روایت سردار نوریان از مردی که خود را وقف رزمندهها کرده بود
سردار احمد نوریان مسئول ستاد قرارگاه سلمان لشکر 25 کربلا در دوران دفاع مقدس بود که طی یادداشتی که در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است، به بخشی از فعالیت و مجاهدتهای «حاج صفر علی بابایی» در جبهههای نبرد حق علیه باطل پرداخته است.
*****
چه زیباست آنجا قافله شهیدان به رضوان الهی رسیده، غرق نعمات بیکران برای پیوستن یارانشان لحظه شماری میکنند و اینجا همراهان صادقشان یکی بعد از دیگری، پس از درنگی در این دنیای فانی با مجاهدت خالصانه به ندای حق لبیک گفته و به عنایت الهی به یاران شهیدشان ملحق میگردند.
آرزومندیم ان شاء الله مجاهد فی سبیل الله. حاج صفر علی بابایی مصداق آیه ی شریفه: من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلا باشد. کسی که عمرش را در مسیر طاعت خداوند تبارک و تعالی سپری کرد و با سرافرازی در جوار رحمت حق تعالی آرمید.
سابقه آشنایی بنده با این برادر عزیز و دوست داشتنی برمیگردد به بعد از عملیات بدر اوایل سال 1364. آن زمان مسئول ستاد قرارگاه سلمان بودم، یگانهای تحت کنترل عملیاتی قرارگاه را در اهواز پایگاه شهید بهشتی (که متعلق به لشکر کربلا بود) جمع کرده بودیم تا با حضور فرمانده کل سپاه با آنها برای مأموریت جدید صحبت شود، به خاطر دارم بعد از نماز ظهر و عصر موقع ناهار سؤالی از شهید مهرزادی (مسئول ستاد لشکر) کردم ایشان مرحوم حاج بابایی را به بنده معرفی نمودند.
مردی میانسال خوش سیما، بشاش، با نشاط و فعال در تکاپوی پذیرایی از میهمانان بود، با هم حال و احوالپرسی کردیم اشکالی را به ایشان منعکس کردم. پاسخ ایشان در نگاه اول قانع کننده نبود، اما احساس کردم آدم صاف، صادق و بیریایی است و در عین حال فرد محترم، دوست داشتنی و بر خلاف بعضیها ظاهر و باطنش یکی است.
آن روز گذشت تا این که بنا به تدبیر و صلاح دید فرماندهی کل سپاه از ترکیب و ادغام چند یگان، لشکر کربلا، تیپ زرهی 28 صفر، تیپ احمد بن موسی (علیه السلام) لشکر ویژه 25 کربلا شکل گرفت. با پیگیری فرمانده لشکر برادر مرتضی قربانی (با توجه به سوابق همکاری با ایشان در لشگر 5نصر خراسان) و موافقت فرماندهی کل در یگان جدید التأسیس به عنوان مسئول ستاد دعوت بکار شدم.
لشکر در منطقه هورالعظیم (آبراه نهراون و جزیره سلف الترابه، ابولیله و ...) در گیر عملیات قدس 1و2 بود. در هفتههای اول از مراکز پشیبانی، انبارهای تدارکاتی اعم از مواد غذایی، تجهیزات و بنههای تدارکاتی، عقبههای لشکر در اهواز، اندیمشک، هفت تپه، سوسنگرد- هویزه، شهید بیگلو، پاسگاه رفیه و پاسگاه تبر، حوالی هورالعظیم و ... بازدید به عمل آوردیم.
در این مدت بحث های مختلفی پیرامون نحوه پشتیبانی از رزمندگان مطرح شد که با حاجی هم نظر بودیم از جمله نگاه به رزمنده به عنوان سرباز حضرت مهدی(ع)،مشیء خدمتگزاری و خود را امانت دار و خادم رزمندگان دانستن، اولویت پشتیبانی به رزمنده خط مقدم، تمرکز استفاده از تسهیلات در مراکز تجمع نیرو، رعایت شرایط زندگی یکسان مسئولین با رزمندگان و اینکه در تهیه امکانات مورد نیاز جبهه ملاحظۀ وضع مردم در شهر¬ها بشود حتی المقدور کمبود به وجود نیاید و امثالهم.
