خاطرات حجةالاسلام والمسلمین سیدمحمود دعائی از امام خمینی
در گفت و شنودی که خواهید خواند، یار دیرین امام و چهره آشنای انقلاب حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمود دعائی به بازگویی بخشی از خاطرات و تحلیلهای خویش در این موضوع پرداخته است.
قبل از آغاز سخن درباره برخی جنبههای فرهنگی و سیاسی رویداد حضور امام در نجف، باید گفت عدهای براین باورند که حامیان و یاوران شاخص امام در نهضت، عمدتاً در میان نسل دوم شاگردان ایشان هستند. این مسئله به طور ویژه در نجف بروز نمایانتری دارد. چهرههایی مانند خود جنابعالی و سایر دوستان که از ایران به نجف رفتید و دور امام را گرفتید، از نسل دوم شاگردان امام بودید. به نظر شما علت این گرایش چه بود؟
من این منطق را قبول ندارم که تنها نسل دوم شاگردان امام گرایش سمپاتیک به ایشان داشتند. نه تنها نسل اول، حضور موفق و جدی و قویشان در درس مرحوم آیتالله حائری بزرگ، هم ایشان را درک و هم یاری میکردند. اگر امام عنصر ناشناختهای بود، در جامعه روحانیت و در مجامع حوزوی سراسر کشور، آن توفیقات را به دست نمیآورد. در اثر شناختی که جامعه اصیل روحانیت از امام داشت، بستری فراهم شد که امام موفق شد راهش را ادامه بدهد و از بسیاری از خطراتی که دشمن در بدو امر برایش تدارک دیده بود، مصون بماند. در جریان بازداشت امام در 15 خرداد، رژیم تصمیم داشت امام را محاکمه کند و مهاجرت گسترده روحانیون بلندپایه و کهنسال سراسر کشور به تهران بود که مانع از تحقق هدف پلید رژیم شد. حمایت یکپارچه همه مراجع و بزرگان و مدرسین حوزهها و روحانیون طراز اول شهرهای بزرگ کشور بود که امام را در هالهای از قدرت قرارداد و رژیم را از اتخاذ تصمیمات خشن علیه ایشان بازداشت؛ لذا اینگونه نبود که در حرکتی که امام آغاز کرد، تنها نسل دوم شاگردان و نسل جوان، ایشان را یاری کرده باشد، بلکه ایشان از یک حمایت تقریباً وسیع و همهجانبه برخوردار بودند و مهمتر از همه اهداف و برنامههایی را که امام ارائه و دنبال کردند، مبتنی بر یک منطق و تکلیف شرعی بود و اینطور نبود که در بین جوامع روحانی و مذهبی، تشخیص این تکلیف و تقدیس این حرکت، امر بغرنجی باشد و تنها عدهای که شور انقلابی و مبارزاتی داشتند، این راه را دنبال کنند، بلکه در حقیقت همان خمیر مایه اصلی، مبنائی و آرمانی بود که همه کسانی که صادق بودند و از مبانی واقعیتهای اجتماعی و دینی درک روشنی داشتند، ناگزیر از پذیرش و حمایت بودند. در دوران غربت و تبعید امام، طبیعتاً در دسترسی به امام و ارتباط نزدیک با ایشان محدودیتهایی وجود داشت. بخش عمده این دوران در نجف بود که 14 سال به طول انجامید.
در این دوره کسانی که به دلیل شور و هیجان مبارزاتی با عشق و علاقه بیش از حد، خود را به آب و آتش میزدند و به هر قیمتی خود را به امام میرساندند، جوانان پرشور و حرارتی بودند که در بسیاری از موارد، پلهای پشت سر خود را خراب میکردند و به امام میپیوستند. البته در کنار این جوانان، بزرگانی هم بودند که سنی از آنها گذشته بود و از محضر امام و بزرگان دیگری کسب فیض کرده بودند و همینها بودند که اصحاب استفتای حضرت امام و از چهرههای اول درس ایشان در نجف بودند. بعد از تثبیت حضور امام در نجف و شروع یک زندگی دوباره در غربت و تبعید، پاکباختگان و عناصر صادق و بزرگواری بودند که سنی از آنها گذشته بود و امام را ندیده و فقط آوازه ایشان را شنیده بودند؛ آنها هم پس از مشاهده برجستگیهای علمی و مبارزاتی امام به ایشان گرویدند و حلقه درس ایشان را نه تنها جوانان پرشور و علاقهمند به امام، بلکه فرهیختگانی از شخصیتهای برجسته حوزه علمیه نجف هم تشکیل دادند و گرم کردند. اگر بخواهیم از این گروه نام ببریم، بسیارند. از جمله مرحوم شهید آیتالله مدنی که از فرهیختگان با سابقه و از یاران برجسته امام در نجف بود و با خلوص و عشق و علاقهبالایی به امام پیوست و با مرحوم آیتالله حاج شیخ حبیبالله اراکی که در نجف از اصحاب استفتای مرحوم آیتالله عبدالهادی شیرازی بود و بعد از مرحوم آیتالله بروجردی، مدتی مرجعیتش در نجف قوام گرفت و بهعنوان مرجع طراز اول شناخته شد. ایشان نابینا بود و به رغم آن، مرجعیت یافت. عزیزترین و مهمترین چیزی که در اختیار مراجع هست، مُهر آنهاست و آن را پای هر ورقهای نمیزنند و این مهر برایشان بسیار اهمیت دارد. این بزرگوار حتی اجازه نمیداد که مهرش در اختیار فرزندانش باشد، ولی در اختیار آقای اراکی بود، یعنی آقای اراکی تا این حد رازدار و حامل سرّ مرحوم آسیدعبدالهادی بود. پس از اینکه امام وارد نجف شدند، آقای اراکی از ملازمان نزدیک امام و جزو اصحاب استفتا و از ممتحنین ایشان شد که اگر ضرورتی پیدا میشد که نسبت به دانش طلبهها، با واقعبینی عمیق تصمیم گرفته شود، آقای اراکی امتحان میگرفت، فرزند ایشان، حاج آقا محسن اراکی هم مدتی امام جمعه دزفول در یکی از شهرهای خوزستان و مدتی نماینده مقام معظم رهبری در انگلستان بود. از دیگر چهرههای بزرگوار علاقهمند به امام در آن مقطع، مرحوم آشیخ عباس قوچانی از عرفای برجسته و به نام و از پیشکسوتان آموزش عرفان و فلسفه در نجف بود و با حضور امام در آنجا به ایشان پیوست و یکی از کسانی که مستمراً در بیت امام حضور داشت، ایشان بود. افراد دیگری هم بودند که اگر بخواهم نام ببرم، شاید حافظهام یاری نکند. بسیاری از کسانی که در حوزههای معرفتی و دانشی مراجع دیگر نجف حضور داشتند، وقتی که امام وارد نجف شدند، با حفظ گرایشات قبلی و احترام به مراجع دیگر، به امام گرایش پیدا میکردند و اینها با هم منافاتی هم نداشت. ظاهراً عدهای از آقایان گفته بودند ما فارغالتحصیل بودیم، ولی وقتی آقای خمینی به نجف آمدند، تازه فهمیدیم که باز هم باید درس بخوانیم.
البته این تعبیر از جناب آقای راستی کاشانی بود که البته این از صداقتشان است؛ خاطرم هست همین سخن البته به بعضی از بزرگان حوزه هم برخورده بود که شما اعتبار حوزه را با این بیان زیر سؤال بردید! از این بزرگان یکی هم مرحوم آقای صدر بود که از پرورشیافتگان محضر آقای خوئی و بزرگان دیگری در نجف بود، با این همه هنگامی که محضر امام را درک کرد، به تمام دوستان و شاگردان خود توصیه کرد که از امام بهره ببرند و شاید بخشی از شاگردان جوان حضرت امام را شاگردان خاص ایشان تشکیل میدادند که نمونهاش آقای سیدمحمود شاهرودی است.
کسانی که از دوران اقامت امام در نجف خاطراتی را نوشتهاند، نقل میکنند که شهریه امام به شکل فزایندهای زیاد شد و حتی به شهریه آقای خوئی هم رسید و پس از مدتی از آن هم پیشی گرفت، اما در عین این مسئله، همراه بود با غربت امام، در حالی که شهریه در تثبیت جایگاه یک مرجع نقش تعیینکنندهای دارد. علت این امر چه بود؟
اولاً در ابتدای ورود امام به نجف، ایشان بنای بر پرداخت شهریه نداشتند و آن را از شئون مدعیان مرجعیت میدانستند. شهریه را کسی میدهد که مقلد دارد و برای تثبیت حوزه پیرامونی خود، این کار را میکند. امام از این ادعا ابا داشتند و حتی تدریس هم نمیکردند، منتهی هنگامی که به ایشان تحمیل شد که تدریس کنند و بعد هم به عنوان کسی که مقلد و مروج دارد، شاخص شدند و معلوم شد که ایشان از کسانی هستند که وجوهاتی در اختیارشان قرار میگیرد، ضرورتاً باید شهریه میپرداختند. به هر حال این امر به ایشان تحمیل شد، چون هم مقلد و هم حوزه درسی داشتند و عده زیادی میآمدند و از درس ایشان استفاده میکردند و همه اینها اقتضا میکرد که شهریه بپردازند. تحمیل این جنبه به ایشان باعث شد که ایشان سدی را در نجف بکشند. در نجف مرسوم بود که طلاب غیر ایرانی را طلاب درجه دوم به حساب میآوردند و مثلاً به طلاب افغانی، نصف شهریه طلاب ایرانی را می پرداختند.
چرا؟
از قدیم سنت بود که ایرانیها آیندهبهتری دارند، بهتر درس میخوانند و امیدواری بیشتری به شکوفایی اینها هست و باید بیشتر به آنها رسیدگی شود و طلاب غیر ایرانی، در صورتی که کوشش و تلاش ویژهای نشان دادند، باید به آنها کمک شود! چنین توجیهی داشتند. امام این سیاست را برنتابیدند و از همان اول که تصمیم گرفتند شهریه بدهند، ایرانی و افغانی و هندی و عرب همه یکسان شهریه میگرفتند.
این سنتشکنی امام بود و طبیعتاً باتوجه به رونق و پیشرفت امور، شهریه هم بیشتر شد. در ابتدا که امام به نجف آمدند، هر چند در واقع از مراجع درجه اول بودند، اما ظاهراً از مراجع درجه دو محسوب میشدند. ایشان هم اصراری نداشتند که همطراز با مراجع درجه اول شهریه بدهند، اما بعد از آنکه مرجعیت ایشان تثبیت شد و بهعنوان یک نیروی شاخص و برجسته شناخته شدند، شهریه را بالا بردند و در حد متوقع از ایشان، شهریه پرداخت میشد.
بعد از رحلت مرحوم آقای حکیم، تلاش زیادی برای معرفی جانشینی ایشان میشد و علاقهمندان مرحوم آقای خوئی در نجف اصرار داشتند که ایشان را مطرح کنند و این طبیعی هم بود، چون شاگردان و علاقهمندان ایشان زیاد بودند و خود ایشان هم شایستگی و برجستگی داشت. مرحوم امام در نجف بهعنوان یک تبعیدی و بهعنوان عنصری که به هر حال وابسته به ایران هستند تلقی میشدند؛ بنابراین حمایت از ایشان در حدی که موجب رونق و گیرایی حوزه مردم آقای خوئی شده بود، نبود. از آن طرف تمکن مالی امام فوقالعاده زیاد بود، چون هم از کشورهای اسلامی و هم از ایران، افراد بیشماری میآمدند و وجوهات میپرداختند و حتی یادم هست که از آمریکا هم آقای دکتر یزدی که در آن زمان نماینده ایشان بود، وجوهاتی را میفرستاد و یا مثلاً از اروپا، توسط مرحوم آقای دکتر بهشتی و یا کسانی که از سوی امام نمایندگی داشتند، وجوهات فرستاده میشد. مسئول امور مالی ایشان مرحوم آشیخ نصرالله خلخالی، از متمولین نجف و نماینده مرحوم آقای بروجردی و نماینده مرحوم آقای خوانساری و بعد هم نماینده امام شد. ایشان کار صرافی هم میکرد، یعنی در واقع کار بانکداری اسلامی را انجام میداد و وجوهاتی که برای امام میرسید، نزد ایشان بود. مرحوم آقای خوئی پس از رحلت مرحوم آقای حکیم تصمیم داشتند که یک حرکت جدی و قوی را در ممالک اسلامی شروع و پایههای مرجعیت خود را تحکیم کنند و لذا نیاز به وجوهات زیادی داشتند و عجیب است که آمدند و از آسید نصرالله خلخالی بخش عمدهای از وجوهات امام را قرض گرفتند، یعنی شاید دو سه ماه ایشان شهریههای بسیار بالایی را به حوزههای علمیه ایران و عراق و جاهای دیگر، با پولی که از وجوهات حضرت امام و نزد آقای خلخالی بود، تزریق کردند. امام میدانستند، ولی به روی خودشان نیاوردند.
