امام خمینی درسالهای قبل از وقوع انقلاب: ۱۹۶۲-۱۹۰۲ بخش دوم و پایانی


حامد الگار ترجمه: عادله حاجی میرزایی
2434 بازدید
امام خمینی حامد الگار حوزه قم رضاشاه آیت الله ابوالحسن اصفهانی

امام خمینی درسالهای قبل از وقوع انقلاب: ۱۹۶۲-۱۹۰۲ بخش دوم و پایانی

امام خمینی مهمترین هدف رضاشاه را حذف اسلام به عنوان نیرویی سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در ایران میدانست و اعتقاد داشت که این هدف توسط قدرتهای امپریالیستی و بیش از همه توسط انگلیس به وی القا شده است که علما را به طور خاص و اسلام را به طور کلی تنها مانع برای اجرای مقاصد خود می دانستند. او خود شاهد انجام بسیاری از اقدامات رضاشاه علیه نهادهای مذهبی بود. در طی مصاحبه من با امام خمینی، امام اشاره کرد:

رضاخان تمام روضه های ایران را ممنوع کرد، در هیچ جای ایران یک کسی نمی توانست یک روضه ای که چند نفر محدود حتی باشند نمی توانستند یک چنین مجلسی درست کنند در همین قم که مرکز روحانیت آن وقت و حالا بود مجلس روضه نبود و اگر بود بین طلوعین تمام باید می شد. قبل از اذان صبح یک عده کمی ۴ تا ۵ تا ۱۰ تا میرفتند یک صحبتی می کردند و یک ذکر مصیبت می کردند، اول اذان یا یک قدری بعد از اذان باید متفرق بشوند، آن مجالس را حتی خبرچینها که داشتند اشخاصی که دنبال اینها بودند به جاسوسانشان اطلاع می دادند و تمام را می گرفتند و از آن بالاتر که اساس را بهم میزد این بود که روحانیت را از بین ببرند، از مخالفت با روحانیت شروع کردند و اینکه عمامه های روحانیون را بردارند و کسی حق ندارد عمامه داشته باشد.۶۱

این اقدامات به دلایل مختلف اعتراض های آشکاری را در پی داشت. مهمترین آن این بود که رضاشاه هوشیارانه توانست بیشتر عالمان مذهبی برجسته را در آغاز حکومتش با وجود سنت شناخته شده مخالفت علما با شاه که به قرن نوزدهم بازمیگشت، ساکت کند. تعدادی از علما منجمله شیخ عبدالکریم حائری و آیت الله ابوالحسن اصفهانی، مرجع تقلید حتی با رضاشاه در قم در مارس ۱۹۲۴ ملاقات کردند و به وی قول دادند تا از وی درباره درک این نکته که وی به ارزشهای اسلامی۶۲ احترام می گذارد حمایت کنند. این مسئله تا ۱۹۲۸ بیشتر طول نکشید که حائری با شرایطی محتاطانه و ملایم شروع به اعتراض علیه سیاست های رژیم کرد؛ آن هنگام که رضاشاه قانون لباس متحدالشکل۶۳ را اجرا کرد. بعید است که خمینی جوان، حائری را به شیوه مبارزهجویی بیشتر سوق داده باشد، ولی گفته میشود که وی با علمای مختلف که رهبری قیام کوتاه مدت علیه رژیم پهلوی را برعهده داشتند ارتباط داشته است.۶۴

برای مثال در ۱۹۲۴ حاج آقانورالله و ملاحسین فشارکی، دو تن از علمای اصفهان، قیامی را علیه انحصار دولتی بر کشت تریاک رهبری نمودند. برخی اعتراضات عامترنیز ابراز گشت و حاج آقا نورالله موفق به گردآوردن جمعیتی از تجار، کسبه و کشاورزان گشت که همراه او در قم تظاهرات کردند تا با جمع کردن حمایت بیشتر به تهران بروند. در قم این جنبش متوقف شد و حاج نورالله تحت شرایط مشکوکی فوت کرد.۶۵ امام خمینی طی یک سخنرانی در سال ۱۹۷۷ در نجف از حضور خود در این جنبش یاد کرد.۶۶

چهار سال بعد در اکتبر ۱۹۲۸، یکی از جنبش های اعتراضآمیز به رهبری علما، علیه اعلام خدمت نظام اجباری در تبریز به وقوع پیوست. هنگامی که رئیس گروه سربازگیری از تهران به تبریز رسید، بازاریان مغازه هایشان را بستند و زمانی دوباره مغازه هایشان را باز کردند که سه قبضه مسلسل که به تازگی وارد کشور شده بود در ورودیه بازار استقرار یافت. دو مجتهد بزرگ شهر که در این جنبش همکاری داشتند، آیت الله ابوالحسن انگجی و میرزاصادق آقا بودند که هر دو بازداشت و در ابتدا به کردستان و سپس به قم۶۷ تبعید شدند. در نهایت انگجی به تبریز بازگشت، ولی میرزاصادقآقا تا زمان فوتش در ۱۹۳۲ در قم باقی ماند و امام خمینی یکی از افرادی بود که به طور دائمی با ایشان در خانهاش ملاقات میکرد.۶۸

جنبشی در ژوئیه ۱۹۳۵ به وقوع پیوست که دلیل آن کشتار در مسجد گوهرشاد بود. یکی از علمای اصلی این شهر، حاج آقا حسین قمی بود که با هدف شکایت بابت این خشونت آشکار به تهران رفت. در آنجا وی عملاً تحت بازداشت خانگی قرار گرفت و هنگامی که اخبار گرفتاری وی به مشهد رسید، مردم به نشانه اعتراض در حرم امام رضا جمع شدند و فقط با شلیک مسلسلها متفرق شدند. دومین اعتراض چند روز بعد در مسجد گوهرشاد به وقوع پیوست که منجر به کشتار شد. دو تن از علمای برجسته شهر، سیدیونس اردبیلی و آقازاده کفایی بازداشت و به تهران منتقل شدند. امام خمینی به طور اتفاقی در آن زمان در تهران بود، و همانطور که بعدها یادآوری میکند: «من خودم دیدم که مرحوم آقازاده تحت محافظت و بدون عمامه در کنار جاده نشسته بود، هیچ کس اجازه نداشت با او صحبت کند. آنها وی را برای محاکمه به وزارت عدلیه بردند.»۶۹ مشخص است که خبر کشتار در مشهد تأثیر عمیقی بر امام خمینی گذاشت، چون هنگامی که مأموران نظامی به مدرسه فیضیه در مارس ۱۹۶۳ حمله کردند، امام بارها این خشونت را با حوادث مشهد در سال ۱۹۳۵ مقایسه میکرد.۷۰

بدون شک عالمی که الگوی مبارزه در مقابل رضاشاه بود و تأثیر بسیار عمیقی بر امام خمینی گذاشت، سیدحسن مدرس (فوت ۱۹۳۴) بود.۷۱ او از مدرس به عنوان «رهبر آنهایی یاد میکرد که علیه ظلم آن سوادکوهی، "رضاخان دزد" ایستادگی کردند.»۷۲ مخالفت مدرس علیه استبداد و استیلای خارجیها، با توجه به ساده زیستی وی، ظاهراً امام خمینی را به شدت تحتتأثیر قرار داد. به طور مثال با تحسین فوق العاده ای به یاد می آورد که مدرس در حادثه ای غرور حاکم اصفهان را با مجبور ساختن وی به تمیز کردن کاسه قلیان خودش شکست. خاطره دیگری که توسط امام خمینی به مدرس نسبت داده شده این است که هنگامی که برای نمایندگی مجلس انتخاب شد، گاری میخرد و خودش آن را از اصفهان به تهران میراند. در تهران یک خانه محقر اجاره کرد که امام خمینی غالباً در آنجا به ملاقات وی میرفت.۷۳

شاید مهمترین روایت از مدرس که در چندین مورد توسط امام خمینی تکرار شده است، مخالفت او با اولتیماتوم روسیه بوده باشد. نیروهای روس تا قزوین پیش آمده بودند تا بار خواستههای خود را سنگین کنند اما مدرس در مجلس به مخالفت با هرگونه امتیازدهی برخاست و گفت: «اگر قرار است ما نابود شویم چرا باید حکم نابودی خود را نیز امضا نماییم؟» امام خمینی در اظهارنظر در این مورد گفته است: «رفتار یک رهبر دینی حقیقی باید چنین باشد. یک مرد نحیف که تنها پوست و استخوان است، اولتیماتوم یک حکومت مقتدر چون روسیه را رد میکند.»۷۴

او در سخنرانی تاریخی خود در ۲۷ اکتبر ۱۹۶۴ در محکوم کردن تفویض حقوق کاپیتولاسیون به آمریکا به این ماجرا اشاره نمود. تردیدی نیست که در آن مورد او وظیفه خود میدانست همانطور که مدرس چهل سال قبل با موفقیت در مقابل خواستههای روسیه ایستاده بود، در مقابل سلطهجویی متکبرانه آمریکا مقاومت کند. در آن هنگام پس از یادآوری ماجرای مدرس امام خمینی گفت:«مجلس از این مخالفت او شجاعت یافت و اولتیماتوم را رد کرد و روسها هیچ غلطی نتوانستند بکنند.» جالب است در اعلامیهای که در مدت کوتاهی پس از اشغال سفارت آمریکا در نوامبر ۱۹۷۹ صادر شد، امام خمینی از جمله مشابهی استفاده نمود: «آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند.»۷۵ او همچون مدرس، الگوی خود، در مقابل تکبر یک ابرقدرت ایستاد و آن را به عجز کشاند.

