راهی که مدرس گشود
روز 9 فروردین 1301 آیت الله سیدحسن مدرس طی سخنانی از بیپایه بودن اکثر تشکلهای سیاسی در کشور انتقاد کرد. مدرس در جلسه مجلس شورای ملی گفت: «اگر مملکت ما دارای یک مسلک سیاسی استوار بود، از آغاز انقلاب مشروطه تاکنون بیش از 25 مرامنامه فقط در خانه من نوشته یا امضا نمیشد که حتی یکی از آنها هم صورت عملی پیدا نکند.»
***
مدرس شهید در مسیر مبارزات و مجاهدات علمی و عملی خود اصول و روشهای ارزشمندی را بر جای گذاشت که تاریخ تحولات معاصر ایران را تحتتأثیر خود قرار داد. از جملۀ این اصول ارزشمند اصل «موازنۀ عدمی» در عرصۀ سیاست خارجی و در مقابل قدرتهای بزرگ است. این اصل، که به معنای نه گفتن به همۀ قدرتهای سلطهجو و سلطهگر بیگانه است توسط دولت ملّی دکتر محمد مصدق با عنوان «موازنۀ منفی» و در نظام جمهوری اسلامی با شعار «نه شرقی و نه غربی» تداوم و تحکیم یافت و هماکنون در حال دگرگونکردن مناسبات قدرت در عرصۀ بینالمللی و در هم شکستن سلطۀ چهارصدسالۀ تمدن و تفکر غربی است.
مقالۀ ذیل برآمدن این اصل ارزشمند از اندیشههای شهید بزرگوار دین و سیاست و آزادی را شرح داده است.
مقصود این مقاله، بررسی و تبیین یکی از آرا و اندیشههای سیاسی معروف مدرس، یعنی «سیاست موازنۀ عدمی و وجودی» است.
باتوجه به اینکه دربارۀ ابعاد مختلف شخصیتی آیتالله مدرس پژوهشهای فراوانی شده، در این مقاله، به منظور رعایت چهارچوب پژوهش خود و نیز آشنایی اجمالی، خلاصهای از زندگی ایشان ذکر شده است.
زندگانی سیاسی شهید مدرس
شخصیت و آرای شهید مدرس همواره در دورۀ معاصر ایران تعیینکننده و مؤثر بوده است. نگاهی سریع و گذرا به دوران فعالیت، تبعید، شهادت و حتی دوران پس از شهادت ایشان، این مطلب را بهخوبی اثبات خواهد کرد؛ یعنی از زمانی که در دورۀ دوم پا به مجلس رژیم مشروطه گذاشت تا به امروز، مگر در دو دورۀ نسبتاً طولانی، یکی از سال ۱۳۰۷ تا ۱۳۲۰ و دیگری از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷، که خود او یا فکر و اندیشه و نامش دچار بدعهدی ایام شده بود، پیوسته در تاریخ حضور داشت.
مورخان زندگی مدرس را به سه دوره تقسیم کردهاند:
دورۀ اول: این دوره که اتفاقاً طولانیترین دورۀ زندگی اوست با طلبگی آغاز گردید وی در این دوران بیشتر عمر خود را در نجف و اصفهان گذرانید.
دورۀ دوم: دورۀ دوم زندگی ایشان با ورود به مجلس آغاز شد و درواقع آغاز حیات سیاسی ایشان است. مدرس، فعالیت سیاسی خود را در جایگاه یکی از پنج مجتهد طراز اول در مجلس دوم آغاز کرد و طی آن دوره چنان جایگاهی یافت که در مجالس سوم و چهارم و پنجم، بدون نیاز به معرفی علما، مردم وی را به وکالت اول تهران منصوب کردند. دورۀ چهارم مجلس شورای ملی مصادف بود با ظهور رضاخان در صحنۀ سیاست ایران. دورۀ پنجم نیز منتهی به قدرتیابی بیرقیب او و تغییر سلطنت گردید. دورۀ ششم نخستین مجلسی بود که مهمترین مخالف مدرس (یعنی رضاخان) آن را افتتاح کرد و مدرس نیز، در مقام وکیل اول تهران، مخالف اول ایشان در مجلس بود.
