طرح مساله فلسطین، اقدام هماهنگ علما در دوره شاه
حجتالاسلام شیخ مصطفی رهنما فرزند عبدالحسین سال 1304 در کرمانشاه متولد شد. وی تحصیلات خود را در حوزههای علمیه قم، کربلا و نجف به پایان رساند. فعالیت مطبوعاتی را از سال 1323 آغاز و در سال 1329، مجله «حیات مسلمین» را منتشر کرد. مدتی با روزنامه و نشریاتی چون کیهان، اکونومیست، مهر ایران، ندای حق، طوفان شرق، اقدام، پرچم اسلام، آیین اسلام و روشنفکر همکاری داشت. رهنما در دهه 1330، جمعیت «مسلم آزاد» را تأسیس کرد که پس از کودتای 28 مرداد 1332 تعطیل شد. در سال 1357 بار دیگر این جمعیت فعالیت خود را به دفاع از فلسطین و نهضتهای اسلامی آغاز کرد. وی علاوه بر دستگیری در ماجرای قیام پانزده خرداد، چندینبار دیگر نیز دستگیر و زندانی شد.
من بعد از طی دوره سربازی در کرمانشاه سال 1329 در 25 سالگی، تصمیم گرفتم به تهران مهاجرت کنم و در آنجا به فعالیتهای دلخواهم بپردازم. مهمترین دغدغه خاطرم در آن سالها، مساله فلسطین بود که نجات آن را منوط به اتحاد مسلمین میدانستم. توجه من به این مساله در آغاز از طریق کتابهایی که در این خصوص خواندم جلب شد. بخصوص تلاشهای دشمن برای ایجاد تفرقه میان مسلمین، بیشتر مورد توجهم قرار گرفت، لذا تصمیم به مقابله گرفتم. من اعتقاد دارم، شیعه و سنی اصولا 2 تا نیستند، یکی هستند و همه مسلماناند.
دشمن اختلاف فقهی ما را به خصومت تبدیل کرده است. لذا در تمام دوران مبارزاتم سعی میکردم به انحای مختلف، مساله فلسطین را طرح و افکار عمومی را به سوی آن جلب کنم.
یک بار که در روستای واریان در نزدیکی سد کرج در ماه رمضان منبر میرفتم، در روز عید فطر از روزهداران خواستم فطریه خودشان را برای تهیه نمک به طرز نمادین برای کمک به مردم فلسطین بپردازند. همانجا مختصر پولی جمعآوری شد و من از طریق یک واسطه این اقدام را به اطلاع نخستوزیر وقت سوریه رساندم.
این تکاپوها باعث شد که بتدریج به عنوان یکی از پیشگامان حمایت از فلسطین مطــــرح شوم. به طوری که وقتی سال 1344 به نجف رفته بودم، بعد از دیدار با امام خمینی، در ضمن ورود به صحن موسیبن جعفر در کاظمین، در کتابخانه آنجا کتاب کوچکی به نام «ایران فی براصون الصهیونیه» یعنی ایران در چنگالهای صهیونیست، دیدم. در این کتاب از من، نواب صفوی و آیتالله اباذری عراقی به عنوان پیشگامان مبارزه برای نجات فلسطین در ایران نام برده بودند. من همانجا خلاصه کتاب را ترجمه کرده و بعدها در ایران در مسجد آیتالله سیدنورالدین علایی طالقانی، چاپ و منتشر کردم.
به هر حال یکی از اقداماتم در همان اوان در حمایت از فلسطین، صدور اعلامیهای به همراه آیتالله طالقانی و آیتالله میرزا خلیل کمرهای1 در اعتراض به رسمیت شناختن اسرائیل توسط حکومت پهلوی بود. ما این اعلامیه را با عنوان «هیات علمی بیتالمقدس» و به زبان فارسی در سال 1331 منتشر کردیم. بعد هم من خلاصه آن را به عربی ترجمه و چاپ نمودم.
در اعلامیه بیان کردیم که چطور ایران، کشور چین با آن عظمت را به رسمیت نمیشناسد ولی اسرائیل را به رسمیت شناخته است. برای این ادعا دلایل مفصلی هم ذکر کردیم.
گفتنی است که میرزا خلیل کمرهای یکی از امضاکنندگان اعلامیه، در زمان رضاخان به علت فعالیتهایش از خمین به تهران تبعید شده بود. او کتابهای چندی راجع به مساله اسرائیل و همچنین موضوعاتی از تاریخ صدر اسلام از جمله واقعه عاشورا نوشته و بعدها هم به اتفاق برخی رجال برای یکی از اجلاس موتمر اسلامی در فلسطین یا اردن از طرف محمدسعید رمضان دعوت شده بود. همراهان وی در این سفر عبارت بودند از: آیتالله طالقانی، مهندس بازرگان، صدرالاشراف رئیس مجلس سنا و همین طور یک قاضی از دادگستری و چند نفر دیگر. البته من هم برای اجلاسیه دعوت داشتم ولی دولت از جمع 10 نفره مدعوین، فقط به من گذرنامه نداد.
