دعایی: امام اجازه کالبدشکافی پیکر مصطفی خمینی را ندادند
اول آبان ماه سالروز شهادت ناگهانی مرحوم آیتالله حاج سید مصطفی خمینی(ره) فرزند امام است؛ شهادتی که اگر چه برای امام، خانواده و یاران ایشان حادثهای دردناک بود، اما حوادثی که در پی آن اتفاق افتاد باعث زنده شدن مبارزات مردم ایران ضد رژیم شاه شد که در نهایت در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به ثمر نشست.
در خصوص شخصیت علمی و سیاسی حاج آقا مصطفی گفتوگویی را با حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمود دعایی از یاران شاخص امام در نجف و دوست صمیمی پسر ارشد ایشان انجام دادهایم که در پی میآید:
حاج آقا! لطفا در ابتدا برای ما از موقعیت علمی آقا مصطفی بفرمایید.
مرحوم حاج آقا مصطفی دارای استعداد فوقالعاده و تیزهوش بود که در دوران تحصیل خوب درس خوانده بود و از اساتید و هممباحثهایهای خوبی برخوردار بود و در این راه پیگیریهای مستمری داشت. در کنار بهرهگیری از اساتید، خودش نیز تدریس میکرد و در واقع شاگرد و مدرس برجستهای بود و سریعا پیشرفت کرد. در نتیجه در عنفوان جوانی و زیر بیست سالگی به درجه اجتهاد رسید و در کنار متون فقهی حوزوی از فلسفه و حکمت و عرفان هم بهره گرفته بود.
موارد آخر را نزد خود امام خوانده بود؟
هم پیش امام و هم خدمت اساتید دیگر. فرصتهای ذیقیمتی برای او فراهم آمد که از آنها استفاده خوبی کرد؛ یکی از این فرصتها حضور در کنار امام در ترکیه بود، زیرا رژیم شاه به دلایلی پذیرفت که امام در تبعید تنها نباشد. حاج آقا مصطفی وقتی بازداشت شده بود با وی توافق کرده بودند که بعد از آزادی داوطلبانه به ترکیه نزد پدرش برود. ایشان هم از روی تاکتیک پذیرفته بود تا بیرون بیاید و روی آن فکر کند، اما بعدا نپذیرفت که برود و به فعالیتهای مبارزاتیاش ادامه داده بود. لذا مولوی رئیس ساواک تهران به او زنگ زد و آن قول را یادآوری کرد و بیحرمتی هم به ایشان کرد که حاج آقا مصطفی هم خیلی به او پرخاش کرد و گفت که من خودم تصمیم نمیگیرم و مادرم هم نظر میدهد. در نهایت او را دستگیر کردند و به زور به ترکیه فرستادند که از لحاظ مبارزاتی اتفاق خوبی بود. امام در دوران ابتدایی تبعید که تنها بودند وضعیت نامطلوبی داشتند و علاوه بر تنهایی و عزلت معمولا سعی میکردند از غذایی که آنجا برای ایشان تهیه میشود خیلی استفاده نکنند.
به دلیل احتمال مسموم بودن غذا؟
نه؛ جهت نکات بهداشتی. به جای آن غذا هم فقط نان و پیاز و ماست میخوردند. این شرایط از نظر جسمی روی امام اثر گذاشته بود؛ به خصوص اینکه بیرون از منزل نمیرفتند و تحرکی نداشتند، انیسی نداشتند و با مطالعه و عبادت وقت را میگذراندند. حاج آقا مصطفی وقتی میآید، شرایط جدیدی را فراهم میکند و به آن محیط تنوع میبخشد؛ برنامهریزی برای بیرون رفتن، گردش و پیادهروی میکند و خودش هم آشپزخانه را راه میاندازد و سفارش مواد غذایی لازم را هم میدهند. علاوه بر آن ساعات روزانه را هم برنامهریزی کردند که بخش عمده آن را به مباحثه علمی و بهرهگیری از محضر امام اختصاص داده بودند. البته امام قبلا هم سفارش کتاب داده بودند و تعدادی کتاب در اختیارشان بود.