دورۀ سوم: در این دوره بهتدریج وجود و حضور مدرس در عرصۀ سیاست برای حکومت تحملناپذیر گردید و به همین دلیل رژیم او را به اتفاق همراهانش از ورود به مجلس دورۀ هفتم، بهطور غیررسمی، محروم ساخت و بهناچار او را به دورترین نقطۀ ایران «خواف» تبعید نمود و پس از گذشت ده سال تبعید، در سال ۱۳۱۷ سرانجام او را در همان محل به شهادت رساند.
در اینجا پرسشی مطرح میشود و آن اینکه چه عاملی مدرس را تا به این حد در نظر موافق و مخالف زنده نگاه داشته است؟
هرکس بهطور طبیعی دوستان و دشمنانی دارد که هرکدام، به مقتضای عواطف و تشخیص ویژۀ خود، در مورد او اظهارنظر میکنند. شخصیت روحانی مدرس، ویژگیهای فردی و ملّی زندگی ایشان، بیتردید در این اظهارنظرها مؤثر بودهاند. بعضی از علل نیز ضمن بیان قضاوتها روشن میشوند؛ زیرا مذمت یا تعریف از ایشان معمولاً به مناسبتی یا همراه مستندی است و این مناسبتها و مستندات ویژگیهای عمدۀ شخصیت سیاسی ــ اجتماعی وی را ــ اعم از مثبت و منفی ــ آشکار میکنند.
از جمله ویژگیهای شخصیتی مدرس، که در بر انگیختن حساسیت ــ مثبت یا منفی ــ نسبت به ایشان مؤثر بوده، این است که مدرس، هیچگاه در مسائل طرحشده در مجلس بیطرف نمیماند و بهاصطلاح مجلسیان، «رأی ممتنع» را برای خود ننگ میدانست.
اصل این روحیه، مقتضای پرورش اسلامی اوست. اسلام، به موجب یک تواتر اعتقادی در بین متفکران اسلامی، در هر مورد ــ هرچند بسیار ناچیز ــ حکمی دارد و هرگز سکوت اختیار نکرده است. مدرس نیز مسلمانی مجتهد و سیاستمدار بود، به خبرگی سیاسی و اجتماعی خود اعتماد داشت و نیز به رسالت مذهبی و سیاسی خویش بهشدت پایبند بود؛ بنابراین به مقتضای مسلمانی، مخالف بیطرفی و براساس اجتهاد، در استنباط فروع از اصول توانا، و با اتکا بر خبرگی سیاسی و اجتماعی خود میتوانست فروع را بر موارد و موضوعات تطبیق دهد. پس، ایمانی که به رسالت اجتماعی خود و شهامت ویژهای که در اظهار عقیده داشت، سبب شد در هر مسئلهای که به شکلی به او مربوط میشد موضعی صریح و قاطع اتخاذ کند و آن را با صراحت تمام بیان و با استقامت وصفناپذیری تعقیب نماید.
مدرس، اهل محافظهکاری نبود و اینگونه افراد نیز معمولاً با همراهان خود مسئله ندارند و فقط در مقابل دیکتاتورها و عناوین باطل مقاومت میکنند، بهطوریکه گاهی اوقات مواردی پیش آمد که مجبور میشد در مقابل افراد ظاهرالصلاح بایستد یا عناوین بهظاهر آبرومند را بکوبد؛ برای مثال، ایستادن در مقابل کابینۀ مرد ظاهرالصلاحی مثل مستوفیالممالک در مجلس چهارم، و مقابله با عنوان آبرومندی مثل جمهوری پیشنهادی رضاخان، کار آسانی نبود.
