دفاع و سیاست
زندگینامه
اکبر هاشمیرفسنجانی در سال 1313خ. در روستای بهرمان از توابع رفسنجان متولد شد. در پنج سالگی به دلیل نبود مدرسه در روستا به مکتب رفت. وی تا چهارده سالگی علاوه بر آموزش تحصیلات ابتدایی در کارهای کشاورزی به پدرش یاری میداد، سپس برای آموختن دروس حوزوی راهی قم شد و تحت نظر حضرات اخوان مرعشی که از خویشاوندان به حساب میآمدند تحصیل را آغاز کرد. بعد از چند سال به اتفاق محمدجواد باهنر که او نیز در زمره شاگردان امام به حساب میآمد مکتب تشییع را راهاندازی کرد. وی پس از رحلت آیتالله بروجردی و فراهم شدن زمینه مرجعیت آیتالله خمینی در کنار ایشان به فعالیتهای سیاسی ادامه داد. در فروردین سال 1342 در پی یورش نیروهای امنیتی به فیضیه، از جمله طلبههایی بود که به سربازخانه اعزام شد. بعد از حوادث 15 خرداد از سربازخانه گریخت و به جمع علمای مهاجری که به منظور دفاع از امام در تهران گرد آمده بودند پیوست. در پی شکست برنامه رژیم پهلوی برای اعدام امام در مقام مرجعی مقتدر، محبوب و بهرهمند از پشتیبانی بیدریغ اقشار میلیونی مردم، زمینهای برای شکلگیری تشکلی به نام «جمعیت اصلاح حوزه» فراهم شد. در پی تبعید امام و قتل منصور در اسفند 1343 دستگیر شد و به مدت پنج ماه در بازداشت به سر برد. در سال 1345 به سبب تحت تعقیب بودن، مدتی در تهران با آیتالله خامنهای به طور نیمه مخفی زندگی کرد، اما در نهایت در تاریخ 20/8/1346 مجدداً دستگیر و با وساطت آیتالله سید احمد خوانساری آزاد شد.
ادامه فعالیتها، سخنرانیها و روشنگریهای وی موجب دستگیریاش در تاریخ 14/7/1350 میشود و وی ماههای نخستین از سال 1351 را نیز در زندان قزلقلعه پشت سر میگذارد که با فاصله اندکی از آزادی در رفسنجان بازداشت و پس از چند روز زندانی بودن در کرمان به قزلقلعه تهران انتقال مییابد و چهل و پنج روز در در زندان انفرادی میماند.
در سال 1353 نیز در سفری به نوق در رفسنجان دستگیر و پس از حدود پنجاه روز آزاد شد. در سال 1354 دو سفر چند ماهه به خارج کشور داشت که در جریان یکی از این سفرها در عراق به دیدار امام نیز نائل آمد. وی در بازگشت از سفر دستگیر شد و تا پاییز 1357 در زندان به سر برد و سرانجام در جریان اوجگیری نهضت اسلامی مردم ایران آزاد شد.
در آستانة پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت شورای انقلاب درآمد و در سال 1358 معاونت وزارت کشور را نیز به عهده گرفت. آقای هاشمی رفسنجانی در اولین دوره انتخابات مجلس به نمایندگی از طرف مردم تهران انتخاب شد و از سوی نمایندگان ملت مسئولیت ریاست مجلس را به عهده گرفت.
ایشان در همین حال به عنوان یکی از اعضای شورای عالی دفاع محسوب میشد. وی در سال 1362 به عنوان مسئول عملیات جنگ از سوی امام برگزیده شد که تا پایان جنگ این مسئولیت را به عهده داشت.
آقای هاشمیرفسنجانی در سال 1368 در پنجمین دوره انتخابات ریاستجمهوری از سوی مردم برگزیده شد و برای دو دوره در این سمت باقی ماند. ایشان هماکنون ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام را برعهده دارد.
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
آیا این برداشت که هر ساله بر پیچیدگیهای نوع انتشار روزانهنویسیهای جناب آقای هاشمیرفسنجانی به عنوان شخصیتی تعیین کننده در تاریخ انقلاب اسلامی افزوده میشود، عمومیت دارد؟ آیا افزایش تدریجی رمز و راز این سلسله مکتوبات از اهمیت و ارزشمندی این اقدام کمنظیر نخواهد کاست؟ و...
باید اذعان داشت سؤالاتی از این دست، حتی نظراتی نه چندان خوشبینانه همچون تقویت روند دخالت ملاحظات روز در زمان انتشار، از توجه تاریخپژوهان به این خاطرات نخواهد کاست؛ زیرا از جمله منابع محدودی است که دستکم تیتر رخدادها را ولو بعضاً به صورت بسیار مبهم در اختیار علاقهمندان میگذارد. شاید اینگونه نگارش برای اهل مطالعه غیرمتخصص جامعه چندان مفید فایده نباشد؛ از این رو که فرصت تحقیق و رجوع به منابع دیگر جهت رمزگشایی برایشان فراهم نیست، اما در نقطه مقابل، اهالی تاریخ حتی یک اشاره پرابهام به یک موضوع مهم تاریخی را برای نزدیک شدن به حقیقت مغتنم میشمارند. برای نمونه، عبارت: «آقای ریشهری آمد و درباره مساله دکتر [محمدعلی] هادی مطالبی گفت.» (ص378) از آنجا که به هیچ وجه محتوای این دیدار با اهمیت را روشن نمیکند و کاملاً عاری از محتواست نمیتواند برای خواننده عادی اطلاعی فراتر از خبر یک ملاقات معمولی در بر داشته باشد. اما به طور قطع و یقین زمانی که وزیر اطلاعات صرفاً برای طرح یک موضوع نزد ریاست مجلسی چون آقای هاشمی میآید که در واقع نقش هماهنگ کننده غیررسمی بین قوای سهگانه را ایفا میکند این ملاقات نمیتواند از اهمیت فوقالعادهای برخوردار نباشد، به ویژه اینکه تبادل اطلاعات و مشورت در مورد یکی از مقربترین افراد به جناب آقای هاشمیرفسنجانی است. بنابراین به سهولت میتوان دریافت که در موارد حساسی از این دست براساس روالی که راوی خاطرات در پیش گرفته، به حسب ظاهر در مقام انعکاس رخدادها برآمده، اما به صورت غیراعلام شدهای شأن «شاهکلید» بودن را در تفسیر این مباحث برای خود حفظ کرده است. به عبارت دیگر، در آینده به مقتضای زمان، راوی میتواند تفاسیر مورد نظر خویش را در زمینه موضوعاتی که به صورت غامض بیان شده است ارائه دهد.
در مقام پاسخگویی به این نکتهسنجی شاید استدلال شود که در زمان نگارش روزانه خاطرات به دلیل اشتغالات متعدد و مخاطرات کثیر از جمله مسائل امنیتی اصل بر ایجاز در بیان اسرار کشور و مبهمنویسی بوده است. این سخن در مورد شرایط ویژه آن دوران به حق است و میبایست مورد توجه واقع شود، اما اینکه دو دهه بعد و در زمان انتشار عمومی خاطرات هیچگونه اقدامی، ولو به صورت پاورقی، برای ابهامزدایی صورت نمیگیرد، ثقل این بحث است زیرا پایدار ماندن به شیوه نگارش اولیه در زمان انتشار، این شائبه را تقویت میکند که بنا نیست استنتاجهای دقیق از وقایع این ایام به ویژه در مواردی که مستقیماً به نگارنده خاطرات باز میگردد صورت گیرد. براساس این روش، هم نقش محوری راوی و هم حق تفسیر در انحصار میماند. نمیتوان از این واقعیت گذشت که روایتگری رخدادها بر این روال کمک مؤثری به عمومیسازی قدرت تبارشناسی تاریخی نخواهد کرد.