علاوه بر داشتن چنین ارتباطی با علمایی که مخالف رضاشاه بودند، شواهدی وجود دارد دال بر اینکه امام خمینی از اوایل دهه ۱۹۳۰ دیدگاه سیاسی مستقلی را برگزید. همانطور که در قبل نیز اشاره شد، کلاسهای اخلاق تأثیری سیاسی داشتند و برخلاف میل رژیم برای دور ساختن نهادهای مذهبی از مردم بود. علاوه بر این، امام خمینی شعر میسرود که به طور محرمانه در محافل قم دست به دست میشد و دارای مضمونی غالباً سیاسی بود. به طور مثال هنگامی که رضاشاه درصدد بود تا با لغو کاپیتولاسیون خود را به عنوان یک ملیگرای پرشور معرفی کند، امام خمینی با شعری به او پاسخ داد که شامل این بند بود:

کاپیتولاسیون اگر الغا کند تو را زالغای اصل مملکت بیخبر کند۷۶

یکی از اشعار کامل که در طی این سالها همچنان باقی مانده است بهاریه است که برای استقبال از نوروز در سالی که همزمان با تولد امام دوازدهم بود سروده شده است. آمدن بهار به سپاهی الهی تشبیه شده که برای براندازی حاکمان ستمگر برپاخاسته و این شعر با درخواستی از حضرت مهدی به پایان رسید تا کمک خود را دریغ نکند:

پادشاها! کار اسلام اسـت و اسلامی پریشــان

در چنین عیدی که باید هر کسی باشد غزلخوان

بنگرم از هر طرف هر بیدلی سر در گریبان

خســروا از جــای برخیز و مددکن زاهل ایمان

خاصه این آیت که پشت و ملجأ اسلامیان شد

تا ولایت بــر ولـیعصــر میباشد مقرر

تا نبوت را محمد تا خلافت راست حیدر۷۷

یکی از مهمترین و اصولیترین تفاسیر امام خمینی به صورت نثر درباره مسائل سیاسی در کشفالاسرار بدون ذکر نام در ۱۹۴۴ منتشر شد. در اصل این کتاب یک مباحثة طولانی علیه نویسندگان مختلف بود که تعالیم اسلام شیعی را مورد نقد قرار داده و یا به آن حمله کرده بودند. امام خمینی در نظراتی که وی آن را اشتباه تلقی میکرد، اغلب همراه با نقلقولی از آثار هزار ساله بود که نوشته حکمیزاده (پسر گمراه حاجشیخ مهدی قمی، یکی از علمای قم)۷۸ بود. ولی دامنه حملات او فراتر از کار یک فرد خالص بود. امام خمینی، چندین بار در فرصتهای مختلف۷۹احمد کسروی (فوت ۱۹۴۶) یکی از نویسندگان مشهور ضدروحانیت و بعد از وی نیز، شریعت سنگلجی۸۰ اصلاحطلب مذهبی را مورد نکوهش قرار داد. منظور [امام] خمینی به تعبیر خود آن بود که پاسخ تکاندهندهای به تمام کسانی دهد که هم نقش قربانی و همچنین نقش عاملان امپریالیسم با تحریف اعتقادات اسلام شیعی را ایفا کردند و درصدد بیاعتبار ساختن مذهب بودند. او آنها را متهم میسازد که «قلم آنها ابزاری برای گسترش فساد، بینظمی و تفرقه و تخریب بنیانهای جامعه است.»۸۱ بازتاب این اتهامات گهگاه در سخنرانیهای وی در دوره انقلاب نیز شنیده میشد، که در آنها روشنفکران غیرمذهبی را متهم به امتناع نخبهسالارانه در حمایت از اهداف جمهوری اسلامی کرد.۸۲

کشفالاسرار برخلاف آثار ابتدایی که دارای لحنی آرام در مورد عرفان بود، به شیوهای پرخاشجویانه و تند نگاشته شده که بار دیگر در سخنرانیها و اعلامیههای بعدی سایه میاندازد. [امام] خمینی با آرایش دادن مجموعه گسترده از مباحث مبتنی بر متون دینی و منطق و نقل قول از مشاهیری نظیر ابوعلی سینا، سهروردی و ملاصدرا، به مواضع مخالفانش با تأثیر فوقالعادهای حمله کرد؛ گاه با مکث چند لحظه بابت ضرورت برخورد با چنین مخالفان منفوری، تأسف میخورد.

افزایش موج ضد روحانیون حداقل تا حدودی نتیجه سیاستهای رژیم پهلوی بود، دلیل رد آثار ضدروحانیت در واقع یک اقدام سیاسی به شمار میرفت. ولی علاوه بر آن بخشهایی در کشفالاسرار وجود داشت که آشکارا و با شدت به نکوهش رژیم پهلوی میپرداخت و به رضاشاه برای ایجاد و حفظ دولت خود با زور «سرنیزه»۸۳ حمله میکرد؛ واژهای که مکرراً در اعلامیهها و بیانیهها از ۱۹۶۲ به بعد استفاده شد تا نشان دهد که وضعیت همه بخشهای دولت تأسفبار است. «به هر جا که مراجعه میکنی و با هر کسی که برخورد میکنی از مردم در کوچه و خیابان تا مقامات عالیرتبه، چیزی جز فکر آشفته، عقاید مغشوش، نظرات متضاد، منافع شخصی، شهوت، گستاخی، جنایت، خیانت و هزاران فساد اخلاقی مرتبط دیگر را مشاهده نمیکنی.»۸۴

حتی چنین انتقادی از شاه باز هم موجب براندازی سلطنت شاه نشد. [امام] خمینی حتی در یک مورد بیان کرد، «تا زمان حال هیچیک از اعضای این طبقه [علما] مخالفتی با اصول خود سلطنت نداشته است.»۸۵ هر چند واضح است شکل سلطنت که از این به بعد مورد پذیرش امام خمینی بود شباهت کمی با دولت واقعی سلطنت در ایران داشت، چون وی پیشنهاد کرد، شورایی از مجتهدان شاه را انتخاب کنند که این شاه قوانین الهی را نقض نکند و از سرکوبی و خلاف دوری کند و کسی باشد که جان و مال و ناموس مردم را نادیده نگیرد.۸۶ به عبارت دیگر، شاه باید توسط مجتهدین انتخاب شود [و] دوره سلطنت او بستگی به محترم شمردن شرع اسلام دارد. همچنین واضح است اگر چنین توافقی نیز حاصل شود به معنای ایدهآل نهایی نخواهد بود، چون [امام] خمینی مشخص ساخت پذیرش شاه از سوی علما فقط تا زمانی ادامه خواهد داشت که نتوان هیچ نظام بهتری ایجاد کرد.۸۷ احتمالاً، پس از آن بود که امام خمینی مصمم به براندازی نهایی سلطنت شد. حتماً او کسی است که میداند چگونه برنامههای خود را پنهان نگه دارد و با راهبردی شکستناپذیر به قضاوت درباره نیازها و اهدافی بپردازد که افکار عمومی به آنها واکنش نشان میدهد.

