نقد و بررسی کتاب خاطرات علم (بخش دوم)


4017 بازدید

پیش درآمد :

دربخش اول مصاحبه با استاد قاسم تبریزی یکی ازصاحب نظران تاریخ معاصر ، گفتگویی داشتیم در باره کتاب خاطرات علم که ایشان ضمن نقد این کتاب، جزئیات بیشتری در باره شخصیت و زندگی سیاسی علم  را مطرح کرد. در ادامه قسمت دوم این مصاحبه را در اختیار مخاطبان سایت موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی قرار می دهیم .

بسم الله الرحمن الرحیم

س : لطفاً مقداری در باره حزب مردم به عنوان حزب علم  توضیح دهید.

ج : برای مطرح کردن جایگاه و فعالیت حزب مردم ، باید مقدمتاً دو موضوع را مد نظر داشته باشیم:

یکی اوضاع ایران بعد از کودتای آمریکایی ـ انگلیسی28 مرداد که اختناق و استبداد شدیدی بر ملت وارد شد. در این دوره ایران شاهد دستگیری­های وسیع، تبعید، تعطیلی مطبوعات، تعطیلی احزاب و جمعیت­ها و جریانات مختلف است. در این مرحله آمریکا و انگلیس متحداً از شاه دفاع می‌کردند و به دنبال سرکوب و سکون و سکوت در جامعه و از بین رفتن کامل نهضت ملی شدن نفت بودند. آخرین حلقۀ این اختناق، دستگیری رهبران جمعیت فداییان اسلام و اعدام آنها و دستگیری و زندانی کردن آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی بود؛ به دلیل صدور حکم قتل حاجعلی رزم­آرا، حکومت قصد اعدام آیت الله طالقانی را هم داشت اما با وساطت آیت‌الله العظمی سید حسین بروجردی و آیت‌الله سید محمد بهبهانی، به زندان محکوم شد و بعد از مدتی آزاد هم گردید.

انعقاد پیمان بغداد هم در همین دوران بود که با حضور آمریکا و انگلیس انجام شد. از اواسط سال1336 اختلافی بین آمریکایی­ها و انگلیسی­ها در ایران بر سر قدرت و سلطۀ کامل رخ داد. آمریکایی­ها طرح تاسیس ساواک را ریختند؛ اگرچه انگلیسی­ها کمک کردند ولی ساختار و برنامه­ریزی و حرکت ساواک زیر نظر امریکایی­ها بود . امریکایی­ها همچنین جریان «کانون مترقی» را درست کردند.

دوم اینکه در سال1336 بود که به تعبیر امروزی­ها تکنوکرات­های امریکایی در نسل جوان سیاسیون پیدا شد که از فرزندان و خاندان سیاستمداران انگلیسی بودند. پدران، طایفه و ایلِ نسلی که کانون مترقی را تشکیل دادند، عموماً انگلیسی بودند . انگلیسی­ها نیز به موازات هم دو حزب تشکیل دادند؛ حزب ملیون و حزب مردم. حزب ملیون به رهبری دکتر منوچهر اقبال که هم خانواده­اش وابسته به سیاست انگلیس بودند و هم خودش از فراماسونرهای انگلیسی بود. حزب بعدی، حزب مردم به رهبری اسدالله علم بود که او هم از عناصر انگلیسی و وابسته به سیاست انگلیس بود . در مورد ماسون بودن علم سندی نداریم؛ فقط یک سند است که در آن آمده که علم برای تأسیس لژ بزرگ ایران که در سال­ 1346، با توافق امریکا و انگلیس دوباره تشکیل شد، دعوت شده است؛ نمی‌دانیم به عنوان میهمان رفته یا عضو. دو سه نفر از عناصر برجسته انگلیسی و امریکایی هستند که ماسون نبودند. یکی علی امینی است که سندی دال بر ماسون بودنش نداریم، هر چند مستقیم با امریکایی­ها در ارتباط بود. یکی سید ضیاءالدین طباطبایی است و دیگری اسدالله علم که هر چند با انگلیسی‌ها مرتبط بود ولی سندی دال بر ماسون بودنش نیست.

س : منوچهر اقبال ماسون بود ؟

ج : بله. خیلی هم به ماسون بودنش افتخار می­کرد. حتی یک عده به او انتقاد می­کنند که چرا با افتخار می‌گویید که اکثر قریب به اتفاق رجال ایران فراماسونند. هیچ وقت هم ماسون بودنش را انکار نکرد. به هر صورت به دلیل درگیری­ دو جریان امریکایی و انگلیسی نوعی صف­آرایی ایجاد شد و احزاب امریکایی و انگلیسی تشکیل گردید.

تحلیل دیگری هم در باره تشکیل حزب در ایران آن دوره است که می‌گویند چون در جامعه بعد از 28 مرداد 1332 فشار و اختناق افزایش یافت، شاه می‌خواست تشکیلاتی باشد که به ظاهر بگویند در ایران احزاب وجود دارد. می­تواند هر دو این تحلیل‌ها درست باشد. تناقضی هم ندارد، چون ماهیت هر دو یکی است. ولی آنچه مسلم است این است که تشکیل هر دو این حزب به دستور شاه است.

س : این دو حزب با تأیید شاه تشکیل شد؟

ج : تأیید نه، به دستورشاه تشکیل شدند. طبق اسناد، این دو حزب به دستور مستقیم شاه تشکیل شدند. هر چند علم به نسبت اقبال از معلومات و سواد بالایی برخوردار نبود ولی در کارهای تشکیلاتی و ارتباط­گیری واقعاً آدم هنرمندی بود. این توانایی علم را نمی­شود نادیده گرفت .

 مثلا در سال 1344 قرار بود اقبال وزیر دربار بشود، ولی بر اساس اسناد، سفیر انگلیس با شاه ملاقات می‌کند و پس از آن  علم وزیر دربار می‌شود. یعنی باز با سفارش انگلیسیها علم وزیر دربار می­شود و اقبال از این موضوع گله هم می­کند. در عین حال هر دو اینها انگلیسی بودند و گاهی هم رقابتهایشان تصنعی بود.

س : در نشریاتی که به صورت مخفی در دورۀ انقلاب چاپ می­شد، می­گفتند که تنها فرق اقبال و علم این بود که علم امضا می­کرد نوکر خانه­زاد و اقبال امضا می­کرد چاکر جان­نثار!

ج : نوکر یا غلام خانه­زاد. این که عادی بود که بدعت تملق ، چاپلوسی ،شاه پرستی ، جو حاکم بر دربار بود.

س: حزب مردم  چه سالی تاسیس شد؟

ج : 1336. هر دو حزب مردم و ملیون در همان سال 1336 تشکیل شد. اول علم با مئیر عزری، سفیر فرهنگی اسرائیل در ایران، تماس می‌گیرد و می‌گوید که ما می‌خواهیم یک حزب تشکیل بدهیم و برای ما یک اساسنامه بنویس. بعد هم منوچهر اقبال با عزری تماس می‌گیرد و همین را می‌گوید.

س: عزری متخصص اساسنامه نویسی بود؟

ج : در این مورد خیلی تخصص داشت. عزری حتی هر روز صبح یک خبرنامۀ سری برای شاه می­فرستاد . این موضوع را علم هم در خاطراتش گفته است. البته تشکیلات موساد در ایران فعال بود ولی مئیر عزری هم یک هنرمند و توانمند سیاسی بود. به هر حال عزری یک اساسنامه می­نویسد و به علم می‌دهد. اقبال هم متوجه می­شود که اساسنامه را عزری نوشته است؛ دو هفته بعد، او هم با عزری تماس می­گیرد که یک اساسنامه هم برای ما بنویس !

بالاخره دو حزب تشکیل می­شود. برای بررسی عملکرد حزب مردم 3 شاخص داریم : اول شخصیت علم است که بر حزب سایه انداخته است، همه مطیع فرمان اویند. دوم چهره­هایی است که درحزب بودند که واقعاً باید در مورد همه آنها تک نگاری­هایی انجام بشود و سوم بررسی اسناد ساواک دربارۀ عملکرد و افراد این حزب است.

س : مرامنامه حزب ­ هم موجود است ؟

ج : بله. اشاراتی هم به برخی رهبران حزب داشته باشیم. از چهره­های مهمی که در حزب بودند یکی محمد علامه وحیدی است. کلمه علـامه را بعدها به اسمش اضـافه کردند . او روحانـی باسوادِ تشکیلاتیِ بی­شخصیت بود. هر کدام از این کلمات معنی خاصی دارد. ما در بیان شخصیت افراد نباید افراط و تفریط یا غرض داشته باشیم همانگونه که بودند بیان کنیم . یکی می­گفت که بعضی­ها می­گویند شاه آدم احمق و عرق­خور و فاسد و فاجری بود. یعنی کار امام خمینی در از بین بردن شاه که کار مهمی نبود؟! چون هر کسی می‌توانست شاه را از بین ببرد! باید شاه را آنطور که هست مطرح کنیم.