حاج آقا مصطفی از آن مباحثههای دو نفره با امام نکته و خاطرهای هم میگفتند؟
یکی، دو خاطره جالب میگفتند. وقتی دو شخصیت علمی برجسته با هم مباحثه میکنند در تلاشند تا روی مبانی علمی خود پافشاری کنند و گاهی در اثر این پافشاریها مجادلهای اتفاق میافتد که با سر و صدا همراه است. نگهبانان و مراقبین همراه امام در هنگام تنهایی سمپات ایشان شده بودند و علاقه فوقالعادهای به ایشان پیدا کرده بودند. اما وقتی آقا مصطفی آمد، آنها میدیدند که پدر و پسر با هم جدل و داد و فریاد میکنند. لذا نگران میشدند که آقا مصطفی با پدرش دعوا میکند و لذا میآمدند و در دفاع از امام به آقا مصطفی میگفتند که چرا با پدرت دعوا میکنی؟! در این لحظه آقا مصطفی میگفتند که هر دو ما خندهمان میگرفت.
این فرصت زیبای بهرهگیری علمی از پدر برای ایشان فوقالعاده بود و باعث میشد که هم حاج آقا مصطفی رشد کند و هم خودش را نشان دهد و اگر در مواردی نیاز به تکمیل و تذکر بود خود امام با راهنمایی و تذکر اصلاح میکردند. در این فرصت ایشان از پدر خیلی بهره گرفت و امام هم به سطح علمی پسرش واقف شده بود.
وقتی به عراق آمدند هم این رابطه ادامه پیدا کرد و شبها جلسه داشتند؛ به خصوص قبل از ملحق شدن همسر امام به ایشان. از جمله اموری که حاج آقا مصطفی به طور روزمره دنبال میکرد این بود که به درس همه مراجع میرفت و در همه آنها اظهارنظر میکرد و طبعا موضعگیریشان از موضع بالا و در قامت یک انسان عالم مسلط به مبانی علمی بوده است و طبیعتا باعث توجه در دروس بزرگان نجف میشد. البته در آنجا اشکال گرفتن مرسوم نبود و حتی بیاحترامی تلقی میکردند. اما امام این سنت را شکستند و در ابتدای درسشان در نجف که به سنت مرسوم کسی اشکال نمیگرفت، فرمودند که اینجا مجلس روضه نیست، مباحثه است و اگر آقایان نظری دارند ابراز کنند که در پی آن آقایان شروع کردند به اشکال گرفتن. مستشکلین درس امام چند گروه بودند. اول، کسانی بودند که واقعا به مبانی امام اعتقادی نداشتند و میخواستند مچ بگیرند که اتفاقا امام از این گروه بیشتر استقبال میکردند چون اشکال واقعی باعث رونق درس میشود و نه اشکالگیری تشریفاتی. دوم، گروهی که اشکال واقعی میگرفتند و دنبال درس بودند.
سرآمد مستشکلین حاج آقا مصطفی بود تا جایی که گاهی در بحث، به دست و پای امام میپیچید که ایشان پاسخ میدادند. پاسخهای امام گاهی به گونهای بود که نشان میداد امام به عالم بودن فرزندشان اعتقاد دارند. مثلا گاهی میگفتند «مصطفی این حرف از تو بعید است!» یعنی به درجه علمی آقا مصطفی واقف بودند و آن سوال را بعید میدانستند.