به هر حال، من هم همان اعلامیه را ترجمه کرده و برای قرائت توسط میرزا خلیل کمرهای به اجلاسیه مذکور فرستادم. در آغاز آیه 27 سوره روم را آوردم که مضمون آن این بود: بعضیها بعد از این که عهد و پیمانی میبندند، آن را نقض میکنند و امر خدا را اطاعت نمیکنند و در زمین فساد میکنند و اینها خاسرین هستند. سپس در ادامه اعلامیه به ماجرای حمله سه کشور: فرانسه، اسرائیل و انگلستان به مصر اشاره کرده و رسالت مسلمین برای حفظ کیان جهان اسلام را مورد تایید قرار دادم. در پایان هم از وزارت امور خارجه ایران خواستم که این رسمیت «دو فاکتو»2 را از اسرائیل پس بگیرد. ناگفته نماند که کارهای اصلی تهیه اعلامیه به عهده میرزا خلیل کمرهای بود. او فردی پخته و به مراتب سنش از من بیشتر بود. لذا در توزیع اعلامیه میان علما نقش مهمی داشت. البته این پیام در روزنامه مهرگان هم چاپ شد.
این اقدام ما باعث شد که مرحوم مصدق و وزیر خارجهاش رسمیت دو فاکتو را به هم بزنند تا این که بعد از کودتا، دوباره شاه و زاهدی همان دو فاکتو را پذیرفتند. البته مجددا من به اتفاق جمعی از جمله: صدرالاشراف، آیتالله محمدتقی قمی ـ که در الازهر مصر بود ـ و علامه طباطبایی هماهنگ کردیم که عبدالرحمن فرامرزی ـ روزنامهنویس معروف ـ با شاه مصاحبهای کند و از شاه بخواهد که دو فاکتو را پس بگیرد. از آنجا که تا آن زمان حکومت ایران به دو فاکتو اعتراف نکرده بود، مفهوم این درخواست، اعتراف شاه به رسمیت دو فاکتوی اسرائیل بود که تا آن زمان انجام نشده بود. در این مصاحبه، شاه به طور ضمنی آن را تایید کرد. بعد هم مساله کمک به آوارگان فلسطین را مطرح کرده که ما به اقتضای مسلمانی، هر گاه مسلمان کمک مظلومی را بشنود، ولی به یاریاش نشتابد مسلمان نیست، لزوم کمک به آنها را خاطرنشان کرده بود.
در همین راستا یکبار هم که عبدالرحمن عارف رئیسجمهور عراق میخواست به ایران بیاید حوزه علمیه قم نامهای نوشت که من آن را به عربی ترجمه و برای ایشان فرستادم با این مضمون که ایران با اسرائیل ارتباط دارد، لذا او هم نیامد.
انتشار مجله حیات مسلمین
یکی از مسائل عمدهای که دغدغه خاطر من بود، مساله اتحاد مسلمین بود. به طور قطع با اتحاد شیعیان و اهل تسنن مساله فلسطین حل میشد. از اینرو طی مطالعاتی از آثار سیدجمالالدین اسدآبادی، مرحوم کواکبی و تاثیرپذیری از آیتالله طالقانی، بویژه پدرم، همیشه به این نکته فکر میکردم که چه باید کرد؟
برای طرح این موضوع به فکر انتشار مجلهای افتادم. امتیاز مجله حیات مسلمین را در سال 1329 به نام حاج سیدابوالفضل برقعی3 گرفتم. زیرا سن من کمتر از 30 سال بود و شرایط اخذ امتیاز مجله را نداشتم. البته توانستم مدیرمسوول مجله باشم، لذا فقط امتیاز به اسم ایشان بود. در این مجله از همان شماره نخست، مقالات متعدد و مفصلی راجع به اتحاد مسلمین و مساله فلسطین نوشتم.
ناگفته نماند که سابقه نویسندگی من به سالهای اقامت در کرمانشاه برمیگشت. در دوران سربازی در آن شهر، در روزنامه سعادت ایران، سلسله مقالاتی راجع به تاریخ عثمانی به چاپ رساندم. بعدها هم که به تهران آمدم، سخنان امیرالمومنین و ائمه اطهار را در روزنامه چاپ کردم و این امر زمینه ورود من به حوزه نشریات را فراهم کرد.
به هر حال مجله حیات مسلمین را مدتی قبل از نخستوزیری مرحوم مصدق شروع و بعدها بهرغم چندین بار توقیف تا 25 شماره منتشر کردم. مجله اسما دو هفتهنامه بود، ولی عملا ماهانه چاپ میشد و مرتب هم توقیف میشد. مثلا وقتی در شماره پنجم مساله حرامزادگی رضاشاه را به نقل از اطلاعات شخصی پدرم نوشتم، بعد از یکی دو شماره توقیف شد، اما من از اسامی امتیازهای دیگر استفاده کرده و آن را چاپ میکردم.