در هر حال در کشفالاسرار اولین نشانههای نظریه سیاسی ولایت فقیه را مییابیم که بنیان قانون اساسی جمهوری اسلامی را تشکیل میدهد. در این مرحله این نظریه هنوز به صورت نتیجه واضح و غیرقابل انکار باور شیعی ارائه نشده بود. اما امام در درسهای خود در ۱۹۶۹ در نجف بحث را با این جمله شروع میکند که «از روز اول» ولایت فقیه موضوع اختلافنظر بین علما بوده است.۸۸ به هر شکل، اصول اساسی این نظریه همراه با تبیین مجدد مباحث و براهین پیشین، لکن با جزئیات بیشتر بار دیگر در نجف به طور آشکار مطرح گردید.۸۹

از چندین بابت، کشفالاسرار نشاندهنده اتفاقات بعدی زندگی و کار امام است. یک تفاوت فاحش میان مطالب این کتاب و بیانات و اعلامیههای بعدی است. در قسمتی از کتاب کشفالاسرار درباره مسائل تاریخی و عقیدتی که درباره تفاوت میان سنی و شیعه بحث میشود، امام خمینی برخی مسائل بحثانگیز را که در آثار هر دو طرف ریشه دارد بیان کرده است.۹۰ در جلسات درس نجف به این مسئله به صورتی خلاصهتر و به شیوهای محتاطانه و اغلب با اکراه،۹۱ پرداخته است و همانطور که نگرانیهای آشکار او درباره اتحاد اسلامی در حال افزایش بود، او یکی از طرفداران اصلی تجدید رابطه میان سنی ـ شیعه به ویژه پس از پیروزی انقلاب بود.

شیخ عبدالکریم حائری در سال ۱۹۳۶ درگذشت. نظارت بر نهادهای مذهبی در آغاز به هیأت سه نفرهای متشکل از نزدیکترین همکاران وی یعنی آیتالله خوانساری، صدر و حجت محول شد، ولی همواره در این زمینه فقدان دائمی وجود داشت. این احساس به ویژه پس از فوت آیتالله اصفهانی، مرجع تقلید عام که در نجف اقامت داشت بیشتر مشهود شد. ممکن بود فردی پیدا شود که هم جانشین حائری باشد و هم اصفهانی و در عین حال در ایران نیز زندگی کند و رهبری فراگیر و مؤثری بنا به شرایط حاکم ایران پس از جنگ داشته باشد، زیرا در آن زمان تا حدودی نظام سیاسی ایران باز بود و حاکی از وجود رقابت سختی میان نیروهای ایدئولوژیکی و سیاسی مختلف و همچنین دخالت شدید نیروهای خارجی بود.

آیتالله بروجردی سرانجام به عنوان جانشین مشترک انتخاب شد. امام خمینی در این زمان یعنی در اواسط دهه ۴۰ برای انتخاب وی بسیار فعال بود، حتی به همدان سفر کرد تا علمای مهم این شهر را متقاعد سازد تا از بروجردی حمایت کنند.۹۲ بروجردی در زادگاه خویش گاهی با رضاشاه مخالفت میکرد و حتی شنیده شد اعلام کرد «هرگز در برابراقدامات غیرقانونی و اشتباه رژیم ساکت نخواهند ماند.»۹۳ امام خمینی امیدوار بود هنگامی که بروجردی به عنوان مرجع عام برگزیده شود، میتواند از قدرت و جایگاه خویش برای مقابله با رژیم به طور مؤثرتر و پیوسته بهره گیرد.

این امید به یأس تبدیل شد. اما روشن شد بروجردی از حائری غیرسیاسیتر است و دستاوردهای او محدود به گسترش نهادهای قم و بهبود امکانات آنها بود.۹۴ در طول حوادث سرنوشتساز بیست سال پس از جنگ جهانی دوم، صدای مرجع عام به ندرت برای هدایت و راهنمایی مردم بلند شد.

این برخلاف تلاشهای امام خمینی برای وارد ساختن بروجردی به مسیر فعالیتهای سیاسی بود. به طور مثال، او نامهای را به تاریخ ۲۱ آوریل ۱۹۴۹ امضاء کرد که در آن از بروجردی تقاضا کرد درباره شایعات موجود در مورد اینکه او با برنامههای دولت برای تشکیل مجلس مؤسسان برای تغییر قانون اساسی موافقت کرده روشنگری کند. بروجردی با لحنی کمابیش آزرده پاسخ داد شاه به او اطمینان داده تمام شروطی که در قانون اساسی با مسائل مذهبی مرتبط باشد، همانطور دستنخورده باقی خواهد ماند و به هر حال، او هیچ اعلامیه عمومی در حمایت از برنامه دولت صادر نکرده است.۹۵ بنا به منابعی موثق، بروجردی گاهی با خمینی در سالهای آخر درباره موضوعات مختلف مشورت میکرد و با وجود تلاشهای عوامل رژیم برای برانگیختن بیاعتمادی بروجردی نسبت به همکار جوانش، رابطه نزدیک این دو دوام یافت، ولی این موضوع از سوی فرزند یک روحانی برجسته در قم (در گفتگو با نویسنده این مقاله) تکذیب شده است. او میگوید درست است امام خمینی در طی ماههای اول اقامتش در قم به خانه بروجردی رفت و آمد داشت، ولی از آنجا که بروجردی ترجیح میداد تا افراد سازگارتر را در کنار خود داشته باشد، به زودی امام خمینی را از آمدن به آنجا دلسرد کرد.

حال حقیقت ماجرا هرچه باشد، روشن است که دست کم در یک مورد ـ مبارزه ضد بهائیت که توسط فلسفی، واعظ معروف آغاز شد ـ [امام] خمینی درصدد اعمال فشار بر بروجردی برآمد. [امام] خمینی در طی سفر به تهران در تابستان ۱۹۵۵، از طریق گزارشهای خبری رادیو از اعلام حمایت بروجردی از این مبارزه آگاه شد. از شنیدن این خبر ناراحت شد، به این دلیل که مبارزه را به عنوان مسئلهای در درجه دوم اهمیت تلقی میکرد که دولت خود میتوانست آن را حل کند. مهمتر آن که احساس میکرد در صورتی که آیتالله بروجردی نتواند این مسئله را تا به آخر به پایان برساند وجهه و اقتدار مرجعیت خدشهدار شود. برای جلوگیری از وقوع چنین امری، فوراً به قم بازگشت و به بروجردی بر لزوم قاطعیت در مواردی که شاید وی آن را نسنجیده آغاز کرده بود تأیید کرد. ولی تلاشهای او بینتیجه بود. در بازگشت از تهران او متوجه شد آیتالله بروجردی دست از مبارزه برداشته است. او در این باره در حالتی حاکی از سرگردانی و سرخوردگی به مرحوم دکتر مفتح، یکی از یاران خود گفت: «نمیدانم که چه دستهایی در بیت آیتالله بروجردی در کار است. به دیدار او رفتم و با او صحبت کردم به گونهای که وی متقاعد شد تا به مبارزه ادامه دهد، ولی روز بعد دیدم که وی کاملاً تغییر عقیده داده است.»۹۶

همانطور که [امام] خمینی پیشبینی کرده بود، مبارزه ضدبهایی واقعاً بدون نتیجه پایان یافت. در اوت ۱۹۵۵، فرمانهایی برای تمام استاندارها صادر شد که محفلهای بهاییها را به آنها بازگردانند و تا سال ۱۹۵۷ بنا به یک منبع رسمی، بهاییها «در این مبارزه پیروز شدند.»۹۷ این اقدام باعث گسترش نفوذ بهاییها در طی دهههای بعدی شد.

