بدنامی خاندان سلطنتی در سوئیس


4597 بازدید

بدنامی خاندان سلطنتی در سوئیس

در سالهای اولیه دهه 1970 که ثروت خانوادة شاه به چند برابر نسبت به گذشته افزایش یافته بود، سلسله پهلوی عصر طلائی خود را می‌گذراند. در ژانویه 1972 بنای جدیدی در محوطه پشت ویلای «سوورتا» در سن موریتس به عنوان ورزشگاه اختصاصی شاه و ملکه ساخته شد، که در آن بهترین و مدرن‌ترین وسایل ورزشی وجود داشت. ولی علی‌رغم آن همه مخارج سرسام‌آور شاه در سوئیس، هر سال که می‌گذشت ناخرسندی مردم سوئیس از سفرهای شاه به کشورشان بیشتر نمودار می‌شد. گرچه روزنامه‌های چاپ ایران به خاطر سانسور بسیار شدید هیچ مطلبی راجع به ولخرجیهای شاه و دربار منتشر نمی‌کردند، لیکن روزنامه‌های سوئیس همواره مقالات مشروح انتقادی راجع به اعمال افراطی و اسراف‌کاریهای خانوادة پهلوی به چاپ می‌رساندند. و به خصوص اوج این مقالات در زمانی بود که شاه در اکتبر 1971 جشنهای ویژه سالگرد 2500 سال شاهنشاهی ایران را در تخت جمشید برگزار کرد. به دستور شاه در این جشنها 62 چادر در یک محوطه لم‌یزرع برافراشته شد و درون هر کدام را نیز با پرده‌های مخمل بنفش، چلچراغهای برنز مطلا، و میز سنگ مرمر صورتی، تزیین کردند تا مورد استفادة مدعوین قرار گیرد. برای تأسیسات مورد نظر جشنهای 2500 سال شاهنشاهی از یک سال قبل کاروان کامیونها وسایل موردنیاز را به محل برگزاری آن حمل کردند. و چون همة سران کشورها به جشن دعوت شده بودند، برای پذیرایی از آنها: 165 سرآشپز و پیشخدمت و گارسن را مستقیماً‌ از رستوران «ماکسیم» پاریس با هواپیما به ایران آوردند، و 2500 بطری شراب درجة یک نیز به فرانسه سفارش دادند که قیمت هر بطر آن سر به یکصد دلار می‌زد

سوئیس در پاسخ به دعوت شاه از سران کشورها برای شرکت در جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی، فقط به اعزام یک عضو بازنشسته شورای حکومت فدرال اکتفا کرد. ولی همین اقدام دولت سوئیس نیز بحثهای بسیار تندی را در پارلمان برانگیخت.

نمایندگان پارلمان سوئیس که اصولاً با اعزام هر نوع نماینده‌ای به جشنهای تخت جمشید مخالف بودند، از دولت می‌پرسیدند: چرا سوئیس باید نماینده‌ای برای شرکت در یک نمایش مسخره بفرستد؟ و یا: اگر سوئیس در جشن شاه شرکت نکند، چه چیزی از دست می‌دهد؟... آنها به خصوص تأکید می‌کردند: وقتی مردم ایران از فقر رنج می‌برند، نماینده سوئیس نباید در جشنی حضور یابد که خوراک شاه و میهمانان ثروتمندش را خاویار تشکیل می‌دهد. رئیس پارلمان سوئیس نیز ضمن بحث، در جواب نماینده دولتش که ایران را کشوری ثروتمند توصیف می‌کرد، مثالی آورد که هنوز در خاطرم مانده است. او گفت: «یک عرب بدوی در صحرائی بی‌آب و علف در جستجوی تکه نانی بود تا سد جوع کند. موقعی که دیگر کاملاً ناامید شده بود، یک مرتبه چشمش به کیسه‌ای در زیر یک بوته خار افتاد و مشتاقانه دوید و آن را برداشت و گشود. ولی چون در کیسه چیزی جز چند رشته مروارید قیمتی نیافت، همه را به دور افکند. چرا که مروارید قیمتی در صحرا هرگز نمی‌توانست درد شکم گرسنه‌اش را تسکین دهد».

وزارت خارجة ایران با آگاهی از بدنامی خانوادة سلطنتی در سوئیس، به من مأموریت داده بود هر مقاله و گزارشی در مطبوعات سوئیس راجع به ایران و سفرهای شاه به سوئیس انتشار می‌یابد، همه را به فارسی ترجمه کنم تا از سوی سفارتخانه برای اطلاع مقامات وزارتخانه به تهران ارسال شود و البته در جهت هر چه بیشتر کاستن از درج مقالات ناخوشایند راجع به شاه نیز وزارت خارجة ایران همه ساله قبل از کریسمس هدایای گرانقیمتی از قبیل: فرشهای ابریشمی، مقادیر معتنابه خاویار، و قوطی سیگارهای طلا یا نقره با آرم دربار شاهنشاهی، به سفارتخانه می‌فرستاد تا از طریق من به روزنامه‌نگاران سوئیسی داده شود. ولی گفتنی است که مطبوعات سوئیس علی‌رغم دریافت هدایای ارزشمند، نه تنها دست از رویة خود برنمی‌داشتند، که حتی بر دامنة انتقاد از اعمال شاه و درباریان می‌افزودند.