 وابسته بودن شاه به امریکا و انگلیس به جای خود، اما شاه هم شبانه­روز می­دوید، البته مفاسد اخلاقی هم داشت. ما هم در باره این شخصیت­ها، صرف نظر از این که جزو کفار، منافقین و مشرکین بودند و شکی در آن نیست، اگر تواناییهایی هم دارند باید بگوییم.

استعمار دنبال افراد صرفِ فاسد و فاجر و عرق­خور و مانند آن نیست، بلکه افراد زبد­ه‌ای انتخاب می­کند تا بتوانند مأموریت­های آنها را انجام دهند و در جامعه جایگاهی داشته باشند.

 بد نیست یادآوری کنم که هنگام آغاز قیام امام خمینی، شاه گفته بود آخوندی پیدا کنید که بتوان در برابر خمینی علمش کرد. رفتند و سید موسی موسوی، نوۀ آیت‌الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی را پیدا کردند. او آدم باسوادی بود؛ اهل ادبیات و هنر بود؛ هم فارسی و هم عربی­اش قوی بود. در عراق هم در دانشگاه تدریس می­کرد. از آنطرف، عرق­خور و هزار و یک فن حریف بود .

سید موسی موسوی را آوردند تا در مقابل امام قرار دهند. گزارش هایی به شاه می­رسید که این آدم  در مجالس عرق­خوری و فساد شرکت می‌کند. شاه گفته بود که ما از این تیپ آدمها که زیاد داریم! این را که نمی­شود در برابر خمینی قرار داد. کسی باید باشد که بتوانیم در برابر خمینی قرار دهیم. بعد هم حکومت با این آدم سر ناسازگاری گذاشت و او هم  پس از سـوءاستفاده­ها و کشیدن چک­های بی‌محل فرار کرد و بعد هم رفت به تیمور بختیار پیوست و علیه شاه هم کارهایی انجام داد. منظورم این است که استعمار در انتخاب آدمها، زبده‌ها را انتخاب می‌کند.

به هرحال، علامه وحیدی روحانی بود، البته نمی‌دانم پدرش هم روحانی بود یا نه. علامه وحیدی سید نبود؛ در کرمانشاه محضر عقد و ازدواج هم داشت .

س : علامه وحیدی در بیرجند به پست علم می‌خورد؟

ج: نه.

س : علم او را برای چی انتخاب می­کند ؟ هوش و موقعیتی داشت؟

ج : رئیس مدرسۀ سپهسالارش کردند. در حقیقت اهداف ساواک و شاه را در بین طلبه­های مدرسۀ سپهسالار پیاده می‌کرد و رابط آنها با حکومت می‌شود. بعد هم سناتور شد و لباس روحانیت را هم از تن درآورد و کت و شلواری شد. البته فراماسونر هم بود و در تشکیلات فراماسونری یکی از چهره­های برجسته به حساب می‌آمد. حتی در برخی کنگره‌های فراماسونری، سخنرانی هم می‌کرد.  یکی دیگر از افراد شاخص این حزب، پرفسور یحیی عدل بود.

س : جراح چشم ؟

ج : بله. یحیی عدل رفیق شاه هم بود . در اسناد هست که با شاه قمار بازی می­کرد. یک جایگاه علمی هم داشت. البته خیانت های او را مستقل باید تحلیل نمود .

س : پسر همین پرفسور عدل است که بعد از انقلاب به منافقین پیوست یا نوه دختری اوست؟

ج : نمی­دانم. الان حضور ذهن ندارم و باید یادداشت­هایم را نگاه کنم. پرفسور عدل هم در جامعۀ پزشکی و هم در مملکت جایگاهی داشت.

نفر سومی که باید در این حزب از او یاد کنیم، دکتر پرویز ناتل خانلری است؛ او استاد برجستۀ ادبیات بود و کتاب دستور زبان فارسی و مانند آن دارد. او ابتدا از اعضای حزب توده و دارای گرایش های  چپ بود و تا اواخر هم تفکرات ماتریالیستی داشت. بعدها او  به حکومت شاهنشاهی پیوست و تفکرات ضد دینی داشت؛ مدیر مجلۀ سخن بود. فعالیت مجلۀ سخن از دهۀ 20 ش شروع شد و تا سال 1357 ادامه داشت. محل مجله پاتوق عده‌ای بود. خانلری، آدم باسوادِ بی­شخصیتِ احمقی بود. این را بدون تفکرات ضد دینی‌اش می‌گویم. اگر فقط درجایگاه استادی­ می­ماند یک شخصیت ادبی بود؛ مثل امیر حسین آریان­پور .

ولی خانلری بعدها وزیر فرهنگ کابینه  علم شد. او تشنه و حریص شغل و مقام و شهرت بود. از نمونه های حماقتش هم، بر اساس آنچه که در اسناد  قضیۀ 15 خرداد  1342 در هیئت دولت موجود است ، خواهان سرکوبی و قتل عام مردم و روحانیان می‌شود!

س : این موضوع از کینه و عداوتش نسبت به دین نیست؟

ج : این مایه تعجب است که کسی که جایگاه استادی دانشگاه دارد و خود ادیب و عالم است، در مقام یک قاتل و مدافع قاتلین قرار می‌گیرد. این از حماقت­ اوست. خانلری از نظر تاریخی هم مدافع ایران باستان است. کتاب تاریخ مدارس در دوره تحصیلِ ما، نوشته او بود. کتاب تاریخ ما قطع رحلی و در باره  ایران باستان ، کوروش و داریوش و از این موارد بود. یکی از کسانی که این آدم را خوب شناخت ولی فرصت نکرد در باره آن تک نگاری کند، اما در لابه­لای داستان‌هایش به آن اشاره دارد، جلال آل­احمد است. جلال، ماهیت این آدم را خوب شناخت؛ اگرچه در دوران فعالیتش درحزب توده، اولین داستانش را در مجلۀ سخن چاپ کرد. خانلری یک خرده هم چپ می‌زد و  بعدها، بعد از دولت علم، به سناتوری رسید؛ تا آخر عمر هم سناتور و مجیزگوی شاه ماند. فرد چهارمی­ که باید از این حزب یاد کرد، رسول پرویزی است. او از افراد حزب توده بود و در داستان­نویسی واقعاً تبحر داشت. پرویزی داستانی به نام "شلوار وصله­دار" یا چیزی شبیه به آن دارد که زیبایی قلم و قدرت و قوۀ تصویر و تصور و تخیل را می‌توان در آن دید. او هنگام صحبت، کمی هم دهن‌دریده بود. یک بار در یک صحبت رسمی گفته بود که:" مخالفین اعلیحضرت حواسشون جمع باشه ، اگر اطاعت نکنند اعلیحضرت چوب تو آستینشون می­کنه". او همیشه به عنوان مشاور در حزب و دولت علم حضور داشت و در جنوب کشور هم با کسانی در ارتباط بود.

س : پرویزی اهل جنوب بود؟

ج : بله. اهل بوشهر بود. نفر پنجم از اعضای این حزب، محمد معتضد باهری است.

س: باهری بهایی بود؟

ج : بله، از بهایی­های فعال هم بود. البته باهری در دوره‌ای هم عضو حزب توده بود.

س : نام فامیلی‌اش باهر بود یا باهری ؟

ج : باهری. باهر، کس دیگری است که خیلی باسواد هم نبود؛ ادعای زیادی می‌کرد ولی باسواد نبود. بعداً در باره او هم خواهم گفت. البته باهر آدم بدی نبود. خدای ناخواسته در حقش جفا نشود. ولی آنطور که خودش را اقتصاددان می‌دانست نبود. به همین دلیل هم، خودش را کنار کشید.

 به هر صورت باهری از بهایی­های خیلی فعال و از اعضای تشکیلات بهاییت بود. بعدها هم که حزب رستاخیز درست شد، باهری یکی از چهره­های برجستۀ حزب رستاخیز شد. یکی دیگر از افراد حزب علم، علی­ نقی عالیخانی بود. او کارمند ساواک و مأمور مالی ـ اداری این سازمان بود. او هم رشته تحصیلی‌اش اقتصاد بود و مدعی اقتصاددانی بود.  عالیخانی با حمایت علم مدتی هم رئیس دانشگاه شد و از چهره­های وفادار به علم بود. برای شناخت دقیق تر او  به نظرم نیاز به تک نگاری و نشر اسناد و پرونده ساواک در باره عالیخانی داریم. گردآوری خاطرات علم را هم بر عهده گرفته است.

س : وزیر اقتصاد هم شد؟

ج : بله . اینقدر مورد اعتماد علم بود که علم یادداشت­ها و نوشته­هایش را در اختیار او گذاشته بود. یکی دیگر از اعضای حزب علم، عبدالمجید بختیار است که من زندگی­نامه‌اش را پیدا نکردم. فرد دیگر، ناصر بهبودی فرزند سلیمان بهبودی است. خاندان بهبودی­ها انگلیسی بودند و از همان موضع انگلیسی‌هاست که ناصر بهبودی در مجلس از لایحه کاپیتولاسیون انتقاد می‌کند. این انتقاد، نظر انگلیسیها بود.

