از حبس به حصر؛ ماجرای انتقال امام خمینی از پادگان عشرت آباد به قیطریه در سال 42
امام خمینی: دولت این صحنه را ساخت که ما را آزاد قلمداد کند و سر و صدا راه بیندازد، و الآن ما ابدا از خودمان اختیاری نداریم
صبح یازدهم مرداد، پاکروان، رئیس ساواک، در نامه کوتاهی به اداره دادرسی ارتش نوشت که چون از روحالله موسوی خمینی «بیم تبانی مرتفع گردیده... دستور فرمایید نسبت به تبدیل قرار وی اقدام» گردد.(1) بلافاصله بازپرس لشکر یک گارد، از فرمانده تیپ یک پیاده پهلوی خواست آقای خمینی را آزاد کند.(2) مقدمات اداری آماده شده بود. همان صبح پاکروان به پادگان عشرت آباد و به دیدن آیت الله خمینی آمد؛ آمد تا خبر انتقال او و آقایان محلاتی و قمی را از زندان به خانهای در شهر بدهد. نشست و در مناسبت با خبر آزادی، جملاتی هم در لزوم پرهیز از ورود به سیاست گفت. گفت که سیاست چیزی جز دروغ، خدعه، فریب، نیرنگ و خلاصه پدرسوختگی نیست؛ شما این سیاست را برای ما بگذارید و بروید؛ دخالتی در آن نکنید. آقای خمینی موقعیت را مناسب پاسخگویی دقیق ندید؛ وارد گفتوگو نشد؛ و نگفت که این تعریفتان از سیاست نادرست است؛ و «اسلام تمامش سیاست است.» فقط به گفتن این جمله اکتفا کرد که «ما از اول [هم] وارد این سیاست که شما میگویید نبودهایم.»(3)
ساعت 14:30 روز جمعه، یازدهم مردادماه، آقایان خمینی، محلاتی و قمی را به خانه شماره هشت، کوچه دفتری، در خیابان شمیران/ شریعتی فعلی، ایستگاه مینا، آوردند.(4) یک هفته از بازگشت همسر آیتالله خمینی از مشهد مقدس میگذشت.
مرتضی پسندیده، برادر آقای خمینی، از ماجرا خبر داشت. از این رو پیش از رهایی برادرش از زندان، پیامی کتبی توسط آشنایی شاغل در پادگان عشرت آباد، برایش فرستاده بود. نوشته بود که «شما را بناست امروز آزاد کنند و پاکروان برای آزادی شما به آنجا میآید و قصد دارد شما را به منزل آقای نجاتی ببرد. نجاتی آدم خوشنامی نیست. شما صلاح نیست آنجا بروید...موافقت نکنید.» همان پیک پاسخی آورد که «ما راهی نداریم جز این که قبول کنیم و به منزل نجاتی برویم. [چند شبی] آنجا هستیم و بعداً باید منزل بگیریم و فعلاً رفتن به آنجا اشکالی ندارد.»(5)
خیلیها خبر داشتند. اطراف این خانه، که متعلق به آقای سیدعباس نجاتی/ پسر آیتالله سید حسین قمی و برادر آقای سید حسن قمی، بود، لبریز از آدم بود. خفیهنویسان حاضر در خانه نوشتهاند که در همان بعدازظهر بیش از سه هزار نفر برای دیدار و دستبوسی آقایان به این خانه کوچک وارد و خارج شدهاند؛(6) آن هم در روزی که توفانی سهمگین و بیسابقه تهران را درنوردید.(7) لابد هزاران نفر هم موفق نشدند وارد شوند. اوضاع محله داودیه دیگرگون شده بود و امکان خارج شدن منطقه از تسلط نیروهای مستقر وجود داشت. بنا شد فقط «کسانی که مثلاً شخصیتی هستند... اینها بروند [تو]، اما از رفتوآمد بقیه مردم جلوگیری[کردند]... پاسبانها مردم را متفرق میکردند.»(8) علمای مهاجر چون مرعشی نجفی، میلانی، شریعتمداری، عیسی جزایری، انگجی؛ علمای مقیم تهران چون خوانساری، آملی، تنکابنی، بهبهانی؛ علمای آزادشدهای چون فلسفی و منتظری؛ محارمی چون سید مصطفی، پسرش، محمدتقی اشراقی، دامادش، و مرتضی پسندیده، برادرش؛ و فراریانی چون اکبر هاشمی رفسنجانی و فضلالله محلاتی؛ روحانیان دیگر و بسیاری از دوستداران کوچه و بازاری، روز اول به دیدن آقای خمینی و دو عالم دیگر آمدند. شاید بانو قدس ایران هم در این روز به دیدار شوهرش شتافته باشد. «روزی که به دیدن آقا در داودیه... رفتیم، آقا خیلی سیاه شده بود، دیدم گردنش پوست پوست است. گفتم: این چیست؟ این غیرطبیعی است! آقا یقهاش را پس زد و انگشت روی پوست بدنش مالید و پوست بدنش از بالا لوله شد و هر جا را که انگشت میگذاشت، پوست لوله میگشت. دیدم تمام پوست سینه کنده شد. وحشت کردم! گفتم: نکنید، میترسم سینهتان زخم شود. یقه پیراهنش را بست.»(9)
