برخورد ایدئولوژی ها؛ از "سایکس پیکو" تا "سوراقیا"


2187 بازدید

برخورد ایدئولوژی ها؛ از

به گزارش گروه بین‌الملل خبرگزاری تسنیم، صفیه انطوان سعادة در مقاله‌ای در بخش دیدگاه روزنامه الاخبار لبنان نوشت: افول سیطره آمریکا بر خاورمیانه منجر به ایجاد شکاف در تقسیمات طرح سایکس پیکو در سوریه می شود. این بدان معنی نیست که ما در مقابل سایکس پیکوی دیگری قرار داریم، چرا که بازیگران منطقه‌ای در صد سال اخیر تغییرات ریشه ای داشته اند و ما به علت تغییرات جغرافیایی و سیاسی منطقه از جمله نقش جمهوری اسلامی ایران، تحولاتی کاملا متفاوت را می بینیم. در جغرافیای جدید، ایران مانع از نفوذ اسرائیل و آمریکا در سوریه شده و از محور مقاومت و دولت سوریه حمایت می کند.

قدرت روز افزون ایران زمینه را برای ورود روسیه به عنوان بازیگر اساسی در منطقه فراهم کرده و باعث شده مسکو یقین داشته باشد که کفه ترازوی پیروزی به نفع این کشور سنگینی می کند.

علاوه بر اینها روسیه می‌داند که هیچ امکان همکاری میان این کشور آمریکا نیست، چرا که آمریکا سعی دارد بر لیبی و بازار این کشور مسلط شده و شرکت های روسی فعال در این کشور را بیرون کند. فقدان جای پای روسیه در دریای مدیترانه به معنی انزوای روسیه و محاصره این کشور است  آن را به دولتی ضعیف تبدیل می کند. این همان کاری است که آمریکا در اواسط قرن گذشته میلادی با کشورهای آمریکای لاتین انجام داد. البته این کشورها در حال حاضر به دنبال شکستن قواعد آن بازی هستند و از طریق ایجاد جبهه ای جدید به نام کشورهای بریکس (برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی) به دنبال عبور از این توطئه هستند.

اسرائیل سرنیزه جنگی آمریکا در خاورمیانه و جهان عرب به شمار می‌رود، این رژیم حامی نفت در منطقه است و مأموریت اصلی آن عدم اجازه به استقلال طلبی کشورهای عربی است، این رژیم الان به خنجری تبدیل شده که سعی در ایجاد واگرایی بخشهای مختلف جهان عرب از یکدیگر دارد. سیاست اسرائیل مبتنی بر هجوم غافلگیر کننده است تا بتواند توان نظامی کشورهای عربی را در عرض چند ساعت یا چند روز کوتاه با حمایت لجستیک آمریکا از بین ببرد، اما اوضاع این رژیم نیز در پی اشغال جنوب لبنان در سال 1982 و تشکیل مقاومت لبنان تغییر کرده است. افزایش توان حزب الله لبنان در سال 2000 باعث عقب نشینی رژیم صهیونیستی از مرزهای لبنان شد و یورش مجدد این رژیم به لبنان در سال 2006 نیز باعث شد که سرزمین های اشغالی برای اولین بار از زمان تاسیس موجودیت این رژیم در برابر موشک های حزب الهن قرار گیرد و حتی تل‌آویو پایتخت این رژیم نیز آماج حملات موشکی قرار گرفت.

به این ترتیب دیگر جنگ ها در پشت دیوارهای اسرائیل نماند و این موضوع اسرائیل را مجبور کرد تا عربده کشی بدون هزینه خود در مقابل کشورهای عربی را متوقف کند.

به این ترتیب آمریکا دیگر نمی‌تواند برای حمله به کشورهای عربی منطقه از اسرائیل کمک بخواهد و فلج شدن اسرائیل ضربه شدیدی به آمریکا وارد کرد تا واشنگتن کم کم به دنبال ابزارهای دیگر باشد تا بتواند در درگیری‌های خاورمیانه ای از آنها استفاده کند.