آن زمان آقا مصطفی مجتهد شده بودند؟
بله، از گذشتههای دور درجه اجتهاد را کسب کرده بودند. حاج آقا مصطفی قبل از رفتن سر درس امام به درس مراجع دیگر میرفت و آن را برای امام نقل میکرد. یکی از مشاهدات ایشان که نقل آن امام را خیلی خنداند، در خصوص درس آیتالله شاهرودی بود. ایشان یکی از مسنترین مراجع نجف بود و نزدیک ۹۰ سال داشت. او را در حالی که زیر بازویش را گرفته بودن میآوردند تا درس بگوید. قبل از درس هم سبیل (چیزی شبیه چپق) میکشید تا نفسی تازه کند و سپس نیم ساعت تا یک ساعت درسش را میداد و بدون اشکال گرفتن از سوی کسی میرفت. بعد از درس هم دوباره سبیل میکشید و میرفت. آقا مصطفی به پدر میگفت آقای شاهرودی لابهلای سرفههایش حرفهای تازهای داشت و میخواست بگوید که حرف ایشان مختصر اما مطلب تازه قابل استفادهای داشت. امام هم گوش میکردند و میخندیدند.
نقش ایشان در یاری رساندن به امام در جهت مبارزات چگونه بود؟
آقا مصطفی در دوران مبارزه هم بازوی توانای امام بود و علاقهمندان امام را تفقد میکرد. در دوران تبعید هم ادامه دهنده راه امام، وفادار به ایشان و علاقهمند به مبارزات بود. بعد از تبعید هم یک یار و انیس فهیمی برای امام بود که مباحث علمیاش به امام روحیه میداد و نگهداری از ایشان را به عنوان ادای وظیفه فرزندی انجام میداد. بعد هم در دوران غربت و مهجوریت امام در نجف به عنوان یک سپر و بازوی توانا برای امام بود که سعی میکرد در مقابل کینهها و تهمتها به مثابه یک سپر برای امام باشد تا چیزی به ایشان اصابت نکند و همه را خودش تحمل کند.
از جمله فعالیتهای مبارزاتی ایشان راهاندازی «صدای روحانیت مبارز» بود که به هر حال ایشان پیشنهاد آن را داد و موارد دیگر... در واقع تاسیس این رادیو پیشنهاد دولت عراق بود که آقا مصطفی اجرای آن را سامان داد. در کنار این امر، آقا مصطفی با رونق دادن درس امام به همان طریقی که ذکر شد، به ایشان کمک میکرد.
مهم این بود که ایشان در مباحث علمی و تحقیقی در دوران تبعید، از آن فرصت فراغت استفاده خوبی کرد. میدانید که امام درس فقه را هم در نجف شروع کردند، اما اصول و معقول را درس نمیدادند که حاج آقا مصطفی برای جبران این خلأ درس اصول را شروع کردند که شاگردان ممتاز و خوبی را هم تربیت کرد.
شما هم در آنها شرکت میکردید؟
من به دلیل مشغلههای مبارزاتی این توفیق را پیدا نمیکردم؛ اما گاهی که فرصت میشد به درس امام میرفتم. آقا مصطفی موضوع تفسیر قرآن را هم دنبال کرد. من یادم است که وقتی تفسیر پرتوی از قرآن آیتالله طالقانی منتشر شد آن را خدمت امام بردم و ایشان به من گفتند که «من بنای تقریظ نوشتن بر کتابی ندارم، اما اگر قرار بود بر کتابی تقریظ بنویسم بر تفسیر آقای طالقانی بود و شما حتما این تفسیر را به مصطفی بدهید، زیرا او روی تفسیر کار میکند و لازم است که از این مبانی آگاه شود.»
چه نکتهای در این تفسیر برای امام جالب بود؟
شیوه آن و طرح مباحث اجتماعی و فلسفی در آن. به هر حال آقا مصطفی در این ابعاد رشد کرده بود و به عنوان یک چهره برجسته علمی و تحقیقی شناخته شده بود و در محیط نجف هم اینگونه بود که وقتی در بیرونیهای مطرح نجف شرکت میکرد همه سعی میکردند تا با توجه به اینکه یک استوانه علمی وارد شده است، مباحث بالای علمی را مطرح کنند تا هم استفاده کنند و هم خود را مطرح کنند. به همین دلیل در فقدان آقا مصطفی، امام قریب به این مطلب را گفتند که مصطفی امید آینده اسلام بود و میدانیم که امام به گزافه حرف نمیزدند و اهل معنا و معرفت و کمال بودند و مطلب به دور از حقیقت یا اینکه جنبه خودخواهی و ستایش خانواده داشته باشد مطرح نمیکردند. یعنی تا ایمان به مطلبی نداشتند آن را مطرح نمیکردند. لذا وقتی آن جمله را میگویند پیداست که به مراتب علمی او آگاهی داشتند.