خانه شلوغ بود. شاید چهل نفر آنجا بودند. تعدادی از اینان مأموران ساواک و لباس شخصیهای شهربانی بودند که یا مراقب گفتوگوها و رفتوآمدها و ثبت و ضبط آنها بودند و یا کارهای آنجا را رتق و فتق میکردند. سروان حسین عصار یکی از آنها بود. روشن نبود، نذری که 58 روز پیش بین راه قم تهران برای حضرت ابوالفضل از دل گذرانده بود، ادا کرده بود یا نه. آن بیرون غیر از پاسبانها و نیروی گارد، پلیس اسبسوار هم بود. غذا از بیرون میآمد.
صبح فردا/ 12 مرداد، یک ساعت، دیدار بود؛ بین هفت تا هشت صبح؛ از آن زمان به بعد از ورود همان شخصیتها هم جلوگیری شد. آن بیرون بیش از هزار نفر منتظر تو رفتن بودند. آیتالله خمینی که چنین دید برآشفت و بر سر مأموران تشر زد و تهدیدشان کرد. گفت که مگر من زندانی شما هستم که این جور رفتار میکنید؟ گفت که نکند این زمینهها را برای کشتار دوباره مردم چیدهاید؟(10) آقای خمینی از عصر دیروز ناراحت بود. او از رخدادهای تلخ روزهای پانزدهم و شانزدهم بیخبر مانده بود. «به من این صحبتها نشده بود. تا از حبس آمدم بیرون. عصر همان روز، دفعه اول، جریان را مطلع شدم.»(11) دیدارکنندگان اگر تک جملهای هم از آن روزها به زبان آورده باشند، اینک یک کتاب گویا و سوگنامهای حجیم داشت که برای ویران کردن او بسنده بود. «خدا میداند که مرا اوضاع 15 خرداد کوبید.»(12) با همین روحیه آسیبدیده بود که وقتی سروان عصار، مسئول نیروهای امنیتی مستقر در خانه را، دید، سرش فریاد کشید که «این ساواکیها اینجا چه میخواهند؛ پدر اینها را درمیآورم. بلند میشوم میروم مسجد [شاه] و مردم را به... قیام دعوت میکنم. بروید گم شوید.» سروان، رنگ پریده، عقب عقب رفت و خود را به نصیری، رئیس شهربانی رساند و تهدید آیت الله خمینی را بازگفت. بعد از آن بود که نیروهای اسبسوار خانه را محاصره کردند و رفتوآمدها ممنوع شد.(13)
منتظر بود زودتر جابهجا شود. خودش دوست داشت به امامزاده قاسم، همانجایی که سالهای اخیر، چند تابستان را آنجا گذرانده بود، برود. موافقت نکردند. منطقه اُزگُل را پیشنهاد دادند. این بار او موافقت نکرد. از آن محل خوب نشنیده بود. درخواست کرد اجازه دهند اطرافیانش پیجوی خانه باشند. موافقت کردند. آن روز صدای تلفن خانه همواره بلند بود. «تلفنهای بیشماری به او میشد و اکثراً پیشنهاد مینمودند که منزل یا باغ خود را برای سکونت قبول نماید. همه را رد مینمود و اظهار میکرد در صورتی که مالالاجاره آن را قبول کنید، به علاوه مورد موافقت دستگاه باشد، حرفی ندارم.»(14)
آیا خبر درج مطالبی در روزنامهها که حکایت از تفاهم بین این سه زندانی آزاد شده و حکومت میکرد، به گوش آیتالله خمینی رسید؟ به احتمال زیاد رسید. مطلب چه بود؟ شنبه دوازدهم مرداد، این اطلاعیه در جراید چاپ شد: «طبق اطلاع رسمی که از سازمان اطلاعات و امنیت کشور واصل گردیده است، چون بین مقامات انتظامی و حضرات آقایان خمینی، قمی و محلاتی تفاهمی حاصل شده که در امور سیاسی مداخله نخواهند کرد و از این تفاهم اطمینان کامل حاصل گردیده است که آقایان برخلاف مصالح و انتظامات کشور عملی انجام نخواهند داد. علیهذا آقایان به منازل خصوصی منتقل شدند.»