کس دیگری هم میدانست؟
خصیصین امام میدانستند و امر ناپسندی هم نبود. البته امام به همه مراجع احترام میگذاشتند و رابطه گرم و خوبی با آنها داشتند. در رحلت حاج آقا مصطفی، نماز ایشان را به پیشنهاد مرحوم حاج احمد آقا و پذیرش امام، مرحوم آقای خوئی خواندند. امام در پرداخت وجوهات یک مشی وسط معتدل و به دور از جنجال و هیاهویی را دنبال میکردند.
نقل میکنند که امام به اطرافیان خود پول توجیبی یا امتیازاتی مافوق سایر طلبهها نمیدادند، در حالی که در برخی از بیوت، افرادی به دلیل نزدیک بودن به آن مرجع، از امتیازات بیشتری برخوردار بودند. اما امام میفرمودند وجوهاتی را که به من میرسد، باید در مورد خاص خودش مصرف کنم و این هم نوعی سنتشکنی بود.
امام پرهیز داشتند از اینکه کسی را با پول، یار خودشان کنند و حریم خود را از طریق تزریق وجوهات و شهریه و سهم امام تقویت نمایند. امام به شدت از این مسئله پرهیز داشتند، اما در عین حال مراقب بودند که کسی به دلیل حضور در اطراف ایشان صدمه نبیند و در عسرت قرار نگیرد. ایشان به یارانشان تأکید میکردند هر وقت نیازی داشتید، بگویید و وقتی مطمئن میشدند که نیاز وی واقعی است، او را تأمین میکردند، ولی اینکه از قبل وجوهاتی را در نظر بگیرند که چون اینها در اطراف من هستند، باید وجوه خاصی را دریافت کنند، اینگونه نبود. ایشان به این نتیجه رسیده بودند که عدهای به دلیل وابستگی به ایشان دچار محرومیت هستند، چون دیگران به آنها شهریه نمیدهند و از ایران یا جاهای دیگر برای اینها چیزی نمیرسد. طبیعی است که ایشان برای برآوردن نیاز این افراد احساس تکلیف و مسئولیت میکردند، ولی ابداً اینگونه نبود که چون کسی در اطراف امام هست، حق ویژهای داشته باشد. حتی مرحوم حاج آقا مصطفی به حج رفته بودند، به کسانی گفته بودند که اطرافیان امام در عسرت هستند و وقتی به ایران بر میگردید، وجوهاتی را برای آنها تدارک ببینید مرحوم آقای محلاتی این را نقل میکرد که میآید به ایران و وجوهات خاصی را تدارک میبیند و برای مرحوم آقا مصطفی میفرستد که نیازهای این چنینی را برآورده کند. البته نمیشود گفت خست، بلکه میشود گفت که امام دقت و حساسیت فوقالعادهای نسبت به پرداختهای اضافی به افراد داشتند.
وضعیت افرادی مثل شما که به عشق امام از ایران رفته و پلهای پشت سرشان را هم خراب کرده بودند، در نجف چگونه بود؟
نیازهایمان برآورده میشد. ما طلبه بودیم. طلبه از نظر اسکان در مدارس علمیه ساکن میشود و شهریه را هم دریافت میکند و اگر کمبودی هم پیش میآمد، امام جبران میکردند. نیازهای فوقالعاده مثل ازدواج که پیش میآمد و حادثهای اگر اتفاق میافتاد و مثلاً پدر یا مادر کسی فوت میکرد و هزینههایی داشت، امام میپرداختند. کمکهای اینچنینی همیشه بود و در مجموع در عسرت و تنگنا نبودیم. بالاخره همه یاران امام، مثل خود ایشان زندگی مقتصدانهای داشتند و راضی هم بودند.
مهمترین رویداد واپسین ماههای حضور امام در نجف، درگذشت مشکوک مرحوم حاج آقا مصطفی است. باتوجه به اینکه شما از اولین اشخاصی بودید که از این مسئله مطلع شدید، چه تحلیلی از این واقع دارید؟
حاج آقا مصطفی سابقه بیماری نداشت و همیشه ملاقاتهای متعددی هم داشت. آخرین کسی که با ایشان ملاقات کرد، نوه مرحوم حاج سیدعبدالله شیرازی، یک جوان فعال و مبارز لبنانی بود. حاج آقا مصطفی اهل نماز شب بود. ایشان سر سجاده نشسته بود و صبح زود که سراغی از او میگیرند، میبینند از زمان توقف قلب، مدتی سپری شده است.
خانه من نزدیک خانه ایشان بود. صبح زود رفتم نان بگیرم که در بازگشت، صغرا خانم، خدمتکار منزل ایشان را دیدم که پابرهنه، توی سرخودش میزند و گریهکنان میآید. به من گفت آقا فوت کرده و من هم سراسیمه دویدم و به هر وسیلهای که بود ایشان را به بیمارستان رساندم. در همین فاصله هم طلبه افغانی را که به او اطمینان داشتم فرستادم تا احمدآقا را خبر کند. مصطفی فوت کرده است، مانده بودیم که خبر را چگونه به امام بدهیم. احمد آقا سریعاً خودش را به منزل رساند و عدهای از یاران و اصحاب امام هم وقت گرفتند که خدمت امام برسند؛ اما همه بغض را در گلو داشتند و کسی هم دل گفتن این خبر را به امام نداشت. امام باهوش و درایت فراوانی که داشتند، خودشان متوجه شدند که موضوع مهمی پیش آمده است. ایشان به احمد آقا گفتند: «از مصطفی چه خبر؟» که ناگهان احمد آقا و تمام حضار به گریه افتادند. لحظه برخورد امام با این فاجعه، یکی از تاریخیترین لحظههاست. ایشان انگشتان دستشان را روی زمین نهادند و سه بار فرمودند: «انالله و اناالیه راجعون». امام در طول آن مدت چنان صبر و سکوتی داشتند که همه نگران شده بودیم که نکند از شدت فشار روحی سکته کنند، اما هیچ کس گریه و بیقراری از امام ندید.
کسانی که از دوران اقامت امام در نجف خاطراتی را نوشتهاند، نقل میکنند که شهریه امام به شکل فزایندهای زیاد شد و حتی به شهریه آقای خوئی هم رسید و پس از مدتی از آن هم پیشی گرفت، اما در عین این مسئله، همراه بود با غربت امام، در حالی که شهریه در تثبیت جایگاه یک مرجع نقش تعیینکنندهای دارد. علت این امر چه بود؟
اولاً در ابتدای ورود امام به نجف، ایشان بنای بر پرداخت شهریه نداشتند و آن را از شئون مدعیان مرجعیت میدانستند. شهریه را کسی میدهد که مقلد دارد و برای تثبیت حوزه پیرامونی خود، این کار را میکند. امام از این ادعا ابا داشتند و حتی تدریس هم نمیکردند، منتهی هنگامی که به ایشان تحمیل شد که تدریس کنند و بعد هم به عنوان کسی که مقلد و مروج دارد، شاخص شدند و معلوم شد که ایشان از کسانی هستند که وجوهاتی در اختیارشان قرار میگیرد، ضرورتاً باید شهریه میپرداختند. به هر حال این امر به ایشان تحمیل شد، چون هم مقلد و هم حوزه درسی داشتند و عده زیادی میآمدند و از درس ایشان استفاده میکردند و همه اینها اقتضا میکرد که شهریه بپردازند. تحمیل این جنبه به ایشان باعث شد که ایشان سدی را در نجف بکشند. در نجف مرسوم بود که طلاب غیر ایرانی را طلاب درجه دوم به حساب میآوردند و مثلاً به طلاب افغانی، نصف شهریه طلاب ایرانی را می پرداختند.
چرا؟
از قدیم سنت بود که ایرانیها آیندهبهتری دارند، بهتر درس میخوانند و امیدواری بیشتری به شکوفایی اینها هست و باید بیشتر به آنها رسیدگی شود و طلاب غیر ایرانی، در صورتی که کوشش و تلاش ویژهای نشان دادند، باید به آنها کمک شود! چنین توجیهی داشتند. امام این سیاست را برنتابیدند و از همان اول که تصمیم گرفتند شهریه بدهند، ایرانی و افغانی و هندی و عرب همه یکسان شهریه میگرفتند.
این سنتشکنی امام بود و طبیعتاً باتوجه به رونق و پیشرفت امور، شهریه هم بیشتر شد. در ابتدا که امام به نجف آمدند، هر چند در واقع از مراجع درجه اول بودند، اما ظاهراً از مراجع درجه دو محسوب میشدند. ایشان هم اصراری نداشتند که همطراز با مراجع درجه اول شهریه بدهند، اما بعد از آنکه مرجعیت ایشان تثبیت شد و بهعنوان یک نیروی شاخص و برجسته شناخته شدند، شهریه را بالا بردند و در حد متوقع از ایشان، شهریه پرداخت میشد.
بعد از رحلت مرحوم آقای حکیم، تلاش زیادی برای معرفی جانشینی ایشان میشد و علاقهمندان مرحوم آقای خوئی در نجف اصرار داشتند که ایشان را مطرح کنند و این طبیعی هم بود، چون شاگردان و علاقهمندان ایشان زیاد بودند و خود ایشان هم شایستگی و برجستگی داشت. مرحوم امام در نجف بهعنوان یک تبعیدی و بهعنوان عنصری که به هر حال وابسته به ایران هستند تلقی میشدند؛ بنابراین حمایت از ایشان در حدی که موجب رونق و گیرایی حوزه مردم آقای خوئی شده بود، نبود. از آن طرف تمکن مالی امام فوقالعاده زیاد بود، چون هم از کشورهای اسلامی و هم از ایران، افراد بیشماری میآمدند و وجوهات میپرداختند و حتی یادم هست که از آمریکا هم آقای دکتر یزدی که در آن زمان نماینده ایشان بود، وجوهاتی را میفرستاد و یا مثلاً از اروپا، توسط مرحوم آقای دکتر بهشتی و یا کسانی که از سوی امام نمایندگی داشتند، وجوهات فرستاده میشد. مسئول امور مالی ایشان مرحوم آشیخ نصرالله خلخالی، از متمولین نجف و نماینده مرحوم آقای بروجردی و نماینده مرحوم آقای خوانساری و بعد هم نماینده امام شد. ایشان کار صرافی هم میکرد، یعنی در واقع کار بانکداری اسلامی را انجام میداد و وجوهاتی که برای امام میرسید، نزد ایشان بود. مرحوم آقای خوئی پس از رحلت مرحوم آقای حکیم تصمیم داشتند که یک حرکت جدی و قوی را در ممالک اسلامی شروع و پایههای مرجعیت خود را تحکیم کنند و لذا نیاز به وجوهات زیادی داشتند و عجیب است که آمدند و از آسید نصرالله خلخالی بخش عمدهای از وجوهات امام را قرض گرفتند، یعنی شاید دو سه ماه ایشان شهریههای بسیار بالایی را به حوزههای علمیه ایران و عراق و جاهای دیگر، با پولی که از وجوهات حضرت امام و نزد آقای خلخالی بود، تزریق کردند. امام میدانستند، ولی به روی خودشان نیاوردند.
کس دیگری هم میدانست؟
خصیصین امام میدانستند و امر ناپسندی هم نبود. البته امام به همه مراجع احترام میگذاشتند و رابطه گرم و خوبی با آنها داشتند. در رحلت حاج آقا مصطفی، نماز ایشان را به پیشنهاد مرحوم حاج احمد آقا و پذیرش امام، مرحوم آقای خوئی خواندند. امام در پرداخت وجوهات یک مشی وسط معتدل و به دور از جنجال و هیاهویی را دنبال میکردند.
نقل میکنند که امام به اطرافیان خود پول توجیبی یا امتیازاتی مافوق سایر طلبهها نمیدادند، در حالی که در برخی از بیوت، افرادی به دلیل نزدیک بودن به آن مرجع، از امتیازات بیشتری برخوردار بودند. اما امام میفرمودند وجوهاتی را که به من میرسد، باید در مورد خاص خودش مصرف کنم و این هم نوعی سنتشکنی بود.
