سخنرانی شهید مصطفی چمران در مراسم سالگرد بزرگداشت شهدای پاوه


سخنرانی شهید مصطفی چمران در مراسم سالگرد بزرگداشت شهدای پاوه

شهید چمران: پاوه نقطه عطف تاریخ انقلابی ایران است

بسم الله الرحمن الرحیم 

ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون 
به خاطر سالگرد شهدای خونین کفن پاوه، و برای بزرگداشت مقاومت دلیرانه مردم پاوه در مقابل ضد انقلاب و برای اعلام آمادگی خود برای شهادت و ادامه همان راه مقدس، امروز در پاوه گردهم آمده ایم، و به روح خود و خون خود قسم می خوریم که برای پاسداری از اسلام و میهن و انقلاب تا آخرین قطره خون خود مبارزه خواهیم کرد.
پاوه نقطه عطف تاریخ انقلابی ایران است، مسیر کردستان و ایران را تغییر داد، و توطئه های شوم استعمارگران را نقش بر آب کرد. دشمن بر همه کردستان مسلط شده بود، همه شهرها و راه ها و مواضع استراتژیک را به تصرف خود درآورده بود و فقط پاوه که مؤمنین به انقلاب در آن قدرت داشتند همچنان در مقابل ضد‌انقلاب مقاومت کرد. دشمن که می خواست با تسخیر پاوه، همه کردستان را یکجا ببلعد، و آن را از ایران تجزیه کند، بزرگترین ضربت را به انقلاب اسلامی ایران وارد آورد، و ارتش را فلج کرده اعلام استقلال نماید و حتی کشورهایی از دست نشاندگان غرب، دولت جدید را به رسمیت بشناسند و به آن توپ و تانک و هواپیما و اسلحه سبک و سنگین بدهند، و بعد از کردستان، نوبت خوزستان بوده و بعد بلوچستان و الی آخر...
اما پاسداران از جان گذشته ما، جان خود را فدا کردند. همه وجود خود را قربانی هدف دادند برای اینکه این توطئه خائنانه را درهم بشکنند و تو ای پاوه شاهدی، ای کوه، ای دره تو شاهدی ای زمین ای آسمان تو شاهدی ای شهیدان خونین کفن شما شهید و شاهدید که فرزندان از جان گذشته این آب و خاک سال گذشته چگونه عاشقانه جان باختند و در مقابل خطر لحظه ای درنگ نکردند و با آغوش باز به استقبال شهادت رفتند، در میان طوفانی از مصائب و مشکلات در میان گردابی از توطئه گران خونخوار، آنقدر مردانه ایستادند و عاشقانه جانبازی کردند که روزگار دست تحیر به دندان گزید و استعمارگران و ابرقدرتها مات و مبهوت شدند. آنها اصلاً تصور نمی کردند که انقلاب ایران بتواند در مقابل این توطئه خطرناک مقاومت کند، آنها منتظر بودند که تجزیه کردستان اعلام شود، ایران قطعه قطعه گردد، و نظام جدید سقوط کند.
اما یکباره دیدند که دست توانای پروردگار از آستین به در آمد، فرمانی انقلابی از زبان امام امت صادر شد. فریاد الله اکبر پاسداران، زمین و آسمان را به لرزه در انداخت، موج ملت به حرکت در آمد و طومار حیات توطئه گران را در هم پیچید، و در عرض دوازده روز سرتاسر کردستان را، همه شهرها را و همه راهها و مواضع استراژیک را آزاد کرد. 