جناب آقای هاشمیرفسنجانی برای اولین بار در کتاب خاطرات سال 66 خود (دفاع و سیاست) به برخی سؤالات در مورد علت مبهمنویسی پاسخ میدهد و به ملاحظاتی در این زمینه اشاره میکند: « خاطرات را نوشتم. امسال هم یک دفترچه خاطرات مختصر، برای راه گم کردن ترتیب دادم. عفت و بعضی از بچهها برای اینکه در جریان امور کشور قرار داشته باشند، علاقه زیادی به دیدن خاطرات من دارند. اگر آنها را نامحرم به حساب آورم، ناراحت میشوند و اگر در جریان همه رخدادهای محرمانه قرار دهم، مصلحت نیست. به ناچار سال گذشته و امسال، در یک دفتر دیگر، حوادث بیاهمیت و غیرحساس را مینویسم که ببینند.» (ص40) و در پاورقی ذیل این مطلب توضیح داده شده است: «در تنظیم خاطرات از هر دو دفترچه استفاده شده و موارد تکراری حذف گردیده است.» این توجیه که شناختی از مناسبات خانوادگی ایشان به دست میدهد، نه تنها هیچگونه کمکی به رفع ابهامات مطرح به ویژه در زمینه اصرار بر مبهم ماندن برخی مسائل حواشی راوی، نمیکند، بلکه اعلام خبر ادغام مطالب دو دفترچه هنگام تنظیم خاطرات از اصالت یکپارچگی روزانهنویسی میکاهد. باید توجه داشت ایراد اساسی که امروز متوجه خاطرات آقای هاشمیرفسنجانی است و ایشان را ناگزیر از ارائه توضیح نموده، صرفاً نحوه انتشار روزانهنویسی دهههای گذشته است. اگر در آن ایام راوی محترم به هر دلیل دچار محظورات و ملاحظاتی بوده است، آیا بعد از گذشت سالها، در زمان بازبینی و تدوین نباید کمترین اقدامی جهت ابهام زدایی ولو به صورت پاورقی صورت میگرفت؟ آقای ریشهری چه نوع مسائلی را در مورد آقای هادی نجفآبادی به آقای هاشمی منعکس ساخته است؟ بر تاریخپژوهان پوشیده نیست که شخصیت مورد بحث علاوه بر قرار داشتن در حلقه یاران نزدیک آقای هاشمی از عناصر مؤثر جریانی بود که بر بیت آقای منتظری حاکم شده بود؛ البته قبل از دستگیری مهدی هاشمی (سرشاخه این جریان) دچار اختلاف شده بودند و علیه یکدیگر موضع میگرفتند، اما آقای هادی نجف آبادی بعد از به مجازات رسیدن مهدی هاشمی، مجدداً به سر دسته جدید این جریان یعنی هادی هاشمی نزدیک شد و همچنان در حلقه اداره کنندگان بیت آقای منتظری قرار گرفت. به طور قطع اگر اطلاعات انتقال یافته به آقای هاشمیرفسنجانی توسط وزیر اطلاعات، موضع این یار نزدیک ریاست مجلس را تقویت میکرد، دلیلی برای مبهم گذاشتن موضوع وجود نداشت. در هاله ابهام نگه داشتن این مسئله میتواند اینگونه تفسیر شود که تمایلی به روشن شدن مناسبات پشت صحنه جریان چپ کشور، در ایامی که جناب آقای هاشمیرفسنجانی در آن نقش پدرخوانده را ایفا مینمود، وجود ندارد. همانگونه که اشاره شد، این نوع روایتنگاری تاریخی دست روایتگر را باز میگذارد تا هر زمان ضرورت دید به صورت قطرهچکانی بخشی از اطلاعات مکتوم نزد خود را عمومی سازد. البته نباید از نظر دور داشت که افراد کمی سطح اطلاعشان در حد راوی است، لذا کمتر اتفاق خواهد افتاد که روایت دیگر مطلعان شرایط ضروری را برای ایشان رقم زند. دیگر آن که یادآوری این نکات در مقدمه نباید ما را به خطا به این وادی سوق دهد که از غنای این منبع ارزشمند غافل شویم. در شرایطی که برخی جریانات مترصدند که صددرصد واقعیتهای تاریخی را بهگونهای دیگر بیان کنند آیا آثاری که حتی بخشی از واقعیتها را بازگو کنند ذیقیمت نیستند؟ برای نمونه، برخی جریانات سیاسی به منظور فراگیر کردن استحالهای که در دام آن گرفتار آمدهاند یا نیروهایی که از ابتدا با اسلام سرآشتی نداشتند، تلاش میکنند شاخصهای انقلاب اسلامی از جمله امام را در جامعه کمرنگ سازند. بدیهی است تخریب شخصیت پرفروغ پرچمدار احیاگران دین در قرن حاضر به سهولت ممکن نیست. با درک این واقعیت چنین سیاستمدارانی فارغ از هرگونه اعتقادی در سایهسار افراد مطرحی قرار میگیرند تا با بهرهمندی از پتانسیل آنان به این هدف نایل آیند. بیدلیل نبود که هر چه سختی و دشواری نیل به این منظور آشکارتر گشت توسل به شخصیتهایی چون آقای منتظری- که در دوران حیات امام در برابر ایشان قرار گرفت- فزونی یافت. اخیراً تلاش میشود تا تاریخ انقلاب اینگونه جعل شود که آیتالله منتظری به دلیل انتقادات فراوان از انحرافات در مدیریت کشور و دفاع از حقوق مردم، حتی مخالفان نظام، از سوی امام عزل شد. ارائه چنین تصویر خلاف واقعی از امام قطعاً در شکلگیری نگاه کسانی که آن ایام را درک نکردهاند یا مطالعه چندانی پیرامون علت واقعی عزل آقای منتظری ندارند، بیتاثیر نخواهد بود.
خاطرات آقای هاشمیرفسنجانی خاطرات شخصیتی است که در آن ایام علاوه بر حسن روابط معمول با آقای منتظری، دارای تعاملات گسترده با بخشی از اطرافیان ایشان (همچون طیف آقای هادی نجفآبادی) و دارای ارتباطات حسابگرانه با بخشی دیگر بود، لذا از سوی این طیف به سهولت قابل تکذیب نیست. به ویژه اینکه امروز هم جریانات پیشتاز در مسیر سوءاستفاده از موقعیت آقای منتظری در انقلاب اسلامی برای مقابله با میراث امام در صدد بهرهمندی از جایگاه آقای هاشمیرفسنجانی نیز هستند. همین ملاحظات موجب میشود تا به سهولت نتوانند در مقام تکذیب خاطرات ایشان برآیند. البته هر محقق منصفی با هر گرایشی صرفنظر از تمایلات و گرایشهای آقای هاشمی میتواند با مطالعه این اثر و سایر آثار مؤلف، به این حقیقت نزدیک شود که ریشه اختلاف امام با آقای منتظری به چه موضوعی باز میگردد. قبل از مرور این موضوع در خاطرات آقای هاشمی بر این نکته تاکید میورزیم که در آن زمان بر اداره کنندگان بیت آقای منتظری کاملاً روشن بود که موضع ریاست محترم مجلس در مورد تعقیب مهدی هاشمی به اتهام ارتکاب 27 قتل با دستورات امام تفاوتی چشمگیر دارد: «پنجشنبه 11 اردیبهشت... سیدمهدی هاشمی آمد. از خودش دفاع کرد و داشتن گروه مخفی و اسلحه و تندروی و پخش اعلامیه علیه بعضی از مسئولان را تکذیب کرد. گفتم به خاطر حفظ اعتبار آیتالله منتظری باید جنبه اثباتی قضیه درست شود. من پیشنهاد کردم که به عنوان سفیر به خارج برود.» (اوج دفاع، کارنامه و خاطرات هاشمیرفسنجانی در سال 1365، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 1388،ص289) حتی بعد از تاکید امام بر پیگرد قضایی باند مهدی هاشمی که تمامی امور دفتر و مدارس آقای منتظری را در اختیار داشت و مشخص شدن ابعاد جنایات این جریان- بعد از دستگیری تعدادی از آنها- تلاشهایی برای آزادی چنین باندی صورت گرفت: «شب مهمان آقای موسوی اردبیلی بودیم، بیشتر بحث درباره مساله آقای منتظری بود... نظری این بود که مانعی ندارد، سیدمهدی و افرادش را بعد از تکمیل بازجوییها آزاد کنند.» (همان، ص307) این نظرات زمانی ابراز میشود که مستقیماً توفیقی در تغییر موضع امام به دست نیامده است: «حاج احمدآقا آمد و گفت امام نظر قاطع دارند که گروه سیدمهدی هاشمی باید طرد و تعقیب شوند. نگرانیمان این است که آیتالله منتظری سخت برنجد و ضرر کنیم پیشنهاد کردم که برای تعدیل نظراتشان خدمت امام برسم.» (همان، ص270) و در فراز دیگری از خاطرات سال 65 آقای هاشمی در این زمینه میخوانیم: «نظر امام این است که تعقیب شوند و به آقای منتظری هم گفته شود که دخالت نکنند و نهضتها (ی آزادیبخش) هم از آنها گرفته شود. ما گفتیم ممکن است تعقیب قضیه، به افراد نزدیک بیت آیتالله منتظری منجر شود. پیشنهاد کردیم که کوتاه بیائیم» (همان، ص189) بنا بر روایت وزیر اطلاعات وقت، آقای هاشمیرفسنجانی حتی بعد از اینکه نتوانست در دستور امام تعدیلی ایجاد کند، ایشان را از پیگیری قاطع فرمان رهبری پرهیز میداد. (سنجه انصاف، خاطرات محمدیریشهری، سازمان چاپ و نشر دارالحدیث، قم، سال 1386،ص36) همچنین رابطه آقای هاشمی با شخص آقای منتظری بهگونهای است که در اوج اختلافات بر سر پیگیری پرونده مهدی هاشمی بر کتاب ایشان مقدمه مینویسد: «عصر قسمتی از مقدمه کتاب اظهارات آقای منتظری درباره جنگ را نوشتم.» (ص185) یا در فراز دیگری روابط دوستانه در اوج دلگیری آقای منتظری از امام اینگونه ترسیم میشود: «با پاسداران به سوی قم حرکت کردیم عفت هم با من آمد. ظهر به منزل آیتالله منتظری رسیدیم. ناهار مهمان ایشان بودیم هنوز سخت تحت تاثیر ناراحتیهای ناشی از فشار روی باند سیدمهدی [هاشمی] و مخصوصاً سیدهادی است... خودشان را مظلوم میدانند و از شخص امام و ماها ناراحتند» (صص7-124) اکنون با چنین شناختی از مواضع جناب آقای هاشمی نظری بر ابعاد واکنشهای آقای منتظری در قبال موضع بهحق امام مبنی بر یکسان بودن همه در برابر قانون میافکنیم و اینکه هیچکس نباید در حاشیه امن شخصیتهای برجسته قرار گیرد و تخلفاتش تعقیب نشود: «آقای عبدالله نوری [نماینده امام خمینی در جهاد سازندگی و رئیس کمیسیون برنامه و بودجه مجلس] آمد. شرح مذاکراتش با آیتالله منتظری را داد که ایشان را تشویق به عادیتر کردن وضعشان کرده است» (ص49) همانگونه که میدانیم آقای منتظری برای منصرف کردن امام از دستور پیگرد خویشاوندش که مرتکب 27 فقره قتل نفس شده بود تهدید به کنارهگیری از همه مسئولیتها کرده و ضمن تعطیلی درس خود ملاقاتهایش را نیز به حالت تعلیق درآورده بود، اما قاطعیت رهبری انقلاب شرایط و رفتار غیرمعمولی را از سوی آقای منتظری به دنبال داشت که حتی برای جریان اصفهان قابل پذیرش نبود.