البته همواره چهرههای مذهبی مشهوری در سالهای برکناری رضاشاه تا کودتای اوت ۱۹۵۳ در فعالیتهای سیاسی جدی و پیوسته حضور داشتند و امام خمینی ظاهراً با برخی از آنها ارتباط داشته است. آیتالله کاشانی، یکی از علمای فعال مهم در دوران پس از جنگ شناخته میشد.گفته میشود که در سر گرفتن ازدواج امام خمینی با دختر آیتالله ثقفی، عالم مقیم تهران در سال ۱۹۳۰ بسیار کمک کرد. علاوه بر این، گزارش شده امام خمینی در سفرهای معمولش به تهران، اغلب در منزل آیتالله کاشانی اقامت میکرد و در شب ۳۱ ژوئیه ۱۹۵۳ که تظاهرکنندگان حامی مصدق به خانه آیتالله کاشانی حمله کردند نیز در آنجا بود.۹۸

همچنین امام خمینی با نواب صفوی (فوت ۱۹۵۶) بنیانگذار مشهور گروه مبارز فدائیان اسلام نیز آشنایی داشت. بنا به اظهارات همسر نواب صفوی، نواب بارها با امام خمینی در تاریکی شب برای فرار از چنگ پلیس در خانه ایشان در قم ملاقات کرد.۹۹

علاوه بر این، شباهتهای بسیار مهمی میان برنامههای فداییان اسلام و مطالب کشفالاسرار وجود دارد که نشان میدهد مشورتهایی میان این دو انجام شده است.۱۰۰

درباره اهمیت چنین ارتباطاتی با آیتالله کاشانی و نواب صفوی نباید اغراق شود. واضح است که از ۱۹۴۱ تا ۱۹۵۳ امام خمینی تا حد زیادی از فعالیت سیاسی علنی خودداری میکرد. در می ۱۹۴۴ اعلامیهای با ذکر آیهای از قرآن «قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فرادی» صادر کرد و در آن بر این نکته تأکید دارد که چگونه پیامبران «برای خدا قیام کردهاند». امام خمینی اظهار داشت مسلمانان امروز برخلاف این آیه فقط برای منافع شخصی قیام میکنند و نتیجه آن این است که کشورهای اسلامی تحت نفوذ خارجیها قرار گرفتهاند و با آنکه رضاشاه آن «مازندرانی بیسواد» رفته است، لکن برنامههایی که از «مغز خشک رضاخان» تراوش کرده، در صورتی که مردم مسلمان ایران بیدار نشوند، این برنامهها همچنان ادامه مییابد.۱۰۱

برای اتخاذ سکوت علنی امام خمینی تا قبل از ۱۹۶۲ دلایل مختلفی وجود دارد. مهمترین اینها وفاداری امام خمینی به نهاد مذهبی است که قبلاً در مورد آن گفتیم و نیز این باور که تحول در حکومت و اجتماع بر اساس مبانی اسلامی تنها از طریق علما به عنوان یک نهاد هماهنگ و تحت رهبری مرجع تقلید امکانپذیر است. بروجردی همانطور که گفتیم اساساً اهل سکوت بود و به چالش کشیدن موقعیت او نه تنها بیاحترامی به شخص او بلکه به کل مقوله مرجعیت میبود. به علاوه چنین گسستگی در عزم مشترک در قم هیچگونه نتیجه مشخصی را به بار نمیآورد زیرا اکثریت علما از نظر دلمشغولیهایشان به طور مشخص غیرسیاسی بودند و سالها بعد از این هم همانطور ماندند. اعتراضات [امام] خمینی در سال ۱۹۶۹ در مورد حضور «شبه مقدسها» (یعنی علمایی که ظاهراً به خاطر دوری از امور دنیوی از سیاست پرهیز میکردند) در نهاد دین جلوهای از ناخرسندی قدیمی وی در این باره بود.۱۰۲

علاوه بر این، جناحهای سیاسی و عقیدتی فعال بین سالهای ۱۹۴۱ و ۱۹۵۳ به شدت متنوع بودند و کسانی که وارد عرصه سیاسی شده بودند همچون کاشانی و صفوی، اجباراً تن به انواع گوناگونی از عقبنشینیها داده بودند که با خلق و نگاه امام خمینی بیگانه بودند. مسلماً تضمینی نبود یا حتی احتمال آن نمیرفت نتیجه مبارزه سیاسی که ظاهراً بر ملیسازی صنعت نفت و قدرت ویژه شاه متمرکز بود به ایجاد نظامی اسلامی منجر شود. یادآوری این نکته مهم است که اجرای قانون اساسی ۷ـ۱۹۰۶ در صدر فهرست تقاضاهای احزاب مختلف در این دوره است اما در این زمان این امکان وجود دارد که امام خمینی چندان این قانون را محترم نمیشمرده است. در کشفالاسرار پیشنهاد اجرای اصل ۲ متمم قانون اساسی ۱۹۰۷ را مطرح ساخت که مربوط به تشکیل هیأت مجتهدین برای نظارت بر مجلس بود.۱۰۳ ولی این پیشنهاد احتمالاً بیشتر مصلحتی بود. این مسئله حقیقت دارد که امام خمینی در برخی از اعلامیههایی که در سال ۱۹۶۲ منتشر ساخت مجدداً به قانون اساسی استناد کرد، ولی این دیدگاه به طور علنی در جلسات درس نجف منعکس شد که مفاد قانون مشروطه در اصل برگرفته از قوانین اساسی بلژیک، فرانسه و قوانین حقوقی انگلیس است. [و] به خوبی با نظرات او درباره مسائل طی سالهای ۵۳ـ۱۹۴۱ مطابقت داشت.۱۰۴

علاوه بر این، تاریخ جنبش مشروطه در طی اولین دهه قرن بیستم به نظر بسیاری از علما براندازی تدریجی و خیانت چهرههای غیرمذهبی، به جنبشی بود که در اصل اسلامی بود. به خوبی برای امام خمینی و بسیاری دیگر روشن بود که فرایند مشابهی در اوایل دهه ۱۹۵۰ در حال تکرار شدن است. کاشانی بسیار در بسیج مردم در حمایت از مصدق و مبارزه او برای ملیسازی صنعت نفت ایران مؤثر بود.۱۰۵ بسیاری از علما پس از این حادثه، مصدق را فردی میدیدند که با ناسپاسی و شیوههای خاص غیرمذهبی پاسخ محبت کاشانی را داد. اگر امام خمینی به راستی در شب ۳۱ ژوئیه ۱۹۵۳ در خانه کاشانی حضور میداشت، مسلماً چنین نتیجهای اجتنابناپذیر بود. این که احتمالاً او برای مصدق چندان احترامی قائل نبود و یا وی را فردی نمیدانست که شایسته همکاری باشد، با بیاعتبار ساختن تدریجی مصدق که در جمهوری انقلاب اسلامی به وقوع پیوست، قابل تأیید است.

در طی سالهای ۱۹۴۱ و ۱۹۵۳ پس از آنکه رهبری مذهبی در شرایط بدی قرار داشت و صحنه سیاسی آشفته و ناامیدکننده بود، فعالیت اصلی امام خمینی در طی آن سالها، تدریس فقه و اصول بود. چنین فعالیتی نه تنها ضرورت اولیه برای ظهور او به عنوان یک مرجع، بلکه شیوهای مؤثر برای تغییر موضع سیاسی و روشنفکری رایج در قم و همچنین زمینهای برای تعلیم نسلی از علمای مبارز بود که نقش مهمی در حوادث منجر به ایجاد جمهوری اسلامی ایفا کردند.

در ۱۹۴۶ امام خمینی به تقاضای آیتالله منتظری و آیتالله مطهری که در میان شاگردان و نزدیکان او در قم از همه به او نزدیکتر بودند، شروع به تدریس فقه و اصول در مقطع خارج نمود. اولین متن انتخابی وی فصل مربوط به اثبات عقلی در جلد دوم کفایتالاصول به قلم آخوند خراسانی بود.۱۰۶ بنا به گفته مرحوم آیتالله بهشتی ابتدا تعداد طلاب حاضر زیاد نبود و از سی نفر تجاوز نمیکرد.۱۰۷ به تدریج دایره شرکتکنندگان افزایش یافت و تا هنگام دومین درس اصول امام خمینی (یعنی تقریباً ۱۹۵۱) تعداد مستمعین به ۳۰۰ نفر رسید.۱۰۸ ارائه این درس در بار سوم تعداد طلاب را به ۵۰۰ نفر افزایش داد و جلسات درس امام خمینی را، به استثنای کلاس آقای بروجردی که از اعتبار مرجعیت برخوردار بود، به بزرگترین کلاس در قم تبدیل نمود.۱۰۹ پس از فوت بروجردی در ۱۹۶۱ جلسه امام خمینی تا نوامبر ۱۹۶۴ همچنان بزرگترین کلاس در قم بود. تخمین زدهاند که در سال ۱۹۶۴ تعداد مستمعین درس او به ۱۲۰۰ نفر رسیده بود که در تاریخ معاصر نهاد دینی تشیع بیسابقه بود.۱۱۰