موضوع دیگر سبک فرماندهی و مدیریت و انتظارات فرمانده لشگر بود: بر اساس شناختی که نگارنده در آن زمان از سردار قربانی در جنگ به ویژه عملیات والفجر1و3و4 و خیبر و میمک داشت ویژگیهایی مثل مسئولیتپذیری و احساس تعهد وپذیرش مأموریتهای سنگین آفندی، قدرت جنگیدن و خط شکنی، روحیه خستگی ناپذیری و پشتکار، شجاعت و تهور و بی باکی در مقابله با دشمن، قلیل المؤونه و کثیر العمل بودن، مردمی بودن، ابتکار عمل در مواقع بحرانی و از همه مهمتر اخلاص و توکل بالا که امروز از آن به مدیریت جهادی تعبیر میشود. کار کردن با چنین فرمانده کار آسانی نبود از طرفی یگان به لحاظ عِدّه و عُدّه جزء سنگینترین یگانهای سپاه اسلام محسوب میشد اما به دلیل عدم شناخت از مجموعه، بعضاً در پشتیبانیها دچار مشکل میشدیم یعنی وقتی به لشگر مأموریت میدادند فرمانده لشگر در قبول سختترین مسئولیتها مضایقه نمینمود اما از سوی رده بالاتر موقع تأمین نیازمندیها که میشد خیلی سخت امکانات واگذار میکردند مثل قبل و حین عملیات والفجر 8، آن قدر حاجیبابایی و رابطین لشگر به پشتیبانی جنوب و قرارگاه مراجعه کرده بودند که در یک مرحله دیدیم حاجی از کوره در رفته و مسئله دار شده و میگوید: قرارگاه قبول ندارد ما بیش از 23 گردان رزمنده عملیاتی داریم، میگویم آقا علاوه بر گردانهای عملیاتی، تیپ ادوات ما 3-4گردان تخصصی دارد. تیپ زرهی 2 گردان زرهی، یک گردان مکانیزه و تعمیرگاه دارد پدافند هوایی و ش م ر و یگان دریایی و ... استعداد نیروی انسانی بالایی دارند آنها نمیپذیرند بالاجبار هر دو نزد رئیس ستاد قرارگاه رفتیم تا وی به مسئولین تدارکات جنوب ابلاغ نماید اما ایشان نیز میگفت: من متوجه نمیشوم! شما چطور این تعداد گردان و این استعداد نیروی انسانی دارید؟!
البته در انتها میپذیرفتند و بر حسب مقدورات بخشی از نیازمندیها را تأمین میکردند اما حاجی شب و روز نداشت و از آنجائیکه در جلسات طرح مانور شرکت مینمود از قبل حدوداً میدانست در هر مرحله یگانها و واحدهای لشگر به ویژه نیروهای خط شکن به چه چیزهایی احتیاج دارند، فلذا با برنامهریزیای که صورت میگرفت تلاش همه ما این بود که امر پشتیبانی در مراحل قبل و حین و بعد از عملیات درست انجام بگیرد. نقش حاجی و مدیران وی در جذب امکانات از ستاد پشتیبانی جنگ استانهای حمایت کننده لشگر (دو استان مازندران و گلستان فعلی) و مواردی از استان کهکیلویه و بویراحمد، اصفهان و گیلان همچنین خرید اقلامی که میبایست ابتیاع شود بی نظیر بود تا در عملیات مشکلی ایجاد نشود ایشان با شناختی که از مردم و ظرفیتهای موجود استانهای یاد شده داشت در کوتاهترین زمان ممکن نیازهای جبهه را به نحو شایستهای بر طرف میکرد. فلذا وقتی جلسات ارزیابی آمادگیها و بررسی توان رزم لشگر گذاشته میشد ایشان به مسئولین و فرماندهان اطمینان خاطر میداد که پیش بینی لازم شده است و نگران نباشند. نسبت به لشگر کربلا حمیت قسمتی بالایی داشت.
سوابق کاری ایشان و تجربیاتی که اندوخته بود، سردی و گرمی که در طول مدت عمر چشیده بود، اعتقاد و ایمانی که به راه و هدف و مسیر نورانی اسلام عزیز و راه روشن و بی ابهام ائمه اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) و اولیاءخدا و عشق و ارادت قلبی که به حضرت امام خمینی(قدس سره) به عنوان مرجع تقلید و ولی امر مسلمین داشت عاشقانه و سر از پا نشناخته وخود جوش عمل می کرد. اهل مدارا با مردم بود. در بین افرادی که با وی کار میکردند از محبوبیت خاصی بر خوردار بود. اعتماد به نفس بالایی داشت، در اجرای مأموریت ها خیلی جدی وارد عمل می شد، منفی بافی وبهانه تراشی نمی کرد، نمی گفت نمی شود،نمی توانیم و ...