یعنی فراتر از یک آقازاده معمولی ...
بله.
اگر ممکن است قدری در مورد مواضع سیاسی ایشان هم برای ما بگویید...
از لحاظ سیاسی رهرو راه امام بود، مرتبط با تشکلهای سیاسی اسلامی بود و اگر تشکلهایی میخواستند با امام ملاقات کنند اول به ایشان مراجعه میکرد. زیرا نظرات دو طرف را به خوبی به یکدیگر منتقل میکرد.
در خاطرات موجود عمدتا از روابط مرحوم حاج احمد آقا با امام گروههای سیاسی سخن گفته شده است؛ ارتباط حاج آقا مصطفی چطور بود و بیشتر با کدام طیفها بود؟
حاج احمد آقا زمانی به امام ملحق شد که دوران اوج مبارزات مردم ایران و نزدیک پیروزی بود، اما آقا مصطفی در ایام غربت امام مشعل مبارزه را روشن نگه میداشت، در حالی که هنوز رسما فعالیتهای مبارزاتی شروع نشده بود. اینجاست که ما بیشتر به اهمیت نقش حاج آقا مصطفی در آنجا پی میبریم. ایشان ارتباطات تعیینکنندهای با تشکلهای سیاسی داشت. من خاطرم هست که حسین ریاحی، نماینده گروه فلسطین - گروه مسلح ایرانی که علیه رژیم پهلوی مبارزه میکرد - و سخنگوی رادیو بغداد و بعدا سخنگوی رادیو میهنپرستان شد با حاج آقا مصطفی گعده داشتند. یادم هست که یکبار ریاحی به من گفت شما قدر این سید بزرگوار را بدانید؛ بسیار فهیم و شجاع است.
دورانی هم فعالیتهای مسلحانه و تشکلهای چریکی در حال شکلگیری بود، میدانید که امام با مبانی فکری که داشتند این نوع مبارزه را قبول نداشتند؛ اما مرحوم حاج آقا مصطفی به این گروهها بها میداد، پناه میداد و با آنها ارتباط داشت. حتی من خاطرم هست که چند نفر از دوستان روحانی مبارز را انتخاب کردند تا آموزشهای نظامی ببینند.
چه کسانی بودند؟
یکی از آنها آقای یزدیزاده بود که در لبنان آموزش دید و به نجف برگشت؛ در آنجا هم برای بقیه کار با تسلیحات مانند نارنجک و مسلسل و تیراندازی را آموزش داد. خود مرحوم آقا مصطفی وقتی فوت کرد، فرزندشان اسلحهای را که در خانه بود به من تحویل داد و گفت که این اسلحه پیش پدرم بوده و به عنوان جایزه به پدرم داده بود. پیدا بود که برخی گروههایی که ایشان با آنها ارتباط داشتند آن اسلحه را داده بودند. من وقتی دیدم متوجه شدم که اسلحه بسیار پیشرفتهای است؛ کلتی بود که ماهیت مسلسل هم داشت. ما هم نمیتوانستیم که با آنچه کار کنیم تا اینکه بعد از انقلاب که سفیر ایران در عراق شدم آن را به نماینده تشکیلات حزبالدعوه دادم. البته برخی وسایل تکثیر و اسلحههای سرد را هم به آنها دادیم. بعدا در یک مناسبتی که ما از سفر بینالمجالس ایتالیا به همراه آقایان صباح زنگنه و دوزدوزانی و خانم شهید رجایی به سوریه برگشتیم، یکی از مبارزین عراقی حزبالدعوه خواست تا با ما مبارزه کند. من و آقای زنگنه هم به منزل آنها در زینبیه رفتیم. آن فرد در ضمن مذاکرات و بیان نیازها، گفت که با آن سلاحی که شما در نجف به ما هدیه دادید اولین حرکت مسلحانه حزبالدعوه با آن شروع شد.