حضور این تعداد طلاب در جلسات درس او قابل پیشبینی نبود. در حالی که امام خمینی خود شاگرد شیخ عبدالکریم حائری بود، این موضوع را با همدرس خود آیتالله آملی، در میان گذاشت که دوست دارد اصلاحاتی اساسی در روشهای تدریس رایج در حوزههای علمیه به وجود آورد تا اندیشه مستقل تشویق گردد و برای طلاب روشن گردد آنچه مشغول تحصیلش هستند قابلیت به کارگیری در جامعه را دارد.۱۱۱ شیوه تدریس او گام مهمی در جهت تحقق چنین اصلاحاتی بود. با حفظ سنت، کلاسهای فقه و اصول او بر مطالعه متون کفایتالاصول، مکاسب شیخ مرتضی انصاری، آثار شخصیتهای تقریباً معاصر مانند آقاضیاءالدین عراقی و میرزاحسین نائینی به همراه حائری استاد خود او متمرکز بود. ولی نگرش او نسبت به این مراجع به هیچوجه پذیرش مطلق نبود و به خصوص منتقد فرضیاتی بود که در نظریههای اصول نائینی نهفته و به طور کل در آن زمان در قم مورد قبول بود.۱۱۲ وی شاگردان خود را به داشتن چنین موضعی ترغیب میکرد. گفته میشود آیتالله منتظری یکی از شرکتکنندگان فعال گفتگوهایی بود که اغلب در جلسات درس امام خمینی درمیگرفت.۱۱۳

از دیگر ویژگیهای درس او سادگی و فصاحت بیان، پرهیز از ارائه اصطلاحات تخصصی مگر در موقع ضرورت و مهمتر از همه توانایی مرتبط ساختن مسائل تخصصی فقه و اصول به دیگر ابعاد اسلام اعم از اخلاقی، عرفانی، فلسفی، سیاسی و اجتماعی بود.۱۱۴ فقه و اصول نقطه آغاز بودند اما مستمعین امام خمینی جلسات درس او را به عنوان بیان قوی و اصیل کل اسلام تجربه میکردند.

معروف است اصل تربیتی نهفته در نظام مدرسه همواره به انتقال بیش از یادگیری رسمی از معلم به شاگرد احتیاج دارد. وظیفه همیشگی مدرسه پرورش و انتقال معیارهای دقیق رفتاری و فکری جهانبینی شفاف و توانا بوده است. ولی به ندرت یک معلم چنین تأثیر تعیینکنندهای بر شاگردانش داشته که از طریق آنها بتواند بر جامعه خود آنگونه که امام خمینی در جلسات درس فقه و اصول عمل میکرد نیز تأثیر گذارد. علاوه بر مطهری و منتظری که به طور کلی شخصیتهایی برجسته در انقلاب اسلامی و در دولت جمهوری اسلامی بودند، افرادی به شمار میروند که تحت تعالیم امام خمینی متوجه نیروی بالقوه انقلابی اسلام شدند. همانطور که یکی از آنها، مرحوم آیتالله باهنر به من گفت: «امام در ما حس اصالت معنوی، مسئولیت و تعهد، غنای روحی و فکری ایجاد میکرد؛ حرفهای او تا روزها پس از آنکه قم را برای وعظ در ماه رمضان ترک میکردیم طنینانداز بود.»۱۱۵

در ۱۹۶۱ آیتالله بروجردی فوت کرد و از نظر بسیاری امام خمینی به عنوان جایگزین احتمالی او در مقام مرجعیت مطرح شد. اما به نظر میرسد ابتدا او سعی داشته از اقدامات مربوط به طرح جانشینی خود ممانعت کند. وقتی یک خبرنگار روزنامه از او اجازه عکس گرفتن و درج شرح حال مختصری در یک مقاله در مورد جایگزینهای احتمالی بروجردی را نمود، او موافقت ننمود.۱۱۶

اعلام رسمی آمادگی احراز مرجعیت به طور کلی با انتشار برخی آثار درباره فقه و به ویژه نوعی کتاب راهنمای اعمال مذهبی یعنی رساله عملیه فراهم میشود. امام خمینی در ابتدا درخواست همکاران نزدیک خود جهت کسب اجازه برای انتشار آثار فقهی ایشان را نپذیرفت، ولی وقتی آنها وی را متقاعد ساختند که این امر یک تکلیف شرعی است با آن موافقت کرد. از این رو آنها با هزینه شخصیشان، اولین بخش از فتواهای ایشان را به عنوان ضمیمهای بر وسیل‍↨النجا↕ آیتالله اصفهانی و پس از آن تفسیر امام خمینی بر عرو↕الوثقی سیدمحمدکاظم یزدی و در آخر رساله عملیه او که همانند آثار مشابه که توضیحالمسائل خوانده میشود به چاپ رساندند.۱۱۷

به این ترتیب روند اعلام آمادگی برای مرجعیت تکمیل شد و بسیاری به تقلید از امام خمینی به عنوان مرجع پرداختند. اما رهبری امام به نحو قابل ملاحظهای نسبت به روش سنتی پیشتر میرفت و کاملاً مناسب بود ابتدای نقش او به عنوان رهبر با یک اقدام علیه رژیم شاه شروع شود. این مبارزه پاییز ۱۹۶۲ برای لغو قانون جدید حاکم بر انتخابات انجمنهای ایالتی ـ ولایتی بود.۱۱۸ خود مسئله در درون خود بیاهمیت بود اما نقطه آغازی برای جنبش علیه حکومت پهلوی فراهم نمود که با عبور از یک سری مراحل تعیین شده در فوریه ۱۹۷۹ به پیروزی انجامید. حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی به من گفت در پاییز ۱۹۶۲ نه تنها معلوم شد خلأ ناشی از فوت آیتالله بروجردی پر شده است بلکه شرایط یک رهبری قاطعتر، همهجانبهتر و مؤثرتر در حال برآورده شدن بود.۱۱۹

میتوان شصت سال اول زندگی امام خمینی را به عنوان مرحله آمادگی، به صورت آگاهانه و ناآگاهانه برای حوادثی دانست که از ژوئن ۱۹۶۲ به وقوع پیوست. چون قیام ۱۵ خرداد، سالهای تبعید و تزلزلناپذیری، سیزده ماه مبارزه و از خودگذشتگی که منجر به سرنگونی شاه شد و شش سال اول پر از آشوب انقلاب اسلامی، عناصر مختلفی از جهانبینی او به واقعیت پیوست و برای برعهده گرفتن مسئولیت سنگین رهبری ـ امامت، به معنای کلی و اصلی کلمه آماده شد. [امام] در میان روحانیون حوزه علمیه تنها فردی بود که خود را آماده ایفای نقش سیاسی ـ اجتماعی علیه پیروزی ظاهری گرایشهای غیرمذهبی آن دوره کرد و این فکر را ابتدا برای نزدیکان و شاگردانش، سپس برای جامعه ایران به طور کلی بازگو کرد که بینش جامع و پرشور او از اسلام در ابتدا از دوره جوانی به وجود آمده بود.

مورد جمهوری اسلامی ایران تاکنون در تاریخ معاصر هیچیک از سرزمینهای اسلامی مشابهی نداشته است و یقیناً از ویژگیهایی برخوردار است که به آن یک نشان مشخصاً ایرانی میدهد و تکرار آن را عیناً در دیگر نقاط بعید میسازد. (مهمتر از همه انتظار علمای شیعه مبنی بر پیروی اجتماع و سنت بارز خصومت آنها با قدرتهای سکولار است). اما از یک نظر انقلاب را میتوان نمونه یکی از عامترین بنمایهها در طول تاریخ اسلام دانست و آن جنبش معنوی و احیای سیاسی ـ اجتماعی ناشی از ظهور شخصیتی با صلاحیت تردیدناپذیر اخلاقی و تمایل مشتاقانه جامعه به اطاعت از وی میباشد. اینگونه جنبشها به ویژه در قرون ۱۸ و ۱۹م، هنگامی که خلقهای مسلمان مورد حمله همهجانبه امپریالیسم قرار گرفتند فراوان شد. از سنگال تا اندونزی واکنش همه کشورها به حمله قدرتهای اروپایی، تحت رهبری شیوخ صوفی بوده است. به رغم اختلافات عظیم در شرایط سیاسی و آگاهی عقیدتی که آن جنبشهای اولیه را از انقلاب اسلامی ایران متمایز میسازد، یک عامل بنیادین مشترک وجود دارد و آن وفاداری دینی در مسیر مبارزه سیاسی به شخصیتی است که تجسم سنت در پاکترین و اصیلترین معنای آن تلقی میشود. امام خمینی را در این دیدگاه عمومی از تاریخ اسلام علاوه بر علمای مبارز شیعهای که او به عنوان سرمشق معرفی میکند، میتوان وارث همه شخصیتهایی چون سیداسماعیل شهید در هند، امیرعبدالقادر در الجزایر، و شیخ شامل داغستان دانست. مرحله اول انقلاب اسلامی که به نابودی رژیم شاه انجامید، بدون وجود یک حزب سیاسی مردمی، یک ارتش چریکی یا هر شکل دیگری از سازمان سیاسی معمول در جهان مدرن به ثمر رسید. آنچه در موفقیت آن تعیینکننده بود، وفاداری و اطاعت توده مردم ایران از شخصیتی بود که از نظر آنها صلاحیت کامل اخلاقی بر اساس سنت اسلامی را دارا بود.