 ناصر بهبودی به دروغ اعلام می‌کند که اعلیحضرت مخالف تصویب لایحه کاپیتولاسیون است؛ بعد از آن است که شاه دستور می­دهد دیگر او را به دربار راه ندهند! همچنین شاه دستور می‌دهد که ناصر بهبودی دیگر وکیل مجلس هم نشود. به هر صورت هر کدام از این شخصیت­ها، ویژگی­ها، توانمندی‌ها و هنرمندی­هایی داشتند. نفر دیگر از این حزب، هلاکو رامبد از فراماسون­های فعال است که تا آخر دورۀ پهلوی، از افراد تأثیرگذار و از سیاست­گزارها در کمیسیون­های مجلس بود. نفر دیگر، محمد باقر بهرام­زاده ابراهیمی، عضو اداره اصل 4 ترومن آمریکایی­ها بود. بهرام‌زاده عضو انجمن ایران ـ آمریکا هم بود. نفر دیگر، محمد باقر شریعت بود. شریعت اقتصاددان و نمایندۀ مجلس بود. او هم عضو انجمن ایران ـ امریکا بود و سوابقی هم در حزب توده داشت. جالب است که او بعد از خروج از حزب توده، مستقیم با سید ضیاءالدین طباطبایی رابطه داشت. گاهی ارتباط در حد سلام و علیک است، گاهی ارتباط تشکیلاتی است. شریعت عضو ساواک بود و  با آن همکاری تشکیلاتی داشت.

س : بر اساس  اسناد با ساواک همکاری می‌کرد؟

ج : بله. بینی ­و­ بین­الله چیزی را که خودم اسنادش را ندیده باشم، در اینجا مطرح نمی­کنم. این، دو دلیل دارد:

یکی این که ما به عنوان مسلمان حق نداریم دروغ بگوییم یا به دشمن خودمان هم دروغ ببندیم؛ این از نظر دینی. ما معتقدیم دین ما عین سیاست ماست؛ یعنی ما که می‌خواهیم از تاریخ، عرفان، اخلاق و هر موضوع دیگری بگوییم، حق نداریم در این بین دروغ بگوییم.

دوم  این که مگر اسلام و دین با دروغ رشد می­کند؟! اگر از جنبه سیاسی­ هم نگاه کنیم، حرف­های دروغ، حرف­های راست آدم را هم ضایع می­کند. چه دلیلی دارد دروغ بگوییم؟! وقتی آدم نمی‌داند، می‌گوید نمی‌دانم. نمی‌دانم کلمه مقدسی است! می‌گویند که یک روحانی بالای منبر رفته بود. از آن طرف پرده، پیرزنی سؤالی در مورد حضرت آدم کرد. آن روحانی گفت نمی­دانم . باز پیرزن سؤالی در مورد حضرت نوح (ع)کرد و روحانی گفت نمی­دانم . پیرزن سؤال سومی هم پرسید و باز آن روحانی گفت نمی­دانم. پیرزن گفت:" پس آخوند برای چی رفتی اون بالا ؟ بیا پایین." آن روحانی جواب داد که:"من به اندازۀ سوادم بالا رفتم، اگر همه چیز رو می­دونستم اونقدر  بالا می­رفتم که تو اصلاً صدایت به من نمی­رسید! می­رفتم تو آسمان­ها و نمی­تونستی من رو پیدا کنی!" حالا مثل ماست. قرار نیست ما همه چیز را بدانیم! اما نباید آن چیزی را هم که می­دانیم کتمان کنیم. غلو هم نباید بکنیم.

بد نیست به موضوعی هم در باره امام اشاره کنم. شجاع­الدین شفا کتاب­های هزار صفحه­ای علیه امام خمینی نوشت. یک کتاب 2500 صفحه­ای به نام "جنایات و مکافات"، کتاب" از کلینی تا خمینی" و" تاریخ هزار سالۀ روحانیت" را نوشت. این کتابها به دست امام هم می­رسید. وقتی همین شجاع‌الدین شفا در سالهای 1363 و 1364 با تعدادی از سلطنت­طلب­ها درگیر شد، آنها گفتند که شفا بهایی است. این را من خودم درکیهان چاپ لندن خواندم . شفا در صفحۀ اول کیهان چاپ لندن متنی به چاپ رساند که:" برخی می­گویند من بهایی­ام. پدر من ناظم­الاطبا در قم پزشک بود. آقای خمینی که تب کرده بود، پیش پدر من آمد و او درمانش کرد. از آقای خمینی سؤال کنید. ایشان شهادت خواهد داد که من بهایی نیستم". عظمت امام را ببینید! طرف علیه امام و دین می­نویسد، ولی حتی یک لحظه هم احتمال نمی­دهد که امام دروغ بگوید! این عظمت است. شجاع‌الدین شفا که تجسم خباثت است، یقین دارد که امام خمینی دروغ نمی‌گوید.

به هر حال از دیگر اعضای این حزب، سعید حکمت از فراماسونرهای فعال است. دیگر افرادِ این حزب، سناتور یارافشاری، دکتر محمد دفتری و دکتر محمود شروین که خیلی زیرک و از نیروهای اسرارآمیز انگلیسی‌ها در ایران است، هستند. انگلیسی­ها، شروین را در سال 1320 به بهانه طرفداری از آلمان دستگیر و در کنار آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی زندانی می‌کنند.

س : منظورشان این بود که به آیت‌الله کاشانی نزدیک بشود؟

ج : بله. این آدم  بعدها هم ارتباطش را با آیت‌الله کاشانی حفظ کرده و به شمس قنات­آبادی وصل می‌شود که او هم آدم مرموز و فاسدی بود. باید در تاریخ به شمس قنات آبادی پرداخت. کتاب خاطرات قنات آبادی در پرونده ساواک بود که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی چاپ شد. شمس، یار غار دکتر مظفر بقایی کرمانی هم بود و دورۀ نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران، در کنار شمس قنات آبادی به عنوان مدافع آیت‌الله کاشانی ظاهر می‌شوند. شروین بعدها نیز دروغ‌هایی به آیت‌الله کاشانی نسبت می‌دهد. بعد از کودتا هم آیت‌الله کاشانی او را توبیخ می‌کند ولی او تا آخر کنار ایشان ماند و آیت‌الله کاشانی متوجه نشد که او مزدور است. شروین که پزشک بود، بعد از کودتا با دولت کودتا همکاری می‌کند؛ بعد هم به علم نزدیک می­شود و در سال 1342 هم عضو حزب ایران نوین می‌شود. سپس در حـزب پان‌ایرانیسم کنار محسن پزشک­پور قرار می­گیرد؛ در حزب رستاخیز هم تا پیروزی انقلاب اسلامی فعال بود. بعد از انقلاب هم در دفاع از آیت‌الله کاشانی کتاب منتشر کرد. من دو دیدار هم با او داشته‌ام. براستی درک ماهیت بازیگران عرصه سیاست و وابستگی های آنها در دوره پهلوی ها  پیچیده گی های خاص خود را دارند .

س : محمود شروین مقیم انگلستان بود؟

ج : نه. در تهران بود؛ خانه‌اش در داوودیه تهران بود. هر چه تلاش کردیم تا خاطراتش را بگوید، نگفت. می‌گفت:" هر چه بود در کتابها نوشته‌ام و بقیه افراد هم که مرده‌اند و فایده‌ای ندارد در باره‌شان چیزی گفت!"

س : شروین هنوز زنده است ؟

ج : نه. دهۀ 70 شمسی فوت کرد. می‌گفـت:" پشیـمانم که چـرا تو سـیاست اومدم. ای کاش تو پزشکی می­موندم. " آدم مرموزی بود .

س : اسنادی از شروین منتشر شده ‌است؟

ج : خیر.

س: شروین فرزندی هم داشت ؟

ج : از او نپرسیدم. نه اسنـاد خانوادگی­ و نه اسنـاد ساواکش را ندیده‌ام. البته بخشی از اسنادش به قبل از تأسیس ساواک باز می‌گردد. نفر دیگری که باید در باره او گفت، مهندس عبدالله والا است. در باره این آدم بعداً خواهم گفت؛ الان در باره او یادداشتی نیاورده‌ام. والا از افراد وابسته به سیاست انگلیس و از فراماسون­های خیلی برجسته است. او از دهۀ 20 شمسی تا پیروزی انقلاب اسلامی نقش برجسته‌ای دارد. والا در کنار احمد دهقان در مجلۀ تهران مصور قرار گرفت و بعد از اینکه دهقان توسط حزب توده ترور شد، والا مدیر مسئول مجلۀ تهران مصور شد؛ تهران مصور از نشریات جریان‌ساز قبل از انقلاب بود. جالب این که بعدها مسعود بهنود راه احمد دهقان را ادامه می‌دهد. البته بهنود به بی­بی­سی رفت و در واقع به اصل خودش رجعت کرد! یعنی رسالتش را ناقص نگذاشت!