دشمن در عرض هفت ماه، همه کردستان، همه شهرها و راهها و مواضع مهم را تسخیر کرده بود و می خواست با تسلط بر پاوه، کار را یکسره کند. هزاران جنگجوی دشمن (بین ۲۰۰۰ تا 8000 نفر) از گروههای چپی (حزب دموکرات، حزب کومله، چریکهای فدایی خلق...) و از گروه های دست راستی (قلخانی، ایل پالیزبان، سالارجاف، جوانرودی...) دست به دست هم داده پاوه را محاصره کردند و راه کرمانشاه را بستند و چند کامیون آذوقه را به یغما بردند. ضدانقلابیون در قوری حلقه علیه مردم پاوه متحصن شدند، و مردم پاوه نیز در فرمانداری پاوه متحصن شدند و از دولت مرکزی تقاضای کمک کردند. 250 پاسدار کرد محلی از پاوه دفاع می کردند، ولی در مقابل هزاران ضد انقلابی مسلح به همه انواع اسلحه سبک و سنگینف محکوم به شکست بودند، دولت مرکزی خواسته مردم پاوه را اجابت کرد و 60 پاسدار مرکزی از کرمانشاه و مریوان به کمک هلیکوپتر وارد پاوه شدند تا به برادران کرد خود کمک برسانند. این پاسداران نیز مدت ده روز در محاصره دشمن بودند، و جز 16 نفر بقیه آنها به شهادت رسیدند و دشمن همه کوهها و مرتفعات پاوه را تسخیر کرد، و نیروی پاسداران فقط به خانه آنها در شهر پاوه محدود می شد. سه مصیبت بزرگ به آنها وارد آمد که روحیه ها را ضعیف کرد و شهر را در خطر سقوط قرار داد.
1- سقوط فانتوم در چند کیلومتری خارج پاره و شهادت دو خلبان آن.
2- سقوط بیمارستان پاوه به دست ضد انقلاب که 25 پاسدار آن که اکثراً مجروح بودند و در بستر بیماری خوابیده بودند به بیرون بیمارستان بردند و به رگبار گلوله بستند. و بعد آنها را سر بریدند و این اجساد شهدا چند روز در زیر آفتاب سوزان باقی ماند و متلاشی شد، به طوریکه بعداً نتوانستند همه را به تهران انتقال دهند و ۹ شهید آن در همین محل در کنار بیمارستان به خاک سپرده شدند.
3- سقوط هلیکوپتری که برای حمل مهمات و آذوقه به پاوه آمده بود و می خواست شهدا و مجروحین را تخلیه کند که همه سرنشینان آن به شهادت رسیدند و حتی ملخ هلیکوپتر عده ای دیگر را به هلاکت رسانید و راستی که روحیه ها را به حداقل تقلیل داد...
در چنین شرایط سخت و خطرناکی از طرف دولت آقای بازرگان مأمور شدم که برای نجات پاوه حرکت کنم. و من نیز همراه با سه نفر از گارد نخست وزیری و تیمسار فلاحی که همیشه در کردستان پابپای ما می آمد و بزرگترین فداکاریها را از خود نشان می داد، به کمک یک هلیکوتر عازم پاوه شدیم. در بالای پاوه به هر کجا که نزدیک می شدیم، رگبار گلوله ما را استقبال می کرد و بالاخره هلیکوپتر در روی فرودگاه پاوه در منتهی الیه غربی پاوه فرود آمد در حالیکه به ضرب گلوله های متعددی سوراخ سوراخ شد، ما اصلاً به سلامت خود اطمینان نداشتیم ولی زیر رگبار دشمن برخاک خزیدیم و سینه خیز خود را به پشت دیوارها رساندیم و با زحمت زیاد وارد پاسگاه ژاندارمری شدیم و سخت ترین نبردها را شروع کردیم. در حالیکه وضع ما هر لحظه وخیم تر میشد. تا بالاخره به آن شب مخوف رسید که همه امیدها مبدل به یأس شده بود و دشمن بزرگترین حمله سرتاسری خود را علیه ما شروع کرده بود، و ما دل به شهادت گذاشته بودیم و جز لقاء پروردگار آرزوی دیگر نداشتیم.
