دشمنی هویدا و آموزگار
احمد علی مسعود انصاری در کتاب خاطرات خود به بیان گوشه هایی از اختلاف میان هویدا و آموزگار نخست وزیران قبلی و بعدی می پردازد.
با انتخاب جمشیدآموزگار به نخستوزیری در مرداد 1356و انتصاب هویدا به وزارت دربار ، خصومت و اختلاف دیرین میان این دو تشدید شد، چرا که هویدا ظاهراً بعد از سیزده سال نخستوزیری هنوز از آن سمت سیر نشده بود و با رقیب دیرین که اینک جای او را در کاخ نخستوزیری گرفته بود بر سر عناد بود. و چون در مقام وزارت دربار به هر حال هنوز اهرم قدرتی را به دست داشت شروع به کارشکنی در کار دولت آموزگار کرد. بنا به گفته آموزگار به خود من یکی از همین موش کشیها و چوب لای چرخ دولت گذاشتنها بالاخره شعله انقلاب را روشن کرد. برای اینکه معلوم شود موضوع اختلاف و درگیری هویدا و آموزگار در چه پایهای قرار داشت لازم است به دو مسئله اشاره کنم. یکی ماجرای نامه معروفی که به امضای «رشیدی مطلق» در روزنامه اطلاعات منتشر شد و تظاهرات خونین قم را به پا کرد و در حقیقت اولین شعله انقلاب را روشن ساخت و دوم گفت و گویی که شخصاً با آموزگار و درباره کارشکنیهای هویدا در کار دولت او داشتهام.
در مورد «رشیدی مطلق» اینکه در نزد اهل اطلاع روشن است که منشأ نگارش این نامه دفتر مطبوعاتی هویدا بود. این دفتر را فرهاد نیکخواه، معاون سابق وزارت اطلاعات و دفتر و دستکش تصدی میکرد. و به هنگامی که هویدا از نخستوزیری به دربار آمد نیکخواه را هم با خود به دربار آورد و ندانمکاریهای همین دفتر بود که آن شعله را روشن ساخت و چگونگی ماجرا چنین است:
خلعتبری وزیر امور خارجه از سفارت ایران در عراق گزارشی دریافت میکند مبنی بر اینکه آیتالله خمینی ضمن مسئلهای از مسایل رساله عملیه خود سلطنت را غیر شرعی اعلام کرده و این نظر تازه در چاپ جدیدی از توضیحالمسائل ایشان چاپ و نشر شده است. خلعتبری این گزارش را در شرفیابی معمول خود به عرض میرساند و شاه که از دریافت چنین گزارشی سخت عصبانی شده بود به وزیر دربار دستور میدهد که در رد و ذم آیتالله خمینی مطلبی نوشته و به روزنامهها داده شود. پیش از این در زمان عَلََم رسم و سنت این بودکه این گونه اوامر را وزیر دربار به دولت ابلاغ میکرد و وزارت اطلاعات به حسب وظیفه ترتیب کار را میداد. اما این بار وزیر دربار، احیاناً به دلیل همان درگیری که با آموزگار داشت، خواست که از بالای سر دولت عمل کند و تصمیم گرفت که حداقل تهیه متن را دفتر مطبوعاتی خودش انجام دهد و آن نامه مرموز بدین ترتیب در خود دربار نوشته شد. اینکه نویسنده آن چه کسی بود و چرا آن لحن تند و توهینآمیز به کار گرفته شد خود داستان دیگری است.