به هر حال مرحوم حاج آقا مصطفی با نقش برجستهای که در کنار امام داشت و آینده درخشانی که به دلیل آبدیدگی در مبارزات و بهرهگیری وافر علمی از محضر پدر و استعداد بالایی که داشت، میتوانست خطر بسیار بزرگی برای رژیم پهلوی باشد و طبیعتا ضربه به او ضربه مهلکی به امام و مبارزه میتوانست تلقی شود. بنابراین کاملا قابل درک است که رژیم برای ضربه زدن به امام و ضربه به مبارزات در پی حذف ایشان بوده باشد.
اینجاست که انسان به پدیدههای نویی پی میبرد. من به صراحت عرض میکنم که اگر فوت آقا مصطفی اتفاق نیفتاده بود و این بازوی توانا و امید آینده امام از ایشان گرفته نمیشد انسان به زوایای پنهان شخصیت عرفانی و معنوی امام که بعد از این حادثه اتفاق افتاد، پی نمیبرد. ما مراتب تسلیم و رضای امام در مقابل این حادثه و اراده الهی را دیدیم. امام انسان نازنینی را از دست داد که در دوران تاریک غربت ایشان انیس و چراغ روشنی بود. امام عزیزی را از دست داد که تمام ثمره علمی خود را در او تزریق کرده بود و آموزش داده بود و پشتوانه و آیندهساز اسلام بود.
انسان وقتی به عظمت این حادثه پی میبرد که تعابیر زیبای امام بعد از آن حادثه را بشنود. وقتی که امام خودش در اسلام ذوب شده بود، میدید که فرزندش که امید آینده اسلام است از دنیا رفته، طبعا خیلی جای تاسف و نگرانی دارد. شیوه برخورد امام با این اتفاق هم خیلی درسآموز است. هیچ کس اشک او را برای درگذشت فرزندش ندید، هرچه بود صبر و تحمل و شکرگزاری نسبت به مشیت الهی را دید. این اتفاق باید میافتاد تا انسان این عظمت را ببیند.
امام وقتی برای اولین بار سر قبر فرزندش رفت، میپرسد که قبر مصطفی کجاست؟ میگویند آنجا. سپس میگوید برای او فاتحه بخوانید؛ برای مرحوم کمپانی و بنیصدر هم فاتحه بخوانید. سپس بدون ریختن اشکی به منزل آقا مصطفی میرود. یکی از رفتارهای زیبای آقا مصطفی پذیرایی از امام و همسرشان در خانه بود. ماهی یکبار در منزل وی بساط شبنشینی و گعده فراهم بود.
امام فقط به منزل آقا مصطفی میرفتند؟
بله؛ به خصوص برای وعده ناهار و شام به منزل کسی جز آقا مصطفی نمیرفتند. حالا همان منزل، محل فاتحه زنانه است. هنگام ورود، عروسش خودش را به دامن ایشان میاندازد و میگوید ببخشید مصطفی نیست که از شما استقبال کند. خب این صحنه دل کوه را آب میکند و سنگ هم اشک میریزد. اما امام با استقامت کامل میایستند و توصیه میکند که صبر کنید؛ شما دشمن دارید و ممکن است آنها با دیدن گریهها، شما را شماتت کنند. اما این (دلیل هم) فایده ندارد؛ سعی کنید برای رضای خدا صبر کنید... امانتی بود که خداوند از ما گرفت. ما باید در برابر مشیت الهی تسلیم باشیم. همین برخورد نصیحتآمیز امام و القاء معنویت و عرفان همسر امام، همسر آقا مصطفی و فرزندان را آرام میکند.