س: تهران مصور، اصطلاحاً از نشریات زرد بود؟

ج : بله. در باره عبدالله والا هم در جلسۀ آینده خواهم گفت؛ به قدری شخصیت او مهم بود که وقتی بیانیه­ای در نقد دولت منتشر کرد، ساواک آن را یک خطر امنیتی تلقی کرد. البته ساواک جرأت نمی­کرد او را احضار کند. دقت کنید! خود نصیری، رییس ساواک، تلفنی و خیلی با ادب و نزاکت در حالتی مثل این که کارمند جزء  از یک رئیس مهم  سؤال می‌کند، از والا بازجویی می­کند. فقط بازجویی و نه از نوع شکنجه‌های کمیتۀ مشترک! حالت سؤال و جواب دارد و والا هم بدون اینکه احساس نگرانی داشته باشد، از موضع بالا جواب می­دهد.

س : این ماجرا مربوط به چه سالی است؟

ج : حدود سال 1353.  متن این بازجویی ارزشمند است . پیشنهاد کردم این متن به همراه یک مقدمه در سایت موزۀ عبرت منتشر شود. با انتشار این متن و نحوه بازجویی، مشخص می‌شود که وقتی می‌گوییم فراماسونری بالاتر از ساواک است، یعنی چه! والا عموماً در لژهای متعدد فراماسونری بود و در مجلس هم  جایگاه بالایی داشت. به قول بعضی­ها  اصطلاحاً با شاه هم فالوده نمی­خورد. یکی دیگر از افراد این گروه، دکتر اصلان افشار است. بعدها وارد دربار شد؛ الان هم در اروپاست. او اطلاعات خیلی وسیعی هم دارد. ظاهراً 2، 3 مرتبه به چند نفر از دوستان قول مصاحبه داده تا حرفهایش را بزند، اما به قولش عمل نکرده است. 2-3 مرتبه دوستان رفته بودند و او هم  قول داده بود، ولی عمل نکرد. از دیگر افراد، منوچهر تیمورتاش، پسر تیمورتاش وزیر دربار رضا شاه است. دیگری، هوشنگ عسگری مدیر مجلۀ خوشه است. مجلۀ خوشه یک مجلۀ ضد دینیِ روشنفکری بود که شعر افرادی مثل  شاملو در آن چاپ می‌شد. این مجله، در جریان نهضت امام، علیه نهضت و علیه  امام خیلی مطلب می­نوشت؛ یکی از نشریاتی بود که مستقیم علیه امام می‌نوشت. یکی دیگر از افراد، مهندس نادر عابدینی است. یکی دیگر از اعضای حزب، علی قوام ، برادر زن اسدالله علم بود.

س: منظور احمد قوام  است؟

ج : نه. این، قوام­الملک شیرازی، برادرزن اسدالله علم است.

س : پس با احمد قوام هیچ نسبتی ندارد .

ج :خیر. احمد قوام فرزند نداشت؛ البته بعداً گفتند که پسری به نام حسین داشت که کم سن بود و جایگاهی نداشت. پسر معنوی احمد قوام، علی امینی است، چون علی امینی همیشه خودش را با قوام مقایسه می­کرد . امینی دامادِ برادر قوام هم بود. امینی داماد وثوق­الدوله است. علی قوام، پسر قوام‌الملک شیرازی و برادرزن اسدالله علم است. یکی دیگر از این افراد، خانم مهرانگیز منوچهریان است. او تجسم فساد و تباهی بود. حتی طرح­هایی نیز در باره زنان در مجلس داشت. یکی دیگر از اعضای این حزب، امیر متقی بود. او از دزدهای حرفه­ای بود و در دربار جایگاه بالایی داشت.

س : امیر متقی فعالیت اقتصادی می­کرد؟

ج: خیلی وسیع و گسترده. او از عزیزترین یاران اسدالله علم بود. یکی دیگر از همکاران حزب، محسن فروغی پسر محمد علی فروغی و از فراماسون­های برجسته بود؛ در جریان مجلس سنا هم علی امینی، محسن فروغی را به اتهام دزدی و سوءاستفاده­های کلان زندانی کرد.

س : محسن فروغی هنوز زنده است ؟

ج: فکر می‌کنم مرد. محسن، برادری هم به نام محمود داشت. یکی دیگر از این افراد، دکتر هوشنگ ظلی از فراماسون‌های برجسته است. یکی دیگر از این افراد، فرهاد نیکوخواه است. البته با نیک­خواه  اشتباه نشود.

س: او پرویز نیک­خواه است.

ج: بله. او از نیروهای وزارت اطلاعات و جهانگردی بود. گزارشی هم وجود دارد که پیش‌نویس مقاله روزنامه اطلاعات در سال 1356 علیه امام، توسط او نوشته شده است؛ البته صحت و سقم آن را نمی­دانم. در بعضی نوشته‌های تاریخی به آن اشاره کرده‌اند.

س: البته داریوش همایون اصرار دارد که این نامه را فردی به نام شعبانی نوشته است.

ج: علی شعبانی از همین یاران و اعضای باند اسدالله علم است؛ او کتاب داستانی هم در رابطه با کودتای سوم اسفند 1299 نوشته است؛ قلمش خیلی قوی نیست و بین داستان و تاریخ چیزهایی نوشته ‌است. یکی دیگر از این افراد، دکتر علی اکبر مدنی است که حقوقدان بود و در روزنامه‌ها هم مقالات حقوقی می­نوشت.

س : مدنی اقتصاددان هم بود؟

ج : بله.

س: فکر می‌کنم مدنی به مجلس هم راه یافته باشد.

ج : نمی­دانم. یکی دیگر از این افراد، روح الله خالقی، موسیقیدان، بود.

س : او هم عضو حزب مردم شده بود؟

ج : بله. یکی دیگر از این افراد، دکتر عزت­الله همایونفر از فراماسـون­های فـعال بود. او علیـه دیـن زیاد می­نوشـت. در نخست­وزیری و وزارت فرهنگ و هنر با مهرداد پهلبد بود. همایونفر دبیرکل ایرانی جمعیت برادری جهانی بود. این جمعیت برادری متعلق به آمریکایی­ها بود؛ در دهۀ 40ش تاسیس شد. انگلیسیهایی مثل علی­اصغر حکمت، سردار فاخر حکمت و دکتر احمد متین­دفتری جذب این جمعیت که آمریکایی بود، شدند. مدتی دبیرکل این جمعیت، همایونفر بود؛ او در دهه 20 شمسی عضو حزب ایران بود؛ مدتی در دهه 30 شمسی مدیر مجلۀ تهران‌نو بود. جالب است که همکار احمد آرامش هم بود.

انگلیسیها در سال 1337، در برابر کانون مترقی آمریکاییها، گروه ترقی­­خواه را درست کردند؛ رهبری­ آن هم با احمد آرامش بود. یکی دیگر از افراد اینها، دکتر ذبیح­الله صفا بود؛ او از فراماسون‌هایی است که کارهای فرهنگی را از دهۀ بیست شمسی شروع کرد و در دهۀ چهل و پنجاه در وزارت فرهنگ و هنر کنار پهلبد بود. صفا استاد دانشگاه و نویسنده بود. ادبیات را به سبک و سیاق ادوارد براون مطرح می‌کرد تا هم بتواند علیه دین و روحانیت بنویسد و هم تبلیغی برای اسلام نباشد.

شخص دیگر این گروه، مهندس رحمت‌الله مقدم مراغه‌ای از ارتشی‌های دهۀ بیست شمسی بود که از ارتش استعفا می‌کند و به آمریکایی‌ها وصل می‌شود و به حزب مردم می‌پیوندد. او هم از شخصیت‌هایی است که هم با انگلیسی‌ها کار می‌کرد و هم با آمریکایی‌ها. باید بررسی کرد که آیا واقعاً در پشت پرده بین این دو جریان وحدتی وجود داشت؛ ظاهراً که اینطور نبود، چون افراد این دو جریان خیلی محکم مقابل هم می‌ایستادند.

مثلاً هیچ وقت جمال امامی، علی دشتی، عبدالرحمن فرامرزی و سید ضیاء که مدافع انگلیس بودند، به آمریکایی‌ها روی خوش نمی‌دادند و حتی در برابرشان می‌ایستادند؛ همین طور هم طرفداران آمریکا مثل حسنعلی منصور و علی امینی مقابل انگلیسیها می‌ایستادند.