قطعی اینکه، آن نامه به دستور هویدا و به وسیله نیکخواه و بدون اطلاع دولت و وزارت اطلاعات تهیه شد و چون سابقه نداشت که دربار مستقیماً مطلبی را برای چاپ به روزنامهها بدهد برای چاپ آن از طریق وزارت اطلاعات اقدام شد. این درست مقارن ایامی بود که کنگره «حزب رستاخیز» در سالن 12 هزار نفری استادیوم آریامهر تشکیل شده بود و آموزگار با انتخاب مجدد به دبیر کلی حزب و در اختیار گرفتن هر دو سمت دبیر کلی و نخستوزیری خود را پیروز صحنه میدانست و درست، مقارن احساس پیروزی آموزگار، هویدا، مشت خود را ، که همان نامه کذا باشد، به طرف او پرتاب کرد و این نامه دربسته را فرستاده دربار، به داریوش همایون، یعنی وزیر اطلاعات و جهانگردی کابینه آموزگار، در زمانی که در کمیسیون قانون اساسی کنگره شرکت داشت تسلیم کرد و او که از همه جا بیخبر بود و تصور میکرد دستور از بالاست و او باید مجری منویات باشد آن پاکت دربسته را که آرم دربار هم داشت، به خبرنگار اطلاعات که در کنگره حضور داشت سپرد، با تأکید بر این امر که باید در اولین فرصت به چاپ سپرده شود و آن نامه پس از یکی دو روز معطلی در اطلاعات در صفحات داخلی روزنامه به چاپ رسید و شد آنچه که نباید بشود. در آن زمان هویدا که میخواست دولت را با مشکل روبرو کند، شاید خودش هم نمیدانست که چه آشوبی برپا میشود. آشوبی که حتی سر خود او را به باد خواهد داد. اما در آن زمان هویدا این اعتقاد را نداشت که در مملکت امکان شورش و تظاهرات و حرکتی که بخواهد اساس رژیم را به مخاطره بیاندازد وجود دارد. دلیل این اعتقاد هویدا را از روی حدس و گمان نمیگویم بلکه دلیل آن مطلبی است که با گوشهای خودم و از زبان او شنیدم.
ماجرای آن، بدین شرح است:
در پیش درآمد طوفان و به هنگامی که دیوار سکوت شکسته شده و آموزگار، بیخبر از امر سیاست، با اعلامیهها و شبنامهها و نوارها و تظاهرات، البته گاه و بیگاه، روبرو شده بود و دولت او با مسایلی روبرو بود که در طول سیزده سال نخستوزیری هویدا خبر و اثری از آن نبود، در پشت پرده و در گفتگوهای خصوصی میان رجال، که با ناباوری چشم بر فضای تازه داشتند، حرفها بیپرده مطرح میشد و هر کس در جستجوی یافتن علت این موج تازه برخاسته بود. در همین ایام و در زمانی که سال 56 داشت تمام میشد بین من و آموزگار ملاقاتهایی دست میداد و هم او هر وقت مرا میدید و صحبت تشنجها و ناآرامیها در میان میافتاد به تأکید و مکرر میگفت: احمد این کارها را هویدا میکند و اوست که دارد چوب لای چرخ دولت میگذارد. خوب به خاطرم هست که در هر دیداری حرف من این بود که این مسایلی که دارد شروع میشود تا دیر نشده باید جلو آن گرفت و اعتقاد من بر آن بود که دولت در پیشگیری و چارهجویی اهمال میکند. خوب به خاطر دارم که یک بار به اعتراض به آموزگار گفتم که چرا پول بعضی از آقایان روحانیون را که از اوقاف دریافت میکردهاند قطع کردهاید؟ (1) و آموزگار گفت: آن پول را ساواک قطع کرده و به من ربطی ندارد و دوباره همان مطلب همیشگی خود را درباره علل شلوغیها تکرار کرد که این هویدا است که در مقام وزارت دربار و به سابقه اختلاف دیرین و با استفاده از عوامل و دوستانی که دارد اسباب دردسر دولت را فراهم میآورد. احتمالاً در آن موقع نظر آموزگار به همان نامه معروفی بود که به امضای «رشیدی مطلق» در اطلاعات چاپ شده بود. به هر حال برای آموزگار قطعی بود که در جنگ قدرتی که بین او و هویدا در جریان بود و سابقه طولانی هم داشت دست هویدا در آن تشنجآفرینیها در کار است. به همین خاطر بود که من مصمم شدم در فرصت مناسب مسئله را با هویدا مطرح کنم و بگویم در فضای تازه که در مملکت پدید آمده است این کارها همه را غرق میکند و دود آن به چشم همه خواهد رفت.