در روایت دیگری در این زمینه واکنش آقای منتظری حتی برای افرادی چون آقای طاهری اصفهانی نیز قابل هضم نیست: «پیش از ظهر آقای [جلالالدین] طاهری اصفهانی [امام جمعه اصفهان] آمد. جریان مذاکرات با آیتالله منتظری را نقل کرد، تلخ است» (ص185) در فراز دیگری آقای هاشمی به صراحت عامل ناراحتی آقای منتظری را صرفاً قاطعیت امام در پیگیری پرونده مهدی هاشمی عنوان میکند و عاملی را که موجب غیرعادی شدن وضعیت ارتباطات ایشان و سپس فاصله گرفتن از استاد خویش و در نهایت تقابل آشکار با رهبری انقلاب شد اینگونه برمیشمارد: «به سوی قم حرکت کردیم. بعد از مغرب به منزل آیتالله منتظری رسیدیم. خودشان و پاسدارهایشان ظاهراً خوشحال شدند و بحث کردند. گفتم آقای سیدهادی دامادشان هم آمدند. بیشتر صحبتها درباره مسائل گروه سیدمهدی بود. ایشان از فشاری که بر افراد پائین گروه وارد میشود، ناراضی است و بیشتر از وزارت اطلاعات و سرسختی امام در این خصوص و از گرفتن مدارسشان و کتابخانه سیاسی هم ناراضی است و خواستار اعاده آنها است.» (ص402)
متأسفانه آقای منتظری با وجود اذعان به برخی از قتلهای خویشاوند خویش در خاطراتش (خاطرات آیتالله منتظری صص4-601) از آنجا که انعکاس عمومی این مسئله را در جامعه- که اداره کنندگان بیت و مدارس ایشان چگونه افرادی بودهاند- مخرب شخصیت خود میپنداشت به شدت در برابر مواضع بهحق استادش در این زمینه ایستادگی کرد. در این حال تلاش آقای منتظری برای استثنا کردن وابستگانش از قانون، تقابلش را با رهبری انقلاب تا بدانجا رساند که تا آخر عمر همواره به بهانههای مختلف تلاش داشت اثبات کند نه تنها اطرافیانش انحرافی نداشتهاند، بلکه نزدیکان امام دارای لغزش بودهاند. تاسفبارتر اینکه در این وادی بعضاً عنان سخن از دست میداد و کلماتی بر زبان میآورد که به هیچ وجه زیبنده حتی فردی معمولی نبود. برای نمونه، زمانی که آقای عبدالله نوری (یکی از شاخصهای جریان اصفهان و بسیار نزدیک به آقای منتظری) از ایشان مصرانه میخواهد نظر دلسوزانه امام در طرد افراد منحرف و جنایتکار را بپذیرد کلمات ناصوابی به زبان میآورد: «بعد از دو سه ساعت مشاجره آقای نوری گفت: شما بنویسید منافقین در بیت من نفوذ داشتند امام خوشش میآید. من گفتم: امام از دروغ خوشش میآید؟! ایشان گفتند لابد چیزی بوده است! آقای نوری که این جمله را گفت من خیلی عصبانی شدم و گفتم: ...خورده است هر که میگوید منافقین در خانه من نفوذ کردهاند.» (خاطرات آیتالله منتظری، صص8-677)
در این مختصر درصدد پرداختن به مستندات فراوانی نیستیم که به وضوح روشن میسازد پایه و اساس اختلاف بین امام و آقای منتظری چیزی جز عدالتطلبی رهبر انقلاب و تلاش برای احقاق حقوق بستگان کسانی نبود که به دست باند مهدی هاشمی کشته شدند و در رأس همه جلوگیری از پایهگذاری بدعت مصون بودن دستاندرکاران از قانون بود. متأسفانه آقای منتظری- به عنوان یک شخصیت زجر کشیده در دیگر صحنههای مبارزات استقلالطلبانه ملت ایران- نه تنها از این آزمون سربلند بیرون نیامد، بلکه ابتدا با تهدید استاد خود تلاش کرد ایشان را از پیگیری جنایات خویشاوندش باز دارد. پس از ناکامی در این مسیر، قهر و تعطیلی فعالیتهایش را پیشه ساخت. تلختر آنکه در این موضع نیز متوقف نماند، بلکه روز بهروز بر فاصلهاش از رهبر انقلاب افزود و به هر بهانهای آنچه را که در مورد خودش صادق بود به استاد بزرگوارش نسبت میداد. در این میان، خاطرات آقای هاشمیرفسنجانی از جمله منابعی است که مبدأ جدایی این شاگرد از استادش و سیر و تداوم آن را به خوبی روشن میکند؛ لذا تحرک جریانات بهرهبرداری کننده از آقای منتظری را با اهداف مورد اشاره به لحاظ مستندات تاریخی با دشواری مواجه میسازد.
دومین موضوع حائز اهمیت در خاطرات سال 66 جناب آقای هاشمیرفسنجانی تلاش برای تداوم تعاملات غیررسمی و پوششی (هرچند به صورت بسیار کمرنگ) با آمریکاست. در این سال آمریکاییها به این جمعبندی رسیدند که تمامی تلاشهای وسیع و همهجانبهشان در سالهای 64 و 65 برای باز کردن راه نفوذ دیپلماتیک به درون جبهه انقلاب با هوشمندی و مدیریت کمنظیر رهبری انقلاب نه تنها خنثی شد، بلکه بیاعتباری غیرقابل جبرانی برای آنان رقم زد، لذا در تاکتیکهای خود تغییراتی دادند و بر این اساس تحرکات فریب بر پایه دیپلماسی، فرعی شد و برخوردهای خصمانه با انقلاب مجدداً وجه غالب را به خود گرفت. در چنین فضایی متقابلاً آقای هاشمیرفسنجانی نیز به عنوان هدایت کننده مباحث دیپلماتیک با احتیاط به مراتب بیشتری تعاملات غیررسمی را در این حوزه پی گرفت. تشکیل «شورای مشاورت درباره هدایت مسئله رفتار با آمریکاییها و سیاست اجرایی و تبلیغی جریان مکفارلین و گروگانها» را در ابتدای سال 66 از مصادیق این احتیاط میتوان به شمار آورد. براساس شواهد و قرائن و تحقیقی که صاحب این قلم از برخی اعضای این به اصطلاح شورا به عمل آورده، مبتکر تشکیل آن صرفاً جناب آقای هاشمی بوده است. دستکم مستند به خاطرات ایشان بحث تشکیل و ترکیب اعضای چنین شورایی در هیچیک از جلسات سران یا در حضور امام طرح نمیشود. اولین خبر در مورد چنین تدبیری اینگونه منعکس است: «عصر آقایان [فریدون] مهدینژاد (وردینژاد)، [سیدعلی اصغر] حجازی و [حسین] شیخالاسلام، به ترتیب از [اطلاعات] سپاه و وزارتخانههای اطلاعات و امور خارجه آمدند و اولین جلسه شورای مشاورت درباره هدایت مسألة رفتار با آمریکاییها و سیاست اجرایی و تبلیغی جریان مکفارلین و گروگانها... را تشکیل دادند. قرار شد آقای [علیرضا] معیری [معاون سیاسی نخستوزیر] هم به این جمع اضافه شود. محورهای حرکت آینده و ضوابط این شورا تعیین شد.» (ص36)
تشکیل نخستین جلسه این شورا در روز اول فروردین در منزل آقای هاشمی نشان از اهمیت این اقدام برای ایشان دارد. در این زمینه دو احتمال میبایست مدنظر قرار گیرد. اول این که ریاست محترم وقت مجلس شورای اسلامی جهت کاستن از برخی انتقادات نسبت به مسائل پشت صحنه سفر مکفارلین به ایران، نمایندگانی از مراکز و نهادهای ذیربط را برای ادامه پیگیری این موضوع دخیل میکند تا شفافیت لازم را بر این مناسبات حاکم نماید. احتمال دیگر اینکه خبر تشکیل شورا صرفاً آرایش ظاهری است و مسائل حساسی همچون دیپلماسی پنهان همچنان از مجرای افرادی مشخص و در چارچوب روابط، پی گرفته میشود.