(15) به نظر میرسد پاسخی که او از داودیه به نامه آقای سید صادق روحانی داد، فقط به این دلیل بود؛ وگرنه در آن گیرودار جابهجایی و با آن خُلق تنگ ناشی از رسیدن اخبار پانزدهم خرداد، این جوابیه میتوانست در زمان دیگری هم داده شود.(16) «...گرچه ما آزاد نیستیم و دولت به مناسباتی که خودشان میدانند این صحنه را ساخت که ما را آزاد قلمداد کند و سر و صدا راه بیندازد، و الآن ما در اختیار آنها هستیم و ابدا از خودمان اختیاری نداریم و حق ملاقات با کسی نداریم و کسی نمیتواند بیاجازه، ما را ملاقات کند؛ و امروز منتقل میشویم به خارج از شهر.(17) و این تبعید است تا اَمَد غیرمعلوم. از این جهت ما از همه تکالیف خارج هستیم... در هر صورت اگر صلاح میدانید به نحوی این محدودیت را به مسلمین برسانید...»(18)
آنچه در اطلاعیه دولت از تفاهم میان حکومت و علمای آزاد شده آمد، و فردایش/ 13 مرداد در سرمقاله روزنامه اطلاعات با تفصیل به آن پرداخته شد، به دلیل در دست نبودن گفتوگوهای پاکروان با آقایان در واپسین روز حبس، قابل بررسی و بازنمایی نیست؛ نه میتوان آن را یکسره دروغ خواند و نه میشود آن را بسان مدعیات آن سرمقاله تأیید کرد. «پس بر علما و فقهای بزرگ، خاصه حضرات آیاتالله خمینی و قمی و محلاتی است حال که خوشبختانه تفاهمی برقرار شده است، این اصل[جدایی دین از سیاست] را برای بزرگداشت مقام روحانیت و تجلیل و عظمت اسلام اقبال و ترویج کنند.»(19) دست کم مشی و مرام آیتالله خمینی میگوید بعید است او قولی که حکایت از دخالت نکردن در امور سیاسی باشد داده باشد، مگر آن که در بند بودن یا به تبعید فرستاده شدنش را موجب دوری تکلیفهای سیاسی خوانده باشد؛ موضوعی که پیش از این بارها به آن اشاره کرده بود: «اگر میخواهند راحت باشند، بیایند مرا که مزاحم هستم از این کشور تبعید کنند.»(20) با وجود این، متن گفتوگوی کوتاهی بین او و آیتالله بهبهانی در دست است که بر روش یادشده تأکید میکند. مأمور ویژه ساواک، در نخستین روز انتقال آقایان به داودیه، هنگام ملاقات و احوالپرسی آقای بهبهانی از آیتالله خمینی، شنید که «خیلی خوب و موفق هستم. پرسید: اینجا خواهید ماند؟ خمینی گفت: تا فردا غروب اینجا هستم و بعد منزلی در شمیران تهیه کردهاند که چند روز آنجا خواهم رفت و سپس به قم میروم، ولی کارهایی است که باید انجام شود و من ایستادگی میکنم که تمام محبوسین آزاد شوند و همچنین باید جلوی انتخابات مفتضح [مجلس شورای ملی] را گرفت.»(21)
آن بیرون هم کمتر کسی مندرجات روزنامهها را درباره تفاهم باور کرد. اطلاعیه کوچکی همان روزها در سطح شهر تهران پخش شد که دستگاه امنیتی نتوانست تهیهکننده آن را پیدا کند. «مسلمین جهان! حکومت دیکتاتوری ایران حضرت آیتالله العظمی آقای خمینی مرجع تقلید شیعیان را از زندان عشرت آباد به خانه سازمان امنیت در داودیه منتقل و زندانی نموده و با اطلاعیه مسخره و فریبکارانه میخواهد افکار عمومی جهان را منحرف سازد.»(22) و مهمتر از این، اطلاعیهای بود که آیتالله مرعشی نجفی نوشت و با بررسی همه جملات آن اعلان کوتاه مطبوعاتی، به تفاهم ادعا شده تاخت و گفت که «این محال است... محال است... محال، زیرا دستور کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته ملاک زندگی مردم مسلمان باید باشد و البته یک روح شیطانی، در این اطلاعیه پا در هوا و سبک خواسته است که علما را با این طرز بیان بیارزش و زبون و سازشکار به جامعه معرفی کند. حاشا و کلا.»(23)
از داودیه به قیطریه