خود آمریکا نیز در عراق و افغانستان شکست خورده و مجبور به پناه بردن به شرکت‌های امنیتی خصوصی و مزدور شده تا به جای شهروندان این کشور در خاورمیانه وارد جنگ شوند، چرا که شهروندان عادی آمریکایی خدمت اجباری و ماجراجویی‌های امپریالیستی آمریکا را بعد از جنگ ویتنام رد می‌کنند. فروپاشی اقتصادی در سال 2008 نیز باعث شده است که سرمایه داران و صاحبان بانک‌ها مانع از ورود آمریکا به جنگ در جبهه‌های مختلف شوند. آمریکا به ریاست جمهوری باراک اوباما می‌داند که مشکلات این کشور مانع از توسعه‌طلبی هایش می شود، امکانات مادی آمریکا باعث شده این کشور دچار کسری بودجه باشد و سیاست این کشور نیز در نتیجه این کسری فلج شود. از سوی دیگر هر جنگ در خاورمیانه به معنی آغاز جنگ منطقه ای و یا شاید هم جهانی باشد، جنگی که آمریکا دیگر قادر به کنترل آن و پیروزی در آن نیست. به همین علت است که این کشور تصمیم گرفته به صورت تدریجی از جنگ های منطقه عقب نشینی کرده و مزدوران منطقه‌ای خود را به توطئه در منطقه مجبور کند. 

فروپاشی امپراتوری آمریکا

فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی در سال 1990 باعث شده دولت آمریکا نیز 20 سال بعد از این اتفاق به عنوان قدرت تک قطبی جهان با سرنوشت ایجاد جهان چند قطبی مبتنی بر مفهوم دولت‌های قومیتی روبرو شود. به عنوان مثال کشورهای عضو بریکس رویارویی با آمریکا را از منظر منافع خود به عنوان دولت های قومیتی دنبال می‌کند و هیچ کدام از آنها ادعا نمی‌کنند که به دنبال ایجاد نمونه جدید امپراتوری هستند. به عنوان مثال روسیه تاکید دارد که آمریکا باید به مبانی سازمان های جهانی و تمامیت ارضی کشورهای دیگر پایبند باشد و در امور داخلی دیگر کشورها دخالت نکند و جنگ های پیش‌دستانه که در زمان جرج بوش پسر برای سیطره طلبی بر جهان آغاز شد را متوقف کند.

وتوی روسیه و چین در شورای امنیت علیه دخالت نظامی آمریکا در سوریه پایانی بر توسعه طلبی های امپریالیستی و یک جانبه آمریکا بود و علاوه بر این به سیطره مطلق این کشور بر تصمیمات شورای امنیت نیز پایان داد.

ما امروز بسیار از اظهارات کارل روف (Karl Rove)  مشاور جرج بوش پسر فاصله داریم، وی در زمان اشغال عراق گفت که آمریکا نیازی به اطلاع از اتفاقات جهانی ندارد، چرا که این کشور است که اتفاقات را خلق می کند.

درگیریهای کنونی بین روسیه و آمریکا در سوریه تنها یکی از پیامدهای شکست مبانی امپریالیستی آمریکا و پیروزی مبانی قومی در معادلات جهانی است، چرا که روسیه و ایران از جامعه جهانی می‌خواهند که اعتراف کند که سوریه ب تنهایی حق تعیین سرنوشت خود و انتخاب رئیس جمهور را دارد و خود مردم این کشور هستند که باید اصلاحات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی را ایجاد کند. این در حالی است که آمریکا به دنبال کاستن از ضررهای خود در این کشور است.

سقوط جهانی سازی اقتصادی آمریکا

تاثیرگذار ترین سلاح برای از بین بردن روند استقلال و تمامیت ارضی کشورها بویژه کشورهای کوچک، ایجاد جهانی سازی اقتصادی است، آمریکا از طریق تحمیل این رویکرد سعی دارد با از بین بردن قوانین دولت های قومی بر جهان حکمرانی کند و با از بین بردن بازارهای آنها بر تصمیمات آنها مسلط شود.

اقتصاد نئولیبرال آمریکا مبتنی بر باز کردن بازارها در برابر کالا است و صعود نئو لیبرال ها نیز جز از طریق برداشتن مرزهای جغرافیایی و موانع اقتصادی دولت‌های قوم گرا محقق نخواهد شد.

با فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی در سال 1990 آمریکا به تنهایی رهبری جهان را در دست گرفت و توانست سرمایه‌داری خود را در دنیا جهانی سازی کند و کشورها را مجبور به باز کردن بازارهای خود و رها کردن حمایت از صنایع داخلی خود و لغو گمرکات بر کالاهای وارداتی کند و آنها را به از بین بردن تسلط دولتی و ایجاد پروژه های خصوصی سازی در این کشور وادارد. این اقدامات به معنای از بین رفتن طبقه میانی در تولیدات صنعتی و کشاورزی و از بین بردن مغزهای متفکر در این روند بود. طبقه میانی جامعه حامیان اصلی موجودیت دولت‌ها بودند و از بین بردن آنها به ایجاد گروه‌هایی منجر شد که در منطقه عربی به سمت افراط‌گرایی های دینی پیش رفتند.

در نتیجه این افراط گرایان برای انقلاب علیه دولت‌هایشان به پا می‌خیزند و آمریکا نیز تحت عنوان حقوق بشر آنها را تهییج می‌کند، در این میان شهروندان نیز مانند دولت متوجه نیستند در دام جهانی سازی گرفتار شده اند و همین موضوع پایه‌های اساسی فروپاشی دولت‌های آنها را شکل داده است.

آمریکا این نوع از استعمار را تحت عنوان استراتژی صلح مطرح کرده و هر کشوری که باز کردن مرزهای خود در برابر تجاوزات آزاد جهانی را قبول نمی‌کند، تهدید کننده صلح جهانی یا بهتر بگوییم صلح آمریکایی به حساب می آورد.

روش های امپراتوری مطابق با جهانی سازی است، بنابراین هر کدام از این روش‌ها فروپاشی کند، نفوذ آمریکا نیز از بین می رود، به همین علت آمریکا همچنان به دنبال باز کردن بازارهای آفریقایی و آسیایی و مبارزه با تمام مخالفان جهانی سازی است، چرا که آزاد نکردن بازارها به معنی ارائه پیشنهادهای جایگزنی برای جهانی سازی است و در نتیجه موجودیت این نظام را تهدید می‌کند.

گروهی از کشورهای جهان شامل دولت‌های عضو بریکس و ایران هستند که با جهانی سازی تحت فشار آمریکا مبارزه می کنند، با وجود تحریم‌های سختی که آمریکا برای شکستن اراده ایران اعمال کرده است، این کشور موفق شده در صنایع نظامی و توسعه‌ای و زراعت و بهداشت گام‌های بلندی را بردارد و نقش مهمی را در ایجاد تکنولوژی های علمی پیشرفته در این کشور ایفا کند. روسیه نیز از رخوت خود بیدار شده و چین نیز در حال حاضر به قطب اقتصاد جهانی تبدیل شده که تا چند سال آینده از آمریکا نیز باج خواهی خواهد کرد.

همکاری کشورهای عضو بریکس و مقابله آنها با سیطره طلبی آمریکا به معنی شکست جهانی سازی و رویکرد نظام اقتصادی جدید است که هنوز شاخص‌های آن خود را نشان نداده است،؛ اما سعی می‌کند از نقش دلار به عنوان پول واحد در معاملات بین‌المللی کم کند. آمریکا از تعاملات اینترنتی این کشورها با ارزهای ویژه که ارتباطی با دلار ندارد، ابراز نگرانی کرده است، بسیار از مراکز اقتصادی نیز که امروزه در آسیا روی کار می آیند، مبتنی بر تبادل کالا به کالا هستند و دیگر نیازی به دلار ندارند، این موضوع الان بین ایران و روسیه اتفاق افتاده است.

تروریسم ابزاری برای تخریب دولت‌ها

اولین کسی که از جهاد گرایان اسلامی در مبارزه علیه شوروی سابق در افغانستان استفاده کرد، آمریکا بود، این کشور آنها را مبارزان برای آزادی خواند و با گرمی از سران آنها در کاخ سفید استقبال کرد، اینها کسانی هستند که مبارزه علیه شوروی را دنبال کردند، اما بعد از اینکه بر خلاف منافع آمریکا وارد عمل شدند، نام آنها به تروریست تغییر کرد.

این پدیده در دهه هشتاد قرن گذشته میلادی در میان شهروندان سعودی آنهم در دولتی [افغانستان] ایجاد شد که ارتباطی با آن نداشتند، به این ترتیب نمود نظامی جهانی سازی نیز علاوه بر رویکرد اقتصادی آن خود را نشان داد. امام جماعت های مساجد در این عرصه به کار گرفته شدند تا فتاوای مناسب با جهاد را صادر کنند. عناصر مجاهد از دیدگاه آمریکا بعد از حوادث 11 سپتامبر در این کشور بود که تروریست نامیده شدند، آمریکا بعد از این مدت آنها را دشمن خود خواند  و هر مسلمان سنی معتدل را نیز تروریست خواند.
آمریکا در این زمان گمشده خود را در جریان وهابی حاضر در شبه جزیره عربستان دید. مذهبی که از باقی مذاهب اهل تسنن تفاوت دارد. یک مبارز وهابی می خواهد همه چیزهایی که در فرهنگ و تمدن اسلامی وجود دارد را از بین برده و آن را با خاک یکسان کند. این جریان به همراه عناصر تکفیری در افغانستان نیز وارد شده بود، بعد از آن در اشغال عراق نیز خود را نشان داد و انفجارهای متعدد علیه ملت عراق به راه انداخت، این جریان بعدها مثل وبا در تمامی مناطق جهان اسلام از یمن گرفته تا مصر و لیبی و تونس و الجزایر و سوریه منتشر شد.

از بدشانسی سوری ها آنها مجبور شدند هزینه های این طوفان بی فایده را بپردازند،؛ آنها با جسم و جان خود و فرزندان و نزدیکانشان در برابر این موج ایستادند. این موج البته کارآیی خاصی ندارد، چرا که به شدت از فرهنگ و تمدن عقب مانده و غیر از کشتار و سر بریدن و ویرانی کار دیگری بلد نیست، به همین علت به ناچار سرنوشتی جز سقوط ندارد. 

نمونه ای که این جریان های وهابی تکفیری ارائه کرده اند، نمی تواند استمرار داشته باشد و با پایداری سوریها و ارتش این کشور شکست خواهد خورد، ملت سوریه می داند که ارتش آخرین پناهگاه آن برای حمایت از وحدت و همبستگی کشور است و به همین علت بدون توجه به تبلیغات منفی غرب علیه آن از ارتش حمایت می‌کند.

حوادث اخیر نشان داد که سرنوشت "سوراقیا" (سوریه و عراق) یکی است، آنچه در عراق روی داد، در سوریه و لبنان و اردن و فلسطین اشغالی نیز دنبال می‌شود، عکس این روند نیز درست است، اردن از بحران اقتصادی سیاسی و اجتماعی ناشی از اشغالگری آمریکا در عراق رنج می‌برد، همین روند در مورد لبنان بعد از جنگ سوریه نیز صدق می‌کند. نکته مضحک این است که برخی گروه‌های داخلی لبنان وعده می‌دهند که سقوط دولت سوریه به شکوفایی لبنان منجر خواهد شد، این در حالی است که نتیجه برعکس است و در صورت سقوط سوریه این تروریسم و فقر و بدبختی است که شکوفا می‌شود.

پروژه سوراقیا که بعد از آموزه های آنطوان سعاده از سوی کمال خلف الطویل بار دیگر مطرح شده، نامی مرکب از کشورهای سوریه، لبنان، اردن، فلسطین و عراق است، اهمیت استفاده از این پروژه به جای پروژه های مشرق عربی و سوریه بزرگ این است که از طریق مرزهای جغرافیای مشخص خود هویت ملت‌های داخل خود را مشخص می کند، اما عبارت های دیگر مرز چندان مشخصی ندارند.

علاوه بر اینها محدوده جغرافیایی سوراقیا تناسب فکری و دینی و مذهبی خوبی با هم دارند و می توانند وحدت اقتصادی متکاملی برای خود طراحی کنند.