جاذبه ماندگار امام خمینی به هیچوجه محدود به ایران یا جوامع شیعه خاورمیانه نیست. تعداد بیشماری از مسلمانان در آسیا و آفریقا با گرمی و اشتیاق به پیام همبستگی او پاسخ دادهاند. تصاویر او را میتوان بر دیوار روستاها از مومباسا تا مانیل یافت. با در نظر گرفتن محبوبیت وسیع امام در میان امت وسیعتر اسلامی و نیز شکنندگی و تصنع بسیاری از ساختارهای سیاسی در سرزمینهای اسلامی، منطقی نیست که پیشبینی کنیم انقلاب اسلامی در ایران موردی منزوی و استثنایی باقی بماند. شکلگیری شخصیت امام خمینی به عنوان رهبر همچنان ممکن است با دامنهای به مراتب گسترده تر از تاریخ ایران از آب درآید.

پی نوشت ها :

-۶۱ مصاحبه در قم، ۲۹ دسامبر ۱۹۷۹، متن در Khomeini, Islam and Revolution, pp. 333 _ 34

-۶۲ حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران، (تهران، ۱۳۲۵/۱۹۴۶)، ج ۳، ص ۱۵.

-۶۳ به رضی، آثارالحجه، ج ۱، ص ۵۱ نگاه کنید.

-۶۴ شایان ذکر است که هیچ مدرکی دال بر ارتباط امام با آیتالله محمدتقی بافقی (فوت ۱۹۴۶)، مبارزترین عالم قم در زمان حکومت رضاشاه وجود ندارد؛ زمانی که وی علناً زنان دربار را به دلیل بیحجابی در هنگام سفر به قم در ۱۹۲۸ مورد نکوهش قرار داد. به علی دوانی، نهضت روحانیون ایران، قم، (۱۱۳۶۰/۱۹۸۱)، ج ۲، صص ۵۷ـ۵۶ نگاه کنید.

-۶۵ یحیی دولتآبادی، تاریخ معاصر یا حیات یحیی (تهران ۱۳۳۱)، ج ۴، صص ۲۹۷ـ۲۹۴؛ دوانی، نهضت...، ج ۲، صص ۱۵۸ـ۱۵۷.

[توضیح فصلنامه: تاریخ و موضوع یادشده در این بند اشتباه است. حاج آقا نورالله اصفهانی در سال یادشده (۱۹۲۴) ـ بنابر آن چه که اسناد و مدارک میگویند ـ در قم نبود. قیام یاد شده، در سال ۱۳۰۶ش/۱۹۲۷م و در پی تصویب قانون نظام اجباری در مجلس شورای ملی پدید آمد، و ارتباطی با اعتراض به انحصار دولت در کشت خشخاش نداشت. حاج آقا نورالله پیش از این یک بار هم در ابتدای سال ۱۳۰۲/۱۹۲۳ به تهران آمد که ظاهراً برای عزیمت به مشهد و زیارت آستان قدس رضوی(ع) بود. البته موضوع مخالفتهای صنفی با منع خرید و فروش شیره ـ و نه تریاک ـ در سال ۱۳۰۱ش/۱۹۲۲م در اصفهان مطرح بود و دامنه آن به سال بعد نیز کشیده شد. در این میان اتحادیه تجار و یا اتحادیه فلاحان و دلالهای ذیربط نسبت به این مسئله معترض بودند و حتی در تلگرافخانه اصفهان نیز تحصنی صورت گرفت، اما در همراهی آقانورالله با این موضوع سندی در دست نیست و قطعاً قیامی هم به سان آنچه که در ۱۳۰۶ علیه تصویب قانون نظام اجباری در قم به وقوع پیوست، در پی نداشت.]

-۶۶ متن در شهیدی دیگر از روحانیت (نجف تاریخ نشر نامعلوم)، ص ۴۱.

67- Ahmad Mahrad, Iran unter der Herrschaft Reza Schahs (Frankfurt, 1977), p. 98.

و دوانی، نهضت...، ج ۲، ص ۱۵۶. [توضیح فصلنامه: ظاهراً موضوع مربوط به قانون «لباس متحدالشکل» باشد که «با قید دو فوریت در دی ماه ۱۳۰۷ در مجلس به تصویب رسید. به موجب ماده اول آن، کلیه مردان و کارکنان و کارمندان مرد دولت از آغاز سال ۱۳۰۸ موظف به پوشیدن لباس متحدالشکل (کت و شلوار و کلاه پهلوی) شدند. به موجب ماده دوم، مجتهدینی که از مراجع تقلید مسلم اهل سنت اجازه فتوا داشتند، پیشنمازان دارای محراب، مدرسین فقه و اصول و حکمت الهی و روحانیون دهات و قصبات و طلاب حوزههای علمیه در صورتی معاف بودند که از طرف دو نفر از مجتهدین مجاز، اجازه روایت داشته باشند و یا از عهدة امتحان فقه و اصول، که توسط وزارت معارف به عمل میآمد، برآیند. (مکی، حسین، تاریخ بیست ساله ایران، ج ۵، ص ۷۰) این قانون با مخالفت گروهی از علمای سرشناس تبریز مواجه گردید که در رأس آنها آیتالله آقامیرزاصادقآقا و آیتالله سیدابوالحسن انگجی قرار داشتند؛ اما بلافاصله دستور دستگیری همه آنان از مرکز صادر گردید. در روز ۶ دی ماه ۱۳۰۷ علمای معترض تبریز دستگیر و همگی به سنندج تبعید شدند. (به دلیل مخالفت علمای تبریز در سال ۱۳۰۷، آن سال در تبریز به سال قیام معروف گردید.) آیتالله آقامیرزاصادقآقا پس از پایان مدت تبعید در قم اقامت کرد و مدتی بعد درگذشت.] (رجبی، محمدحسن، زندگینامه سیاسی امام خمینی، ج ۱، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چ ۲، تهران، ۱۳۷۸، ص ۶۷)

-۶۸ این سخنرانی در نوامبر ۱۹۷۷ ایراد شده است. متن در شهیدی دیگر از روحانیت، ص ۴۲.

-۶۹ همانجا. برای گزارش کامل حوادث در گوهردشت، به سینا واحد، قیام گوهرشاد (تهران، ۱۳۶۱/۱۹۸۲) نگاه کنید.

-۷۰ به صحیفه نور (مجموعه بیانات و اعلامیههای امام) (تهران، ۱۳۶۱/۱۹۸۲)، ج ۱، صص ۲۶۹، ۲۴۷، ۱۶۸، ۴۶ نگاه کنید.

-۷۱ درباره مدرس به حسین مکی، مدرس: قهرمان آزادی، ج ۲ (تهران، ۱۳۵۸/۱۹۷۹)، و نادعلی همدانی، مدرس، سی سال شهادت (تهران، ۱۳۶۰/۱۹۸۱) نگاه کنید.

-۷۲ این سخنرانی در نوامبر ۱۹۷۷ ایراد شده است، متن در شهیدی دیگر از روحانیت، ص ۴۳.

