ریشه های شکست مارکسیسم در ایران
حزب مارکسیستها در ایران، صرفـنظر از هر نـامی که به خود نهاده باشند (سوسـیال دمکرات، عدالت، کمونیست، توده)، یک سازمان وابسته به ایدئولوژی اروپایی و بیگانه از واقعیت جامعه ایران، با تمام عواقب و نتایج ناشی از این بیگانگی بودند. البته بعضی از مارکسیستهای ایرانی کوشیدند تا این طرز تفکر را در کالبد ایرانی جای دهند، ولی کوشش آنها حقیر و بیارزش و بیفایده بود و از آنجا که مارکسیستهای ایرانی جرأت نمیکردند از اصول مادهگرایی (ماتریالیسم) و «انترناسیونالیسم پرولتاری» گامی فراتر گذارند، تمامی کوششان تکرار مکرر عبثی میشد که انعکاسی در حیات جامعه ایران نداشت.
تسلیم به ایدئولوژی بیگانه، به معنی اعم را میتوان به دو شاخة غربزدگی و شرقزدگی تقسیم کرد. معنای «شرقزدگی» همان شیفتگی به جهانبینی و ایدئولوژی اروپای باختری است، که تسلط خود را در کشورهای اروپای شرق برقرار کرد.
روشن است که لیبرالیسم اروپای غربی (که ایدئولوژی سرمایهداری امپریالیستی آمریکا و اروپای غربی است) با مارکسیسم (که به اصطلاح ایدئولوژی انقلابی پرولتاریاست)، با اینکه هر دو ایدئولوژی غربی هستند تفاوت معنائی دارند. ولی این اختلاف دو ایدئولوژی نسبت به هم، در قیاس با معارف و فرهنگ اسلامی، زیاد نیست و این واقعیت، بویژه در شیوة زندگی مردم در کشورهای سرمایهداری و کشورهای سوسیالیستی بروز میکند. استکبار و استقرار اختناق در کشورهای ستمدیده مثلاً در ویتنام یا در افغانستان و الحاد و مادیگری و توجه به مصرف و عیش و نوش و بادهگساری و انهماک در شیوههای ضداخلاقی در هر دو جا دستور روز است. پرستش پول و مقام در هر دو جا متداول است. آنچه که امروز تفاوت سوسیالیسم و سرمایهداری را روشن میسازد، تنها رقابت شدید دیپلماسی بر سر کسب قدرت و ابتکار در صحنة بینالمللی است. لذا، مارکسیستهای ایران با قبول یک ایدئولوژی الحادی و نفی اصالت شرقی و اسلامی، راه بیگانگی از جامعة ایران را در پیش گرفتند و برنامة عمل آنها، برخلاف آنچه که میپنداشتند در راه بهبود جامعه ایران نبود.عمل آنها تبعیت از سیاست روزانة دولت شوروی بود. در جنبش گیلان، مبارزة آنها علیه میرزا کوچکخان بود. در جریان رسیدن رضاخان به سلطنت، مبارزة آنها علیه آیتالله حسن مدرس بود. در جریان دسایس آمریکا و انگلیس برای غارت نفت ایران، مبارزة آنها در خدمت به تجزیه طلبان آذربایجان و کردستان و تقویت سیاست خائنانه قوام السلطنه مصروف شد. سپس مبارزة آنها، در دوران جنبش وسیع ملی مردم ایران علیه ملی کردن صنایع نفت متوجه گردید و در دوران سیطره و دیکتاتوری محمدرضا پهلوی، اعضای حزب توده عملاً هیچ کاری نکردند و در جریان انقلاب اسلامی میخواستند از پیروزی جنبش استفاده کنند و سرانجام این جنبش را از درون منفجر گردانند، امری که سرانجام به شکستی فاحش و پایانی ناخجسته منجر شد. آری، این است خلاصة عملکرد کمونیستهای ایرانی، یعنی گوشهای از انحرافات و کژرویها و نارسایی آنان طی بیش از 60 سال باصطلاح مبارزه. در این دوران، قیام 15 خرداد 42 و طلیعة نهضت امام خمینی در شب ظلمانی استبداد ایران درخشید. ولی رهبری حزب توده نه تنها به معنای این وقایع که انگیزهاش اسلام بود توجهی نکرد، بلکه راه انکار آن را پیمود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به خیال میوهچینی از آن برآمد. این جمعبندی غمانگیز یک مبارزة حداقل شصت و دو ساله است- از تاریخ تأسیس حزب کمونیست ایران-که چند نسل را به باد داد و استعدادهای معینی را به عبث تلف کرد.
حزب توده در تمام این دوران، به جز دورة کوتاهی که در اثر پیروزیهای ارتش شوروی بر ارتش هیتلری تا حدی در ایران رونقی یافت، در مواقع دیگر نتوانست نظر اعتماد تودهها را به خود جلب کند. در آن دوران کوتاه نیز که موفق به داشتن هشت وکیل در مجلس چهاردهم شد، این «موفقیت» را نه در اثر اقبال مردم، بلکه از طریق روشهای ناپاک و متقلبانه و بستوبندهای پلید با فئودالها و صندوق جعلی و غیره بدست آورد. در همین دوران رونق، حزب با اشتباهات سنگینی مانند دفاع از امتیاز نفت شمال و تقویت جریان آذربایجان، حیثیت سیاسی خود را از دست داد.
انزوا و انفرادی که در مورد مارکسیستهای ایرانی مشاهده میشود، برای همه مارکسیستها در کشورهای اسلامی شاخص است. در مقابلِ جوی گلآلودی که جریان مارکسیستی در ایران نام داشت، شط سرشار و جوشان جنبش اسلامی راستین، منظره متضادی بوجود میآورد و آشکارا غربگرایی و بیگانهپرستی را رسوا میگرداند. جنبش اسلامی یک جنبش مصنوعی و ساختگی نیست. دین اسلام در قلوب همه مردم باورمند کشور ما ریشههای ژرف دوانده و شهادت در راه این دین، در راه ایدئولوژی، به یک امر طبیعی و سرشت همگی مردم مبدل شده است که به این حقیقت، امروز دوست و دشمن اعتراف دارند... در نتیجة این کژروی، نسلهای مختلف ایرانی درو شدند. در دوران استالین، مهاجران ایرانی را در شوروی به بهانة مبارزه با تروتسکیسم نابود کردند و افراد سرشناسی مانند ذره، حسابی، نیکبین، مرتضی علوی، شرقی و بسیاری دیگر در سیبری مدفون گردیدند. در دوران پهلوی چند نسل کمونیستها، و بویژه افسرانی که در پندار خود آزادیخواه ولی در واقع مهره و بازیچة استکبار شرق بودند لو رفتند و تیرباران شدند و بسیاری از افراد حزب در اثر تیرباران، دار و شکنجه نابود گردیدند. سراپای [این] تاریخ سرشار از خطرات و تلفات فاجعهآمیز و بیفایده و بیثمر است. تاریخ کمونیستها کژراههای است پر از خطرات و تلفات که نتیجة آن جز وهن و ورشکستگی نیست»
حزب توده ازشکلگیری تا فروپاشی ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
نظرات