در عمل هم مثل پدری دلسوز، بی توقع، شبانهروزی به دنبال اداره آبرومندانه مجموعه بود، در یک کلام خودش را وقف رزمندگان اسلام کرده بود. در حالیکه چشم داشت مادی نداشت و با توجه به وضعیت مالی، حقوقی از سپاه در یافت نمیکرد.
یادم میآید آن روزی که به اتفاق آقا مرتضی قربانی، شهید طوسی، برادر مهری و چند نفر دیگر از مسئولین لشگر با یک دستگاه تیوتا وانت برای بازدید از زمین پیشنهاد شده برای عقبه لشکر به شوش و هفت تپه( جنب زیگورات- چغازبیل) رفتیم، کل منطقه را بررسی کردیم زمین ویژگیهای دشت، تپه ماهور، جنگل، رودخانه را با هم داشت اما جنس خاک در نقاطی بیشتر رملی بود، برای شروع کار سردار قربانی به راننده ماشین دستور داد طوری حرکت کند که با بُکسُوات، ردّ لاستیکهای ماشین روی زمین بماند تا شاخصی باشد برای مهندسی لشکر در موقع احداث جاده دسترسی به منطقه استقرار نیروها و واحدهای لشگر، تا اشتباهی صورت نگیرد.
وقتی خبر مشخص شدن عقبه جدید در لشگر پیچید، همه خوشحال شدند، حاج بابائی از همه خوشحالتر بود زیرا پراکندگیها و فواصل بین مقرها علاوه بر استهلاک امکانات و تجهیزات، امکان مدیریت یکپارچه را از مسئولین به ویژه حوزه پشتیبانی گرفته بود. فلذا در کنار پیشبرد وظایف مرتبط با عملیات (والفجر8) که در مرحله شناسایی، کار مهندسی، آموزش و فراهمسازی امکانات مورد نیاز آن بودیم بخشی از تواناش را روی آمادهسازی عقبه لشگر گذاشت که بعداً به عنوان پایگاه شهید محمد منتظری نامگذاری شد.
به شکر خدا به سرعت مهندسی و تدارکات مجموعه را برای استقرار اوّلیه نیروها آماده کردند، زودی نیروهای رزمنده از استانهای مازندران (مازندران و گلستان)، کهگیلویه و بویر احمد، گیلان، اصفهان، کاشان، تهران و ... عمدتاً در قالب نیروهای بسیجی داوطلب وارد هفت تپه شدند. شمال شرقی زمین هفت تپه را به طرح خودکفائی اختصاص دادند ( با وجود رودخانه دز که از کنار تپه ماهورهای ضلع شمالی پایگاه عبور میکرد مشکلی برای تأمین آب مورد نیاز زمینهای شالیکاری، صیفی جات و امثالهم وجود نداشت) بعد از آن محصولات زمینهای کشت شده مثل کدو، بادمجان، خیار، هندوانه و سبزیجات سفرههای رزمندگان را متنوع تر کرده بود.
ایشان در عملیات والفجر 8 خیلی زحمت کشید، قبل از عملیات، تر و خشک کردن نیروهای رزمنده، درحالی که تازه در هفت تپه استقرار پیدا کرده بودیم و نیروها زیر چادر زندگی میکردند، جادههای فرعی به محل استقرار گردانها، تیپها، واحدها بعضاً زده نشده بود، آبرسانی کار مشکلی بود، هوا خیلی گرم بود آشپزخانه مناسبی نداشتیم. هیچگاه فراموش نمیکنم آن صحنهای را که با هم برای پیگیری مشکل آب یکی از گردان های تیپ 1 لشگر رفتیم. قبل از اینکه به مقر فرماندهی برسیم حاجی یکبار دیگر با مسئول آب رسانی تماس گرفت تا مطمئن شود تانکر آب حرکت کرده است. وقتی وارد چادر فرمانده تیپ (شهید گرانقدر حمیدرضا نوبخت) شدیم گفت حاج حمید ان شاءالله میرسد. من واقعاً شرمنده شما و رزمندگان گردان امام حسین(علیه السلام) شدم. اینها بچههای ما هستند. من قلبم به درد میآید، خدایی ناکرده در رسیدگی به بسیجیان کوتاهی شود. صورتش سرخ شده بود. در چشمانش حلقههای اشک دیده میشد. این روحیه، نهایت اخلاص و مسئولیت پذیری ایشان را نشان میداد که برایش قابل تحمل نیست بفهمد یا ببیند قند در دل سربازان امام زمان(ع)آب شود.