در عید 1357 که شاه و فرح در کیش بودند و هویدا هم در آنجا بود و خود من هم بودم یک روز در ویلای اختصاصی شاه، من و هویدا در اتاقی تنها شدیم و به خاطرم هست که شاه نیز در اتاق مجاور در استراحت بود. آن روز، در فرصتی که پیش آمده بود رک و بیپرده به هویدا گفتم که آموزگار عقیده دارد که شما چوب لای چرخ دولت او میگذارید و به گمانم حرفش بیپایه هم نیست، و گفتم این کارهایی که میکنید عاقبت خوشی ندارد و میبینید که رفته رفته دارد دامنه تشنجها وسیع و گسترده میشود.
هویدا با همان ژستهای همیشگیاش بدون اینکه درصدد تکذیب برآید گفت: خیالت راحت باشد، این حوادث زودگذر است و در ایران دو نفر هم با هم جمع نمیشوند که اتفاق و اتحادی داشته باشند، بگذارید مردم آزاد باشند و حرفشان را بزنند، این کارها خطری نخواهد داشت. در آخر سر هم مثل آنکه سودایی در سر داشته باشد گفت: تو بیا در دسته من. عجبا که نه آنروز نه هیچ وقت دیگر نتوانستم به او و برخی دیگراز رجال دربار که خیالشان هنوز آسوده بود حالی کنم که همه قرائن نشان میدهد مملکت دارد از دست میرود و باید کاری کرد و تا دیر نشده جلو تشنجها را گرفت و در این شرایط جای این اختلاف بازیها نیست.
آن روز البته من نتوانستم هویدا را متقاعد کنم و او بر عقیدهاش ماند که مردم با هم وحدت ندارند و این مسایلی هم که پیش آمده عارضه زودگذری است . بازی روزگار را ببین که برای این که خلاف این حرف بر وی ثابت شود به یک سال نکشید که هویدا سر را باخت. و نه تنها هویدا که بسیاری دیگر که در آن بحبوحه بحران به فکر تصفیه حسابهای شخصی و خصوصی خود بودند و به گمان آنها نه آخوند آدم بود و نه مردم! و سرانجام هم در حالی که دولت و دربار در خواب غفلت بودند موج مخالفتها هر روز بالا گرفت و کار بدانجا رسید که دولت آموزگار نتوانست در برابر امواجی که برخاسته بود مقاومت و مقابله کند و راه حلی به دست دهد و ناگزیر از کار برکنار شد و شریف امامی به جای او منصوب گردید.
پی نوشت :
1 - منظور او پولی است که در سالهای پس از قیام 15 خرداد 1342، از بودجه سرّی نخستوزیری به برخی وعاظ السلاطین، به ویژه شریعتمداری پرداخت میشد تا از این طریق راه توسعه نفوذ این دست روحانی نمایان در قبال مرجعیت همهگیر امام خمینی (ره) هموار شود. ارتشبد فردوست در خاطراتش به صراحت مینویسد که آموزگار شخصاً این رقم را «خط زد و گفت: من پول مفت به کسی نمیدهم!» (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی،ج1، ص 574). فردوست این اقدام آموزگار را دلیل غرور وی و عدم احساس خطر از سوی روحانیت در آن مقطع میداند. این خود دلیل بارزی است که در «فضای باز سیاسی» کارتر، هیچ تصوری از خیال بروز یک انقلاب اجتماعی به رهبری روحانیت وجود نداشت. معهذا، با آغاز انقلاب، سیل مجدِّد پول، توسط جعفر بهبهانیان معاون مالی دربار، به سوی روحانی نمایان مرتبط با شاه به راه افتاد.
احمدعلی مسعود انصاری ، پس از سقوط ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 107 تا 116
نظرات