نسخه چاپی دختری که با رشادت در مقابل بولدوزرهای اسرائیلی ایستادگی کرد
سایت دخت ایران نوشت: راشل کوری در روز دهم آوریل 1979 در المپیای واشنگتن به دنیا آمد. او یک خواهر و یک برادر بزرگتر از خود داشت. او بخش شمال غربی اقیانوس آرام را در هنر و نوشتههای خویش منعکس میساخت.
در سال 1995، راشل به همراه آنیوتا (دانشجوی تعویضی از روسیه) به شهر شرقی روسیه، یوژنوساخالینسک در جزیره ساخالین رفت و به عنوان بخشی از برنامه تعویضی و با هماهنگی وزیر امور خارجه دفتر ایالات متحده، شش هفته را با خانواده آنیوتا گذراند. این یک تجربه مهم در زندگی راشل بود. راشل در آنجا با افراد بسیاری ملاقات کرد که مشتاقانه حاضر بودند تجربیات زندگی خود را با وی به اشتراک بگذارند. تفاوت میان دیدگاه تاریخی ایالات متحده از دشمنان جنگ سرد و واقعیت تجربیات او در کنار مردم روسیه برای وی نامطلوب بود. او بعدها در نوشتههای خود، بارها و بارها به بررسی این سفر پرداخت. نگاه او به جهان و زندگیاش هیچ گاه یکسال نبود.
در بهار سال 1997، راشل از دبیرستان فارغالتحصیل شد و به کالج ایالتی اورگرین، مدرسه کوچک هنرهای آزاد در المپیا، نامنویسی کرد و در آنجا به مطالعه نگارش، هنر، تاریخ محلی، مطالعات نیروی کار و علوم سیاسی پرداخت. با وجودی که این کالج به خانه وی نزدیک بود، او به طور مستقل زندگی کرد و تصمیم گرفت در سالهای بعدی دانشگاه، هزینههای مربوط به خود را شخصا تأمین کند.
راشل هرگز در دنیای دانشآموزی راحت نبود. احساس نیاز به اتصال با چیزهای «واقعی» و جستجوی مداوم معنا در زندگی او را به مسیر دیگری سوق داد. او در سفر تابستانی خود به «بلیز» به مطالعه محیط زیست پرداخت و به مدت یک سال در سپاه محافظت واشنگتن اقامت کرد، که بخش اعظم آن را در کوه رینیر و پارک ملی المپیک گذراند. در طول دوران دبیرستان و دانشگاه، راشل ساعتها از وقت خود را صرف تماسهای مکرر با خطوط بحران درمانگاه نوجوانان و بزرگسالان میکرد که این امر به کار حرفهای وی به عنوان یک ارائهدهنده خدمات بهداشت روان برای مؤسسه «منابع سلامت رفتاری» (BHR) انجامید که قدیمیترین مرکز سلامت روان جامعه ما به حساب میآید.
پس از واقعه 11 سپتامبر 2001 و حمله به برجهای دوقلوی ایالات متحده، راشل تمرکز خود را به چیزی معطوف کرد که آن را تأثیرات منفی جنگ آمریکا بر تروریسم میدید: افزایش نظامیگری آمریکا، جنگ در افغانستان، جنگ قریبالوقوع در عراق، و سرکوب در خانهها از طریق قانون میهنپرستی ایالات متحده. او به چندین گروه صلح محلی، از جمله جنبش المپیا برای عدالت و صلح (OMJP)، المپیاییها برای صلح در خاورمیانه (OPME)، و آموزش دانشآموزان در مورد خاورمیانه (SESAME) پیوست. او توسط مردم المپیا به فلسطین و اسرائیل کشیده شد – توسط زنی اسرائیلی که اعضای خانوادهاش از هولوکاست جان سالم به در برده و به کمک فعالانی که سالها در کرانه باختری زندگی کرده و فعالیت خود را در این موضوع ادامه داده بودند، و نیز به کمک داوطلبان جنبش همبستگی بین المللی(ISM) که برای پیوستن به جنبش مسالمتآمیز فلسطین، مقاومت مستقیم در برابر اشغال در تابستان 2002 به غزه و کرانه باختری رود اردن سفر کرده بودند، به صدایی قوی در برابر اشغال سرزمینهای فلسطین توسط اسرائیل تبدیل شده بودند.