برای نزدیک شدن به واقعیت، مروری بر روزانهنگاریهای سال 66 کمک شایان توجهی خواهد نمود: «آقایان [علیرضا] معیری، [محمدعلی] هادی، [سیدعلیاصغر] حجازی و [فریدون] مهدینژاد (وردینژاد)، اعضای کمیسیون مشورتی مسائل آمریکا آمدند. گزارش کار و ترجمه جزوه [گزارش] تاور را آوردند و مشکل ادامه طرح تعمیر موشکهای فونیکس را گفتند. قرار شد دوباره و با صراحت و توضیح، موضوع را از امام سئوال کنیم. نخستوزیر سئوال مبهم کردهاند و جواب هم ابهام دارد و هم مشکلزا است.» (صص4- 73) در دومین جلسه آقای هادی نجفآبادی یکی دیگر از یاران نزدیک آقای هاشمی به جمع اعضای شورا اضافه میشود و از ظواهر امر اینگونه برمیآید که در برنامه تعمیر موشکهای فونیکس مشکلی پیش آمده زیرا آقای نخستوزیر نتوانسته است به درستی نزد امام طرح موضوع کند. لذا آقای هاشمی مستقیماً مسئله را با امام مطرح میکند: «ساعت هشت صبح خدمت امام رفتم و وضع جنگ را گفتم. امام تاکید کردند که جنگ باید تا سقوط صدام ادامه داشته باشد. در مورد آمدن چند مهندس اروپایی برای تعمیر فونیکسها توسط آلبرت حکیم پرسیدم؛ موافقت کردند. قبلاً نخستوزیر سئوال را مبهم کرده بود و قرار شد در جلسه سران قوا مطرح شود و با رای آنها عمل کنیم.» (ص88)
در این فراز چند نکته مهم وجود دارد. اولاً امام در دیدار خصوصی به آقای هاشمی تأکید دارند که جنگ باید تا سقوط صدام ادامه یابد. ثانیاً با سفر آلبرت حکیم به ایران موافقت نمیشود، بلکه تصمیمگیری پیرامون آن را به جلسه سران ارجاع میدهند. ثالثاً چرا به یکباره سخن از مهندسان اروپایی به میان میآید، در حالیکه آقای هاشمی در اواخر سال 65 بدون هماهنگی با رهبری انقلاب اذن مذاکره با این تیم را به یاران نزدیک خود یعنی آقایان هادی نجفآبادی و وردینژاد داده بود و در آن زمان ماهیت جریان روشنتر بیان شده بود که در ادامه نقد به آن خواهیم پرداخت. رابعاً چرا باید تردد اروپاییان به ایران نیاز به مجوز امام داشته باشد، مگر در این زمینه منعی وجود داشت؟ از این ابهامات که بگذریم در همین روز آقای هاشمی موضوع سفر به اصطلاح مهندسان اروپایی را در جلسه سران مطرح میکند: «جلسه سران قوا در منزل آقای موسوی اردبیلی [رئیس قوه قضائیه] (ایشان رئیس شورایعالی قضایی بود در این زمان عنوان رئیس قوه در قانون اساسی نداشتیم) بود. با دستور امام درباره استفاده از مهندسان معرفی شده از سوی آلبرت حکیم برای فونیکسها بحث و به تصویب رسید» (ص89) نکتهای که در این زمینه مغفول میماند اینکه چرا بلافاصله در جلسه بعدی سران قوا با سفر مهندسان اروپایی؟! مخالفت میشود: «شب جلسه سران قوا در دفتر من بود درباره حمله به کشتی شوروی بحث شد. با اینکه بدون دستور بوده و دلیل بینظمی است، اثرات آن تاکنون مثبت بوده است. درباره وضع جنگ و درخواستهای سپاه برای مدیریت جنگ بحث و مخالفت شد. با آمدن افراد البرت حکیم برای تعمیر فونیکسها مخالفت شد.» (ص100) سکوت راوی در این زمینه که چرا در این فاصله اندک نظر سران تغییر میکند ابهامات زیادی را برمیانگیزد؛ مبنی بر این که آیا این تغییر نظر ارتباطی با اروپایی بودن یا نبودن این افراد داشته است؟ آیا اینان تعمیر کار فونیکس بودهاند یا ترمیم کننده روابط سیاسی؟ با وجود این مخالفت، نیروهای نزدیک به جناب آقای هاشمی دستکم به ارتباط خود با آلبرت حکیم ادامه میدهند: «عصر آقای [فریدون] مهدینژاد (وردینژاد) آمد. گزارش سفر به ژاپن و مذاکره با آلبرت حکیم را داد. این یهودی ایرانی آمریکایی شده که مامور سیا است، درباره تعمیر موشکهای فونیکس که میخواهد انجام دهد، مدعی است مخفی از آمریکاییها و با کمک متخصصان اروپایی و با استفاده قطعات تهیه شده از منابع متفرقه، میتواند تعمیر کند، تعمیر موشکها برای ما مهم است. [هواپیماهای] اف چهارده ها (ما) بدون این موشکها، کم اثرند و تعدادی موشک معیوب داریم.» (ص281)
در این زمینه باید اذعان داشت عضو برجسته «سیا» که بدون هماهنگی با سازمان متبوعش در این سطح وارد تعامل با ایران میشود لیاقت آن را دارد که حتی در صورت موافق نبودن سران کشور موضوع تعمیرات؟! را دنبال کند. قبل از دنبال نمودن این بحث در سال 66 مناسب است به همین موضوع در خاطرات سال 65 آقای هاشمی نگاهی افکنیم: « شب آقای مهدینژاد و دکتر هادی آمدند. درباره پیشنهاد تعمیر موشکهای فونیکس توسط مهندسین خارجی از طریق یک ایرانی آمریکایی شده، مذاکره شد. قرار شد پذیرفته شود.» (اوج دفاع، کارنامه و خاطرات هاشمیرفسنجانی در سال 65، به اهتمام عماد هاشمی، دفتر نشر فرهنگ انقلاب، سال 88، ص470) و در فرازی دیگر در این زمینه ابعاد تعمیرات، بسیار وسیعتر عنوان میشود و ترمیم فضای سیاسی در کشور را نیز در برمیگیرد: « آقای مهدینژاد (وردینژاد) آمد. توضیح مذاکراتش با [آلبرت] حکیم در ترکیه، در خصوص همکاری برای تعمیر اسلحههای آمریکایی و پیشنهادهای او در جهت ایجاد محیط بهتر در آمریکا در ارتباط با انقلاب اسلامی گفت. قرار شد با دکتر روحانی مذاکره را ادامه دهند.»(همان، ص481)
برای روشن شدن این حقیقت که آلبرت حکیم چه نقشی ایفا میکرده است مناسب است روایت آقای علی هاشمی (برادرزاده آقای هاشمیرفسنجانی)- واسطه طرف ایرانی در دور دوم گفتوگو با آمریکاییها- را در این زمینه در پاسخ به «شهروند امروز» مرور کنیم: «ه .ا- شما از چه مقطعی وارد این ماجرا شدید؟ بعد از اینکه طرح تهاجمی آمریکا برای پیاده شدن در تهران و مذاکره با مقامات عالیرتبه شکست خورده بود... من به همراه چندتن از دوستان در آن زمان سفری به بلژیک داشتم. شهریور 1365 بود و من 25 سال بیشتر نداشتم. در آنجا تماسی با من گرفته شد و گفتند که ما میخواهیم مسائلی را با شما در میان بگذاریم تا به گوش آقای هاشمیرفسنجانی برسد... وقتی ملاقات انجام شد مشخص شد... کسانی هستند که با شورای امنیت آمریکا کار میکنند. یکی از آنها فردی به نام حکیم بود... یکی دیگر از آنها فردی به نام ریچارد سیکورد بود که قبلاً معاون وزیر دفاع آمریکا بوده...» (شهروند امروز، شماره 50، سال سوم، 26 خرداد1387)
بنابراین باز گذاشتن باب مراوده با آلبرت حکیم که از عناصر اصلی مذاکرات پنهان در پوشش تلاش برای آزادی گروگانها، اما به منظور ترمیم روابط بین آمریکا و ایران بود بیتردید هدفی به مراتب فراتر از اعزام چند مهندس اروپایی برای تعمیر موشکهای فونیکس را دنبال میکرد. ضمن اینکه برای ورود چند مهندس اروپایی به ایران علیالقاعده مشکلی وجود نداشت که نیازی به مجوز مسؤلان عالیرتبه نظام باشد. نفس تلاش برای به رسمیت شناخته شدن پوشش این ارتباط میتواند مؤید این مسئله باشد که این دعوت محدود به برنامه ظاهری آن نیست. اعتراض آقای حجازی - معاون وقت وزارت اطلاعات- به دلیل کمتوجهی به گروه مشاوران در مأموریتی که ظاهراً به آن محول شده است نیز روشن میسازد که شورای تشکیل شده به ابتکار آقای هاشمی برای نظارت بر رفتار با آمریکاییها جنبه صوری دارد: «آقای [سیدعلی اصغر] حجازی از وزارت اطلاعات آمد. از رکود کار گروه مشاوره به خاطر کم توجهی شاکی بود.» (ص120) اینکه چه عاملی موجب شده نماینده وزارت اطلاعات در گروه مشاوران تصور کند بعد از جنجال ناشی از علنی شدن سفر مکفارلین به تهران در سال 65، آقای هاشمی دیپلماسی پنهان خود را با هماهنگی نهادهای رسمی اجرایی همچون نخستوزیری، وزارتین اطلاعات و امور خارجه، و... دنبال میکند محل تأمل بسیار دارد. حتی شناخت مختصری از شخصیت ایشان کفایت میکرد تا بدانیم موانع جدی هرگز این چهره سیاسی برجسته را از آنچه به آن باور دارد و در قالب برنامه مشخصی به صورت پیدا و پنهان دنبال میکند، باز نمیدارد. کما اینکه ایشان در سال 66 به منظور تغییر فضای سنگین سیاسی شکل گرفته در برابر تحرکات فردمحورانه خویش، شورایی را برای نظارت بر ارتباطات با آمریکاییان تشکیل میدهد، اما عمر آن بسیار کوتاه است و مستند به همین خاطرات بیش از دو سه جلسه از فعالیت آن به ثبت نرسیده است. شاید گمان رود به طور کلی اینگونه فعالیتهای پنهان متوقف شده، لذا ضرورتی بر ادامه حیات چنین شورایی وجود نداشته است، اما فرازی دیگر بعد از اعتراض نماینده وزارت اطلاعات، روشن میسازد که مأموریتهای پنهان صرفاً توسط حلقه خواص دنبال میشوند: «آقای [فریدون] مهدینژاد [=وردینژاد] آمد. درباره فعالیتهای خارج مشورت کرد و اسناد جریان خرید سلاح از آمریکاییها را که نزد من بود، برای تدوین کتاب مورد نظر گرفت.» (ص133) بنابراین دیپلماسی فردمحورانه پنهان چه از طریق آلبرت حکیم و چه از مجاری دیگر در سال 66 نیز پی گرفته میشود. همانگونه که میدانیم در سالهای 64 و 65 ریاست مجلس شورای اسلامی برای پایان دادن به جنگ براساس استراتژی متفاوت از آنچه رهبری انقلاب بارها بر آن تأکید کرده بود، دیپلماسی پنهانی را پی گرفت، اما در این مسیر هر بار که با مانعی مواجه میگشت، بعد از توقفی کوتاه، به شکل دیگر آن را دنبال میکرد. ممکن است گفته شود ایشان از ابراز تمایل آمریکاییها به برقراری رابطه صرفاً برای رفع نیازهای جنگ بهره برداری نموده و در تعاملات با عوامل آمریکایی از این حد فراتر نرفته است: «ظهر، علی اخویزاده که از اروپا برگشته آمد. از طریق کاردارمان در لندن دو نفر از مقامات آمریکایی با او ملاقات کردهاند. خواستار رفع تیرگی روابط شدهاند.» (اوج دفاع، کارنامه و خاطرات هاشمیرفسنجانی در سال 65، به اهتمام عماد هاشمی، دفتر نشر فرهنگ انقلاب، سال 88، ص470) قبل از ادامه بحث از یک سو باید به این سؤال پرداخت که علیالاصول در شرایطی که فضای سیاسی فیمابین تهران و واشنگتن بسیار تیره است، آمریکاییها تمایل خود را به برقراری رابطه میبایست به چه جریانی منعکس میساختند تا نتیجه بخش باشد؟ مسلماً چنین سرمایهگذاری و اقدام پرریسکی نمیتوانست در ارتباط با جریانی صورت گیرد که هیچ اعتقادی به ضرورت نزدیکی به آمریکا نداشته باشد. از سوی دیگر مباحثی به صورت همزمان در این زمینه در بالاترین سطوح تصمیمسازی کشور در جریان بود که نوعی همراهی با تمایلات آمریکاییها را به نمایش میگذاشت: «شب با دیگر سران قوا مهمان احمدآقا بودیم... درباره اصرار آمریکا به تجدید رابطه با ایران مذاکره کردیم. مخالف و موافق صحبت کردند به نتیجه نرسیدیم. بنا شد در جلسات بعد بحث و قبلاً با حضرت امام مذاکره شود.» (همان، ص128) هرچند راوی محترم به شیوه خاص خود مشخص نمیسازد در این جلسه چه کسی سیاستی متفاوت با سیاست امام را در مورد آمریکا پی میگیرد، اما کشف آن برای خواننده چندان دشوار نیست.