گاهی افراد در هر دو جریان بودند. گاهی جای سومی هم پیدا می‌شد که آنجا هم می‌رفتند. البته این از فرصت‌طلبی نبود. افرادی می‌توانند فرصت‌طلبی کنند که فاقد یک تشخص اجتماعی و مارک وابستگی هستند. مثلاً اسناد زیادی در لانه جاسوسی از مقدم مراغه‌ای داریم که با  از دهۀ 40 با امریکایی‌هاست. بعدها او در جبهۀ خلق مسلمان و کنار شریعتمداری و فتنه‌های آذربایجان است. به هر حال مقدم مراغه‌ای یک بازیگر سیاسی است. گاهی در کنار جبهۀ ملی است؛ گاهی در کنار نهضت آزادی قرار می‌گیرد و نزدیک به پیروزی انقلاب اسلامی هم «نهضت رادیکال ایران» را تاسیس می‌کند.

س : عضو  مجلس خبرگان بررسی نهایی قانون اساسی هم شد.

ج : بله. دلیلش این بود که ایشان با فشار آقای شریعتمداری یا به انتخاب آقای مهندس بازرگان استاندار آذربایجان شد. با هر دو رفیق بود.

س : ظاهراً روابطش با آیت الله شریعتمداری خیلی نزدیک بود.

ج : بله از دهۀ 50 با آقای شریعتمداری مرتبط بود و چهره شده بود. یکی از هنرهای استعمار در ایران چهره‌سازی است. بعضی‌ها مصرف محدود زمانی دارند اما بعضی‌ها را تا آخر نگه می‌دارند و نوعی عمل می‌کنند که آن فرد همیشه به عنوان یک سرمایه برای آنها باقی بماند. خوب، در این دوره به جز حزب مردم و ملیون، چند حزب کوچک هم داریم که بد نیست به آنها هم اشاره کنیم.

حزب زحمت‌کشان ملت ایران که متعلق به دکتر مظفر بقایی کرمانی است؛ خصوصاً بعد از انشعاب خلیل ملکی، این حزب فعال است. حزب خلق هم هست که متعلق به برادران رشیدیان و فتح‌الله فرود است. پدر رشیدیان از وابستگان به سفارت انگلیس بود و سه پسرش هم وابسته به انگلیس بودند. اینها  از 1320 که به صحنۀ سیاسی می‌آیند، تا 1345 فعالیت بسیاری دارند؛ البته در بین این سه برادر، اسدالله جایگاه بالاتری داشت .

س : در کودتای انگلیسی- آمریکایی 1332 هم نقش تعیین‌کننده‌ای داشتند.

ج: بله. تا سال 1345 هم در جلسات خانۀ اسدالله رشیدیان تا 800 نفر شرکت می‌کردند؛ طبق اسناد عرض می‌کنم. البته یک سری شخصیت‌ها اینطور بودند، ولی بعدها آمریکایی‌‌ها فیتیله‌‌ فعالیت آنها را پایین کشیدند. آمریکاییها عموماً جلسات شخصیت‌های انگلیسی را یا به کلی بستند یا در حد یک محفل هفت ، هشت نفره نگه داشتند.             

س: چطور این همه جمعیت جمع می‌شد! سور می‌داد یا اینکه به اصطلاح صحبت‌های سیاسی روز می‌کرد؟

ج : نه سور نمی‌داد. او به عنوان مدافع زحمت‌کشان و کارگران و فقرای جنوب شهر بود .

س : عجب! پس نعل وارونه می‌زد!

ج : بله. عموماً ماشین می‌فرستاد و آدمها را می‌آوردند؛ در اسناد هم هست؛ بالاخره ناهاری و چیزی می‌داد! نه اینکه همه آنها به خاطر ناهار بیایند، بلکه برای شنیدن حرف او هم می‌آمدند و فکر می‌کردند که او می‌تواند آنها را به سعادت و حقوقشان برساند. او علیه نهضت ملی شدن صنعت نفت فعالیت می‌کرد؛ بعد از کودتای 1332 هم در برابر جناح آمریکایی‌ها محکم ایستاد. سه جلد اسناد او که منتشر شد این موضوع را بخوبی نشان می‌دهد. حتی سنگ‌اندازی اینها را علیه دولت علی امینی نشان می‌دهد. او حتی در مراسم مذهبی مثلاً میلاد حضرت امیر (ع)، عید غدیر ، عید قربان و از این جشنها مراسم داشت.

س : افراد مذهبی هم می‌آمدند؟

ج : بله. او خودش را مردمی می‌دانست و تا سال‌های 1345 جلساتش ادامه داشت؛ از این سال به بعد، درِ خانه او بسته شد. یکی دیگر از حزبهای این دوره، جامعۀ سوسیالیست‌های خلیل ملکی است. این حزب سه ویژگی داشت که فعالیتش به نفع حکومت تمام می‌شد.

 یکی این که ضد حزب توده بود؛ هر چه در نشریات «نبرد زندگی»، «علم زندگی» و «منتخب سوسیالیستم» می‌نوشتند، علیه حزب توده بود.

دوم این که خواهان مبارزه با فئودالیسم بودند و می‌گفتند مشکل جامعۀ ما مسئلۀ فئودالیسم است و تا فئودالیسم را از بین نبریم، کشور اصلاح نخواهد شد. این بحث را درست هنگامی مطرح می‌کردند که آمریکایی‌ها به دنبال تغییر ساختار جامعه ایران بودند و با اهداف آنها هماهنگی کامل داشت. سوم این که ارتباط گسترده‌ای با اسرائیل و صهیونیست‌ها داشتند؛ حتی پول برخی نشریاتشان را صهیونیستها می‌دادند. اینها سفری هم به اسرائیل می‌کنند و همه به نفع صهیونیستها مطلب می‌نویسند؛ تنها جلال آل‌احمد  علیه اسراییل می‌نویسد.

س:منظور کتاب «سفر به ولایت عزراییل» جلال است؟

ج : بله. البته از این جمع داریوش عاشوری به نفع صهیونیستها می‌نویسد و او را هم  خیلی تشویق می‌کنند؛ عاشوری در جمع کلیمیان هم گاهی سخنرانی می‌کرد. مهندس حسین ملک و برادر خلیل ملکی هم بودند. برادرِ ملکی به فرانسه رفت و تا آخر هم در فرانسه ماند و فکر می‌کنم که دهۀ 70 شمسی فوت کرده باشد. او می‌گفت تنها راه حل نجات اقتصاد ایران به کار گرفتن اقتصاد اسرائیل است.

س : آنها هم سوسیالیست بودند؟

ج : بله. خودشان می‌گفتند سوسیالیست هستند. آقای دکتر سید محمد مهدی جعفری استاد دانشگاه شیراز و از مریدهای آیت‌الله طالقانی نقل می‌کرد سال 1346 که آیت‌الله طالقانی از زندان آزاد شد، جلال آل‌احمد می‌خواست به دیدن ایشان برود. خلیل ملکی هم با او رفت. آیت‌الله طالقانی به خلیل گفته بود که:" چرا این قدر از اسرائیل دفاع می‌کنی؟! خجالت نمی‌کشی؟!" آیت‌الله طالقانی با صراحت لهجه و محکم بود. خلیل در جواب گفته بود که آنها مردم مترقی‌اند. آیت‌الله طالقانی هم گفته بود:" این مزخرفات چیه می‌گی؟! مترقی یعنی چه؟! دارند جنایت می‌کنند." خلیل دوباره گفته بود که:" نه. اونها یک کشور مدرن متجدد سوسیالیست در قلب جهان فئودالیسم عربی هستند". آقای طالقانی جواب داده بود:" من که ]سال 1337 [ به کنفرانس اسلامی رفته بود، پشت سیم‌های خاردار را دیدم ؛ بیش از یک میلیون جمعیت در گرما و سرما آواره بودند." خلیل دوباره پاسخ داده بود که:" این مشکل، مشکل حکامه عربیه"! آیت‌الله طالقانی هم گفته بودند که:" این مشکل ما هم هست. تو چرا از اسرائیل دفاع می‌کنی؟!"

س : با نشان دادن «موشاو»ها و «کیبوتص‌«ها، اینها را فریب داده بود که اسرائیل در آن مقطع می خواست خود را برای روشنفکران چپ ، پیرو جامعۀ سوسیالیستی نشان دهد .

ج : بله. البته خود ساختار حکومت پهلوی هم اینها را مدل خوبی  می‌دانست! آقای دکتر جعفری همچنین می‌گفت جلال آل احمد هم در حضور آیت‌الله طالقانی خطاب به ملکی گفته بود که:" رئیس! ما هم رفتیم، ولی این چیزهایی که تو گفتی اونجا نبود." خلیل هم گفته بود:" پس اونها چی بود؟!" جلال هم پاسخ داده بود:" خر رنگ‌کنی بود!" ملکی هم گفته بود:" خوب پس با این تعبیر شما، ما باید بریم خر فروشی دیگه!" جلال هم در جواب گفته بود که:" اون هم صلاحیت می‌خواد". البته هر چند جلال، خلیل را قبول نداشت، ولی احترامش را حفظ می‌کرد، چون در حزب با هم بودند. راوی این مطالب هم در قید حیات است. ببینید که خلیل ملکی نگاه عمیقی ندارد و جنایات صهیونیستها را نمی‌بیند؛ کشتار را نمی‌بیند؛ آواره شدن مردم بیگناه را نمی‌بیند. این که اسرائیل پایگاه امپریالیسم و پادگان نظامی غرب است نمی‌بیند. دو تا مجتمع کشاورزی دیده و چون مردمش هم از اروپا آمدند و مدعی سوسیالیست هستند، برایش یک بت می‌شود. به همین دلیل گاهی چشم روشنفکران ما کور می‌شود؛ اگر بر فرض فردی مسلمان هم نباشد، یا مثلاً عربها را هم قبول نداشته باشد، وجدان و انسانیت که هست! به هرحال، یکی دیگر از احزاب که فعال بود جامعۀ سوسیالیست‌ها بود.