راشل مناقشه اسرائیل و فلسطین را مورد مطالعه قرار داد و سپس یادگیری زبان عربی را آغاز کرد. سپس به منظور تأمین مالی سفرهای خود به فلسطین زندگیاش را مجددا سر و سامان داد. در حالی که چمدانهایش را میبست، من با او تماس گرفتم. «راشل، میدانی که مجبور نیستی بروی. و کسی تو را برای نرفتن سرزنش نخواهد کرد.»
او پاسخ داد: «میدانم و واقعا ترسیدهام. اما فکر میکنم میتوانم از پس این کار برآیم، و میدانم که باید تلاش کنم.» به همان اندازه که آرزو میکردم او در المپیا بماند، نمیتوانستم از دخترم بخواهم چیزی کمتر از آنچه میتواند، باشد!
در ژانویه 2003، راشل المپیا را ترک کرد و به منظور آموزش با جنبش همبستگی بینالمللی، جنبش مقاومت فلسطین و حقوق بشر به همراه سایر شرکتکنندگان بینالمللی از تمامی سنین، به سمت اسرائیل و کرانه باختری رود اردن رهسپار شد. پس از آنکه دولتهای ایالات متحده و اسرائیل پیشنهاد مری رابینسون، کمیسر عالی حقوق بشر در سازمان ملل متحد، مبنی بر اعزام ناظران بینالمللی حقوق بشر به منطقه را رد کردند، ISM تشکیل شد. این جنبش تنها دو شرط برای حضور در آن داشت: فرد باید به حق آزادی مردم فلسطین بر اساس قوانین بینالمللی و قطعنامههای سازمان ملل متحد، معتقد باشد، و نیز باید با استفاده محض از روشهای مسالمتآمیز در دستیابی به این آزادی موافق باشد.
هنگامی که راشل وارد رفح شد، در واقع وارد دنیایی مملوء از تانک، بولدوزر، برجهای تیرانداز مخفی، و پستهای بازرسی شده بود – دنیایی مملوء از گلخانههای شکسته، خانههای از هم فرو پاشیده، و دیوارهای فولادی غولپیکری که روی آوارها در نزدیکی مرز مصر ساخته شده بود. علاوه بر این، او در دنیایی قدم گذاشته بود که خانوادهها و مردم آن تحت ظلم و ستم زندگی میکردند و تنها با تلاش برای حفظ انسانیت خود و فعالیتهای روزمره زندگیشان در مقابل این سرکوبها مقاومت میکردند. راشل با این تعهد وارد رفح شد که بین این مکان و زادگاه خود، المپیا، ارتباطی ایجاد کند. و با ورود او به آن دنیا، راشل با ایمیلهایش ما را نیز با خود همراه کرد.
راشل خطرات آنجا را تشخیص داده بود. هنگامی که او برای نخستین بار از خانهای در فلسطین با خانه تماس گرفت، ترس در صدایش موج میزد. راشل میپرسید: «میشنوید؟ میشنوید؟» ما از طریق تلفن صدای گلولهباران فضا را از هزاران کیلومتر دورتر میشنیدیم. روزی که راشل کشته شد، او به همراه هفت نفر از ملیتهای دیگر از ایالات متحده و انگلستان در خارج از همان خانه ایستاده بود. او به شکلی کاملا مسالمتآمیز آنجا ایستاده بود. او به خاطر عقایدش که فلسطینیان و خانوادههای اسرائیلی حق دارند در خانههایشان، در رستورانها، در اتوبوسها در امان زندگی کنند، و نیز اینکه مقاومت مسالمتآمیز در برابر اشغال اسرائیل بهترین راه برای نیل به این هدف است، آنجا ایستاده بود.