این ایستادگیها و مقاومتها، بیتردید از ایستادن و مقاومت در مقابل قرارداد وثوقالدوله و اولتیماتوم روسیه سختتر بود؛ زیرا دو اقدام اخیر (ایستادن و مقاومت در مقابل قرارداد وثوقالدوله و اولتیماتوم روسیه) دشمنان را نیز به تحسین وا میداشت، اما کارهایی از قبیل دو اقدام نخست (ایستادن در مقابل کابینه مستوفیالممالک و مقابله با طرح جمهوری پیشنهادی رضاخان) دوستان را از او برمیگرداند یا کار او ــ حداقل در کوتاهمدت ــ مردم را متحیّر میساخت. با همۀ اوصاف مدرس مشهورترین شخصیت سیاسی ــ روحانی دورۀ معاصر ایران است که توان شنا کردن برخلاف جریان امور و برخوردهای تهاجمی با سیاستهای نامناسب روز را، با رعایت طمأنینۀ ظاهری و صفاتی دیگر از قبیل صراحت، شجاعت و… داشت و این مقاله نیز بر آن است با استفاده از نظریۀ تصمیمگیری، آرا و اندیشههای سیاسی شهید مدرس را بررسی و تبیین کند.
فلسفۀ سیاسی مدرس
یکی از اصول فلسفۀ سیاسی مدرس که همان توازن عدمی و وجودی است طی نطق تاریخیاش در روز دوشنبه ۲۱ جوزای ۱۳۰۲ در مجلس شورای ملّی عنوان گردید.
درک و برداشت صحیح سیاست توازن عدمی و وجودی مدرس، از طرفی، مستلزم شناخت مفهوم سیاست و از طرف دیگر، شناخت وضعیت حاکم بر جامعۀ ایران است. عدهای از محققان سیاست را به معنی اداره کردن امور مملکت و حکم راندن بر رعیت و تعمیم عدالت با در نظر گرفتن جزا و تنبیه میدانند. آنان همچنین اضافه میکنند محافظت حدود مملکت و ادارۀ امور داخلی و خارجی کشور بر مبنای تعاون و ترفیع زندگی افراد یک جامعه، در حیطۀ علم سیاست است. باتوجه به این نکات باید طبعاً دربارۀ علم سیاست مستقل از علوم دیگر بحث کرد.
اگر سیاست به درختی کهن تشبیه شود، شاخههای آن سیاست اقتصادی، سیاست اجتماعی، سیاست فرهنگی، سیاست خارجی و سیاست داخلی و… هستند و اگر گستردگی این علم در نظر گرفته شود، مشخص میشود که دانشمندان و متفکران هر عصر و زمانی فلسفۀ سیاست را با جهانبینی خاص خود تجزیه و تحلیل کرده و در مجموع، مکتبهای سیاسی بحثبرانگیزی بهوجود آورده که هرکدام نیز داعیۀ نجات بشریت را داشتهاند.
با توجه به این تعریف از سیاست، این پرسش مطرح میشود که امر سیاست در واحدهای سیاسی مختلف متأثر از چه مسائلی است؟ با توجه به شرایط زمانی و تحولات تاریخی دورۀ مورد بحث، میتوان مهمترین عامل تأثیرگذار بر سیاست کشورها را موقعیت جغرافیایی واحدهای سیاسی دانست و در مراحل بعدی وضعیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را نیز بر آن افزود.
موقعیت جغرافیایی ــ اقتصادی کشورهای ضعیف، جدا از موقعیت سیاسیشان، سبب میشود همواره قدرتهای بزرگ جهانی، که درصدد گسترش و بسط حیطۀ نفوذ و سلطۀ خویش بر جوامع دیگرند، به آنها توجه کنند. کشور ایران نیز به دلیل داشتن موقعیت خاص جغرافیایی ــ اقتصادی، از بدو پیدایش سیاستهای استعماری دول اروپایی، همواره مورد توجه و تاخت و تاز آنان بوده است.
در بررسی تحولات ایران براساس تقدم و تأخر تاریخی آن، این واقعیت مشهود است که قبل از آنکه نفت و منابع غنی زیرزمینی این کشور محرّک توسعۀ نفوذ دول استعماری در ایران باشد و آنان را به طرح نقشهها و اتخاذ سیاستهایی برای به یغما بردن آن، تحریک و تحریض نماید، موقعیت جغرافیایی ایران، که دروازۀ هندوستان و راحتترین راه رسیدن به آبهای گرم خلیجفارس بود، سبب شد کشورهایی چون انگلستان و روسیۀ تزاری ــ که بیشترین تأثیر را بر تحولات تاریخی کشورمان داشتهاند ــ و دیگر کشورهای استعماری، به تناسب قدرتشان، در امور داخلی و خارجی ایران مداخله کنند، و مستقیم و غیرمستقیم، متناسب با وضعیت داخلی و شرایط حاکم بر فضای جهانی بکوشند نقشههای خود را اجرا و اهداف خویش را محقق نمایند.
دول استعماری، با افزایش سطح شناخت و آگاهی کشورهای مستعمره، سیاستها و تاکتیکهای امپریالیستی خویش را نیز تغییر دادند و حضور سیاسی، اقتصادی، علمی، فرهنگی و تکنولوژیک خود را جانشین حضور نظامی ــ تسلیحاتی نمودند که از آن با عنوان استعمار نو یاد میشود. در این شیوۀ استعماری، استعمارگران به منظور رسیدن به اهداف و خواستهای خویش، از ابزارهای صریح و آشکاری چون نیروهای نظامی، مستشاران خارجی و… در کمترین و پایینترین سطح خود آن هم به مثابۀ آخرین راه چاره استفاده میکنند. آنان، در این شیوه، حربههای نوین و تازه فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و… را، که در قالب پیمانها و معاهدات متبلور میشود، به کار میبرند. در این حالت و وضعیت، حضور مستقیم و آشکار استعمار احساس نمیشود و درک حضور غیرمستقیم آن نیز نیازمند شناخت و آگاهی نسبتاً بالاتری از حالت حضور مستقیم است، در نتیجه حضور استعمار تداوم بیشتری مییابد و به همان ترتیب برای مبارزه با آن نیز شناخت، شجاعت و توان بالاتری نیاز است.
نگاهی اجمالی به تاریخ ایران و ارتباط آن با دول اروپایی نشان میدهد که از زمان سلطنت خاندان صفوی، یعنی دورهای که پای سفرای دول کوچک و بزرگ اروپایی به ایران باز شد، این کشور به سختترین نوعی گرفتار سیاستهای استعماری آنها گردید و هر دولتی، به تناسب قوت و ضعف خویش، گلوی آن را میفشرد، تا آنجا که در زمان سلاطین قاجار میرفت که یکباره قدرت و توان تنفس بهشمارافتادۀ خویش را هم از دست بدهد. در این دوران، نیمی از اندام محتضر این کشور را زیر چکمۀ قزاقهای همسایۀ سلطهگر شمالی بود و همسایه خوشنشین جنوبی هم، که سرزمین هند را خانۀ خود میدانست، شیرۀ جانش را میمکید. فضای حاکم بر جامعۀ ایرانی سبب شد گروهی از روشنفکران و تجددخواهان ظاهربین دربارۀ راه رهایی از بیماری «آسم سیاسی»، که مرگ و تجزیۀ قریبالوقوع سرزمین و ملّتشان را به دنبال داشت، فکر کنند. راهحلی که اینان