نقدی برکتاب شاه نوشته عباس میلانی

واکاوی کتاب «نگاهی به شاه»


رضا صادقیان
1885 بازدید

واکاوی کتاب «نگاهی به شاه»

در کتاب "نگاهی به شاه" میلانی تلاش دارد که نگاه غیرهمدلانه، نقادانه و نکته‌سنج خود را درباره شاه حفظ کند، در بخش‌هایی از کتاب موفق می‌شود و در قسمت‌هایی از کتاب همدل و همراه شاه می‌گردد (ص 522). به‌عنوان نمونه میلانی از تعهد شکنی و زن‌بارگی شاه می‌نویسد و مسئله را دقیق پیگیری می‌نماید و حتی از رُمانی نام می‌برد که به قلم صدرالدین الهی و با نام مستعار ارغنون به نام "موطلایی شهر ما" و به‌صورت پاورقی منتشر شده بود و حکایت از آن داشت که بخش از زیرآبی رفتن‌های شاه با زنان را روایت می‌کرد (ص 156). همچنین از رابطه‌ای با پروین غفاری می‌گوید که باعث اختلافش با فوزیه شده بود و شاه چنان در کرده خویش اطمینان داشت که با همین زن به شهر اصفهان سفر کرد (ص 156)!

وی می‌نویسد: سفارت انگلیس در قاهره در گزارشی خبر داد که "علت واقعی فوزیه فقط ملکه مادر نیست بلکه زن ایرانی دیگری هم هست که شاه با او روابطی عاشقانه برقرار کرده". (ص 165) گویی شاه در تمام دوران فرمانروایی خود به غیر از سال‌هایی که به انقلاب اسلامی ختم شد، همیشه با زنانی بوده است. چرا که به گفته میلانی، نام زنان مختلفی در مقاطع مختلف به‌عنوان واپسین معشوقه شاه بر سر زبان‌ها می‌افتاد. (ص 165) در بخش‌های دیگر کتاب نیز این داستان‌ها ادامه دارد، حتی درزمانی همگان در پی یافتن همسری برای شاه بودند، شخص اول مملکت همچنان با فاحشه‌هایی می‌پریده و گاه این خدمت رسانی‌ها را دوست دیرین وی علم انجام می‌داده است. (ص 266 و 267) واقعیت بود که شاه در آن سال‌ها و دیگر ادوار زندگی‌اش به راستی با شماری شگفت‌انگیز از زنان و دختران مختلف رابطه داشت. (ص 394)

 اما در همین بخش نگاه میلانی از جستجو کردن در زندگی شاه به سمتی دیگر چرخ می‌خورد و به یک‌باره یاد سعید امامی را زنده می‌کند؛ گویی چاپ خاطرات پروین غفاری را نیز امامی انجام داده است (ص 162) میلانی با آنکه هزاران سند، مدرک و خاطرات شفاهی را برای نوشتن کتاب مرور کرده، منبع گفته خویش را همان کتاب "تا سیاهی: در دام شاه" معرفی می‌نماید، و مشخص نمی‌نماید براساس کدام مدرک به این نتیجه رسیده که نشر و پخش چنین کتابی به دست مقام سابق اطلاعات صورت گرفته است. (ص 565)

استفاده بیش از اندازه میلانی از خاطرات شفاهی منتشر نشده یکی از کاستی‌های کتاب است. خاطراتی که هنوز مورد نقد قرار نگرفته و نمی‌توان براساس یک نقل‌قول و یا پاراگراف کمبودها و یا وارونگی آن را نشان داد. به‌عنوان مثال وی در فصل‌های متفاوت از کتاب به گفته‌های اردشیر زاهدی[7] استناد می‌کند و برای تکمیل گفته‌های خویش سخنان زاهدی را منعکس می‌نماید. حداقل آنکه شخص زاهدی روایت کننده بخشی از تاریخ ایران می‌باشد که تلاش دارد حتی با "سوگند جلاله" خوردن شخص سرلشکر زاهدی و تلاش‌های خود را برای به ثمر رساند کودتا 28 مرداد مخفی نگاه دارد؛ کمک گرفتن از چنین اشخاصی شاید حجم کتاب شاه را فربه‌تر نماید ولی از بی‌طرفی آن می‌کاهد.