س: جلال آل احمد در آن زمان دیگر با آنها همکاری نمی‌کرد ؟

ج : نه. جلال بعد ازسال 32 ، دیگر سیاست را بوسید و کنار گذاشت. البته با آنها رابطه داشت. خلیل ملکی را قبول نداشت. در مجلۀ آنها هم سه، چهار مطلب خوب نوشت. یک مقاله در مورد مسجد اعظم قم نوشت و آورد که معماری اسلامی دارد احیا می‌شود؛ از عظمت بنای این مسجد گفت. یک مقاله هم علیه آمریکایی‌ها نوشت. یک مقاله هم در باره تغییر خط و بلبشوی کتاب‌های درسی نوشت. شاید این سه مقاله را بتوان مقدمۀ «غرب‌زدگی» دانست. جلد دوم آن را هم می‌توانیم، «در خدمت و خیانت روشنفکران» بدانیم. جلال «غرب‌زدگی» را که نوشت، به چند نفر داد که نظر بدهند. یکی فریدون آدمیت بود. آدمیت هم یک مقاله علیه این کتاب نوشت! داریوش عاشوری هم یک مقاله علیه‌ آن نوشت و گفت که جلال:" داره به عرب‌زدگی می‌رود." این تعبیر عاشوری است.                 

آقای عاشوری کتاب «فرهنگ و اصطلاحات سیاسی» دارد که مرحوم دکتر شریعتی در سال 1336 در یک مقاله نوشت که این کتاب عاشوری، ترجمه فرهنگ‌نامۀ صهیونیست‌هاست! مقالۀ مفصلی هم است. عاشوری مآخذ مطالب خود را نیاورده است! گاهی این ارتباطات پنهانی را می‌شود از این موارد فهمید. عاشوری زبان خارجی بلد بود و می‌توانست از فرهنگ‌نامه‌های دیگر هم استفاده کند، اما از فرهنگ‌نامه صهیونیستها استفاده می‌کند! این معنی دارد!

س : عاشوری به مقاله دکتر شریعتی جواب نداده است؟

ج : اصلاً. جالب است بدانید که آقای دعایی در روزنامه اطلاعات دو بار مقاله آقای دکتر شریعتی را چاپ کرده است ولی عاشوری هیچ وقت جواب نداده است. اتفاقاً یک بار هم مجلۀ  فردوسی این مقاله را در دهه 40 شمسی که هنوز دکتر شریعتی به شهرت نرسیده بود، چاپ کرد؛ البته  دلیلش را نمی‌دانم .

س: آن دوره، سوسیالیست‌های خداپرست هم بودند؟

ج : بله. البته اینها با هم تفاوت داشتند. بعد از کودتای آمریکایی – انگلیسی 28 مرداد 1332، مرحوم نخشب سوسیالیستهای خداپرست را تشکیل داد. مرحوم نخشب از بچه‌های حزب ایران بود. حزب ایران با سه شعار « ناسیونالیسم ، دموکراسی ، سوسیالیسم» وارد میدان شد.

س: یعنی همان سوسیالیست دموکرات‌های اروپایی  بودند.

ج : بله. کسانی مثل دکتر شاپور بختیار ، دکتر کریم کشاورز ، دکتر غلامحسین صدیقی بودند. به هر حال، نخشب آدم متدینی بود و دشمن اصلی را هم مارکسیسم و ماتریالیسم می‌دانست.؟؟ این موضوع هم مربوط به دهه بیست شمسی است که حزب توده حدود هشتاد درصد دانشگاهها را قبضه کرده بود. گروه نخشب که گرایش مذهبی داشتند با حزب ایران درگیر می‌شوند. و در نهایت در برخی شهرستان‌ها مثل شیراز و مشهد افرادی که ضد حزب توده و ضد مارکسیسم بودند و ارتباطی هم با آقای نخشب داشتند، «حزب مردم ایران» را تاسیس می‌کنند ولی کارشان خیلی نمی‌گیرد و سپس از این حزب منشعب شده و اسمشان را«سوسیالیستهای خداپرست» می‌گذارند. کریم سنجابی هم در خاطراتش با تحقیر از نخشب یاد می‌کند.

نخشب که مذهبی بود، می‌گوید ما می‌توانیم سوسیالیسم را مبنا قرار بدهیم؛ ماتریالیسمش را حذف بکنیم و توحید و معنویت را از اسلام بگیریم؛ پس اسم این اندیشۀ سیاسی را می‌گذارند« سوسیالیستهای خداپرست». افراد مختلفی هم عضو این مجموعه بودند؛ در شیراز آقای دکتر علی شریعتمداری و آقای حبیب‌الله پیمان بودند. در مشهد دکتر کاظم سامی و دکتر علی شریعتی بودند.

کتابی هم با عنوان «ابوذر غفاری خداپرست سوسیالیست» توسط یک نویسنده سوری  به نام جودت‌السحار نوشته شد و شریعتی آن را ترجمه کرد. برخی این ترجمه را برای کوبیدن شریعتی استفاده می‌کنند. وقتی شریعتی این کتاب را ترجمه کرد، یک جوان 17 ساله بود؛ اتفاقاً سال بعد، نامۀ مرحوم کاشف‌الغطاء علیه آمریکایی‌ها را که نود صفحه بود هم شریعتی ترجمه کرد. این هم یک متن برجسته و خوبی است.

س: سوسیالیست‌‌های خداپرست در دهۀ چهل شمسی دیگر فعال نبودند؟

ج : خیر. آقای نخشب هم بعد از کودتای 1332، به آمریکا  رفت و کارمند محلی سازمان ملل شد. سال ‌1355 هم به رحمت خدا رفت. مطالب زیادی از زندگی نخشب نداریم ؛ فقط دو سه نکته می‌دانیم که مثلاً در کجا تربیت شد و استادانش چه کسانی بودند.

س : سامی بعداً «جاما» را به وجود آورد.

ج : بله. جنبش اسلامی مردم مسلمان ایران.

س : آقای پیمان چه شد؟

ج : او  بعدها «جنبش مسلمانان مبارز» را تاسیس کرد. اندیشۀ سوسیالیستی در ذهن آقای پیمان ماند. هنوز هم کم و بیش اندیشه سوسیالیستی دارد. البته دکتر علی شریعتمداری چون استاد تعلیم و تربیت بود، خودش را از او رها کرد و بیشتر به مبانی فلسفی و اندیشه پرداخت. هنوز هم در قید حیات است و آدم خوبی است؛ خدا حفظش بکند. هنوز هم در شورای عالی انقلاب فرهنگی حضور دارد. دکتر علی شریعتمداری در اردیبهشت 1358 از جاما استعفا داد؛ متن استعفایی هم نوشت. البته آقای سامی و گروهشان، کم‌لطفی کردند و گفتند که ما او را اخراج کردیم! این یک بیماری‌ است که متاسفانه در احزاب حریم و حرمت نگه نمی‌دارند. بعدها  نظام‌الدین قهاری وارد جاما شد که آدم معتقدی نبود؛ دکتر سامی مبانی اعتقادی داشت ولی قهاری نه. قهاری تشکیلات جاما را از بین برد و آن را به سمت سازمان مجاهدین خلق کشاند. در این دوره، گروه ترقی‌خواه هم فعالیت می‌کرد. این گروه هم مثل جریان سید ضیاءالدین طباطبایی انگلیسی بودند.  

س : گروه «ترقی‌خواه» با «کانون مترقی» که آمریکایی است، فرق دارد؟  

ج : بله. انگلیسیها، گروه ترقی‌خواه را در مقابل کانون مترقی آمریکایی‌ها درست کردند. یک تشکیلات هم سید ضیاءالدین طباطبایی درست کرد که اسمش در خاطرم نیست. یک گروه هم جریان فتح‌الله فرود بود که او هم جریان انگلیسی‌ بود. یکی از تشکیلات مدافع آمریکا در آن دوره، حزب ایران بود که در بیانیه آقای اللهیار صالح مشهود است. جریان دیگر کانون مترقی بود که حسنعلی منصور ، هویدا و مجموعۀ اینها تشکیل دادند. البته این را هم بگویم که هرچند حزب مردم برای ساواک سوژه نبود، اما ساواک در عین حال جمع‌آوری می‌کرد و مراقبت می‌نمود.