صرفنظر از این که در جمع سران قوای کشور چه کسی بحثی نظری را در زمینه ضرورت تجدید رابطه با آمریکا مطرح میسازد باید بر این نکته تأکید کرد که صاحبنظران نه تنها میتوانند بلکه ضروری و لازم است که دیدگاههای کارشناسی خود را فارغ از هرگونه دغدغهای در محافل فکری و تصمیمسازی مطرح سازند، اما زمانی که سیاستی اتخاذ و اعلام شد حتی در حد اعلام نظر، تضعیف آن سیاست منطقی به نظر نمیرسد زیرا دوگانگی در مدیریت کشور را موجب میشود. آنچه در این بحث با آن مواجهیم ایجاد دوگانگی در عرصه عمل است که ابعاد تخریبی آن متفاوت ارزیابی میشود. با آن که تقریباً هر سال این مباحث در بالاترین سطوح تصمیمسازی مطرح شده و امام با آن به درستی مخالفت کردهاند با این وجود، هم در عرصه نظر و هم در عرصه عمل دامن زدن به دوگانگی را شاهدیم. کما اینکه در سال 66 شاهد تکرار همین مباحث هستیم: «شب جلسه سران قوا در دفتر نخستوزیری بود... بحث دیگری مطرح شد که آیا باید اصالت را به حفظ ایران به عنوان پایگاه اسلام انقلابی بدهیم و بر این اساس، توجه به مسائل خارج از ایران و از جمله نهضتهای آزادیبخش، تحتالشعاع آن قرار گیرد و با دولتها در پرتو این اصل برخورد کنیم، یا اینکه وضع موجود را ادامه دهیم؛ به جایی نرسیدیم. بحث دیگری مطرح شد که مذاکره را به جز با اسرائیل ممنوع نکنیم و آماده مذاکره، حتی با آمریکا باشیم قرار شد این بحث را با امام مطرح کنیم.» (صص1-300)
تکرار این مباحث در حالی است که دستکم آقای هاشمی رفسنجانی شخصاً مخالفت امام با هرگونه مذاکره با آمریکاییان را در روز 13 آبان 65 در یک سخنرانی عمومی بیان میکند: «امام فرمودند که با آنها صحبت نشود و پیام آنها را نگیرید.» (روزشمار جنگ ایران و عراق، ماجرای مکفارلین: جلد چهل و چهارم، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، سال 1380، ص585) این منع صریح امام در شرایطی است که برخی تصور میکردند اگر مقامات آمریکایی با چهرهای متفاوت و از موضع نرمش در برابر انقلاب اسلامی به تهران بیایند، زمینه مذاکره فراهم خواهد شد. اما دیدیم آرایش ظاهری جدید نیز تغییری در مواضع رهبری انقلاب ایجاد نکرد و همچون گذشته این تحرک سیاسی مخالفت شدید ایشان را به دنبال داشت. در رفتارشناسی جناب آقای هاشمیرفسنجانی نباید از این نکته غفلت کرد که در سال 66 نیز همچون سال 65 بعد از عدم موافقت امام و مخالفت سایر سران قوا با مذاکره با آلبرت حکیم و ورود عوامل وی به ایران به بهانه تعمیر موشکهای فونیکس، مجدداً نقطه ثقل مذاکرات به خارج کشور انتقال مییابد تا فرصتی جدید فراهم آید، اما در ادامه این سال پافشاری رهبری انقلاب بر مصالح ملت ایران موجب شد که آمریکا موضع خصومت آمیز خود را علیه استقلال این مرز و بوم آشکارتر سازد و عملاً از پشت صحنه طراحی جنگ به منظور تعدیل مواضع انقلاب خارج و مستقیماً وارد جنگ با مدافعان ایران زمین شود. با درگیر شدن علنی واشنگتن در جنگ به نفع صدام نقاب فریب کنار رفت و طبعاً دیپلماسی مذاکره نیز رنگ باخت.
از جمله موضوعات مهم و با اهمیت در خاطرات سال 66 جناب آقای هاشمیرفسنجانی تأکیدات امام بر داشتن استراتژی واحد در دفاع مقدس یعنی «ادامه جنگ تا حذف صدام» و مشکلات نیروهای مدافع در خطوط نبرد است. هرچند در این سال روایت کننده محترم از موضع شخصی خویش در مورد چگونگی پایان بخشیدن به جنگ کمتر سخنی به میان میآورد، اما خوانندگان تیزبین از لابلای نقل قولهای غیرمستقیم متوجه احتیاطی جدی در این زمینه میشوند. این احتیاط زمانی تأمل برانگیز است که بدانیم سابقه طرح شعارهای متفاوت از جانب آقای هاشمی به سال 62 باز میگردد: «برای اولین بار، بحث مهمی را با آنها (در جمع فرماندهان قرارگاه نجف) در میان گذاشتم که عکسالعملهای متفاوتی داشت؛ بعضی پسندیدند و بعضی نپسندیدند. گفتم، نظر من و بعضی از مسئولان رده بالای نظام این است که اگر یک عملیات موفق در داخل خاک عراق انجام دهیم و منطقهای از دشمن را تصرف نماییم که با آن بشود بعد از [پذیرش] آتشبس، بر عراق فشار آوریم و حقمان را بگیریم، باید با آتشبس موافقت شود. این منطقه میتواند همان باشد و چون هنوز چیزی در دست نداریم، مناسب نیست ولی اگر این هدف تامین شود، قابل طرح با امام است، آنها که مخالف بودند، گفتند شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» یا «جنگ جنگ تا رفع فتنه از جهان» تبدیل به «جنگ جنگ تا یک پیروزی» شده و گفتند اظهار این نظر، ممکن است باعث دلسردی رزمندگان شود.» (آرامش و چالش، کارنامه و خاطرات هاشمیرفسنجانی در سال 62، به اهتمام مهدی هاشمی، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 81، ص502)
در ادامه این روایت، از طرح بحث مشابهی در میان جمع دیگری از فرماندهان جبهه نبرد سخن به میان میآید: «بعداز مغرب به قرارگاه کربلا رسیدیم. نماز جماعت خوانده شد. برای حضار- فرماندهان - صحبت کردم و باز مسئله عملیات سرنوشتسازی که میتواند جنگ را تمام کند، مطرح کردم. آنگونه که انتظار داشتم، عنوان ختم جنگ مقبول نیفتاد. معلوم میشود، مسئله مهم برای بسیاری از رزمندگان، ادامه جنگ است و همه چیز هم، همین را نشان میدهد و شاید به همین جهت، امام موافق طرح ختم جنگ نیستند و اگر در قلبشان هم قبول داشته باشند، برزبان نمیآورند.» (همان، ص504)
در این زمینه چند نکته قابل ذکر است: 1- آیا میتوان مدعی بود که امام و رزمندگان موافق ختم جنگ نبودند یا اختلافنظر در مورد چگونگی نیل به صلحی پایدار بود؟ رهبری انقلاب و به تبعیت از ایشان جملگی مدافعان کشور معتقد بودند با وجود صدام در قدرت، دستیابی به آرامش ناممکن است. 2- آیا علت اینکه جناب آقای هاشمی ابتدا چنین طرحی را در میان فرماندهان جبهه مطرح میسازد تا زمینه طرح آن نزد امام فراهم آید جز این است که رهبری انقلاب به شدت با آن مخالف بودند؟ 3- تأثیرات منفی طرح این مطلب در میان فرماندهان میدانهای نبرد که «قرار است حل نهایی مسئله جنگ در جبهه سیاسی به دست آید» آیا دستکم توجه برخی از آنان را از جنگ به معادلات سیاسی متوجه نمود یا خیر؟ 4- چرا آقای هاشمیرفسنجانی مشخص نمیسازند مرادشان از «نظر من و بعضی از مسئولان رده بالای نظام این است» چه کسانیاند؟ با توجه به اینکه معترفند «به همین جهت، امام موافق طرح ختم جنگ نیستند» (البته بدون محاکمه و مجازات صدام) چه کسانی با نظر امام در این زمینه مخالف بودند و چرا آنان نظر خود را رسماً اعلام نمیکردند؟
جناب آقای هاشمیرفسنجانی به عنوان فرمانده عملیات جنگ از سال 62 دیدگاهی در مورد پایان مسئله تحمیل شده بر ملت ایران دارد که به اذعان ایشان بر استراتژی امام تطبیق ندارد. رهبری انقلاب بهحق به دلیل بیاعتمادی به پیشنهادهای صلح قدرتهای مسلط بر جهان (به ویژه که جزء حامیان صدام به حساب میآمدند) برای خاتمه دادن به تهدید نظامی دیکتاتور بغداد و دستیابی به صلحی پایدار، نقطه اتکای اصلی را مقاومت و پایداری ملت در برابر متجاوز قرار میداد، اما تز آقای هاشمیرفسنجانی در این زمینه اتکا به رزمندگان صرفاً برای آفرینش یک موفقیت در صحنه نبرد و سپس حل مشکل از طریق دیپلماسی و طبعاً در غیاب فرماندهان جبهه بود. آنچه متأسفانه در این زمینه بر ابعاد تأثیرات مخرب میافزاید تلاش فرمانده عملیات جنگ برای فراهم آوردن شرایطی است که امام ناگزیر از تغییر استراتژی خود در جنگ شود. از این رو شاهدیم که در هر فرصتی ایشان تز خود را مطرح میکند. برای مثال در سال 64 این بحث را به صورت جدی دنبال مینماید که: «شب با سران دیگر قوا، مهمان آقای خامنهای بودیم. درباره آینده جنگ صحبت کردیم. بحث در این بود که حالا که نقطه مهمی از عراق مثل فاو در دست ما است و ارتباط عراق با دریا قطع شده، بهتر این است که آتشبس را بپذیریم