راشل به اسرائیلیها و یهودیانی پیوست که از سراسر جهان برای پایان دادن به این اشغال فعالیت میکردند. او در تلاش برای درک بهتر تخریب منابع آب فلسطین با فعالان صلح اسرائیل مشورت میکرد. در این مسیر دنی، سرباز ذخیره در ارتش اسرائیل، او را راهنمایی کرد و عبارات عبری را به وی آموخت تا هنگام مواجهه با اپراتورهای بولدوزر و تانک بتواند از طریق بلندگو فریاد بزند. همه آنها بر این باور بودند که اگر اقدامات مسالمتآمیز آنها مؤثر واقع میشد، فلسطینیان و همینطور اسرائیلیها و آمریکاییها در امنیت بیشتری به سر میبردند.
در تاریخ 16 مارس 2003، دو بولدوزر و یک نفربر زرهی اسرائیل در منطقه حیالسلام در رفح در مرز مصر قرار داشتند. هر یک از این بولدوزرها دو سرنشین داشت: یک اپراتور و یک فرمانده که در کنار او نشسته بود. عصر هنگام، یکی از بولدوزرها به سمت خانه برادران نصرالله (یک داروساز و یک حسابدار)، همسران و پنج کودک، حرکت کرد. خانواده برادر بزرگتر در طبقه اول و خانواده برادر کوچکتر در طبقه دوم سکونت داشتند. راشل نصراللهها را میشناخت، اغلب با آنها وقت گذرانده بود، و هرازگاهی نیز در خانه آنها خوابیده بود. راشل برای ما نوشته بود: «دو اتاق جلویی خانه به دلیل شلیک گلولهها به دیوارها غیر استفاده شده است. از این رو تمام اعضای خانواده – سه کودک و پدر و مادرشان – در اتاق والدین میخوابند. من کنار دختر کوچکتر، ایمان، روی زمین میخوابم و همگی از یک پتوی مشترک استفاده میکنیم.»
زمانی که بولدوزر تقریبا حدود ساعت 5 بعدازظهر به خانه نزدیک شد، راشل میدانست که خانواده نصرالله در داخل خانه هستند. به همین دلیل، روبهروی ساختمان ایستاد. به گفته شاهدان عینی، ما میدانیم اقدامات راشل همان اقدامات سایر گروههای بینالمللی در ساعات قبل از واقعه بود. بولدوزر تا نزدیکی فعالان حرکت کردند و سپس متوقف شدند – گاهی آنقدر نزدیک میشدند که تماس گرد و خاک با پاهای فعالان، آنها را به عقب هل میداد. در یک مورد، یکی از فعالان ایالات متحده روی سیمهای خاردار افتاد؛ در یک مورد دیگر، یکی از فعالان انگلستان به یک دیوار میخکوب شد. در هر دوی این موارد، بولدوزر به موقع توقف میکرد. اما این بار بولدوزر توقف نکرد. فعالان فریاد کشیدند و دیوانهوار دستهایشان را تکان دادند، اما ماشین همچنان به جلو میراند. به گفته شاهدان، راشل به فشار بولدوزر موفق شد از تپهای بالا برود تا مانع زیر گرفته شدن خود شود. به گزارش آنها، او آنقدر بالا رفته بود که میتوانست مستقیما داخل کابین را ببیند، اما با پیشروی بولدوزر، تعادل پاهای خود را از دست داد و تیغه بولدوزر او را زیر گرفت. بولدوزر آنقدر به پیشروی ادامه داد تا کابین آن کاملا از روی راشل رد شد و سپس به عقب برگشت تا جسم له شده او را نمایان سازد. زمانی که دوستان راشل بالای سر او رسیدند، راشل هنوز زنده بود و به آنها گفت: «فکر میکنم کمرم شکسته است.» اما راننده آمبولانس فلسطینی بعدها به ما گفت هنگام رسیدن او، هیچ اثری از حیات در او دیده نشد. پس از مدت کوتاهی در بیمارستان محلی اعلام شد که او مرده است.
فارس
نظرات