یک بار جمال امامی ـ که بعدا سناتور شد ـ تماس گرفت و گفت: ما حاضریم همه شمارههای مجله را بخریم. هدفشان این بود که همه را بخرند و نابود کنند که من قبول نکردم. زیرا من در همه شمارهها شدیدا به دربار حمله و از نواب صفوی حمایت میکردم.
محل مجله، منزل شیخ علیاکبر برهانی4 بود. ایشان امام جماعت مسجد لرزاده و یک آخوند بسیار ساده و مخلص بود. همچنین در این راستا از حمایت آقاشیخ ابوالفضل خراسانی هم برخوردار بودم. بعدها دفتر مجله را به اتاقی در میدان حسنآباد منتقل کردم.
نامههایی از مادرم ـ که در آن سالها در کرمانشاه اقامت داشت ـ در اختیار دارم که از من درخواست ارسال شماره جدید مجله را کرده است. در نامه مشابه نیز از دریافت شماره 10 مجله خبر داده است.
رهنما در یک نگاه
حجتالاسلام شیخ مصطفی رهنما فرزند عبدالحسین سال 1304 در کرمانشاه متولد شد. وی تحصیلات خود را در حوزههای علمیه قم، کربلا و نجف به پایان رساند. فعالیت مطبوعاتی را از سال 1323 آغاز و در سال 1329، مجله «حیات مسلمین» را منتشر کرد. مدتی با روزنامه و نشریاتی چون کیهان، اکونومیست، مهر ایران، ندای حق، طوفان شرق، اقدام، پرچم اسلام، آیین اسلام و روشنفکر همکاری داشت. رهنما در دهه 1330، جمعیت «مسلم آزاد» را تأسیس کرد که پس از کودتای 28 مرداد 1332 تعطیل شد. در سال 1357 بار دیگر این جمعیت فعالیت خود را به دفاع از فلسطین و نهضتهای اسلامی آغاز کرد. وی علاوه بر دستگیری در ماجرای قیام پانزده خرداد، چندینبار دیگر نیز دستگیر و زندانی شد.
پانوشتها:
1 ـ آیتالله میرزا خلیل کمرهای در 1276 شمسی در کمره خمین متولد شد. پس از طی مقدمات و سطوح در خوانسار راهی اراک شد. او جزو اولین شاگردان آیتالله شیخ عبدالکریم حائری در اراک بود که همراه استاد راهی حوزه قم شد. در قم از محضر آیات میرزا جواد ملکی تبریزی و سیدمحمد حجت بهره و به اجتهاد نائل آمد. ایشان در دوره رضاشاه به علت مخالفت با کشف حجاب به تهران تبعید شد. بعدها چند دوره در کنفرانس موتمر اسلامی شرکت جست. وحدت مسلمانان، لزوم رویکرد سیاسی حج و برخی نوگراییهای دینی از ایدههای مهم او بود. میرزا خلیل در 19 مهر 1363 در 87 سالگی در تهران درگذشت.
2 ـ (De facto) اصطلاح مخصوص شناسایی دولتی که عملا بر اثر غلبه قهری و کودتا و نظایر آن قدرت را به دست گرفته که دول دیگر شناسایی «دو فاکتو» به عمل میآورند.
3 ـ سیدابوالفضل برقعی در 1287 ش به دنیا آمد. درس طلبگی را از مدرسه رضویه آغاز کرد. در اواخر دهه 1330 از قم به تهران آمد و به همکاری با آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام به فعالیت سیاسی پرداخت. از همین زمان امامت جماعت در مسجد گذر و وزیر دفتر تهران را به عهده گرفت و در مقابل برخی مراسم مذهبی موضع گرفت و به جریان اصلاحی آن روزگار پیوست. در اصل زندگی برقعی به 3 دوره تقسیم میشود: دورهای که برخی گرایشهای غیرمعمول مانند تصوف را به عنوان بدعت مورد انکار قرار داد. در دوره دوم برخی باورهای عامیانه شیعی را به عنوان خرافه رد کرد و در دوره سوم اصل تشیع را مورد انتقاد قرار داد. با این نگرشها بعد از انقلاب به حاشیه رانده شده، مدتی زندانی و در نهایت در سال 1370 در انزوا رحلت کرد. (ر. ک. به: رسول جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی ـ سیاسی ایران، تهران، مولف، 1385، چاپ ششم، صص 729 ـ 726)
4 ـ شیخ علیاکبر برهان، امام جماعت مسجد لرزاده و از طرفداران سرسخت فدائیان اسلام بود و نقل است که از کمک مالی به فدائیان نیز دریغ نمیکرد. (ر. ک. به: علی رهنما، نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی، تهران، گام نو، 1384، ص 292)
http://ayam.jamejamonline.ir
نظرات