و با این اهرم برای گرفتن حقوقمان و سقوط صدام از طریق محاکمه اقدام کنیم و یا اینکه به جنگ ادامه دهیم تا صدام برود...» (امید و دلواپسی؛ کارنامه و خاطرات هاشمیرفسنجانی در سال 64، به اهتمام سارا لاهوتی، نشر معارف انقلاب، سال 87، ص433) در این فراز تز آقای هاشمی در برابر استراتژی امام که همان «ادامه جنگ تا حذف صدام» است صف آرایی میکند. هرچند به سیاق معمول راوی محترم مشخص نمیشود که راهحل اول از آن اوست. در این سال به کرات دیدگاه ریاست مجلس شورای اسلامی تبلیغ میشود تا جایگاه وی در جامعه وسیعتر گردد: «شب مهمان آقای موسوی اردبیلی بودیم. درباره جنگ بحث شد. قرار شد که سیاست ما در جنگ این باشد که نقطه مهمی را از عراق تصرف کنیم و سپس خواستار صلح شویم تا وسیلهای برای بازپس گرفتن حقوق و احتمالاً سقوط صدام باشد. همین نظر را خدمت امام مطرح خواهیم کرد. دو نظر دیگر مبنی بر صلح از موضع قدرت یا جنگ تا سقوط صدام فعلاً مقبول نشد.» (همان،ص53) با وجودی که آقای هاشمی بر این مسئله کاملاً وقوف داشت که دیدگاه ایشان یعنی پذیرش آتشبس بعد از یک عملیات موفق، سپس از طریق مجاری غیرقابل اتکای دیپلماتیک و نهادهای بینالمللی به دنبال احقاق حقوق ملت ایران رفتن با مشی امام در تعارض است. همچنین قاطبه کارشناسان و صاحبنظران معتقد بودند در شرایطی که بخشهای مهمی از خاک ایران همچنان در اشغال بیگانه بود پذیرش آتشبس و چشم دوختن به وعدههای سیاستمداران غربی، جز افتادن در چرخهای باطل حاصلی نخواهد داشت. براساس این نظر چنین راهحلی برای پایان جنگ از یک سو فرصت تجدید قوا را برای صدام فراهم میساخت و از سوی دیگر حلقه نیازی برای واداشتن انقلاب اسلامی به پیروی از منویات غرب شکل میگرفت. ترویج تز آقای هاشمی در محافل سیاسی و نظامی البته در این سال نیز با واکنش امام مواجه شد: «اخوی محمد بعد از دیدار عمومی امام آمد و گفت که امام در اظهاراتشان بر مقاومت و ادامه جنگ تأکید کردهاند.» (همان، ص55)
امام در سال 66 مرتب در ملاقاتهای خصوصی بر شعار محوری «جنگ تا سقوط صدام» تاکید میورزند: «ساعت هشت صبح خدمت امام رفتم و وضع جنگ را گفتم. امام تاکید کردند که جنگ باید تا سقوط صدام ادامه داشته باشد.» (ص88)
هرچند جناب آقای هاشمیرفسنجانی در این اثر هیچگونه نشانی از خود باقی نمیگذارد که آیا در سال 66 نیز همین تز را در ارتباط با جنگ پی میگرفته است یا خیر، اما هشدارهای رهبری انقلاب نشان از فعال بودن تفکری دارد که مترصد خاتمه دادن به جنگ از طریق تعامل با قدرتهای بزرگ حامی صدام (دیپلماسی) است: «برای زیارت امام به مناسبت روز عید [فطر] به دفتر امام رفتم. سران دیگر قوا هم بودند. با هم به حسینیه جماران رفتیم. امام سخنرانی متین و نیرومندی (ضرورت ادامه جنگ تا نابودی صدام) انجام دادند.»(ص123)
هرچند در پاورقی موضوع سخنرانی مشخص شده، اما متأسفانه به دلیل جابجایی روند منطقی بحث و پس و پیش شدن جملات امام تشخیص مخاطب ایشان تا حدودی دشوار شده است. بیانات امام در تقبیح صلح از طریق سازش با آمریکا اینگونه آغاز میشود: «اینهایی که میگویند باید سازش کرد، اینها میفهمند که ما اگر سازش کنیم، له میشویم. اینها راضیاند به اینکه سازش بشود... آنها میخواهند که آرامش حاصل بشود در دنیا. آرامش وقتی حاصل میشود پیش آنها، که همه تابع باشند. ملتها باید به فکر باشند، ملت ایران باید به فکر باشد، اگر لحظهای سستی کند تا ابد له است. الان که صدام رو به جهنم دارد میرود و انشاءالله خواهد رفت، وقت این است که شما جدیتتان زیادتر بشود، چه قوای مسلحه از هر صنف که هستند و چه ملت و چه این بسیج، اگر مهلت بهش بدهید- هر روز که مهلت میدهید- او را تقویت میکنند... نترسید از این هیاهو؛ هیاهویی است که میکنند که ما را با همان هیاهو بترسانند آنها خیال میکنند که ملت ایران از اینکه یک وقت طیارههای آنها بیایند و بمباران کنند جایی را، میترسند... یک همچو ملتی را نترسانید از اینکه ما چه میکنیم. شما هر غلطی میخواهید، بکنید و نمیتوانید هم بکنید.» (صحیفه امام، مجموعه آثار امام خمینی، ج20، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، سال 78، ص270) همانگونه که اشاره شد در پاورقی کتاب «دفاع و سیاست» ذیل روایت آقای هاشمی بیانات امام اینگونه ارائه شده است: «هیاهو، هیاهویی است که میکنند شما هر غلطی که میخواهید، بکنید و نمیتوانید بکنید. اینهایی که میگویند باید سازش کرد، اینها میفهمند که اگر ما سازش کنیم، له میشویم...». همان گونه که مشهود است فرازی از انتهای فرمایش امام در ابتدا قرار گرفته و سپس فراز ابتدایی با حذف جملهای ذیل آن آمده است و جملات بهگونهای به هم پیوسته ارائه شدهاند که گویی سیاق آنها به همینگونه بوده است.
نکته حائز اهمیت دیگر در این زمینه کمتوجهی به این جمله از امام در این سخنرانی است: «یک دستهای نصیحت کنند ما را که باید صلح بکنید. این مال ضعفاست، این اشخاص ضعیفی که همیشه در دام آمریکا بودهاند یا امثال اینها از این مسائل میگویند لکن ما تازه خارج شدیم از این دام، دوباره حاضر نیستیم وارد بشویم.» (همان، ص272)
همانطور که اشاره شد، آقای هاشمی براساس آنچه خودشان روایت میکنند در این سال به تبلیغ تز خود در مورد جنگ نمیپردازند، اما بعضاً نظرات دستیاران و یاران بسیار نزدیک منعکس است: «عصر با دکتر روحانی، مدتی در محل سپاه قدم زدیم و درباره جنگ و مشکلات ادامه آن و نداشتن راهی برای ختم جنگ بحث کردیم. ایشان تقریباً معتقد است جنگ را باید از موضع قدرت خاتمه بدهیم و منتظر فتح سرنوشتساز نمانیم، ولی چون برخلاف نظر امام است، صراحت ندارد.» (ص61) یا در فراز دیگری مجدداً در این زمینه بر عامل بازدارنده یعنی موضع قاطع امام تأکید میشود: « شب سران قوا مهمان من در مجلس بودند. درباره پیشنهاد حمله به کویت بحث شد؛ مخالفند. آیتالله خامنهای در جلسه نبودند. در مشهدند. درباره وضع خلیجفارس و حضور انبوه کشتیهای جنگی آمریکا، فرانسه و انگلیس در منطقه مذاکره شد. خطر درگیری هست و راه مشخصی برای جلوگیری از آن به نظر نمیرسد. مگر کوتاه آمدن ما در جنگ که آن هم مصلحت دیده نمیشود و امام هم نمیپذیرند. کیفیت برخورد با عربستان هم مطرح شد و به جائی نرسیدیم.» (ص235) اما از قرائن و واکنشها میتوان دریافت در برخی محافل موضعی متفاوت از آنچه رهبر انقلاب بر آن تأکید داشتند به عنوان موضع ایران طرح میشود و انتظاراتی را به وجود میآورد که امام ناگزیر دستور میدهند موضع ایشان از طریق خطبههای نماز جمعه تهران به عنوان رویکرد نظام بیان شود: «آقای خامنهای و احمدآقا، بعد از زیارت امام آمدند و اطلاع دادند که امام دستور دادهاند در نماز جمعه بگویند سازشی در پیش نداریم، جز با تنبیه متجاوز.» (ص291) هرچند اطلاع دقیقی در این زمینه در دست نیست و جناب آقای هاشمی نیز ترجیح دادهاند از کنار آن بگذرند، اما علاوه بر یاران نزدیک ایشان با نظراتی متفاوت در این زمینه - چنانچه اشاره شد- برخی، تماسها با افرادی چون آلبرت حکیم را دنبال میکردند که میتوانست تلقی سازش از آن شود. همچنین از سوی ریاست محترم مجلس طبق دستورالعملی که بعضاً به نیروهای قوه مجریه داده میشد، تماسهایی بر محور ترمیم روابط ایران و آمریکا در جریان بود: «آقای [سعید] رجائی خراسانی، نماینده [دائم] ایران در سازمان ملل آمد... گفت آمریکاییها از طریق نماینده الجزایر، پیغام دادند که میخواهند مشکلشان با ایران را حل کنند. گفتم اول باید با آزاد کردن اموال ما، حسن نیت خود را نشان دهند و اجازه دادم که مستقیماً با آنها حرف بزند.» (ص136) بنابراین در اوج درگیریهای مستقیم نیروهای آمریکایی در خلیجفارس با مدافعان ایرانی باب مذاکره مستقیم از طرق مختلف همچنان باز نگه داشته شده بود.