 به‌عنوان مثال میلانی از رابطه ایران و عرفات سخن می‌گوید. در سپتامبر 1969 ایران پانصدهزار دلار به عرفات کمک کرد. این مبلغ توسط دو چک پرداخت شد. نه عرفات نه ایران رغبتی به برملا شدن این مراودات نداشتند و هر دو طرف تلاش کردند که پرداخت این مبلغ را از نظر دولت‌های آمریکا و اسراییل پنهان نگاه دارند. (ص 410) میلانی در بخش منابع مربوطه به فصل شانزده کتاب سند هر دو چک را آرشیو اردشیر زاهدی عنوان می‌کند. بنا به گفته زاهدی، آخرین سفیر شاه در آمریکا، بخش گسترده‌ای از اسناد و نامه‌های وی در ایران ماند و به دست نیروهای انقلابی افتاد، از طرفی دیگر اگر این چک‌ها نزده وی هستند چرا میلانی تصویری از هر دو چک منتشر نکرده است؟ گفته‌های زاهدی چندان اعتبار تاریخی ندارد، وی از مخالفت خود درباره جشن‌های 2500 ساله می‌گوید و نامه‌ای که به شاه نوشته است، اعتراض کرده رنگ و لعاب مراسم بیش از اندازه فرانسوی است (ص 408)، می‌گفت: اگر قرار است 2500 سال سلطنت را در ایران ارج بگذاریم چرا نباید به مهمانان غذاهایی ایرانی چون "کباب کوبیده" یا حتی "آبگوشت" داد. (ص 408)

سند چنین گفته‌هایی، همانند سند دو چکی که به عرفات داده شده نیز در آرشیو شخصی زاهدی یافت می‌شود و دیگران راهی به آن ندارند. در صفحه 447 کتاب باز هم سند نوشته میلانی درباره حسین فردوست شخص زاهدی است. چرا که قبل از آنکه دیگران به مشکوک بودن فردوست پی‌ببرند، شخص تیمسار زاهدی در گزارشی به شاه از ابهام‌های دوست نزدیک شاه می‌گویند. میلانی در ادامه همان فقره می‌نویسد: فردوست نه تنها به کار خود ادامه داد، بلکه به‌تدریج هر روز به دامنه قدرتش افزوده شد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، شایعات مربوط به ارتباط فردوست با دستگاه‌های اطلاعاتی بیگانه و حتی طرفداران آیت‌الله خمینی بار دیگر مطرح شد و این بار بر سر زبان‌ها افتاد. (ص 447)

میلانی برای این گفته‌های خود باز هم به گفته‌ها و خاطرات اردشیر زاهدی ارجاع می‌دهد، منبع این بخش از کتاب نیز همان اسنادی است که زاهدی می‌گوید و دیگران در دسترس نداشته‌اند، این بخش از کتاب و دیگر بخش‌هایی که به زاهدی ارجاع می‌دهد به تئوری توطئه دامن می‌زند، تئوری که یکی از بلندپایگان نظام پهلوی را جاسوس، همکار با بیگانگان و مشکوک ارزیابی می‌کند.

گویا روایت‌های زاهدی در مقایسه با دیگر مصاحبه شوندگان بیشتر برای نویسنده مهم بوده است. از میان تمام نگاه‌هایی که به کودتای 28 مرداد و سرنگونی دولت مصدق در کتاب آمده (ص 212)، میلانی روایت خاص و بسیار ساده شده زاهدی را می‌پسندد. به نقل از اردشیر زاهدی می‌نویسد: بدون همراهی و همدلی میهن‌پرستانی چون آیت‌الله کاشانی و مظفر بقایی، مصدق هرگز سرنگون نمی‌شد و این وحدت عمل و نظر بود که کار مصدق را یکسره کردة نه تلاش‌های طرح آژاکس. (ص 213)