امام پرهیز داشتند از اینکه کسی را با پول، یار خودشان کنند و حریم خود را از طریق تزریق وجوهات و شهریه و سهم امام تقویت نمایند. امام به شدت از این مسئله پرهیز داشتند، اما در عین حال مراقب بودند که کسی به دلیل حضور در اطراف ایشان صدمه نبیند و در عسرت قرار نگیرد. ایشان به یارانشان تأکید میکردند هر وقت نیازی داشتید، بگویید و وقتی مطمئن میشدند که نیاز وی واقعی است، او را تأمین میکردند، ولی اینکه از قبل وجوهاتی را در نظر بگیرند که چون اینها در اطراف من هستند، باید وجوه خاصی را دریافت کنند، اینگونه نبود. ایشان به این نتیجه رسیده بودند که عدهای به دلیل وابستگی به ایشان دچار محرومیت هستند، چون دیگران به آنها شهریه نمیدهند و از ایران یا جاهای دیگر برای اینها چیزی نمیرسد. طبیعی است که ایشان برای برآوردن نیاز این افراد احساس تکلیف و مسئولیت میکردند، ولی ابداً اینگونه نبود که چون کسی در اطراف امام هست، حق ویژهای داشته باشد. حتی مرحوم حاج آقا مصطفی به حج رفته بودند، به کسانی گفته بودند که اطرافیان امام در عسرت هستند و وقتی به ایران بر میگردید، وجوهاتی را برای آنها تدارک ببینید مرحوم آقای محلاتی این را نقل میکرد که میآید به ایران و وجوهات خاصی را تدارک میبیند و برای مرحوم آقا مصطفی میفرستد که نیازهای این چنینی را برآورده کند. البته نمیشود گفت خست، بلکه میشود گفت که امام دقت و حساسیت فوقالعادهای نسبت به پرداختهای اضافی به افراد داشتند.
وضعیت افرادی مثل شما که به عشق امام از ایران رفته و پلهای پشت سرشان را هم خراب کرده بودند، در نجف چگونه بود؟
نیازهایمان برآورده میشد. ما طلبه بودیم. طلبه از نظر اسکان در مدارس علمیه ساکن میشود و شهریه را هم دریافت میکند و اگر کمبودی هم پیش میآمد، امام جبران میکردند. نیازهای فوقالعاده مثل ازدواج که پیش میآمد و حادثهای اگر اتفاق میافتاد و مثلاً پدر یا مادر کسی فوت میکرد و هزینههایی داشت، امام میپرداختند. کمکهای اینچنینی همیشه بود و در مجموع در عسرت و تنگنا نبودیم. بالاخره همه یاران امام، مثل خود ایشان زندگی مقتصدانهای داشتند و راضی هم بودند.
مهمترین رویداد واپسین ماههای حضور امام در نجف، درگذشت مشکوک مرحوم حاج آقا مصطفی است. باتوجه به اینکه شما از اولین اشخاصی بودید که از این مسئله مطلع شدید، چه تحلیلی از این واقع دارید؟
حاج آقا مصطفی سابقه بیماری نداشت و همیشه ملاقاتهای متعددی هم داشت. آخرین کسی که با ایشان ملاقات کرد، نوه مرحوم حاج سیدعبدالله شیرازی، یک جوان فعال و مبارز لبنانی بود. حاج آقا مصطفی اهل نماز شب بود. ایشان سر سجاده نشسته بود و صبح زود که سراغی از او میگیرند، میبینند از زمان توقف قلب، مدتی سپری شده است.
خانه من نزدیک خانه ایشان بود. صبح زود رفتم نان بگیرم که در بازگشت، صغرا خانم، خدمتکار منزل ایشان را دیدم که پابرهنه، توی سرخودش میزند و گریهکنان میآید. به من گفت آقا فوت کرده و من هم سراسیمه دویدم و به هر وسیلهای که بود ایشان را به بیمارستان رساندم. در همین فاصله هم طلبه افغانی را که به او اطمینان داشتم فرستادم تا احمدآقا را خبر کند. مصطفی فوت کرده است، مانده بودیم که خبر را چگونه به امام بدهیم. احمد آقا سریعاً خودش را به منزل رساند و عدهای از یاران و اصحاب امام هم وقت گرفتند که خدمت امام برسند؛ اما همه بغض را در گلو داشتند و کسی هم دل گفتن این خبر را به امام نداشت. امام باهوش و درایت فراوانی که داشتند، خودشان متوجه شدند که موضوع مهمی پیش آمده است. ایشان به احمد آقا گفتند: «از مصطفی چه خبر؟» که ناگهان احمد آقا و تمام حضار به گریه افتادند. لحظه برخورد امام با این فاجعه، یکی از تاریخیترین لحظههاست. ایشان انگشتان دستشان را روی زمین نهادند و سه بار فرمودند: «انالله و اناالیه راجعون». امام در طول آن مدت چنان صبر و سکوتی داشتند که همه نگران شده بودیم که نکند از شدت فشار روحی سکته کنند، اما هیچ کس گریه و بیقراری از امام ندید.
فضای احساسی هجرت امام از نجف به پاریس برای کسانی که چهارده سال با امام مأنوس و یا حتی همجوار بودند، چگونه بودند؟ مخصوصاً اینکه آینده هم معلوم و مشخص نبود.
در این فضا، هم دلهره بود هم شور و هیجان. دلهره وجود داشت، چون آینده مبهم بود؛ شور و هیجان به خاطر اینکه یک رهبر، تسلیم نشده بود. این هجرت دو مرحله داشت. مرحله اول حرکت به طرف کویت بود. ما امیدوار بودیم که در کویت فضای جدیدی ایجاد شود و دولت کویت از ایشان استقبال کند و از آنجا شرایط هجرت به سوریه فراهم شود؛ اما زمانی که کویتیها نپذیرفتند و امام به بغداد برگشتند، برای 48 ساعت دلهره و ابهام عجیبی وجود داشت و ما با این تصور مواجه شدیم که توطئه حساب شدهای در جریان است که میخواهد به امام ضربه بزند. با اینکه امام ویزا برای برگشت به عراق را داشتند، در ابتدای امر عراق هم کارشکنی و ایذا کرد. عراقیها تعلل کردند و شرایط تلخ و اهانتباری ایجاد شد.
شرایط برای همه ما فوقالعاده سخت بود و از صمیم قلب توسل و توکل داشتیم. موقعی که امام به پاریس رفتند و ما مطمئن شدیم که از آشفتگی محیط عراق فارغشدهاند، شور و هیجان خاصی پدید آمد. میدانستیم که رژیم شاه و رژیم عراق قدرتی ندارند و پاکباختگان و پیروان امام از سراسر عالم میتوانند ایشان را احاطه کنند و حلقه امنی را پدید بیاورند. در آن مقطع از موفقیت اطمینان پیدا کرده بودیم. همه ما با امام و رهبری مواجه بودیم که هیچ چیزی مانع وی برای ادامه راه و رسیدن تا هدف نهایی نمی شد و اینها همه برای ما درس بود و هیجان داشت. در دوران بین کویت و پاریس، دوران بسیار سخت و تلخی بود و لذا من یکی از صریحترین و دردآورترین اظهارات را با مسئولین عراقی در همان دوران کردم. خاطرم هست آن شبی که امام را از کویت برگرداندند و در بصره به یک هتل بردند، رئیس سازمان امنیت نجف، ابوسعد، دنبال من فرستاد. ما که رسیدیم نجف، وقتی به ما گفتند که امام نتوانستند بروند کویت و الان در بصره هستند، تمام خستگیهای راه روی تنمان ماند. 48 ساعت میشد که نخوابیده بودم و 24 ساعت هم رانندگی کرده بودم. آمدم به خانه و دیدم مأمور امنیتی ایستاده و میگوید ابوسعد با تو کار دارد. پیش او رفتم، گفت: «همانطور که میدانی کویت سید را نپذیرفته و الان ایشان در بصره است و فردا با هواپیما به بغداد میآید. تو وظیفهداری بروی و از طرف مسئولین عراقی به ایشان پیغامی را برسانی. پیغام این است که اگر شما به نجف برگشتید، حق ملاقات با هیچ کس را ندارید و هیچگونه فعالیت سیاسی هم نباید بکنید، یعنی در منزل تحت محاصره هستید». برای یک علاقهمند به امام که این مراحل را طی کرده، برای امام ویزای خروج تهیه کرده، تمام راه با ایشان بوده و در آخرین لحظه با اشک و حسرت با ایشان وداع کرده، سختتر از شنیدن این حرفها چیزی نیست. بسیار دردناک و رنجآور بود. من به ابوسعد گفتم: «من مطمئنم که سید به نجف برنمیگردد و از عراق خارج خواهد شد، به همان ترتیبی که کفار قریش حضور پیغمبر (ص) را در مکه برنتابیدند و پیغمبر (ص) مجبور شد به طائف برود و آنجا هم حضورش را برنتابیدند و به مکه برگشت، اما در مکه نماند و به دامان مهر و محبت و پذیرش مردم مدینه رفت و چند سال بعد پیروزمندانه به مکه برگشت. من مطمئنم که شرایط کویت، همان شرایط طائف است برای رسولالله (ص) و امام به عراق برگشته است، ولی در اینجا نخواهد ماند و هجرت خواهد کرد و انشاءالله پیروز خواهد شد.» ابوسعد گفت : «یعنی تو فکر میکنی ما کفار قریش هستیم؟» گفتم: «معاملهای که دارد با ایشان صورت میگیرد، همین است. من نمیگویم شما کفار قریش هستید یا اهالی مدینه، ولی به هر حال اتفاقی که دارد پیش میآید، همین است». گفت: میدانم تو خسته و ناراحتی و من به روی خودم نمیآورم که چه گفتی، اما فردا که با سید ملاقات میکنی، موظفی این نکته را به ایشان بگویی». من هم به فرودگاه بغداد رفتم. امام را به پاویون آوردند. من رفتم محضرشان و دستشان را بوسیدم و پیغام را دادم و گفتم که چه گفتهاند. امام فرمودند همان طور است که تو گفتی. ما در نجف نخواهیم ماند و به اروپا خواهیم رفت.
شما مدتی بعد از امام در عراق ماندید. واکنش مخالفین چه بود؟
مخالفین از ورود امام به پاریس، متحیر شده بودند، چون همه ایرانیهای علاقهمند از سراسر اروپا و امریکا به دیدار امام آمده و استقبال شورانگیزی کرده بودند. مخالفین، اخبار موفقیتهای امام را در ابراز عقاید و آرمانهایشان میشنیدند، همه عقبنشینیهایی را که در ایران صورت میگرفت و شاه تسلیم میشد، میدیدند و در حیرت و تحسر عمیقی به سر میبردند و به شدت از پیروزیهای امام نگران بودند. در ابتدای امر هم رندانه سعی داشتند اظهارنظری نکنند، چون ممکن بود پیشبینیهایشان غلط از کار در بیایند. به هر حال از سویی هم خوشحال بودند که کسی را که نمیتوانستند تحمل کنند، رفته بود.
سه دهه از حضور شما در نجف و در کنار امام گذشته است. حالا زمانی که آن دوران برایتان تداعی میشود، چه احساسی دارید؟
احساس غرور، احساس افتخار و آرزوی آن لحظات خوش و زیبایی که هیچ هوا و هوس و توقعی در میان نبود، هر چه بود علاقه بود، هر چه بود عشق بود. آرزوی آن لحظات خوش را دارم.
بهعنوان سؤال آخر، شما یک شخصیت رسانهای هستید. چه قبل از انقلاب که با عدهای نشریه بعثت را منتشر میکردید و چه در عراق که مسئولیت اداره رادیو را داشتید و چه مجدداً در ایران، بعد از پیروزی انقلاب که مسئولیت یکی از پرتیراژترین روزنامهها، یعنی روزنامه اطلاعات را به عهده داشتید. در پایان سخن از خاطراتی که در حوزه روزنامهنگاری از امام دارید، خبرها و اتفاقاتی که بعد از پیروزی انقلاب روی میداد و واکنشهایی که امام نسبت به نحوه انعکاس آنها در روزنامه اطلاعات نشان دادند، خاطراتی را که تا به حال نگفته باشید، نقل بفرمایید.