فردای ورود آقایان به داودیه، هیجانهایی که نشان از جشن و شادمانی گروههایی از مردم داشت در سطح برخی شهرها رخ نمود. عکسهای پنهان شده آیتالله خمینی روی دیوارها نشست؛ پرچمها از سر در بعضی مغازهها و خانهها آویزان شد؛ چراغانی کم نبود؛ شربت و شیرینی هم بود. گزارشهایی نیز از دستگاه امنیتی هست که میگوید در تهران «بازاریها و کسبه جنوب شهر قصد دارند که تا پنج روز چراغانی دکاکین را دایر نگاه داشته و ضمنا مجدداً عکسهای رنگی خمینی را تهیه و جلو مغازههای خود نصب نمایند.»(24) بازاریها از دوازدهم مرداد با نصب چراغ و افراشتن پرچم، شادی خود را از رهایی آیتالله خمینی از زندان نشان داده بودند.(25) «به دنبال آزادی آیتالله خمینی، صبح روز شنبه 42/5/12 کلیه بازار پرچم سه رنگ در جلو مغازههای خود نصب و چراغانی نموده بودند و اغلب مغازهدارها شربت و شیرینی به مردم میدادند.»(26) از اصفهان هم خبر دادند که «تا امروز در منطقه استان اصفهان اجازه داده نشده حتی یک قطعه عکس خمینی را کسی بفروشد یا درب دکان و مغازه خود نصب کند. اکنون با سرعت عکسهای خمینی را به درب دکان و مغازهها نصب میکنند و کتابفروشیها تعداد زیاد آن را برای فروش آماده کردهاند.»(27) و یا از خرمآباد گزارشی رسید که مجتهدان منطقه دستور برپایی جشن و چراغانی دادهاند.(28) در خمین مغازهها چراغانی کردند و از اهالی دعوت شد که در مسجد جامع گرد آمده، در جشن آزادی آیتالله خمینی شرکت کنند. «عکسهای آقای خمینی در تمام دهات و مغازههای خمین نصب شده است.»(29) در مدرسه التفاتیه قزوین جشن باشکوهی به همین مناسبت برگزار شد. «صحن مدرسه و پشتبامها پر شد و تمام در و دیوارها با عکس [آقا] پوشیده شده بود... که ناگهان افراد پلیس و شهربانی با کمک نیروهای ژاندارمری وارد مدرسه شدند... طلاب مدرسه با هوشیاری چراغها را خاموش کردند و عکس بزرگ آیینهکاری شده [آقا] را پنهان کردند.»(30)
با اینکه مردم در نگهداشت چراغانیها، مناسبت آن را به پیش و پس این روزها، یعنی سالگرد مشروطیت/ چهاردهم مردادماه، و میلاد پیامبر اکرم علیهالسلام/ 16 مرداد ربط میدادند، اما دستور برخورد و جمعآوری داده شده بود.
روز سیزدهم مرداد آیتالله بهاءالدین محلاتی را «به باغ آقای جم واقع در خیابان دولت قلهک بردند.»(31) تکلیف جای آقای سیدحسن قمی نیز با وجود برادرش، سید عباس نجاتی که با دستگاه امنیتی مرتبط بود، مشکل نمینمود. خانهای در زرگنده برای او در نظر گرفته شد. مانده بود پیدا شدن جا برای آیتالله خمینی. هواداران دست به کار بودند. خانههایی پیشنهاد شد، اما ساواک آنها را تأیید نکرد، تا این که با مساعی سیدنورالدین طاهری شیرازی، خانه پیشکش شده حاج غلامحسین روغنی اصفهانی، از بازرگانان نامی اصفهان، در قیطریه، مورد پذیرش مأموران قرار گرفت.(32)
دوشنبه، ساعت 22:30/ چهاردهم مرداد، آقای خمینی به همراه مصطفی، پسرش؛ سید صادق لواسانی، دوستش؛ و آقایان اشراقی، محمود بروجردی و محمدحسن اعرابی، دامادهایش، به خانه یادشده رفت. خبر پیدا شدن اینجا از بعدازظهر آن روز پخش شده بود. گروهی که حدود سیصد نفر گزارش شده در برابر خانه ایستاده، منتظر رسیدن و دیدن آیتالله خمینی بودند. اینان مشتاقانی بودند که دو سه روز گذشته نتوانسته بودند او را ملاقات کنند. دستور داده شد جمعیت را پراکنده کنند؛ که کردند.(33)
در خانه قیطریه نیز رفتوآمدها محدود به نزدیکان آقای خمینی بود؛ کسانی که همان روز اول نامشان را به فرمانداری نظامی داده، مجوز ورود و خروج گرفته بودند. تلفنخانه شنود میشد. اهل تازۀ خانه میدانستند؛ با احتیاط مکالمه میکردند؛ با کنایه و اشاره...