پیشنهاد کردند و برای تحقق آن کوشیدند این بود که یکی از این قدرتهای سلطهگر را انتخاب نمایند، رخت بر سایهاش بربندند و به اتکای آن خود را از ورطهای که امپراتوری عثمانی در آن افتاد و نابود شد، برهانند. حامیان و حاملان این طرز تفکر، به سختی از ترقی و پیشرفتهای علمی و صنعتی غرب فریفته شدند و دچار ازخودبیگانگی گشتند تا آنجا که گفتند اگر غرب را دربست نپذیریم، نمیتوانیم موجودیت کشور را حفظ، و در راه ترقی و تعالی پیشرفت کنیم. دول استعماری، اعم از انگلیس و روسیه، نیز وقتی که این علاقه و انگیزه را در بین روشنفکران خودباخته مشاهده نمودند، با توجه به شناختی که از قدرت و نفوذ روحانیت در انقلاب مشروطیت کسب کرده بود، به این نتیجه رسیدند که اگر وحدت ملّت با قداست روحانیت و هدایت آنها اساس کار باشد، دیگر جایی برای آنها وجود نخواهد داشت؛ به همین دلیل با استفادۀ مستقیم و غیرمستقیم از همین افراد (غربزدهها)، انجمنها، کانونها و محفلهایی را برپا نمودند و فرماندهی این مراکز را بر شبکهها و لژهای فراماسونری قرار دادند و قشر فرنگرفتۀ ایران نیز با استفاده از امکانات و تبلیغات حسابشده و بعضاً مخفی و نامرئی به نوعی توان ابراز وجود و اعلام نظر دست یافت.
دقت در شناخت عاملان اصلی واگذاری امتیازات و عاقلان قراردادهایی که مخدوشکنندۀ استقلال کشور بودند، نشاندهندۀ حضور و فعالیت گستردۀ سیاسی ــ اجتماعی این قشر است. قرارداد ۱۹۱۹ در حقیقت، طلیعۀ این خودباختگی و امتیاز کاپیتولاسیون اوج این سرشکستگی و حقارت در مقابل غول استعمار و تسلیم بیقید و شرط ما به فرهنگ ظاهرفریب غرب بود.
درواقع شرایط حاکم بر جامعۀ ایران، بسیاری از رجال و دولتمردان را متقاعد کرده بود که برای حفظ موجودیت و بقای خویش، اجباراً باید قدرت و سلطۀ امپراتوریهای حاکم بر جهان را پذیرفت و مطابق نظم حاکم بر عرصۀ جهانی عمل کرد و بهاصطلاح سیاسی، با این قدرتها روابط حسنه برقرار نمود و اقدامی جز این سبب توازن و تحمل خسارات و محنتهای فراوان خواهد شد.
اعتقاد آنها بر این بود که لازمۀ از پای نیفتادنمان این است که در مقابل دو نیروی مهاجم، روشی اتخاذ نماییم که موازنه برقرار شود و به همان اندازه که دو طرف راضی و خشنود باشند، تعادل ما نیز حفظ میشود؛ بهطور مثال اگر همسایۀ جنوبی بهرهای از منابع نفت جنوب میبرد، همسایۀ شمالی هم از نفت شمال بیبهره نماند، یا اگر به همسایۀ جنوبی امتیاز بانک شاهنشاهی را میدهیم به همسایۀ شمالی هم امتیاز تأسیس بانک استقراضی را بدهیم تا تعادل و موازنۀ مثبت حفظ گردد.
در دورۀ آیتالله مدرس نیز همچون ادوار قبلی و بعدی دو گروه ــ در معنای کلیاش ــ در عرصۀ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی حضور داشتند و فعالیت میکردند.
گروه اول که همان غربزدهها، مجذوبان و معتقدان به غرب بودند، اما گروه دوم به افکار و عقاید غربی، اعتقادی نداشتند و بقا و دوام و ترقی و تعالی کشورشان را در گرو اتکا به خود و فرهنگ خودی و عمل براساس مصالح کشور، بیتوجه به رعایت مصالح قدرتهای سلطهگر، میدانستند. آقای علی مدرسّی در کتاب «مدرس» دربارۀ روشنفکران غربگرا مطلبی را نقل کرده که بیانگر خودکمبینی و عقدۀ حقارت آنان است و میتواند ما را در شناخت و تجزیه و تحلیل اندیشهها و عملکردهای آنان یاری کند. ایشان نوشته است: «روزی سید حسن تقیزاده، که تازه از اروپا برگشته بود، به منزل ما آمد و طی مذاکرات مفصلی، اظهار داشت که آقا انگلیسیها خیلی قدرتمند و باهوش و سیاستمداراند، نمیتوان با آنها مخالفت کرد. مدرس پاسخ داد: اشتباه میکنی آنها مردمان باهوشی نیستن، شما نادان و بیهوشید که چنین تصوری دربارۀ آنان دارید».
مدرس شخصیتی اندیشمند با چنین اندیشهها و افکار و سیاستمداری آشنا با موقعیت ژئوپلیتیکی ایران بود و این از گفتهها و نطقهایش کاملاً هویداست؛ آنجا که گفته است: «موقعیت جغرافیایی ــ اقتصادی ایران ما را مبتلا کرد به یک دو دولت بزرگ، و همجوار شدیم با دو دولت بزرگ دنیا. مقتضای دیانت ما با این دول و وضعیات اقتصادی و جغرافیایی ما اقتضا دارد که در سلم و صلح باشیم. مگر اینکه متعرض ما بشوند، ما با تمام دنیا دوستیم تا زمانیکه متعرض ما نشدهاند. هرکس متعرض ما بشود متعرض او خواهیم شد» پس معلوم شد که مدرس مجتهد و سیاستمداری بود که علاوه بر اقتضای دین، اهمیت جغرافیایی ــ اقتصادی ایران را نیز میشناخت و ازآنجاکه به اهداف و آرزوهای استعمار و وابستگان داخلیاش کاملاً آگاه بود، صلاح و سعادت ایران را در آن میدانست که برای حفظ بقا و تعادل و توازن خود، در روابط با دیگر کشورها، اصل عدم تعهد ــ که در آن هر کشوری براساس ابتکار رهبران سیاسی خود و با توجه به ماهیت و سرشت نیازهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسیاش، بیضمانت هیچ قدرت خارجی عمل میکند ــ را رعایت نماید. او سیاست موازنۀ عدمی را تنها اصل حاکم بر روابط ایران با دیگر قدرتهای خارجی میدانست.
وقتی که مدرس میگفت: «به عقیدۀ من روابط با تمامی دول باید حسنه باشد… نسبت به همسایهها، به غیر همسایهها… من باید حسن را در ترازو بسنجم و ببینم سبکی و سنگینی آنها را… تا آن میزان را نفهمم نمیتوانم قانع شوم» کاملاً واضح و روشن است که معیار و ملاکش در این نوع از رابطه، سلطه و اعمال قدرت و نفوذ نیست. در حقیقت ترازو و معیار و سنجش مدرس در روابط خارجی، که همانا مصالح و منافع ملّی و مذهبی ایران است، تعادل و توازن وجودیی را که او در فلسفۀ سیاسی خود مطرح میکند برنمیتابد. او میخواهد توازن و تعادل برقرار باشد، اما نه توازن ناشی از حضور قدرتها در صحنۀ سیاست داخلی و خارجی کشور. او این نوع از موازنه را توازن وجودی نامیده و آن را بهخاطر حفظ روابط و ایجاد تعادل نمیپذیرد.
به عقیدۀ مدرس، سیاست موازنۀ وجودی، اگرچه قدرت حاکمیت را برای مدتی حفظ مینماید، استقلال و همۀ امکانات و آزادیهای فردی و اجتماعی ملّتها را تهدید میکند و حقوقی را که هر انسان بهطور طبیعی در کشور و در پناه دولت خود دارد بهتدریج نفی و نابود میسازد؛ بنابراین وقتی دولتهای ضعیف، نفوذ و سلطۀ قدرتمندی بزرگ را در سرزمین خود بپذیرند و آن را لازمۀ بقای خود بدانند و توازن وجودی را مراعات کنند، سیاست آنان بر مبنای موازنۀ مثبت است و دقیقاً به منظور پرهیز از چنین وضعیتی است که گفته است: «من دوست ندارم که یکی از این دولتها اظهار تمایل به یکی از رجال ما بکند».
بیان مدرس در ردّ سیاست موازنۀ وجودی روشن و صریح است. او معتقد است باید آنان برای خودشان باشند، ما هم برای خودمان، از تمایل نسبت به هر قدرتی باید احتیاط کرد تا هیچگاه این جرأت را نیابد که به خود اجازه دهد سلطه و قدرت خود را بر ما تحمیل کند.
این سخن او که «هر دولتی بخواهد رنگ یکی از قدرتها را داشته باشد، من که مدرس هستم با او مخالفت میکنم، خواه رنگ شمال باشد، خواه رنگ جنوب و خواه رنگ آخر دنیا (منظور امریکاست)» بیانگر آن است که وی با شدت هرچه تمامتر با سیاست موازنۀ وجودی مخالف بود و با آن مبارزه میکرد. از اینجا آشکار میگردد که سیاست مورد نظر مدرس نه «توازن وجودی»، بلکه سیاست «موازنۀ عدمی» بود که در حقیقت نفی همۀ قدرتهای سلطهگر است.
همانگونهکه قبلاً نیز اشاره شد، مدرس بر این عقیده بود که ایران، بهواسطۀ شرایط خاص جغرافیایی و اقتصادی، باید دارای مسلک و مرام سیاسی مستقلی باشد تا بتواند استقلال و آزادی خویش را حفظ کند و زمینۀ ترقی و پیشرفت کشور در همۀ عرصهها را فراهم آورد.
موازنۀ عدمی در فلسفۀ سیاسی مدرس، تدبیری روشنبینانه و تفکریسازنده است؛ چون هر رنگ و لعابی را از چهرۀ حاکمیت میزداید و واقعیت وجودیاش را آنچنان که هست جلوه میدهد و به زبان دیگر هویت و ارزشهای هر ملّتی را برای خود او و دیگران مجسم میسازد تا خود را دریابد و به خودآگاهی برسد. به نظر ایشان آنچه بزرگترین خطرها را از جوامع انسانی دور میسازد و اقوام و ملل را به حرکت و تلاش وادار میسازد تا احساس هستی کنند و هدف از زندگی را دریابند همانا سلطهنداشتن قدرتهای سودجو و مخرب برآنهاست. قید و بندهایی که توازن وجودی برای ملّتها ایجاد میکند مانع رشد آزاد جامعه و عبور آن از معابر صعبالعبور تاریخ میگردد و مدرس خود بر این عقیده است که جان آدمی باید از هرگونه قید و بندی آزاد و رها باشد تا مراتب انسانیت و آزادگی خویش را حفظ کند و تعالی بخشد؛ ازهمینرو مداخلۀ هر قدرت و سلطهای را در نظامهای سیاسی نفی مینمود و باور داشت که وقتی نیروهای بیگانه از هرسو بر کشوری فشار وارد نیاورند، امکان ایجاد تعادل و توازن آن بیشتر میسّر است تا زمانی که قدرتها هرکدام به نوعی در نگهداری و انسجام آن مداخله میکنند.
همانطورکه در بخش مقدمه نیز اشاره شد، مدرس شخصیتی است که به دلیل خبرگی سیاسی ــ اجتماعیاش، وضعیت حاکم بر کشور را در آن زمان خوب درک میکرد و درصدد بود به هر شکلی اتحادیههای آشکار و ظاهری با قدرتهای بیگانه و سازشهای پشت پرده با آنان را بر هم زند. یکی از راههایی که او برای وصول به این هدف برگزید، این بود که اوضاع آن روز کشور را برای نمایندگان شورای ملّی در نطقها و سخنرانیهای رسمی یا در صحبتهای خصوصی تشریح، و عواطف ملّی و میهنی آنان را بیدار کند.