-۷۳ همانجا. امام خمینی درباره مدرس میگوید: [مدرس] وقتی که وکیل شد، یعنی از اول به عنوان فقیهی که باید در مجلس باشد تعیین شد، آن طور که نقل کردهاند، یک گاری با یک اسبی [در] اصفهان خریده بود و سوار شده بود و خودش آورده بود تا تهران. آنجا هم آن را هم فروخته بود و منزلش، یک منزل محقر از حیث ساختمان، یک قدری بزرگ بود، ولی محقر از حیث ساختمان. و زندگی، یک زندگی مادون عادی که در آن وقت لباس کرباس ایشان زبانزد بود. کرباسی که باید از خود ایران باشد، میپوشید. (خمینی، روحالله، صحیفه امام، ج ۱۳، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، اول، تهران، ۱۳۷۸، صص ۸ و ۴۱۷)

-۷۴ سخنرانی ۲۷ اکتبر ۱۹۶۴، ترجمه در Khomeini, Islam and Revolution, p. 187

امام خمینی در اظهار نظر در این مورد گفته است: «وقتی که روسیه در یک قضیهای ـ که الآن یادم نیست ـ اولتیماتوم داد به ایران و آوردند به مجلس و قوای نظامیاش هم حرکت کرده بودند به طرف تهران یا قزوین که این را قبول کنند. مجلس ـ آن طور که حالا نقل میکنند ـ بهتشان زده بود که باید چه بکنند. قوا، قوای شوروی است. مقاومت نمیتوانیم بکنیم. قبول این هم که خیانت است. آنجا نوشته است که یک روحانی با دست لرزان آمد و گفت حالا که باید از بین برویم چرا خودمان [خودمان را] از بین ببریم؟ ما این را ردّش میکنیم. رد کرده همه هم قبول کردند. آنها هم هیچ کاری نکردند.» (صحیفه امام، ج ۸، ص ۶۷)

-۷۵ پیام به هیأت علمی دانشگاه اصفهان، ۵ نوامبر ۱۹۷۹ ترجمه در پیامها و سخنان منتخب امام خمینی (تهران ۱۹۸۰)، ص ۵۶.

-۷۶ س.ح.ر، بررسی و تحلیلی...، صص ۳ـ۱۰۲.

-۷۷ همانجا، صص ۵۹ـ۵۵. شعر مورد بحث پیش از این توسط رضی در آثارالحجه، ج ۲، صص ۹۶ـ۱۹۱ با ذکر این نکته که شاعر آن اصرار دارد نامش ذکر نشود به چاپ رسید.

-۷۸ به اظهارات سیداحمد خمینی در وجدانی، سرگذشتها، ج ۱، صص ۴۵ـ۱۴۴ نگاه کنید.

-۷۹ کشفالاسرار (تهران، بدون تاریخ)، صص ۷۳، ۱۳۳ به بعد.

-۸۰ همانجا، صص ۶۴ـ۵۷.

-۸۱ همانجا، ص ۲.

-۸۲ به طور مثال به سخنرانی ایراد شده در ۵ ژوئن ۱۹۷۹ در سالگرد قیام ۱۵ خرداد نگاه کنید و ترجمه در Khomeini, Islam and Revolution, pp. 270 _ 74.

-۸۳ کشفالاسرار، ص ۲۲۱.

-۸۴ همانجا، ص ۲۲۲.

-۸۵ همانجا، ص ۱۸۶.

-۸۶ همانجا، ص ۱۸۵.

-۸۷ همانجا، ص ۱۸۶.

-۸۸ همانجا، ص ۱۸۵.

-۸۹ همانجا، صص ۸۸ـ۱۸۷.

-۹۰ همانجا، صص ۱۹ـ۱۱۰.

-۹۱ به امام خمینی، حکومت اسلامی (نجف، ۱۳۹۱/۱۹۷۱)، ص ۵۶، ترجمه در Khomeini, Islam and Revolution, p. 57

-۹۲ مصاحبه با آیتالله صدوقی، پیام انقلاب ۵۲ (اسفند ۱۳۶۰/فوریه ۱۹۸۲).

-۹۳ س.ح.ر. بررسی و تحلیلی...، ص ۹۸.

-۹۴ آیتالله مرتضی مطهری، «مزایا و خدمات مرحوم آیتالله بروجردی»، بحثی درباره مرجعیت و روحانیت، ویرایش دوم، (تهران، بیجا، صص ۴۹ـ۲۳۳).

[توضیح فصلنامه: اولاً امام خمینی پیش از ورود آیتالله بروجردی در قم ساکن شده بود و اساساً یکی از علمای قم که از آیتالله بروجردی برای حضور در قم و اداره حوزه علمیه دعوت کرده بود، هم ایشان بود. آیتالله حسین بدلا میگوید: «امام با آقای بروجردی از ابتدا ارتباط داشتند و اولین دعوتی که از آقای بروجردی برای پذیرفتن سرپرستی حوزه قم شد، از طرف امام بود.» (خاطرات ۱۵ خرداد، دفتر ششم، اول، ۱۳۷۶، ص ۸۴). ثانیاً بسیاری ازطلاب جوان و فضلای آن دوره نقل کردهاند که آیتالله بروجردی در امور سیاسی و اجتماعی با برخی از بزرگان حوزه علمیه قم مشورت میکرد که از آن میان امام خمینی، برجستهترین طرف مشورت ایشان بود. سیدعباس مهر، نماینده آیتالله بروجردی در کویت، گفته است: «یک وقت نماینده هیأت دولت تقاضای ملاقات با حضرت آیتالله بروجردی را کرد. ایشان قبل از ملاقات، کسی را به دنبال آیتالله خمینی فرستاد و حدود یک ساعت با ایشان در اتاق خلوت مشورت کرد و بعد از آن تصمیم گرفت. این شیوه معمول حضرت آیتالله بروجردی بود که با علما و مراجع پیرامون مسائل سیاسی مشورت میکرد.»] (خاطرات ۱۵ خرداد، دفتر هشتم، (خاطرات سیدجواد علمالهدی)، اول، ۱۳۷۸، ص ۱۲۴).

-۹۵ برای متن نامه (با امضای پنج نفر دیگر به علاوه خمینی) و پاسخ بروجردی به مجموعهای از مکاتبات، سخنرانیها، پیامها و فتواهای امام خمینی (تهران، ۱۳۶۰/۱۹۸۱) نگاه کنید.

[توضیح فصلنامه: مرحوم حجتالاسلام فلسفی گفته است: «آیتالله بروجردی به خاطر فرارسیدن ماه مبارک رمضان، استفاده از رادیو را صلاح دانست و به من فرمود «این قضیه را تعقیب و با خود شاه مذاکره کنید و بگویید که چون شما به حرفهای ما گوش نکردید، موضوع را با افکار عمومی در میان میگذاریم.» در پی این تصمیم، من یک روز قبل از ماه رمضان، طبق قرار قبلی با شاه ملاقات کردم و گفتم که ما قرار است موضوع را از طریق رادیو در معرض افکار عمومی قرار دهیم. ... او گفت «خیلی خوب! شما بروید صحبت کنید، ما هم پشتش را میگیریم.» من هم بلافاصله برنامه را در ایام ماه مبارک رمضان شروع کردم و خوشبختانه موج عجیب و فوقالعادهای در مملکت ایجاد کرد... ما نمیدانستیم در پشت پرده چه میگذرد... اما چون بهاییها مثل صهیونیستها به آمریکا وابسته بودند، سیل تلگرافها از آمریکا، به سوی شاه سرازیر شد مبنی بر اینکه در ایران آزادی عقیده نیست و این سخنرانیها منافی آزادی است. به این وسیله آن قدر شاه را تحت فشار قرار دادند که منجر به اتفاق عجیبی در اواسط ماه رمضان شد... و آقای تیمسار علوی مقدم و تیمسار بختیار به منزل من آمدند و گفتند که باید صحبت راجع به بهاییها را قطع کنید.»] (خاطرات ۱۵ خرداد، دفتر هشتم، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، اول، تهران، ۱۳۷۸، صص ۷ـ۲۱۳).

-۹۶ این نکته توسط دکتر مفتح در طی مصاحبهای، تهران، ۱۶ دسامبر ۱۹۷۹ نقل شده است.