در آن شب خطرناک، فقط دو نقطه در دست ما بود، یکی پاسگاه ژاندارمری و دیگری خانه پاسداران، و من با تیمسار فلاحی دو شب اول را در پاسگاه ژاندارمری گذراندیم و از شب تا صبح زیر رگبار گلوله دشمن جنگیدیم، ولی در آن شب مخوف، تصمیم گرفتیم که شخصاً به خانه پاسداران بروم که وضعی وخیم داشت روحیه ها ضعیف بود. لذا می خواستم فرماندهی پاسگاه ژاندارمری را به عهده دیگری بگذارم تا در آن شب شهادت، تا آخرین توان خود مقاومت کند. لذا دوستانم را در پاسگاه جمع کردم و گفتم که امشب شب آخر ماست، همه ما شهید می شویم، ولی می خواهم فرماندهی این پاسگاه را به کسی بدهم که خود را در کربلای حسینی تصور کند و تا آخرین قطره خون خود بجنگد، آنگاه جوانی پیش آمد، لاغر، و کوتاه قد که تا آن لحظه به او توجه نکرده بودم، و او آیت شعبانی یکی از جوانان کرد کرمانشاهی بود. شعبانی با شجاعتی زائدالوصف قدم به جلو گذاشت و گفت که حاضر است این مسئولیت تاریخی را بپذیرد و تا آخرین قطره خون خود دفاع کند. من نیز فرماندهی پاسگاه را به عهده او گذاشتم و همراه با اصغر وصالی فرمانده سپاه پاسداران و چند پاسدار نخست وزیری، زیر رگبار گلوله دشمن پاسگاه را ترک کردم و دوان دوان خود را به خانه پاسداران رساندم
هنگامیکه سیاهی شب برآمد، محاصره کنندگان قلعه ژاندارمری خود را به پشت دیوارها و پنجره های پاسگاه رساندند و با ژاندارمها صحبت کردند؛ گفتند ما با شما کاری نداریم، اسلحه خود را تحویل بدهید و بروید، ما فقط می خواهیم سر پاسداران را ببریم، آیت شعبانی به ژاندارم ها و جوانمردها گفت «لا اکراه فی الدین» هر کسی می خواهد برود آزاد است، هیچ اجباری برای ماندن نیست، ولی با صدای محکم و قاطع گفت که ما می مانیم و تا آخرین قطره خون خود می جنگیم و با آغوش باز به استقبال شهادت می رویم، و خود را اصحاب حسین در کربلا به حساب میاوریم.
ژاندارم ها در برابر این ایمان آهنین شعبانی و ایثار و فداکاری او خجل شدند و گفتند اگر شما می خواهید بمانید و به شهادت برسید، خون ما رنگین تر از شما نیست، ما هم می مانیم و همراه شما به شهادت می رسیم.
نبرد سخت درگرفت و ضد انقلابی ها با موشک و خمپاره و اسلحه سنگین و سبک پاسگاه را سوراخ سوراخ کردند و از شب تا صبح جنگیدند، ولی جوانان ما نیز همراه چند ژاندارم و جوانمرد تا آخرین قطره قدرت خود جنگیدند و اجازه ندادند که دشمن وارد پاسگاه شود، تا وقتی که سپیده صبح برآمد و ضد انقلاب اجباراً صحنه نبرد را ترک گفت. در جبهه خانه پاسداران نیز هزاران ضد انقلابی مثل سیل از هر طرف به سوی خانه پاسداران به پیش می آمدند و مسلسلهای پاسداران و بخصوص دو کالیبر ۵۰ از دو گوشه ساختمان دیواری از آتش به وجود می آوردند که از پیشروی دشمن جلوگیری می کرد. سیل دشمن نیز هر لحظه نزدیکتر می شد و آتش دشمن بر سر روی خانه، پاسداران می بارید. ولی عده ای از عشایر دست راستی که برای دزدی آمده بودند دست  به یغمای خانه ها زدند و لذا درگیریهائی به وجود آمد. و صدای تیراندازی علیه صاحبان خانه ها شنیده می شد و حتی بعضی خانه ها را آتش می زدند، زن و بچه خانه ضجه می کردند و مردان خانه مسلحانه مقاومت می نمودند و احیاناً کشته می شدند و هر لحظه موج دشمن به ما نزدیکتر می شد. 
ساعت 4 صبح ماشین هایی با میکروفون و بلندگو در وسط شهر پاوه به حرکت درآمد و می گفت: «ای مردم پاوه ما با شما سر جنگ نداریم. وفاداری خود را به حزب دموکرات اعلام کنید و دیگر مشکلی نیست، ما آمده ایم سر دکتر چمران ببریم، ما آمده ایم که سر پاسداران را ببریم و با دیگران کاری نداریم» اما رگبار ضخیم مسلسل میکروفون و بلندگو را خفه می کردف و بعد می شنیدیم که میکروفون دیگری آوردند و همان اراجیف را تکرار می کردند... تا بالاخره سپیده صبح برآمد و دشمن نتوانست به دیوارهای خانه سپاه پاسداران نزدیک شود.