پانوشتها:
1. اسناد ساواک، نامه رئیس ساواک به ریاست اداره دادرسی ارتش، سند شم 17772/313، مورخ 42/5/11.
2. همان، نامه بازپرس 1 لشکر 1 گارد به فرماندهی تیپ 1 پیاده پهلوی، شم 2/4111، مورخ 42/5/1
3. صحیفه امام، ج 1، ص 269.
4. اسناد ساواک، گزارش اطلاعات داخلی، سند شم س/911 ت، مورخ42/5/12.
5. خاطرات آیتالله پسندیده-گفتهها و نوشتهها، صص 230 و 231.
6. اسناد ساواک، گزارش اطلاعات داخلی، سند شم 911/س ت، مورخ 12 / 5/ 42.
7. روزنامه اطلاعات، شم 11156 (12 مرداد 1342)، ص 1.
8. خاطرات منتظری و نقد آن، ص 278.
9. بانوی انقلاب؛ خدیجهای دیگر، ص 243.
10. اسناد ساواک، گزارش اطلاعات داخلی، سند شم 911/س ت، مورخ 42/5/11.
11. صحیفه امام، ج 1، ص 272.
12. همان، ص 285.
13. خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376 ش، صص 55 و 56.
14. اسناد ساواک، گزارش اطلاعات داخلی، سند شم 930/س ت، مورخ 42/5/14.
15. روزنامه اطلاعات، شم 11156 (12 مرداد 1342)، ص 1.
16. در صحیفه امام تاریخ و مکان نامه، یازدهم مرداد و پادگان عشرت آباد یاد شده است، اما توجه به مضامین متن نشان میدهد که امام خمینی آن را در یکی از روزهای دوازدهم تا چهاردهم مرداد و در هنگام اقامت در محله داودیه نوشته است. تعابیری چون صحنهسازی دولت برای آزاد قلمداد کردن و سرو صدا راه انداختن و حق ملاقات نداشتن و جابهجایی به مکان جدید در اسرع وقت و... همگی گواه این ادعا تواند بود. مضاف بر این که در سندی از اسناد ساواک از قول امام آورده است: «در روزهای اول استخلاصم از زندان نامهای وسیله آقای روحانی به دستم رسید که جواب آن را دادم.» (اسناد ساواک، نامه اداره بررسیها به مقامات ساواک به ترتیب سلسله مراتب، بیشم، مورخ 1342/5/26.)
17. محدوده شمیرانات خارج از شهر محسوب میشد.
18. صحیفه امام، ج 1، ص 250.
19. روزنامه اطلاعات، شم 11157 (13 مرداد 1342)، ص 2.
20. صحیفه امام، ج 1، ص 162.
21. اسناد ساواک، گزارش اطلاعات داخلی، سند شم 1543/ 312، مورخ 42/5/12.
22. همان، پیوست گزارش اطلاعات داخلی، سند شم 10787/س ت، مورخ 42/5/13.
23. اسناد انقلاب اسلامی، ج 1، ص 142.
24. اسناد ساواک، سند شم 1572/ 312، مورخ 42/5/13.
25. همان، سند شم 1547/312، مورخ 12/5/42.
26. همان، سند شم 1745- د 2/ 311، مورخ 42/5/13.
27. همان، تلگرافات وارده، سند شم 5258، مورخ 42/5/12.
28. همان، سند شم 5268، مورخ 13/5/42.
29. همان، گزارش اطلاعات داخلی، سند شم 11047/س ت، مورخ 21/5/42.
30. خاطرات 15 خرداد، دفتر نهم، ص 192.
31. اسناد ساواک، گزارش اطلاعات داخلی، سند شم س/930 ت، مورخ 42/5/11.
32. خاطرات 15 خرداد، دفتر هشتم، ص 116.
33. اسناد ساواک، گزارش اطلاعات داخلی، سند شم س/11021 ت، مورخ 15/5/42.
الف لام خمینی؛ هدایت الله بهبودی؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی؛ صص 344 تا 350.
نظرات