خاکریزهای دوره گرد
مصاحبه کننده و تدوین گر: ساسان ناطق
تعداد صفحات: 102 قیمت: 1900 تومان
شابک: 4ـ126ـ175ـ600ـ978 قطع: مصور
نوبت چاپ: اول 1390 شمارگان: 2500
معرفی کتاب: «خاکریزهای دورهگرد» نام کتابی است از ساسان ناطق که در بر گیرنده خاطرات جانباز، علی لطفی است. این کتاب را انتشارات سورة مهر در سال 1390، در 102 صفحة مصور، 2500 نسخه، و با قیمت 1900 تومان چاپ کرده و شامل پنج فصل است.
چکیده کتاب :
علی لطفی متولد سال 1348 و سومین فرزند خانواده است. چند سال از دوران کودکی و نوجوانی خود را در روستای ایدهلو از توابع شهرستان مشکینشهر، کنار پدربزرگش، زندگی میکند. پدربزرگ علی انسانی مذهبی و خیّر و قدرتمند است؛ تا جایی که اشرار و دزدها به خاطر وجود او به روستای آنها نزدیک نمیشوند. علی سال چهارم دبستان به اردبیل میرود تا تحصل را ادامه دهد. زمزمههای انقلاب به گوش میرسد و علی در راهپیماییها و برخی فعالیتهای انقلابی شرکت میکند. بعد از انقلاب و شروع جنگ در اسفند سال 1364 به جهاد سازندگی میرود و از شهرهای جنگی بازدید میکند. سپس به اردبیل برمیگردد. در اردیبهشت سال 1365 برای گذراندن دورة آموزشی 45 روزه ـ مثل کار کردن با دستگاههای سنگین لودر، تیراندازی با آرپیجی، دورة تخریب، امدادگری، و... به ساختمان جهاد در تبریز مراجعه میکند و این دوره را طی مینماید. سپس به مناطق جنگی اعزام میشود و به فعالیتهایش مثل غذارسانی به رزمندهها، جادهسازی، سنگرسازی، تعمیر و سیمکشی ماشینآلات، باتریسازی، مسطح کردن جادههایی که در اثر انفجار گلولهها و خمپارهها از بین رفتهاند، و... میپردازد. در مناطق گیلان غرب، اهواز، قصر شیرین، و... خدمت میکند. در عملیات کربلای 4 و 5 شرکت میکند و شاهد فداکاریهای رزمندگان و شهادت عدهای از همرزمانش میشود. یک بار که در بلدوزر مشغول کار است متوجه میشود به عراقیها بسیار نزدیک شدهاند و در پنج کیلومتری بصره هستند و راهی جز ادامةحرکت ندارند. به سه کیلومتری بصره میرسند و در خانهای روستایی پنان میگیرند و بعد از دو شب با به اسارت گرفتن چند عراقی خودشان را به نیروهای ایرانی میرسانند. تا اینکه یک روز در نخلستانی زیر آتش گلولة دشمن خود را به گودالی میرساند ولی کاتیوشایی در یک متری گودال به زمین میخورد و با انفجار موتوری، که در همان نزدیکی است، علی لطفی از ناحیه سر و صورت و پا دچار سوختگی و جراحت میشود. در بیمارستان نمازی شیراز دو ماه بستری و جراحی میشود و بعد در بیمارستان فیروزگر تهران چهار ماه تحت درمان قرار میگیرد. علی لطفی تا دوم دبیرستان تحصیل کرده و اکنون پدر سه فرزند و کارمند ادارة کل راه و ترابری استان اردبیل و جانباز شصت و پنج درصد است.
گزیده متن:
ص 36: وقتی نوبت من شد پشت فرمان لودر نشستم و بعد از کمی اینطرف و آنطرف رفتن خاک تلنبار شدهای را برداشتم و پشت کمپرسی ریختم. مربی وقتی دید خوب کار میکنم پرسید: «قبلاً آموزش دیدی؟» به او گفتم موقع کار روی زمینهای پدربزرگم چیزهایی یاد گرفتهام. مربی گفت: «تو بلدی چه کار کنی. بهتر است وقتت را تلف نکنی و بر روی دستگاههای دیگر را هم یاد بگیری.» کار کردن با دستگاههای سنگین برایم آسان بود؛ ولی سعی کردم همه چیز را اصولی و دقیق یاد بگیرم.
ص 87: یکدفعه باک موتور ترکید. بنزینش پاشید به سر و رویم و پشت سرش هرم داغ آتش به صورتم کوبیده شد. قدرت انجام هیچ کاری را نداشتم. شنیدم اکبر داد میزند: «آتش گرفتم... سوختم.» بیهوش نبودم؛ ولی نمیتوانستم خودم را تکان بدهم و حرفی بزنم. یکی از بچهها گفت: «خدا بیامرز میگفت شهید میشود و شد.» یکی دیگر هم گفت: «نه، هنوز شهید نشده است.»
سوره مهر
نظرات