و اما بدین ترتیب این شب مخوف را زیر سر گذاشتیم و آماده نبردهای سخت دیگری بودیم که یکباره فریاد الله اکبر پاسداران از داخل خانه به آسمان طنین انداخت. من که بر بالای دیوار ایستاده بودم و شهر پاوه را می نگریستم و از پاسداران پرسیدم که چه شده است؟ گفتند هم اکنون امام امت بیانیه ای صادر کردند بسیار مهیج و مهم که انقلابی به پا کرده است. امام فرماندهی قوا را بدست گرفته و فرمان داده است که ارتش باید در عرض 24 ساعت خود را به پاوه برساند و توطئه گران را متلاشی نماید و این بزرگترین نقطه تاریخ انقلابی ملت ما بود.
از روز پیروزی انقلاب تا آن روز، سیاست دولت و شورای انقلاب، مدارا و مماشات با دشمن بود و با اعزام کمیسیون های حسن نیت می خواست مسأله را با صلح و صفا حل کند، ولی دشمن با وحشیگری کامل مسلحانه وارد عمل شده بود، شهرها را تصرف می کرد، پادگانها و پاسگاهها و شهربانی ها را خلع سلاح می کرد، مردم بیگناه را می کشت، راهها را می بست. امنیت منطقه را بهم میزد و می خواست به قدرت سلاح افکار سیاسی و حزبی خود را بر مردم کرد تحمیل کند، و نظام اسلامی جدید را به سقوط بکشاند. فرمان امام در جریان پاوه، اولین برخورد منطقی با دشمنان انقلاب بود، و حالت دولت را از دفاعی به هجومی مبدل کرد، و من نیز برای اولین بار آنجا بود که تصمیم به جنگ گرفتم، تا آن روز فقط درصدد دفاع از خود و پاسداران بودم، ولی از آن لحظه تاریخی بنا به فرمان تاریخی امام حمله اساسی و حیاتی ما برای درهم کوبیدن توطئه گران شروع می شود. 
من ابعاد این فرمان تاریخی را خوب می دانستم، و میدانستم که باید آن را به طور انقلابی پیاده کنم و یک لحظه مماشات و تأخیر روا نیست، امام فرمانی انقلابی صادر کرده است، و ما هم باید این فرمان انقلابی را قاطعانه، بطور انقلابی درعمل پیاده کنیم. از همان لحظه اصغر وصالی فرمانده شجاع سپاه پاسداران پاوه و دوستان دیگر را بدور خود جمع کردم و ابعاد انقلابی فرمان امام را شرح دادم و گفتم قبل از آنکه سربازی از کرمانشاه به پاوه برسد، ما باید همه شهر را تصرف کنیم، و دشمن را متلاشی نمائیم. اصغر وصالی را همراه دوستانم از گارد نخست وزیری و چند نفر از سپاه و چند نفر از پاسداران کرد پاوه مأموریت دادم که به بلندترین کوه پاوه که بر ژاندارمری مسلط است حمله کنند و قلعه ای را که در بالای این کوه قرار گرفته و پایگاه مهم دشمن به شمار میرفت از دشمن پاک کنند. به آنها گفتم که از پشت گردنه و سینه خیز پیش روند تا دشمن آنها را نبیند، ولی شور و هیجان این جوانان به حدی بود که با قد برافراشته از روی گردنه، با سرعت زیاد و فریاد الله اکبر به پیش میراندند، و دشمن کاملاً آنها را می دید و به آنها تیراندازی می کرد و یکی از برادران به شهادت رسید، ولی دشمن نیز روحیه خود را از دست داده بود و به سرعت از مقابل دوستان ما می گریخت. موشکی (آر پی جی) توسط یکی از برادران بسوی قلعه بالای کوه شلیک شد ولى اصابت نکرد، ولی دشمن روحیه ای برای مقابله نداشت. با همان سرعتی که دوستان ما پیش میتاختند، دشمن نیز با همان سرعت فرار می کرد و بدینوسیله در عرض مدتی کوتاه بزرگترین پایگاه دشمن و بلندترین موضع استراتژیک پاوه بدست ما افتاد. آنگاه اصغر وصالی و دیگران برای آزاد کردن بیمارستان حمله کردند و بدون تلفات بیمارستان را بتصرف درآوردند و آنجا با اجساد متلاشی شده 25 پاسدار شهید مواجه شدند. 