امر پشتیبانی در حین عملیات پیچیدگیهای خاص خود را داشت و مسئول تدارکات بیش از دیگران دلهره داشت از بابت اینکه خدای نکرده کوتاهیایی صورت بگیرد و در نتیجه مشکلی بوجود آید، خسارتی وارد شود، رزمندهای به شهادت برسد، عملیات ناموفق شود، آن هم با روحیه حساسی که حاج بابائی داشت. فلذا در این ایام از خواب و خوراک میافتاد و هر وقت او را میدیدی چشمانش از بیخوابی سرخ شده بود، کم حوصله به نظر میرسید، خیلی حال و دماغ شوخی و بگو بخند قبلش را نداشت. ایشان مدام در معرض استرس بود، هر اتفاقی در منطقه عملیاتی و یا در عقبههای خودی می افتاد واحد تدارکات را تحت تأثیر قرار میداد و مسئولیتی به عهده آنها گذاشته میشد.
در یک مرحله، عراقیها پلهای روی رودخانه بهمنشیر را بمباران کردند راه تدارکاتی ما مختل شد، واقعاً وضعیت بحرانی بود، پشتیبانی از نیروهای عمل کننده در شهر فاو بسیار مشکل شده بود، حدود 12- 10 روز، برای رساندن غذای گرم به نیروها درگیر بودیم، ایشان و همکارانش مجبور بودند غذا را در پایگاه شهید بهشتی اهواز طبخ نموده تا پشت رودخانه بهمنشیر انتقال دهند ،آنجا با قایق، غذا را به ساحل رسانده مجدداً با خودرو تا رودخانه خروشان اروند بیاورند سپس با قایقهای تند رو زیر آتش دشمن و بمباران از اروند گذشته و غذای گرم را بدست نیروهای عمل کننده و مدافع شهر تازه تصرف شده فاو برسانند. آن وقت در موقع غذا خوردن رزمندگان لبخند رضایت حاجی دیدنی بود مخصوصاً مواقعی که پیر زنده دل بسیجی اهل گیلان حاجی جوشن با آن سربند یا فاطمه الزهرا(س) در کنارش بین نیروها شربت، تنقلات و میوه توزیع میکرد صلوات میفرستاد علیه آمریکا و رژیم بعثی صهیونیستی عراق رجز میخواند.
75 روز مقاومت رزمندگان لشگر ویژه 25 کربلا در کنار سایر یگانها در این شهر که آن را مدینه الزهرا(س) و فاطمیه(س) نامیده بودند در مقابل دشمن تا دندان مسلح و دهها پاتک و بمباران و شیمیایی و... همه به پشتوانه تدارک رسانی قوی پشتیبانی لشگر بود که مایحتاج نیروها از آب و غذا و مهمات گرفته تا ترابری ،آبرسانی، تعمیرات، اُردنانس و ... در اسرع وقت تأمین میشد (هرچند عامل اصلی مقاومت بر می گشت به فرمان حضرت امام(ره) که فرمودند: حفظ شهر فاو واجب است). بارها از مرحوم حاج بابایی شنیدم که خودش و نیروهای تحت امرش به عشق امام و امتثال فرمان ایشان سختی ها را تحمل میکنند. یک قلم آن مربوط میشد به بمبارانهای شیمیایی دشمن، مجهز کردن نیروها، در شهر فاو به ماسک و تجهیزات ضد شیمیایی با همکاری بهداری، تمام فرماندهان و مسئولین لشکر برغم اینکه شیمیایی شده بودند از جمله مسئولین تدارکات همه تحمل نموده و کسی به عقب منتقل نشد حداکثر یک بار به بیمارستان فاطمه الزاهراء(س) برای مداوا رفته و برگشته بودند. در آن هوای گرم حاج بابایی خودش هم مثل سایر رزمندگان مجبور بود از کلاه آهنی و ماسک استفاده کند همچنین برای خنثی سازی اثرات مواد شیمیائی داروهای تجویز شده را بکار ببندد.