من سعی میکردم هفتهای سه یا چهار بار خدمت امام بروم. امام یک ملاقات تقریباً نیمه خصوصی داشتند و خانوادههای شهدا که امام را ندیده بودند، میآمدند و یا مراسم عقدی باید انجام میشد و من سعی میکردم در این ملاقاتها در کنار دوستانی که این توفیق را پیدا میکردند، حضور پیدا کنم. اصرار هم داشتم که بروم و دست امام را ببوسم و به چهرهشان نگاه کنم. این همیشه برای من یک سنجش بود که با نگاه کردن به امام، میزان رضایت و آرامش ایشان نسبت به خود و عملکردم را احراز کنم. امام اگر دلگیری داشتند، میگفتند و گاهی دست مرا محکم میگرفتند و میگفتند: «شما بمانید، با شما صحبتی دارم». بعد توضیح میخواستند و من توضیح میدادم. به جز یک مورد تاریخی که به دستور ایشان ما برای سی و شش روز، روزنامه را تعطیل کردیم، دیگر موردی نبود که امام از من برآشفته شده باشند. یک بار دوستان از سخنرانی امام تیتری زده بودند که از نظر محتوا، منظور نظر امام نبود. آقای صانعی زنگ زدند و تذکر دادند که امام میفرمایند این تیتر، سخن من نبود و تحریف شده. ما مجبور شدیم سردبیر آن روز، آقای سید اسماعیلی را که از یاران آقای مهندس موسوی و دوست بسیار فهمیده ما و انسان پرکاری هم بود، بهعنوان کسی که تیتر را انتخاب کرده نزد امام ببریم. ماه رمضان بود و بعد از افطار خدمت امام رفتیم و من عرض کردم: «تیتری را که شما امروز بر نتابیدید و پیغام فرستادید، ایشان انتخاب کرده و آمده توضیح بدهد». امام با قاطعیت و نه با عصبانیت فرمودند: «نکنید آقا! در کارتان صداقت داشته باشید. آنچه را که من گفتهام این نبوده و شما به دلخواه خودتان، از متن سخنان من تیتر درآوردهاید.» وقتی که امام با این قاطعیت این حرف را زدند، این طفلک شروع کرد به لرزیدن و حالت بسیار ناراحتکنندهای به او دست داد رنگش عوض شد و دستهایش شروع کردند به لرزیدن. امام متوجه حالت او شدند و با لحنی مهربان فرمودند: «البته من میدانم که شما حسن نیت دارید و یک وقتهایی دوست دارید منطقی را که خودتان به آن علاقه دارید، از صحبتهای ما بیرون بیاورید، ولی سعی کنید صداقت داشته باشید.»
بعد هم دعای خیر و تجبیب کردند. من پرسیدم که آیا روزه میگیرید؟ فرمودند خیر دیگر نمیتوانم روزه بگیرم.
و باز یک بار گزارشی به ایشان رسیده بود که در روزنامه اطلاعات نویسندگانی هستند که از تودهایهای سابقند و اینها هستند که به جریانات علیه دولت موقت و نهضت آزادی دامن میزنند، نمونهاش آقای حسامالدین امامی و دوستانی از دفتر نخستوزیری مصلحت دیده بودند که ایشان در روزنامه اطلاعات یادداشت بنویسد و ما هم از ایشان دعوت کرده بودیم. مرحوم آقای بازرگان، مرحوم آقای دکتر سحابی و آقای صدر حاج سیدجوادی یک روز رفته بودند خدمت امام و گفته بودند که عناصر تودهای سابق در روزنامهها نفوذ دارند و اینها هستند که علیه ما مطلب مینویسند. امام پرسیده بودند: «چه کسانی؟» گفته بودند: «مثلاً حسامالدین امامی که شاخص هست و در روزنامه اطلاعات مینویسد». یک روز من به دیدن امام رفتم و وقتی دستشان را بوسیدم، فرمودند: «شما باشید، من با شما کار دارم». وقتی همه رفتند، ایشان فرمودند: این حسامالدین امامی کیست؟ من احساس کردم چه کسانی با امام صحبت کردهاند. گفتم حسامالدین امامی کارشناس مسایل خارجی است، اطلاعات خوبی دارد و در زمینه مسایل بینالمللی، تحلیل مینویسد و البته حضورش در روزنامه اطلاعات، به توصیه دوستان دفتر نخستوزیری است که مصلحت دانستند ایشان در اطلاعات باشد و مطلب بنویسد. ایشان آیین زندگی دیل کارنگی را هم ترجمه کرده و آقای مهندس بازرگان برای آن یک مقدمه نوشته است». تا این را گفتم، امام نگاهی کردند و تبسمی فرمودند یعنی که تو هم شیطنت کردی! فرمودند: «مراقب باشید که اینها گاهی علیه شخصیتهای کشور چیزی ننویسند». عرض کردم مراقب هستیم.
در مجموع خاطرات خوشی داشتیم. در مقطعی هم که برخورد کردند و مدتی روزنامه را تعطیل کردیم، در جبران آن برخورد، ملاطفت ویژهای داشتند و از خدمات دوران عراق و پس از آن یاد میکردند و میتوانم بگویم که در دوران تصدی در روزنامه اطلاعات به نمایندگی از حضرت امام، این افتخار را داشتم که باعث آرامش ایشان باشم و نگذارم دغدغهای داشته باشند.
در آن ایام تنها روزنامهای که با امام شوخی هم میکرد، روزنامه اطلاعات بود. مرحوم کیومرث صابری در ستون دو کلمه حرف حساب، حتی با امام مزاح هم میکرد.
بله، امام طنز گلآقا را برمیتابیدند. مرحوم صابری اصرار داشت که نظر حضرت امام را در مورد نوشتههای خودش بداند و نمیخواست خدای ناکرده حرکتی بکند که باعث رنجش حضرت امام شود. ما هم از طریق مرحوم حاج احمد آقا نظر امام را میپرسیدیم. یک روز هم من خودم گلآقا را خدمت امام بردم و امام از ایشان تفقد کردند. گلآقا در آنجا اشکی ریخت و با تعبیر لطیفی گفت نمیخواهم عاقبتم و آخرتم را تباه کنم.
پس از تبعید امام به نجف، تلقی برخی از علما و مبارزین در قم این بود که امام در نجف ساکت هستند و امور نهضت را بهطوری جدی پیگیری نمیکنند. حتی در خاطراتشان مینویسند که ما ناامید شدهبودیم از اینکه امام به همان شدت و حدت سابق کار را ادامه بدهند. در عین حال در آن مقطع، بعضی از اصحاب و یاران پرشور امام، از جمله خود جنابعالی، به شدت فعال بودند. این تلقی را که امام نسبت به سالهای اول نهضت، در نجف ساکت بودند، چقدر قبول دارید و اگر این تلقی، واقعیت دارد، علل آن چیست؟
باید انگیزهای به وجود بیاید تا امام حرکت کند و موضع بگیرند. یک وقت هست که امام از مواضع خود بر میگردند و ابراز پشیمانی میکنند که قطعاً این نبوده. امام پیوسته بر مواضعشان استوار بودند. اگر خاطرتان باشد بعد از آن دوران، ایشان دو تا نامه سرگشاده یا بهتر بگویم دو تا اعلامیه از نجف صادر میکنند. یکی خطاب به شخص هویدا، رئیس دولت وقت و یکی خطاب به طلاب، روحانیون و فضلای سراسر کشور و عمدتاً قم و در هر دو بیانیه از مواضع گذشتهشان یاد میکنند و برآنها پای میفشرند و اعتراض خود را نسبت به آنچه که در ایران میگذرد، یعنی سلطه اجانب، دیکتاتوری، نبودن آزادی، سیاستهای ضد مذهبی، سیاستهای هماهنگ با منافع صهیونیستها و امثالهم، به طور محکم و قاطع اعلام و به طلاب و روحانیون هم تأکید میکنند که استقامت و پایداری داشته باشند و امیدواری و توکل خود را از دست ندهند و مأیوس نشوند و به هر حال مسایلی را یک رهبر میتواند به پیروانش بیاموزد، در این اعلامیهها میآورند.
اینگونه برخوردها بود تا وقتی که شرایط خاصی پیش میآمد، مثلاً جشنهای دوهزار و پانصد ساله. امام از نخستین پیشگامانی بودند که از نجف سخنرانیها را آغاز کرد و شرایط را برای هشدار به مردم و دنبال کردن مبارزه و تأکید بر مواضع گذشته، مساعد دیدند و یا کار کردن روی مبانی نظری خودشان در حکومت، نظریه ولایت فقیه و حکومت اسلامی و اینکه اسلام، حکومت دارد و ما باید به دنبال تأسیس جامعهای باشیم که براساس احکام اسلام اداره میشود. امام در دوران سرنوشتسازی که در نجف بودند، این مبانی را پیگرفتند و در کنار آن حمایت از مبارزین و کسانی هم که راه ایشان را دنبال میکردند، وجود داشت. اگر جوانانی در نجف یا در ایران و یا سایر نقاط دنیا، در راه آرمان امام و علیه رژیم شاه مبارزه میکردند، امام از او حمایت میکردند و یا اگر جوانی نزد ایشان میآمد و راه از ایشان میپرسید، وقتی امام پاکی و صداقت او را تشخیص میدادند، راهنمایاش میکردند و بر پیمودن راه درست، تأکید میورزیدند. از جمله رویکردهای سیاسی امام در این برهه برخورد مناسب با پدیدههای جدید مبارزاتی از جمله حرکت مسلحانهای بود که در ایران به نام حرکت اسلامی یا به پشتوانه اسلام شروع شده بود و امام بسیاری از آنها را بر نمیتابیدند و قبول نداشتند. ایشان با مبارزه مسلحانه به شکلی که در ایران به راه افتاده بود موافق نبودند. وضعیت به گونهای شده بود که موج حمایتگونه وسیع سراسر مجامع و حتی حوزههای اسلامی را فرا گرفته بود و روحانیون تأکید داشتند که باید حرکت مسلحانه جدیدی به راه بیفتد، اما امام به دلیل مخالفت با مواضع فکری این جنبشها، این حرکت را بر نمیتابیدند و قویاً مخالفت میکردند و تا به آخر هم بر سر این موضع ایستادند. ایشان معتقد بودند که حرکتهای مسلحانه در شرایط آن موقع جامعه ما به ثمر نخواهد رسید و باتوجه به یأس و ناامیدی مردم و توان بالای تسلیحاتی و امنیتی رژیم که به شدت از خارج حمایت میشد، این حرکتها سرکوب میشوند و جامعه ما هنوز به آن سطح از آگاهی نرسیده که یک حمایت تودهای وسیع از این حرکتها صورت بگیرد و اینها بتوانند در یک بستر مردمی قوی حرکتشان را دنبال کنند؛ لذا امام این حرکتها را شکست خورده میدانستند و دیدیم که سرانجام هم این حرکتها به نتیجه نرسیدند و بسیاری از آنها یا در میانه راه گرفتار شدند و یا تغییر ایدئولوژی دادند و متأسفانه سرانجام آنها خوشایند نبود.
فضای حاکم بر روابط ایران و عراق و همچنین فضای حاکم بر حوزه علمیه نجف و بیوت مراجع، تا چه میزان بر اوج و فرود مبارزات امام تأثیر داشت؟
ایشان در تمام مدتی که در عراق بودند، اجازه ندادند از وجود ایشان به عنوان یک معارض رژیم شاه استفاده شود. اوضاع عراق در دورههای مختلف، چه در زمان بعثیها، دورههای متلاطمی بودند و تا قبل از توافق شاه و صدام در الجزایر، همیشه بحران درگیری وجود داشت. دو رژیم هیچگاه به هم اعتماد نداشتند و حتی هنگامی که آن توافق صورت گرفت، باز اعتمادشان به هم، کامل نبود، منتهی هر دو در شرایطی بودند که تعهد کردند نسبت به هم تحرکی نداشته باشند. در تمام این دورهها امام هرگز اجازه ندادند که از وجودشان در جهت مطامع قدرتها سوءاستفاده شود و به همین دلیل این قدرت را داشتند که وقتی حاکمان عراق نسبت به ایرانیهای مقیم و یا نسبت به فضلا و علمای حوزه علمیه نجف و یا حتی کربلا حرکتی صورت میداد ایشان اعتراض کنند و مسئولین عراقی را احضار کنند، هشدار بدهند و برخورد کنند. نمونههای زیادی از این قبیل هست. از جمله هنگامی که حاکمان عراق میخواستند ایرانیها را اخراج کنند، امام گذرنامهشان را فرستادند و گفتند که من هم همراه آنان خواهم رفت. این حرکت برای عراقیها خیلی گران تمام میشد و لذا اخراج ایرانیها را متوقف کردند. همچنین در برخوردی که بعثیهای عراق با مرحوم آقای حکیم داشتند، روزی که در صحن حضرت امیر یک تظاهر شورانگیز اعتراضآمیز علیه مسئولین عراقی به راه افتاد، امام مرحوم حاج آقا مصطفی را فرستادند که او هم در آن جمع شرکت کند و یا در جریانی که برای آقای شیرازی که مقیم کربلا بود، اتفاقی افتاده بود...