سپس حدود ساعت 4 بعد از ظهر، تیمسار فلاحی، از کرمانشاه پیامی فرستاد که نیروهای زیادی در کرمانشاه آماده حرکتند و همه ملّت بحرکت درآمده و امکانات فراوانی وجود دارد، فقط باید فرودگاه پاوه آزاد شود، تا هلیکوپترها بتوانند به زمین بنشینند. من نیز برای تصرف فرودگاه حرکت کردم و سه گروه پنج نفری تشکیل دادم که در هر گروه، یکی از سپاه و یکی از گارد نخست وزیری، و بقیه از جوانمردها و پاسدارهای کرد بودند، و از سه طرف به سوی فرودگاه حمله بردند و به آنها گفته بودم بعد از تسخیر فرودگاه در اولین تپه بعد از فرودگاه موضع گیری کنند و دیگر پیشروی نکنند، اما دوستان ما با آن همه شوق و شور تپه اولی بعد از فرودگاه را گرفتند، و بعد تپه دوم را نیز تسخیر کردند و بعد تپه سوم را گرفتند و در پشت تپه سوم، دهی از دموکرات ها بود، تیراندازی شد و یکی از برادران ما به شهادت رسید و دوستان ما در همان تپه سوم متوقف شدند و خطر دشمن بکلی منتفی شد. ساعت 5 بعد از ظهر همه پاوه، با همان پاسدارها، خسته و دلشکسته و مجروح و ناتوان، پاک شده بود، و من پیغامی برای تیمسار فلاحی فرستادم که شهر آماده پذیرش نیروهای جدید است. از ساعت 6 بعد از ظهر تا نیمه شب هلیکوپترها، مرتب می آمدند و نیروهای جدید پیاده می کردند. از بهترین نیروهای کماندوی تیپ نوهد، از پاسداران، از کمیته ها، از مردم شهرهای دور افتاده ایران، از علماء، از همه جا آمده بودند و همه خیابان های شهر از مردم پرشور ایران پُر شده بود، و فریاد الله اکبر آنها کوهها و درّه های پاوه را میلرزاند، و راستی شب نعمت بود و رحمت و پیروزی که در سایه یک فرمان انقلابی بوجود آمده بود. 
تا ساعت ۳ بعد از نیمه شب برادران تازه وارد را سازماندهی می کردم و ساعت 3 بعد از نیمه شب با فرماندهان تیپ نوهد، جلسه ای تشکیل دادیم و به آنها گفتم که قبل از ورود نیروهای ارتشی پیاده، باید شهر را نیز که از خطرناکترین پایگاههای دشمن در مرز عراق بود، تصرف کنیم. نقشه ای طراحی شد، و ساعت 5 صبح این نقشه به موقع اجرا گذاشته شد. نیروهای کماندوئی ما توسط هلیکوپترهائی بر روی تپه های مهم و اساسی وسط راه پیاده شدند و با درگیریهای ساده ای توانستند راه را تأمین کنند، آنگاه یک ستون زمینی از نیروهای پاسدار، کمیته ها، و کردها و برادران تازه وارد به حرکت درآمد و ساعت 10 صبح نوسود نیز به تصرف ما درآمد، و خود من ساعت ۱۰ صبح با هلیکوپتر بر بالای شهر نوسود و اطراف آن حرکت می کردم و ملاحظه کردم که دشمن بکلی متلاشی شده و جایگاههای خود را رها کرده و گریخته است و ساعت ۱۲ ظهر، بنا به فرمان تاریخی امام، نیروی ارتشی با تانک و توپ و تجهیزات کامل به فرماندهی تیمسار فلاحی وارد پاوه شد و در مواضع استراتژیک شهر قرار گرفت، و خطر به کلی منتفی شد. آنگاه پیشروی نیروهای انقلاب ادامه یافت، و در عرض ۱۲ روز همه شهرها و راهها و مواضع استراتژیک کردستان به تصرف نیروهای ما در آمد.
و روزهای آخرین این معرکه، در مرزهای عراق، پشت سردشت، در یک حمله و هنگامیکه نیروهای متلاشی شده دشمن به عراق میگریخت و اسلحه زیادی با خود میبرد، توانستیم که سه تانک در مرز عراق بدست آوریم، و مهمات و اسلحه ای که بر زمین و در طول راه ریخته بودند، ۱۲ کامیون زیل ارتشی میشد که همه را به سردشت منتقل کردیم و حتی در داخل خاک عراق در درگیریهای پراکنده ای آنها را متلاشی نمودیم و 8 نفر از آنها را اسیر کردیم و نشان دادیم که آنجا که امام امت فرمان میدهد و ملّت به حرکت در می آید و نیروهای انقلاب تصمیم به جنگ می گیرد، هیچ قدرتی نمیتواند در مقابل ما مقاومت کند، و قادریم در عرض چند ساعت نیروهای دشمن را متلاشی کنیم، و در سال گذشته نشان داده شد که به محض صدور فرمان امام، و حرکت نیروهای انقلابی چگونه طومار حیات ضد انقلاب درهم پیچیده شد، و چگونه مثل مور و ملخ پراکنده شدند و به عراق گریختند.
اکنون نیز می خواهم در برابر دشمنان اتمام حجت کنم که ما برای شهادت آمده ایم، و این ادعای خود را در صحنه عمل اثبات کرده ایم، ما نشان داده ایم که عاشقانه به استقبال شهادت میرویم، و از هیچ خطری روی نمی گردانیم.
اگر دشمنان انقلاب، اگر نوکران طاغوت، اگر خودفروختگان به صهیونیسم و امپریالیسم، حاضرند که با ما بجنگند، اگر حاضرند دست از جان خود بشویند، اگر حاضرند در معرکه شهادت با ما مقابله کنند، این گوی است و این میدان و بفرمائید.... ما بنده حقیم، و از شرق و غرب نمیترسیم و اگر زمین و آسمان از دشمن پُر شود از خط مکتبی خود دست برنمیداریم. ما برای خدا قیام کرده ایم و رسالتی خدائی داریم، و سعادت خود را در فناء فی الله می بینیم و جز لقاء پروردگار خود آرزوئی نداریم و شهادت بدون شک بزرگترین جهش در راه وصال خداست. نمی خواهم بیش از این مزاحم دوستان شوم، و سخن خود را با یک قسم نامه به پایان میرسانم: 
بسم الله الرحمن الرحیم
قسم به پاوه و مقاومت بی نظیرش، و اراده آهنینش، و شهیدان خونین کفنش
قسم به کردستان، و کوه های بلندش و دره های عمیقش، به درد و حرفانش، به مردم فداکار و باوفایش
قسم به ایران و تاریخ پرافتخارش، قسم به اسلام و رسالت مقدس خدائی و جاودانیش 
قسم به امام امت و فرمان منقلب کننده و معجزه آفرینش، قسم به اراده آهنینش، و ایمانش و عرفانش 
قسم به فریاد الله اکبر پاسداران، قسم به عرق جبین رزمندگان در زیر آفتاب سوزان
قسم به سنگریزه های کوه های بلند که از زیر پای تکاوران مهاجم فرو می ریزد
قسم به گلوله سوزان، قسم به جسارت و فداکاری، قسم به فریاد رعدآسای دلیران، قسم به هجوم صاعقه وار رزمندگان، قسم به ضجه کودکان معصوم، قسم به درد سوزان رزمندگان مجروح، قسم به خون شهیدان، قسم به اشک یتیمان، قسم به آه بیوه زنان
قسم به خون، قسم به شرف، قسم به شهادت، قسم به انقلاب، قسم به رسالت، قسم به خدا
که تا آخرین قطره خون خود علیه دشمنان داخلی و خارجی می جنگیم و از انقلاب مقدس اسلامی ایران و استقلال این آب و خاک پاسداری می کنیم، و تا استقرار حکومت حق و عدل در سرتاسر عالم  و تا نابودی کامل طاغوت ها و شیطان ها دست از مبارزه برنمی داریم و خدای بزرگ بر آنچه می گوئیم شهید و شاهد است.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته


روزنامه کیهان 27 مرداد 1359