وقتی هم که قرار شد ایشان در پشتیبانی جنگ استان، انجام وظیفه کند و بحث احداث عقبه لشگر در هفت تپه مطرح شد، با تمام وجود استقبال کرد. با مهندس نصراللهی داوطلبانه قبول مسئولیت کرده مشترکاً وارد عمل شدند، مهندس نصراللهی در منطقه مستقر شد و حاجی در تردد بین مازندران و اهواز بود خانوادهاش نیز در اهواز مثل گذشته در پشتیبانی از لشگر با کمک خانواده سایر مسئولین انجام وظیفه مینمود.
با تلاش و پیگیری حاج بابائی، پس از تهیه سایت پلان کلی استقرار تیپها، گردانها و واحدهای ستادی، اعم از خدمات و خدمات رزم سند محدودهی لشگر در هفت تپه از طریق منابع طبیعی و سازمان مراتع و جنگلها دریافت شد. فکر و ذکر فرمانده لشگر و همه مسئولین ما روی عملیات متمرکز بود. کاری به احداث پایگاه نداشتیم، هر روز یک گروه از مازندران و گلستان وارد هفت تپه میشد. دستگاههای مهندسی از اداره راه، مینی بوسهای شرکت واحد،تانکرهای آب رسانی از منابع طبیعی و جنگلداری و ...
آهنگ پادگان سازی سرعت بیشتر گرفت رزمندهها خوشحالتر از هر زمان زیرا بتدریج از زیر چادرهای گروهی خارج شده و در سوله های بتنی مستقر می شدند.
نزدیک ماه محرم بود حاجی تماس گرفت و گفت میخواهیم گنبد و بارگاه حضرت ابا عبدالله الحسین( علیه السلام) را به هفت تپه بیاوریم چند روز بعد قطعات این سازه را با چندین دستگاه ماشین آوردند رزمنده ها متوجه نشدند، اما در مدخل ورودی لشکر ابتدای بزرگراه اصلی سکوئی ساخته شد و استادکاران ماکت را برپا کردند، و نیروها متعجب شده بودند، ولوله ای در لشکر بوجود آمد، قبل از عملیات حال و هوای نیروها خیلی با سالهای قبل متفاوت بود، دسته رَوی گردانها و واحدها از پنجم و ششم محرم شروع شد نیروی عظیمی در پادگان تجمع کرده بود هواپیماهای دشمن مدام در آسمان شهرهای خوزستان برای شناسایی پرواز کرده مواقعی از روی لشکر عبورمینمود، یادم است دستورالعملی برای نحوه حضور دستجات عزاداری صادر کردیم که در مواقع حمله هوایی دشمن، فرماندهان نکات حفاظتی را برای حفظ جان نیروهایشان رعایت نمایند در روزهای تاسوعا و عاشورا حاجی خودش لباس سیاه پوشیده باتفاق مدیرانش به عنوان خادم الحسین(ع)ضمن خوش آمد گویی به هیئت ها شخصاً پذیرایی از رزمندگان را به عهده داشت.
در پایان بر حسب وظیفه به سهم خود از زحمات خانواده گرانقدر ایشان سرکار خانم نخعی که تکیه گاه و سنگ صبورخانوادههای مسئولین لشکر در خانههای سازمانی پایگاه شهید بهشتی اهواز بودند (در شرایط سخت زندگی خوزستان،گرمای هوای غیر قابل تحمل بویژه برای کودکان و وضعیتهای قرمز و حملات و بمباران های هوایی) به خصوص اعمال مدیریت ایشان در تأمین بخشی از نیازمندیهای جبهه مثل مربا و ترشی، پاک کردن سبزی خورشتها، سبزی خوردن، مواقعی طبخ غذا و ... تقدیر و تشکر نموده برای ایشان و فرزندان عزیزشان سلامتی و آرزوی موفقیت بیشتر داشته، علو درجات پاسدار دلسوخته، مدیر و مدبر، ولایی و جهادگر عرصههای انقلاب و دفاع مقدس حاج صفرعلی بابایی را از درگاه خداوند تبارک و تعالی درخواست مینمائیم خداوند ایشان و یاران همراهش شهیدان حجه الله علیپور ،احمدشکی، موسی الرضا خراسانی، و... را با حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس(ع) محشور فرماید. و به همرزمان جانباز صدیق ایشان حاج غلامرضا صادقی مقدم و حاج غلامرضا کوکلانی سلامتی و طول عمر با برکت در خدمت به انقلاب و اسلام عطا فرماید.
فارس
نظرات