آقا سید محمد شیرازی؟
آسید محمد در کربلا بود و اخوی ایشان آسید حسن بازداشت و محکوم به اعدام شده بود.
آسیدمحمد آمد خدمت امام و از ایشان خواست که اقدامی بکنند که امام این کار را کردند و همان باعث آزادی آسیدحسن و خروجش از عراق شد.
اشاره فرمودید که امام هیچوقت اجازه ندادند که از وجودشان در اختلاف بین حاکمان استفاده شود. راهاندازی آن رادیو و استفاده از آن با تأیید امام صورت گرفت، چگونه با سخن نخست شما جمع میشود؟
پاسخ به این سؤال به سؤال قبلی شما بر میگردد که پرسیدید چطور امام در نجف ساکت و آرام بودند و حرکتی نکردند. امام آرامش به آن معنا که شما گفتید نداشتند. اولاً بر مبانی گذشتهشان پای میفشردند و اهداف خود را دنبال میکردند و تنزل نکرده بودند و هرگاه موقعیت مناسبی پیش میآمد، اظهارنظر میکردند و اعلامیه میدادند؛ مهمتر از همه، کارهای بنیادین ایشان، از جمله تبیین دکترینشان برای اداره جامعه پس از پیروزی بود و برای تحقق این اهداف، با سازمانهای اسلامی مردمی و افراد مورد وثوقی که در این سازمانها بودند، ارتباطات خوبی داشتند. مرحوم آقای مطهری و آقای هاشمی رفسنجانی در ایجاد ارتباط با سازمانها و تشکلهای اسلامی در حوزهها، نقش بسیار برجستهای داشتند. در کنار اینها تشکلهای دانشجویی و غیر دانشجویی اسلامی در خارج از کشور بودند که امام با آنها هم ارتباطات خوبی داشتند. گزارشات آنها هم به روشنبینی امام نسبت به فضای کلی جهان و اسلام و بخصوص جامعه ایرانی کمک میکرد و هم امام، آنها را راهنمایی میکردند تا راه صحیح را ادامه بدهند. امام در بسیاری از مجامع اسلامی و دانشجویی خارج از کشور، حتی نمایندگانی برای دریافت وجوهات و امور حسبیه هم داشتند. ارتباطاتشان با مبارزان خارج از کشور تا این حد وثیق بود.
در کنار اینها حرکتهای برخی از روحانیون مبارز هم بود که امام پس از آگاهی از ماهیتشان، هم آنها را تشویق و هم تأیید میکردند. نمونهاش بهرهگیری از موج رادیویی بود که تا وقتی مورد استفاده قرار میگرفت که عاملی برای سوءاستفاده حکام عراقی نباشد و صرفاً برای بیان صادقانه و صمیمانه برنامهها و اهداف مبارزاتی ایران و دفاع از مبارزات مردم ایران و افشای رژیم حاکم بر ایران به کار گرفته شود، اما اگر کوچکترین نشانهای از حمایت از رژیم عراق در برنامههای آن احساس میشد، امام بر نمیتابیدند. در طول هفت سالی که این رادیو فعالیت داشت، امکان کوچکترین سوءاستفادهای توسط رژیم عراق میسر نشد و نتوانستند طمعی به حمایت مجریان این برنامه از سیاستهای خودشان داشته باشند.
شما چگونه حرکت در این مرز ظریف را مدیریت میکردید که به رغم این بهرهگیری، هیچ نزدیکیای هم با منویات حکام عراق پیش نیاید؟
از اول پیمان بسته بوده و گفته بودیم که مادامی که این امکان و آزادی برای ما وجود داشته باشد که صرفاً در مسیر اهداف مبارزاتی خودمان و خطاب به مردم ایران، در افشای ماهیت رژیم شاه و در حمایت از مبارزین صادق و در بیان اهداف مبارزین اسلامی، حرکت کنیم، از این رادیو بهرهبرداری میکنیم؛ در غیر این صورت به هیچوجه اجازه نخواهیم داد که از این رادیو در جهت اهداف دیگری استفاده شود و به همین دلیل هم در مواردی آن را قطع کردیم. هنگامی که رژیم عراق تصمیم به اخراج ایرانیها گرفت، ما همگام با حضرت امام که برآشفتند، فعالیت رادیویی را قطع کردیم و یا در مقطعی که آنها اصرار داشتند که همه بهرهگیرندگان از موج رادیویی را در برنامهای به نام «جنبش آزادیبخش ملت ایران» دخالت بدهند و مثلاً بختیار نامی از آن حمایت کند، جمع کنند؛ برنامه را تعطیل کردیم و گفتیم که ما مستقلاً بهعنوان «نهضت روحانیت» یا «صدای روحانیت مبارز» صحبت خواهیم کرد و زیر مجموعه جنبش دیگری قرار نمیگیریم. وقتی دیدند که به هیچوجه زیر بار اینگونه مسایل نمیرویم، اجازه دادند که برنامه ما ادامه پیدا کند، چون میدانستند که شاه از ادامه این برنامه، بسیار عصبانی است.
رژیم بعثی با فعالیتهای سیاسی امام موافق بود؟
بعثیها مثل رژیم شاه با امام دچار چالش عجیبی شده بودند. امام با رژیم شاه مخالف بود و لذا موضعگیریهایش میتوانست برای رژیم عراق، مغتنم باشد. از سوی دیگر اگر در عراق تبدیل به چهره شاخصی میشد، قشر وسیعی از جامعه عراق یعنی شیعیان متوجه ایشان میشدند و در نتیجه به طور بالقوه به صورت تهدیدی جدی برای آینده بعثیها در میآمد. پس از فوت آقای حکیم، بعثیها نگران بودند که مقلدین ایشان متوجه امام شوند، به همین دلیل بهگونهای عمل کردند که آقای خوئی مرجع شود؛ در عین حال میدانستند حمایتشان از آقای خوئی، اعتبار ایشان را متزلزل میکند؛ بنابراین تظاهر کردند که به امام علاقهمند هستند. مراسم ختمهای متعددی برای مرحوم آقای حکیم برگزار شد که بعثیها در هیچ یک از آنها شرکت نکردند. آنها منتظر بودند تا امام مجلسی بگیرد و شرکت کنند و مدعی شوند ما در مجلسی شرکت میکنیم که برگزارکننده آن علیه رژیم شاه مبارزه میکند. مرحوم امام که به دقت امور را تحتنظر داشت، بر سر مزار مرحوم آقای حکیم و مسجد هندیهای نجف فاتحه گرفت که ورودی آن فضای محدودی داشت و بیش از ده نفر در آن جا نمیگرفتند و بقیه باید در حیاط مینشستند. هر یک از مراجع که میآمدند، امام به احترام وی بلند میشد و بعد در کنار هم مینشستند. ربع ساعت که از شروع مجلس گذشت، شبیب مالکی استاندار کربلا و پشت سرش فرماندار نجف و رؤسای شهربانی و شهرداران نجف و کربلا آمدند، اما امام از جایش تکان نخورد، شبیب مالکی چند لحظه در مقابل امام توقف کرد تا ایشان متوجه او شوند، ولی امام سرش را بلند نکرد. چند لحظه بعد، یک روحانی ساده که عبایش وصله داشت و جوراب هم به پا نداشت، وارد مجلس شد و امام، تمام قامت ایستاد و او را کنار خود نشاند.
با این حرکت آشکار امام، تمام کسانی که میخواستند شائبه ارتباط ایشان با حکومت را مطرح کنند، در واقع خلع سلاح شدند.
در مقطع حضور امام در نجف، ارتباط خوبی بین ایشان و مجموعه روشنفکری اعم از روشنفکران چه در خارج و چه در داخل کشور، برقرار شد. باتوجه به اینکه جنابعالی با این جریانات از نزدیک آشنا بودید، بفرمایید نگاه امام به جریان روشنفکری چه بود و روشنفکران مورد علاقه امام چه کسانی بودند و در چه حوزههایی از آنها استفاده میکردند.
امام گاهی قشر دانشگاهی و تحصیلکرده را به طورکلی مورد خطاب قرار میدادند. روشنفکران هم طبیعتاً برخاسته از همان بستر یا مرتبطین با همان مجامع بودند. در مقطعی حرکتهای بعضاً تعصبآمیزی در بخشهایی از حوزه شکل گرفت و عمدتاً به صورت برخورد با افکار و اندیشههای نو مرحوم شریعتی بود. امام در یک سخنرانی خطاب به دوستانی که برخورد میکردند، هم هشدار دادند و هم نصیحت کردند و گفتند در شرایط کنونی، ما احتیاج به وحدت و هماهنگی داریم. اینکه دوستانی در حوزه تصور کنند که بینیاز از دانشگاهیان و جامعه روشنفکری غیر روحانی هستند، اشتباه میکنند. دوستان دانشگاهی و غیر حوزوی را هم مخاطب قرار میدادند و میگفتند شما تصور نکنید که از آموزههای عمیقی که در حوزهها تدریس میشوند، بینیاز هستید. هر دوی اینها را به گرایش به هم، تشویق میکردند. خاطرم هست در تخطئه افکار و اندیشههای مرحوم شریعتی نامهای از ایران رسیده بود و تأکید بر اینکه امام هم همراهی کنند و به صف تخطئهکنندگان بپیوندند. امام مصلحت ندیدند پاسخنامه را به صورت کتبی بدهند و در یکی از سخنرانیهایشان در نجف، خطاب به آن بزرگوار که این نامه را نوشته بود، فرمودند: «شما تصور میکنید که اگر روزی در ایران حکومت اسلامی برپا شود، تنها ما آخوندها هستیم که میتوانیم حکومت را اداره کنیم و یا این قشر روشنفکر تحصیلکرده دانشگاههاست که باید به کمک ما بیاید؟» و خلاصه تشویق بر اینکه مسایلی را که موجب اختلاف گروههای مختلف میشود. فراموش کنند، خوشبختانه آن بزرگوار هم به دلیل تعهدی که نسبت به اندیشههای امام داشت و به دلیل تقوایی که داشت، بعد از آن سخنرانی در هیچ جا کلمهای علیه مرحوم شریعتی بر زبان نیاورد، در حالی که اعتقادش را داشت و به آن مخالفت پایبند هم بود، ولی بعد از آن به دلیل تأکید امام دیگر در اینباره سخنی نگفت.
یکی از ویژگیهای امام این بود که در وقت فراغت، مطالعات وسیعی داشتند. نوآوریهایی را که در ایران مطرح میشدند، در اختیار داشتند و مطالعه میکردند. یکی از برنامههای مطالعاتی تنظیم شده روزانه امام، مطالعه کتابهای متفرقه بود. ایشان به قدری مقید به این کار بودند که بعد از بازگشت از تشییع مرحوم حاج آقا مصطفی، مشغول مطالعه کتاب افضلالجهاد حاج سیدجوادی شدند. حاج سیدجوادی یکی از مبارزین و پیشگامان روشنفکری آن ایام بود و چه بسا دگراندیش هم بود....و امام نوشتههایش را مطالعه میکردند. یا مثلاً در میان روشنفکران مذهبی، امام تقریباً آثار دکتر شریعتی را مطالعه کرده بودند و خودداری ایشان از تخطئه دکتر شریعتی و نوعی نگاه کموبیش حمایتگونه از وی به دلیل اشراف امام برهمه مسایلی بود که دکتر ارائه کرده بود. نمونه دیگری که خاطرم هست، مجلهای بود به نام دانشمند که بیانگر نوآوریهای اساتید و برجستگان دانشگاهی آن ایام بود.
در چه حوزههایی؟
تمام حوزهها و عمدتاً حوزه علوم انسانی، ما این مجله را برای امام میبردیم. یادم هست در یکی از مقالهها، نویسنده در بیان مطلبی، به تحریرالوسیله امام ارجاع داده بود! برای ما بسیار مایه تعجب بود که مجلهای در دانشگاه تهران منتشر شود و یک استاد دانشگاه، در مقاله علمی برجستهای که ارائه داده، بهعنوان مرجع و سند، به رساله امام اشاره کرده باشد؛ همینطور امام مجلات دیگر را هم مطالعه میکردند. یادم هست مجلهای مطلبی خواندنی، اما تأسفآور را به تقلید از صادق هدایت نوشته بود؛ منتهی به سبک او نمیخورد و معلوم بود که به نامش چاپ کرده بودند. یک جور نشریه سوپر روشنفکری بود به نام «منبعثتالاسلامیه الی بلادالفرنجیه» و داستانوارهای را نقل کرده بود که در آن عدهای از روحانیون از یک حوزه علمیه میخواهند به فرانسه بروند و تبلیغ کنند؛ منتهی مسخره کرده و دست انداخته و به سیاق هدایت نوشته بود. این مجله به نجف میرسید و من خدمت امام میبردم. یک روز مجله را داده بودم خدمت حاج آقا مصطفی و ایشان میگفت سر ناهار موقعی که آن را مطالعه میکردم، نمیتوانستم جلوی خندهام را بگیرم.