این تشریح، تبیین و افشاگریهای وی هم در مورد افراد و هم در مورد پیمانها و قراردادهایی منعقد بود؛ بهطور مثال میتوان به دیدگاههای ایشان دربارۀ رضاخان اشاره کرد: «اختلاف من با رضاخان بر سر کلاه و عمامه و این مسائل جزئی از قبیل نظام اجباری نیست، من در حقیقت با سیاست انگلستان که رضاخان را عامل اجرای مقاصد استعماری خود در ایران قرار داده مخالفم. من با سیاستهایی که آزادی و استقلال ملّت ایران و جهان اسلام را تهدید میکند مبارزه میکنم، راه و هدف خود را هم میشناسم، در این مبارزه هم پشت سر خود را نگاه نمیکنم که شما یا کسان دیگری همراهی میکنید یا نه.
لازمۀ مبارزه در این راه ازخودگذشتگی و فداکاری است که شما ندارید، … . امور مملکت با اظهار عقیده و ایراد حل نمیشود، باید به عمل پرداخت»
همچنین در جلسۀ چهارم ربیعالثانی ۱۳۴۳ دربارۀ رضاخان گفته است: «میخواهم عرض کنم هرچه میخواهید بگویید، بگویید امروز اثری از آن مشروطه نیست. خیال میکنم شما از کسی ملاحظه دارید. به خدایی که مرا خلق کرده است من سردار سپه را از اکثر شما بیشتر دوست دارم این حرفها را بگذارید، اینجا مسئلۀ حساب است. سفره پهن کنیم ببینیم در سفره چیست؟»
درک درست مسائل، تشخیص بجا و تصمیم مناسب از ویژگیهای بارز مدرس است. عبدالله مستوفی نقل کرده است: «روزی در یک گفتوگوی خصوصی با مدرس از ایشان سؤال کردم که تصور نمیکنید برای تنبیه سردار سپه این اندازه، کافی باشد که ایشان در پاسخ گفتند: خیر، باید دستش از ریاست وزراء کوتاه شود ».او رضاخان را نخستوزیر عامل استعمار انگلیس میدانست و دقیقاً بههمینخاطر با او مبارزه میکرد؛ چون او را اسیری در دستان انگلستان متجاوز تلقی میکرد که قصد دارد مبانی اخلاقی، سیاسی، اجتماعی و دینی ایران را نابود سازد.
تلاش به منظور جلوگیری از تحقق اهداف چنین سیاست ویرانکنندهای، برای او فریضه بود؛ حتی اگر هم جان بر سر آن میگذاشت، و به همین دلیل ایشان تا آخرین لحظات عمر دست از این هدف مقدس، یعنی مبارزه با رضاخان و اربابش و دیگر استعمارگران و عوامل داخلیاشان، برنداشت و سرانجام در مسیر اعتقاد خویش به دست عوامل مزدور همین قدرتهای بیگانه به شهادت رسید.
منابع
۱ــ فصلنامۀ یاد، جمعی از نویسندگان، تهران: بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، شمارههای ۲۰ و ۳۷ و ۳۸
۲ــ ترکمان. محمد، مدرس در پنج دورۀ تقنینیه، تهران: مرکز پژوهشهای علمی و فرهنگی.
۳ــ مدرس و مجلس، تهران: مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی مجلس، ۱۳۷۳
۴ــ مکّی. حسین، تاریخ بیستساله ایران، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۹
۵ــ مکّی. حسین، مدرّس قهرمان آزادی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۹
۶ــ جمعی از نویسندگان، مجموعه مقالات، مدرس ۲، تهران: بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، آذرماه ۱۳۶۶
نشریه زمانه
نظرات