س: یعنی ساواک از حزب مردم هم نگرانی داشت؟

ج : بله. نگرانی‌اش این بود که مبادا هم این حزب و هم حزب ملیون در درگیری‌های داخل حکومتی بین خودشان، به اصطلاح از خط قرمز حکومت رد شوند. مشکل اسدالله علم یا منوچهر اقبال نبود، بلکه ساواک نگران بدنه این دو حزب بود که با هم رقابت و بعضاً بازی می‌کردند! ساواک نگران بود که بعضی‌ فرصت‌طلبی بکنند . اسناد چاپ شده علم و حزبش در دو جلد410 و 380 صفحه‌ ای شخصیت اسدالله علم را نشان می‌دهد. از نظر ساواک علم، شخصیت نزدیک به شاه بود. اولین سند علم هم که بعد از تأسیس ساواک تهیه شده، مربوط به 22 خرداد 1336 است که اساسنامۀ حزب مردم را آورده است. در سند آمده که علم در سوم اردیبهشت 1336 از طرف شاه مأمور تأسیس حزب مردم شده است. همچنین در سند آمده که علم برای تدوین اساسنامه حزب به مئیر عزری رجوع کرده است. به هر حال از 1336 که کار حزب شروع می‌شود، علم  چند نفر از شخصیت‌های دوره پهلوی را در رأس حزب قرار می‌دهد.

یکی پروفسور یحیی عدل بیرجندی است  که من اطلاعاتی از او پیدا نکردم .یکی دیگر حسین ستودۀ تهرانی است که از او هم چیزی پیدا نکردم. همچنین مهدی شیبانی است که به آمریکایی‌ها هم وصل بود و دهۀ چهل و پنجاه ش استاندار مازندان شد.

س : او متهم به نوشتن مقالۀ معروف «استعمار سرخ و سفید» با نام مستعار رشیدی مطلق است؟

ج : نه. اون نیکخواه  است نه شیبانی.  شیبانی سوادش در آن حد نبود. او فقط زرنگ بود و در کارها دزدیدی می‌کرد؛ اسنادش را خوانده‌ام.

س : ظاهراً داریوش همایون در مصاحبه‌ای می‌گوید که نویسنده این نامه من نبودم؛ این نامه را در یک پاکت سربسته از دربار به من دادند و شخص شاه پشتش بود. همایون ادامه می‌دهد که احتمالاً این مقاله را  شیبانی نوشته باشد. اسم کوچک او را هم نمی‌برد.  

ج : به هر حال هر که نوشته باشد، فعلاً پرویز نیکوخواه متهم ردیف اول است. من پرونده این عباس شیبانی را خوانده‌ام. آدم باسوادی نبود که بتواند این مقاله را نوشته باشد.

س : ظاهراً سید حسین نصر در مصاحبه ای  می‌گوید که متن نامه را آوردند و شاه دید ولی گفت که این مقاله کفایت نمی‌کند و بروید و به اصطلاح پیازداغش را زیاد کنید! کسی هم مقاله را تندتر می‌کند.

ج : برداشت من اینست که شیبانی در این سطح نیست؛ حتی مقاله به قلم شجاع‌الدین شفا هم نیست. اگر قرار بود مقاله را بدهند فرد خاصی بنویسد، به شجاع‌الدین شفا می‌دادند. کتاب «انقلاب سفید» و «به سوی تمدن بزرگ» را شجاع‌الدین شفا نوشت و البته هشت ، نه بار هم حق التألیف گرفت!

س : واقعاً چند مرتبه حق‌التالیف گرفت؟!

ج : بله . در اسناد شفا هست.

س : کتاب «مأموریتی برای وطنم» را فروغی نوشت؟

ج: خیر. آن موقع فروغی مرده بود.  آن را صادق شفق‌زاده نوشت. قلم این کتاب، قلم سنگین ادبی است.

س: «انقلاب سفید» را چه کسی نوشت؟

ج : در اسناد هست که هم «به سوی تمدن بزرگ» را و هم «انقلاب سفید» را آقای شجاع‌الدین شفا نوشته است.

به بحث خودمان برگردیم. مهدی شیبانی با آمریکایی‌ها رابطه داشت؛ ساواک هم گزارش های زیادی ازدزدی‌های او در دوره استانداری‌‌اش تهیه کرده است. یکی دیگر از افرادی که در راس حزب علم قرار گرفتند، کیقباد مظفر است که از او هم چیزی پیدا نکردم؛ جلال آل احمد اشاره‌ می‌کند که او از اشراف است. جلال می‌گوید که:" او کتابی ترجمه کرده بود که بی‌ارزش بود؛ دادند تا من ویراستاری کنم. من هم نشستم و از اول با متن فرانسوی کتاب مقایسه کردم و در واقع از نو ترجمه کردم و به نام او چاپ شد." کسان دیگری مثل علی اکبر بهرامی؛ موسی عمید، استاد دانشگاه ؛ حسن افشار؛ پرویز ناتل خانلری؛ علی‌اکبر بینا، استاد دانشگاه و مانند اینها بودند.

س: اینها در حزب مردم چه کاره‌اند ؟

ج : اینها هیئت مؤسس حزب هستند. بالاخره حزب فعالیتش را شروع کرد. ابتدا علم دبیر کل و پروفسور عدل قائم مقام شد. بعدها علم، پروفسور عدل را دبیر کل کرد و خودش را مثلاً بالاتر از حزب قرار داد . طبق اسناد ساواک، حزب مردم به سمت انگلیس می‌رفت. حتی برخی شخصیت‌ها صراحتاً می‌گویند که این حزب را انگلیسی‌ها درست کردند. البته بخشی‌ از حزب مارک‌دار هم بودند، مثل خاندان علم و برخی اعضای آن. مسئولین ساواک می‌گویند که این حزب را انگلیسی‌ها درست کردند تا آمریکایی‌ها را بکوبند.

س: علم خودش در خاطرات چیزی در این باره نمی‌گوید؟

ج : من ندیده‌ام. اصلاً به این دوره نمی‌پردازد. تأسیس حزب در دورۀ نخست وزیری منوچهر اقبال است.  حزب مردم 47 عضو شورای مرکزی داشت. فعالیت این حزب در انتخابات دورۀ بیستم مجلس بود که آن افتضاحات به وجود آمد. جان‌اف کندی هم که رئیس‌جمهور آمریکا می‌شود، به دنبال تغییر ساختار ایران بود و کانون مترقی را درست کردند. این حزب در انتخابات تقلب‌های بسیاری انجام می‌دهد. آمریکایی‌ها ناراحت تقلب در انتخابات نبودند، بلکه ناراحت ورود عناصر انگلیسی به مجلس بودند. خصوصاً که طراحی‌ کرده بودند رجال قدیمی انگلیسی را به مجلس سنا سوق دهند. همزمان با این حزب ، حزب ملیون هم درست شد. حزب مردم چند روزنامه هم داشت. یکی «مهر ایران» بود که مجید موقر منتشر می‌کرد. مجید موقر از فراماسون‌هایی است که بیش از اینکه سیاسی باشد فرهنگی است. او در دهه چهل و پنجاه شمسی هم مجلۀ «مهر» را منتشر می‌کرد. او بیشتر بر طبل جدایی دین از سیاست می‌کوبید و درویشی‌گری، نه تصوف، را ترویج می‌کرد. او در باره فِرَق مختلف دراویش مثل عنقا و گنابادی و باورهای هندی مانند بودایی می‌نوشت. آن موقع از عرفانهای کاذب هندی، «مهربابا» بود .

س: شاید هم به همین دلیل اسم نشریه را مهر گذاشته بودند ؟

ج : نمی‌دانم. البته آن موقع «مهربابا» خیلی فعال بود و نشریات وکتاب‌هایش تا دهۀ چهل ترویج می‌شد . مهر را موقر می‌گرداند و سردبیرش هم مسعود برزین بود. روزنامۀ دیگری هم با عنوان «اندیشۀ مردم» توسط علی‌اکبر بهرامی منتشر می‌شد. روزنامۀ «راه مردم» هم توسط ابراهیم مدرسی که وکیل تربت حیدریه در مجلس شورای ملی بود، منتشر می‌شد. این سه روزنامه، مروج حزب و مدافع علم بودند. خصوصاً با روی کار آمدن دکتر امینی فعالیت حزب مردم گسترده‌تر شد. در این حزب عموماً مطرح می‌شد که علاقه‌مند به شاهنشاهند و در تمجید و تعریف شاه سخن می‌گفتند. بحث‌هایی هم در مورد کابینۀ علی امینی مطرح می‌شد. یکی از مخالفین مهم کابینه امینی، عبدالله والا مدیر «مجلۀ تهران» مصور بود که قبلاً درمورد ایشان صحبت کردیم. قبلاً هم گفتم که امیر هوشنگ عسگری هم مجلۀ «خوشه» را داشت و از مخالفین اسلام ودین بود. شاملو و دوستانش در این مجله، کار ادبی می‌کردند ، اما عسگری علیه امام و روحانیت و نهضت روحانیت می‌نوشت .

