اتفاقی که زندگی مهدی رحیمی را تغییر داد چه بود؟

نگاهی به زندگی سپهبد مهدی رحیمی

 آخرین فرماندار حکومت نظامی تهران در دوران شاه


نگاهی به زندگی سپهبد مهدی رحیمی

مهدی رحیمی زندگی پرفراز و نشیبی را گذراند. چند سالی به‌عنوان ریاست فدراسیون کشتی ایران فعالیت داشت تا اینکه در 26 مرداد 1332 و هنگامی‌که محمدرضا پهلوی ایران را ترک کرد، اتفاقی افتاد که مسیر زندگی او را به حوزه نظامی‌گری کشاند

سپهبد مهدی رحیمی متولد سال 1300 در تهران است؛ آخرین فرماندار نظامی تهران که تا دست یافتن به تاج و سه ستاره روی پاگونش و محاکمه انقلابی، به حکومت پهلوی خدمت کرد. رحیمی با دختر تیمسار سطوتی ازدواج کرد و از همین طریق باجناق دکتر حسین فاطمی بود.1

از ریاست فدراسیون تا نظامی‌گری

مهدی رحیمی زندگی پرفراز و نشیبی را گذراند. چند سالی به‌عنوان ریاست فدراسیون کشتی ایران فعالیت داشت تا اینکه در 26 مرداد 1332 و هنگامی‌که محمدرضا پهلوی ایران را ترک کرد، اتفاقی افتاد که مسیر زندگی را به حوزه نظامی‌گری کشاند. روز 26 مرداد 1332 در تهران گرم و هیجان‌زده، تهران پرهیاهو، سروان مهدی رحیمی از جانب یکی از معاونان ستاد ارتش مأمور شده بود برای بازجویی از سرگرد نعمت‌الله نصیری، فرمانده گارد شاه که از شب پیش ابتدا در خانه مصدق و بعد در ستاد ارتش زندانی بود. نصیری می‌کوشید تا با بدوبیراه گفتن به شاه، دلِ این سروانِ جوان را به‌دست آورد؛ چرا که می‌پنداشت با فرار محمدرضا پهلوی همه‌چیز پایان یافته است. روز 28 مرداد، روزی که کودتا دوم پیروز شد، رحیمی با پوشه‌ای که در آن سؤال و جواب‌های نصیری ثبت شده بود در خانه مانده بود. با بازگشت شاه، رحیمی در فرصتی خود را به محل گارد رساند و بعد از سلام نظامی به نعمت‌الله نصیری، که با لباس نظامی پشت میز بزرگ خود نشسته بود، پوشه را روی میز او گذاشت و به این ترتیب به او فهماند که اسرار جلسات بازجویی بین آنان می‌ماند. تحت چنین شرایطی، روزگار و حوادث، این دو را در کنار هم نشاند.2

تلاش برای ماندگاری شاه

نصیری پس از موفقیت‌آمیز بودنِ کودتای 28 مرداد و تا انقلاب اسلامی به‌سرعت مدارج نظامی را تا بالاترین درجات پیمود. او همه‌جا به‌نوعی مهدی رحیمی را نیز با خود کشاند. وقتی به ریاست شهربانی کل کشور رسید، رحیمی را به شهربانی برد و رئیس پلیس تهران کرد، اما بعدا که به ریاست ساواک منصوب شد، رحیمی در همان شهربانی ماند و به خدمت انتظامی برای رژیم پهلوی مشغول شد.3

در ماه‌های منتهی به انقلاب اسلامی تنش میانِ انقلابیون و نیروهای نظامی شاه بالا گرفته بود. در این وهله تاریخی، نیروهای سیاسی تلاش خود را برای تعدیل برخوردهای حکومت با مخالفان و در واقع تعدیل تندروی‌های رژیم پهلوی آغاز کرده بودند. البته خود شاه نیز در بن‌بستی گرفتار آمده بود که نیاز به مذاکره را احساس می‌کرد. محمدرضا پهلوی با کریم سنجانی، رهبر 73 ساله جبهه ملی، صحبت کرد و علی‌رغم صحبت‌های صورت‌گرفته شاه مردد بود تا تصمیم قطعی بگیرد و مقداری از قدرت خود را تعدیل کند. علی امینی از دیگر افرادی بود که در این زمینه به شاه مشورت می‌داد. امینی که ارتباطات او با محمدرضا پهلوی محدود به مشارکت در برخی مراسم رسمی بود، در مهرماه سال ۱۳۵۷ برای مشاوره در مورد رفع ناآرامی‌ها به دیدار شاه دعوت شد. وی به محمدرضا پهلوی پیشنهاد داد یا به مسافرت برود یا هیئتی را برای تصمیم‌گیری در مورد آینده کشور تشکیل دهد یا یکی از انقلابیون مانند مهندس بازرگان را به نخست‌وزیری انتخاب کند. تلاش‌های انقلابیون و صحبت‌های امینی باعث شده بود تا شاه مردد شود که باید برخوردها را تعدیل کند یا خیر. نقش مهدی رحیمی در این جریان، مشاوره به محمدرضا پهلوی و ترغیب او به عدم پذیرش چنین پیشنهادهایی است.4 این مسئله هنگامی مهم‌تر می‌شود که در برخی از روایت‌ها آمده است که محمدرضا پهلوی حتی در ابتدا پیشنهاد امینی را پذیرفته بود، اما پس ازمشورت با افرادی ازجمله مهدی رحیمی، حرف خود را پس گرفت و با آن مخالفت کرد.5

