ماجرای حبس شهید محمد توسط آیتالله منتظری
1192 بازدید
اصغر جمالی فرد (ابوحنیف) در گفتگو با تسنیم و در آستانه رحلت آیتالله منتظری به بیان خاطراتش از همراهی با شهید محمد منتظری و علت سقوط آیتالله منتظری پرداخت.
عباس کلاهدوز و محمدعلی سافلی: اصغر جمالیفرد که همهجا خودش را "ابوحنیف" معرفی میکند، از چهرههای مبارزی است که کولهباری از خاطرات دوران پیش از انقلاب را در لبنان، سوریه، فرانسه و آلمان بهدوش میکشد.
وی اوایل دهه 50 دانشجوی الکتروتکنیک در آلمان بود و بعد آشنایی با شهید چمران اولین فعالیتهای مبارزاتی را کنار آن شهید و امام موسی صدر در لبنان آغاز کرد، سپس به شهید محمد منتظری پیوست و کنار گروه محمد منتظری به فعالیت پرداخت.
عضویت در سازمان حرکة المحرومین و سازمان الفتح، شرکت در جنگهای دوساله لبنان علیه مارونیها و اسرائیل، انتشار نشریات عربی علیه رژیم پهلوی، انتشار تحریر الوسیله و جزوه حکومت اسلامی امام خمینی(ره) و توزیع آن بین حجاج سال 56 و حضور در نوفل لوشاتو کنار امام خمینی از سایر فعالیتهای اوست.
وی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به سپاه تحت امر شهید محمد منتظری (با نام پاسا یکی از سپاههای چهارگانه قبل از تشکیل رسمی سپاه) رفت و آنجا عضو شورای فرماندهی سپاه مستقر در خیابان شهرآرا شد. سردبیری مجله "شهید" و "پیام شهید" که محمد منتظری چاپ میکرد از جمله دیگر اقدامات اوست.
تسنیم: آشنایی شما با شهید محمد منتظری از چهزمانی شکل گرفت و در فعالیتهای انقلابی از چهزمانی به شهید محمد ملحق شدید؟
ابوحنیف: از دعوت شما تشکر میکنم. باید قدری به عقبتر برگردیم و به زمانی اشاره کنم که من در آلمان تحصیل میکردم. جو سال 1352 و 53 در ایران آن زمان خیلی وحشتناک بود. رژیم واقعاً ددمنشانه با مبارزان برخورد میکرد، ما در اروپا که بودیم اخبار را میشنیدیم و به جایی رسیدم که دیدم ادامه تحصیل بهدرد نمیخورد.
آن زمان اگر خاطرتان باشد بحث "ظفار" مطرح بود و رژیم ایران با سلطان قابوس همکاری میکرد، به همین خاطر تصمیم گرفتم به عمان بروم و داشتم مهیا میشدم که دکتر چمران به آلمان آمد و یک شب میهمان من بود. من الکتروتکنیک میخواندم و در دانشگاه کلن آلمان بودم.
چمران گفت "چرا میخواهی ظفار بروی؟ در ظفار بچههای چپی هستند اما در لبنان شیعیان علیه اسرائیل و مارونیها میجنگند". وقتی دیدم یک چنین جریاناتی هست آنجا را در اولویت قرار دادم و رفتم لبنان.
چمران گفت "چرا میخواهی ظفار بروی؟ در ظفار بچههای چپ (کمونیست) هستند اما در لبنان شیعیان علیه اسرائیل و مارونیها میجنگند". وقتی دیدم یک چنین جریاناتی هست آنجا را در اولویت قرار دادم و رفتم لبنان و در لبنان کنار چمران مسائل مبارزاتی و آموزش نظامی و غیره را دیدم. بعد از مدتی یک روزی دکتر چمران به من گفت "ابوحنیف! یک افغانی میخواهد تو رو ببیند"، گفتم "چشم". رفتم دیدم، آمد یک هیکل ضعیف و کوچکی داشت. گفتم "اهل کجایی؟"، گفت "افغانستان". گفت "تو کجایی؟" گفتم "من هم افغانی هستم!" آنجا ما دو افغانستانی با هم آشنا شدیم. (با خنده)
تسنیم: آن افغانستانی شهید محمد منتظری بود؟
ابوحنیف: بله.
تسنیم: چرا با نام و هویت مستعار همدیگر را شناختید؟
ابوحنیف: وقتی رفتیم لبنان نمیتوانستیم با نام جمالی فرد فعالیت کنیم بنابراین مجبور شدیم با نام مستعار باشیم. در آن زمان افراد مبارزی که آنجا میآمدند اگر چپی بودند اسامی مثل چهگوارا انتخاب میکردند، اگر ملیگرا بود کوروش و داریوش و اگر مسلمان بودند، کنیه اسلامی را احیا میکردند، مثل ابواحمد یا ابوحنیف، استاد من در آنجا یک فلسطینی بود که به من ابوحنیف را پیشنهاد کرد و من هم پذیرفتم و به این نام شدم.
بعضی اوقات ابوحنیف هم مطرح نمیکردیم، در این موارد یا میگفتیم افغانی یا پاکستانی هستیم که شناسایی نشویم، به این خاطر میگفتیم افغانی هستیم، بعد از مدتی که ما با این افغانی آشنا شدیم فهمیدیم «محمد منتظری» است. شهید محمد منتظری پاسپورتهای متعددی داشت؛ پاکستانی، افغانی و بحرینی داشت همه به همین صورت بودیم. من، غرضی، علی جنتی همه معمولاً پاسپورتهای متعددی داشتیم.
محمد علاوه بر اینکه در بیروت یعنی در لبنان و در سوریه فعالیت میکرد، در کشورهای خلیج فارس هم فعالیت میکرد، در بحرین و کویت رفتوآمد داشت و نیروهای آنجا را جذب میکرد و با تمام نهضتهایی که علیه رژیمهای خودشان مبارزه میکردند ایشان ارتباط تنگاتنگی داشت و دراینرابطه هم با سوریه، هم با لبنان و هم با لیبی رفتوآمد داشت و از امکانات اینها بهنحو احسن برای پیروزی انقلاب استفاده میشد.
تسنیم: تا چهسالی در لبنان بودید؟
ابوحنیف: بعد از اینکه وارد لبنان شدم هرچه داشتم در اختیار چمران گذاشتم، حتی 4 هزار مارک پسانداز داشتم که میخواستم به نیروهای ظفار تقدیم کنم اما به "حرکة المحرومین" دادم و دیگر خودم را در اختیار حرکة المحرومین و سازمان امل قرار دادم. با محمد که آشنا شدیم علاوه بر فعالیت با چمران، با محمد منتظری هم روابطمان بهتر و بیشتر میشد تا زمانی که جنگ بین فلسطینیها و مارونیها بهوجود آمده بود. بعد مسائلی پیش آمد که از حرکة المحرومین جدا شدم و تا زمان شهادت محمد منتظری با او بودم.
زمان مرحوم شدن دکتر علی شریعتی، من و دکتر چمران و دکتر جلیل ضرابی تمام مراسم را بهنحو احسن انجام دادیم. عکسهای تدفین دکتر شریعتی را اگر دیده باشید این عکسها را من گرفتهام و تمام نوشتهها برای من است، چون خطم نسبتاً بد نبود تمام این شعارها و تراکتها را من نوشتم و مراسم تدفین را انجام دادیم.
مراسم چهلم را هم محمد منتظری، قطبزاده و علی جنتی برپا کردند و بهنحو احسن چهلم را بهنفع انقلابیون انجام دادیم و در آن مراسم چهلم که در بیروت انجام گرفت، نمایندگان بیشتر نهضتها و جنبشهای آزادیخواه آمدند. آنجا یاسر عرفات و امام موسی صدر سخنرانی کردند. علامه عسگری که شنید اینها یک چنین برنامهای دارند، یک نامه خیلی تند و تیزی مینویسد که "چرا از شریعتی دفاع میکنید؟" چون علامه عسگری با شریعتی مخالفت داشت.