بعد از آن حادثه وقتی که امام سر کلاس درس خارج خود رفتند که آقا مصطفی همیشه از مستشکلین اصلی آن بود، آن تعبیر زیبا را به کار بردند و از الطاف خفیه الهی سخن به میان آوردند. واقعا این لطف خفیه بود که انسان به زوایای معنوی و عرفانی امام و عمق تسلیم و پذیرش امام پی ببرد.
البته این اتفاق در مبارزات هم موثر بود...
بله، به برکت همین پذیرشها و تسلیم شدنها و عظمت بخشی خداوند به این حادثه، جریان مبارزات هم اوج گرفت.
حاج آقا! میتوانید واقعه فوت آقا مصطفی را از ابتدا دقیقا بازگو کنید.
واقعیت این است که آنچه رخ داد مشکوک بود. خود امام تا به آخر نخواستند موکدا بپذیرند که شهادت رخ داده است؛ در عین حال آن را رد هم نکرده بودند. به هر حال آزمونی برای امام و یاران ایشان بود که ببینیم چقدر صبور هستیم. شب حادثه ایشان ملاقاتهایی داشت. عادت معمولشان خواندن نماز شب و سپس نماز صبح بود؛ بعد از آن هم مطالعه میکردند. در پشت میز مطالعه بود که ایشان به خاطر سکته یا تاثیر سموم روی کتابشان میافتند. آن کسی که در خانه خدمت میکرد، وقتی میخواست چای ببرد، میبیند که کسی در را باز نمیکند و سپس متوجه قضیه میشود. سپس در حالی که بر سر میزد میآید که به دوستان خبر دهد و تصادفا اولین نفر من بودم، خانه من نزدیک بود. من از بیرون میآمدم که دیدم این خانم (صغری خانم که انسان نازنینی بود و از دنیا رفت) گفت که خاک بر سرمان شد و حاج آقا از دست رفت. من هم رفتم و آن حادثه را دیدم. اولین فکری که کردم اطلاع دادن به حاج احمد آقا بود. برای این کار پیک امینی را مامور کردم که آهسته درب منزل امام را بزند و به احمد آقا اطلاع دهد که برای حاج آقا مصطفی اتفاقی افتاده است.
یک تاکسی گرفتیم و آقا مصطفی را با آن به بیمارستان بردیم. پزشک هم بعد از دادن شوک و کارهای درمانی لازم گفت که ایشان فوت کرده و با ادب گفت «انالله و انا الیه راجعون». برای کشف حادثه هم توصیه میکند که کالبدشکافی شود. برای این کار هم نیاز به اجازه نزدیکان وجود دارد. اما امام اجازه ندادند.
چرا؟
نتیجهای که عاید میشد منجر به حیات ایشان نمیشد و فقط به جنازه بیحرمتی میشد. ایشان بعد از اطلاع از خبر گفتند که جنازه را ۲۴ ساعت نگه دارید. زیرا مستحب است که در هنگام مرگ «فجعه» جنازه ۲۴ ساعت نگه داشته شود، زیرا شاید احتمال برگشت باشد.
امام چگونه از قضیه آگاه شدند؟
پدیدههای زیبایی در هنگام آگاهی امام رخ داد. حاج احمد آقا بعد از اطمینان یافتن در خصوص از دست دادن برادر، در مقابل پدر و مادر احساس مسئولیت داشت و سریعا میخواست به منزل برود. البته مادر ایشان وقتی فهمیده بود، خودش به بیمارستان آمد و یادم هست که خود را به خاک انداخت و احمد آقا بازوی مادر را گرفت و با ماشین به منزل رفتند.