نویسنده در فصل هجدهم با عنوان "کهنه جاسوس" که برای بسیاری از خوانندگان ایران جذاب به نظر می‌رسد و دست‌های پشت پرده سیاست در ایران را نشان می‌دهد، داستان دستگیری جاسوس شوروی در ایران را بازگو می‌کند که سرلشکر احمد مقربی نام دارد (ص 451 و 450). مشخص نیست میلانی چنین داستانی را حتی اگر واقعیت داشته باشد چرا تا این حد به شکل داستان‌های پلیسی نوشته است. منبع وی در این بخش نیز مشخص نیست، باید توجه داشت که وی به اسناد ساواک دسترسی ندارد و براساس کدام منبع تمام ریزه‌کاری‌های دستگیری مقربی را لحظه‌به‌لحظه روایت می‌کند، سند ناپیدای وی کجاست؟

 از دیگر ایرادهایی که می‌توان به کتاب وارد دانست، همدل و همراه شدن وی با خاطرات فرح پهلوی است. بعد از بازگو کردن مشکلاتی که فرح بعد از بارداری اول با آنان دست و پنجه نرم می‌کند می‌گوید؛ در خاطراتش با صداقتی ستودنی می‌نویسد: اشک در چشمانش حلقه بست وقتی شنید نوزادش پسر است. در همان لحظات از خود می‌پرسیدم که اگر دختری زاییده بودم، فرجامم چه می‌شد؟(ص 339) اینکه فرح در اوج محبوبیت و همراهی با شاه و به دست گرفتن بخش گسترده‌ای از امور فرهنگی، سیاسی و اقتصادی کشور در همان لحظه به فکر "فرجام" خودش بوده، اندکی بزرگ نشان دادن فکر و اندیشه نقل‌کننده آن حوادث است.

به گفته ملکه فرح، شاه او را برگزید چون "او طبیعی بود." به نظر دختری ساده می‌آمد که از دنیا و مناسک و مراسم دربار و دیپلماسی بی‌خبر است. جالب اینجاست که هم در زمان عروسی و هم در سال‌های بعد، بسیاری از دیپلمات‌ها می‌گفتند ملکه فرح به دربار "انسانیت و فروتنی" می‌بخشد. (ص 270) به راستی چگونه می‌توان به تمام دستگاه درباره که هر عملی با دقتی فراوان و نظم خاصی انجام می‌شد فروتنی بخشید؟

از سویی دیگر، فرح پهلوی در گفتگوهای طولانی خود با مطبوعات، گفته‌های وی در فیلم‌های مستند نشان داده تاریخ را آن‌گونه که دوست دارد روایت می‌کند و آن‌چنان درگیر سند و مدرک نیست؛ درواقع چنین اشخاصی به درست و یا غلط خودشان را آن‌قدر محور تحولات زمانه می‌دانند که نیازی نمی‌بینند گفتارهای شفاهی خود را به اسناد ارجاع دهند. کتاب میلانی پر است از گفتارهای شفاهی و مصاحبه‌هایی که نزد خودش به امانت قرار دارد.

شخص فرح، اردشیر زاهدی و یا دیگر وابستگان به رژیم گذشته که تاریخ معاصر را روایت می‌نمایند جایگاهش آنچه در زمان قدیم و در زمانه حال مشخص است. آنان واکاوی تاریخ را نه برای روشنگری و یا پاشیدن نور به بخش‌های تاریک این تاریخ نقل می‌کنند، بلکه از جایگاه قدیم خود با تمام قدرت دفاع می‌نمایند و کمترین نقدی را برنمی‌تابند. چنین روایت‌هایی آن‌قدر شخص محور است که ما با فرد و یا افرادی روبرو هستیم که هرکدام تلاش دارند خود را محور حوادث بدانند. این محور دانستن چه در دوره بارداری، زایمان و یا حتی نقش آفرینی درباره کودتا به‌گونه‌ای تعریف می‌گردد که گاه پهلو به تحریف تاریخ می‌زند.