س : خوشه، طرفدار حزب مردم بود ؟

ج : بله. گزارشی از ساواک در 27 تیر 1336 وجود دارد که افراد این نشریه را دوستان و همراهان علم معرفی می‌کند؛ کسانی مثل ارسلان خلعتبری که بعداً به وزارت امور خارجه رفت، یا  دکتر محمد باهری که از توده‌ای‌ها و بهایی‌ها بود، یا محمود تفضلی که بیشتر آثار نهرو و هند را ترجمه می‌کرد.

س : این همان تفضلی است که بعداً عضو فرهنگستان هنر می‌شود؟

ج : نه. آن فرد دیگری است؛ این تفضلی سواد چندانی نداشت.گویا بیشتر زبان اردو و هندی می‌دانست. کتاب « نگاهی به تاریخ جهان» را ترجمه کرد؛ دیداری هم با گاندی داشته است. سند ساوک از عناصر چپ توده‌ای را هم نام می‌برد که با حزب علم همکاری می‌کردند. از فراماسون‌هایی مثل دکتر سعید حکمت هم به عنوان همکاران حزبی علم نام می‌برد. او در سال 1336 ارتباطاتی هم با  ارسنجانی که آن موقع جمعیت آزادی را داشت، برقرار می‌کند.

س: ارسنجانی همان کسی است که در اصلاحات ارضی نقش داشت ؟

ج : بله. او به طرف‌ آمریکایی‌ها و بعد هم  به طرف اسرئیلی‌ها رفت؛ مرگش هم مشکوک بود. ساواک هم احساس کرد که مرگش مشکوک بود. او را بعد از دولت هویدا، سفیر ایران در ایتالیا کردند. در آنجا هم با اسرائیلی‌ها خیلی نزدیک بود. چیزی در پرونده‌اش ندیدم، اما گویا در ایتالیا، حرکت‌هایی علیه انقلاب سفید انجام می‌دهد و به همین دلیل او را به ایران فرامی‌خوانند. در ایران هم در خانه‌ای سمت قلهک زندگی می‌کرد. خانمی هم درکنارش قرار گرفته بود. مدتی بعد هم فوت کرد. ساواک جزوه‌ای در دفاع از او آماده کرده بود تا اگر لازم شد منتشر کند. ساواک حدود 2000 جزوه از این دست آماده داشت.

س : اسم این جزوه چی بود؟

ج : موضوع آن تجلیل از ارسنجانی و نقش او در انقلاب سفید و اصلاحات ارضی بود. به هر حال در انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی، 30% از نمایندگان مجلس اعضای حزب مردم بودند.

س : انتخابات دوره بیستم مجلس چه سالی برگزار شد ؟

ج : 1339. در این دوره جبهۀ ملی هم مطرح می‌شود. البته بعد که دولت علم روی کار می‌آید، سعی می‌کنند که مسایل حزب را خیلی مهم نشان ندهند. ظاهراً علم ملاحظۀ آمریکایی‌ها را می‌کند. گاهی در حزب هم گله می‌کنند که آقای علم به حزب توجهی ندارد. البته در این دوره حزب ایران نوین روی کار آمد. حزب مردم  به حاشیه رفت و حزب تبدیل به یک پاتوق شد. در سال 1350 هم احساس کردند که این حزب دیگر حزب به درد بخوری نیست، پس علم از دبیرکلی حزب کنار رفت و علی‌نقی کنی دبیر کل شد. سال 52 هم ناصر عاملی، چهارمین و آخرین رهبر حزب شد.

س : علی نقی کنی با حاج ملا هادی کنی نسبتی دارد ؟

ج :باید از نوادگان او باشد. البته آیت‌الله محمدرضا مهدوی کنی هیچ ارتباطی با آیت‌الله ملا علی کنی ندارد. ملا علی کنی اهل بابل بود.

س : پس چرا نام فامیلی‌شان کنی دارد ؟

ج : پدرِ ملا علی که کشاورز بود، املاکش را در آنجا می‌فروشد و می‌آید به کن و در اینجا به کار کشاورزی مشغول می‌شود، لذا به کنی مشهور می‌شوند. اجداد آیت‌الله شیخ محمد رضا مهدوی کنی، اهل کن، بالای سولقان، بودند. به بحثمان برگردیم. به هر حال، در سال 1353 که حزب رستاخیز تاسیس می‌شود، به فرمان شاه، حزب مردم، حزب پان‌ایرانیسم و حزب ایران نوین در حزب رستاخیز ادغام می‌شوند. یادآوری کنم که در دوره‌ای، سردار فاخر حکمت هم در پی تأسیس حزبی با عنوان حزب «سوسیالیست دموکرات» بود که گویا شاه مخالفت می‌کند. به هر حال علم پس از پایان نخست‌وزیری‌اش از طرف وزارت امور خارجه امریکا به این کشور دعوت شد و  سه ماه در آمریکا گذراند. البته در گزارشات ساواک چیزی در این باره نیامده و خود علم نیز چیزی نگفته است. عجیب این است که آمریکایی‌ها، تعدادی از همین جریان انگلیسی را دعوت می‌کنند تا دو ، سه ماهی در آمریکا بگذرانند. مثلاً طبیب‌زاده را در سال 1337 دعوت می‌کنند.

س:ظاهراً برنامه‌ای داشتند که نخبگان کشورهای مختلف را به آمریکا دعوت می‌کردند؛ مثل جلال آل احمد.

ج : بله.

س : ظاهراً چون نمی‌خواستند تمام تخم مرغهایشان را در یک سبد بگذارند، از احزاب و جریانات مختلف دعوت می‌کردند.

ج : فکر نمی‌کنم به این دلیل بوده باشد. شاید چون سرنوشتشان با انگلیس به شدت به هم گره خورده بود، این کار را می‌کردند. یا شاید هم پشت پرده خبری بود! نمی‌دانیم.

در سال 1340 هم ورود علی امینی را به صحنه داریم. روزنامه‌های حزب مردم و ملیون، متحداً علیه علی امینی وارد مبارزه می‌شوند. ارتباط حزب مردم با حزب زحمتکشانِ دکتر مظفر بقایی هم در سال 1338  جالب است.

در این دوره برای نشریات این دو حزب دو موضوع مهم است؛ یکی حفظ منافع انگلستان و دیگری حفظ شاه. حسین خطیبی و ابوالحسن ابتهاج هم در این دوره با هم رابطه دارند. حسین خطیبی ادیب بود و مدتی هم نائب رئیس مجلس شورای ملی شد. ضمناً یادآوری این نکته هم لازم است که لایحۀ کاپیتولاسیون را دولت علم دوباره به مجلس شورای ملی فرستاد. سه نفر این لایحه را امضا می‌کنند و به مجلس می‌فرستند؛ علم، اسدالله سمیعی از اعضای تشکیلات بهاییت در ارتش و  غلام‌عباس آرام عضو تشکیلات بهاییت و وزیر امور خارجه.

اولین سند جلد دوم اسناد علم و حزب مردم، مربوط به31/6/44 و جشن بیست و پنجمین سال سلطنت محمدرضا پهلوی است. حزب مردم حدود هزار نفر را برای جشن بیست و پنجمین سال سلطنت محمد رضا دعوت می‌کند که حدود 100 نفر از آنان از زنان هستند.

س : یعنی سلطنت محمد رضا از 1320 تا 1345؟

ج : بله. این جشن در کلوپ حزب برگزار شد و علامه وحیدی که قبلاً در موردش صحبت کردیم، سخنران مراسم بود. آخرین سندِ جلد دوم کتاب هم مربوط به 12/6/53 است که در آن در باره تشکیل حزب رستاخیز مطالبی آمده است. گزارش مفصل 13 صفحه‌ای هم در باره ساختار، فعالیت، شعبات، رؤسای حزب و روابط حزب مردم با حزب پان‌ایرانیسم وجود دارد. در این سندها اسمی هم از حزب ایرانیان آمده است. حزب ایرانیان انشعابی از حزب پان ایرانیسم بود. پان‌ایرانیسم دو انشعاب داشت؛ اولین انشعاب توسط داریوش فروهردر دوره مصدق انجام شد و «حزب ملت ایران بر پایۀ پان‌ایرانیسم» تشکیل گردید. انشعاب دوم توسط ناصر انقطاع انجام شد. او الان در آمریکاست و مجلۀ «جامعه و علم» را منتشر می‌کرد. ایشان کتابی هم در مورد حزب پان‌ایرانسیم نوشته و در آن آورده که پزشک‌پور از سال 1325 با خانم لمبتون مرتبط بود و ما همان موقع می‌خواستیم پزشک‌پور را محاکمه کنیم که چرا با انگلیسی‌ها ارتباط دارد. این کتاب مطالب نسبتاً خوبی هم دارد و در آمریکا چاپ شده است.  

 

برای مشاهده بخش نخست نقد این کتاب به اینجا مراجعه نمایید.