نمونههایی از این مجلات میآمد و هم امام و هم اطرافیان ایشان مطالعه میکردند و من اصرار داشتم که این مجله را حتماً به دفتر آقای خوئی هم برسانیم تا بدانند که در ایران چه مطالبی را علیه بنیادهای مذهبی و روحانی نشر میدهند.
شما واسطه رساندن آثار بسیاری از روشنفکران دینی و حتی محصولات روشنفکری، چه در ایران و چه در خارج، به امام بودید. از حواشی دادن این آثار به ایشان، نقد و ابرامها و دقتهایشان در پیگری این آثار چه خاطراتی دارید؟
نمونهاش آثاری بود که آقای بنیصدر در پاریس مینوشت. ایشان خودش را یک تئوریسین و چهره شاخص انجمنهای اسلامی دانشجویی و یک مربی برجسته میدانست؛ او سعی داشت مجموعهای از مبانی نظری را به شکلی بسیار مغلق بنویسد و ارائه کند و اصرار داشت که امام نوشتههایش را حتماً بخوانند و نظر بدهند؛ من هم واسطهپیامهای بنیصدر به امام بودم و تصادفاً اولین کسی هم که بنیصدر را خدمت امام برد، من بودم که موقع فوت پدرش بود که جنازهاش را به نجف آورده بودند. بنیصدر در آنجا ابراز علاقه کرد که خدمت امام برسد و من هم وقت گرفتم؛ امام پذیرفتند و رفتیم خدمت ایشان. قبلاً هم کتابهایش را خدمت امام میبردم. در آنجا بنیصدر اصرار داشت که امام نظر خود درباره نوشتههای او را بگویند. امام با او یک شوخیای کردند که تعریضی هم بود. فرمودند: «نوشتههای شما به کفایه میماند. کفایه را انسان باید دوبار بخواند. یک بار برای اینکه بفهمد مرحوم آخوند چه گفته، یک بار هم بخواند که ببیند درست گفتهیا نه. نوشتههای شما هم معماگونه و مغلق است. شما چه اصراری دارید که این قدر مغلق و پیچیده بنویسید؟ روان بنویسید که همه بتوانند استفاده کنند». امام ظاهراً با سبک نوشته او برخوردید کردند، اما در واقع درباره محتوای آن اظهارنظر کردند. البته او گفت: «در فضای کنونی اگر انسان ساده بنویسد، تصور خواهند کرد که مطلب، پیشپا افتاده است و اگر پیچیده بنویسد، تصور میکنند علمی است و دقت بیشتری روی آن میکنند» ! دکتر یزدی هم میآمد، البته ایشان با امام مباحثه تئوریک نداشت و مباحث مبارزاتی و سازمانی و تشکیلاتی خودشان را با امام مطرح میکرد. امام همان برخوردی را که در ایران با بلندپایگان نهضت آزادی داشت، در آن مقطع هم همانگونه برخورد میکرد. ایشان در عین حال که به پایبندیهای مذهبی و قداست آنها احترام میگذاشت، از جانبداری از جریان سیاسی خاص پرهیز داشت. شاید بیشترین توجهی که از سوی امام به جریانات روشنفکری خارج از کشور میشد مشاهده کرد، به آقای دکتر حبیبی بود. ایشان یک عنصر محقق و پژوهشگر و فوقالعاده صادق و پرهیزکار و مبرا از نام و عنوان و تعلقات و بسیار وارسته بود. امام خیلی به نوشتههای ایشان اعتماد داشت و در پاریس هم شاید بیشترین صمیمیت را با او نشان داد و به همین دلیل هم یکی از کسانی که امام پیشنهاد داده بود که پیشنویس قانون اساسی را تدوین کند، ایشان بود. البته در کنار اینها عدهای هم بودند که از آقای حبیبی جوانتر بودند، مثلاً آقای دکتر صادق طباطبایی و آقای نواب که از گردانندگان اولیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا بودند و ارتباطات خوبی با امام داشتند، امام هم خیلی با صمیمیت و باصفا با کسانی که در مجموعه انجمنهای اسلامی حضور فعال و نیرومندی داشتند، برخورد میکرد.
از واکنش امام نسبت به آثار دکتر شریعتی چه خاطراتی دارید و نگاه شخص شما به دکتر شریعتی تا چه حد متأثر از نگاه امام به وی بود؟
من در آن برهه، یک سمپات جدی دکتر شریعتی بودم و در برنامههای رادیویی، مخصوصاً در آن اواخر که برنامه «صدای روحانیت مبارز» ایران را اداره میکردم، از آنرو که احتیاج به مطلب و نوآوریهای قابل عرضه داشتم که در جامعه هم پذیرش داشته باشد؛ از آثار مرحوم دکتر استفادههای زیادی کردم و بسیاری از کتابهای ایشان، از جمله آری این چنین بود برادر، شهادت و حج را خواندم؛ حتی آنقدر علاقهمند بودم که گاهی در خواندن این مطالب، لحنم شبیه ایشان میشد. البته اگر در همان دوران و یا حتی بعد از آن تشخیص میدادم که امام جداً با مطالب دکتر شریعتی مخالف هستند، قطعاً حمایت نمیکردم. بعد از بهرهگیری از آثار مرحوم آقای مطهری، بهرهگیری از آثار دکتر شریعتی برای ما خیلی چشمگیر بود و البته از آثار دیگران هم کم و بیش استفاده میکردیم. امام هیچوقت اجازه ندادند که از آرای ایشان بهعنوان مخالفت و ضدیت با آثار دکتر شریعتی بهرهبرداری شود. البته در برههای بعد از پیروزی انقلاب، عدهای از علاقهمندان مرحوم دکتر، با یک گرایش افراطی و تعصبآمیز در مورد آثار وی، با بزرگنمایی آن بخشهایی که دکتر شریعتی درباره رفتار عدهای از روحانیون نوشته بود، گرایشی انحرافی را در جامعه ترویج کردند و در پوشش نشر آثار او، به ترویج نوعی نگاه ضد روحانیت پرداختند.
مقصودتان گروه فرقان است؟
نمیخواهم نام از گروه خاصی ببرم. در زمان تصدی آقای معادیخواه بر وزارت ارشاد بود که امام ایشان را خواستند و گفتند شما از نشر اینگونه آثار دکتر جلوگیری کنید، چون دارد از آنها سوءاستفاده میشود و البته آقای معادیخواه هم با سیاست مدبرانهای این کار را انجام داد. بعدها رسیدیم به مقعطی که امام احساس کردند در پاسخ به نیازهای جوانان، ضرورت دارد که از زبانی مثل زبان دکتر استفاده شود. این در زمان تصدی آقای خاتمی در وزارت ارشاد بود. امام ایشان را خواستند و گفتند شما با چاپ آن بخش از آثار دکتر شریعتی که در تبیین مبانی اسلامی با زبان زیبایی نوشته شده، همت کنید و از آن زمان این کار شروع شد. هر دو بزرگوار حیات دارند و می توانید از هر دو سؤال کنید که دستور امام چه بود.
نفرمودید نظر امام درباره این آثار چه بود؟
البته ما نمیپرسیدیم که نظر شما راجع به این یا آن اثر چیست؛ اما شاهد برخورد امام با کسانی بودیم که مطالعه برخی از این آثار را به شاگردانشان توصیه میکردند. مثلاً مرحوم آقای حقیقی، یکی از روحانیون برجسته کرمان بود که اخیراً فوت کرد، ایشان انسان بسیار نازنینی بود. از جمله خدمات ایشان این بود که به طور رایگان در مدارس تدریس میکرد و میگفت: «ما نباید در کنج مدرسه و در کنار طلاب بنشینیم، بلکه به هر بهانهای که شده باید برویم میان جوانها. گاهی جلسات قرائت قرآن و مبانی تشکیل میدهیم و عدهای از جوانها میآیند، ولی نه همه. ما باید برویم جایی که جوانها هستند، از جمله دبیرستانها که باید در کنار سایر دروس، یک روحانی را ببینند و او با حضورش و همراهیاش با جوانها، تأثیرگذار باشد». ایشان به دبیرستانها میرفت و مثلاً مثلثات و جبر درس میداد و همین نشان میداد که علاوه بر دروس حوزوی، از دانش خوبی در دروس جدید هم بهرهمند بود. جوانها میدیدند که در کنار یک معلم فکل کراواتی و ریش تراشیده، یک روحانی محترم و باسواد هم میآید و همان دروس را بسیار بهتر از او تدریس میکند و بدیهی است که همین مسئله، بسیار روی جوانها تأثیر میگذاشت. ایشان در کنار این مسئله، مباحث دینی را هم مطرح میکرد، به سؤالات جوانان هم پاسخ میداد و گرایشات مذهبی را در آنها تقویت میکرد. در سفری که مرحوم آقای حقیقی به عراق آمد، من ایشان را خدمت امام بردم و معرفی کردم؛ یک شوخی هم با امام کردم که آمدهام از شهرمان یک نفر بیاورم و پز بدهم که ما هم چنین آدمهای خوبی در شهرمان داریم. بعد از طرح سؤالات و بحثهای مختلف، مرحوم آقای حقیقی گفت: «من در دبیرستانهای مختلف که میروم، احساس میکنم که بعضی از کتابهای دکتر شریعتی، مثل «فاطمه، فاطمه است» را باید ترویج کرد تا دختران دانشآموز و دانشجویان بخوانند. آیا شما صلاح میدانید؟» امام فرمودند: «چون شما روحانی وارستهای هستید، اگر تشخیص میدهید که مناسب است، اشکال ندارد». این یک نمونه است که خود من شاهد بودم. یا مثلاً در جریان فوت دکتر برخورد امام همراه با تأسف و تأثر بود و از اینکه عمر دکتر کوتاه بود، ابراز تأسف کردند.
این را بیان کردند؟
بله، ایشان فرمودند: «من از سه جهت متأسفم. ابتدا اینکه در مدتی که دکتر شریعتی خدمت میکرد، عدهای ایشان را به خودشان مشغول کردند و او مجبور شد با آنها برخورد کند. دوم اینکه تأسف میخورم که ایشان در ادامه خدمت فرهنگی خودش گاهی منحرف میشد و به پاسخگویی حرکتهایی که متنفذین میکردند، مشغول میشد و فرصت را از دست میداد و تأسف سوم من این است که عمرش کفاف نداد که آثار خود را بازنگری و تصحیح و مبانی فکری خود را تقویت کند». این بیانگر اعتقاد امام به خدمتی بود که دکتر کرد. یا مثلاًً در جریان تشییع جنازه مرحوم دکتر، جنازه ایشان را از لندن به دمشق آوردند و بنا بود که در دمشق از جنازه ایشان استقبال شود و سپس آن را در زینبیه دفن کنند. خدا رحمت کند و یا بهتر است بگویم به سلامت بدارد امام موسی صدر را که منشأ خدمات بزرگی در این زمینه شدند. ایشان خودشان به دمشق آمدند و از جنازه در پاویون فرودگاه دمشق استقبال کردند، خودشان آن را به زینبیه بردند و تشییع جنازه باشکوهی با حضور مسئولین لبنانی، مسئولین سوری، وزرای آنها انجام شد و جنازه را به صورت امانت به قبرستانی در جوار زینبیه سپردند. به هر حال در آن مراسم، من از نجف حرکت کردم و قبل از حرکت از امام اجازه گرفتم. بدیهی است که اگر امام مخالف بودند، مرا نهی میکردند، اما ایشان نهی نکردند و اجازه دادند و من رفتم به دمشق و در مراسم شرکت کردم. برخورد امام با پدیده مرحوم دکتر شریعتی، یک حرکت دقیق و حساب شده و دور از تعصب و در جاهایی که ایشان تشخیص داده بودند که دکتر دارد خدمت میکند، آمیخته با تحسین بود.
اشاره کردید که امام هیچگاه اجازه ندادند که از حضور ایشان در عراق برای اهداف دولت عراق سوءاستفاده شود، از جمله در مقطعی که روابط ایران و عراق تیره شده بود، ایشان اجازه ندادند مبارزاتشان با رژیم ایران با اختلاف دو دولت خلط شود. مصادیقی که تاکنون ذکر کردید در مورد عدم همسوئی با دولت عراق بود. از استمداد برخی از عناصر و گروههای ایرانی مدعی مبارزه چه خاطراتی دارید؟
از سازمان مجاهدین خلق یا گروههای چپ یا گروههایی از کنفدراسیون و امثال اینها هم میآمدند تا با امام ملاقات کنند. آنها از یک جهت با امام همسویی داشتند، یعنی آنها هم با رژیم شاه مخالف بودند. آنها و برنامهها و اهداف و حتی دستاوردهایشان را برای امام نقل میکردند و ایشان میشنیدند، گاهی سؤالات شرعی و مبانی داشتند و طبیعتاً ایشان بهعنوان یک فقیه صاحبنظر اعلام نظر میکردند و پاسخ آنها را میدادند. گاهی برای گرفتن تأیید میآمدند و البته هیچ یک موفق به گرفتن این تأییدیه نشدند، غیر از اتحادیه انجمنهای اسلامی اروپا و امریکا، آن هم به دلیل اینکه گردانندگان اصلیشان مقلدین امام و کسانی بودند که به راه امام اعتقاد داشتند و اگر امام، انها را از امری نهی میکردند، قویاً میپذیرفتند. غیر از آنها هیچ تشکیلاتی و هیچ گروهی موفق به کسب تأییدیه امام نشد، حتی گروههایی که بالاترین حمایتها را از ناحیه مجامع روحانی و شخصیتهای بلندپایه جهان اسلام در ایران داشتند، حمایتهای مرحوم آقای زنجانی و مرحوم آقای مطهری و آقای منتظری و مرحوم آقای ربانی شیرازی و بسیاری از بلندپایگان و برجستگان مبارزه انقلاب را داشتند و تأکید جدی به امام براینکه شما حمایت کنید، ولی امام وقتی به یک نتیجه منطقی رسیدند که نباید تأیید کرد، این کار را نکردند. بختیار که ارزشی نداشت و اصلاً امام او را راه ندادند. به منزل سایر مراجع رفته بود و بعد برای امام نوشت که : «در منزل مراجع به روی یهود و نصاری باز است، چطور مرا که مسلمانم راه ندادید؟» امام فرموده بودند که مصلحت نیست. بعد او همراه استاندار کربلا، شبیب مالکی، آمد. امام به مسئولین عراقی، وقت میدادند. شبیب مالکی همراه با چند نفر دیگر آمد و بعد گفت که ایشان هم تیمور بختیار است؛ در واقع بختیار بیدعوت خدمت امام رسید، ولی نتوانست از دیدار با امام سوءاستفاده کند. او اصرار داشت با نزدیکان امام ملاقات داشته باشد. آنها دسیسه کردند و مأمورین امنیتی، مرحوم حاج آقا مصطفی را در خیابانهای نجف بازداشت و ایشان را سوار ماشین کردند و برای ملاقات با بختیار به بغداد بردند؛ با این همه، بختیار باز هم نتوانست از جنبه روحانیت و اسلام و مذهب بهرهای ببرد، البته یک عنصری را جذب کرده بود که خود او هم ماهیتاً پاک و منزه نبود و عنصر آلودهای بود. سید موسی اصفهانی معروف که بختیار او را جذب کرد و سرنوشت تلخ و بدی هم پیدا کرد. از حامیان صدام بود و بعد رفت امریکا و علیه امام و انقلاب و حتی تشیع موضع گرفت. بختیار فقط توانست او را جذب کند، ولی هیچ یک از یاران و روحانیون و نزدیکان امام را نتوانست.
همه می دانند که امام حداقل در جنبههایی با فضای سنتی حوزه نجف سنخیت نداشتند و به رغم اینکه روابط احترامآمیزی بین ایشان و مراجع مختلف حوزه نجف وجود داشت، اما افکار ایشان درباره حکومت اسلامی و مبارزه با رژیم، برای بدنه حوزه، افکار مأنوسی نبود. امام این تفاوتها و تضادها را چگونه مدیریت میکردند که حداقل هزینه را دربرداشته باشد؟
با تأمل، با تدبیر. در ابتدای امر امام سعی میکردند حرکتی صورت نگیرد که این حساسیتها برانگیخته شود و به اصطلاح نجفیها را تحریک نکند. پس از تثبیت موقعیتشان و پس از آنکه بهعنوان یکی از مراجع مسلم جهان تشیع شناخته شدند، گاه زمزمههایی شنیده میشد و امام با صبر و متانت و بردباری، تحمل میکردند. مثلاً یادم هست در محضرشان بودیم که نقل شد که فلان شخصیت گفته که این آقا آمده که نجف را هم مثل قم به هم بریزد. امام با تبسم فرمودند ای کاش میشد! به هر حال آن تأثیر طبیعی و تدریجی پاکی و صداقتی که در امام وجود داشت، باعث شد بدنه حوزه و آنهایی که صداقت داشتند و از طینت پاکی برخوردار بودند، اکثریت قریب به اتفاق به ایشان علاقهمند شدند. خاطرم هست بعد از هجرت امام از نجف به پاریس، پیام میفرستادند. اولین پیام را مرحوم آیتالله سید عبدالاعلای سبزواری فرستاد که از مراجع بعدی به شمار میآمدند. ایشان بعد از حرکت امام به پاریس، آمدند و پیامی را به من دادند تا برای امام بفرستم که من تلفنی از نجف، آن را برای احمدآقا، خدا رحمتش کند، خواندم. هیئتی از نجف برای دلجویی از امام و حمایت از ایشان به پاریس رفت. در آن هیئت مرحوم آشیخ حبیبالله اراکی، مرحوم آسید عباس خاتم و آقای شیخ محمود محمدی یزدی بودند. آشیخ محمود، طلبه جوان فهمیدهای بود که ما ایشان را به همراه آن دو بزرگوار که دو پیرمرد مسن اروپا ندیده و سفر نکرده بودند و سفر برایشان سنگین بود، فرستادیم آنها به نمایندگی از حوزه علمیه نجف خدمت امام رفتند و حرکت امام را تأیید کردند و پیامی از امام گرفتند و برگشتند و چقدر هم این رفتن و برگشتن، تأثیرگذار بود. تشریح آنچه که در پاریس گذشت، شوری در حوزه نجف ایجاد و علاقهمندان را علاقهمندتر و مخالفین را وادار کرد بپذیرند که خیلی باور نکنید که دارید کاری میکنید، کار، کاری است که ایشان دارد در پاریس انجام میدهد.
شهید صدر هم آمدند؟
بله، خدا رحمتشان کند. ایشان هم آمدند و پیام کتبی و متین و مفصلی هم دادند و ما آن پیام را خدمت امام فرستادیم.
رژیم بعث و امام
رژیم بعثی با فعالیتهای سیاسی امام موافق بود؟
بعثیها مثل رژیم شاه با امام دچار چالش عجیبی شده بودند. امام با رژیم شاه مخالف بود و لذا موضعگیریهایش میتوانست برای رژیم عراق، مغتنم باشد، از سوی دیگر اگر در عراق تبدیل به چهره شاخصی میشد، قشر وسیعی از جامعه عراق، یعنی شیعیان، متوجه ایشان میشدند و در نتیجه بهطور بالقوه به صورت تهدیدی جدی برای آینده بعثیها در میآمد. پس از فوت آقای حکیم، بعثیها نگران بودند که مقلدین ایشان متوجه امام شوند. به همین دلیل بهگونهای عمل کردند که آقای خویی مرجع شود؛ در عین حال میدانستند حمایتشان از آقای خویی اعتبار ایشان را متزلزل میکند بنابراین تظاهر کردند که به امام علاقهمند هستند. مراسم ختمهای متعددی برای مرحوم آقای حکیم برگزار شد که بعثیها در هیچ یک از آنها شرکت نکردند. آنها منتظر بودند تا امام مجلسی بگیرد و شرکت کنند و مدعی شوند ما در مجلسی شرکت میکنیم که برگزارکننده آن علیه رژیم شاه مبارزه میکند. مرحوم امام که به دقت امور را تحتنظر داشت، بر سر مزار مرحوم آقای حکیم و مسجد هندیهای نجف فاتحه گرفت که ورودی آن فضای محددودی داشت و بیش از ده نفر در آنجا نمیگرفتند و بقیه باید در حیاط مینشستند هریک از مراجع که میآمدند، امام به احترام وی بلند میشد و بعد در کنار هم مینشستند. ربع ساعت که از شروع مجلس گذشت، شبیب مالکی، استاندار کربلا و پشت سرش فرماندار نجف و روسای شهربانی و شهرداران نجف و کربلا آمدند، اما امام از جایش تکان نخورد. شبیب مالکی چند لحظه در مقابل امام توقف کرد تا ایشان متوجه او شوند؛ ولی امام سرش را بلند نکرد. چند لحظه بعد، یک روحانی ساده که عبایش وصله داشت و جوراب هم به پا نداشت وارد مجلس شد و امام، تمام قامت ایستاد و در کنار خود نشاند. با این حرکت آشکار امام، تمام کسانی که میخواستند شائبه ارتباط ایشان با حکومت را مطرح کنند، در واقع خلع سلاح شدند.
وحدت
در مقطع حضور امام در نجف، ارتباط خوبی بین ایشان و مجموعه روشنفکری اعم از روشنفکران چه در خارج و چه در داخل کشور، برقرار شد. باتوجه به اینکه جنابعالی با این جریانات از نزدیک آشنا بودید، بفرمایید نگاه امام به جریان روشنفکری چه بود و روشنفکران مورد علاقه امام چه کسانی بودند و در چه حوزههایی از آنها استفاده میکردند.
امام گاهی قشر دانشگاهی و تحصیلکرده را به طور کلی مورد خطاب قرار میدادند. روشنفکران هم طبیعتاً برخاسته از همان بستر یا مرتبطین با همان مجامع بودند. در مقطعی حرکتهای بعضاً تعصبآمیزی در بخشهایی از حوزه شکل گرفت و عمدتاً به صورت برخورد با افکار و اندیشههای نو مرحوم شریعتی بود. امام در یک سخنرانی خطاب به دوستانی که برخورد میکردند، هم هشدار دادند و هم نصیحت کردند و گفتند در شرایط کنونی، ما احتیاج به وحدت و هماهنگی داریم. اینکه دوستانی در حوزه تصور کنند که بینیاز از دانشگاهیان و جامعه روشنفکری غیر روحانی هستند، اشتباه میکنند. دوستان دانشگاهی و غیر حوزوی را هم مخاطب قرار میدادند و میگفتند شما تصور نکنید که از آموزههای عمیقی که در حوزهها تدریس میشوند، بینیاز هستید. هر دوی اینها را به گرایش به هم، تشویق میکردند. خاطرم هست در تخطئه افکار و اندیشههای مرحوم شریعتی نامهای از ایران رسیده بود و تأکید براینکه امام هم همراهی کنند و به صف تخطئهکنندگان بپیوندند. امام مصلحت ندیدند پاسخ نامه را به صورت کتبی بدهند و در یکی از سخنرانیهایشان در نجف، خطاب به آن بزرگوار که این نامه را نوشته بود، فرمودند: «شما تصور میکنید که اگر روزی در ایران حکومت اسلامی برپا شود، تنها ما آخوندها هستیم که میتوانیم حکومت را اداره کنیم و یا این قشر روشنفکر تحصیلکرده دانشگاههاست که باید به کمک ما بیابد؟» و خلاصه تشویق براینکه مسایلی را که موجب اختلاف گروههای مختلف میشود، فراموش کنند. خوشبختانه آن بزرگوار هم به دلیل تعهدی که نسبت به اندیشههای امام داشت و به دلیل تقوایی که داشت، بعد از آن سخنرانی در هیچ جا کلمهای علیه مرحوم شریعتی بر زبان نیاورد. در حالی که اعتقادش را داشت و به آن مخالفت پایبند هم بود، ولی بعد از آن به دلیل تأکید امام دیگر در این باره سخنی نگفت.
یکی از ویژگیهای امام این بود که در وقت فراغت، مطالعات وسیعی داشتند.. نوآوریهایی را که در ایران مطرح میشدند، در اختیار داشتند و مطالعه میکردند. یکی از برنامههای مطالعاتی تنظیم شده روزانه امام، مطالعه کتابهای متفرقه بود، ایشان به قدری مقید به این کار بودند که بعد از بازگشت از تشییع مرحوم حاج آقا مصطفی، مشغول مطالعه کتاب افضل الجهاد حاج سیدجوادی شدند. حاج سیدجوادی یکی از مبارزین و پیشگامان روشنفکری آن ایام بود و چه بسا دگراندیش هم بود، معذلک یک عنصر وطنی و ملی بود و امام نوشتههایش را مطالعه میکردند. یا مثلاًدر میان روشنفکران مذهبی، امام تقریباً تمام آثار دکتر شریعتی را مطالعه کرده بودند و خودداری ایشان از تخطئه دکتر شریعتی و نوعی نگاه کم و بیش حمایتگونه از وی، به دلیل اشراف امام بر همه مسایلی بود که دکتر ارائه کرده بود. نمونه دیگری که خاطرم هست، مجلهای بود به نام دانشمند که بیانگر نوآوریهای اساتید و برجستگان دانشگاهی آن ایام بود.
در چه حوزههایی؟
تمام حوزهها و عمدتاً حوزه علوم انسانی ما این مجله را برای امام میبردیم. یادم هست در یکی از این مقالهها، نویسنده در بیان مطلبی، به تحریرالوسیله امام ارجاع داده بود! برای ما بسیار مایه تعجب بود که مجلهای در دانشگاه تهران منتشر شود و یک استاد دانشگاه، در مقاله علمی برجستهای که ارائه داده بود، بهعنوان مرجع و سند، به رساله امام اشاره کرده باشد؛ همین طور امام مجلات دیگر را هم مطالعه میکردند. یادم هست مجلهای مطلبی خواندنی، اما تأسفآور را به تقلید از صادق هدایت نوشته بود؛ منتهی به سبک او نمیخورد و معلوم بود که به نامش چاپ کرده بودند. یک جور نشریه سوپر روشنفکری بود وبه نام «من بعثتالاسلامیه الیبلادالفرنجیه» و داستانوارهای را نقل کرده بود که در آن عدهای از روحانیون از یک حوزه علمیه میخواهند به فرانسه بروند و تبلیغ کنند؛ منتهی مسخره کرده و دست انداخته و به سیاق هدایت نوشته بود. این مجله به نجف میرسید و من خدمت امام میبردم. یک روز مجله را داده بودم. خدمت حاج آقا مصطفی و ایشان میگفت سر ناهار موقعی که آن را مطالعه میکردم، نمیتوانستم جلوی خندهام را بگیرم.
نمونههای این مجلات میآمد و هم امام و هم اطرافیان ایشان مطالعه میکردند و من اصرار داشتم که این مجله را حتماً به دفتر آقای خویی هم برسانیم تا بدانند که در ایران چه مطالبی را علیه بنیادهای مذهبی و روحانی نشر میدهند.
شما واسطه رساندن آثار بسیاری از روشنفکران دینی و حتی محصولات روشنفکری، چه در ایران و چه در خارج، به امام بودید. از حواشی دادن این آثار چه خاطراتی دارید؟
نمونهاش آثاری بود که آقای بنیصدر در پاریس مینوشت. ایشان خودش را یک تئوریسین و چهره شاخص انجمنهای اسلامی دانشجویی و یک مربی برجسته میدانست؛ او سعی داشت مجموعهای از مبانی نظری را به شکلی بسیار مغلق بنویسد و ارائه کند و اصرار داشت که امام نوشتههایش را حتماًبخوانند و نظر بدهند؛ من هم واسطه پیامهای بنیصدر به امام بودم و تصادفاًاولین کسی هم که بنیصدر را خدمت امام برد، من بودم. موقع فوت پدرش بود که جنازهاش را به نجف آورده بودند. بنیصدر در آنجا ابراز علاقه کرد که خدمت امام برسد و من هم وقت گرفتم؛ امام پذیرفتند و رفتیم خدمت ایشان. قبلاً هم کتابهایش را خدمت امام میبردم. در آنجا بنیصدر اصرار داشت که امام نظر خود را دربارة نوشتههای او بگویند. امام با او یک شوخیای کردند که تعریضی هم بود. فرمودند: «نوشتههای شما به کفایه میماند. کفایه را انسان باید دوبار بخواند یک بار برای اینکه بفهمد مرحوم آخوند چه گفته، یک بار هم بخواند که ببیند درست گفته یا نه. نوشتههای شما هم معماگونه و مغلق است. شما چه اصراری دارید که اینقدر مغلق و پیچیده بنویسید؟ روان بنویسید که همه بتوانند استفاده کنند». امام ظاهراً با سبک نوشته او برخورد کردند، اما در واقع دربارة محتوای آن اظهارنظر کردند. البته او گفت: «در فضای کنونی اگر انسان ساده بنویسد، تصور خواهند کرد که مطلب، پیش پاافتاده است و اگر پیچیده بنویسد، تصور میکنند علمی است و دقت بیشتر روی آن میکنند» دکتر یزدی هم میآمد، البته ایشان با امام مباحثه تئوریک نداشت و مباحث مبارزاتی و سازمانی و تشکیلاتی خودشان را با امام مطرح میکرد. امام همان برخوردی را که در ایران با بلندپایگان نهضت آزادی داشت، در آن مقطع هم همانگونه برخورد میکرد. ایشان در عین حال که به پایبندیهای مذهبی و قداست آنها احترام میگذاشت، از جانبداری از جریان سیاسی خاص پرهیز داشت. شاید بیشترین توجهی که از سوی امام به جریانات روشنفکری خارج از کشور میشد مشاهده کرد، به آقای دکتر حبیبی بود. ایشان یک عنصر محقق و پژوهشگر و فوقالعاده صادق و پرهیزکار و مبرا از نام و عنوان و تعلقات و بسیار وارسته بود. امام خیلی به نوشتههای ایشان اعتماد داشت و در پاریس هم شاید بیشترین صمیمیت را با او نشان داد و به همین دلیل هم یکی از کسانی که امام پیشنهاد داده بود که پیشنویس قانون اساسی را تدوین کند، ایشان بود البته در کنار اینها عدهای هم بودند که از آقای حبیبی جوانتر بودند، مثلاً آقای دکتر صادق طباطبایی و آقای نواب که از گردانندگان اولیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا بودند و ارتباطات خوبی با امام داشتند، امام هم خیلی با صمیمیت و با صفا با کسانی که در مجموعه انجمنهای اسلامی حضور فعال و نیرومندی داشتند، برخورد میکرد.
از واکنش امام نسبت به آثار دکتر شریعتی چه خاطراتی دارید و نگاه شخص شما به دکتر شریعتی تا چه حد متأثر از نگاه امام به وی بود؟
من در آن برهه، یک سمپات جدی دکتر شریعتی بودم و در برنامههای رادیویی، مخصوصاً در آن اواخر که برنامه «صدای روحانیت مبارز» ایران را اداره میکردم، از آنرو که احتیاج به مطلب و نوآوریهای قابل عرضه داشتم که در جامعه هم پذیرش داشته باشد؛ از آثار مرحوم دکتر استفادههای زیادی کردم و بسیاری از کتابهای ایشان، از جمله آری این چنین بود برادر، شهادت و حج را خواندم؛ حتی آنقدر علاقهمند بودم که گاهی در خواندن این مطالب، لحنم شبیه ایشان میشد. البته اگر در همان دوران و یا حتی بعد از آن تشخیص میدادم که امام جداً با مطالب دکتر شریعتی مخالف هستند، قطعاً حمایت نمیکردم. بعد از بهرهگیری از آثار مرحوم آقای مطهری، بهرهگیری از آثار دکتر شریعتی برای ما خیلی چشمگیر بود و البته از آثار دیگران هم کم و بیش استفاده میکردیم. امام هیچوقت اجازه ندادند که از آرای ایشان به عنوان مخالفت و ضدیت با آثار دکتر شریعتی بهرهبرداری شود. البته در برههای بعد از پیروزی انقلاب، عدهای از علاقهمندان مرحوم دکتر، با یک گرایش افراطی و تعصبآمیز در مورد آثار وی، با بزرگنمایی آن بخشهایی که دکتر شریعتی درباره رفتار عدهای از روحانیون نوشته بود، گرایشی انحرافی را در جامعه ترویج کردند و در پوشش نشر آثار او، به ترویج نوعی نگاه ضد روحانیت پرداختند.
مقصودتان گروه فرقان است؟
نمیخواهم نام از گروه خاصی ببرم. در زمان تصدی آقای معادیخواه بر وزارت ارشاد بود که امام ایشان را خواستند و گفتند شما از نشر اینگونه آثار دکتر جلوگیری کنید، چون دارد از آنها سوءاستفاده میشود و البته آقای معادیخواه هم با سیاست مدبرانهای این کار را انجام داد. بعدها رسیدیم به مقطعی که امام احساس کردند در پاسخ به نیازهای جوانان، ضرورت دارد که از زبانی مثل زبان دکتر استفاده شود. این در زمان تصدی آقای خاتمی در وزارت ارشاد بود. امام ایشان را خواستند و گفتند شما با چاپ آن بخشی از آثار دکتر شریعتی که در تبیین مبانی اسلام با زبان زیبایی نوشته شده، همت کنید و از آن زمان این کار شروع شد. هر دو بزرگوار حیات دارند و میتوانید از هر دو سؤال کنید که دستور امام چه بود؟
نفرمودید نظر امام درباره این آثار چه بود؟
البته ما نمیپرسیدیم که نظر شما راجع به این یا آن اثر چیست؛ اما شاهد برخورد امام با کسانی بودیم که مطالعه برخی از این آثار را به شاگردانشان توصیه میکردند. مثلاً مرحوم آقای حقیقی یکی از روحانیون برجسته کرمان بود که اخیراً فوت کرد. ایشان انسان بسیار نازنینی بود. از جمله خدمات ایشان این بود که به طور رایگان در مدارس تدریس میکرد و میگفت: «ما نباید در کنج مدرسه و در کنار طلاب بنشینیم، بلکه به هر بهانهای که شده باید برویم میان جوانها. گاهی جلسات قرائت قرآن و مبانی تشکیل میدهیم و عدهای از جوانها میآیند، ولی نه همه. ما باید برویم جایی که جوانها هستند، از جمله دبیرستانها که باید در کنار سایر دروس، یک روحانی را ببینند و او با حضورش و همراهیاش با جوانها، تأثیرگذار باشد». ایشان به دبیرستانها میرفت و مثلاً مثلثات و جبر درس میداد و همین نشان میداد که علاوه بر دروس حوزوی، از دانش خوبی در دروس جدید هم بهرهمند بود. جوانها میدیدند که در کنار یک معلم فکل کراواتی و ریش تراشیده، یک روحانی محترم و باسواد هم میآید و همان دروس را بسیار بهتر از او تدریس میکند و بدیهی است که همین مسئله، بسیار روی جوانها تأثیر میگذاشت. ایشان در کنار این مسئله، مباحث دینی را هم مطرح میکرد، به سؤالات جوانان هم پاسخ میداد و گرایشات مذهبی را در آنها تقویت میکرد. در سفری که مرحوم آقای حقیقی به عراق آمد، من ایشان را خدمت امام بردم و معرفی کردم؛ یک شوخی هم با امام کردم که آمدهام از شهرمان یک نفر را بیاورم و پز بدهم که ما چنینآدمهای خوبی در شهرمان داریم. بعد از طرح سؤالات و بحثهای مختلف، مرحوم آقای حقیقی گفت: «من در دبیرستانهای مختلف که میروم، احساس میکنم که بعضی از کتابهای دکتر شریعتی، مثل «فاطمه، فاطمه است» را باید ترویج کرد تا دختران دانشآموز و دانشجویان بخوانند. آیا شما صلاح میدانید؟» امام فرمودند: «چون شما روحانی وارستهای هستید، اگر تشخیص میدهید که مناسب است، اشکال ندارد». این یک نمونه است که خود من شاهد بودم. یا مثلاً در جریان فوت دکتر، برخورد امام همراه با تأسفو تأثر بود و از اینکه عمر دکتر کوتاه بود، ابراز تأسف کردند.
این را بیان کردند؟
بله، ایشان فرمودند: «من از سه جهت متأسفم. ابتدا اینکه در مدتی که دکتر شریعتی خدمت میکرد، عدهای ایشان را به خودشان مشغول کردند و او مجبور شد با آنها برخورد کند. دوم اینکه تأسف میخوردم که ایشان در ادامه خدمت فرهنگی خودش گاهی منحرف میشد و به پاسخگویی حرکتهایی که متنقدین میکردند، مشغول میشد و فرصت را از دست میداد و تأسف سوم من این است که عمرش کفاف نداد که آثار خود را بازنگری و تصحیح و مبانی فکری خود را تقویت کند.»
ماهنامه فرهنگی تاریخی یادآور، سال اول، شماره اول، خرداد ماه 1387
نظرات