** ماجرای تحصن کلیسای سنتماری در پاریس
سال 55 و 56 شهید محمد منتظری تلاش کرد که در دفاع از مبارزین یک تحصنی را در فرانسه انجام بدهند و کارهایش را انجام دادند. خانم دباغ خیلی به من اصرار کرد که "ابوحنیف، آنجا بیا و ما هزینه رفت و برگشت و همه را میدهیم". نمیدانم روی چهحسابی بود هر کاری کرد بنده نپذیرفتم. من قبول نکردم و خانم دباغ و علی جنتی و غرضی و محمد منتظری و دکتر هادی یک هفته در کلیسای سنتماری تحصن کردند و بازتاب خیلی عالی داشت. در تهران هم آقای مهندس بازرگان و دیگران در شاه عبدالعظیم در دفاع از این مجموعه حرکت میکنند.
سال 56 هم محمد منتظری برنامهریزی کرد که برویم مکه و آنجا افشاگری کنیم. کتاب "ولایت فقیه" را بهصورت جیبی حدود 1000 تا چاپ کردم و خلاصه تقسیمبندی کردیم؛ به هر کدام از بچههای مبارز 300، 400 تا داده شد که بروند مکه بین حجاج ایرانی توزیع کنند و یک سری تراکتهای افشاگری هم چاپ کرده بودیم.
سال 56 هم محمد منتظری برنامهریزی کرد که برویم مکه و آنجا افشاگری کنیم. کتاب "ولایت فقیه" را بهصورت جیبی حدود 1000 تا چاپ کردم و خلاصه تقسیمبندی کردیم؛ به هر کدام از بچههای مبارز 300، 400 تا داده شد که بروند مکه بین حجاج ایرانی توزیع کنند و یک سری تراکتهای افشاگری هم چاپ کرده بودیم...
من آن موقع پاسپورتم پاکستانی بود، امام موسی صدر هم اتفاقاً دعوت ملک خالد را پذیرفته بود و به مکه آمده بود. آن زمان ملک خالد در رأس امور سعودی بود. رفتم نزد موسی صدر و گفتم "پاسپورتم جعلی است، اگر اجازه میدهید کنار شما بهعنوان خدمه در آنجا حضور پیدا کنیم چون این اموال را ممکن است چک کنند و لو برویم، کنار شما باشیم در امان هستیم"، اما ایشان بنا به دلایلی نپذیرفت.
** ماجرای عکس شاه بهروی "جمرات" در مراسم حج 56
من 7 ذیالحجه سوار هواپیما شدم رفتم کویت و اینبار با پاسپورت بحرینی وارد کویت شدم و از مرز کویت وارد عربستان شدم. در مکه روی دیوارها شعار مینوشتیم و یک صحنه جالبی که در آن ایام اتفاق افتاد که امام را به لبخند واداشت این بود که تصمیم گرفتیم عکس شاه را به جمرات (نماد شیطان در مناسک حج) بچسبانیم که قرعه به نام من افتاد که این کار را انجام دهم. من هم سریع پریدم و عکس شاه را چسباندم. حجاجی که رفتند نجف و در عراق خدمت امام رسیدند، گفتند "ما 14 بار رمی جمرات کردیم". امام فرمود که "نیازی نبود 7 تا کافی است". گفتند "نه ما 7 تا برای شیطان زدیم و 7 تا برای شاه زدیم". امام یک لبخند ملیحی بر لبانش آشکار شد و خیلی این حرکت زیبا بود. وقتی برگشتیم بین محمد منتظری و غرضی و خانم دباغ و جنتی اختلاف افتاد.