اکنون مناسب است منطبق بر روایات جناب آقای هاشمی رفسنجانی تأثیرات منفی کشانیده شدن مسائل سیاسی به میان نیروهای اداره کننده جبهههای نبرد را مرور کنیم. بنابر اظهار ایشان برای اولین بار بحث حل جنگ از طریق دیپلماتیک در میان فرماندهان در سال 62 مطرح و از آن زمان به بعد، هم در ابعاد نظری و هم عملی تحرکاتی براساس این تز دنبال میشود تا جایی که حتی برخی شخصیتهای سیاسی با آقای هاشمی همراه میشوند: «..احمدآقا آمد و دربارة مذاکراتش با آقای منتظری نقل کرد که ایشان با ختم جنگ به صورت آتشبس موافق است که باید پس از تنظیم امور، در موقع مناسب در این زمینه اقدام شود.» (امید و دلواپسی، کارنامه و خاطرات هاشمیرفسنجانی در سال 64، به اهتمام سارا لاهوتی، نشر معارف انقلاب، سال 87، ص84) همچنین در فرازی دیگر همراهی مرحوم احمد آقا با راهحل سیاسی برای جنگ اینگونه روایت میشود: «عصر احمدآقا آمد و در مورد اصلاح قانون اساسی، دولت آینده، جنگ و... مذاکره کردیم. او طرفدار ختم جنگ است.»(همان، ص193) از سوی دیگر فرمانده کل وقت سپاه بعد از اطلاع هدایت شده از تحرکات پنهان سیاسی برای خاتمه دادن به جنگ در جریان مکفارلین، خود را محق میبیند وارد چنین دیپلماسی پنهانی شود، غافل از اینکه با دریافت امتیازی، خود به امتیازی در خدمت تز آقای هاشمی مبدل شده است. صرفنظر از این موضوع، به طور کلی نفس شایع شدن این برداشت، ولو غلط، که عدهای میخواهند با استفاده از ایثار و از جان گذشتگی نیروهای رزمنده برگ برندهای به دست آورند تا در صحنه سیاسی، پرچمدار حل مسئله جنگ شوند، فضای پایداری و معنوی جبهههای رزم را شکننده میساخت. قطعاً موفقیت شعار «جنگ جنگ تا یک پیروزی» آقای هاشمی درگرو موفقیت دیپلماسی پنهان ایشان برای جلب نظر آمریکا بود. ریاست محترم مجلس بدون عنایت به تأثیرات آنچه در طول چند سال در چارچوب تز خویش دنبال میکرد مسائلی را در سال 66 در ارتباط با سیاسیکاری برخی فرماندهان مطرح میسازد که میتواند ظلمی به کلیه رزمندگان تلقی شود. نباید از این برداشت عمومی غفلت کرد که چون فرماندهی عملیات جنگ اعتقادی به پایان دادن جنگ از طریق نظامی یعنی «جنگ تا سقوط صدام» نداشت برنامهریزی و سیاستگذاری را در مدیریت کلان کشور بهگونهای دیگر دنبال میکرد. ولو اینکه آقای هاشمی خالصانه اساس مدیریتش را مبتنی بر استراتژی امام قرار میداد این شائبه رفع شدنی نبود. متأسفانه بسیاری از نیروهای تعیین کننده در جبههها به این جمعبندی نزدیک شده بودند که شخصیت هماهنگ کننده بین ارتش و سپاه به دلیل عدم اعتقاد به راهحل نظامی همه امکاناتش را در خدمت جنگ قرار نمیدهد و همین امر مدیریت جنگ را عملاً به بنبست رسانده بود. براساس این برداشت که قطعاً جامع نبود و همه مسائل کشور را نمیدید چگونه ممکن بود این شخصیت سیاسی که در زمینه پایان جنگ با امام هم عقیده نبود و همواره نگاه محوری خویش را متوجه عرصه سیاست برای پایان جنگ میکرد، برنامهریزی کلان کشور را حول پیروزی نظامی متمرکز سازد؟ در چنین شرایطی برخی فرماندهان به دلیل این تلقی که همه امکانات کشور به راهحل نظامی جنگ اختصاص نمییابد و برخی با ورود به عرصه امتیازگیری و اینکه چرا آنها از شرایط پیش آمده بهرهبرداری سیاسی نکنند، طالب امکانات بیشتر بودند و طبعاً این همصدایی با انگیزه مختلف نوعی سیاسی کاری را منعکس میساخت: «شب سران قوا، مهمان احمدآقا بودند. [آقای محمدیری شهری] وزیر اطلاعات و [آقای علی فلاحیان] جانشین او هم آمدند. امام در جلسه شرکت کردند. من گزارش جبههها را دادم و از کمی نیرو گفتم. امام نظرشان این بود که ارتش و سپاه، حرکتهای سیاسی دارند که برای جنگ مضر است و امکانات بیشتری که نسبت به گذشته بدست آمد، روحیه توکل در آنها را ضعیف کرده است.»(ص67) و در فرازی دیگر در مورد استعفای آقای محسن رضایی آمده است: «عصر احمدآقا آمد. گفت نامه استعفای آقای محسن رضایی به امام رسیده، ولی امام نمیپذیرند و تصور امام این است که اینها حرکات سیاسی دارند.» (ص91) آقای هاشمی در ادامه علت استعفای فرمانده سپاه را اینگونه بیان میدارد: «آقای محسن رضایی بعد از ملاقات امام آمد؛ امام استعفایشان را نپذیرفتهاند. باز همان حرفهای سال گذشته را مطرح کرد که امکانات کشور در خدمت جنگ نیست و باید یکپارچه وارد جنگ شد. پیشنهاد داشت که امام به خود ایشان، درجه امیری ارتش بدهد که بتواند بر امکانات ارتش دست داشته باشد و از موضع قدرت، همه چیز را در خدمت جنگ بگیرد و با ارتشیها برخورد کند و برای اینکه بر تعصب سپاهی حمل نشود، از فرماندهی سپاه هم استعفاء نماید. اشکالات این طرح را گفتم، ولی قانع نشد. قرار شد طرحش را بنویسد و بیاورد.» (صص94-93) صرفنظر از اینکه آقای محسن رضایی در گفتوگو با صاحب این قلم قسمت اول این فراز را بهحق میدانست، اما قسمت دوم آن، یعنی استعفا از سپاه برای انتصاب به فرماندهی ارتش را به خاطر نداشت، آیا میتوان تأثیرات وارد ساختن سیاست پیشگی را به عرصه حساس نیروهای دفاع فراموش کرد و به قضاوت در مورد این مطالب، ولو اینکه صددرصد منطبق بر واقعیت باشد، پرداخت؟ خوشبختانه بسیاری از فرماندهان با اعتقاد راسخ به استراتژی امام در جنگ همه سختیها را تحمل کردند و نه لحظهای به وادی سیاستمداران گام گذاردند و نه در انجام وظیفه خود تردیدی روا داشتند، اما بدون شک برخی نیز در چرخه امتیازطلبی سیاسی افتادند و مورد انتقاد رهبری انقلاب قرار گرفتند: «امام از وضع روحی ضعیف بعضی از فرماندهان ابراز تأسف کردند و بعضی را هم ستودند و قبول کردند که برای بسیج نیرو مطلبی بفرمایند.» (ص105) آقای هاشمی در این فراز ضمن اشاره به برخی کاستیها در جبههها از جمله کمبود نیروهای انسانی، به تلاش امام برای رفع این معضل اذعان دارند که این خود گواهی است بر دردمندی برخی فرماندهان. در همین حال با استعفای آقای شمخانی مجدداً احتمال سیاسی کاری نزد آقای هاشمی به صورت جدیتری مطرح میشود: «نامه استعفای آقای [علی] شمخانی از فرماندهی نیروی زمینی سپاه را آوردند؛ نگران شدم. به نظر میرسد از آقای محسن رضایی ناراضی است؛ اگر سیاسی کاری برای گرفتن امتیازات بیشتر نباشد.»(ص106) و در ادامه در فراز دیگر این احتمال تقویت میشود: «عصر آقای شمخانی [جانشین فرمانده کل سپاه و فرمانده نیروی زمینی] آمد. از علت استعفایش پرسیدم. حرف حسابی ندارد، جز اینکه خسته شده و آنگونه که میل دارند، به خواستههای آنها در رابطه با ارتش و امکانات جنگ توجه نمیشود. به مشکلات کشور توجه ندارند و فکر میکنند باید برای تأمین جنگ، بقیه امور کشور را مورد توجه قرار نداد.» (ص117)
بدون اینکه درصدد نفی این احتمالات باشیم صرفاً بر این نکته تأکید میورزیم که وقتی باب امتیازدهی برای تقویت موضع آقای هاشمی در معادلات داخلی سیاسی در سال 64 و در تعاملات پنهان بینالمللی در سال 65 گشوده میشود چگونه میتوان انتظار داشت همواره کنترل این باب در چارچوب اراده ما باقی بماند؟ ریاست محترم مجلس در سال 66 آنگونه که خود روایت میکند با امتیازطلبی آزار دهندهای مواجه است که ای کاش پیش از این بنیادش را نمیگذاشت.