از گذشته تا امروز

شاید به این دلیل که ابتدا کتاب به زبان انگلیسی نشر یافت، میلانی تنها به فکر خوانندگان انگلیسی زبان بوده تا فارسی زبانانی که از کم و کیف رویدادها باخبر بوده‌اند، خصوصاً رویدادهایی را که ظرف چند سال اخیر با چشم خود دیده‌اند و تأثیر این وقایع را لمس نموده. چنین مسئله‌ای را می‌توان از جمله‌های ستایش‌گونه پشت جلد کتاب دریافت. "زندگی نامه‌ای تفکر برانگیز و عاری از بغض"؛ "روایتی ظریف و روشنگر" و دیگر جمله‌های کوتاه که همه حکایت از آن دارند که نگاه میلانی به شاه را تأیید می‌کنند.

 اما مشکل میلانی آنجاست که برای بهتر فهماندن روایت خود به خواننده انگلیسی زبان تلاش می‌کند از سال‌های قدیم به امروز پل بزند و در بخش‌هایی از کتاب حاکمان فعلی ایران را بی‌نصیب نگذارد! گویی بخش‌هایی از کتاب عامدانه به تحولات امروز می‌پردازد و جا انداختن روزگار قدیم برای خواننده انگلیسی زبان را پیوند دادن به رویدادهای امروز می‌داند تا ریشه گره‌های امروز را در دیروز بیابد.

در بخش قبلی همین نوشتار وابسته دانستن حسین فردوست[8] به نیروهای اطلاعاتی بیگانگان و رابطه وی با نیروهای انقلابی مورد بررسی قرار گرفت، به بیانی دیگر میلانی می‌کوشد آن وابستگی به بیگانگان را به نیروهای انقلابی بچسباند و پلی از گذشته به امروز بزند. چنین کاری برای کسی که زندگی شاه را به‌دقت ارزیابی کرده و تمام رویدادهای مربوط به همان سال‌ها را نقل نموده، جهش در میان تاریخ چندان معنایی ندارد، مگر آنکه خواهان آن باشد که مشکلات به وجود آمده در دوران تدریس‌اش در اوایل انقلاب را توجیه کند و یا آبی سرد بر آتشی که نیروهای انقلابی در همان دوره بر جانش زدند بریزد، تا بلکه اندکی آرام گیرد.

می‌توان گمانی دیگر را نیز مطرح نمود. میلانی همچون بسیاری دیگر از نویسندگان فردوست را شخصیتی می‌پندارد که در هاله‌ای از رمز و راز قرارگرفته و به عبارتی دیگر شخص فردوست خود را در چنین ابهام‌هایی قرار داده، با این حال نمی‌توان خاطرات فردوست را نادیده گرفت، خاطراتی که در بسیاری از قسمت‌ها با گفته‌های میلانی همخوانی دارد. حساسیت شاه نسبت به قد کوتاه خود که میلانی به آن اشاره دارد (ص 343) یکی از همان بخش‌هایی است که فردوست نیز در خاطرات خود نقل می‌کند. حتی نقل‌قول‌هایی که از نزدیکان شاه در کتاب میلانی آمده، از جمله نوع آموزش محمدرضا پهلوی در دوران ولیعهدی را همانند فردوست نقل می‌کند و تفاوتی میان این دو نیست. با این حال میلانی تلاش دارد فردوست را نقد و رد نماید که در نهایت جا برای رد کردن گفته‌های وی بیابد. چنین کوشش‌هایی بیش از آنکه رمز و راز زدایی از شخصیتی باشد، افزون کردن ابهام‌هایی خواهد بود که با تلاش اصلی نویسنده در تضاد قرار می‌گیرد.

 میلانی در فصل شانزدهم کتاب از تلاش‌های شاه برای به ثمر رساندن انرژی هسته‌ای می‌گوید و کشمکش‌هایی که میان شاه و آمریکا در گرفته بود. تاریخ این جدال را به‌درستی نشان می‌دهد، به یک‌باره آن روایت قدم‌به‌قدم را رها می‌کند و می‌نویسد: چند سال بعد آیت‌الله خمینی و رژیم اسلامی تغییر نظر دادند. این بار برای احیای هر چه سریع‌تر اما اساساً مخفیانه برنامه اتمی ایران پرداختند. بعلاوه پنهان‌کاری‌ها و برخی تماس‌های مشکوک با کسانی چون دانشمند پاکستانی که می‌خواست بمب اتمی "اسلامی" را میسر کند همه برنامه اتمی ایران را محل شک جدی کرد. (ص 420)