چنین به نظر می‌رسید که بدنامی شاه و درباریان در خارج از کشور، به هیچ‌وجه بر موقعیت آنان در داخل ایران اثر نمی‌گذاشت. زیرا درست برخلاف آنچه انتظار می‌رفت: شاه هر روز قدرتی افزونتر از روز پیش می‌یافت، و به همین جهت نیز به خود اجازه می‌داد به مراتب بیش از حدی که قبلاً تصور می‌کرد در سوئیس بماند تا به تفریح و اسکی‌بازی خود ادامه دهد... لیکن این احساس قدرت فی‌الواقع سرابی بود که باعث می‌شد شاه از توجه به حقایق دور بماند، و بی‌اعتناء به حرکتی که در جهت دگرگونی سرنوشتش آغاز شده بود، راه خود را کماکان ادامه دهد.

ملکه فرح برخلاف شاه چندان مورد تنفر مردم سوئیس نبود. و به همین دلیل هرگاه به سوئیس می‌آمد، نامه‌هایی از سوی طبقات مختلف به سفارتخانه می‌رسید که نشان می‌داد مردم سوئیس حساب او را از شاه جدا می‌دانند. ولی این وضع نیز بر اثر وقوع رسوایی قاچاق تریاک توسط یکی از درباریان دگرگون شد، و احساسات ضدشاه را در سوئیس چنان به اوج رساند که دامن همه را فراگرفت. در سال 1972 موقعی که شاه و ملکه برای اسکی‌بازی در سن موریتس به سر می‌بردند، شاهزاده «دولو» (یکی از منسوبین و دوست نزدیک شاه، که انحصار تجارت خاویار ایران را در دست داشت) به جرم قاچاق مواد مخدر توسط پلیس سوئیس دستگیر شد، و بعد هم با جستجو در ویلای خصوصی او مقادیر معتنابهی تریاک به دست آمد. وقوع این حادثه چنان ما را در سفارتخانه به وحشت فرو برد که احساس می‌کردیم نه جرأت دفاع داریم و نه می‌توانیم مثل رسواییهای گذشته برای حل و فصل قضیه وارد مذاکره با مقامات سوئیسی شویم. ولی این بار هم باز به خاطر دخالت رئیس تشریفات وزارت خارجة سوئیس، مسئله زیاد به درازا نکشید، و بعد از چند بار رفت و آمد او سرانجام شاهزاده «دولو» توانست با پرداخت چند میلیون فرانک جریمه از زندان رهایی یابد.

قضیة بازداشت یکی از همراهان شاه به جرم قاچاق مواد مخدر، بازتاب بسیار گسترده‌ای در مطبوعات سوئیس داشت و روی هم رفته باعث شد مقالات متعددی – چه غضب‌آلود و چه مضحک – علیه شاه و ایران انتشار یابد. به طور مثال یکی از روزنامه‌های سوئیس کاریکاتوری به چاپ رساند که نشان می‌داد: رئیس تشریفات وزارت خارجه سوئیس کت گشادی با آستینهای دراز پوشیده، و در حالی که شاه و شاهزاده «دولو» را درون آستینهای خود مخفی کرده، دارد آنها را به سمت هواپیمای اختصاصی شاه می‌‌برد تا از سوئیس خارج شوند.

در این جریان ضمناً ثابت شد که مقالة مندرج در یکی دیگر از روزنامه‌های سوئیس تحت عنوان «تریاک: نان روزانة ایرانیها» تا حد زیادی با واقعیت تطبیق داشته است. وگرچه بعد از ترجمة این مقاله توسط من، از سوی سفارتخانه نامة اعتراضیه‌ای برای مدیر روزنامه فرستاده شده بود، ولی آنچه پیش آمد طبعاً دیگر جایی برای تکذیب مطلب باقی نمی‌گذاشت. دولت سوئیس بعد از این رسوایی، رئیس تشریفات وزارت خارجة خود را از مقامش برکنار کرد؛ ولی به جای طرد او دست به اقدامی منطقی زد و با سمت سفیر سوئیس در ایران به تهران فرستادش. در حالی که دربار شاه کاری دقیقاً خلاف منطق انجام داد، و به جای توبیخ و تنبیه شاهزاده «دولو» به عنوان مقصر اصلی، تمام کاسه و کوزه‌ها را بر سر سفیر ایران در سوئیس شکست. در این جریان دکتر لقمان ادهم را – گویی که به خاطر قصور در پنهان کردن کثافتکاری حضرات، مرتکب جنایتی وحشتناک شده باشد – ابتدا دو سه ماهی به آلمان فرستادند و بعد هم متعاقب فراخواندنش به تهران، دیگر او را به هیچ پست دولتی نگماشتند.

سفیری که به جای دکتر لقمان ادهم به سوئیس آمد «محمود اسفندیاری» بود، که با «ثریا» همسر دوم شاه خویشاوندی داشت، و روی هم رفته مردی بود خونسرد ولی بسیار سختگیر.

به زودی آثار اقدامات اسفندیاری – که از قرار خیلی هم مورد توجه شاه قرار داشت – ظاهر شد. مثلاً او بدون توجه به آزادی کامل مطبوعات در سوئیس، علیه یکی از روزنامه‌های فکاهی که شاه را حاکمی ستمگر لقب داده بود، به دادگاه شکایت کرد. و گرچه طبق رأی دادگاه – که به مراتب از اشتباه سفیر مضحک‌تر بود – سردبیر روزنامه به دلیل نقض مقررات مربوط به خودداری مطبوعات از توهین به سران کشورها، مقصر شناخته شد، ولی برای مجازاتش پرداخت جریمه‌ای فقط به مبلغ 150 فرانک تعیین گردید.


پشت پرده تخت طاووس، مینو صمیمی،ترجمه: دکتر حسین ابوترابیان،انتشارات اطلاعات، 1370 صص 115 تا 119