در آن لحظات من به حاج احمد آقا گفتم که از این به بعد رسالت سنگینی روی دوش شماست؛ او هم گفت که دعا کن خداوند به من یاری کند و تحمل دهد که بتوانم این رسالت را انجام دهم. مادر آقا مصطفی هم به منزل او رفتند و احمد آقا تنها مانده بود.
ما میخواستیم جمعی را بفرستیم تا به امام اطلاع دهند. مرحوم سید عباس خاتم یزدی، شیخ حبیبالله اراکی (از اوتاد نجف)، سید جعفر کریمی، رضوانی و... بودند. اینها وقتی رفتند امام احساس کردند که به شدت غمزده و متاثر هستند؛ زیرا سرشان را با حالت ناراحتی پایین انداخته بودند و لذا امام متوجه شدند که اتفاق بدی افتاده است. احمد را صدا کردند و داد زدند «احمد». احمد آقا هم خودش را پنهان کرده بود تا امام متوجه نشود. دوباره امام فریاد زده بودند «احمد»؛ احمد آقا هم بغضش ترکید و گریه کرد. سپس امام به آقایان گفت که اگر برای مصطفی اتفاقی افتاده، بگویید. من قدرت تحملش را دارم.
بعد از تسلیت گفتن آقایان، امام لحظاتی انگشتشان را روی زمین گذاشتند و به آن خیره شدند؛ سه مرتبه هم گفتند انالله و انا الیه راجعون، لاحول و لاقوة الا بالله. سپس هم گفتند که جنازه را ۲۴ ساعت نگه دارید.
در تشییع جنازه هم دقیقا مانند سایر تشییع جنازهها آمدند و ۵ دقیقهای نشستند. همه اشک میریختیم و گریه میکردیم. اما امام ساکت نشستند و ۵ دقیقه پشت سر جنازه آمدند و سپس رفتند. جنازه را به حرم بردیم و طواف دادیم؛ آیتالله خوئی هم بر پیکر ایشان نماز خواند.
چرا خود امام نماز نخواندند؟
تدبیر حاج احمد آقا بود. شاید برای رعایت حال امام بود. بعدا به منزل آمدیم. معمولا بعد از تشییع، برای سر سلامتی گفتن به بازماندگان میآمدند. از همه طیفها افراد آمدند و امام هم ساکت نشسته بود؛ گاهی هم با نگاه ملاطفتآمیز به افراد نگاه میکردند. ما نگران بودیم که این حالت تحمل امام منجر به سنکوب ایشان شود و بنا بود کاری کنیم که ایشان اشک بریزند. لذا قرار شد که ذکر مصیبت حضرت زهرا(س) انجام شود، زیرا ایشان در این هنگام خیلی متاثر میشدند و اشک میریختند. آقای کوثری و دیگران روضه خواندند و امام هم اشک ریختند. در روزهای بعد مجالس فاتحهخوانی هم برگزار شد.
آقا مصطفی در اواخر عمر، چه تحلیلی از وقایع سیاسی داشتند؟
در نهایت پیروزی را محتمل میدانستند، اما نه به این سرعت.
باز هم اگر نکتهای از مواضع سیاسی ایشان دارید بفرمایید.
ایشان محو در مواضع سیاسی پدر بود. البته در تحریک و تشویق فعالیتهای مسلحانه پیشگام بود.
بابت این مسئله امام از ایشان دلخور نشدند؟
امام اجازه نمیدادند؛ اما آقا مصطفی تشویق میکردند و چیزی هم به امام نمیگفتند.
با توجه به اینکه طبعا ایشان از سازمان مجاهدین حلق با توجه به افکار التقاطی که پیدا کرده بود، حمایت نمیکردند؛ پس حامی کدام گروههای چریکی بودند؟
بیشتر فداییان اسلام و این گروههایی که بعد از انقلاب سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل دادند. رابط اصلی با این گروهها نیز شهید محمد منتظری بود. البته من اطلاع بیشتری از این فعالیتها ندارم.
پایگاه اطلاعرسانی و خبری جماران ، دوشنبه 1 آبان 1391
نظرات