در همین متن چند ایراد وارد است. اینکه دانشمند پاکستانی خواهان رسیدن به "بمب اتمی اسلامی" بود شاید برای آن نوشته شده که غریبان را هوشیارتر نماید و یا گفته کسانی که مجدداً تکرار کند که هر از گاهی خبر از کشف تأسیسات زیرزمینی اتمی می‌دهند! شاید شخص میلانی بهتر بداند، کشورهایی اروپایی و آمریکا با آن همه دستگاه‌های اطلاعاتی و خبری نیازی به روشنگری‌های وی نمی‌بینند که با خواندن جمله‌ای کوتاه مسیر خود را تغیر داده و به راهی دیگر بروند.

از طرفی دیگر و براساس آخرین گزارش‌های منتشر شده توسط آژانس انرژی اتمی، همه برنامه اتمی ایران محل شک نیست، اگر چنین می‌بود کشورهای اروپایی و آمریکا در حال مذاکره نبودند و سال‌ها قبل جنگ‌طلبان کار خود کرده بودند و زحمت به تیم مذاکره کننده نمی‌دادند.

در فقره‌ای دیگر و بعد از بازگو کردن حوادث 15 بهمن 1327 که فخرآرایی قصد ترور شاه را در دانشگاه داشت. (ص 152) میلانی بعد از شرح جزءبه‌جزء ماجرا می‌نویسد: عداوت روحانیت با دانشکده حقوق و علوم سیاسی حتی در سال‌های بعد از انقلاب هم مشهود بود و این دانشکده را بیش از یک‌بار قربانی حملات فکری و عملی رژیم جدید کرد. (ص 152) در قسمت پاورقی کتاب نیز از فشارهایی می‌گوید که خود در ابتدای انقلاب و همین دانشکده تجربه کرده است.

نویسنده به یک‌باره از بازگو کردن مراحل تاریخی رویدادها دست می‌کشد؛ دقتی که در بیشتر صفحات کتاب و فصل‌ها به چشم می‌خورد و از سال 1327 به سال 1357 پل می‌زند و بعد موضوع را با گفتاری نسبتاً تند و عجولانه ختم می‌کند. چنین بخش‌هایی از کتاب، همانند دیگر بخش‌هایی که به امروز را پیدا می‌کند و سندی نیز ارائه نمی‌دهد تاریخ‌پژوهشی وی را به سمت روزنامه‌نگاری عامیانه سوق می‌دهد.

نکته‌های جالب‌توجه

در میان تمام فصول کتاب، نمی‌توان تمام آنچه را میلانی گفته و نوشته را به‌نقد کشید و نکته‌بینی‌ها و دقت وی را در موشکافی شخصیت شاه به چشم ندید. حداقل آنکه در مواقعی که نویسنده به شخصیت شاه نزدیک می‌شود و از خصوصیات رفتاری وی می‌گوید،‌ زاویه نگاه وی بیش از هر موقع دیگری همراه ماروین زونیس[9] می‌شود.

در زندگی شاه، شخصیتش سرنوشت سیاسی‌اش را رقم می‌زد. مرغدلی بود که چون شیر می‌غرید اما به‌محض احساس خطر غرشش به کرنش بدل می‌شد. (ص 4) می‌توان غرش این شیر را در سال‌هایی مشاهده کرد که قیمت نفت بالا رفته بود و به برکت پول این ماده سیاه هر چیزی برای شاه دست یافتنی بود، از سلاح‌های پیشرفته آمریکایی گرفته تا خرید هواپیمای شخصی و به دست آوردن زنان زیبارویی که همیشه در پی‌شان بود. کرنش شاه را می‌توان بعد از سال‌های 1355 به‌وضوح درک نمود، سال‌هایی که صدای مخالفان بیش از هر زمان دیگری بلند می‌شود، دولت کارتر به سیاست‌های وی ایرادهای اساسی می‌گیرد و از سویی همراهان همیشگی‌اش را همچون اسدالله علم، اشرف و بسیاری دیگر را نزدیک خویش ندارد.