[توضیح فصلنامه: اسدالله علم، وزیر کشور در روز سهشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۳۴ در بخشنامهای، خطاب به استانداران و فرمانداران، هرگونه اقدام علیه بهاییان را، اخلال در نظم عمومی دانست. اگرچه در این بخشنامه از بهاییان نامی نبرده بود. متن آن بخشنامه بدین شرح است: «چون به موجب اصل اول متمم قانون اساسی، مذهب رسمی ایران، اسلام و طریقه حقه جعفریه اثنیعشریه است و به موجب مفهوم اصل بیستم و بیست و یکم قانون اساسی، انتشارات ضد دیانت و تشکیل انجمنها و اجتماعاتی که مولد فتنة دینی و دنیوی و مخل به نظم باشند در تمام مملکت ممنوع میباشد. لذا در اجرای اصول قانون اساسی اقدام کرده مراکز هرگونه اجتماعی را که موجب فتنه دینی و دنیوی و مایه اخلال امنیت و انتظام باشد، منحل ساخته در آتیه نیز با کمال جدیت در انجام این وظیفه مهم که بر طبق قانون اساسی به عهده دارید، اقدام کنید و از هرگونه تظاهر و عمل اینگونه دستهها که به موجب قانون ممنوع است، جلوگیری نمایید. ضمناً چون اقدام در اینگونه امور و اجرای قوانین، وظیفه مأمورین دولت است و دخالت افراد و دستجاتی که دارای مسئولیت هستند موجب اخلال نظم و امنیت خواهد شد، بدین وسیله یادآور میشود که هرگاه کسانی به بهانه و عنوان مبارزه با فرقههای گمراهکننده به تحریک مردم بر ضد امنیت مملکت بپردازند یا خود مرتکب عملی شوند که کوچکترین لطمهای به امنیت عمومی و انتظامات کشوری برساند، طبق مقررات قانون مجازات عمومی که این گونه جرایم پیشبینی نشده، با کمال قدرت اقدام نمایید.»] (روزنامه کیهان، شم‍ ۳۵۷۸، ۲۶/۲/۱۳۳۴، برگرفته از خاطرات حجتالاسلام فلسفی، ص ۱۹۸).

97- The Baha’i World, 1954-1963 (Haifa, 1970), pp. 29S-96.

98- Richard Yann, “Ayatullah Kashani-ein Wegbereiter der islamischen Republik?” Religion und Politik im Iran: Jahrbuch zur Geshichte und Gesellschaft des Mittleten Orients (Frankfurt, 1981). p. 301.

بنا به ویرایش دیگر این آیتالله لواسانی بود که امام خمینی را به پدر خانم آینده ایشان معرفی کرد (س.ح.ر، بررسی و تحلیلی، ص ۳۱).

-۹۹ مصاحبه با بیوه نواب صفوی، سال سوم، سروش ۱۳۰، ۲۶ دی ۱۳۶۰/۱۶ ژانویه ۱۹۸۲)، ص ۳۵. [توضیح فصلنامه: خانم نیرالسادات احتشام رضوی، همسر شهید سیدمجتبی نواب صفوی، در مصاحبهای با هفتهنامه سروش میگوید: «یکی از فداییان اسلام میگفتند آقای نواب نسبت به امام خمینی علاقه زیادی داشتند و گاهی بعد از نماز شب، عبا را می کشیدند روی سرشان و با اینکه در اختفا بودند، از خانه خارج میشدند. ما میپرسیدیم آقا کجا تشریف میبرید، میگفتند میروم خدمت حاج آقا روحالله».]

-۱۰۰ به طور مثال شباهتهای بسیاری میان گفتههای امام خمینی درباره شاه ذکر شده در کشفالاسرار و بخش مربوط به شاه در راهنمای حقایق، اعلامیه فدائیان اسلام که در ۱۹۴۴ منتشر شده است وجود دارد.

-۱۰۱ متن، شامل یک رونوشت از متن اصلی، در صحیفه نور، ج ۱، صص ۷ـ۳.

-۱۰۲ خمینی، حکومت اسلامی، صص ۹۹ـ۱۹۶، ترجمه در Khomeini, Islam and Revolution, pp. 141_ 43.

-۱۰۳ خمینی، کشفالاسرار، ص ۲۲۲.

-۱۰۴ خمینی، حکومت اسلامی، صص ۹۹ـ۱۹۶، ترجمه در Khomeini, Islam and Revolution, pp. 30_ 31.

105- See Mohammad Hassan Faghfoory, “The Role of the ‘Ulama in Twentieth Century Iran with Particular Reference to Ayatullah Haj Seyyid Abul-Qasim Kashani,” Ph.D. dissertation University of Wisconsin, 1978, p. 220.

-۱۰۶ خراسانی، سیر در زندگی، ص ۳۲۹.

-۱۰۷ مصاحبه آیتالله بهشتی، تهران، ۲۸ دسامبر ۱۹۷۹. رشد مستمر مستمعین کلاسهای خمینی در سال ۱۹۴۹ متوقف شد. در این زمان پس از سوءقصد به جان شاه گفته میشود حکومت بروجردی را وادار نمود جلو تدریس وی را در مدرسه فیضیه بگیرد. او ابتدا ناچار شد کلاس خود را به مسجد سلماسی نزدیک خانه خود در محله یخچال در قم منتقل نماید و سپس به مسجد محمودی نزدیک حرم. نمیدانیم که در چه تاریخی تدریس در فیضیه را از سر گرفت. نگاه کنید به:

Dilip Hiro, Iran under the Ayatullahs (London, 1985), p. 5 I, quoting an interview with Ayatullah Pasandida.

-۱۰۸ خراسانی، سیری در زندگی، ص ۳۳۱. مفاد دروس ارائه شده در این دومین درس توسط شیخجعفر سبحانی تقریر شده و عنوان کتاب تقریرالاصول است.

-۱۰۹لازم به ذکر است که برای امتناع از شبهه رقابت با بروجردی و ابراز احترام به ارشدیت وی، امام خمینی گاهی همه کلاس خود را برای شرکت در دروس بروجردی همراه میبرد. به خراسانی، سیر در زندگی، صص ۳۰ـ۳۲۹ نگاه کنید.

[توضیح فصلنامه: مرحوم حجتالاسلام علی دوانی درباره اصلاحات در حوزه علمیه قم گفته است: «مقدمات اصلاحات حوزه به وسیله امام پیشنهاد شد و به فرمان آیتالله بروجردی، امام و مرحوم حاج آقا عبدالله آل آقا را... برای ریاست مدرسه فیضیه و سرپرستی حوزه معرفی کردند. آن روزها در حوزه میگفتند حاج آقا روحالله خمینی برای دگرگونی و تحول در برنامههای درسی حوزه فرمانی از آیتالله بروجردی گرفته است و قرار است حاج میرزا عبدالحسین صاحبالداری بروجردی ـ رئیس مدرسه فیضیه و تقریباً سرپرست حوزه که پیرمردی با فکر و اندیشه قدیمی بود و نسبت به مسائل و اوضاع روز آگاه نبود ـ کنار برود و بناست حاج آقا عبدالله آل آقا ـ که مورد توجه مرحوم آیتالله بروجردی و از دودمان استاد کل وحید بهبهانی بوده و دوست صمیمی آقای حاج آقا روحالله خمینی محسوب میشد ـ سرپرست حوزه شود و زیرنظر آقای خمینی اصلاحات اساسی را در حوزه انجام بدهد.» (خاطرات ۱۵ خرداد، به کوشش علی باقری، ج اول، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، چ اول، تهران، ۱۳۷۴، صص ۶ و ۸۵) البته به دلیل برخی مسائل و اختلافات در حوزه علمیه، این اقدام عملی نشد و بعدها در ۱۳۴۳ زمانی که طلاب و دانشجویان حوزه علمیه قم اقدام به برگزاری جشنی به مناسبت آزادی امام خمینی در فروردین ماه برگزار کردند، در قطعنامه خود خواستار اصلاحات اساسی در حوزههای علمیه شدند.]

-۱۱۰ س.ح.ر، بررسی و تحلیلی...، ص ۴۲.

-۱۱۱ مصاحبه با آیتالله آملی، قم، ۱۶ دسامبر ۱۹۷۹.

-۱۱۲ خراسانی، سیری در زندگی، ص ۳۳۰.

-۱۱۳ همانجا، ص ۳۳۱.

-۱۱۴ همانجا، ص ۳۳۰.

-۱۱۵ مصاحبه با حجتالاسلام محمدجواد باهنر، تهران، ۱۵ دسامبر ۱۹۷۹.

-۱۱۶ مصاحبه با آیتالله پسندیده، قم ۱۷ دسامبر ۱۹۷۹. این امتناع از اجازه نشر عکس البته شدیداً با فراگیری عکس امام خمینی در ایران امروز تقابل دارد.

-۱۱۷ بینام، بیجا، پیشوای اسلام، ص ۳۳.

-۱۱۸ برای شرح کامل ماجرا به س.ح.ر، بررسی و تحلیلی...، صص ۲۱۶ـ۱۴۱ نگاه کنید.

-۱۱۹ مصاحبه با حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی، تهران، ۲۲ دسامبر ۱۹۷۹.


فصلنامه مطالعات تاریخی شماره 23