بنده هم بعد از مدتی دیدم در لبنان و سوریه نمیشود زندگی کرد، به آلمان برگشتم و این دفعه با پاسپورت پاکستانی شروع به تحصیل کردم. در آلمان شروع به فعالیت کردم و بعد از یک ترم تحصیل یک شب در اقامتگاهمان که بودیم، دیدم تلفن زنگ میزند، پای تلفن رفتم دیدم از کویت محمد منتظری به من میگوید "ابوحنیف؛ حضرت امام دارد به پاریس میآید". ما هم سریع سوار قطار شدیم و با دو ساعت تأخیر خدمت امام رسیدیم.
جنتی، غرضی، خانم دباغ و ناصر آلادپوش یک تیم شدند. من و محمد منتظری تنها ماندیم. محمد هم رفت بهطرف کویت و بحرین و آنجا مستقر شد. بنده هم بعد از مدتی دیدم در سوریه نمیشود زندگی کرد، به آلمان برگشتم، بعد از یک ترم تحصیل یک شب در اقامتگاهمان که بودیم، دیدم تلفن زنگ میزند، پای تلفن رفتم دیدم از کویت محمد منتظری به من میگوید "ابوحنیف؛ حضرت امام دارد به پاریس میآید"،...
تسنیم: نوفل لوشاتو مستقر شدید؟
ابوحنیف: هنوز نوفل لوشاتو نرفته بودیم و خانه غضنفرپور و همسرش سودابه سدیفی بودیم. بعد محمد منتظری آمد و بسیاری از افراد آمدند. شهید محمد خیلی زحمت کشید و نسبت به انقلاب اسلامی حق زیادی را دارد.
تسنیم: آقای سید حمید روحانی از همراهان امام خمینی در نجف و نوفللوشاتو، نقلی دارد که میگوید "شهید محمد منتظری در نوفل لوشاتو پیش امام آمد و گفت میخواهیم تصاویر انقلابیها را به در و دیوار بزنیم، اسم مهدی هاشمی که بهعنوان لیست زندانیان آورد امام میگوید مهدی هاشمی که قاتل است".
ابوحنیف: آن زمان امام فرمود "او یک قاتل است نه سیاسی."، این را در نجف حضرت امام میگویند و این نقل برای آنجاست. مهدی هاشمی بهعنوان یک انقلابی مطرح بود، از یک طرف برادرش هادی در بیت آیتالله منتظری بود و شناخته شده بود و فعالیت میکرد، خوشزبان و خوشبرخورد بود و وی را بهعنوان شورای سپاه در ابتدای انقلاب پیشنهاد دادند. محمد منتظری هیچ گونه نقشی در این ارتباطات نداشت، بلکه از طرف بیت آیتالله منتظری و دوستانش بود که در سپاه رفت. سید مهدی هاشمی بهعنوان یک مبارز مطرح بود و خیلی کم به او شناخت داشتند.
بعد مدتی ماجرای کتاب "شهید جاوید" که مطرح میشود ساواک از این قضیه استفاده و سعی میکند اختلافاتی بین مبارزین بیندازد و از این قضیه بهنحو احسن سوءاستفاده کرد.
در ماجرای قتل شمسآبادی، آقای شمسآبادی طرفدار آیتالله خویی بود و یک مخالفتهایی را نسبت به برخی انقلابیون نشان میداد. مهدی هاشمی گروهی در نجفآباد درست کرده بود (گروه هدفیها)، و به این نتیجه رسیدند مخالفان آیت الله منتظری را باید از صحنه جدا کرد، آقای شمسآبادی را از صحنه خارج و با دستمال خفهاش میکنند و از بین میبرند. بعد مدتی ماجرای کتاب "شهید جاوید" که مطرح میشود ساواک از این قضیه استفاده و سعی میکند اختلافاتی بین مبارزین بیندازد و از این قضیه بهنحو احسن سوءاستفاده کرد. سید مهدی هم آدم ساواک بود، البته این را آن موقع نمیدانستیم.
تسنیم: سید مهدی بهپیشنهاد چهکسی به سپاه آمد و واحد نهضتها را راهاندازی کرد؟
ابوحنیف: آیتالله منتظری و برادرش هادی باعثش شدند و محمد هرگز نمیدانست.
تسنیم: بعد از پیروزی انقلاب اولین فعالیتتان در کجا بود؟
ابوحنیف: 4 اسفند وارد ایران شدم. اولین جایی که رفتم خدمت امام بود. بعد خدمت محمد منتظری رفتم، دیدم سپاه را تشکیل داده و در محل اداره فعلی گذرنامه تشکیلاتی تحت عنوان "پاسا" راهاندازی کرده بود.
محمد منتظری و همه ما از دولت موقت بهخاطر دستور و فتوای حضرت امام حمایت میکردیم. بعد محمد میدید که آقای بازرگان افرادی را دارد انتخاب میکند که یا مثل مقدم مراغهای یا عباس امیرانتظام هستند و یا افرادی که در خط امام نبودند.
وقتی حضرت امام بازرگان را به نخست وزیری منصوب کرد ــ بهپیشنهاد شورای انقلاب ــ بهجای اینکه در خط امام باشد شروع کرد آن منش لیبرالی خود را رو کرد. درست اوایل پیروزی انقلاب بود که بازرگان برگشت و گفت "نظام ما جمهوری دموکراتیک اسلامی است"، حسن نزیه گفت "جمهوری ایران"، برخی دیگر هم میگفتند جمهوریِ خالی. اگر خاطرتان باشد در 22 بهمن همه در خیابان آن شعارهای عالی را دادند که "بازرگان بازرگان نخست وزیر ایران"، "بازرگان بازرگان، حمایتت میکنیم" و شعارهای زیادی را سر دادند. بازرگان بهجای اینکه در خط امام باشد، تفکر لیبرالی خودش را بروز میدهد و آنجا مطرح میکند "نظام ما جمهوری دموکراتیک اسلامی است" که امام آخرسر میگوید "جمهوری اسلامی ایران نه یک کلمه کم نه یک کلمه بیش".
به هر صورت محمد منتظری و همه ما از دولت موقت بهخاطر دستور و فتوای حضرت امام حمایت میکردیم. بعد محمد میدید که آقای بازرگان افرادی را دارد انتخاب میکند که یا مثل مقدم مراغهای یا عباس امیرانتظام هستند و یا افرادی که در خط امام نبودند. امام فرمودند "افراد مخلص و مؤمن را سر کار بگذارید" اما بازرگان هرچه افراد نهضت آزادی بود را گذاشت و محمد شروع کرد به برخورد کردن.
تسنیم: برخوردش چگونه بود؟
ابوحنیف: یک روز خدمت بازرگان رفتیم، گفتیم "آقای بازرگان، شما عباس امیرانتظام را که انتخاب کردید ایشان یهودیزاده است، ایشان جاسوس است."، برگشت گفت "شما جوجهکمونیستها (به محمد میگوید جوجهکمونیست) نمیگذارید کار کنیم. من گشتم سه آدم پاک را پیدا کردم: عباس امیرانتظام، یزدی و صباغیان!" در نتیجه محمد هم مواضع تندی گرفت و بهمرور خرده خرده تشدیدش کرد. سید مهدی هاشمی، هادی هاشمی، احمد منتظری و باند نهضت آزادی و باند بازرگان رفتند پیش آیتالله منتظری و این قدر سعایت کردند که بعد از عید آیتالله منتظری، محمد را احضار کرد و در خانهاش تحت کنترل قرار داد. این نشان میداد که آیت الله منتظری چقدر تحت تأثیر بود.
تسنیم: برگردیم به ماجرای تشکیل واحد نهضتهای آزادیبخش؛ سید مهدی چگونه وارد سپاه شد و توانست واحد نهضتها را راهاندازی کند؟
ابوحنیف: بعد اینکه سید مهدی در سپاه وارد شد، در شورای فرماندهی سپاه بود. از آنجا رشد میکند و آمد در امور فرهنگی سپاه و بعد از آن نهضتهای آزادیبخش در سپاه تشکیل میشود. در واحد نهضتها که کار میکند با محسن رضایی اختلاف بینشان میافتد و شروع به افشاگری میکند. از آنجا بیرونش میکنند و نهضتها را هم منحل میکنند و خود امام دستور انحلالش را صادر میکند.
تسنیم: شما قبل انقلاب هم دیداری با آیتالله منتظری داشتید؟
ابوحنیف: من کلاً دو بار با مرحوم منتظری دیدار داشتم؛ یک بار بعد اینکه از زندان آزاد شده بود، در دی یا آذر ماه 1357 وارد پاریس شد و آیت الله منتظری را آنجا دیدم. اولین اعتراضم در پاریس بود که به محمد منتظری گفتم "این بچههایی که دور پدرت را گرفتند، میشناسم. اینها کنفدراسیونی (اتحادیه کنفدراسیون دانشجویان متعلق به دانشجویان کمونیست)، ساواکی، جبهه ملیای و مجاهدین خلقی هستند."، دور آیت الله منتظری را گرفته بودند و عکس میگرفتند. به محمد گفتم "نگذار دور پدرت را بگیرند! اینها وضعشان خراب است".
به محمد منتظری گفتم "این بچههایی که دور پدرت را گرفتند، میشناسم. اینها کنفدراسیونی، ساواکی، جبهه ملیای و مجاهدین خلقی هستند."، دور آیتالله منتظری را گرفته بودند...
دفعه دوم هم "نوری میسواری" رئیس جبهه آزادیبخش مورو (فیلیپین) به ایران آمد و بهاتفاق محمد منتظری رفتیم بیت آیت الله منتظری و آیتالله منتظری برای ما صحبت کردند. این دومین ملاقاتم در طول عمرم بود. دفعه سوم که بحث سید مهدی هاشمی پیش آمده بود، من یک سفری رفته بودم زنجان و بعد از آن طرف فرصتی به دست آمد که قم رفتم و خواستم بیت آیتالله منتظری بروم که راهم ندادند. بعدش گفتند که هادی هاشمی راه نداده است. آن زمان محمد شهید شده بود و دست من در بیت آیتالله منتظری به جایی بند نبود.
وقتی محمد سپاه (پاسا) را تشکیل داد و ساتجا را راهاندازی کرد، آقای بازرگان، ابراهیم یزدی، صباغیان به بیت آیتالله منتظری میرفتند و سعایت محمد را میکردند. هادی و مهدی هاشمی و احمد {منتظری} هم با شهید محمد مخالفت میکردند.
یک بار هم در ماجرای تجمع نیروهای محمد منتظری در مهرآباد، آنقدر در گوش آیتالله منتظری بدگویی محمد را کردند که در اطلاعیهای نوشت "پسر من در اثر فعالیتهای قبل انقلاب و شکنجه قبل انقلاب ضعف اعصاب گرفته است!" این نامردها ضعف اعصاب را بهعنوان دیوانگی مطرح کردند.
تسنیم: اخیراً هم یکی از نزدیکان آیتالله منتظری (عمادالدین باقی) گفته بود "اشکالی نداشت اگر آقای منتظری به خانواده زندانیان منافقین و بهاییها کمک میکرده و اگر درخواستی در این زمینه میداشت عمل میکرد".
ابوحنیف: بههرحال همین افراد آیتالله منتظری را ایزولهاش کردند در صورتی که امام در مورد آیت الله منتظری حرفهای خوبی زده بود اما بهقول معروف سادهاندیش بود و اطرافیان در وی نفوذ کردند. امام با کسی شوخی نداشت، اینهمه منتظری را تعریف و تمجیدش کرد اما آن مسائل که پیش آمد، طردش کرد. اگر شهید محمد زنده بود شاید پدرش این سرنوشت را پیدا نمیکرد. او اصلاً تمام ذهن و فکرش امام و حمایت از امام بود و در این خط حرکت میکرد.
تسنیم
نظرات