البته کرنش شاه را می‌توان در دوران زمامداری مصدق نیز به‌وضوح دید. (ص 194 و 195) روزهایی که بازی پوکر را به کنار نهاده بود، به دربار هم که می‌رفت به‌عنوان کارمندی ساده حضور می‌یافت و کسی به حرف‌های او دقت نمی‌کرد و از همه مهم‌تر گمان می‌کرد در دربار شنود کار گذاشته‌اند و جایش امن نیست. ولی این کرنش با پیروزی کودتا به غرش تبدیل شد، بعد از آن دوران بود که به کشور بازگشت، صدای مخالفان را یکی‌یکی در نطفه خفه کرد و هر آنچه را دوست می‌داشت انجام می‌داد.

میلانی سیاست شاه در به راه انداختن حزب رستاخیز را نقد می‌کند، حزب رستاخیز از همان آغاز چون نوزادی مرده به دنیا آمد (ص 476). حزبی که سرانجامی نداشت و باعث آن شد که جمعی ناهمگون از احمد فردید تا منوچهر گنجی را یکجا جمع کند ولی همین نیروها بودند که به شاه و ملکه قبولاندند که راهش درست است و هرکسی با چنین راه و رهرویی مخالفت کند بهتر آن است که از کشور خارج شود!(ص 477)

در ادامه همین نقدها به شاه میلانی می‌نویسد: هر روز که بحران ابعاد جدی‌تری پیدا می‌کرد، نیاز شاه به علائم حمایت آمریکا و انگلیس هم فزونی می‌گرفت. (ص 482) شخصیت شاه، به‌ویژه این واقعیت که شرایط بحرانی را برنمی‌تابید و به‌محض رودرویی با وضعیتی پرمخاطره، گرایشی به گریز از مرکز بحران نشان می‌داد، سبب شد که ارزیابی‌ها و سیاست‌های نادرست او پیامدهایی دوچندان جدی پیدا کند. (ص 482)

حساسیت شاه نیز به‌نقد روزنامه‌های اروپایی نیز جالب‌توجه است. (ص 246) از نگاه محمدرضا پهلوی، گویی همیشه دست‌هایی در پشت پرده نشریات حضور دارند که کارهای وی را نقد کنند و باعث شکاف میان او و ملتش شوند. گاه این حساسیت‌ها چنان افزایش پیدا می‌کرد که شاه از طریق سفیران خود در انگلیس و آمریکا سریع جوابیه‌ای تهیه می‌نمود و خواستار آن بود در همان نشریه به چاپ رسد.

نمونه‌ای دیگر از غرش شاه را می‌توان در سال‌های اول دهه پنجاه در کتاب یافت. در هر سینمایی قبل از شروع برنامه، تصویری از شاه بر پرده رخ می‌نمود و سرود شاهنشاهی نواخته می‌شد و انتظار می‌رفت که حضار بر سبیل احترام در جا بایستند. (ص 327)

خلاصه آنکه، تا مادامی که تاریخ 50 سال اخیر و برآمدن سلسله پهلوی را بازخوانی می‌نماییم راهی برای فرار از شاه، شخصیتش، کارهایی که کرد و حتی کارهایی که نیمه‌کاره رها کرد نداریم. پهلوی‌ها درست و یا غلط بخش جدا نشدنی از تاریخ گذشته و حتی امروز ما هستند و برای بهتر دیدن آن رویدادها مسیری جزء بازنگری و دوباره خوانی و حتی چندین‌باره خوانی آن تحولات نیست تا از میان همین خوانش‌ها به درک بهتری از گذشته و امروز خود رسیم.

می‌توان به یک‌باره تمام آن گذشته را نفی کرد و خیال خویش را آسوده، چنین عملی فقط از طایفه ساده‌انگاران و ساده سازان برمی‌آید، کسانی که هر امری برایشان روشن و مشخص است و نیازی به کندوکاو تاریخی ندارند. برای کسانی که دل درگرو ایران و آبادی آن دارند یکی از راه‌ها به دست گرفتن چراغ و جستجو در تاریکخانه تاریخ است. باشد تا راهی یافت گردد تا به کار امروزمان آید.


سایت انسان ایرانی