از جمله دیگر مباحث مهم در خاطرات آقای هاشمیرفسنجانی در سال 66 مسئله به بنبست رسیدن فعالیت حزب جمهوری اسلامی است که در این مختصر نمیتوان به تحلیل عواملی پرداخت که منجر به انحلال این تشکل تأثیر گذار در سالهای اولیه انقلاب اسلامی شد. اما، گذری بر آن میکنیم. آقای هاشمی دلیل عدم شرکت در جلسات شورای مرکزی حزب را یکسویه شدن آن عنوان میکند: «دکتر [عبدالله] جاسبی آمد. گزارش وضع دانشگاه آزاد اسلامی را داد و خواست که من بیشتر به حزب جمهوری اسلامی برسم. گفتم دارد یک بعدی میشود و برای من مشکل است که در این وضع همکاری کنم.» (ص84)
و در فرازی دیگر در این زمینه آمده است: «عصر به شورای عالی انقلاب فرهنگی رفتم. افطار مهمان آیتالله خامنهای بودیم. بعد از نماز با آقای خامنهای درباره حزب [جمهوری اسلامی] و آینده آن بحث کردیم. قرار شد در جلسه بعدی شورای مرکزی شرکت کنم؛ مدتی است که به خاطر یک بعدی شدن حزب، شرکت نمیکنم.» (ص102)
در پاورقی ذیل این روایت آمده است: «حزب جمهوری اسلامی دارای دو جناح عمده بود. جناح چپ که جناح غالب حزب بود شامل افرادی چون آقایان میرحسین موسوی، مسیح مهاجری، محمدرضا بهشتی، جواد اژهای، ابوالقاسم سرحدیزاده، حسین کمالی، عبدالمجید معادیخواه و رسول منتجبنیا میشد. جناح راست حزب جمهوری اسلامی هم افرادی مانند آقایان عبدالله جاسبی، اسدالله بادامچیان، جواد منصوری، محمدرضا باهنر، مصطفی میرسلیم، اکبر پرورش، سیدرضا زوارهای و مرتضی نبوی را دربرمیگرفت.» آقای هاشمی در این فراز به یک بعدی شدن حزب اشاره دارد، حال آن که خود در این ایام به عنوان لیدر جریان چپ خودنمایی میکند و علاوه بر جریان غالب بر حزب، ارکان آن نیز در اختیار چپ است. آقای عبدالله جاسبی نیز گرچه ظاهراً در جناح راست ارزیابی میشود، اما به عنوان عنصری تابع قدرت و اینکه اساساً با علم به گرایش وی به مظفر بقایی، آقای هاشمی عامل رشدش تا قائم مقامی حزب شده کاملاً تابع ریاست محترم مجلس است. پس علت چیست که آقای هاشمی در جلسات شورای مرکزی شرکت نمیکند؟ آیا جریان چپ که در حزب نیز اکثریت دارد از ایشان تبعیت نمیکند؟ باور اینکه چپ از هدایت آقای هاشمی سر باز زند براساس این مشخص میشود: «دفتر تحکیم وحدت، درباره محتوا و شکل راهپیمایی علیه دخالت ابرقدرتها در خلیجفارس و کویت مشورت کردند. گفتم به کویت اهمیتی ندهند و به شوروی خیلی بد نگویند و بیشتر به آمریکا حمله شود.» (ص136) حتی جریان چپ راهاندازی تشکلهای مختلف را با ریاست مجلس هماهنگ میکند: «اعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی مدرسین دانشگاهها آمدند توضیح کار را دادند و مشورت کردند. این تشکل در مقابل «جامعه اسلامی دانشگاهیان» تشکیل شده است.» (ص300)
برای پاسخ به این سؤال، طرح این پرسش ضرورت دارد که آیا موقعیت آقای هاشمی در میان جریان چپ به دلیل همگونی فکریاش با این طیف بود یا دلایل دیگری را میتوان به آن مرتبط دانست. کافی است حلقه نزدیک به آقای هاشمی در این ایام مورد مطالعه قرار گیرد تا به سلایق ایشان دست یابیم. حتی لازم نیست بر برخی تمایلات پنهان و غیرآشکار ایشان نظری موشکافانه افکنیم یا زمانی را که عملاً مجبور به اتخاذ تصمیم در پست ریاستجمهوری بودند ملاک قضاوت قرار دهیم. آنچه در سالهای ریاست آقای هاشمی بر مجلس شورای اسلامی موقعیتی را برای ایشان در میان جریان چپ رقم میزد عمدتاً به شیوه مدیریتی وی باز میگشت. در این چارچوب، دارندگان تمایلات و گرایشهای مختلف در تماس و ارتباطشان با این شخصیت سیاسی راضی باز میگشتند. چنین شیوهای در فعالیت حزبی نه تنها کاربرد ندارد، بلکه عامل فروپاشی آن خواهد بود. حزب براساس مواضعی مشخص و ارتباطاتی تعریف شده میتواند اداره شود، در حالیکه در این ایام آقای هاشمی تمایل زیادی به روشن کردن مواضع خود ندارد و از سوی دیگر بیشتر معتقد به آزادی عمل در روابط است تا مقید ساختن خود به اصول حزبی. کما اینکه به محض تصدی پست ریاستجمهوری که در چارچوب آن رئیسجمهور ناگزیر از اتخاذ مواضع مشخص بود، روابط جریان چپ با آقای هاشمی به یکباره تیره شد و در مقابل هم صفآرایی شدیدی کردند. بنابراین میتوان ادعا کرد آقای هاشمی واقعی همان آقای هاشمی دوران ریاستجمهوری است و جایگاهی که تلاش داشت در دوران ریاست مجلس برای خود رقم بزند ملاحظاتی را برایشان دیکته میکرد که بر کار حزبی منضبط و قانونمند چندان منطبق نبود. مسائل بعد از انحلال حزب، تسلط واقعی آقای هاشمی را بر این حزب روشن میکند. حزبی که دارای ثروت بسیار زیادی بود و به دلیل نقطه امید طرفداران خط امام بودن در بحرانهای مختلف همچون غائله بنیصدر، نیروهای انقلاب و در رأس آن شخص امام امکانات زیادی را به آن اهدا کرده بودند، بعد از انحلال، تمامی امکاناتش در کنترل آقای هاشمی باقی ماند. به منظور روشنتر شدن موضوع، روایت ایشان را در این زمینه مرور میکنیم: «جلسه شورای مرکزی حزب [جمهوری اسلامی] برای اموال حزب جلسه داشت. قرار شد من و آقای خامنهای دو هیأت برای اموال و اسناد حزب انتخاب کنیم.»(صص206) و در روایت دیگر در این زمینه میافزاید: «من و آقای خامنهای به دفترم آمدیم. راجع به نیروی زمینی ارتش و ضرورت تعویضهایی برای فعال کردن نیرو و عملیات آینده و در ارتباط با کویت مذاکره کردیم و تصمیمگیری شد. آقایان کمالی، حائری و جاسبی را به عنوان هیأت اداره اموال حزب [جمهوری اسلامی] تعیین کردیم؛ همچنین با واگذاری دفتر حزب [جمهوری اسلامی در] مشهد به بنیاد قرآن- که آقای خامنهای پیشنهاد کردند- موافقت شد.» (صص244-243) این حزب قدرتمند در سراسر ایران دارای امکانات فراوان بود، اما در مورد همه اموال و اسناد آن آقای هاشمی ترجیح میدهد در این اثر سکوت پیشه کند و صرفاً وضعیت تملک ساختمان حزب در مشهد مشخص میشود، البته یک مورد اعتراض یکی از علمای کرمان را نیز نسبت به واگذاری ساختمان حزب به دانشگاه آزاد منعکس میسازد: «[شیخعباس] پورمحمدی آمد. از مخالفانش در رفسنجان گله داشت و از دادن ساختمان حزب به دانشگاه آزاد اسلامی ناراضی است...» (ص374) جالب است بدانیم بعد از انحلال حزب نیروهای شاغل در آن که چندین سال حقوق بسیار ناچیزی دریافت کرده بودند و هیچگونه حق بیمهای برای آنان پرداخت نشده بود درخواست حق سنوات نمودند و طوماری بدینمنظور امضا کردند، اما این حق ابتدایی از آنان دریغ شد و اموال و اسناد در انحصار آقای جاسبی درآمد. آقای جاسبی که تاکنون حاضر نشده است اصل اسناد حزب را به عنوان سرمایه ملت به مراکز قانونی تسلیم دارد چند جلد از این اسناد را به نام خود به چاپ رسانده است. متأسفانه حزبی که منشأ خدمات فراوانی به انقلاب بود در اواخر، سکوی پرتاب افرادی شد که صرفاً نگاه به قدرت داشتند.
آخرین فراز قابل توجه مسائلی است که در حاشیه حج این سال به وقوع میپیوندد. متأسفانه در حادثهای تلخ بیش از 400 تن از حجاج ایرانی توسط عمال وهابی به شهادت میرسند. نکته حائز اهمیت در این زمینه ضربه خوردن نظام جمهوری اسلامی از یک منشأ واحد است: «آقای عبدالله نوری آمد. او از مکه برگشته است. کمی از وقایع درگیری با سعودیها را گفت. تردید دارد که همه تقصیرها از سعودیها باشد. ضمن اینکه جنایت آنها را غیرقابل گذشت میداند. گفتم دیشب همین موضوع مطرح شد و قرار شد خود ایشان، موضوع را به صورت «سری» بررسی کند و گزارش نماید.» (ص225) و در روایت دیگری در این زمینه ماهیت جریان بیشتر روشن میشود: «عصر آقایان عبدالله نوری و دکتر هادی آمدند. توضیحاتی درباره جمعه خونین مکه دادند. معتقدند نفوذ گروه تندرو در بعثه در بروز حادثه بیاثر نبوده و مهار از دست در رفته بود.» (ص234)
هرچند گزارش نهایی این بررسی به خاطرات آقای هاشمی راه نمییابد، اما معاون سیاسی بعثه در دوران آقای ریشهری در مقالهای تحت عنوان: «سلام» بر امام؛ جناح چپ را تهدید به افشای برخی واقعیتها در این زمینه نمود. متأسفانه قبل از این نیز جریان مهدی هاشمی مواد منفجره (سی4) در ساکهای حجاج جاسازی کرده بود و هراس کاذبی را از انقلاب اسلامی در کشورهای عربی موجب شد. هرچند تأمل در عملکرد افرادی چون مهدی هاشمی به معنای چشم فرو بستن بر خوشخدمتی سعودیها برای صهیونیستها نیست، اما این وقایع میبایست ما را نسبت به ماهیت نیروهای تندرو در همه طیفهای فکری و سیاسی حساس نماید و همواره نفوذی بودن آنان را محتمل بپنداریم.
در پایان ضمن تاکید مجدد بر این که خاطرات آقای هاشمیرفسنجانی از جمله منابع ذیقیمت برای تحقیق در تاریخ انقلاب اسلامی است امیدواریم اهمیت آن از یک سو مدنظر راوی محترم و از دیگر سو مورد توجه کسانی باشد که میخواهند بر زوایای رخدادهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی اشراف یابند. متأسفانه برخی گویا سازیها و پاورقیهای غیردقیق میتواند بر این نوع آثار ارزشمند لطمه وارد سازد. برای نمونه در صفحه 124 «عبدالعزیز حکیم» به عنوان رئیس مجلس اعلای انقلاب اسلامی و در صفحه 264 آقای محمد خاتمی به عنوان مدیر روزنامه کیهان معرفی شده است، در صفحه 377 (در پاورقی) سخن از جنگ هشت ساله ایران با عراق به میان میآید که ظاهراً فراموش شده این کتاب مربوط به سال 66 است و ... هرچند با وجود چنین خطاهایی، این اثر و سایر آثار آقای هاشمی همچنان قادر است کمک شایانی به تاریخنگاری کشور و انقلاب بنماید.
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
نظرات