هجمه آمریکا به محور سوراقیا بعد از حوادث 11 سپتامبر باعث اتحاد این کشورها در بسیاری از ابعاد شد. اشغال عراق در سال 2003 ، جنگ علیه حزب الله لبنان در سال 2006 ، حمله به غزه بعد از محاصره چندین ساله این منطقه و تلاش برای براندازی دولت سوریه به وسیله تروریسم نشان دهنده این است که نمی توان از گسترش گروه‌های تروریستی فرار کرد و ناگزیر باید با آنها مقابله کرد و با همکاری بر آن پیروز شد. این در حالی است که آمریکا سرنوشت بسیاری از کشورهای منطقه را به یکدیگر گره زده و تروریست های تکفیری را وارد این کشورها کرده است.

از آنجائیکه اصولگرایان اسلامی مرزهای جغرافیایی را برای موجودیت خود نمی‌شناسند، غیر ممکن است که هر دولتی ادعا کند که از حمله این گروه ها در امان است، مگر اینکه پیشتر بخواهد خود را تسلیم این گروه‌ها کند و از آنها حمایت نماید.

سیاست کناره‌گیری رسمی لبنان به صورت کامل مبتنی بر سخن معروفی است که مدعی است قدرت لبنان در ضعف این کشور است. هدف از این سخنان نیز تسلیم شدن محض در برابر خواسته های قدرت های بزرگ است، چطور ممکن است لبنان که زیر نفوذ کشورهای خلیج فارس قرار دارد و وقتی که تروریستی را بازداشت می کند از سوی قطر یا عربستان سعودی تهدید می‌شود و آنها اتباع خود را از این کشور فرا می خوانند، یا تهدید به قطع کمک های خود می‌کنند و خواستار آزادی وی می شوند، از حوادث سوریه دور باشد؟ اساس سیاست لبنان برای این از سوریه جدا شده که هیچ تمامیت و استقلالی نداشته باشد و تصمیماتش را خارج از اراده خود اتخاذ نماید.

در مورد مرزهای سوریه و لبنان باید گفت که این مرزها کاملا ساختگی است، هیچ دریا و کوه یا نهری وجود دارد که لبنان را از سوریه جدا کند، بلکه تنها خط‌هایی است که خارجی ها ساخته اند. انزوای طرابلسِ شام ز امتداد جغرافیایی این شهر که وابستگی های اقتصادی نیز به آن دارد و تعطیل کردن بندر این شهر به علت اینکه کالاهایی از حمص و حلب وارد آن نشود، کار خارجی ها بود. این موضوع در مورد دو استان بقاع و جنوب لبنان نیز صدق می کند.

علاوه بر اینها دو کشور تفاوت زبانی یا آداب و سنت ندارند و مرزهای فرهنگی و اجتماعی یا زبانی نیز بین آنها بی معناست. این در حالی است که لبنان هیچ منفذ زمینی غیر از سوریه ندارد و بنا بر این اعتبارات جدا کردن سوری ها و لبنانی‌ها کاری بسیار سخت است، علاوه بر اینکه نسبت‌های فامیلی نیز بین آنها وجود دارد. ازدواج بین این خانواده‌ها حتی بین اهالی شیعه و سنی و درزی و مسیحی نیز بسیار زیاد است. بنابراین، این مرزهای تخیلی هیچ نشانی از واقعیت ندارد و همکاری‌های اقتصادی نیز از طریق قاچاق کالاها در مناطق مرزی رایج است. اهالی مرزی عکار نیز عادت دارند به علت قیمت ارزان اجناس در بازارهای سوریه از خاک این کشور خریدهای خود را انجام دهند، آنها گاهی اوقات فرزندان خود را به مدارس سوری می فرستند و برای مداوا نیز به بیمارستان های سوریه می‌روند که هیچ پولی از بیماران دریافت نمی‌کند.

در اینجا بعد دیگری از معیارهای دوگانه آمریکا نیز خود را نشان می‌دهد، چرا که از سویی در راستای جهانی سازی به دنبال باز شدن بازارهای جهانی و از بین بردن مرزهای جغرافیایی در برابر سرمایه داری آمریکاست و از سوی دیگر از لبنان می خواهد تکلیف مرزهای خود را با سوریه مشخص کند و آنها را ببندد. 