رفیق‌دوست حتی تذکرمی‌دهد که دیگر تهران در اختیار نیروهای شاه نیست و به‌زودی انقلاب پیروز می‌شود واگر رحیمی دست ازکشتار بردارد،به اوتأمین داده خواهد شد،اما پاسخ رحیمی غیرمنتظره است

در مقامِ فرمانداری نظامی

مهدی رحیمی از جمله افراد مورد اعتماد محمدرضا پهلوی بود و در تغییراتی که در روزهای منتهی به انقلاب اسلامی صورت گرفت، شاه او را در جایگاه مهمی با عنوان فرماندار نظامی تهران قرار داد. قره‌باغی هم، که از هم‌کلاس‌های شاه بود، به ریاست ستاد ارتش منصوب شد. در حقیقت محمدرضا پهلوی پس از آنکه با بختیار بر سر دولت ملی به توافق رسید، نزدیکان خود را در پست‌های مهم قرار داد تا پایه‌های حکومت او فرو نریزد.

رحیمی در این پست و در روزهای منتهی به انقلاب اسلامی به مقابله با انقلابیون پرداخت.6  قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، محسن رفیق‌دوست به‌عنوان یکی از نیروهای انقلابی با او دیدار کرد تا به او بگوید که دست از کشتار مردم بردارد. رفیق‌دوست به‌واسطه برادر رحیمی که سرهنگ بود، در میدان گلوبندک با او قرار ملاقات گذاشت. رفیق‌دوست از آنجا به محل فرماندار نظامی تهران در پادگان لجستیک عباس‌آباد منتقل شد. هنگامی‌که وارد اتاق رحیمی شد، او اجازه نداد که جلوتر قدم بگذارد. رفیق‌دوست به رحیمی گفت که در پاریس خدمت امام خمینی عرض کرده‌اند که اگر با رحیمی مذاکره شود او می‌تواند دست از کشتار مردم بردارد. رفیق‌دوست حتی تذکر می‌دهد که دیگر تهران در اختیار نیروهای شاه نیست و به‌زودی انقلاب پیروز می‌شود و اگر رحیمی دست از کشتار بردارد، به او تأمین داده خواهد شد، اما پاسخ رحیمی غیرمنتظره است؛ او در مقام فرماندار نظامی تهران می‌گوید: «خون شاهنشاهی در رگ‌های ماست. ما به اصل شاهنشاهی وفاداریم. این شاه برود به پسرش وفاداریم... اصلا اگر کلاه شاهی را بر سر این چوب‌رختی هم بگذارند، من به آن سلام نظامی می‌دهم».7

انقلاب؛ حیرت و دستگیری

سپهبد مهدی رحمیی در روزهای پیروزی انقلاب اسلامی به‌عنوان فرماندار نظامی تهران هنگامی‌که نیروهای نظامی در بهمن‌ماه به انقلاب می‌پیوستند، دچار حیرت شد. او به این باور رسید که نظام قدیم آخرین نفس‌های خود را می‌کشد و بدین ترتیب اعلام کرد که دیگر نمی‌تواند مقابل انقلابیون ایستادگی کند. روایت‌های متعددی از دستگیری سپهبد رحیمی به‌عنوان آتش‌افروز میدان‌ها و خیابان‌های تهران وجود دارد. آیت‌الله صادق خلخالی در خاطرات خود آورده است که او در چهارراه حسن‌آباد و در حالی که تظاهر می‌کرد یک تاجر است، دستگیر و به شهربانی آورده شد. در حالی که روز 21 بهمن، او شهربانی را آماده کرده بود که به خیابان ایران (عین‌الدوله) حمله کنند. ساعت 4 بعد از ظهر و پس از آنکه بختیار اعلام حکومت‌نظامی کرد، رحیمی تصمیم گرفت به باغ شاه سابق برود و به هوانیروز و کلاه‌سبزها دستور حمله بدهد. اما زمانی که از شهربانی خارج می‌شود، انقلابیون با دوچرخه و موتور او را تعقیب و در میدان حسن‌آباد دستگیر می‌کنند.8