تقویت مفهوم ملی در جامعه 

راهکار حل این مشکلات در مقاومت در برابر سیاست های امپریالیستی آمریکا است که از سه دهه پیش منطقه ما را تسلیم خود کرده و تلاش کرده هر رویکرد ملی گرایانه را در جامعه از بین ببرد، چرا که بر خلاف منافع سیاسی و اقتصادی این کشور است. آمریکا به جای این الگو، طغیان اسلامگرایان تندروی وهابی در منطقه را ترسیم کرده و آن را در تمامی جهان به عنوان تهدید برای دولت های قومیت گرا مطرح کرده است، کشورهایی که به دنبال استقلال در تصمیمات خود هستند. در این راستا مدارس و مساجد وهابی در کشورهای سوراقیا منتشر شده تا فرهنگ جامعه و وحدت ملی آنها را از بین برده و آن با دیدگاه‌های انزوا طلبانه به ظاهر مذهبی که مرگ تمدن عربی از مهم‌ترین دستاوردهای آن است، جایگزین شود.

تروریسم افراط گرایی دینی که همه کشورهای عربی را هدف قرار داده، به یکباره ایجاد نشده است، بلکه نتیجه منطقی انتشار اعتقادات وهابی در طول دهه‌های اخیر است که اجازه ایجاد فضای متناسب با گسترش تروریسم را داده و از ترورهای مسلحانه حمایت کرده است.

در راستای مبارزه با این رویکردهای افراطی البته تلاش‌هایی صورت گرفته، اما این تلاش‌ها بی فایده است و تنها راهکار مقابله با این جریان تاکید بر هویت‌های ملی‌گرایانه است.

آمریکا بر اتحاد سوریه و عراق سایه انداخته است، همانطور که قبلا نیز بر انگلیس و فرانسه سایه انداخته بود و تقسیمات ساختگی برای آنها ایجاد کرده و روحیه نفرت و واگرایی را بین کشورهای ایجاد کرده بود، اما با کاهش نفوذ این کشور منطقه وارد خلأیی شده است که باید از آن استفاده کنیم و تسلط خود را بر اوضاع خودمان به دست آوریم. ما باید وحدت بلاد شام را لااقل در ابعاد اقتصادی و امنیتی و نظامی ایجاد کنیم.

تقویت فرهنگ ملی گرایانه می‌تواند از طریق کار عمومی در کشورهای منطقه ایجاد شود، این فرهنگ بین کشورهای مشرق عربی از جمله عراق و سوریه و اردن و لبنان و فلسطین مشترک است، طرح سوراقیا می تواند در تقابل با تجزیه های ایجاد شده بر اساس پروژه سایکس پیکو باشد، چرا که این طرح با وجود تجزیه کشورهای عربی نتوانسته زبان مشترک آنها یا آداب و سنت ها و حتی موسیقی و هنر و ادبیات مشترک و پیوندهای زناشویی بین این جوامع را تغییر دهد. در این معنا دیگر هیچ فرقی بین یک لبنانی با عراقی و سوریه و اردنی و فلسطین نیست و هر فردی از یکی از این کشورها به کشور دیگر سفر کند، فکر می کند که در کشور خودش است.

از سویی روند اوضاع سیاسی بعد از اشغال عراق ثابت کرده که سرنوشت همه ملت‌های این کشورها یکی است و خسارت هر کدام از آنها به ضرر تمام کشورهای دیگر خواهد بود و فلج اقتصادی یا سیاسی و اجتماعی لبنان در نتیجه جنگ در سوریه بهترین استدلال در این باره است.

سامانه دفاعی مشترک در سوراقیا

در سال 1996 نو محافطه کاران آمریکایی تصمیم گرفتند بندهای برگه ای را به اجرا بگذارند که بر اساس آن ابتدا ارتش عراق و بعد از آن نیز ارتش سوریه را از بین ببرند و بعد از آن نیز حزب الهگ را از بین ببرند تا زمینه برای تسلط آمریکا و اسرائیل در منطقه و بعد از آن محاصره ایران فراهم شود. تخریب ارتش عراق این کشور را به مرتعی برای تروریست‌هایی تبدیل کرد که هیچ ترسی از ورود به مرزهای سوریه و لبنان نداشتند.

انطوان سعاده اولین کسی است که در سال 1947 ایده اتحاد منطقه و از بین بردن اثرات توافقنامه سایکس پیکو را مطرح کرده و نام طرح سوراقیا (بلاد شام و عراق) را برای آن گذاشته است. وی تاکید کرده که هیچ یک از دولت‌های منطقه نمی‌توانند به تنهایی در برابر توطئه های دشمنان بایستند، چرا که مقابله با هدف معاهده سایکس پیکو (1916) و بالفور (1917) که هر دو همدیگر را تکمیل می کنند تنها از طریق اتحاد کشورهای سوراقیا و ایجاد شورای نظامی مشترک بین این کشورها امکان پذیر است. در این راستا سیاست انزوا جواب نمی‌دهد و همه کشورها باید با هم با تروریسم مبارزه کنند، مبارزه تنهایی هر کدام از این کشورها به معنای شکست آن است، به همین علت است که نوری المالکی نخست وزیر عراق گفته است که از بین بردن تروریست های موسوم به دولت اسلامی عراق بدون از بین بردن تروریست ها در سوریه امکان پذیر نیست، چرا که فضای راهبردی آنها با هم مشترک است.

حزب الهو لبنان نیز این واقعیت را می‌داند که منطقه خاورمیانه سرنوشت واحدی دارد و سقوط سوریه به معنی از بین رفتن تمامی کشورهای سوراقیا در برابر توطئه های رژیم صهیونیستی و تفکر تروریستی تکفیری است.

سوراقیا بر توطئه های تجزیه طلب پیروز است

آغاز جنگ های متوالی داخلی و خارجی در محیط سوراقیا و سایکس پیکو پروژه ای برای برتری دادن به اسرائیل است، چرا که این جنگ‌ها طبقه میانی جوامع را از بین می برد، طبقه ای که به عنوان حامی اصلی دولت‌ها و کشورها است و نیاز به ثبات و آرامش دارد تا بتواند پروژه های صنعتی و فن‌آوری و تجاری این سطح از طریق حمایت از نخبگان و ممانعت از خروج آنها از کشور انجام شود.

این طبقه در کشورهای سوراقیا با وجود جنگ‌ها و درگیری های داخلی  طایفه ای از بین رفته است، جنگ هایی که کشورهای غربی نقش زیادی در برافروخته شدن آن داشته‌اند. امروز می بینیم که طبقه های فقیر در این جوامع افزایش یافته‌اند و جهل و عقب ماندگی و بی‌سوادی و افزایش تعداد بیکاران این جوامع را تهدید می کند و آنها را به سمت گرایشهای افراط گرای دینی می کشاند، چرا که آنها آخرین پناهگاه خود را در ناامیدیهای مادی می بینند و همین موضوع باعث می شود پروژه‌های فتنه در این کشورها افروخته شده و برادر کشی در میان مسلمانان رواج پیدا کند.

دیدگاه انحصار طلب وهابی البته هنوز خود را در سوراقیا نشان نداده، بلکه در حال حاضر تامین مالی و تحریکات طایفه‌ای و فرقه‌ای در این کشورهاست که از دهه هشتاد قرن گذشته به صورت واضح دنبال می‌شود و آمریکا نیز بنا بر منافع نفتی خود در خلیج فارس از این گروه‌ها حمایت می‌کند. به این ترتیب عربستان سعودی با انتشار دیدگاه های وهابی خود که مغایر با هر نوع تمدن انسانی است، پروژه سوراقیا را چندین قرن به عقب رانده است.

خلأ موجود در نتیجه عقب نشینی آمریکا از پروژه های منطقه‌ای کشورهای سوراقیا را مجبور می‌کند که با همکاری گسترده به دنبال استفاده از این خلأ باشند، در غیر این صورت در معرض هجمه های خارجی و تخریب و ویرانی خواهند بود، بویژه اینکه نفت و گاز زیادی در سواحل سوریه وجود دارد که می تواند مورد طمع باشد.

در نهایت مکتب همگرایی و تسامح با دیگران بر مکتب انزوا و تکفیر و کشتار پیروز خواهد شد و ملت های منطقه اجازه سقوط آن به قرون وسطی را نخواهند داد. بنابراین همانطور که جهانی سازی آمریکا با ائتلاف دولت های بریکس از هم پاشید، تفکر وهابیت تکفیری نیز از طریق پروژه سوراقیا به شکست محکوم خواهد شد و بلاد شام فرهنگ  تمدن و عقلانیت خود را در تمامی شبه جزیره عربستان خواهد گسترد.


تسنیم،