بدین ترتیب در روز 22 بهمن 1357 فرماندهی عالی نظامی مشتمل بر 27 فرمانده ارشد و پشتیبانی ستاد رسما بی‌طرفی نیروهای مسلح را اعلام کرد. بختیار به فرانسه گریخت و تعدادی از نظامیان رده بالا (از جمله ربیعی، رحیمی و نصیری) بازداشت شدند.9 وقتی رژیم سلطنتی سقوط کرد سپهبد رحیمی، نخستین کسی بود که به مدرسه علوی وارد شد. او حیرت کرده بود و چند ساعتی در اتاق خالی که در آن، یک تخته‌سیاه بود و چند ردیف نیمکت، تنها بود، تا آنکه دیگرانی همچون هویدا و نصیری و وزیران کابینه را آوردند. رحیمی با خود می‌اندیشید که از قبیله اینها نیست و یاد می‌آورد سال‌های پایانی دهه 1340 را که شاه هر روز یا میهمانی بزرگ از کشورهای جهان داشت یا خود به میهمانی می‌رفت؛ و هر بار، او در نقش یک نظمیه‌چی قلدر، مسیر را کنترل می‌کرد؛ مواظب بود که خرابکاری نشود. به یاد گارد احترام می‌افتاد که چقدر شاه به آن اهمیت می‌داد، اما ناگهان از خیال بیرون می‌آمد و با حیرت می‌دید که در کلاسی محبوس است.10 مهدی رحیمی قربانی دیوان‌سالاری نظامی فاقد پایگاه و آرمان و ایدئولوژی مردمی بود؛ بدین دلیل نمی‌توانست باور کند که به‌رغم صرف بخش عظیمی از درآمدهای کشور برای تقویت و گسترش آن در بحبوحه بحران سیاسی سال‌های 1356 و 1357 حتی نتوانست ادامه سلطنت را برای چند صباحی تضمین کند و از دربار و درباریان حفاظت نماید.11

محاکمه آتش‌افروز میدان‌ها و خیابان‌ها

سپهبد رحیمی به‌عنوان آتش‌افروز خیابان‌ها و میدان‌های تهران در دادگاه انقلاب روند محکومیت را طی کرد. در محاکمات، اسم محمدرضا پهلوی را با عظمت یاد می‌کرد و از او تجلیل می‌نمود و می‌گفت: «قصد آرام کردن تهران را داریم» و باورش نمی‌شد که کار حکومتِ پهلوی تمام شده است.12 او به‌عنوان فرماندار نظامی تهران یکی از مجرمین درجه یک حکومت پهلوی شناخته شد و به‌عنوان مفسد فی‌الارض تفهیم اتهام شد. رحیمی در شب 24 بهمن‌ماه 1357، در مدرسه رفاه و پس از آنکه اعترافاتش از تلویزیون پخش شد، تیرباران گردید.13

پی نوشت ها :

1. مسعود بهنود، 275 روز با بازرگان، بی‌جا، بی‌تا، ص 75.

2. همان، صص 75-77.

3. علیرضا ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران (1320-1357)، تهران، انتشارات سمت، چ پنجم، 1387، ص 264.

4. ابراهیم یزدی، آخرین تلاش‌ها در آخرین روزها: مطالبی ناگفته پیرامون انقلاب اسلامی ایران، تهران، انتشارات قلم، 1388، صص 143-157.

5. همان، ص 283.

6. مسعود بهنود، همان، ص 32.

7. آخرین گفت‌وگوهای محسن رفیق‌دوست با تیمسار رحیمی؛ قبل از انقلاب، قبل از اعدام!، 12 مهر 1397، قابل دسترس در:https://b2n.ir/645285  

8. محمدصادق صادقی گیوی، خاطرات آیت‌الله طالقانی، تهران، نشر سایه، 1379، ص 369.

9. کاوه فرخ، ایران در جنگ: از چالدران تا جنگ تحمیلی، ترجمه شهربانو صارمی، تهران، ققنوس، 1397، صص 574-575.

10. مسعود بهنود، همان، ص 87.

11. علیرضا ازغندی، همان، ص 269.

12. جان. دی. استمپل، درون انقلاب ایران، ترجمه منوچهر شجاعی، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1377، ص 253.

13. فریدون هژبری، بر آب و آتش (زندگی‌نامه و خاطرات دکتر فریدون هژبری، استاد و معاون دانشگاه صنعتی شریف)، تهران، انتشارات کویر، 1395، ص 331.


موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران