فعالیتهای سیاسی و نظامی و مناسبات ابوالفتحمیرزا سالارالدوله با انگلیس
2166 بازدید
تولد و نوجوانی
ابوالفتحمیرزا سومین فرزند پسر مظفرالدین شاه قاجار بود که در شهر ولیعهدنشین تبریز به دنیا آمد. مادر ابوالفتح میرزا که ظاهراً از خاندان قاجار نیز نبود نورالدوله لقب داشت[0] این موضوع باعث شد که سالارالدوله نتواند ولیعهد شود.
سال تولد ابوالفتح میرزا را بیشتر پژوهشگران 1298 هجری قمری برابر با 1260 هجری شمسی و نوامبر 1881 میلادی ذکر کردهاند.[1] اما برخی دیگر از نویسندگان سال 1291 هجری قمری را نیز برای تولد او نوشتهاند.[2]
درباره لقب سالارالدوله بیشتر محققین بر این باورند که آنگاه که ناصرالدین شاه قاجار برای بار سوم عازم سفر فرنگ بود در هنگام عبور از ایالت آذربایجان و شهر تبریز نوه خود ابوالفتح میرزا را به لقب سالارالدوله ملقب ساخت.[3] برخی دیگر از نویسندگان نیز گفتهاند در سال 1312 هجری قمری وقتی که سالارالدوله توسط ناصرالدین شاه به تهران فرا خوانده شد و پس از آنکه آزمایشهای نظامی از او به عمل آمد توسط جد تاجدار خود از درجه نظامی سلطانی به امیر تومانی (سپهبد) ارتقا یافت و لقب سالارالدوله نیز به وی اعطا گردید و در ضمن مقرر شد هفتهای دو شب نگهبان مخصوص خوابگاه شاه باشد.[4] او از همان آغاز جوانی به غرور و جاهطلبی شهرت داشت و از همان دوران در اندیشه کسب تاج و تخت پادشاهی بود و بر این باور بود برای ولایتعهدی و جانشینی پدر سزاوارتر و لایقتر از برادر ولیعهدش محمدعلی میرزا میباشد. مهدی ملکزاده در این باره مینویسد:
در میان شاهزادگان درجه اول قاجار ابوالفتح میرزای سالارالدوله پسر سوم مظفرالدینشاه طبع سرکش و روحی جاهطلب داشت و استعدادش برای سرکشی و طغیان از همه بیشتر بود و با تحریک حس جاهطلبی او و امیدوار کردن او به آینده انتظار میرفت که علم مخالفت را بر ضد دولت وقت برانگیزد و سر به طغیان بلند کند.[5] سالارالدوله در محرم 1315 قمری برابر با 1277 خورشیدی به حکومت کرمانشاهان و سرحدداری عراقین منصوب شد.[6] حکومت او بر کرمانشاه بیش از شش ماه نبود، پس از سالارالدوله، اقبالالدوله کاشی به حکومت کرمانشاه منصوب شد.[7]
به علت نارضایتی مردم کرمانشاهان، سالارالدوله از حکومت آن ایالت معزول گردید، اما پس از چندی در اواخر شوال سال 1316 قمری حکومت ایالت خمسه (زنجان) به وی واگذار گردید.[8] سالارالدوله در خمسه نیز بر اعمال و رفتار ناشایست خود ادامه داد و همه نوع تجاوز و تعدی نسبت به مردم را روا میداشت و املاک و زمینهای مرغوب را با طرق گوناگون غصب میکرد به طوری که اوضاع این ایالت در دوران حکومت او را به شدت نابسامان توصیف کردهاند. یکی از کسانی که در این زمان از زنجان دیدار داشته است حاج سیاح است، او مینویسد:
سالارالدوله در زنجان دخلها که از نان برده کمتر از دخل حکومت تهران از نان نبود. حکام هر جا میروند مفسدین و اشقیاء آنجا را با خود همدست کرده مردم را پامال میکنند. در تهران شایع شده حاجی اشرفالملک را که از جمله صاحبان املاک و نقود زیاد بوده و همه میدانستند مبلغ زیادی در خانه پول دارد شبانه به دو سه نفر قاتل پول داده بودند وقتی که از حضور حکومت برگشته به خانه میرفته در نزدیک خانه خودش به گلوله کشتند. فردا شب خود سالارالدوله و همان مشیرالممالک به اسم مهر کردن خانه، به خانه او رفتند شبانه تمام خزینه او را بردند. زن او با چند بچه به تهران آمده به هر در رفتند و با اینکه در تهران و بلکه در تمام ایران عموم مردم این قضیه را میدانستند ولی آنها نتیجه نگرفتند.[9]
حکومت سالارالدوله بر ایالت خمسه نیز دیری نپایید و مظفرالدین شاه او را معزول کرد و شاهزاده عزالدوله را به جای او به ایالت خمسه فرستاد.[10] سالارالدوله نیز پس از مدتی به فرمانروایی ایالات عربستان (خوزستان)، لرستان، بروجرد و بختیاری و ایلات آن حدود به انضمام ریاست تمام قشون آن صفحه منصوب گردید.[11]
پس از آنکه مظفرالدین شاه از اقدامات و فعالیتهای مستبدانه و ناشیانه سالارالدوله آگاه شد او را به تهران احضار و از حکومت آنجا معزول نمود و به او دستور داد دیگر حق مراجعت به آن نواحی را ندارد. مدت حکومت سالارالدوله بالنسبه طولانی و حدود چهار سال بود یعنی از سال 1318 تا 1322 هجری قمری. پس از عزل سالارالدوله، عبدالحسین میرزا فرمانفرما به حکومت لرستان رسید.[12]
ابوالفتح میرزا سالارالدوله روز 25 محرم سال 1323 قمری به حکومت ایالت کردستان منصوب شد.[13] ظاهراً سالارالدوله اصرار زیادی در به دست آوردن این منصب داشته چرا که به نوشته برخی، او برای راضی کردن مظفرالدین شاه جهت اعطای این منصب حتی در حرمسرای سلطنتی بست نشست تا اینکه بالاخره حکومت کردستان و گروس را به او دادند.[14] سخنان سالارالدوله پس از ورود به سنندج در میان علما و روحانیون شهر شنیدنی است:
من حاکم نیستم، من مالکالرقاب هستم، شاهبابام کردستان و گروس را به من بخشیده، من بر حیات و ممات اهالی کردستان و گروس مختار و مسلط هستم، هرکس را اعدام بکنم، یا به هر کس عطوفت و مرحمت داشته باشم کسی از من نمیپرسد.[15]
سالارالدوله و مشروطه
دربارة مشروطهخواهی سالارالدوله که بیارتباط با حمایت سفارت انگلیس از حرکت مشروطهخواهان نبود باید گفت زمانی که در تهران بود علاوه بر آن که خود از یاران و هواداران مشروطه بود بسیاری از دوستان و بستگان خود را نیز به همراهی با مشروطه تحریک میکرد و مکرر نیز مبالغ هنگفتی برای مشروطهخواهان و متحصنین قم و حضرت عبدالعظیم و سفارت انگلیس میفرستاد. در کتب مشروطه از جمله تاریخ مشروطه کسروی، تاریخ بیداری ایرانیان و تاریخ مشروطه ادوارد براون به این مسئله اشاره شده و حتی ادوارد براون بخشی درباره مشروطهخواهی سالارالدوله دارد. به گفته ملکزاده زمانی که مشروطهخواهان در تحصن بودند ملکالمتکلمین را برای تهیه پول و مخارج ضروری مأمور کردند؛ او نیز به ملاقات چندین نفر از تجار و ثروتمندان که گمان میکرده به مشروطهخواهان کمک میکنند رفته اما چنین نشده و آنها مبالغ بسیار ناچیز پرداخت کردند. او نیز عماد خلوت را نزد سالارالدوله فرستاده و به او پیغام داده بود که ملّیون و آزادیخواهان نیاز فوری به کمک دارند و پایداری آنان نیاز به تهیه مخارج دارد و سالارالدوله نیز فوراً مبلغ هشت هزار تومان توسط صدیق اکرم برای ملکالمتکلمین فرستاد.[16] دولتآبادی نیز میگوید توقف متحصنین تنها در صورتی میتوانست چند روز دیگر عملی شود که مخارج دو روزه آنان که حداقل پانصد تومان است به آن جا رسانده شود و در این لحظه ملکالمتکلمین دست در جیب خود کرده و مبلغ پانصد تومان در آورده و اظهار میدارد این مبلغ را روز گذشته سالارالدوله فرستاده است که به هدف اینگونه کارها برسد.[17] به نظر میرسد حمایت ظاهری او از مشروطه به واسطة نقش و پشتیبانی انگلیس از مشروطه بوده باشد.
اولین طغیان
سالارالدوله از همان دوران در اندیشة کسب تاج و تخت بود و برای رسیدن به این آرزوی دیرینه خود همه کار کرد و از همه راههای ممکن استفاده کرد. از سوی شمال، غرب و جنوب کشور بارها اقدام به حمله به تهران کرد و در همة این موارد با انگلیس در ارتباط بود و از کمکهای مادی و معنوی انگلیس بهره برد. اما همه تلاشهای او برای رسیدن به سلطنت بینتیجه بود و هیچ هودهای جز بدنامی برای خود و پریشانی و ازدیاد هرج و مرج برای کشور نداشت. حیات سیاسی و نظامی سالارالدوله در واقع تکاپو و تلاشهای بلندمدت او برای کسب سلطنت بود که بیفایده بود و سرانجام نیز در غربت درگذشت. نخستین تلاش و تکاپوی جدی او برای کسب مقام سلطنت در سال 1325 قمری و در آغاز پیروزی مشروطیت از جانب غرب کشور و با همراهی گروهی از الوار بود که البته با شکست او به پایان رسید.
در این زمان مبارزات مشروطهخواهی در اوج قرار داشت و سالارالدوله نیز در مواردی به آزادیخواهان و مشروطهخواهان کمک و مساعدت مالی میکرد و روابط حسنهای با آنها بهویژه خطیب نامور ملکالمتکلمین داشت. وجود اندیشه مشروطهخواهی در شخصی همچون سالارالدوله عجیب بوده و باور اینکه فردی چون او با آن اعمال و کارهای بیخردانه دارای اندیشههای آزادیخواهانه است مشکل میباشد.
سالارالدوله هنگام تصمیم برای آغاز طغیان حکمران بروجرد و لرستان بود که در اواخر عمر مظفرالدین شاه به این سمت منصوب شده بود[18] و آنگاه که مظفرالدین شاه درگذشته بود حدود یک سال از حکومت او میگذشت.[19] البته هاشم محیط مافی در این زمینه مینویسد از زمانی که سالارالدوله در سال 1323 از حکومت کردستان معزول و به تهران مراجعت کرده بود تا زمان مرگ مظفرالدین شاه در تهران مانده و فعالیت خاصی نداشت و بعد از مرگ مظفرالدین شاه نیز از سوی شاه جدید مورد عنایت چندانی نبود و در واقع فرصت چندانی برای پرداختن به خواستههای سالارالدوله نداشته، سالارالدوله نیز چون شاه را مشغول به خود دیده، بدون خبر و اجازه دولت از تهران خارج و مستقیم به لرستان و بروجرد عزیمت و یکسر به میان ایل نظرعلی امرایی رفت.[20] محمدعلی شاه که احتمال تمرد و طغیان از سوی او را بعید نمیدانست تلاش کرد سالارالدوله را به تهران کشانده و او را تحت نظر بگیرد. اما سالارالدوله تمایلی برای مراجعه به تهران نداشت.
بر طبق نامههای سر اسپرینگ رایس ظاهراً سالارالدوله در این زمان از دولت انگلیس نیز استمداد جسته و خواهان پشتیبانی آنها از خود شده است. محمدعلی شاه نیز برای سرکوب برادرش از سفارت انگلیس کمک خواسته است و از طریق آنها پیامهایی را برای سالارالدوله ارسال میکرده است. از جمله این که وعده داده اگر سالارالدوله حاضر به تسلیم شود او را بخشیده و پست والیگری جدیدی به وی بدهد.[21] سر اسپرینگ رایس موضوع را با سفارت روس و مسیو هارتویک نیز در میان نهاده و البته بر این باور است آنها از اوضاع مطلع بوده و سفارشات لازم را در این زمینه به کنسول خود کردهاند.[22]
سالارالدوله در این زمان که پیروزی خود را حتمی میدید به هیچ کدام از خواستههای محمدعلی شاه وقعی ننهاده و به کار خود ادامه داده و حتی به نوشته رایس پاسخهای توهینآمیزی به محمدعلی شاه داده و تهدید کرده عنقریب به تهران حمله خواهد کرد.[23] بهانة او برای حمله به تهران کمک به مشروطهخواهان بود.
همانگونه که محمدعلی شاه وابستگی زیادی به سفارتین داشته و در بسیاری از موارد به آنها متوسل میشد- البته او برای محکم کردن پایههای سلطنت جدید خود به آنها نیاز داشته و در نهایت نیز به کمک نیروهای روسی به عمر مجلس اول خاتمه داد-سالارالدوله نیز بینیاز از کمک دولتهای بیگانه نبود. او در دورههای مختلف زندگی خود از روس، انگلیس و آلمان و حتی عثمانی هم طلب کمک کرد. رایس در نامهای که به اتابک نوشته است به مسئله درخواست کمک و استمداد سالارالدوله از عثمانی هم اشاره میکند.[24]
طغیان سالارالدوله زمانی روی داد که چند صباحی بیش از عمر مشروطیت ایران نمیگذشت. عدم تمایل قلبی دربار و شخص شاه – که تازه به سلطنت رسیده بود و طبعاً تمایل داشت اقتدار و مسئولیت کامل داشته باشد و وجود مجلس را مزاحم میدانست- به مشروطه، اوضاع نابسامان اقتصادی و اجتماعی کشور و همچنین حضور و دخالت بیگانگان در امور مملکت بهویژه روس و انگلیس موجب شد زمینه شورش افرادی مثل سالارالدوله فراهم شود. به هر روی در نبرد نیروهای دولتی با سواران سالارالدوله و با وجود برتری قوای دولتی شکست سالارالدوله محتمل بود.
یکی از دلایل شکست سالارالدوله کمک سواران و نیروهای داوودخان سهامالممالک (رئیس ایل کلهر) به اردوی دولتی بود. صور اسرافیل درباره اردوی سهامالممالک چنین نوشته:
چنانکه جناب امیرالامراءالنظام داوودخان سهامالممالک ایلخانی قبیله کلهر در این غائله شاهزاده منشاء خدمات بزرگ شد و در حقیقت آنچه در باب این غلبه و فتح شبیه اعجاز میشنویم راجع به آن وجود غیرتمند است.[25]
داوودخان در شورشهای بعدی سالارالدوله، متحد او شد. سالارالدوله نیز ادامه جنگ را بیفایده دانسته تصمیم به فرار گرفت، لذا با باقیمانده سواران خود از نهاوند خارج و به سمت بروجرد به راه افتاد و البته به هر دهکده که میرسیدند اقدام به غارت میکردند. چون در طول مسیر از عدة همراهان او کم میشد به طوری که به جز عده کمی، کسی دور او نماند و اردوی دولتی نیز در تعقیب آنها بودند، سالارالدوله مجبور شد اهل و عیال خود را در بروجرد گذاشته، مستقیماً به کرمانشاه رفته و در کنسولخانه انگلیس پناهنده شود.[26]
سر اسپرینگ رایس در نامة خود به اتابک اعظم در مورخة 17 مه 1907 مینویسد سالارالدوله در ملاقات با کنسول انگلیس در کرمانشاه اظهار داشته است میل دارد با شاه از در دوستی و صلح درآید و در این زمینه هم تلگرافهایی از شاه و مادر شاه دریافت کرده است اما به واقعیت داشتن آنها اطمینان ندارد و میخواهد به وسیلة سفارتخانة انگلیس پیامی دریافت دارد. کنسول انگلیس نیز اظهار داشته چنانچه قول دهد نسبت به اعلیحضرت محمدعلی شاه و دولت ایران وفادار باشد در این زمینه تلاش خواهد کرد.[27]
در تاریخ 20 ژوئن 1907 سر اسپرینگ رایس در نامهای دیگر به سر ادوارد گری مینویسد سالارالدوله تنها با یک سوار به کنسولگری انگلیس در کرمانشاه وارد و به کنسول اظهار داشته به محض دریافت تأمین جانی از طرف شاه برای خود و خانوادهاش ایران را ترک خواهد کرد.[28]
سفارت انگلیس نیز در نامهای به اتابک اطلاع داد دولت او نمیتواند از کسی که علناً درصدد ضدیت و مخالفت برآمده محافظت نماید و به کنسول خود در کرمانشاه دستور داده بود به سالارالدوله تفهیم کند ما نمیتوانیم او را در سفارتخانه نگه داریم.[29]
سالارالدوله در کنسولگری انگلیس در کرمانشاه چهار موضوع را درخواست میکند: اول تأمین خود که به خارج برود، دوم تأمین اولاد و عیال خود، سوم تأمین برای نظرعلیخان پشتیبان خود و پدرزنش و چهارم امنیت مالی.[30] پس از ورود سالارالدوله به کنسولخانه انگلیس، کنسول آن کشور از دادن اطمینان جانی به او خودداری کرده و به او بیان میدارد اشخاصی که برضد دولت ایران قیام میکنند کنسولگری تأمین آنها را نمیتواند قبول کند.[31] کنسول انگلیس سپس شرح وقایع را برای سفارت انگلیس ارسال میکند و مکاتباتی در این زمینه صورت میگیرد. در هر حال سالارالدوله در کنسولخانه انگلیس برای نجات خود اقدام به ارسال تلگرافهایی به مقامات مختلف کرد و حتی نامهای نیز در تاریخ 8 جمادیالاول 1325 به پادشاه انگلستان ادوارد هفتم نوشته، خواهان حمایت از خود شده است. در این نامه آمده بود:
حضور مرحمت ظهور مبارک اعلیحضرت قدرقدرت قویشوکت، عم اکرم اعظم تاجدار نامدار امپراتور کل ممالک انگلستان خلّدالله ملکه و سلطانه، به اقتضای عوالم اتحاد و یک جهتی که فی مابین آن دو دولت قوی بنیاد منعقد است در این موقع چنان مقتضی آمد که خود را در قونسولخانه آن عم اکرم تاجدار کامکار حاضر نموده تشکر منزله آن مقام را که مایه امیدواری ابدی است عرضه بدارد. همواره از درگاه خداوند ذوالجلال سلامت وجود مسعود مقدس و ازدیاد شوکت و شهامت عم اکرم اعظم تاجدار خود را عاجزانه مسالت مینماید و در این موقع حفظ شرف منزلت خود و خانواده خود را از فتوت و عنایات ملوکانه آن اعلیحضرت قوی شوکت همایونی ایدالله تعالی تمنا دارد.[32]
پس از مکاتباتی که بین کنسول انگلیس و دولت ایران انجام شد با برخی از خواستههای سالارالدوله موافقت شد و در نهایت قرار شد او را از کرمانشاه به تهران منتقل کنند. سفارت انگلیس در حل این مسئله حضور جدی داشته و ظاهراً حمایت جانبی آنها از سالارالدوله در این مذاکرات نقش مهمی داشته. سر اسپرینگ رایس سفیر انگلیس در مکاتبهی با اتابک از علاقه کشورش و سفارت متبوع در مسئله سالارالدوله و میانجیگری در این زمینه خبر میهد.[33]
وزیرمختار انگلیس در ایران برای دریافت امان برای سالارالدوله پس از انجام مذاکرات و مکاتباتی توانست از طرف شاه و اتابک اعظم حفظ جان و محاکمة منصفانة سالارالدوله را کسب کند و به کنسول انگلیس در کرمانشاه نوشت ترتیب تسلیم سالارالدوله را به فرماندار همدان که شخص وزیرمختار به او حسن نیت داشت بدهد. رایس در نامة خود به سر ادوارد گری نوشت:
در این باره شکی نیست که سالارالدوله [به] تمرد و عصیانی علنی دست زده است و موجب کشتار عدة بسیاری شده است و از این رو حمایت از او ورای تأمین جانی و اطمینان از این که منصفانه محاکمه خواهد شد، بیمورد میباشد.[34]
وزیرمختار انگلیس در زمان حضور سالارالدوله در تهران همواره در مکاتبه و ملاقات با مقامات ایرانی به ویژه اتابک اعظم تأمین جانی و محاکمة منصفانة سالارالدوله را خاطرنشان میکرد.
غائلة سالارالدوله و بهویژه نقش انگلیس در کسب تأمین جانی او در مذاکرات مجلس شورای ملی نیز از مباحث عمدة نمایندگان بود و در این زمینه مذاکرات زیادی صورت گرفت. در مذاکرات جلسه 8 جمادیالاولی نمایندگان مجلس قرار بر این شد که اهلالبیت او در امان باشند ولی خود او مادامی که حقوق مردم را پایمال کرده است و اموال مردم را نداده است نمیتواند امنیت داشته باشد. در جلسه روز بعد حاجمحمداسماعیل آقا دربارة امنیت سالارالدوله اظهار داشت:
اگر امنیت جان و مال به او داده شود خساراتی را که بهواسطه او به مردم بیچاره وارد آمده، رحمتالله خانی که از راه خیرخواهی پنجاه و یک توپ را بینشان انداخته بود که ضرری به ملت وارد نیاید و او را شکم دریده چطور میشود؟ در کدام قانون است که حقوق مردم بر باد برود و مجازات نشود؟.[35]
برخی وکلا نیز از دخالت و میانجیگری سفارت انگلیس در این قضیه ناراضی بودند. از جمله آقا میرزا فضلعلی آقا که معترض بود که چرا قنسول انگلیس راضی میشود از کسی که حقوق ملتی را ضایع کرده حمایت کند، این امر خلاف قانون بینالملل است. او معتقد بود نباید به او تأمین جانی داد.[36] محتشمالسلطنه در جواب او اظهار داشت: «سفارت انگلیس به طور توسط اخطار نکردهاند بلکه به طور اظهار مستدعیات شاهزاده بوده است».[37]
حاج نصرالله دیگر نمایندة مجلس هم بر این باور بود که با توجه به این که خیانت و جنایت سالارالدوله بدیهی است دولت انگلیس هیچ وقت تضییع حقوق مردم را تکلیف نخواهد کرد. البته او توصیه کرد به واسطة شاهزاده بودن سالارالدوله میبایست مراعات حال او بشود.[38]
در مذاکرات مجلس دربارة سالارالدوله و نقش کنسول و سفارت انگلیس در این قضیه برخی نمایندگان به اقدام انگلیس معترض بودند اما برخی دیگر از نقش انگلیس در تسلیم سالارالدوله تمجید کردند و دخالت انگلیس را نه حمایت از شخص یاغی که تنها واسطه در میان او و دولت تفسیر کردند. از جمله سیدعبدالله مجتهد نطق کوتاهی در حمایت از سفارت انگلیس و تمجید از انگلیس ایراد کرد.[39] او اظهار داشت:
این شخص (سالارالدوله) تقصیر زیاد کرده و باید به مجازات هم برسد ولی چون به دولت بزرگی پناهنده شده و دوستیهای دولت انگلیس هم که بر ما معلوم است، در این صورت بهتر است مجلس رأی ندهد تا در کمیسیون مشورتی کرده آن وقت رأی بدهد.[40]
زمانی هم که قرار شد سالارالدوله را به تهران بیاورند برخی نمایندگان مجلس از دخالت انگلیس در این قضیه بیمناک شدند و احتمال میدادند برای نجات سالارالدوله مانع از رسیدن او به تهران شوند. معینالتجار اظهار داشت:
از قرار معلوم در خصوص آوردن سالارالدوله سفارشی شده است. باید طوری شود که به تهران وارد شوند و به جای دیگر نرود.[41]
بعداً که سالارالدوله در تهران بود و به سفارش انگلیس از مجازات او صرف نظر گردید، برخی نمایندگان به این قضیه معترض بودند. آقاسیدحسین پس از آنکه سالارالدوله را تنها به حبس در باغ عشرتآباد محکوم کردند ناراضیانه اظهار داشت گویا همة این زحمات و ترتیبات برای این بود که او را به تهران بیاورند که از او مهمانداری کنند.[42]
او همچنین بعدها در این باره چنین گفت:
... یکی از آن اشخاص سالارالدوله است که از او بزرگتر مقصری نیست این همه قتل و غارت کرد. متجاوز از بیست پارچه آبادی این مملکت را خراب کرد. هیچ کس هیچ نگفت. این حرکت از روی چه قاعده بود و چه شد که او را بخشیده و چرا بخشیده و کی بخشید؟ اگر معنی مشروطه این است که یکی در حبس بماند و یکی دیگر با این همه تقصیر بخشیده شود که بگویند مردم بدانند و اظهار عقیده نکنند و اگر این نیست پس این ترتیبات از روی چه قاعده است؟.[43]
میتوان چنین انگاشت که دخالت انگلیس در این قضیه علاوه بر تمایل و خواست همیشگی آن کشور برای تحریک و هدایت عوامل ناراضی، به واسطه بستنشینی سالارالدوله در کنسولگری آن کشور در کرمانشاه بوده است و کنسول و سفیر انگلیس به ناچار در این قضیه وارد شدند. این مسئله در مکاتبات آنها روشن است.
سر سیسیل اسپرینگ رایس در نامهای به سر ادوارد گری وزیر وقت امور خارجه انگلیس نوشت:
اینک ما در وضعی هستیم که بالاجبار شخصی که علناً یاغی شده و موجب مرگ و میر عدة زیادی را فراهم آورده حفظ و حراست میکنیم. تصور میکنم وقت آن رسیده که از دولت و مجلس (ایران) بخواهیم مقرراتی چند دربارة حقوق و وظایف بستنشینی وضع کنند.[44]
تحصن و بستنشینی یکی از رسوم کهن ایرانی بود که شاید محصول بافت سیاسی خودکامه بود و انگلیسیها مایل نبودند آن را مراعات نکنند. آنها در سفارت را به روی متحصنین گشوده و عدم رعایت قانون تحصن را روا نمیدانستند چرا که انجام این کار را به معنای زیر پا نهادن سنتی قدیمی و محترم و لطمه زدن به نام نیک(!) خود نزد عامة مردم و از دست دادن موقعیتی میدانستند که امکان مقداری اعمال نفوذ سیاسی را از آنان میگرفت.[45]
به هر حال پس از ورود سالارالدوله به تهران او را نزد محمدعلی شاه بردند که درباره او تصمیم بگیرد. به نوشته محیط مافی:
هیچگونه توجه از طرف شاه نشد، پس از مدتی ظهیرالدوله بیاناتی کردند، اعلیحضرت با حالت غضب به شاهزاده برادر کوچک خود نظری کرد مختصر تغیّری نمودند که فلان فلان شده هوای سلطنت در سرت افتاده هماکنون به دارت میزنم که هوای شاهی از سرت خارج شود و عبرت دیگران شود.[46]
اما با شفاعت و درخواست ظهیرالدوله و وزرای حاضر، محمدعلی شاه که نمیخواست باعث تکدر هیأت وزرا شود و موقعیت را نیز برای مجازات سالارالدوله مناسب نمیدید و مهمتر اینکه شاهزاده در تحت حمایت ضمنی سفارت انگلیس بود و عدة زیادی از اعیان و اشراف نیز از سالارالدوله شفاعت کرده بخشش او را درخواست میکردند از کشتن سالارالدوله چشمپوشی کرد و مقرر شد سالارالدوله در قصر عشرتآباد که از کاخهای دولتی بود توقیف و عدهای سرباز مراقب او باشند.[47] بیگمان حمایت انگلیس از شاهزادة شورشی از مهمترین عوامل خودداری شاه از تنبیه جدی سالارالدوله بود.
سالارالدوله سرانجام به همان توقیف در عشرتآباد مجازات و شورش نخست او به این ترتیب به پایان رسید.
شورش سالارالدوله در مناطق غربی کشور تأثیرات مخربی داشت و چپاولگری و غارتگری نیروهای او نقش مهمی در خرابی اوضاع اقتصادی آنجا داشت. روحالقدس درباره شورش سالارالدوله نوشت: «سالارالدوله که برادر شاه است و کریمة لایسئل عما یفعل در شأن او نازل شده خلاصه آشوب در تمامی ذرات مملکت گشته».[48]
او تا زمان کودتای محمدعلی شاه و بمباران مجلس شورای ملی و سقوط مجلس اول در سال 1908 میلادی (1327 قمری) در عشرتآباد بود و پس از آن به خارج از کشور رفت.[49]
دربارة نقش انگلیس در این شورش سالارالدوله باید گفت با توجه به حمایت انگلیس از جریان مشروطه و کمکهای مالی سالارالدوله به متحصنین مشروطهخواه به نظر میرسد حمایت انگلیس از او چندان دور از واقعیت نباشد. حمایت انگلیس از مشروطه منحصر به اقدامات سفارت آن کشور در تهران نبود. در همة شهرهایی که مبارزات مشروطه در جریان بود کنسولخانه انگلیس حامی و پناهگاه مشروطهخواهان بود. یکی از این شهرها کرمانشاه بود.
سالارالدوله در کرمانشاه بود که حرکت خود را برای کمک به مشروطهخواهان در تهران آغاز کرد. در این شهر نیز مخالفان و موافقان مشروطه با یکدیگر درگیر بودند و کنسولگری انگلیس پناهگاه مشروطهخواهان بود. به گفتة اسپرینگ رایس حدود دو هزار نفر به همراه رهبر مشروطهخواهان شهر آقا محمدمهدی در کنسولخانة انگلیس متحصن بودند. کنسولگری مدتها در برابر درخواست وزارت خارجه ایران مبنی بر تحویل مشروطهخواهان مقاومت کرد و به استناد قانون تحصن به حمایت متحصنین برخاست. جالب آنکه مخالفان مشروطه نیز طی تلگرافی از سفارت روس خواستند سفارت انگلیس را ملزم کند متحصنین را تسلیم کنند.[50]
علاوه بر مسائل فوق میتوان گفت وعدههای انگلیس و عوامل آن کشور نظیر حسینقلیخان نواب که تبعة انگلیس بود در مقام وزارت خارجه مبنی بر اعطای تاج و تخت به سالارالدوله انگیزة کافی به مشارالیه برای طغیان داده بود.[51] اما تعجیل سالارالدوله و شرارتهای نیروهای او انگلیس را در حمایت جدی و علنی از او مردد ساخت.
طغیان دوم
او در دوران اقامت در اروپا و در دوران کشمکش و درگیری میان مشروطهخواهان و محمدعلی شاه همچنان نسبت به مشروطهخواهان وفادار بود و اظهار مشروطهخواهی میکرد، ملکزاده مینویسد:
... نسبت به مشروطهخواهان وفادار بود و اظهار مشروطهطلبی میکرد چنانچه نگارنده در این ایام پس از چندی او را در پاریس ملاقات کردم و طرفدار مشروطیتش یافتم. ولی پس از فتح تهران، سالارالدوله خود را از خسارتدیدگان راه مشروطیت میدانست انتظار داشت که زحمات و خسارت او از طرف اولیای دولت مشروطه مورد تقدیر و حقشناسی قرار گیرد و او را به ایران احضار نمایند اما چنین نشد.[52]
این دوران آشوب و هرج و مرج بر کشور حکمفرما بود و چون بنیان نظام مشروطه در کشور مستحکم نبود در گوشه و کنار مملکت آتش فتنه و نفاق و اختلاف شعلهور بود و قوای بیگانه بهویژه روس و انگلیس به هرج و مرجها دامن میزدند. پس از سقوط کابینههای سپهدار تنکابنی و مستوفیالممالک نوبت به ریاست وزرایی صمصامالسلطنه بختیاری رسید. در این مدت روس و انگلیس قرارداد 1907 را میان خود منعقد و کشور را به دو منطقه نفوذ خود تقسیم کردند و لشکریان روس به بهانه حفظ منافع اتباع خود به انزلی و نواحی شمالی کشور وارد شدند، انگلیسیها نیز نیرویی در جنوب کشور تحت عنوان پلیس جنوب تشکیل دادند که حافظ منافع آنان باشد.
سالارالدوله پس از آنکه دریافت از طرف مشروطهخواهان و مجلسیان نمیتواند امیدی داشته باشد به مخالفت علنی با آنان برخاست و به محمدعلی شاه مخلوع که او نیز در اروپا بود نزدیک شد. چرا که نابسامانی اوضاع ایران و ناتوانی مقامات در ایجاد امنیت و ثبات او را به حمایت مردم امیدوار کرد. لذا با محمدعلی میرزا و شعاعالسلطنه متحد شده و برای به تخت نشاندن شاه مخلوع تصمیم به ورود به کشور گرفتند.
دوستعلیخان معیرالممالک در کتاب وقایعالزمان درباره اوضاع آن روز کشور مینویسد:
دوره عجیب و درهمی است هر کس در هر جا هست حکمرانی مینماید، تقریباً ملوکالطوایف است. وضع تهران هم بدترین وضعیتها است که هیچ نمیتوان تصور کرد. دارای حاجت نمیداند عرض حاجت را به چه محل و چه کسی مینماید. در افواه عموم چندی است که مذاکرات زیاد میشود. در خصوص محمدعلی میرزا و از یک طرفی تا چند روز دیگر وارد خاک ایران خواهد شد. خدا شاهد است اگر شخصی بود قدری مآلاندیش در همچه دوره درهم مغشوش که هیچکس به هیچکس نیست در کمال خوبی میتوانست بیاید بر تخت خود قرار گیرد. ولی معذلک عرض میکنم چون مردم فوقالعاده از این هرج و مرج و از این تعدیات خودسرانه برخی به میل خود به قدری رنجیده شده و منزجر گردیده که حساب ندارد.[53]
معیرالممالک همچنین درباره شرایط بازگشت محمدعلی شاه مخلوع به کشور مینویسد:
با این خرابکاریها و رنجش مخلوق که امروز در ایران است من هیچ مانعی نمیبینم برای ورود محمدعلی شاه خصوصاً اگر دولتین روس و انگلیس حرفی نداشته باشند که دیگر از آب خوردن سهلتر است.[54]
سالارالدوله در نامههایی که به رؤسا و سران ایالات ارسال میکرد هدف خود را از بازگشت به کشور سرکوب مشروطه اظهار کرده است. در یکی از این نامهها آورده است:
عازم کردستان شدم که دمار از مشروطه و مشروطهطلب ایران در بیاورم و احترامات علما و مشایخ و اهل اسلام را اعاده و تجدید نمایم. مأمورینی که از طرف مشروطه در آنجا هستند همه را گرفته توقیف نمایید تا من برسم. به عموم ابلاغ نمایید هر کس مطیع است و رویه شاهپرستی را دارد مورد عطوفت خواهد شد و هر کس مشروطهخواه است به سزای عقیده فاسد خود خواهد رسید و در اینجا نه بر مرده که به زنده باید گریست.[55]
به هر حال تا ورود شاه سابق و سالارالدوله به کشور اقدام خاصی برای جلوگیری از آنها به عمل نیامد. اقدامات محمدعلیمیرزا و سالارالدوله با آگاهی دولتهای روس و انگلیس و همچنین عثمانی انجام شد و دولت روسیه بخصوص حمایت زیادی از محمدعلیمیرزا و سالارالدوله به عمل آورد. گرچه انگلیس در ظاهر خود را بیطرف نشان میداد و علاقهای به دخالت در امور ایران نشان نمیداد، اما در بسیاری از موارد حوادث را به نفع خود هدایت میکرد و در مواقع لازم حمایتهای خود را اعمال میداشت. چنانکه برخی بر این باور بودند که عدم مجازات سالارالدوله در طغیان سال 1325 به علت حمایت انگلیس از او بود و اگر او را مجازات مینمودند فجایع و شورشهای بعدی روی نمیداد. در جریان تصمیم شاه مخلوع و برادرانش برای حمله به تهران نیز مأموران دولتهای روس و انگلیس از این وقایع مطلع بودند و دولت انگلیس بر این باور بود که دولت روسیه خود اداره این جریانات را برعهده دارد.[56]
درباره میزان آگاهی دول بیگانه و دخالت آنها در این قضیه باید گفت روس و انگلیس قبلاً توافق کرده بودند در صورتی که شاه مخلوع سعی کند در ایران اغتشاش نماید مخارج سالانه او ساقط شود. به علاوه طبق همان قرارداد دولتهای روس و انگلیس تعهد کرده بودند از هر اغتشاش سیاسی که شاه مخلوع علیه دولت ایران انجام دهد جلوگیری نمایند. در 21 رجب 1329ق برابر با 19 ژوئیه سرادوارد گری به سربوکانان تلگرافی ارسال کرده بود به این مضمون که:
ما هر دو (روس و انگلیس) سلطنت شاه تازه (احمدشاه) را تصدیق کردهایم. من هیچ راهی نمیبینم که چگونه ما با روسیه بتوانیم مراجعت شاه را قبول نماییم. شما باید از دولت روسیه سئوال کنید که آیا دولت روس شاه مخلوع را با خبر خواهد ساخت که برای مراجعت او به ایران ما هیچ وجه اجازه نمیتوانیم بدهیم.[57]
در 4 شعبان 1329 برابر با 31 ژوئیه 1911 م، سفرای روس و انگلیس متّفقاً به دولت ایران یادداشتی ارسال کردند و در آن یادداشت ذکر کردند روس و انگلیس مداخله در جنگ داخلی با شاه مخلوع نخواهند کرد.[58] البته در این قضیه دخالت دولت روس در تحریک و حمایت از شاه مخلوع بارز بود. چنانکه نماینده سیاسی تزار در این باره گفته بود اگر شاه مخلوع هنوز در اروپا باشد من با کمال میل حاضر هستم به او اخطار دهم و او را از ورود به ایران جلوگیری کنم اما او اکنون وارد ایران شده و اوضاع تغییر کرده است. او با ورود به گمشتپه حمایت دولتین را از دست داده است و البته باید تا آخرین دقیقه مقاصد مهم خود را تعقیب کند و ضمناً نماینده سیاسی انگلیس را نصیحت کرده و گفته بود که بگذارید آنچه شدنی است بشود.[59] وزیرمختار روس به درخواست کمک ایران برای دفع شاه مخلوع و برادرانش پاسخ رد داده و اظهار داشت ما همراه و یا متحد محمدعلی میرزا نیستیم و با اطلاع و استصواب ما به ایران نیامده و ایران باید خود او را دفع کند.[60]
مستر مور (خبرنگار روزنامه تایمز) که خود در جریان جنگهای قوای دولتی و محمدعلی میرزا بود در این باره مینویسد:
متجاوز از یک سال است انتریک و سازش شاه مخلوع با تراکمه جاری میباشد. شاه مخلوع با یک کشتی روس وارد ایران شده و شیوع کامل دارد که حرکات او در روسیه از مأمورین دولتی مخفی نبوده است در دوایر روس اینجا علناً از مراجعت شاه مخلوع اظهار مسرت نموده ورود او را با کمال اطمینان اظهار میدارند.[61]
سالارالدوله در اوایل تیرماه از راه آسیای صغیر و عثمانی وارد بغداد شده، سپس به ایران وارد شد. او به محض ورود به کشور اقدام به نامهنگاری به رؤسا و سران ایلات و علما و بزرگان نمود و سعی در کسب حمایت آنان داشت. او همچنین به کنسولهای روس و انگلیس در شهرهای غربی کشور پیامهایی را ارسال کرد.[62] چون بسیاری از علما بر اثر تبلیغات و عدم آگاهی و شناخت کافی و معرفت درست از مشروطیت، مخالف آن بوده و مشروطیت را مساوی با کفر و بیدینی میدانستند، برخی از علمای کردستان با سالارالدوله همراه شدند.
سالارالدوله در این زمینه چنین اظهار میداشت که مورد حمایت عثمانی میباشد که البته به نظر میرسد بیشتر برای جلب حمایت مردم و علمای سنیمذهب کردستان بوده باشد. سر جرج بارکلی نیز در گزارش ماهیانه خود به سر ادوارد گری در مطالب 18 مه 1911 /28 اردیبهشت 1290 / 19 جمادیالاولی 1329 در این باره میگوید:
کنسول اعلیحضرت در تاریخ دهم مه تلگرافی راپورت میدهد که سالارالدوله برادر شاه مخلوع از سرحد عبور کرده و بهعنوان اینکه عثمانیان به او وعده همراهی دادهاند مشغول به هیجان آوردن اکراد میباشد ولی تاکنون تلاش او چندان توفیق حاصل ننموده.[63]
سالارالدوله در سنندج اقدام به مکاتبه با شهرهای تهران، کرمانشاه، همدان، بروجرد، قزوین، زنجان، گروس و سلطانآباد و دیگر مناطق کرد. او در تلگرامی به امینالممالک او را به حکمرانی کرمانشاه و مأمور حفظ نظم و امنیت آنجا منصوب کرد و او را به تهیه و تدارک آذوقه برای هفت هزار نفر سوار و ده هزار تفنگچی مأمور کرد.[64]
سالارالدوله در سنندج از طریق کشیشی کلدانی که ریاست آشوریهای کردستان و همدان را به عهده داشت پیامهای محبتآمیزی برای مأموران خارجه ارسال کرد. اکثر علما و روحانیون کردستان با سالارالدوله همراهی کردند. از جمله شیخمحمد مردوخ و شیخعلاءالدین پیشوای نقشبندیه. به نوشته شیخرئوف ضیایی خواهرزاده شیخعلاءالدین، شیخ در نامه خود به سالارالدوله نوشته بود مشایخ اورامان با مریدان خود آماده میباشند که در راه رسیدن سالارالدوله به تاج و تخت به او کمک و یاری کنند.[65] او درباره علت همراهی شیخ با سالارالدوله مینویسد اگر چه من از نظر شخصی و باطن او اطلاع ندارم، ولی آنچه فهمیده میشد این بود که چون سیستم سلطنتی از قدیم متداول و مألوف همه بوده به علاوه اینکه در اطراف مشروطهخواهان از روی سیاست و یا هر علت دیگری تبلیغات زیادی میشد و عدهای آنها را ملاحده و مخالفین اسلام میدانستند این بود که برخی از روحانیون از آنها منزجر بوده و شاید حضرت شیخ از همان دسته اشخاص بوده باشد کما اینکه بیشتر علمای ایران چنین بودند.[66]
در جلسه 5 مرداد 1290 قانونی برای اعطای جایزه برای کشتن محمدعلی شاه و سالارالدوله تصویب شد.[67] این کار برای تحریک و تشویق مردم بر ضد محمدعلی میرزا و سالارالدوله بود. متن مصوبه دولت چنین بود:
4 شعبان 1329 بر حسب رأی مجلس مقدس اعلام میشود کسانی که محمدعلی میرزا را اعدام و یا دستگیر کنند یکصد هزار تومان به آنها داده میشود. کسانی که شعاعالسلطنه را دستگیر کنند بیست و پنج هزار تومان به آنها داده میشود، کسانی که سالارالدوله را اعدام یا دستگیر کنند بیست و پنج هزار تومان به آنها داده میشود و نیز اخطار میشود که اگر داوطلبان خدمات مزبور بعد از انجام خدمت کشته شدند مبلغ فوقالذکر به همان نسبت به ورثه آنها داده خواهد شد و این مبلغ در خزانه دولت موجود و بعد از انجام خدمت نقداً به آنها پرداخته میشود.[68]
سالارالدوله در اوایل شعبان 1329 وارد کرمانشاه شد. دولت مرکزی ابتدا برای مقابله و سرکوب محمدعلی میرزا و شعاعالسلطنه اقدام کرد و سردار محیی (عبدالحسینخان معزالسلطان رشتی)، سالار فاتح (میرزاعلیخان دیوسالار)، سردار بهادر (جعفرقلیخان بختیاری= سردار اسعد دوم)، سردار محتشم بختیاری، یپرمخان رئیس شهربانی (ارمنی قفقازی) و امیرمجاهد (یوسفخان بختیاری) هر یک را چند صد سوار جنگجو و مجهز برای رویارویی با نیروهای محمدعلی شاه به فیروزکوه و ورامین ارسال کرد.[69] اما خطر سالارالدوله بزرگتر و جدیتر از محمدعلی میرزا بود و پس از شکست اردوی محمدعلی میرزا قوای دولتی متوجه سالارالدوله شدند.
سالارالدوله در نامة خود به مک دول کنسول انگلیس در کرمانشاه یکی از دلائل ورود خود به ایران را درخواست ستارخان و باقرخان ذکر کرده و مینویسد:
تلگرافی از ستارخان و باقرخان رسیده مشعر بر اینکه لازم است من به ایران آمده به این اغتشاشات خاتمه دهم. اهالی آمدن من را تصویب کرده آن را موهبتی از طرف شما میدانند.[70]
سالارالدوله همچنین در این نامه نسبت به خروج محمدعلی میرزا از کشور مینویسد:
من نسبت به او رعیت ناقابلی هستم ولی اگر اعلیحضرت محمدعلی شاه مایل به ترک حقوق شخصی خود بوده باشند، وعدههایی که به ایشان دادهام از درجة اعتبار ساقط است و من خود را محق به بازگرفتن حقوق اجدادم خواهم دانست.[71]
سالارالدوله هنگام ورود به کرمانشاه دستور به تشکیل یک مجلس فرمایشی داده و دستور داده بود نظامنامهای نیز برای مجلس مزبور نوشته شود و رسیدگی و تحقیقات لازم را در این کار انجام دهند.[72] سالارالدوله خود در عمارت بیدستان مستقر شد. بسیاری از امرا و سران منطقه غرب کشور تسلیم او شدند. حاجعلیرضاخان گروسی با نیروها و تسلیحاتش به کرمانشاه آمده و مطیع سالارالدوله شد. همچنین سواران و قوایی مرکب از ایلات ملکشاهی خزل به ریاست غلامشاه خان پسر غلامرضاخان والی پشتکوه و سایر ایالات غربی کشور مانند زنگنه، سنجابی، گوران و کلیایی به سالارالدوله پیوستند.
درباره تعداد همراهان و سربازان سالارالدوله ارقام گوناگونی ذکر کردهاند و عدة نیروهای او را از ده هزار الی سی هزار نفر بیان کردهاند. در هر حال او توانسته بود نیروی قابل ملاحظهای از کردها و لرها را فراهم کند. کسروی میگوید: «شماره همراهان او را ده هزار نوشتهاند و خود وی سی هزار میگوید. لیکن چنانکه نوشتیم دستههای بیشمار بس انبوهی بود. زیرا همین که هیاهو افتاده بود او آهنگ تهران را دارد گروه گروه لران و کردان و دیگران به آرزوی تاراج از پشت سر او میآمدند. یکی از آنان که با وی بود میگوید: اگر بگویم صد هزار تن همراه او بود دروغ نیست. چیزی که هست اینان یک توده بسامانی نبودند و با هم پیوستگی نداشتند که کسی به شمار درست ایشان پردازد».[73] تعداد همراهان و سربازان او چنان زیاد بود که هنگام ورودش به کرمانشاه همه مأمورین دولتی از ترس به کنسولخانة انگلیس در کرمانشاه پناه بردند.[74]
دربارة ارتباط انگلیس با سالارالدوله باید گفت مقامات انگلیسی هیچگاه به طور علنی و رسمی از سالارالدوله حمایت نمیکردند و این البته به واسطة وحشیگری و غارتگریهای قوای او و سبکسریهای مفرط او بود. آنان گرچه به نظر میرسد از تصمیم سالارالدوله برای ورود به کشور و ایجاد اغتشاش آگاه بودند اما سفارت آن کشور در تهران تعمداً مقامات ایرانی را از ورود سالارالدوله به کشور آگاه نکرد.[75]
سر جرج بارکلی در نامهای به سر ادوارد گری در 29 تیر 1290 مینویسد:
تا وصول تعلیمات دیگر شما تا اندازهای که برای حفظ جان و مال و اتباع انگلیس مقیم کرمانشاه لازم باشد با سالارالدوله سئوال و جواب کنید. هرگاه ببینید ناچار هستید با آن شاهزاده مراسلات رد و بدل کنید بایستی به طور وضوح به او بفهمانید که او را رسماً نمیشناسید.[76]
به رسمیت شناختن سالارالدوله و شاه مخلوع توسط انگلیس برای مقامات ایرانی مسئلة بسیار مهمی بود. سفیر ایران در انگلیس در مذاکره با مقامات انگلیسی به این امر اشاره کرده و درخواست نمود دولت ایران مایل است که انگلیس معناً در این قضیه دخالت و به شاه مخلوع و سالارالدوله اعلام کند که چنانچه آنها موفق هم شده و به مقاصد خود برسند دولت انگلیس آنها را (به رسمیت) نخواهد شناخت. چرا که عدم شناسایی آنها برای مأیوس کردن آنها که موجبات اختلال نظم و قتل و غارت بسیار شدهاند خیلی مؤثر است. البته مقامات امور خارجه انگلیس چنین عقیدهای نداشتند و به سفیر ایران پاسخ دادند که چنین اظهاراتی از طرف انگلیس بینتیجه خواهد بود و بدون موافقت روس نمیتوان چنین اظهاراتی بیان کرد.[77]
دولت ایران انتظار داشت انگلیس کمکهای لازم در سرکوب سالارالدوله را اعمال کند. سر جرج بارکلی در مورخة 31 تیر1290 (26 رجب 1329) در نامهای به سر ادوارد گری مینویسد:
برحسب مادة یازدهم پروتکل و مناسبات دوستانه دولتین، دولت ایران خود را محق میبیند که از دولت اعلیحضرت انتظار داشته باشد اقدامات لازم برای منع آن اعلیحضرت (محمدعلی شاه مخلوع) و عمّال او از تحریک هیجان در مملکت و اعمال اخیر سالارالدوله که منجر به مراجعت آن اعلیحضرت گردید بنماید.[78]
سالارالدوله خود روز 27 شعبان 1329 از کرمانشاه خارج و به سمت تهران حرکت کرد و در روز سوم رمضان خبر شکست اردوی ارشدالدواله به او رسید و در 6 رمضان نیروهای او در ملایر قوای امیر افخم بختیاری را شکست داده و غنایم زیادی به دست آوردند.[79]
سالارالدوله پس از شکست امیر افخم و چند روز اقامت در همدان و اراک، در 24 رمضان به سوی ساوه حرکت کرد و روز آخر رمضان به حدود ساوه رسید و در آنجا منتظر ورود قوای دولتی شد. البته در این مدت اردوی او اقدام به دستاندازی و غارت و چپاول روستاهای اطراف زدند و یکی از روستاهای آباد و بزرگ آنجا به نام زرند را با بیرحمی تمام غارت کردند. جایی که اردوی سالارالدوله اردو زده بود باغشاه نام داشت که در نود میلی جنوب شرقی تهران میان نوبران و روستاهای اطراف قم واقع بود. اردوی دولتی نیز که مرکب از دو هزار سوار مجاهد و ژاندارم به ریاست یپرمخان و سردار بهادر و سردار محتشم و همین تعداد سوار بختیاری بود در روز اول شوال به ساوه و نزدیکی باغشاه که محل اردوی سالارالدوله بود رسیدند.[80]
مهمترین روز جنگ، روز سوم بود. با آتش توپخانه دولتی شیرازه اردوی سالارالدوله از هم پاشید. روز سوم نبرد که مصادف با سوم شوال 1329 بود اردوی سالارالدوله پس از شکست، محل را ترک و فرار کردند.[81] سالارالدوله پس از مشاهده شکست نیروهایش سریعاً فرار کرد و از ترس اینکه مبادا به دست اردوی دولتی بیفتد همه وسایل خود شامل نقدینه جواهرات و اوراق و اسناد خود را باقی گذاشت و فرار کرد. در بین وسایل او کیف و کاغذ و کمربند مرصع و شمشیر جواهرنشان که مکلل به چند دانه الماس و فیروزه بود، به دست اردوی دولتی افتاد.[82] سالارالدوله پس از شکست در اعلامیهای که با امضای ابوالفتح شاه قاجار امضا شده دلیل عقبنشینی خود را چنین بیان کرده:
چون بین سران اردوی سلطنتی اختلافاتی به وجود آمد که رفع آنها اهمیت و فوریت داشت به همدان مراجعت فرمودیم تا انشاءالله پس از رفع اختلافات به طرف مقر سلطنت یعنی طهران حرکت فرمائیم.[83]
شکست و فرار سالارالدوله اهمیت زیادی داشت. همانگونه که قبلاً ذکر شد حمله او وحشت و هراس شدیدی را در دل مردم پایتخت و مشروطهخواهان و آزادیخواهان افکنده بود. اگر او در باغشاه شکست نمیخورد و میتوانست اردوی دولتی را شکست دهد، به راحتی میتوانست به تهران وارد شود و بساط مشروطیت را به کلی برچیده و با توجه به حمایت روسیه از او وضعیت مشروطهخواهان و مشروطه به کلی پریشان میشد. همچنین اردوی وحشی او جنایات غیرقابل جبرانی در تهران به بار میآورد. به همین دلیل این پیروزی اهمیت فراوان داشت و به گفته کسروی:
این فیروزی دولت گرانبهاتر از فیروزیهای پیشین بود و دیگر گرانبهاتر شدی اگر توانستندی دنبال گریختگان را بگیرند و تا میتوانند از آنها کشتار کنند و سزای تاراجگریها را کنارشان نهند. چنانکه نوشتهاند اگر دنبال کردندی خود آن جوان دیوانه به دست آمدی و ریشه تباهکاریهای او بریده شدی لیکن چنانکه تلگرافها پیداست از فرسودگی و درماندگی اسبها به آن کار نپرداختند.[84]
پس از شکستهای متوالی سالارالدوله در باغشاه و اشترینان او به سوی کرمانشاه رفته و با سواران خود آنجا را تصرف کرد. ورود او به کرمانشاه در اواخر آذرماه 1290 بود.[85] پیش از ورود خود سالارالدوله، عدهای از سواران کرد او به شهر آمده و ایجاد رعب و وحشت نمودند. اعظمالدوله حاکم کرمانشاه، از ترس سالارالدوله و همراهانش پیش از ورود سالارالدوله یعنی در 22 ذیحجه 1329 به همراه عدهای از نزدیکانش از جمله اکرمالدوله و میرزا ابوالحسنخان و حاجی رستم بیک معینالاشراف به کنسولخانه انگلیس در کرمانشاه پناهنده شدند.[86]
سالارالدوله در هنگام ورود به کرمانشاه از خرابی ایران و اوضاع مغشوش و پریشان مملکت انتقاد کرده و خواستار پایان دادن به این اوضاع بود.[87] در این دوره بود که سالارالدوله خود را شاه خوانده و اقدام به ضرب سکه به نام خود کرده بود. او ممالک کردستان، کرمانشاه، لرستان، خوزستان و گروس را از آن خود دانسته و مقر خود را در کرمانشاه قرار داد. او علاوه بر پاکتها و سربرگهایی که در آنها خود را پادشاه قسمتی از خاک ایران معرفی کرده بود، دستور داد برای ثبت پادشاهی خود مقادیر زیادی مسکوکات طلا و نقره ضرب کردند که بر روی آنها این عبارات حک شده: در یک روی سکه شعر:
سکه به زر میزند سالار دین یاورش باشد امیرالمؤمنین
و بر روی دیگر سکه عبارت «السلطان ابوالفتح شاه قاجار» را حک کرده بود.[88] او همچنین در محاورات و نامههای خود عبارات و الفاظ شاه دستوری از قبیل فرمان میدهیم، امر میکنیم ... بکار میبرد. عبارت روی پاکتها و دستخطهای او چنین بود: «سالارالدوله شاهنشاه کل ممالک خوزستان، لرستان و عراق عجم».[89]
پس از خروج محمدعلی شاه مخلوع و شعاعالسلطنه و شکست سالارالدوله در باغشاه مذاکرات مربوط به نحوة فیصله دادن به این قضیه و ترتیب خروج سالارالدوله از کشور با حضور مقامات سفارتین انگلیس و روس در جریان بود.
سر جرج بارکلی وزیرمختار انگلیس در نامهای به مک دول کنسول آن کشور در کرمانشاه مینویسد، به همراهی کنسول روس متفقاً به سالارالدوله به شدت اصرار نمایند که ایالات و ولایات متصرفی را به فرمانفرما که از طرف دولت به حکمفرمایی آن مناطق رسیده تسلیم کند. او همچنین اظهار میدارد پیشنهادهای سالارالدله نیز قابل قبول نبوده و طول توقف او در ایران به ضرر منافع دولتین است.[90] البته سالارالدوله این پیشنهادها را نپذیرفته و با اعلان پادشاهی خود اظهار داشت مقصودش اعادة نظم و مذهب و ایجاد حکومت مقتدر در کشور است.[91]
مقامات انگلیسی همچنین سالارالدوله را در جریان مذاکرات انجام شده با محمدعلی شاه مخلوع قرار میدادند.[92]
در نامة سر جرج بارکلی به سر ادوارد گری در 17 بهمن1290 آمده است، در مذاکره راجع به مسئلة شعاعالسلطنه و سالارالدوله وزیر خارجه ایران پیشنهاد کرد املاک شعاعالسلطنه ضبط شود و به او حقوق جزیی داده شود. این پیشنهاد با مخالفت سفرای دولتین مواجه شد و چنین اظهار داشتند که این مسئله با اعطای حقوق کامل توافق نخواهد داشت و بهعلاوه چون شعاعالسلطنه با شاه مخلوع بوده و نفوذ کاملی داشته بهتر این بود که با او رفتار بهتری شود و حقوق بیشتری به او داده شود. وزیر امور خارجه ایران هم قبول میکند در ازای حقوق جزیی املاک او را رد نمایند و دربارة سالارالدوله تصمیم گرفته شد با او مذاکره شود، املاکش به او مسترد شود و چون خیلی بیچیز بوده به او و خانوادهاش سالیانه دوازده هزار تومان پرداخت شود. در صورتی که تا ورود حکومت به کرمانشاه امنیت را برقرار و مسئول انتظامات آنجا شود و پس از ورود حکومت مشاغل حکومتی را واگذار و از ایران خارج شود. وزیر خارجه در ضمن از سفرا خواست کنسولهای دولتین با این شرایط با او مذاکره کنند.[93]
البته سالارالدوله نه تنها این پیشنهادها را نپذیرفت، بلکه ادعای حکومت بر کل غرب ایران را مطرح کرد. وزیرمختار انگلیس در این باره اظهار میدارد در صورت تصویب دولتین با خواهش وزیر خارجه ایران بر آنند که به کنسول انگلیس در کرمانشاه تعلیم داده شود که با کمال سختی به سالارالدوله اصرار نمایند که از ایران خارج شود و به او خاطرنشان شوند که رویّة حالیه او مخالف با منافع دولتهای انگلیس و روس است و دولت ایران در مقابله با او کاملاً به تقویت و همکاری دولتین مطمئن است و چنانچه که از ایران خارج نشود دولتین دیگر اقدامی برای تحصیل حقوق او نمیکنند و به هیچ وجه از او حمایت نخواهند کرد و به کنسولهای خود در کرمانشاه دستور دادند که این مطالب را اشاعه دهند.[94]
بر طبق گزارش کنسول انگلیس خوابهایی که سالارالدوله برای تحصیل عظمت و اقتدار آیندة خود دیده بود آنقدر زیاد بود که او اصلاً متوجه موقعیت خود نشد.[95] او همچنین بر این باور بود که سالارالدوله دوستان و همراهانی که از روی صداقت و دوستی با او عمل کنند نداشت و آنهایی که به او پیوسته بودند بعضی از روی پلتیک و بعضی از روی ترس و برخی برای غارتگری بود.[96]
زمانی که بین قوای دولتی و سالارالدوله در کرمانشاه درگیری بود، خسارات جانی و مالی بسیار به اهالی رسید و آنها مجبور شدند برای حفظ جان در کنسولگریهای انگلیس و روس در کرمانشاه تحصن کنند.
اهالی در نامهای به کنسول انگلیس مینویسند:
امضاکنندگان اهالی کرمانشاه که هر کدام نمایندة طبقه و صنفی میباشیم مدت زمانی است که صاحب جان و مال و آبرو و شرف خود نبودهایم. هر کسی از هر گوشه این یک مشت خاک را حمله نموده است به جز قتل و غارت عاقبت نتیجة دیگری برای اهالی بدبخت کرمانشاه نداشته است و مخصوصاَ این روزها میبینیم شرف و جان و مال اهالی در حقیقت در خطر است. بنابراین مجبوریم در کنسولخانه تحصن کنیم. ما از شما که نماینده دولت معظم و همسایة ما بدبختان هستید استدعا میکنیم به هر طریقی که میدانید امنیت جان و شرف و آبروی ما را حفظ کنید. بیش از این طاقت صبر و تحمل نداریم تا زمانی که امنیت جان و مال و آبروی ما را تحصیل نکنید از این کنسولخانه خارج نخواهیم شد. استدعای ما این است که عساکر دولتی و قشون سالارالدوله در شهر داخل نشوند. در خارج جنگ کنند. سلطانالعلما امام جمعه، شجاعالعلما، آقا محمدمهدی، ظهیرالعلما... .[97]
پناه دادن کنسولگری انگلیس به عدهای از مخالفان سالارالدوله باعث شد او شکستهای مقطعی خود را در کرمانشاه از قوای دولتی، به حضور مخالفانش در کنسولخانة انگلیس مربوط دانسته و از کنسولخانه و بانک شاهنشاهی انگلیس بسیار دلخور شود.[98]
در این باره مک دول کنسول انگلیس در مکتوبی به سر والتر تنلی در مورخة 5/7/1291 میگوید اهالی حق شکایت دارند. عدهای طرفدار سالارالدوله و عدهای طرفدار دولت مرکزی هستند لیکن اکثر مردم فقط امنیت میخواهند که به زندگی و کسب و کار خود بپردازند. او میافزاید اهالی از او خواستهاند به همراه کنسول روس از سالارالدوله بخواهیم که در بیرون از شهر بجنگد. او در جواب تقاضای اهالی اظهار میدارد فقط آنهایی را که تحصن کردهاند حفاظت خواهد کرد و حفظ جان و مال و املاک شهر مقدور نیست و به فرمانفرما و سالارالدوله توصیه کرد اگر در شهر بجنگند مسئول تمام خسارات وارد به اموال اجانب خواهند بود.[99]
اقدامات سالارالدوله در غرب ایران دولت مرکزی را بر آن داشت که برای سرکوب وی باید به اقدامات جدی دست بزند. در این باره دولت شاهزاده فرمانفرما را به فرماندهی ایالات غربی ایران منصوب کرد و او مأمور سرکوب سالارالدوله شد. فرمانفرما نیز قشونی متشکل از سواران بختیاری و مجاهدین تهیه کرد و یارمحمدخان کرمانشاهی مجاهد معروف را با سیصد مجاهد تحت امرش با خود به کرمانشاه همراه برد.[100] مجاهدین به فرماندهی یارمحمدخان در کرمانشاه با مخالفین خود با خشونت زیاد رفتار کردند، یارمحمدخان بسیاری از همکاران و نزدیکان سالارالدوله را اعدام کرد؛ از جمله شرفالملک کردستانی و حاجرستمخان سرهنگ فوج زنگنه را تیرباران کردند. همچنین عدهای از سرشناسان شهر از جمله آقارحیم مجتهد، آقا محمود و آقا سیدرضای قمی پیشنماز را برای استنطاق به دیوانخانه برده و توقیف کردند.[101] آقا محمود برادر آقا محمدمهدی مجتهد را که از مشروطهخواهان بنام کرمانشاه بود، پس از استنطاق اعدام کردند.[102] یارمحمدخان همچنین عدهای دیگر از روحانیون و علمای کرمانشاه را که مدارک و اسناد همکاری و همیاری آنها با سالارالدوله را به دست آورده بود، توقیف نمود. به همین دلیل برخی روحانیون کرمانشاه خود را به عتبات عالیات و علمای نجف رسانیده و به اعدام علمای کرمانشاه توسط یارمحمدخان اعتراض کرده و خواستار آزادی آنها شدند. روحانیون نجف نیز تلگرامهایی به دولت ایران فرستاده و آزادی روحانیون و علمای کرمانشاه را خواستار شدند. علمای کاظمین نیز طی تلگرامهایی خواستار رهایی روحانیون کرمانشاه شدند.[103]
با همه این احوال یپرمخان برای سرکوب سالارالدوله راهی همدان شد. در نبردی که بین قوای سالارالدوله و یپرمخان در روز 29 اردیبهشت 1291 در روستای شورچه، که دهی است میان کنگاور و تویسرکان و نهاوند، اتفاق افتاد، قوای سالارالدوله شکست خوردند؛ اما یپرمخان در حین نبرد کشته شد.[104]
سالارالدوله پس از چندی که در شهرهای شمالی کشور و خراسان سرگردان بود در نهایت به کرمانشاه آمده خود را به کنسولگری ییلاقی روس انداخته و متحصن میشود و پس از مدتی مذاکره بین دولت ایران و سفارت روس قرار میشود که سالی هشت هزار تومان به او داده شود و املاک را به او پس دهند و او از کشور خارج شد.[105]
سالارالدوله در همة این سالها با عوامل انگلیس در ارتباط بود و هزینههایش از سوی انگلیس پرداخت میشد. در تاریخ 9 مارس 1919 طی درخواستی از نمایندگی بریتانیا در تهران دربارة مخارج انجام شده برای سالارالدوله توسط کارگزاران انگلیسی در بادکوبه آمده است:
نظر به مکاتبات اخیر با جناب اشرف آقای رئیسالوزرا در خصوص نواب اشرف والا شاهزاده سالارالدوله شرف دارم خاطر نواب را مستحضر سازم مخارجی که کارگزاران نظامی انگلیس در بادکوبه از بابت معزیالیه تا بیست و هشتم فوریه گذشته نمودهاند مبلغ شصت و یک هزار و هفتصد منات میباشد.[106]
در واقع انگلیس با حفظ او و پرداخت مستمری و مواجب او را برای پیشبرد مقاصد خود در مواقع لازم مورد حمایت قرار میداد.
شایان ذکر است این شورش سالارالدوله نیز خرابی بسیار به بار آورد. نیروهای تحت امر و متحدان او اصولاً به این بهانه دست به قتل و غارت مردم میزدند. در عریضة یکی از اهالی گروس دربارة اقدامات یکی از سرداران سالارالدوله چنین آمده است:
... حال هم افتخارنظام با سوارانش برای سوار و پول از دهات، گروس را خراب کردند. پس از شکست سالارالدوله هفت بار پول زرد و سفید و قریب چهارده من ظروف نقره اسباب سماور و غیره و چهل و پنج شش دار قالی پنج و شش و هفت و چهار ذرعی از مال ملت بدبخت به یغما آورده قانع نشد آتش حرص و طمعش هنوز مشتعل به فقر و بیچارگی به رنجبران ترحم ننموده شکسته داس و کهنه پلاس آنها را هم به یغما و خودشان را متواری میسازد. بغض و عداوتی که با مشروطهطلبان در دل داشتند در این مورد موقع بروز داده و هرچه خواستند کردند. جمعی را غارت جمعی را گاوسر کند و زنجیر نمودند. منجمله حضرت عمادالاسلام آقای شیخ حبیبالله مجتهد و جناب آقاشیخ علیاکبر قاضی عدلیه را پس از مفتضح کردن حبس و آقای نقیبالسادات سیدجلیل هشتاد ساله را در زیر گاوسر [گرزی که سرش شبیه سر گاو است] مشرف به موتش ساختند.[107]
واپسین تحرکات
سالارالدوله بعدها در واپسین سالهای سلطنت احمدشاه در اندیشة ورود به ایران افتاد. اوضاع کشور در اواخر سلطنت احمدشاه پریشانتر از همیشه بود. احمدشاه جوان در واقع اقتدار چندانی نداشت و اوضاع کشور نیز ناآرام بود. در گوشه و کنار ایران اشخاص و خوانین و ایلات متعدد خودسرانه عمل میکردند و مناطق مختلف کشور شاهد بینظمی و هرج و مرج بود و حکومت مرکزی همه توان خود را مصروف سرکوب اغتشاش میکرد. در این دوران احمدشاه در آبان ماه 1302 ایران را ترک و به اروپا رفت و زمینه برای کسب قدرت توسط رضاخان فراهم شد.
سالارالدوله که در این دوران در سوئیس به سر میبرد و شاهد ضعف و ناتوانی برادرزادهاش احمدشاه بود دریافت او مدت زیادی را در مسند حکومت دوام نخواهد آورد. لذا بر آن شد به ایران آمده و تلاش دیگری را جهت عملی کردن آمال خود انجام دهد. در این دوران همانگونه که ذکر شد اغتشاشات فراوان در کشور شایع و گروهها و ایلات زیادی به سرکشی و تمرد از حکومت مرکزی مشغول بودند و رضاخان که در این برهه اختیارات و قدرت فراوان داشت شدیداً مشغول مبارزه و سرکوب یاغیان بود از جمله این یاغیان میتوان به اسماعیلآقا سمکو و شیخ خزعل نام برد.
شیخخزعل موقعیت متفاوتی داشت. او از حمایت شدید و جدی انگلیس برخوردار بود و همه مناطق جنوب غربی کشور و خوزستان را در اختیار داشت و ظاهراً بر آن بود که با حمایت انگلیس حکومتی مستقل برای خود ایجاد کند. در این زمان شیخخزعل بسیار اقتدار داشت و سالارالدوله نیز بر آن شد که به او نزدیک شده و با اتحاد با او نقشههای خود را پیگیری کند و از موقعیت و توان او استفاده کند. لذا در سال 1303 شمسی به اهواز آمده و مذاکراتی را با او انجام داد.[108] رضاشاه خود در خاطراتش مینویسد سالارالدوله سپتامبر 1924 به بصره و از آنجا به اهواز آمده و با شیخخزعل برای بازگشت احمدشاه به کشور مذاکراتی را انجام داد.[109] او خود نیز اظهار داشته بود از احمدشاه مراسلاتی برای شیخخزعل آورده است.[110] این مسئله که قصد او چه بوده به درستی دانسته نیست. اما زمزمههایی مبنی بر ارتباط احمدشاه و شیخخزعل وجود داشته و سفر سالارالدوله به اهواز و دیدار با شیخخزعل میتواند به همین مسئله مربوط باشد. سالارالدوله خود در جای دیگر عنوان میکند حرکتش به محمره و اهواز فقط برای نصیحت شیخخزعل مبنی بر اطاعت او از دولت مرکزی بوده و اظهار امیدواری کرده بود که از وقوع جنگ جلوگیری کند.[111]
ظاهراً دولت انگلیس که شیخ خزعل را هم حمایت میکرد در این جریان نیز دست داشته و حتی شایع شده بود سالارالدوله با 3 فروند کشتی انگلیسی وارد محمره شده.[112] به هر حال نقش انگلیس را در این وقایع نمیتوان نادیده گرفت. سالارالدوله خود در گفتگو با کنسول ایران در بغداد گفته بود انگلیسیها قرار دادند که امورات من را با دولت ایران اصلاح نمایند و بیان کرده بود که قصدم از رفتن به محمره این بوده که به دولت ایران بفهمانم که من قدرت دارم برای باز پسگیری حقوقم اقدام کنم. او همچنین اظهار داشته بود:
همه دیدند که رؤسای الوار و اکراد همین که شنیدند من آمدهام آمده دست و پای مرا میبوسیدند و میگفتند: فقط تو بیا به آن حدود و بنشین و ما جواب هزاران از این سرباز و قزاق پا برهنه را میدهیم.[113]
البته همانطور که پیداست سالارالدوله در این سفر اقدام خاصی را انجام نداد و پس از دیدار با خزعل به بغداد برگشته و از راه شام به اروپا بازگشت.
نقش انگلیس در این مسئله بارز بود. خود سالارالدوله نیز به این مسئله اشاره و اظهار میدارد دفاتر سفارت انگلیس و دفتر کمیسری در بغداد و غیره مملو از شرح زندگانی من است و این دولت انگلیس است که من مجبور به اطاعتش هستم چنان چه در همین سفر به ایران و محمره همه تربیت کار من آماده بود.[114] خود سالارالدوله در ادامه میافزاید در سفر به محمره «قنسول اهواز از طرف سفارت آمد و به من گفت نباید اینجا بمانی برو به بغداد در آنجا هر تقاضایی داری سفارت برای شما انجام میدهد من هم به دوستی خود و نظر به این که دوستی دولت انگلیس [را] برای مملکتم مغتنم میدانم اطاعت کردم».[115]
سالارالدوله چند سال بعد در اوایل سلطنت رضاشاه مجدداً به ایران آمد. در آغاز حکومت رضاشاه کشور اوضاع چندان باثباتی نداشت، ناآرامی در بیشتر مناطق کشور وجود داشت. یاغیان و شورشیان و ایلات و عشایر سرکش اقدام به تمرد میکردند. در مناطق آذربایجان، خراسان و خوزستان ناآرامیها زیاد بود و سالارالدوله که از دیرباز با ایلات و عشایر غرب ایران در ارتباط بود بر آن شد که از این موقعیت استفاده کرده و به ایران وارد شود. به نظر میرسد سیاستهای رضاشاه در قبال ارتباط با شوروی مسبب این کار انگلیس بود و آنها بر آن بودند از سالارالدوله برای بروز اغتشاش و ناآرامی در ایران استفاده کنند و خود سالارالدوله از جانب مقامات انگلیسی اشاراتی مبنی بر حمایت از خود را دریافت کرده بود. سالارالدوله خود گفته بود امیدوار است دولت انگیس به خاطر دوستی دیرینهاش با خاندان قاجار در این موقعیت از او حمایت کند و در مقابل او دوست خوبی برای انگلیس خواهد بود. البته وزیر مستعمرات انگلیس ال امری به او چنین گفته بود که دولت انگلیس که دارای روابط مودتآمیز با ایران است نمیتواند اتباع ایران را در عدم وفاداری به کشور حمایت کند.[116] مهمترین دلایل دخالت انگلیس در این قضیه را چنین دانستهاند:
1. مجازات ایران به دلیل خودداری دولت ایران از شناسایی رژیم عراق تحت قیمومت بریتانیا
2. حل و فصل امور شیخ خزعل طبق میل بریتانیا
3. فشار برای صدور اجازه پرواز خطوط هوایی بریتانیا بر فراز خاک ایران
4. وادار ساختن ایران به بازپرداخت کمکهای مالیای که حکومت ایران در سالهای 1920-1914 از انگلیس دریافت کرده بود.[117]
البته گرچه رضاشاه در ظاهر سیاست ضدبیگانه داشت اما برای اجرای برنامههایش از مواضع چندان مستحکمی برخوردار نبود و وابستگی اقتصادی و سیاسی ایران موجب میشد قدرت مانور انگلیس در ایران زیاد باشد. منافع شرکت نفت ایران و انگلیس که از منابع مهم درآمد دولت به ویژه در سازماندهی ارتش بود، یا بانک شاهنشاهی که از اهرمهای مؤثر در دست انگلیسی بود روابط با انگلیس را تحتتأثیر قرار میداد. به علاوه با توجه به اینکه بریتانیا هنوز برخی شاهزادگان قاجاری را مورد حمایت قرار میداد، این موضوع رضاشاه را در تشویش و نگرانی دائم قرار میداد که مبادا انگلیس کانونی برای هدایت مخالفین تاج و تخت وی شود. حمایت گاه به گاه از سالارالدوله این بیم را بیشتر میکرد. در واقع وی نه تنها آنقدر قدرت نداشت که منافع بریتانیا را زیر سئوال ببرد، بلکه به خوبی میدانست که برای ادامه اقتدار خویش نیازمند حمایت دولت انگلیس است. انگلستان تا سال 1310 ش (1931 م) طرف عمده تجاری ایران بود.
آمدن سالارالدوله به ایران و تهییج و تحریک ایلات کرد میتوانست کشور را با مشکلات زیادی مواجه کند و از این رو این امر بسیار نگران کننده بود. دایره مرموزات ارکان حرب که از ورود پنهانی سالارالدوله به کشور آگاهی یافته بود جریان این امر را به مأموران و سران دولتی اطلاع داد. متصدی لشکر غرب کشور نامهای به سیدالدوله از بزرگان غرب کشور نوشته که مراقب تحریکات سالارالدوله باشد و در پایان نامه آمده است:
لازم است در این زمینه مراقبت کامل نموده و فریفته اظهار بیاساس مفسدین و خائنین مملکت نگردیده با نهایت جدیت حیثیات خود را حفظ قریباً قوای قاهره دولتی برای سرکوبی اشرار از اطراف اعزام و صفحه کردستان را از لوث وجود آنها پاک خواهد کرد و اطمینان کامل از طرف حضرت بندگان اجل دامت شوکته به شما میدهم و در مقابل خدمات صادقانه شما از طرف قشون نیرومند جبران و مورد مرحمتهای حضرت بندگان اجل واقع خواهید شد. در خاتمه تذکر میدهم چنانچه یک نفر از رؤسای عشایر آن حدود با خائنین مملکت جزئی همراهی نمایند قشون با عظمت علاوه بر اینکه آنها را معدوم مینماید تمام مالکیت آنها را نیز ضبط خواهد نمود.[118]
با این کار دولت در تلاش بود سران ایلات و عشایر را از پیوستن و همکاری با سالارالدوله منصرف نماید چرا که اگر ایلات و عشایر با او همراه میشدند کار او بالا میگرفت و زحمات و خسارات زیادی را به بار میآورد.
سالارالدوله حدود یک سال بهطور مخفیانه در نواحی غرب ایران و منطقه اورامانات فعالیت میکرد. او در اواخر سال 1304 شمسی که در ترکیه بود پس از آگاهی از انقراض قاجاریه و روی کار آمدن خاندان پهلوی به ایران آمده و به فعالیت پرداخت. او نامههایی را با سر مارک سالارالدوله پادشاه ایران وارث تاج و تخت قاجاریه به اطراف میفرستاد.[119]
یکی از دلایلی که باعث شد دولت ایران این شورش را بسیار جدی بگیرد این بود که سالارالدوله از مرز عراق که تحت قیمومیت انگلیس بود وارد ایران شد. او در عراق از کمک و تأیید ضمنی مقامات انگلیس برخوردار بود.[120] این شورش سالارالدوله که با همراهی گسترده ایلات کرد که از سیاست خلع سلاح رضاشاه جری شده بودند و علم طغیان برداشته بودند همراه بود و از حمایت انگلیس نیز برخوردار بود را نمونهای از سیاست انگلیس در برابر اقدامات رضاشاه در نزدیک شدن به شوروی دانستهاند. ریاست ارکان حرب کل قشون در گفتگو با ژنرال فریزر اتاشة نظامی انگلیس در ایران اظهار میدارد تحرکات سالارالدوله در غرب کشور با حمایت انگلیس بوده و خود سالارالدوله به پشتگرمی انگلیس به فکر شورش در کردستان افتاده است.[121]
جعفرسلطان در این زمان به همراهی پسرانش به جمعآوری نیرو برای سالارالدوله مشغول بود و تبلیغات زیادی در این زمینه انجام میداد و با انگلیسیها هم مراوداتی داشت و خود مسلح به سلاحهای انگلیسی بود.[122]
هنگامی که وزیرمختار بریتانیا در ایران در مورخة 23 اوت 1926 (31 مرداد 1305) با رضاشاه دیدار کرد با اعتراض رضاشاه در واکنش به نقش انگلیس در شورش سالارالدوله در کردستان مواجه شد و آنگاه که وزیرمختار منکر دخالت انگلیس در این قضیه شد رضاشاه اظهار داشت:
سالارالدوله در حالی که در عراق تحتنظر بوده است گریخته و عشایری که به وی پیوسته بودند به سلاحهای مدرن مجهز بودهاند. حال شگفت است که سوءتفاهمهایی بروز کرده باشد و سوءظنهایی به وجود آمده باشد؟[123]
با توجه به اسناد و مکاتبات مربوط بیگمان عوامل انگلیس از تحرکات سالارالدوله آگاه بودند و اگر در روابط و مناسباتشان با رضاشاه مشکلی نداشتند میتوانستند از ورود سالارالدوله به ایران جلوگیری کنند. چند هفته پیش از ورود سالارالدوله به کشور سر هنری دادز کمیسیونر عالی انگلیس در عراق به نیکلسون در تهران اطلاع داد با توجه به دلائلی که دارد سالارالدوله بر آن است که به کردستان برود و پیشنهاد داد به دولت ایران سفارش کند از مقامات فرانسوی بخواهند در سوریه حرکات سالارالدوله را از نزدیک کنترل کنند.[124] اما نیکلسون این توصیه را نادیده گرفت حتی پس از عبور سالارالدوله از مرز مقامات انگلیسی عراق به همتایان خود در ایران این موضوع را تأیید کردند اما سفارت انگلیس در تهران این موضوع را به مقامات ایرانی نگفت و این موضوع فرصت لازم به سالارالدوله را برای تدارک نیرو داد.[125] کمیسر عالی انگلیس در بغداد در مذاکره با کنسول ایران به این مسئله اشاره کرده است.[126]
علاوه بر این سیاست دوپهلوی انگلیس، بررسی اسناد آشکارشدة دولت انگلیس مؤید حمایت انگلیس از سالارالدوله است و او آنچنان از این حمایت مطمئن بود که در مکاتباتش هدف خود را بازپس گرفتن حق خود بر تاج و تخت ایران عنوان میکرد.
پس از آنکه سالارالدوله بسیاری از رؤسای کرد منطقه را با خود همراه و حرکت خود را آغاز کرد دولت بریتانیا از اثرگذاری طغیان کردهای ایران بر همزبانان خود در عراق بیمناک شد و نفع خود را در سرکوب شورش دید. کمیسیونر عالی بریتانیا در عراق در حین ابلاغ موارد فوق به وزیر مستعمرات پیشنهاد داد اگر وی به صورتی آشکار شورشیان را نهی کند احتمالاً این امر میتواند تأثیر قابل ملاحظهای داشته باشد و شورش پایان یابد.[127]
ال. امری وزیر مستعمرات انگلیس، 7 سپتامبر (پانزده شهریور) در پاسخ به دادز راجع به درخواست کمک سالارالدوله چنین پاسخ داد «من به عنوان نمایندة دولت اعلیحضرت (پادشاه بریتانیا) که با دولت ایران روابط مودتآمیز دارد نمیتوانم در مورد اموری که صرفاً به روابط (افراد و طوایف ایرانی) با دولت ایران مربوط میشود با افراد یا طوایف ایرانی وارد هیچگونه مکاتبهای گردم به ویژه آنکه تحت هیچ شرایطی نیز نمیتوانم اتباع ایران را به وفاداری نسبت به کشور خودشان تشویق نمایم».[128] همچنین از نیکلسون خواسته شد دولت ایران را از مفاد نامة دادز به شورشیان مطلع سازد.[129]
در تاریخ دوازده مهر 1305 امیرلشکر غرب گزارش میدهد سالارالدوله در بغداد با مندوب سامی (عنوان حاکم انگلیسی عراق) کتباً معاهده بسته است که به طرف اورامان و مریوان حرکت کرده و همة احتیاجات از قبیل تفنگ، فشنگ و وجه نقد را مندوب سامی تهیه کند و پس از گرفتن کرمانشاهان و کردستان نیز عدة پنج هزار نفر عرب در لباس کردی به کمک سالارالدوله گسیل دارد به شرطی که پس از رسیدن به مقصود، کردستان و کرمانشاه را به دولت بینالنهرین واگذار نماید و امتیازات ایران را هم به دولت انگلیس بدهد.[130]
سالارالدوله پس از آنکه وارد اورامان شد، با یکی از مأموران سیاسی انگلیسی که اصالتاً کُرد و مقیم بغداد بود در ارتباط بود و بوسیلة او از مندوب سامی دستور میگرفت.[131]
پس از آن که سالارالدوله به وسیلة نامه به مندوب سامی علت عدم پیشرفت کار خود را غارتگری و یغماگری عشایر اورامان ذکر میکند، احمدبیگ پسر عثمان پاشای جاف توسط انگلیسیها نزد سارالدوله فرستاده میشود و از طرف مندوب سامی کلیة عشایر را تهدید میکند که اگر چنانچه طبق دستور سالارالدوله رفتار نکنند تنبیه خواهند شد.[132]
برخی شخصیتهای محلی نیز همچون شیخ علاءالدین بر اساس دستور انگلیسیها با سالارالدوله همراهی میکردند.[133]
در تاریخ 14 آذر 1305 کنسولگری ایران در بصره گزارش میدهد با کمیسر عالی عراق مذاکره کرده و درباره مداخله در اغتشاشات سالارالدوله اظهار داشته است الآن سالارالدوله در بغداد محبوس است و خیال داریم او را به هندوستان بفرستیم و چون مبلغ هزار لیره انگلیسی در سوریه مقروض است خوب است که دولت ایران مواجبی را برای او مقرر دارد.[134]
سالارالدوله در ربیعالاول 1345ق برابر با سال 1306 شمسی در اواخر شهریور اردویی را مرکب از تفگنچیهای اورامانات به رهبری جعفرخان سلطان و پسرانش تهیه کرده و به قصد تصرف کرمانشاهان حرکت کرد و تا نزدیکی روانسر نیز پیش آمد. در آنجا هنگ پیاده گارد نادری و قوایی تحت فرماندهی سلطان گریشخان ارمنی که مأمور مقابله و سرکوب سالارالدوله بود به نبرد او رفته و با یاری اهالی منطقه او را شکست داده و سالارالدوله نیز به ترکیه فرار کرد.[135]
پس از آنکه قوای سالارالدوله و کردهای همراه او شکست خورده و به عراق فرار کردند دولت ایران از مقامات انگلیس درخواست کرد سالارالدوله را بازداشت و به ایران تحویل دهد. انگلیس برای اثبات حسن نیت خود سالارالدوله را بازداشت اما از تحویل او به ایران خودداری کرد.[136]
انگلیسها در آن سالها در برخی موارد با رضاشاه اختلاف شدید داشتند. یکی از این مسائل خودداری ایران از به رسمیت شناختن رژیم عراق و قیمومیت انگلیس بود. این احتمال وجود دارد که انگلیسیها بر آن بودند با ایجاد شورشی محدود در کردستان، ایران را در شناسایی عراق تحت فشار بگذارند. در روزهایی که این شورش در جریان بود وزیرمختار بریتانیا در تهران به دستور وزارت امور خارجة انگلیس بارها این موضوع را به دولت ایران گوشزد کرد که اوضاع نابسامان مرزی استقرار روابط ایران و عراق را ضروری نموده است.[137]
رقابتهای شوروی و انگلیس نیز در سیاستهای انگلیس در ایران مؤثر بود. تیرگی روابط دو کشور به ویژه پس از مداخلات شوروی در جنبش اتحادیههای کارگری انگلیس و اعتصابات سراسری ماه مه 1926 بیشتر شده بود و این باعث تشدید رقابت دو کشور در ایران بود. احتمالاً منظور انگلیس از این دسایس آن بود که تقصیر هر اغتشاشی را به بلشویکها نسبت دهد.[138]
به هر حال نباید نقش بریتانیا را در این قضایا نادیده گرفت. دولت انگلیس بارها سالارالدوله را تحریک به اغتشاش در ایران کرده و کمکهای مادی و معنوی فراوانی به او میکرد و در مواقع لازم نیز امنیت او را مهیا و زمینه نجات او را فراهم میکرد و او را همواره در خارج از ایران نگه داشته و هر گاه سیاستشان اقتضا میکرد و بر آن میشدند که ایران را تحت فشار بگذارند او را به ایران میفرستادند. دولت انگلیس به او گذرنامه انگلیسی داده و بارها به او وعده تسلیم تاج و تخت ایران را داده بود.[139]
به نظر میرسد پس از خروج سالارالدوله انگلیس تعهداتی را در زمینه کنترل او قبول کرده بود چرا که طبق گزارش ارکان حرب کل قشون در تاریخ 2/3/1308 «از قرار مراسلاتی که اخیراً وزارت امور خارجه از سفارت انگلیس دریافت داشته انگلیسها تعهدات خود را راجع به نگاهداری سالارالدوله سلب نمودهاند البته این اقدام و اطلاعی که دادهاند برای منظور و مقصودی است».[140]
البته سالارالدوله پس از آن دیگر هیچ وقت به ایران نیامد و حکومت پهلوی ماجراجویی را برای او و هر یاغی و شورشی دیگری ناممکن ساخته بود. پس از اینکه سالارالدوله ایران را ترک کرد حکومت ایران به صورت پنهانی مبلغی را در حدود 15 هزار تومان برای او تعیین کرد. این مبلغ تا سال 1933 با اضافاتی به او پرداخت میشد؛ او نیز پس از دادن قول دوپهلو درباره رفتار خود در آینده اجازه گرفت در حیفا زندگی کند.[141]
در ابتدای سال 1306 شمسی و هنگام ریاست وزرایی حسنخان مستوفیالممالک و وزارت مالیه فیروزمیرزا نصرتالدوله هنگامی که لایحة اعطای مواجب به سالارالدوله مطرح شد سر و صدای زیادی در پی داشت. متن این ماده واحده که به مجلس شورا ارائه شد چنین بود: «مجلس شورای ملی به وزارت مالیه اجازه میدهد که از ابتدای سنه 1306 شمسی شش هزار تومان از محل اعتبار ماهیانه دولت سالیانه به ابوالفتحمیرزا (سالارالدوله سابق) برقرار نموده و مادامی که مشارالیه متوقف مرکز است به اقساط ماهیانه عاید دارد».[142]
حسینقلیخان نواب مینویسد حالا که انگلیسیها سالارالدوله را مرخص کردهاند خوب است نمایندة ایران در بغداد مشارالیه را ملاقات نماید و خاطرنشان کند برقراری حقوق و عفو مشارالیه برای خاطر خارجیها نبوده بلکه برای این است یک نفر ایرانی آواره نشود حالیه هم خوب است مشارالیه آلت دست اجانب نشود و در گذشتن لایحه از مجلس به تهران بیاید.[143]
هنگام مطرح شدن این لایحه در مجلس سر و صدای زیادی بر پا شد و مخالفتهایی با آن ابراز و برخی درباره جنایات سالارالدوله و قتل و غارتهای او سخن گفتند.
بعدها دولت انگلیس برای پرداخت به موقع مواجب سالارالدوله اقدامات مقتضی را انجام داده و در مکاتبات خود با دولت ایران این مسئله را مرتباً گوشزد میکرد.[144]
سالارالدوله و فراماسونری
در دوران قاجاریه اندیشههای فراماسونری در ایران رسوخ یافت. همزمان با آشنایی ایرانیان با افکار و اندیشههای غربی، اندیشه فراماسونری نیز در این دوران به ایران وارد شد. پیش از جنبش مشروطه برخی اندیشمندان ایران با فراماسونری در ارتباط بودند و لژهایی نیز در این زمینه شکل گرفت که از آن جمله میتوان به فراموشخانه و جامع آدمیت اشاره کرد. فراماسونریهای ایران به تبعیت از فراماسونریهای انگلیس و دیگر کشورهای جهان بر آن بودند که دستگاه سلطنت را به خود نزدیک کنند و از سوی دیگر، ناآگاهی شاهزادگان قاجار از اهداف و مقاصد سازمانهای فراماسونری باعث شده بود پسران مستبد شاه به ظاهر لباس آزادیخواهی پوشیده و در عین حال خود را به سازمان فراماسونری ایران و یا یکی از کشورهای جهان وارد کنند. از نظر شاهزادگان قاجار و حتی درباریان مستبد لژ فراماسونری به منزله شعبه مخفی سفارت انگلیس بود و عقیده داشتند انگلیسیها به وسیله ماسونها ناصرالدین شاه را کشتهاند.
آنها بر این باور بودند که صدور فرمان مشروطیت نیز خواسته سفارت انگلیس است و همه کسانی که در این راه تلاش میکنند عامل سفارت انگلیس و ماسون هستند. شاهزادگان قاجار بارها گفته بودند انگلیسیها برای پاک کردن دربار از عمال روس سازمان ماسونی را به وجود آوردند و بالاخره همین سازمان بود که محمدعلی شاه را خلع و با کمک سفارت انگلیس از ایران اخراج کرد.[145] رقابتی که بین چهار مدعی سلطنت (محمدعلیمیرزا، شعاعالسلطنه، ظلالسلطان و سالارالدوله) وجود داشت زمینه را برای ورود شاهزادگان قاجار به لژهای فراماسونری فراهم کرد.
پس از فرار محمدعلی شاه و مستبدین به اروپا فکر ورود شاهزادگان و درباریان به لژهای ماسونی قدرت گرفت و بسیاری از شاهزادگان با کمک ایرانیانی که در اروپا به لژهای فراماسونری وارد شده بودند و شاید با دادن مقداری پول به فراماسونریهای مقیم اروپا وارد لژهای فراماسونی شده بودند. آنان بر آن بودند که زیر شعار «برابری، آزادی و برادری»، شعار ظاهری و دستآویز سازمانهای فراماسونی خود را وارد جرگه آزادیخواهان کنند. سالارالدوله خود اذعان داشته چندین بار بهوسیله دوستان انگلیسی خود در بغداد و اسلامبول با لژ بیداری ایرانیان و فراماسونریهای ایران برای حفظ منافع خود و املاک خود اقدام کرده است. در حقیقت سالارالدوله برای آنکه تکیهگاهی داشته باشد و به کمک آن به اندیشههایی که در دل داشت برسد در لژ فراماسونی عضویت داشته است.[146] شاهزاده ملکمنصور پسر شعاعالسلطنه درباره سالارالدوله و لژ ماسونی میگوید:
سالارالدوله وارد لژ ماسونی شد ولی من نمیدانم در کدام شهر و در چه کشوری به عضویت پذیرفته شد. همین قدر میدانم که آن مرحوم به علت سادگی و زودباوری که داشت اغلب آلت دست مغرضین و مفسدین قرار میگرفت مادامی که در ایران بود همواره این اشخاص از جمله ملکالمتکلمین از وجود او استفاده میکردند و هنگامی که به اروپا میرفت باز هم نظیر این اشخاص او را آلت دست قرار داده ولی تا آنجا که میدانم در مصر تا پایان عمر در لژ ماسونی بود.[147]
سالارالدوله خود گفته بود:
ای کاش ما قبلاً میدانستیم فراماسونری چیست و فراماسون کیست. ما در تهران با شیادانی که گردنبند ماسونی بر گردن میانداختند محشور بودیم ولی آنها از فاسدین و نوکران خارجی بودند در حالی که ماسون حقیقی آزادی، برابری و برادری را شعار خود میداند و به آن عمل میکند. آنها مرتباً از ما پول و خالصه و خلعت میگرفتند و به نام اینکه لژ چنین و چنان گفته دروغهایی میبافتند. امروز میفهمم که دروغ و ریا بوده است. افسوس که پیر شدهام و روی بازگشتن به وطن را ندارم و نمیخواهم حتی نزدیکانم را که به من پشت کردهاند ببینم. در دو جمله ساده میتوانم به شما بگویم که فراماسونری در ایران هم مثل احزاب قلابی و رهبران و اعضای شیادان، دکان بندوبست سیاسی شده است و فراماسونری ایران فعلاً در دنیا ارزشی ندارد.[148]
هنگامی که او در اسکندریه درگذشت، لژ فراماسونری و دوستان فراماسونش او را طبق آداب و آیین ماسونی به خاک سپردند.[149]
سرانجام سالارالدوله
سالارالدوله پس از ناکامی در آخرین تلاش برای دستیابی به تاج و تخت در سال 1306 شمسی دیگر هیچ وقت به ایران برنگشت و حکومت نیز به طور محرمانه مبلغی در حدود پانزده هزار تومان برای او تعیین کرد. این مبلغ را تا سال 1933م، به او پرداخت میکردند. او مدتی در حیفا زندگی میکرد و در سال 1935 به اسکندریه در مصر رفت و تا آخر عمر در آنجا بود. او همواره ادعاهایی درباره املاک و حقوقش در ایران داشت و وکلایی را نیز علیه ایران در این باره استخدام کرده بود.[150] پس از شهریور 1320 و سقوط رضاشاه نیز برخی خویشان او از جمله ناصرالدین میرزا پسرش برای پس گرفتن املاک او به ایران آمدند، اما نتیجهای نگرفتند.[151]
سالارالدوله سرانجام در سال 1338 شمسی در شهر اسکندریه در سن 80 سالگی به علت بیماری قلبی درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد.[152] حسن عنایت که سالارالدوله را در اواخر عمرش ملاقات کرده بود میگوید سالارالدوله در یکی از محلههای قدیمی و دور شهر اسکندریه در طبقه دوم یک عمارت سه طبقه زندگی میکرد و همراه همسر سوئیسی خود در آن جا اقامت داشت. او میگوید سالارالدوله قدی کوتاه و قیافهای جذاب داشته و طرز صحبتش تحکمآمیز و آمرانه بود و در محاوره اصطلاحات فرمودیم، میفرماییم، دست خط کردیم و کلمۀ باید را از روی غریزه و بدون قصد انشا میکرد.[153]
سالارالدوله در دیدار با عنایت برخی خاطرات و اقدامات خود که در جایی نوشته نشده بود را ذکر کرده مثلاً اشاره کرده بود:
زمانی که برادرم شعاعالسلطنه والی شیراز بود، قوامالملک و وجوه اهالی بر او شوریدند. پدرم مظفرالدین شاه از من خواست برادرم را یاری کنم و شورش را بخوابانم. من هم تجهیزات کاملی فراهم کرده برای سرکوب شورشیان به فارس رهسپار شدم و پیش از عزیمت تلگرافی این شعر فردوسی را برای قوامالملک و سایر شورشیان مخابره کردم:
اگر جز به کام من آید جواب من و گرز و میدان و افراسیاب
مخابره این تلگراف تهدیدآمیز موجب شد که شورشیان فوراً تسلیم شوند.[154]
سالارالدوله از همسر سوئیسی خود سه دختر و یک پسر داشت که به علت علاقه وافری که به ناصرالدین شاه داشت نام او را ناصرالدین گذاشت. او همچنین از همسران ایرانی خود دو پسر و چهار دختر داشت.[155] سالارالدوله به مراسم دینی و مذهبی بسیار پایبند بوده و نماز پنجگانهاش ترک نمیشد و تا حال مزاجیاش اجازه میداد روزه میگرفت. او همچنین برخی از آیات قرآن را حفظ داشت. بازی شطرنج را به خوبی میدانست و با خانواده خود در اسکندریه به فرانسه و ترکی استانبولی صحبت میکرد چرا که فرزندانش فارسی نمیدانستند.[156] او همچنین علاوه بر ترکی و فرانسه با انگلیسی و عربی نیز تا حدی آشنایی داشت.[157]
سالارالدوله و اقدامات او فصل مهمی در تاریخ معاصر ایران است. او در قضاوتهای دیگران شخصی متلونالمزاج و غیرعادی معرفی شده است. سفیر انگلیس او را مرد گریزپا، علاءالسلطنه دیوانه و شارژ دافر روس او را یک آدم بیمعنی دانسته.[158] سر جرج بارکلی در نامهای به ادوارد گری، سالارالدوله را شخص غیرعادی و متلونالمزاج معرفی میکند.[159] او بارها به توسط روس و به ویژه انگلیس تحریک شد که آشوبهایی را در ایران انجام دهد و این دو دولت در بسیاری مواقع راه را برای اقدامات او هموار میکردند و از او حمایت میکردند. خانملک ساسانی درباره او میگوید انگلیسیها او را مانند شیری در زنجیر در خارج مرز ایران نگاه میداشتند و هر وقت سیاستشان اقتضاء میکرد و میخواستند برای قبول تقاضای نامشروعی ایران را در مضیقه و نگرانی بگذارند و دولت وقت را مستأصل کنند او را به ایران میفرستادند و کنسول انگلیس در بغداد قلاده از گردن او برمیداشت و او را برای ایجاد ناامنی راهی ایران میکردند و برای چنین مواقعی بود که به او تذکرة انگلیسی داده بودند به این ترتیب سالیان دراز مغرب ایران دستخوش تاخت و تاز و قتل و غارت سالارالدوله بود.[160]
خانملک ساسانی در این باره میگوید:
در ایامی که در استانبول بودم روزی سالارالدوله به سفارت آمد و تقاضای گذرنامة ایرانی کرد. مطابق قانون تذکره گذرنامة سابقش را برای تجدید خواستم. تذکرة انگلیسی را درآورد. گفتم به این گذرنامه نمیتوانم تذکرة ایرانی به شما بدهم. گفت آیا من پسر مظفرالدین شاه نیستم. گفتم چرا در شاهزاده بودن شما حرفی نیست اما قانون اجازه نمیدهد که به این سادگی تذکرة انگیسی را با گذرنامة ایرانی عوض کنم. اگر اصرار دارید به تهران تلگراف کنم هر طور اجازه دادند رفتار کنم. با تغیّر و تشدد از سفارت بیرون رفت. چند روز بعد از طرف سفارت کبرای انگلیس در استانبول توسط فرستادهای این تقاضا را تجدید کرد. لیکن من از انجام آن معذور بودم.[161]
انگلیس گرچه در ظاهر و علناً خود را از حمایت مشارالیه مبری میدانست و در مکاتبات و رایزنیهای مربوط با اقدامات و ناآرامیهای سالارالدوله مخالف بود اما به واقع در برهههای بسیار او را مورد حمایت خود قرار میداد. البته سالارالدوله نیز همانگونه که گفته شد مهرهای چندان قابل اعتماد برای انگلیس نبود. علاوه بر این نحوة اقدام و شیوة رفتار و آشوبگریهای وحشیانة قوای او که خرابی بسیار به بار میآوردند مسلماً نارضایی انگلیس را هم میتوانست در پی داشته باشد.
او در اندیشة رسیدن به امیال و آرزوهای خود بود. مهمترین خواست و آرزوی او همانا رسیدن به پادشاهی ایران بود. تمامی شورشهای او در دورة بیست سالة 1286 تا 1306 خورشیدی به این انگیزه انجام شد اما با بهانههای گونهگون. گاه مبارزه با محمدعلی شاه و حمایت از مشروطه، گاه سرکوب مشروطه و حمایت از محمدعلی شاه و در همة این موارد از بیگانگان استمداد جست و با توجه به حضور دیرینه و سنتی انگلیس و روس در ایران با این دو دولت بیشترین مناسبات را داشت.
فهرست منابع و مآخذ
- آذری، رضا، در تکاپوی تاج و تخت (اسناد ابوالفتحمیرزا سالارالدوله قاجار)، تهران، انتشارات سازمان اسناد ملی ایران، چاپ اول، 1378، تهران.
- اسناد موسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس.
- افشار، ایرج (سیستانی)، کرمانشاهان و تمدن دیرینه آن، جلد دوم، انتشارات زرین، چاپ اول، تابستان 1371، تهران.
- افضلالملک، غلامحسین، افضلالتواریخ، کتاب ششم، به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، تهران، نشر تاریخ ایران، چاپ اول، 1361.
- اوسطی، علیرضا، ایران در سه قرن گذشته، جلد اول، تهران، انتشارات پاکتاب، چاپ اول، 1382.
- باستانی پاریزی، محمدابراهیم، تلاش آزادی، محیط سیاسی و زندگانی مشیرالدوله پیرنیا، تهران، انتشارات نوین، چاپ چهارم، 2536.
- بشیری، احمد، کتاب آبی (گزارشهای محرمانه وزارت امور خارجه انگلیس درباره انقلاب مشروطه ایران)، جلد 5، 7، 8 تهران، نشر نو، چاپ اول، 1363.
- جعفریان، رسول، بستنشینی مشروطهخواهان در سفارت انگلیس، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، چاپ دوم.
- چرچیل، پ. جورج، فرهنگ رجال قاجار، ترجمه و تألیف غلامحسین میرزا صالح، تهران، انتشارات زرین، چاپ اول، 1369.
- حاج سیاح، خاطرات حاج سیاح، به کوشش حمید سیاح، تصحیح سیفالله گلکار.
- خانملک ساسانی، احمد، دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، تهران، نشر هدایت و بابک، چاپ دوم، 1352.
- خودگو، سعادت، لرستان در عهد قاجار، خرمآباد، انتشارات افلاک، چاپ اول، 1383.
- دانشور علوی، نورالله (مجاهدالسلطان)، تاریخ مشروطه ایران، جنبش وطنپرستان اصفهان و بختیاری، به کوشش حسین سعادتنوری، تهران، کتابخانه دانش، 1335.
- دولتآبادی، یحیی، حیات یحیی، جلد دوم و سوم، تهران، انتشارات عطار و انتشارات فردوسی، چاپ ششم، 1371.
- رایت، دنیس، ایرانیان در میان انگلیسیها (صحنههایی از تاریخ مناسبات ایران و بریتانیا)، ترجمه کریم امامی، نشر نو با همکاری انتشارات زمینه، تهران، چاپ دوم، 1368.
- رایین، اسماعیل، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، جلد اول، تهران، نشر رایین، چاپ سوم، 1378.
- رایین، اسماعیل، یپرمخان سردار، بینا، بیتا.
- رضاشاه، یادداشتهای رضاشاه در دوره رئیسالوزرایی، گردآورنده علیالبصری، ترجمه و تحقیق از شهرام کریملو.
- روح القدس، شماره 3، چهارشنبه 11 رجب 1325ق.
- زرگر، علیاصغر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دورة رضاشاه، ترجمه کاوه بیات، چاپ اول، انتشارات پروین و معین، 1372، تهران.
- سپهر، عبدالحسینخان، مرآاتالوقایع مظفری و یادداشتهای ملکالمورخین، تصحیح عبدالحسین نوایی، انتشارات زرین، چاپ اول، 1368.
- سلطانی، محمدعلی، احزاب سیاسی و انجمنهای سری در کرمانشاه، از فراموشخانه تا خانه سیاه، جلد اول، تهران، نشر سها، چاپ اول، 1378.
- سلطانی، محمدعلی، ایلات و طوایف کرمانشاه، شامل اوضاع اقلیمی، تاریخی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به انضمام فرهنگ اصطلاحات، تهران، ناشر مؤلف، چاپ اول، 1372.
- شیبانی، میرزاابراهیم (صدیقالممالک)، منتخبالتواریخ، تهران، انتشارات علمی، چاپ اول، تابستان 1366.
- صفایی، ابراهیم، وثوقالدوله، تهران، نشر کتاب سرا، چاپ اول، 1374.
- ضیایی، شیخ رئوف، یادداشتهایی از کردستان، خاطرات شیخ رئوف ضیایی از وقایع حضور روسیه، بریتانیا و عثمانی و آشوبهای محلی، به کوشش عمر فاروقی، ارومیه، انتشارات صلاحالدین ایوبی، چاپ اول، 1367.
- طلوعی، محمود، ترس از انگلیس، تهران، انتشارات هفته، چاپ اول، پاییز 1369.
- عاقلی، باقر، خاندانهای حکومتگر ایران، تهران، نشر نامک، چاپ اول، 1384.
- عاقلی، باقر، روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی، جلد اول، تهران، نشر گفتار، زمستان 1372.
- عاقلی، باقر، نخستوزیران ایران از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات جاویدان، چاپ دوم، 1374.
- عنایت، حسن، «سالارالدوله»، یغما، سال چهاردهم، شماره 7، مهر 1340.
- فریدالملک همدانی، میرزامحمدعلیخان، خاطرات فرید از 1291 تا 1334 هجری قمری، به کوشش مسعود فرید (قراگزلو)، تهران، انتشارات زوار، 1354.
- قاسمی، ابوالفضل، «سیاستمداران ایران در اسناد محرمانه وزارت امور خارجه بریتانیا»، بخش نهم، آینده، سال نوزدهم.
- کاتوزیان طهرانی، محمدعلی، مشاهدات و تحلیل اجتماعی و سیاسی از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، شرکت سهامی انتشار، چاپ اول، 1379.
- کسروی، سیداحمد، تاریخ هجده ساله آذربایجان، بازمانده تاریخ مشروطه ایران، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ یازدهم، 1376.
- کیانفر، عینالله و استخری، پروین، کشف تلبیس یا دورویی و نیرنگ انگلیس از روی اسناد محرمانه انگلیس در باب ایران، تهران، انتشارات زرین، چاپ دوم، 1363.
- محیط مافی، هاشم، مقدمات مشروطیت، به کوشش مجید تفرشی و جواد جانفدا، تهران، انتشارات فردوسی، چاپ اول، 1363.
- مردوخ کردستانی، آیتالله شیخمحمد، تاریخ مردوخ، تهران، نشر کارنگ، چاپ اول، 1379.
- معاصر، حسن، تاریخ استقرار مشروطیت در ایران مستخرجه از اسناد محرمانه وزارت امور خارجه انگلستان، جلد اول و دوم، تهران، انتشارات ابن سینا، چاپ دوم، 1353.
- معیرالممالک، دوستعلیخان، وقایعالزمان (خاطرات شکاریه)، به کوشش خدیجه نظاممافی، تهران، نشر تاریخ ایران، چاپ اول، 1361شمسی، 1403 قمری.
- ملکزاده، مهدی، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، انتشارات علمی، چاپ سوم، بهار 1371.
- مولانا، غلامرضا، تاریخ بروجرد، بینا، بیتا.
- میرزاصالح، غلامحسین، مذاکرات مجلس اول، توسعه سیاسی ایران در ورطه سیاست بینالملل، تهران، انتشارات مازیار، چاپ اول، 1384.
- نظام مافی، حسینقلیخان، خاطرات و اسناد، به کوشش معصومه مافی، منصوره اتحادیه (نظام مافی)، سیروس سعدوندیان و حمید رام پیشه، تهران، نشر تاریخ ایران، چاپ دوم، بهار 1362.
- نوایی، عبدالحسین، دولتهای ایران از آغاز مشروطیت تا اولتیماتوم، تهران، انتشارات بابک، چاپ اول، 2535.
- الهی، حسین، «اسنادی در رابطه با فتنه سالارالدوله در غرب» یادگارنامة استاد دکتر عبدالهادی حائری، مجلة دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، شمارة اول و دوم، سال بیست و پنجم، بهار و تابستان 1371.
- ولیزاده معجزی، محمدرضا، تاریخ لرستان روزگار قاجار، از تأسیس تا کودتای 1299، جلد اول، تهران، انتشارات حروفیه، چاپ اول، 1380.
پانوشتها
* کارشناس ارشد تاریخ ایران دوره اسلامی، دانشگاه بینالمللی امام خمینی.
[0]. حسن عنایت، سالارالدوله، یغما، شماره 7، سال چهاردهم، مهر 1340، ص 313.
[1]. ابوالفضل قاسمی، سیاستمداران ایران در اسناد محرمانه وزارت امور خارجه بریتانیا، بخش نهم، آینده، شماره 3-1 سال نوزدهم، فروردین و خرداد 1372، ص 70 و جرج . پ. چرچیل، فرهنگ رجال قاجار، غلامحسین میرزاصالح، انتشارات زرین، چاپ اول، 1369، تهران، ص 87.
[2]. عنایت، همان، ص 313.
[3]. غلامحسین افضلالملک، افضلالتواریخ، به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، نشر تاریخ ایران، تهران، ص 90.
[4]. باقر عاقلی، خاندانهای حکومتگر ایران، تهران، نشر نامک، چاپ اول، 1384، ص 159.
[5]. مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، جلد دوم، انتشارات علمی، چاپ سوم، بهار 1371، تهران، ص 257.
[6]. میرزاابراهیم شیبانی (صدیقالممالک)، منتخبالتواریخ، انتشارات علمی، چاپ اول، تابستان 1366، تهران، ص 333.
[7]. رضا آذری، در تکاپوی تاج و تخت (اسناد ابوالفتحمیرزا سالارالدوله)، تهران، انتشارات سازمان اسناد ملی ایران، چاپ اول، 1378، ص 4.
[8]. افضلالملک، ص 187 و صدیقالممالک، ص 347.
[9]. خاطرات حاج سیاح، به کوشش حمید سیاح، تهران، 1363، ص 510.
[10] صدیقالممالک ، ص 374.
[11]. پیشین، ص 374.
[12]. سعادت خودگو، لرستان در عهد قاجار، خرمآباد، انتشارات افلاک، چاپ اول، 1383، ص 96.
[13]. آیتالله شیخمحمد مردوخ کردستانی، تاریخ مردوخ، نشر کارنگ، چاپ اول، 1379، تهران، ص 644.
[14]. مرآتالوقایع مظفری و یادداشتهای ملکالمورخین، نوشته عبدالحسینخان سپهر، تصحیح عبدالحسین نوایی، تهران، انتشارات زرین، 1368، چاپ اول، ص 140.
[15]. تاریخ مردوخ، ص 463.
[16]. ملکزاده، جلد 2، ص 292.
[17]. یحیی دولت آبادی، حیات یحیی. جلد 2، ص 31.
[18]. حسن معاصر، تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، مستخرجه از اسناد محرمانه وزارت امور خارجه انگلستان، جلد اول، تهران، انتشارات ابن سینا، چاپ دوم، 1353، جلد اول، ص 146.
[19]. خودگو، ص 100.
[20]. محیط مافی، هاشم، مقدمات مشروطیت، به کوشش مجید تفرشی و جواد جانفدا، تهران، انتشارات فردوسی، چاپ اول، 1363، ص 300.
[21]. معاصر، جلد اول، ص 311.
[22]. همان.
[23]. همان.
[24]. همان، ص 318.
[25]. صوراسرافیل، شماره 7و8.
[26]. کاتوزیان طهرانی، محمدعلی، مشاهدات و تحلیل اجتماعی و سیاسی از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، شرکت سهامی انتشار، چاپ اول، 1379، ص 683.
[27]. حسن معاصر، جلد اول، ص336.
[28]. حسن معاصر، جلد اول، ص361.
[29]. ایرج افشار (سیستانی)، کرمانشاهان و تمدن دیرینه آن، جلد دوم، انتشارات زرین، تهران، چاپ اول، 1371، ص 885.
[30]. کاتوزیان طهرانی، ص 684.
[31]. کاتوزیان طهرانی، ص 684.
[32]. آذری، ص 49.
[33]. حسن معاصر، ص 337.
[34]. حسن معاصر، جلد اول، صص 382 و 383.
[35]. میرزاصالح، غلامحسین، مذاکرات مجلس اول، توسعه سیاسی ایران در ورطه سیاست بینالملل، تهران، انتشارات مازیار، چاپ اول، 1384، ص 276.
[36]. همان.
[37]. همان.
[38]. همان.
[39]. حسن معاصر، جلد اول، ص 385.
[40]. مذاکرات مجلس، ص 277.
[41]. مذاکرات مجلس، ص 278.
[42]. مذاکرات مجلس، ص 344.
[43]. مذاکرات مجلس، ص 587.
[44]. دنیس رایت، ایرانیان در میان انگلیسیها (صحنههایی از تاریخ مناسبات ایران و بریتانیا)، ترجمه کریم امامی، نشر نو با همکاری انتشارات زمینه، تهران، چاپ دوم، 1368، ص383.
[45]. ایرانیان در میان انگلیسیها، ص 354.
[46]. محیط مافی، ص 376.
[47]. همان، ص 377.
[48]. روحالقدس، شماره 3، ص 4.
[49]. قاسمی، ص 70.
[50]. رسول جعفریان، بستنشینی مشروطهخواهان در سفارت انگلیس، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، چاپ دوم، 1367، ص 177.
[51]. خانملک ساسانی، دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، ص 98.
[52]. ملکزاده، ص 257.
[53]. دوستعلیخان معیرالممالک، وقایعالزمان (خاطرات شکاریه)، به کوشش خدیجه نظام مافی، تهران، نشر تاریخ ایران، چاپ اول، 1361، ص 25.
[54]. معیرالممالک، ص 32.
[55]. محمدابراهیم باستانی پاریزی، تلاش آزادی «محیط سیاسی و زندگانی مشیرالدوله پیرنیا»، تهران، انتشارات نوین، چاپ چهارم، 2536، صص 181 و 182.
[56]. نوایی، عبدالحسین، دولتهای ایران از آغاز مشروطیت تا اولتیماتوم، تهران، انتشارات بابک، چاپ اول، 2535، ص 215.
[57]. عینالله کیانفر و پروین استخری، کشف تلبیس یا دورویی و نیرنگ انگلیس از روی اسناد محرمانه انگلیس در باب ایران، تهران، انتشارات زرین، چاپ دوم، 1363، ص 50.
[58]. همان، ص 51.
[59]. نوایی، ص 215.
[60]. حسین الهی، «اسنادی در رابطه با فتنه سالارالدوله در غرب» یادگارنامة استاد دکتر عبدالهادی حائری، مجلة دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، شمارة اول و دوم، سال بیست و پنجم، بهار و تابستان 1371، ص 177.
[61]. همان، صص 232 و 233.
[62]. فریدالملک همدانی، میرزا محمدعلیخان، خاطرات فرید از 1291 تا 1334 هجری قمری، به کوشش مسعود فرید (قراگزلو)، تهران، انتشارات زوار، 1354، ص 374.
[63]. احمد بشیری، کتاب آبی (گزارشهای محرمانه وزارت امور خارجه انگلیس در باره انقلاب مشروطه ایران)، ج 5، تهران، نشر نو، چاپ اول، 1363، ص 1074.
[64]. خاطرات فرید، ص 374.
[65]. شیخ رئوف ضیایی، یادداشتهایی از کردستان، خاطرات شیخ رئوف ضیایی از وقایع حضور روسیه، بریتانیا و عثمانی و آشوبهای محلی، به کوشش عمر فاروقی، ارومیه، انتشارات صلاحالدین ایوبی، چاپ اول، 1367، ص 30.
[66]. همان.
[67]. ابراهیم صفایی، وثوقالدوله، تهران، نشر کتابسرا، چاپ اول، 1374، ص 51.
[68]. نوایی، ص 230.
[69]. ابراهیم صفایی، وثوقالدوله، ص 53.
[70]. کتاب آبی، جلد هشت، ص 1707.
[71]. کتاب آبی، جلد هشت، ص 1707.
[72]. خاطرات فرید، ص 516.
[73]. احمد کسروی، تاریخ هجده ساله آذربایجان، انتشارات امیر کبیر، چاپ یازدهم، ص 190.
[74]. نوایی، ص 245.
[75]. علیاصغر زرگر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دورة رضاشاه، ترجمه کاوه بیات، انتشارات پروین و معین، ص 160.
[76]. کتاب آبی، جلد پنج، ص 1130.
[77]. کتاب آبی، جلد پنج، ص 1134.
[78]. کتاب آبی، جلد پنج، ص1135.
[79]. مردوخ، ص 526.
[80]. ملکزاده، جلد 7، ص 1436.
[81]. ملکزاده، ج 7، ص 1442.
[82]. نورالله دانشور علوی، (مجاهدالسلطان)، تاریخ مشروطه ایران، جنبش وطنپرستان اصفهان و بختیاری، به کوشش حسین سعادت نوری، تهران، کتابخانه دانش، 1335، ص 93.
[83]. دانشور علوی، ص 94.
[84]. کسروی، تاریخ هجده ساله آذربایجان، ص 193.
[85]. باقر عاقلی، روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی، جلد اول، تهران، نشر گفتار، زمستان 1372، ص 87.
[86]. خاطرات فرید، ص 389.
[87]. خاطرات فرید، ص 389 و آذری، ص 126.
[88]. نوایی، دولتهای ایران، ص 249 و محمدرضا ولیزاده معجزی، تاریخ لرستان روزگار قاجار، از تأسیس تا کودتای 1299، تهران، انتشارات حروفیه، چاپ اول، 1380، جلد اول، ص 501.
[89]. ولیزاده معجزی، ص 501، نوایی، ص 250.
[90]. کتاب آبی، جلد هشت، ص 1711.
[91]. کتاب آبی، جلد هشت، ص 1711.
[92]. کتاب آبی، جلد هفت، ص 1645.
[93]. کتاب آبی، جلد هفت، ص 1589 و جلد هشت، ص 1697.
[94]. کتاب آبی، جلد هفت، ص 1676.
[95]. کتاب آبی، جلد هشت، ص 1764.
[96]. کتاب آبی، جلد هشت، ص1766.
[97]. کتاب آبی، جلد هشت، ص 1996.
[98]. کتاب آبی، جلد هفت، ص 1662.
[99]. کتاب آبی، جلد هشت، ص 1996.
[100]. ملکزاده، ج 7، ص 1514.
[101]. خاطرات فرید، ص 393 و ملکزاده، ج 7، ص 1547.
[102]. خاطرات فرید، ص 394.
[103]. کسروی، تاریخ هجده ساله آذربایجان، ص 511 و ملکزاده، ج 7، ص 1514.
[104]. عاقلی، روزشمار تاریخ ایران، ص 92.
[105]. کاتوریان طهرانی، ص 956.
[106]. آذری، ص 252.
[107]. حسین الهی، «اسنادی در رابطه با فتنه سالارالدوله در غرب» یادگارنامة استاد دکتر عبدالهادی حائری، مجلة دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، شمارة اول و دوم، سال بیست و پنجم، بهار و تابستان 1371، ص137.
[108]. علیرضا اوسطی، ایران در سه قرن گذشته، جلد اول، تهران، انتشارات پاکتاب، چاپ اول، 1382، ص 319 و عاقلی، خاندانهای حکومتگر در ایران، ص 160.
[109]. یادداشتهای رضاشاه در دوره رئیسالوزرایی، ص 62.
[110]. آذری، ص 253.
[111]. همان، ص 258.
[112]. همان، ص 254.
[113]. همان، صص 254 و 255.
[114]. اسناد موسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس، سند شمارة 284.
[115]. اسناد موسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس، سند شمارة 284.
[116]. آذری، ص 46.
[117]. علیاصغر زرگر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دورة رضاشاه، ترجمه کاوه بیات، انتشارات پروین و معین، چاپ اول، 1372، تهران، ص 171.
[118]. محمدعلی سلطانی، ایلات و طوایف کرمانشاه، ناشر مؤلف تهران، 1372، چاپ اول، ص 76.
[119]. افشار، کرمانشاهان و تمدن دیرینه آن، ص 933.
[120]. زرگر، ص 165.
[121]. زرگر، ص166.
[122]. اسناد مؤسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس، سند شمارة 442.
[123]. زرگر، ص 167.
[124]. زرگر، ص 167.
[125]. زرگر، ص 167.
[126]. اسناد موسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس، سند شمارة 460.
[127]. زرگر، ص 168.
[128]. زرگر، ص 1168.
[129]. زرگر، ص 1169.
[130]. اسناد موسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس، سند شمارة 0252.
[131]. اسناد موسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس، سند شمارة 0252.
[132]. اسناد موسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس، سند شمارة 0253.
[133]. اسناد موسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس، سند شمارة0253.
[134]. اسناد موسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس، سند شمارة460.
[135]. سلطانی، ایلات و طوایف کرمانشاه، ص 76.
[136]. زرگر، ص 169.
[137]. زرگر، ص 169.
[138]. زرگر، ص 169.
[139]. محمود طلوعی، ترس از انگلیس، تهران، انتشارات هفته، چاپ اول، 1369، ص 104.
[140]. اسناد موسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس، سند شمارة 539 پ.
[141]. قاسمی، ابوالفضل، سیاستمداران ایران در اسناد محرمانه وزارت امور خارجه بریتانیا، آینده، سال 19، ش 3-1، 1372، ص 71.
[142]. دانشور علوی، ص 206.
[143]. آذری، ص 262.
[144]. آذری، ص 263.
[145]. اسماعیل رایین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران. ج 1، تهران، نشر رایین، چاپ سوم، 1378، ص 349.
[146]. ملکزاده، جلد 6، ص 119.
[147]. سلطانی، احزاب سیاسی در کرمانشاه، ص 100.
[148]. سلطانی، احزاب سیاسی، ص 101.
[149]. رایین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ص 348.
[150]. قاسمی، ص 71.
[151]. عاقلی، خاندانهای حکومتگر در ایران، ص 161.
[152]. عنایت، یغما، ص 316.
[153]. عنایت، صص 316 و 317.
[154]. عنایت، ص 317.
[155]. همان.
[156]. همان، ص 318.
[157]. عاقلی، خاندانهای حکومتگر در ایران، ص 160.
[158]. عینالله کیانفر، کشف تلبیس، تهران، نشر زرین، چاپ دوم، 1362، ص 77.
[159]. حسن معاصر، تاریخ استقرار مشروطیت، ج 2، ص 1007.
[160]. خانملک ساسانی، دست پنهانی سیاست انگلیس در ایران، تهران، نشر هدایت و بابک، ص 99.
[161]. خانملک ساسانی، ص 99.
### فعالیتهای سیاسی و نظامی و مناسبات ابوالفتحمیرزا سالارالدوله با انگلیس###
&&& دخالت های انگلیس در ایران- سالارالدوله - کرمانشاه&&&
$$$ سعید حصاری*$$$
%%% برگرفته از کتاب مجموعه سخنرانی، مقالات و میزگرد همایش ایران و استعمار انگلیس منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی%%%
تولد و نوجوانی
ابوالفتحمیرزا سومین فرزند پسر مظفرالدین شاه قاجار بود که در شهر ولیعهدنشین تبریز به دنیا آمد. مادر ابوالفتح میرزا که ظاهراً از خاندان قاجار نیز نبود نورالدوله لقب داشت[0] این موضوع باعث شد که سالارالدوله نتواند ولیعهد شود.
سال تولد ابوالفتح میرزا را بیشتر پژوهشگران 1298 هجری قمری برابر با 1260 هجری شمسی و نوامبر 1881 میلادی ذکر کردهاند.[1] اما برخی دیگر از نویسندگان سال 1291 هجری قمری را نیز برای تولد او نوشتهاند.[2]
درباره لقب سالارالدوله بیشتر محققین بر این باورند که آنگاه که ناصرالدین شاه قاجار برای بار سوم عازم سفر فرنگ بود در هنگام عبور از ایالت آذربایجان و شهر تبریز نوه خود ابوالفتح میرزا را به لقب سالارالدوله ملقب ساخت.[3] برخی دیگر از نویسندگان نیز گفتهاند در سال 1312 هجری قمری وقتی که سالارالدوله توسط ناصرالدین شاه به تهران فرا خوانده شد و پس از آنکه آزمایشهای نظامی از او به عمل آمد توسط جد تاجدار خود از درجه نظامی سلطانی به امیر تومانی (سپهبد) ارتقا یافت و لقب سالارالدوله نیز به وی اعطا گردید و در ضمن مقرر شد هفتهای دو شب نگهبان مخصوص خوابگاه شاه باشد.[4] او از همان آغاز جوانی به غرور و جاهطلبی شهرت داشت و از همان دوران در اندیشه کسب تاج و تخت پادشاهی بود و بر این باور بود برای ولایتعهدی و جانشینی پدر سزاوارتر و لایقتر از برادر ولیعهدش محمدعلی میرزا میباشد. مهدی ملکزاده در این باره مینویسد:
در میان شاهزادگان درجه اول قاجار ابوالفتح میرزای سالارالدوله پسر سوم مظفرالدینشاه طبع سرکش و روحی جاهطلب داشت و استعدادش برای سرکشی و طغیان از همه بیشتر بود و با تحریک حس جاهطلبی او و امیدوار کردن او به آینده انتظار میرفت که علم مخالفت را بر ضد دولت وقت برانگیزد و سر به طغیان بلند کند.[5] سالارالدوله در محرم 1315 قمری برابر با 1277 خورشیدی به حکومت کرمانشاهان و سرحدداری عراقین منصوب شد.[6] حکومت او بر کرمانشاه بیش از شش ماه نبود، پس از سالارالدوله، اقبالالدوله کاشی به حکومت کرمانشاه منصوب شد.[7]
به علت نارضایتی مردم کرمانشاهان، سالارالدوله از حکومت آن ایالت معزول گردید، اما پس از چندی در اواخر شوال سال 1316 قمری حکومت ایالت خمسه (زنجان) به وی واگذار گردید.[8] سالارالدوله در خمسه نیز بر اعمال و رفتار ناشایست خود ادامه داد و همه نوع تجاوز و تعدی نسبت به مردم را روا میداشت و املاک و زمینهای مرغوب را با طرق گوناگون غصب میکرد به طوری که اوضاع این ایالت در دوران حکومت او را به شدت نابسامان توصیف کردهاند. یکی از کسانی که در این زمان از زنجان دیدار داشته است حاج سیاح است، او مینویسد:
سالارالدوله در زنجان دخلها که از نان برده کمتر از دخل حکومت تهران از نان نبود. حکام هر جا میروند مفسدین و اشقیاء آنجا را با خود همدست کرده مردم را پامال میکنند. در تهران شایع شده حاجی اشرفالملک را که از جمله صاحبان املاک و نقود زیاد بوده و همه میدانستند مبلغ زیادی در خانه پول دارد شبانه به دو سه نفر قاتل پول داده بودند وقتی که از حضور حکومت برگشته به خانه میرفته در نزدیک خانه خودش به گلوله کشتند. فردا شب خود سالارالدوله و همان مشیرالممالک به اسم مهر کردن خانه، به خانه او رفتند شبانه تمام خزینه او را بردند. زن او با چند بچه به تهران آمده به هر در رفتند و با اینکه در تهران و بلکه در تمام ایران عموم مردم این قضیه را میدانستند ولی آنها نتیجه نگرفتند.[9]
حکومت سالارالدوله بر ایالت خمسه نیز دیری نپایید و مظفرالدین شاه او را معزول کرد و شاهزاده عزالدوله را به جای او به ایالت خمسه فرستاد.[10] سالارالدوله نیز پس از مدتی به فرمانروایی ایالات عربستان (خوزستان)، لرستان، بروجرد و بختیاری و ایلات آن حدود به انضمام ریاست تمام قشون آن صفحه منصوب گردید.[11]
پس از آنکه مظفرالدین شاه از اقدامات و فعالیتهای مستبدانه و ناشیانه سالارالدوله آگاه شد او را به تهران احضار و از حکومت آنجا معزول نمود و به او دستور داد دیگر حق مراجعت به آن نواحی را ندارد. مدت حکومت سالارالدوله بالنسبه طولانی و حدود چهار سال بود یعنی از سال 1318 تا 1322 هجری قمری. پس از عزل سالارالدوله، عبدالحسین میرزا فرمانفرما به حکومت لرستان رسید.[12]
ابوالفتح میرزا سالارالدوله روز 25 محرم سال 1323 قمری به حکومت ایالت کردستان منصوب شد.[13] ظاهراً سالارالدوله اصرار زیادی در به دست آوردن این منصب داشته چرا که به نوشته برخی، او برای راضی کردن مظفرالدین شاه جهت اعطای این منصب حتی در حرمسرای سلطنتی بست نشست تا اینکه بالاخره حکومت کردستان و گروس را به او دادند.[14] سخنان سالارالدوله پس از ورود به سنندج در میان علما و روحانیون شهر شنیدنی است:
من حاکم نیستم، من مالکالرقاب هستم، شاهبابام کردستان و گروس را به من بخشیده، من بر حیات و ممات اهالی کردستان و گروس مختار و مسلط هستم، هرکس را اعدام بکنم، یا به هر کس عطوفت و مرحمت داشته باشم کسی از من نمیپرسد.[15]
سالارالدوله و مشروطه
دربارة مشروطهخواهی سالارالدوله که بیارتباط با حمایت سفارت انگلیس از حرکت مشروطهخواهان نبود باید گفت زمانی که در تهران بود علاوه بر آن که خود از یاران و هواداران مشروطه بود بسیاری از دوستان و بستگان خود را نیز به همراهی با مشروطه تحریک میکرد و مکرر نیز مبالغ هنگفتی برای مشروطهخواهان و متحصنین قم و حضرت عبدالعظیم و سفارت انگلیس میفرستاد. در کتب مشروطه از جمله تاریخ مشروطه کسروی، تاریخ بیداری ایرانیان و تاریخ مشروطه ادوارد براون به این مسئله اشاره شده و حتی ادوارد براون بخشی درباره مشروطهخواهی سالارالدوله دارد. به گفته ملکزاده زمانی که مشروطهخواهان در تحصن بودند ملکالمتکلمین را برای تهیه پول و مخارج ضروری مأمور کردند؛ او نیز به ملاقات چندین نفر از تجار و ثروتمندان که گمان میکرده به مشروطهخواهان کمک میکنند رفته اما چنین نشده و آنها مبالغ بسیار ناچیز پرداخت کردند. او نیز عماد خلوت را نزد سالارالدوله فرستاده و به او پیغام داده بود که ملّیون و آزادیخواهان نیاز فوری به کمک دارند و پایداری آنان نیاز به تهیه مخارج دارد و سالارالدوله نیز فوراً مبلغ هشت هزار تومان توسط صدیق اکرم برای ملکالمتکلمین فرستاد.[16] دولتآبادی نیز میگوید توقف متحصنین تنها در صورتی میتوانست چند روز دیگر عملی شود که مخارج دو روزه آنان که حداقل پانصد تومان است به آن جا رسانده شود و در این لحظه ملکالمتکلمین دست در جیب خود کرده و مبلغ پانصد تومان در آورده و اظهار میدارد این مبلغ را روز گذشته سالارالدوله فرستاده است که به هدف اینگونه کارها برسد.[17] به نظر میرسد حمایت ظاهری او از مشروطه به واسطة نقش و پشتیبانی انگلیس از مشروطه بوده باشد.
اولین طغیان
سالارالدوله از همان دوران در اندیشة کسب تاج و تخت بود و برای رسیدن به این آرزوی دیرینه خود همه کار کرد و از همه راههای ممکن استفاده کرد. از سوی شمال، غرب و جنوب کشور بارها اقدام به حمله به تهران کرد و در همة این موارد با انگلیس در ارتباط بود و از کمکهای مادی و معنوی انگلیس بهره برد. اما همه تلاشهای او برای رسیدن به سلطنت بینتیجه بود و هیچ هودهای جز بدنامی برای خود و پریشانی و ازدیاد هرج و مرج برای کشور نداشت. حیات سیاسی و نظامی سالارالدوله در واقع تکاپو و تلاشهای بلندمدت او برای کسب سلطنت بود که بیفایده بود و سرانجام نیز در غربت درگذشت. نخستین تلاش و تکاپوی جدی او برای کسب مقام سلطنت در سال 1325 قمری و در آغاز پیروزی مشروطیت از جانب غرب کشور و با همراهی گروهی از الوار بود که البته با شکست او به پایان رسید.
در این زمان مبارزات مشروطهخواهی در اوج قرار داشت و سالارالدوله نیز در مواردی به آزادیخواهان و مشروطهخواهان کمک و مساعدت مالی میکرد و روابط حسنهای با آنها بهویژه خطیب نامور ملکالمتکلمین داشت. وجود اندیشه مشروطهخواهی در شخصی همچون سالارالدوله عجیب بوده و باور اینکه فردی چون او با آن اعمال و کارهای بیخردانه دارای اندیشههای آزادیخواهانه است مشکل میباشد.
سالارالدوله هنگام تصمیم برای آغاز طغیان حکمران بروجرد و لرستان بود که در اواخر عمر مظفرالدین شاه به این سمت منصوب شده بود[18] و آنگاه که مظفرالدین شاه درگذشته بود حدود یک سال از حکومت او میگذشت.[19] البته هاشم محیط مافی در این زمینه مینویسد از زمانی که سالارالدوله در سال 1323 از حکومت کردستان معزول و به تهران مراجعت کرده بود تا زمان مرگ مظفرالدین شاه در تهران مانده و فعالیت خاصی نداشت و بعد از مرگ مظفرالدین شاه نیز از سوی شاه جدید مورد عنایت چندانی نبود و در واقع فرصت چندانی برای پرداختن به خواستههای سالارالدوله نداشته، سالارالدوله نیز چون شاه را مشغول به خود دیده، بدون خبر و اجازه دولت از تهران خارج و مستقیم به لرستان و بروجرد عزیمت و یکسر به میان ایل نظرعلی امرایی رفت.[20] محمدعلی شاه که احتمال تمرد و طغیان از سوی او را بعید نمیدانست تلاش کرد سالارالدوله را به تهران کشانده و او را تحت نظر بگیرد. اما سالارالدوله تمایلی برای مراجعه به تهران نداشت.
بر طبق نامههای سر اسپرینگ رایس ظاهراً سالارالدوله در این زمان از دولت انگلیس نیز استمداد جسته و خواهان پشتیبانی آنها از خود شده است. محمدعلی شاه نیز برای سرکوب برادرش از سفارت انگلیس کمک خواسته است و از طریق آنها پیامهایی را برای سالارالدوله ارسال میکرده است. از جمله این که وعده داده اگر سالارالدوله حاضر به تسلیم شود او را بخشیده و پست والیگری جدیدی به وی بدهد.[21] سر اسپرینگ رایس موضوع را با سفارت روس و مسیو هارتویک نیز در میان نهاده و البته بر این باور است آنها از اوضاع مطلع بوده و سفارشات لازم را در این زمینه به کنسول خود کردهاند.[22]
سالارالدوله در این زمان که پیروزی خود را حتمی میدید به هیچ کدام از خواستههای محمدعلی شاه وقعی ننهاده و به کار خود ادامه داده و حتی به نوشته رایس پاسخهای توهینآمیزی به محمدعلی شاه داده و تهدید کرده عنقریب به تهران حمله خواهد کرد.[23] بهانة او برای حمله به تهران کمک به مشروطهخواهان بود.
همانگونه که محمدعلی شاه وابستگی زیادی به سفارتین داشته و در بسیاری از موارد به آنها متوسل میشد- البته او برای محکم کردن پایههای سلطنت جدید خود به آنها نیاز داشته و در نهایت نیز به کمک نیروهای روسی به عمر مجلس اول خاتمه داد-سالارالدوله نیز بینیاز از کمک دولتهای بیگانه نبود. او در دورههای مختلف زندگی خود از روس، انگلیس و آلمان و حتی عثمانی هم طلب کمک کرد. رایس در نامهای که به اتابک نوشته است به مسئله درخواست کمک و استمداد سالارالدوله از عثمانی هم اشاره میکند.[24]
طغیان سالارالدوله زمانی روی داد که چند صباحی بیش از عمر مشروطیت ایران نمیگذشت. عدم تمایل قلبی دربار و شخص شاه – که تازه به سلطنت رسیده بود و طبعاً تمایل داشت اقتدار و مسئولیت کامل داشته باشد و وجود مجلس را مزاحم میدانست- به مشروطه، اوضاع نابسامان اقتصادی و اجتماعی کشور و همچنین حضور و دخالت بیگانگان در امور مملکت بهویژه روس و انگلیس موجب شد زمینه شورش افرادی مثل سالارالدوله فراهم شود. به هر روی در نبرد نیروهای دولتی با سواران سالارالدوله و با وجود برتری قوای دولتی شکست سالارالدوله محتمل بود.
یکی از دلایل شکست سالارالدوله کمک سواران و نیروهای داوودخان سهامالممالک (رئیس ایل کلهر) به اردوی دولتی بود. صور اسرافیل درباره اردوی سهامالممالک چنین نوشته:
چنانکه جناب امیرالامراءالنظام داوودخان سهامالممالک ایلخانی قبیله کلهر در این غائله شاهزاده منشاء خدمات بزرگ شد و در حقیقت آنچه در باب این غلبه و فتح شبیه اعجاز میشنویم راجع به آن وجود غیرتمند است.[25]
داوودخان در شورشهای بعدی سالارالدوله، متحد او شد. سالارالدوله نیز ادامه جنگ را بیفایده دانسته تصمیم به فرار گرفت، لذا با باقیمانده سواران خود از نهاوند خارج و به سمت بروجرد به راه افتاد و البته به هر دهکده که میرسیدند اقدام به غارت میکردند. چون در طول مسیر از عدة همراهان او کم میشد به طوری که به جز عده کمی، کسی دور او نماند و اردوی دولتی نیز در تعقیب آنها بودند، سالارالدوله مجبور شد اهل و عیال خود را در بروجرد گذاشته، مستقیماً به کرمانشاه رفته و در کنسولخانه انگلیس پناهنده شود.[26]
سر اسپرینگ رایس در نامة خود به اتابک اعظم در مورخة 17 مه 1907 مینویسد سالارالدوله در ملاقات با کنسول انگلیس در کرمانشاه اظهار داشته است میل دارد با شاه از در دوستی و صلح درآید و در این زمینه هم تلگرافهایی از شاه و مادر شاه دریافت کرده است اما به واقعیت داشتن آنها اطمینان ندارد و میخواهد به وسیلة سفارتخانة انگلیس پیامی دریافت دارد. کنسول انگلیس نیز اظهار داشته چنانچه قول دهد نسبت به اعلیحضرت محمدعلی شاه و دولت ایران وفادار باشد در این زمینه تلاش خواهد کرد.[27]
در تاریخ 20 ژوئن 1907 سر اسپرینگ رایس در نامهای دیگر به سر ادوارد گری مینویسد سالارالدوله تنها با یک سوار به کنسولگری انگلیس در کرمانشاه وارد و به کنسول اظهار داشته به محض دریافت تأمین جانی از طرف شاه برای خود و خانوادهاش ایران را ترک خواهد کرد.[28]
سفارت انگلیس نیز در نامهای به اتابک اطلاع داد دولت او نمیتواند از کسی که علناً درصدد ضدیت و مخالفت برآمده محافظت نماید و به کنسول خود در کرمانشاه دستور داده بود به سالارالدوله تفهیم کند ما نمیتوانیم او را در سفارتخانه نگه داریم.[29]
سالارالدوله در کنسولگری انگلیس در کرمانشاه چهار موضوع را درخواست میکند: اول تأمین خود که به خارج برود، دوم تأمین اولاد و عیال خود، سوم تأمین برای نظرعلیخان پشتیبان خود و پدرزنش و چهارم امنیت مالی.[30] پس از ورود سالارالدوله به کنسولخانه انگلیس، کنسول آن کشور از دادن اطمینان جانی به او خودداری کرده و به او بیان میدارد اشخاصی که برضد دولت ایران قیام میکنند کنسولگری تأمین آنها را نمیتواند قبول کند.[31] کنسول انگلیس سپس شرح وقایع را برای سفارت انگلیس ارسال میکند و مکاتباتی در این زمینه صورت میگیرد. در هر حال سالارالدوله در کنسولخانه انگلیس برای نجات خود اقدام به ارسال تلگرافهایی به مقامات مختلف کرد و حتی نامهای نیز در تاریخ 8 جمادیالاول 1325 به پادشاه انگلستان ادوارد هفتم نوشته، خواهان حمایت از خود شده است. در این نامه آمده بود:
حضور مرحمت ظهور مبارک اعلیحضرت قدرقدرت قویشوکت، عم اکرم اعظم تاجدار نامدار امپراتور کل ممالک انگلستان خلّدالله ملکه و سلطانه، به اقتضای عوالم اتحاد و یک جهتی که فی مابین آن دو دولت قوی بنیاد منعقد است در این موقع چنان مقتضی آمد که خود را در قونسولخانه آن عم اکرم تاجدار کامکار حاضر نموده تشکر منزله آن مقام را که مایه امیدواری ابدی است عرضه بدارد. همواره از درگاه خداوند ذوالجلال سلامت وجود مسعود مقدس و ازدیاد شوکت و شهامت عم اکرم اعظم تاجدار خود را عاجزانه مسالت مینماید و در این موقع حفظ شرف منزلت خود و خانواده خود را از فتوت و عنایات ملوکانه آن اعلیحضرت قوی شوکت همایونی ایدالله تعالی تمنا دارد.[32]
پس از مکاتباتی که بین کنسول انگلیس و دولت ایران انجام شد با برخی از خواستههای سالارالدوله موافقت شد و در نهایت قرار شد او را از کرمانشاه به تهران منتقل کنند. سفارت انگلیس در حل این مسئله حضور جدی داشته و ظاهراً حمایت جانبی آنها از سالارالدوله در این مذاکرات نقش مهمی داشته. سر اسپرینگ رایس سفیر انگلیس در مکاتبهی با اتابک از علاقه کشورش و سفارت متبوع در مسئله سالارالدوله و میانجیگری در این زمینه خبر میهد.[33]
وزیرمختار انگلیس در ایران برای دریافت امان برای سالارالدوله پس از انجام مذاکرات و مکاتباتی توانست از طرف شاه و اتابک اعظم حفظ جان و محاکمة منصفانة سالارالدوله را کسب کند و به کنسول انگلیس در کرمانشاه نوشت ترتیب تسلیم سالارالدوله را به فرماندار همدان که شخص وزیرمختار به او حسن نیت داشت بدهد. رایس در نامة خود به سر ادوارد گری نوشت:
در این باره شکی نیست که سالارالدوله [به] تمرد و عصیانی علنی دست زده است و موجب کشتار عدة بسیاری شده است و از این رو حمایت از او ورای تأمین جانی و اطمینان از این که منصفانه محاکمه خواهد شد، بیمورد میباشد.[34]
وزیرمختار انگلیس در زمان حضور سالارالدوله در تهران همواره در مکاتبه و ملاقات با مقامات ایرانی به ویژه اتابک اعظم تأمین جانی و محاکمة منصفانة سالارالدوله را خاطرنشان میکرد.
غائلة سالارالدوله و بهویژه نقش انگلیس در کسب تأمین جانی او در مذاکرات مجلس شورای ملی نیز از مباحث عمدة نمایندگان بود و در این زمینه مذاکرات زیادی صورت گرفت. در مذاکرات جلسه 8 جمادیالاولی نمایندگان مجلس قرار بر این شد که اهلالبیت او در امان باشند ولی خود او مادامی که حقوق مردم را پایمال کرده است و اموال مردم را نداده است نمیتواند امنیت داشته باشد. در جلسه روز بعد حاجمحمداسماعیل آقا دربارة امنیت سالارالدوله اظهار داشت:
اگر امنیت جان و مال به او داده شود خساراتی را که بهواسطه او به مردم بیچاره وارد آمده، رحمتالله خانی که از راه خیرخواهی پنجاه و یک توپ را بینشان انداخته بود که ضرری به ملت وارد نیاید و او را شکم دریده چطور میشود؟ در کدام قانون است که حقوق مردم بر باد برود و مجازات نشود؟.[35]
برخی وکلا نیز از دخالت و میانجیگری سفارت انگلیس در این قضیه ناراضی بودند. از جمله آقا میرزا فضلعلی آقا که معترض بود که چرا قنسول انگلیس راضی میشود از کسی که حقوق ملتی را ضایع کرده حمایت کند، این امر خلاف قانون بینالملل است. او معتقد بود نباید به او تأمین جانی داد.[36] محتشمالسلطنه در جواب او اظهار داشت: «سفارت انگلیس به طور توسط اخطار نکردهاند بلکه به طور اظهار مستدعیات شاهزاده بوده است».[37]
حاج نصرالله دیگر نمایندة مجلس هم بر این باور بود که با توجه به این که خیانت و جنایت سالارالدوله بدیهی است دولت انگلیس هیچ وقت تضییع حقوق مردم را تکلیف نخواهد کرد. البته او توصیه کرد به واسطة شاهزاده بودن سالارالدوله میبایست مراعات حال او بشود.[38]
در مذاکرات مجلس دربارة سالارالدوله و نقش کنسول و سفارت انگلیس در این قضیه برخی نمایندگان به اقدام انگلیس معترض بودند اما برخی دیگر از نقش انگلیس در تسلیم سالارالدوله تمجید کردند و دخالت انگلیس را نه حمایت از شخص یاغی که تنها واسطه در میان او و دولت تفسیر کردند. از جمله سیدعبدالله مجتهد نطق کوتاهی در حمایت از سفارت انگلیس و تمجید از انگلیس ایراد کرد.[39] او اظهار داشت:
این شخص (سالارالدوله) تقصیر زیاد کرده و باید به مجازات هم برسد ولی چون به دولت بزرگی پناهنده شده و دوستیهای دولت انگلیس هم که بر ما معلوم است، در این صورت بهتر است مجلس رأی ندهد تا در کمیسیون مشورتی کرده آن وقت رأی بدهد.[40]
زمانی هم که قرار شد سالارالدوله را به تهران بیاورند برخی نمایندگان مجلس از دخالت انگلیس در این قضیه بیمناک شدند و احتمال میدادند برای نجات سالارالدوله مانع از رسیدن او به تهران شوند. معینالتجار اظهار داشت:
از قرار معلوم در خصوص آوردن سالارالدوله سفارشی شده است. باید طوری شود که به تهران وارد شوند و به جای دیگر نرود.[41]
بعداً که سالارالدوله در تهران بود و به سفارش انگلیس از مجازات او صرف نظر گردید، برخی نمایندگان به این قضیه معترض بودند. آقاسیدحسین پس از آنکه سالارالدوله را تنها به حبس در باغ عشرتآباد محکوم کردند ناراضیانه اظهار داشت گویا همة این زحمات و ترتیبات برای این بود که او را به تهران بیاورند که از او مهمانداری کنند.[42]
او همچنین بعدها در این باره چنین گفت:
... یکی از آن اشخاص سالارالدوله است که از او بزرگتر مقصری نیست این همه قتل و غارت کرد. متجاوز از بیست پارچه آبادی این مملکت را خراب کرد. هیچ کس هیچ نگفت. این حرکت از روی چه قاعده بود و چه شد که او را بخشیده و چرا بخشیده و کی بخشید؟ اگر معنی مشروطه این است که یکی در حبس بماند و یکی دیگر با این همه تقصیر بخشیده شود که بگویند مردم بدانند و اظهار عقیده نکنند و اگر این نیست پس این ترتیبات از روی چه قاعده است؟.[43]
میتوان چنین انگاشت که دخالت انگلیس در این قضیه علاوه بر تمایل و خواست همیشگی آن کشور برای تحریک و هدایت عوامل ناراضی، به واسطه بستنشینی سالارالدوله در کنسولگری آن کشور در کرمانشاه بوده است و کنسول و سفیر انگلیس به ناچار در این قضیه وارد شدند. این مسئله در مکاتبات آنها روشن است.
سر سیسیل اسپرینگ رایس در نامهای به سر ادوارد گری وزیر وقت امور خارجه انگلیس نوشت:
اینک ما در وضعی هستیم که بالاجبار شخصی که علناً یاغی شده و موجب مرگ و میر عدة زیادی را فراهم آورده حفظ و حراست میکنیم. تصور میکنم وقت آن رسیده که از دولت و مجلس (ایران) بخواهیم مقرراتی چند دربارة حقوق و وظایف بستنشینی وضع کنند.[44]
تحصن و بستنشینی یکی از رسوم کهن ایرانی بود که شاید محصول بافت سیاسی خودکامه بود و انگلیسیها مایل نبودند آن را مراعات نکنند. آنها در سفارت را به روی متحصنین گشوده و عدم رعایت قانون تحصن را روا نمیدانستند چرا که انجام این کار را به معنای زیر پا نهادن سنتی قدیمی و محترم و لطمه زدن به نام نیک(!) خود نزد عامة مردم و از دست دادن موقعیتی میدانستند که امکان مقداری اعمال نفوذ سیاسی را از آنان میگرفت.[45]
به هر حال پس از ورود سالارالدوله به تهران او را نزد محمدعلی شاه بردند که درباره او تصمیم بگیرد. به نوشته محیط مافی:
هیچگونه توجه از طرف شاه نشد، پس از مدتی ظهیرالدوله بیاناتی کردند، اعلیحضرت با حالت غضب به شاهزاده برادر کوچک خود نظری کرد مختصر تغیّری نمودند که فلان فلان شده هوای سلطنت در سرت افتاده هماکنون به دارت میزنم که هوای شاهی از سرت خارج شود و عبرت دیگران شود.[46]
اما با شفاعت و درخواست ظهیرالدوله و وزرای حاضر، محمدعلی شاه که نمیخواست باعث تکدر هیأت وزرا شود و موقعیت را نیز برای مجازات سالارالدوله مناسب نمیدید و مهمتر اینکه شاهزاده در تحت حمایت ضمنی سفارت انگلیس بود و عدة زیادی از اعیان و اشراف نیز از سالارالدوله شفاعت کرده بخشش او را درخواست میکردند از کشتن سالارالدوله چشمپوشی کرد و مقرر شد سالارالدوله در قصر عشرتآباد که از کاخهای دولتی بود توقیف و عدهای سرباز مراقب او باشند.[47] بیگمان حمایت انگلیس از شاهزادة شورشی از مهمترین عوامل خودداری شاه از تنبیه جدی سالارالدوله بود.
سالارالدوله سرانجام به همان توقیف در عشرتآباد مجازات و شورش نخست او به این ترتیب به پایان رسید.
شورش سالارالدوله در مناطق غربی کشور تأثیرات مخربی داشت و چپاولگری و غارتگری نیروهای او نقش مهمی در خرابی اوضاع اقتصادی آنجا داشت. روحالقدس درباره شورش سالارالدوله نوشت: «سالارالدوله که برادر شاه است و کریمة لایسئل عما یفعل در شأن او نازل شده خلاصه آشوب در تمامی ذرات مملکت گشته».[48]
او تا زمان کودتای محمدعلی شاه و بمباران مجلس شورای ملی و سقوط مجلس اول در سال 1908 میلادی (1327 قمری) در عشرتآباد بود و پس از آن به خارج از کشور رفت.[49]
دربارة نقش انگلیس در این شورش سالارالدوله باید گفت با توجه به حمایت انگلیس از جریان مشروطه و کمکهای مالی سالارالدوله به متحصنین مشروطهخواه به نظر میرسد حمایت انگلیس از او چندان دور از واقعیت نباشد. حمایت انگلیس از مشروطه منحصر به اقدامات سفارت آن کشور در تهران نبود. در همة شهرهایی که مبارزات مشروطه در جریان بود کنسولخانه انگلیس حامی و پناهگاه مشروطهخواهان بود. یکی از این شهرها کرمانشاه بود.
سالارالدوله در کرمانشاه بود که حرکت خود را برای کمک به مشروطهخواهان در تهران آغاز کرد. در این شهر نیز مخالفان و موافقان مشروطه با یکدیگر درگیر بودند و کنسولگری انگلیس پناهگاه مشروطهخواهان بود. به گفتة اسپرینگ رایس حدود دو هزار نفر به همراه رهبر مشروطهخواهان شهر آقا محمدمهدی در کنسولخانة انگلیس متحصن بودند. کنسولگری مدتها در برابر درخواست وزارت خارجه ایران مبنی بر تحویل مشروطهخواهان مقاومت کرد و به استناد قانون تحصن به حمایت متحصنین برخاست. جالب آنکه مخالفان مشروطه نیز طی تلگرافی از سفارت روس خواستند سفارت انگلیس را ملزم کند متحصنین را تسلیم کنند.[50]
علاوه بر مسائل فوق میتوان گفت وعدههای انگلیس و عوامل آن کشور نظیر حسینقلیخان نواب که تبعة انگلیس بود در مقام وزارت خارجه مبنی بر اعطای تاج و تخت به سالارالدوله انگیزة کافی به مشارالیه برای طغیان داده بود.[51] اما تعجیل سالارالدوله و شرارتهای نیروهای او انگلیس را در حمایت جدی و علنی از او مردد ساخت.
طغیان دوم
او در دوران اقامت در اروپا و در دوران کشمکش و درگیری میان مشروطهخواهان و محمدعلی شاه همچنان نسبت به مشروطهخواهان وفادار بود و اظهار مشروطهخواهی میکرد، ملکزاده مینویسد:
... نسبت به مشروطهخواهان وفادار بود و اظهار مشروطهطلبی میکرد چنانچه نگارنده در این ایام پس از چندی او را در پاریس ملاقات کردم و طرفدار مشروطیتش یافتم. ولی پس از فتح تهران، سالارالدوله خود را از خسارتدیدگان راه مشروطیت میدانست انتظار داشت که زحمات و خسارت او از طرف اولیای دولت مشروطه مورد تقدیر و حقشناسی قرار گیرد و او را به ایران احضار نمایند اما چنین نشد.[52]
این دوران آشوب و هرج و مرج بر کشور حکمفرما بود و چون بنیان نظام مشروطه در کشور مستحکم نبود در گوشه و کنار مملکت آتش فتنه و نفاق و اختلاف شعلهور بود و قوای بیگانه بهویژه روس و انگلیس به هرج و مرجها دامن میزدند. پس از سقوط کابینههای سپهدار تنکابنی و مستوفیالممالک نوبت به ریاست وزرایی صمصامالسلطنه بختیاری رسید. در این مدت روس و انگلیس قرارداد 1907 را میان خود منعقد و کشور را به دو منطقه نفوذ خود تقسیم کردند و لشکریان روس به بهانه حفظ منافع اتباع خود به انزلی و نواحی شمالی کشور وارد شدند، انگلیسیها نیز نیرویی در جنوب کشور تحت عنوان پلیس جنوب تشکیل دادند که حافظ منافع آنان باشد.
سالارالدوله پس از آنکه دریافت از طرف مشروطهخواهان و مجلسیان نمیتواند امیدی داشته باشد به مخالفت علنی با آنان برخاست و به محمدعلی شاه مخلوع که او نیز در اروپا بود نزدیک شد. چرا که نابسامانی اوضاع ایران و ناتوانی مقامات در ایجاد امنیت و ثبات او را به حمایت مردم امیدوار کرد. لذا با محمدعلی میرزا و شعاعالسلطنه متحد شده و برای به تخت نشاندن شاه مخلوع تصمیم به ورود به کشور گرفتند.
دوستعلیخان معیرالممالک در کتاب وقایعالزمان درباره اوضاع آن روز کشور مینویسد:
دوره عجیب و درهمی است هر کس در هر جا هست حکمرانی مینماید، تقریباً ملوکالطوایف است. وضع تهران هم بدترین وضعیتها است که هیچ نمیتوان تصور کرد. دارای حاجت نمیداند عرض حاجت را به چه محل و چه کسی مینماید. در افواه عموم چندی است که مذاکرات زیاد میشود. در خصوص محمدعلی میرزا و از یک طرفی تا چند روز دیگر وارد خاک ایران خواهد شد. خدا شاهد است اگر شخصی بود قدری مآلاندیش در همچه دوره درهم مغشوش که هیچکس به هیچکس نیست در کمال خوبی میتوانست بیاید بر تخت خود قرار گیرد. ولی معذلک عرض میکنم چون مردم فوقالعاده از این هرج و مرج و از این تعدیات خودسرانه برخی به میل خود به قدری رنجیده شده و منزجر گردیده که حساب ندارد.[53]
معیرالممالک همچنین درباره شرایط بازگشت محمدعلی شاه مخلوع به کشور مینویسد:
با این خرابکاریها و رنجش مخلوق که امروز در ایران است من هیچ مانعی نمیبینم برای ورود محمدعلی شاه خصوصاً اگر دولتین روس و انگلیس حرفی نداشته باشند که دیگر از آب خوردن سهلتر است.[54]
سالارالدوله در نامههایی که به رؤسا و سران ایالات ارسال میکرد هدف خود را از بازگشت به کشور سرکوب مشروطه اظهار کرده است. در یکی از این نامهها آورده است:
عازم کردستان شدم که دمار از مشروطه و مشروطهطلب ایران در بیاورم و احترامات علما و مشایخ و اهل اسلام را اعاده و تجدید نمایم. مأمورینی که از طرف مشروطه در آنجا هستند همه را گرفته توقیف نمایید تا من برسم. به عموم ابلاغ نمایید هر کس مطیع است و رویه شاهپرستی را دارد مورد عطوفت خواهد شد و هر کس مشروطهخواه است به سزای عقیده فاسد خود خواهد رسید و در اینجا نه بر مرده که به زنده باید گریست.[55]
به هر حال تا ورود شاه سابق و سالارالدوله به کشور اقدام خاصی برای جلوگیری از آنها به عمل نیامد. اقدامات محمدعلیمیرزا و سالارالدوله با آگاهی دولتهای روس و انگلیس و همچنین عثمانی انجام شد و دولت روسیه بخصوص حمایت زیادی از محمدعلیمیرزا و سالارالدوله به عمل آورد. گرچه انگلیس در ظاهر خود را بیطرف نشان میداد و علاقهای به دخالت در امور ایران نشان نمیداد، اما در بسیاری از موارد حوادث را به نفع خود هدایت میکرد و در مواقع لازم حمایتهای خود را اعمال میداشت. چنانکه برخی بر این باور بودند که عدم مجازات سالارالدوله در طغیان سال 1325 به علت حمایت انگلیس از او بود و اگر او را مجازات مینمودند فجایع و شورشهای بعدی روی نمیداد. در جریان تصمیم شاه مخلوع و برادرانش برای حمله به تهران نیز مأموران دولتهای روس و انگلیس از این وقایع مطلع بودند و دولت انگلیس بر این باور بود که دولت روسیه خود اداره این جریانات را برعهده دارد.[56]
درباره میزان آگاهی دول بیگانه و دخالت آنها در این قضیه باید گفت روس و انگلیس قبلاً توافق کرده بودند در صورتی که شاه مخلوع سعی کند در ایران اغتشاش نماید مخارج سالانه او ساقط شود. به علاوه طبق همان قرارداد دولتهای روس و انگلیس تعهد کرده بودند از هر اغتشاش سیاسی که شاه مخلوع علیه دولت ایران انجام دهد جلوگیری نمایند. در 21 رجب 1329ق برابر با 19 ژوئیه سرادوارد گری به سربوکانان تلگرافی ارسال کرده بود به این مضمون که:
ما هر دو (روس و انگلیس) سلطنت شاه تازه (احمدشاه) را تصدیق کردهایم. من هیچ راهی نمیبینم که چگونه ما با روسیه بتوانیم مراجعت شاه را قبول نماییم. شما باید از دولت روسیه سئوال کنید که آیا دولت روس شاه مخلوع را با خبر خواهد ساخت که برای مراجعت او به ایران ما هیچ وجه اجازه نمیتوانیم بدهیم.[57]
در 4 شعبان 1329 برابر با 31 ژوئیه 1911 م، سفرای روس و انگلیس متّفقاً به دولت ایران یادداشتی ارسال کردند و در آن یادداشت ذکر کردند روس و انگلیس مداخله در جنگ داخلی با شاه مخلوع نخواهند کرد.[58] البته در این قضیه دخالت دولت روس در تحریک و حمایت از شاه مخلوع بارز بود. چنانکه نماینده سیاسی تزار در این باره گفته بود اگر شاه مخلوع هنوز در اروپا باشد من با کمال میل حاضر هستم به او اخطار دهم و او را از ورود به ایران جلوگیری کنم اما او اکنون وارد ایران شده و اوضاع تغییر کرده است. او با ورود به گمشتپه حمایت دولتین را از دست داده است و البته باید تا آخرین دقیقه مقاصد مهم خود را تعقیب کند و ضمناً نماینده سیاسی انگلیس را نصیحت کرده و گفته بود که بگذارید آنچه شدنی است بشود.[59] وزیرمختار روس به درخواست کمک ایران برای دفع شاه مخلوع و برادرانش پاسخ رد داده و اظهار داشت ما همراه و یا متحد محمدعلی میرزا نیستیم و با اطلاع و استصواب ما به ایران نیامده و ایران باید خود او را دفع کند.[60]
مستر مور (خبرنگار روزنامه تایمز) که خود در جریان جنگهای قوای دولتی و محمدعلی میرزا بود در این باره مینویسد:
متجاوز از یک سال است انتریک و سازش شاه مخلوع با تراکمه جاری میباشد. شاه مخلوع با یک کشتی روس وارد ایران شده و شیوع کامل دارد که حرکات او در روسیه از مأمورین دولتی مخفی نبوده است در دوایر روس اینجا علناً از مراجعت شاه مخلوع اظهار مسرت نموده ورود او را با کمال اطمینان اظهار میدارند.[61]
سالارالدوله در اوایل تیرماه از راه آسیای صغیر و عثمانی وارد بغداد شده، سپس به ایران وارد شد. او به محض ورود به کشور اقدام به نامهنگاری به رؤسا و سران ایلات و علما و بزرگان نمود و سعی در کسب حمایت آنان داشت. او همچنین به کنسولهای روس و انگلیس در شهرهای غربی کشور پیامهایی را ارسال کرد.[62] چون بسیاری از علما بر اثر تبلیغات و عدم آگاهی و شناخت کافی و معرفت درست از مشروطیت، مخالف آن بوده و مشروطیت را مساوی با کفر و بیدینی میدانستند، برخی از علمای کردستان با سالارالدوله همراه شدند.
سالارالدوله در این زمینه چنین اظهار میداشت که مورد حمایت عثمانی میباشد که البته به نظر میرسد بیشتر برای جلب حمایت مردم و علمای سنیمذهب کردستان بوده باشد. سر جرج بارکلی نیز در گزارش ماهیانه خود به سر ادوارد گری در مطالب 18 مه 1911 /28 اردیبهشت 1290 / 19 جمادیالاولی 1329 در این باره میگوید:
کنسول اعلیحضرت در تاریخ دهم مه تلگرافی راپورت میدهد که سالارالدوله برادر شاه مخلوع از سرحد عبور کرده و بهعنوان اینکه عثمانیان به او وعده همراهی دادهاند مشغول به هیجان آوردن اکراد میباشد ولی تاکنون تلاش او چندان توفیق حاصل ننموده.[63]
سالارالدوله در سنندج اقدام به مکاتبه با شهرهای تهران، کرمانشاه، همدان، بروجرد، قزوین، زنجان، گروس و سلطانآباد و دیگر مناطق کرد. او در تلگرامی به امینالممالک او را به حکمرانی کرمانشاه و مأمور حفظ نظم و امنیت آنجا منصوب کرد و او را به تهیه و تدارک آذوقه برای هفت هزار نفر سوار و ده هزار تفنگچی مأمور کرد.[64]
سالارالدوله در سنندج از طریق کشیشی کلدانی که ریاست آشوریهای کردستان و همدان را به عهده داشت پیامهای محبتآمیزی برای مأموران خارجه ارسال کرد. اکثر علما و روحانیون کردستان با سالارالدوله همراهی کردند. از جمله شیخمحمد مردوخ و شیخعلاءالدین پیشوای نقشبندیه. به نوشته شیخرئوف ضیایی خواهرزاده شیخعلاءالدین، شیخ در نامه خود به سالارالدوله نوشته بود مشایخ اورامان با مریدان خود آماده میباشند که در راه رسیدن سالارالدوله به تاج و تخت به او کمک و یاری کنند.[65] او درباره علت همراهی شیخ با سالارالدوله مینویسد اگر چه من از نظر شخصی و باطن او اطلاع ندارم، ولی آنچه فهمیده میشد این بود که چون سیستم سلطنتی از قدیم متداول و مألوف همه بوده به علاوه اینکه در اطراف مشروطهخواهان از روی سیاست و یا هر علت دیگری تبلیغات زیادی میشد و عدهای آنها را ملاحده و مخالفین اسلام میدانستند این بود که برخی از روحانیون از آنها منزجر بوده و شاید حضرت شیخ از همان دسته اشخاص بوده باشد کما اینکه بیشتر علمای ایران چنین بودند.[66]
در جلسه 5 مرداد 1290 قانونی برای اعطای جایزه برای کشتن محمدعلی شاه و سالارالدوله تصویب شد.[67] این کار برای تحریک و تشویق مردم بر ضد محمدعلی میرزا و سالارالدوله بود. متن مصوبه دولت چنین بود:
4 شعبان 1329 بر حسب رأی مجلس مقدس اعلام میشود کسانی که محمدعلی میرزا را اعدام و یا دستگیر کنند یکصد هزار تومان به آنها داده میشود. کسانی که شعاعالسلطنه را دستگیر کنند بیست و پنج هزار تومان به آنها داده میشود، کسانی که سالارالدوله را اعدام یا دستگیر کنند بیست و پنج هزار تومان به آنها داده میشود و نیز اخطار میشود که اگر داوطلبان خدمات مزبور بعد از انجام خدمت کشته شدند مبلغ فوقالذکر به همان نسبت به ورثه آنها داده خواهد شد و این مبلغ در خزانه دولت موجود و بعد از انجام خدمت نقداً به آنها پرداخته میشود.[68]
سالارالدوله در اوایل شعبان 1329 وارد کرمانشاه شد. دولت مرکزی ابتدا برای مقابله و سرکوب محمدعلی میرزا و شعاعالسلطنه اقدام کرد و سردار محیی (عبدالحسینخان معزالسلطان رشتی)، سالار فاتح (میرزاعلیخان دیوسالار)، سردار بهادر (جعفرقلیخان بختیاری= سردار اسعد دوم)، سردار محتشم بختیاری، یپرمخان رئیس شهربانی (ارمنی قفقازی) و امیرمجاهد (یوسفخان بختیاری) هر یک را چند صد سوار جنگجو و مجهز برای رویارویی با نیروهای محمدعلی شاه به فیروزکوه و ورامین ارسال کرد.[69] اما خطر سالارالدوله بزرگتر و جدیتر از محمدعلی میرزا بود و پس از شکست اردوی محمدعلی میرزا قوای دولتی متوجه سالارالدوله شدند.
سالارالدوله در نامة خود به مک دول کنسول انگلیس در کرمانشاه یکی از دلائل ورود خود به ایران را درخواست ستارخان و باقرخان ذکر کرده و مینویسد:
تلگرافی از ستارخان و باقرخان رسیده مشعر بر اینکه لازم است من به ایران آمده به این اغتشاشات خاتمه دهم. اهالی آمدن من را تصویب کرده آن را موهبتی از طرف شما میدانند.[70]
سالارالدوله همچنین در این نامه نسبت به خروج محمدعلی میرزا از کشور مینویسد:
من نسبت به او رعیت ناقابلی هستم ولی اگر اعلیحضرت محمدعلی شاه مایل به ترک حقوق شخصی خود بوده باشند، وعدههایی که به ایشان دادهام از درجة اعتبار ساقط است و من خود را محق به بازگرفتن حقوق اجدادم خواهم دانست.[71]
سالارالدوله هنگام ورود به کرمانشاه دستور به تشکیل یک مجلس فرمایشی داده و دستور داده بود نظامنامهای نیز برای مجلس مزبور نوشته شود و رسیدگی و تحقیقات لازم را در این کار انجام دهند.[72] سالارالدوله خود در عمارت بیدستان مستقر شد. بسیاری از امرا و سران منطقه غرب کشور تسلیم او شدند. حاجعلیرضاخان گروسی با نیروها و تسلیحاتش به کرمانشاه آمده و مطیع سالارالدوله شد. همچنین سواران و قوایی مرکب از ایلات ملکشاهی خزل به ریاست غلامشاه خان پسر غلامرضاخان والی پشتکوه و سایر ایالات غربی کشور مانند زنگنه، سنجابی، گوران و کلیایی به سالارالدوله پیوستند.
درباره تعداد همراهان و سربازان سالارالدوله ارقام گوناگونی ذکر کردهاند و عدة نیروهای او را از ده هزار الی سی هزار نفر بیان کردهاند. در هر حال او توانسته بود نیروی قابل ملاحظهای از کردها و لرها را فراهم کند. کسروی میگوید: «شماره همراهان او را ده هزار نوشتهاند و خود وی سی هزار میگوید. لیکن چنانکه نوشتیم دستههای بیشمار بس انبوهی بود. زیرا همین که هیاهو افتاده بود او آهنگ تهران را دارد گروه گروه لران و کردان و دیگران به آرزوی تاراج از پشت سر او میآمدند. یکی از آنان که با وی بود میگوید: اگر بگویم صد هزار تن همراه او بود دروغ نیست. چیزی که هست اینان یک توده بسامانی نبودند و با هم پیوستگی نداشتند که کسی به شمار درست ایشان پردازد».[73] تعداد همراهان و سربازان او چنان زیاد بود که هنگام ورودش به کرمانشاه همه مأمورین دولتی از ترس به کنسولخانة انگلیس در کرمانشاه پناه بردند.[74]
دربارة ارتباط انگلیس با سالارالدوله باید گفت مقامات انگلیسی هیچگاه به طور علنی و رسمی از سالارالدوله حمایت نمیکردند و این البته به واسطة وحشیگری و غارتگریهای قوای او و سبکسریهای مفرط او بود. آنان گرچه به نظر میرسد از تصمیم سالارالدوله برای ورود به کشور و ایجاد اغتشاش آگاه بودند اما سفارت آن کشور در تهران تعمداً مقامات ایرانی را از ورود سالارالدوله به کشور آگاه نکرد.[75]
سر جرج بارکلی در نامهای به سر ادوارد گری در 29 تیر 1290 مینویسد:
تا وصول تعلیمات دیگر شما تا اندازهای که برای حفظ جان و مال و اتباع انگلیس مقیم کرمانشاه لازم باشد با سالارالدوله سئوال و جواب کنید. هرگاه ببینید ناچار هستید با آن شاهزاده مراسلات رد و بدل کنید بایستی به طور وضوح به او بفهمانید که او را رسماً نمیشناسید.[76]
به رسمیت شناختن سالارالدوله و شاه مخلوع توسط انگلیس برای مقامات ایرانی مسئلة بسیار مهمی بود. سفیر ایران در انگلیس در مذاکره با مقامات انگلیسی به این امر اشاره کرده و درخواست نمود دولت ایران مایل است که انگلیس معناً در این قضیه دخالت و به شاه مخلوع و سالارالدوله اعلام کند که چنانچه آنها موفق هم شده و به مقاصد خود برسند دولت انگلیس آنها را (به رسمیت) نخواهد شناخت. چرا که عدم شناسایی آنها برای مأیوس کردن آنها که موجبات اختلال نظم و قتل و غارت بسیار شدهاند خیلی مؤثر است. البته مقامات امور خارجه انگلیس چنین عقیدهای نداشتند و به سفیر ایران پاسخ دادند که چنین اظهاراتی از طرف انگلیس بینتیجه خواهد بود و بدون موافقت روس نمیتوان چنین اظهاراتی بیان کرد.[77]
دولت ایران انتظار داشت انگلیس کمکهای لازم در سرکوب سالارالدوله را اعمال کند. سر جرج بارکلی در مورخة 31 تیر1290 (26 رجب 1329) در نامهای به سر ادوارد گری مینویسد:
برحسب مادة یازدهم پروتکل و مناسبات دوستانه دولتین، دولت ایران خود را محق میبیند که از دولت اعلیحضرت انتظار داشته باشد اقدامات لازم برای منع آن اعلیحضرت (محمدعلی شاه مخلوع) و عمّال او از تحریک هیجان در مملکت و اعمال اخیر سالارالدوله که منجر به مراجعت آن اعلیحضرت گردید بنماید.[78]
سالارالدوله خود روز 27 شعبان 1329 از کرمانشاه خارج و به سمت تهران حرکت کرد و در روز سوم رمضان خبر شکست اردوی ارشدالدواله به او رسید و در 6 رمضان نیروهای او در ملایر قوای امیر افخم بختیاری را شکست داده و غنایم زیادی به دست آوردند.[79]
سالارالدوله پس از شکست امیر افخم و چند روز اقامت در همدان و اراک، در 24 رمضان به سوی ساوه حرکت کرد و روز آخر رمضان به حدود ساوه رسید و در آنجا منتظر ورود قوای دولتی شد. البته در این مدت اردوی او اقدام به دستاندازی و غارت و چپاول روستاهای اطراف زدند و یکی از روستاهای آباد و بزرگ آنجا به نام زرند را با بیرحمی تمام غارت کردند. جایی که اردوی سالارالدوله اردو زده بود باغشاه نام داشت که در نود میلی جنوب شرقی تهران میان نوبران و روستاهای اطراف قم واقع بود. اردوی دولتی نیز که مرکب از دو هزار سوار مجاهد و ژاندارم به ریاست یپرمخان و سردار بهادر و سردار محتشم و همین تعداد سوار بختیاری بود در روز اول شوال به ساوه و نزدیکی باغشاه که محل اردوی سالارالدوله بود رسیدند.[80]
مهمترین روز جنگ، روز سوم بود. با آتش توپخانه دولتی شیرازه اردوی سالارالدوله از هم پاشید. روز سوم نبرد که مصادف با سوم شوال 1329 بود اردوی سالارالدوله پس از شکست، محل را ترک و فرار کردند.[81] سالارالدوله پس از مشاهده شکست نیروهایش سریعاً فرار کرد و از ترس اینکه مبادا به دست اردوی دولتی بیفتد همه وسایل خود شامل نقدینه جواهرات و اوراق و اسناد خود را باقی گذاشت و فرار کرد. در بین وسایل او کیف و کاغذ و کمربند مرصع و شمشیر جواهرنشان که مکلل به چند دانه الماس و فیروزه بود، به دست اردوی دولتی افتاد.[82] سالارالدوله پس از شکست در اعلامیهای که با امضای ابوالفتح شاه قاجار امضا شده دلیل عقبنشینی خود را چنین بیان کرده:
چون بین سران اردوی سلطنتی اختلافاتی به وجود آمد که رفع آنها اهمیت و فوریت داشت به همدان مراجعت فرمودیم تا انشاءالله پس از رفع اختلافات به طرف مقر سلطنت یعنی طهران حرکت فرمائیم.[83]
شکست و فرار سالارالدوله اهمیت زیادی داشت. همانگونه که قبلاً ذکر شد حمله او وحشت و هراس شدیدی را در دل مردم پایتخت و مشروطهخواهان و آزادیخواهان افکنده بود. اگر او در باغشاه شکست نمیخورد و میتوانست اردوی دولتی را شکست دهد، به راحتی میتوانست به تهران وارد شود و بساط مشروطیت را به کلی برچیده و با توجه به حمایت روسیه از او وضعیت مشروطهخواهان و مشروطه به کلی پریشان میشد. همچنین اردوی وحشی او جنایات غیرقابل جبرانی در تهران به بار میآورد. به همین دلیل این پیروزی اهمیت فراوان داشت و به گفته کسروی:
این فیروزی دولت گرانبهاتر از فیروزیهای پیشین بود و دیگر گرانبهاتر شدی اگر توانستندی دنبال گریختگان را بگیرند و تا میتوانند از آنها کشتار کنند و سزای تاراجگریها را کنارشان نهند. چنانکه نوشتهاند اگر دنبال کردندی خود آن جوان دیوانه به دست آمدی و ریشه تباهکاریهای او بریده شدی لیکن چنانکه تلگرافها پیداست از فرسودگی و درماندگی اسبها به آن کار نپرداختند.[84]
پس از شکستهای متوالی سالارالدوله در باغشاه و اشترینان او به سوی کرمانشاه رفته و با سواران خود آنجا را تصرف کرد. ورود او به کرمانشاه در اواخر آذرماه 1290 بود.[85] پیش از ورود خود سالارالدوله، عدهای از سواران کرد او به شهر آمده و ایجاد رعب و وحشت نمودند. اعظمالدوله حاکم کرمانشاه، از ترس سالارالدوله و همراهانش پیش از ورود سالارالدوله یعنی در 22 ذیحجه 1329 به همراه عدهای از نزدیکانش از جمله اکرمالدوله و میرزا ابوالحسنخان و حاجی رستم بیک معینالاشراف به کنسولخانه انگلیس در کرمانشاه پناهنده شدند.[86]
سالارالدوله در هنگام ورود به کرمانشاه از خرابی ایران و اوضاع مغشوش و پریشان مملکت انتقاد کرده و خواستار پایان دادن به این اوضاع بود.[87] در این دوره بود که سالارالدوله خود را شاه خوانده و اقدام به ضرب سکه به نام خود کرده بود. او ممالک کردستان، کرمانشاه، لرستان، خوزستان و گروس را از آن خود دانسته و مقر خود را در کرمانشاه قرار داد. او علاوه بر پاکتها و سربرگهایی که در آنها خود را پادشاه قسمتی از خاک ایران معرفی کرده بود، دستور داد برای ثبت پادشاهی خود مقادیر زیادی مسکوکات طلا و نقره ضرب کردند که بر روی آنها این عبارات حک شده: در یک روی سکه شعر:
سکه به زر میزند سالار دین یاورش باشد امیرالمؤمنین
و بر روی دیگر سکه عبارت «السلطان ابوالفتح شاه قاجار» را حک کرده بود.[88] او همچنین در محاورات و نامههای خود عبارات و الفاظ شاه دستوری از قبیل فرمان میدهیم، امر میکنیم ... بکار میبرد. عبارت روی پاکتها و دستخطهای او چنین بود: «سالارالدوله شاهنشاه کل ممالک خوزستان، لرستان و عراق عجم».[89]
پس از خروج محمدعلی شاه مخلوع و شعاعالسلطنه و شکست سالارالدوله در باغشاه مذاکرات مربوط به نحوة فیصله دادن به این قضیه و ترتیب خروج سالارالدوله از کشور با حضور مقامات سفارتین انگلیس و روس در جریان بود.
سر جرج بارکلی وزیرمختار انگلیس در نامهای به مک دول کنسول آن کشور در کرمانشاه مینویسد، به همراهی کنسول روس متفقاً به سالارالدوله به شدت اصرار نمایند که ایالات و ولایات متصرفی را به فرمانفرما که از طرف دولت به حکمفرمایی آن مناطق رسیده تسلیم کند. او همچنین اظهار میدارد پیشنهادهای سالارالدله نیز قابل قبول نبوده و طول توقف او در ایران به ضرر منافع دولتین است.[90] البته سالارالدوله این پیشنهادها را نپذیرفته و با اعلان پادشاهی خود اظهار داشت مقصودش اعادة نظم و مذهب و ایجاد حکومت مقتدر در کشور است.[91]
مقامات انگلیسی همچنین سالارالدوله را در جریان مذاکرات انجام شده با محمدعلی شاه مخلوع قرار میدادند.[92]
در نامة سر جرج بارکلی به سر ادوارد گری در 17 بهمن1290 آمده است، در مذاکره راجع به مسئلة شعاعالسلطنه و سالارالدوله وزیر خارجه ایران پیشنهاد کرد املاک شعاعالسلطنه ضبط شود و به او حقوق جزیی داده شود. این پیشنهاد با مخالفت سفرای دولتین مواجه شد و چنین اظهار داشتند که این مسئله با اعطای حقوق کامل توافق نخواهد داشت و بهعلاوه چون شعاعالسلطنه با شاه مخلوع بوده و نفوذ کاملی داشته بهتر این بود که با او رفتار بهتری شود و حقوق بیشتری به او داده شود. وزیر امور خارجه ایران هم قبول میکند در ازای حقوق جزیی املاک او را رد نمایند و دربارة سالارالدوله تصمیم گرفته شد با او مذاکره شود، املاکش به او مسترد شود و چون خیلی بیچیز بوده به او و خانوادهاش سالیانه دوازده هزار تومان پرداخت شود. در صورتی که تا ورود حکومت به کرمانشاه امنیت را برقرار و مسئول انتظامات آنجا شود و پس از ورود حکومت مشاغل حکومتی را واگذار و از ایران خارج شود. وزیر خارجه در ضمن از سفرا خواست کنسولهای دولتین با این شرایط با او مذاکره کنند.[93]
البته سالارالدوله نه تنها این پیشنهادها را نپذیرفت، بلکه ادعای حکومت بر کل غرب ایران را مطرح کرد. وزیرمختار انگلیس در این باره اظهار میدارد در صورت تصویب دولتین با خواهش وزیر خارجه ایران بر آنند که به کنسول انگلیس در کرمانشاه تعلیم داده شود که با کمال سختی به سالارالدوله اصرار نمایند که از ایران خارج شود و به او خاطرنشان شوند که رویّة حالیه او مخالف با منافع دولتهای انگلیس و روس است و دولت ایران در مقابله با او کاملاً به تقویت و همکاری دولتین مطمئن است و چنانچه که از ایران خارج نشود دولتین دیگر اقدامی برای تحصیل حقوق او نمیکنند و به هیچ وجه از او حمایت نخواهند کرد و به کنسولهای خود در کرمانشاه دستور دادند که این مطالب را اشاعه دهند.[94]
بر طبق گزارش کنسول انگلیس خوابهایی که سالارالدوله برای تحصیل عظمت و اقتدار آیندة خود دیده بود آنقدر زیاد بود که او اصلاً متوجه موقعیت خود نشد.[95] او همچنین بر این باور بود که سالارالدوله دوستان و همراهانی که از روی صداقت و دوستی با او عمل کنند نداشت و آنهایی که به او پیوسته بودند بعضی از روی پلتیک و بعضی از روی ترس و برخی برای غارتگری بود.[96]
زمانی که بین قوای دولتی و سالارالدوله در کرمانشاه درگیری بود، خسارات جانی و مالی بسیار به اهالی رسید و آنها مجبور شدند برای حفظ جان در کنسولگریهای انگلیس و روس در کرمانشاه تحصن کنند.
اهالی در نامهای به کنسول انگلیس مینویسند:
امضاکنندگان اهالی کرمانشاه که هر کدام نمایندة طبقه و صنفی میباشیم مدت زمانی است که صاحب جان و مال و آبرو و شرف خود نبودهایم. هر کسی از هر گوشه این یک مشت خاک را حمله نموده است به جز قتل و غارت عاقبت نتیجة دیگری برای اهالی بدبخت کرمانشاه نداشته است و مخصوصاَ این روزها میبینیم شرف و جان و مال اهالی در حقیقت در خطر است. بنابراین مجبوریم در کنسولخانه تحصن کنیم. ما از شما که نماینده دولت معظم و همسایة ما بدبختان هستید استدعا میکنیم به هر طریقی که میدانید امنیت جان و شرف و آبروی ما را حفظ کنید. بیش از این طاقت صبر و تحمل نداریم تا زمانی که امنیت جان و مال و آبروی ما را تحصیل نکنید از این کنسولخانه خارج نخواهیم شد. استدعای ما این است که عساکر دولتی و قشون سالارالدوله در شهر داخل نشوند. در خارج جنگ کنند. سلطانالعلما امام جمعه، شجاعالعلما، آقا محمدمهدی، ظهیرالعلما... .[97]
پناه دادن کنسولگری انگلیس به عدهای از مخالفان سالارالدوله باعث شد او شکستهای مقطعی خود را در کرمانشاه از قوای دولتی، به حضور مخالفانش در کنسولخانة انگلیس مربوط دانسته و از کنسولخانه و بانک شاهنشاهی انگلیس بسیار دلخور شود.[98]
در این باره مک دول کنسول انگلیس در مکتوبی به سر والتر تنلی در مورخة 5/7/1291 میگوید اهالی حق شکایت دارند. عدهای طرفدار سالارالدوله و عدهای طرفدار دولت مرکزی هستند لیکن اکثر مردم فقط امنیت میخواهند که به زندگی و کسب و کار خود بپردازند. او میافزاید اهالی از او خواستهاند به همراه کنسول روس از سالارالدوله بخواهیم که در بیرون از شهر بجنگد. او در جواب تقاضای اهالی اظهار میدارد فقط آنهایی را که تحصن کردهاند حفاظت خواهد کرد و حفظ جان و مال و املاک شهر مقدور نیست و به فرمانفرما و سالارالدوله توصیه کرد اگر در شهر بجنگند مسئول تمام خسارات وارد به اموال اجانب خواهند بود.[99]
اقدامات سالارالدوله در غرب ایران دولت مرکزی را بر آن داشت که برای سرکوب وی باید به اقدامات جدی دست بزند. در این باره دولت شاهزاده فرمانفرما را به فرماندهی ایالات غربی ایران منصوب کرد و او مأمور سرکوب سالارالدوله شد. فرمانفرما نیز قشونی متشکل از سواران بختیاری و مجاهدین تهیه کرد و یارمحمدخان کرمانشاهی مجاهد معروف را با سیصد مجاهد تحت امرش با خود به کرمانشاه همراه برد.[100] مجاهدین به فرماندهی یارمحمدخان در کرمانشاه با مخالفین خود با خشونت زیاد رفتار کردند، یارمحمدخان بسیاری از همکاران و نزدیکان سالارالدوله را اعدام کرد؛ از جمله شرفالملک کردستانی و حاجرستمخان سرهنگ فوج زنگنه را تیرباران کردند. همچنین عدهای از سرشناسان شهر از جمله آقارحیم مجتهد، آقا محمود و آقا سیدرضای قمی پیشنماز را برای استنطاق به دیوانخانه برده و توقیف کردند.[101] آقا محمود برادر آقا محمدمهدی مجتهد را که از مشروطهخواهان بنام کرمانشاه بود، پس از استنطاق اعدام کردند.[102] یارمحمدخان همچنین عدهای دیگر از روحانیون و علمای کرمانشاه را که مدارک و اسناد همکاری و همیاری آنها با سالارالدوله را به دست آورده بود، توقیف نمود. به همین دلیل برخی روحانیون کرمانشاه خود را به عتبات عالیات و علمای نجف رسانیده و به اعدام علمای کرمانشاه توسط یارمحمدخان اعتراض کرده و خواستار آزادی آنها شدند. روحانیون نجف نیز تلگرامهایی به دولت ایران فرستاده و آزادی روحانیون و علمای کرمانشاه را خواستار شدند. علمای کاظمین نیز طی تلگرامهایی خواستار رهایی روحانیون کرمانشاه شدند.[103]
با همه این احوال یپرمخان برای سرکوب سالارالدوله راهی همدان شد. در نبردی که بین قوای سالارالدوله و یپرمخان در روز 29 اردیبهشت 1291 در روستای شورچه، که دهی است میان کنگاور و تویسرکان و نهاوند، اتفاق افتاد، قوای سالارالدوله شکست خوردند؛ اما یپرمخان در حین نبرد کشته شد.[104]
سالارالدوله پس از چندی که در شهرهای شمالی کشور و خراسان سرگردان بود در نهایت به کرمانشاه آمده خود را به کنسولگری ییلاقی روس انداخته و متحصن میشود و پس از مدتی مذاکره بین دولت ایران و سفارت روس قرار میشود که سالی هشت هزار تومان به او داده شود و املاک را به او پس دهند و او از کشور خارج شد.[105]
سالارالدوله در همة این سالها با عوامل انگلیس در ارتباط بود و هزینههایش از سوی انگلیس پرداخت میشد. در تاریخ 9 مارس 1919 طی درخواستی از نمایندگی بریتانیا در تهران دربارة مخارج انجام شده برای سالارالدوله توسط کارگزاران انگلیسی در بادکوبه آمده است:
نظر به مکاتبات اخیر با جناب اشرف آقای رئیسالوزرا در خصوص نواب اشرف والا شاهزاده سالارالدوله شرف دارم خاطر نواب را مستحضر سازم مخارجی که کارگزاران نظامی انگلیس در بادکوبه از بابت معزیالیه تا بیست و هشتم فوریه گذشته نمودهاند مبلغ شصت و یک هزار و هفتصد منات میباشد.[106]
در واقع انگلیس با حفظ او و پرداخت مستمری و مواجب او را برای پیشبرد مقاصد خود در مواقع لازم مورد حمایت قرار میداد.
شایان ذکر است این شورش سالارالدوله نیز خرابی بسیار به بار آورد. نیروهای تحت امر و متحدان او اصولاً به این بهانه دست به قتل و غارت مردم میزدند. در عریضة یکی از اهالی گروس دربارة اقدامات یکی از سرداران سالارالدوله چنین آمده است:
... حال هم افتخارنظام با سوارانش برای سوار و پول از دهات، گروس را خراب کردند. پس از شکست سالارالدوله هفت بار پول زرد و سفید و قریب چهارده من ظروف نقره اسباب سماور و غیره و چهل و پنج شش دار قالی پنج و شش و هفت و چهار ذرعی از مال ملت بدبخت به یغما آورده قانع نشد آتش حرص و طمعش هنوز مشتعل به فقر و بیچارگی به رنجبران ترحم ننموده شکسته داس و کهنه پلاس آنها را هم به یغما و خودشان را متواری میسازد. بغض و عداوتی که با مشروطهطلبان در دل داشتند در این مورد موقع بروز داده و هرچه خواستند کردند. جمعی را غارت جمعی را گاوسر کند و زنجیر نمودند. منجمله حضرت عمادالاسلام آقای شیخ حبیبالله مجتهد و جناب آقاشیخ علیاکبر قاضی عدلیه را پس از مفتضح کردن حبس و آقای نقیبالسادات سیدجلیل هشتاد ساله را در زیر گاوسر [گرزی که سرش شبیه سر گاو است] مشرف به موتش ساختند.[107]
واپسین تحرکات
سالارالدوله بعدها در واپسین سالهای سلطنت احمدشاه در اندیشة ورود به ایران افتاد. اوضاع کشور در اواخر سلطنت احمدشاه پریشانتر از همیشه بود. احمدشاه جوان در واقع اقتدار چندانی نداشت و اوضاع کشور نیز ناآرام بود. در گوشه و کنار ایران اشخاص و خوانین و ایلات متعدد خودسرانه عمل میکردند و مناطق مختلف کشور شاهد بینظمی و هرج و مرج بود و حکومت مرکزی همه توان خود را مصروف سرکوب اغتشاش میکرد. در این دوران احمدشاه در آبان ماه 1302 ایران را ترک و به اروپا رفت و زمینه برای کسب قدرت توسط رضاخان فراهم شد.
سالارالدوله که در این دوران در سوئیس به سر میبرد و شاهد ضعف و ناتوانی برادرزادهاش احمدشاه بود دریافت او مدت زیادی را در مسند حکومت دوام نخواهد آورد. لذا بر آن شد به ایران آمده و تلاش دیگری را جهت عملی کردن آمال خود انجام دهد. در این دوران همانگونه که ذکر شد اغتشاشات فراوان در کشور شایع و گروهها و ایلات زیادی به سرکشی و تمرد از حکومت مرکزی مشغول بودند و رضاخان که در این برهه اختیارات و قدرت فراوان داشت شدیداً مشغول مبارزه و سرکوب یاغیان بود از جمله این یاغیان میتوان به اسماعیلآقا سمکو و شیخ خزعل نام برد.
شیخخزعل موقعیت متفاوتی داشت. او از حمایت شدید و جدی انگلیس برخوردار بود و همه مناطق جنوب غربی کشور و خوزستان را در اختیار داشت و ظاهراً بر آن بود که با حمایت انگلیس حکومتی مستقل برای خود ایجاد کند. در این زمان شیخخزعل بسیار اقتدار داشت و سالارالدوله نیز بر آن شد که به او نزدیک شده و با اتحاد با او نقشههای خود را پیگیری کند و از موقعیت و توان او استفاده کند. لذا در سال 1303 شمسی به اهواز آمده و مذاکراتی را با او انجام داد.[108] رضاشاه خود در خاطراتش مینویسد سالارالدوله سپتامبر 1924 به بصره و از آنجا به اهواز آمده و با شیخخزعل برای بازگشت احمدشاه به کشور مذاکراتی را انجام داد.[109] او خود نیز اظهار داشته بود از احمدشاه مراسلاتی برای شیخخزعل آورده است.[110] این مسئله که قصد او چه بوده به درستی دانسته نیست. اما زمزمههایی مبنی بر ارتباط احمدشاه و شیخخزعل وجود داشته و سفر سالارالدوله به اهواز و دیدار با شیخخزعل میتواند به همین مسئله مربوط باشد. سالارالدوله خود در جای دیگر عنوان میکند حرکتش به محمره و اهواز فقط برای نصیحت شیخخزعل مبنی بر اطاعت او از دولت مرکزی بوده و اظهار امیدواری کرده بود که از وقوع جنگ جلوگیری کند.[111]
ظاهراً دولت انگلیس که شیخ خزعل را هم حمایت میکرد در این جریان نیز دست داشته و حتی شایع شده بود سالارالدوله با 3 فروند کشتی انگلیسی وارد محمره شده.[112] به هر حال نقش انگلیس را در این وقایع نمیتوان نادیده گرفت. سالارالدوله خود در گفتگو با کنسول ایران در بغداد گفته بود انگلیسیها قرار دادند که امورات من را با دولت ایران اصلاح نمایند و بیان کرده بود که قصدم از رفتن به محمره این بوده که به دولت ایران بفهمانم که من قدرت دارم برای باز پسگیری حقوقم اقدام کنم. او همچنین اظهار داشته بود:
همه دیدند که رؤسای الوار و اکراد همین که شنیدند من آمدهام آمده دست و پای مرا میبوسیدند و میگفتند: فقط تو بیا به آن حدود و بنشین و ما جواب هزاران از این سرباز و قزاق پا برهنه را میدهیم.[113]
البته همانطور که پیداست سالارالدوله در این سفر اقدام خاصی را انجام نداد و پس از دیدار با خزعل به بغداد برگشته و از راه شام به اروپا بازگشت.
نقش انگلیس در این مسئله بارز بود. خود سالارالدوله نیز به این مسئله اشاره و اظهار میدارد دفاتر سفارت انگلیس و دفتر کمیسری در بغداد و غیره مملو از شرح زندگانی من است و این دولت انگلیس است که من مجبور به اطاعتش هستم چنان چه در همین سفر به ایران و محمره همه تربیت کار من آماده بود.[114] خود سالارالدوله در ادامه میافزاید در سفر به محمره «قنسول اهواز از طرف سفارت آمد و به من گفت نباید اینجا بمانی برو به بغداد در آنجا هر تقاضایی داری سفارت برای شما انجام میدهد من هم به دوستی خود و نظر به این که دوستی دولت انگلیس [را] برای مملکتم مغتنم میدانم اطاعت کردم».[115]
سالارالدوله چند سال بعد در اوایل سلطنت رضاشاه مجدداً به ایران آمد. در آغاز حکومت رضاشاه کشور اوضاع چندان باثباتی نداشت، ناآرامی در بیشتر مناطق کشور وجود داشت. یاغیان و شورشیان و ایلات و عشایر سرکش اقدام به تمرد میکردند. در مناطق آذربایجان، خراسان و خوزستان ناآرامیها زیاد بود و سالارالدوله که از دیرباز با ایلات و عشایر غرب ایران در ارتباط بود بر آن شد که از این موقعیت استفاده کرده و به ایران وارد شود. به نظر میرسد سیاستهای رضاشاه در قبال ارتباط با شوروی مسبب این کار انگلیس بود و آنها بر آن بودند از سالارالدوله برای بروز اغتشاش و ناآرامی در ایران استفاده کنند و خود سالارالدوله از جانب مقامات انگلیسی اشاراتی مبنی بر حمایت از خود را دریافت کرده بود. سالارالدوله خود گفته بود امیدوار است دولت انگیس به خاطر دوستی دیرینهاش با خاندان قاجار در این موقعیت از او حمایت کند و در مقابل او دوست خوبی برای انگلیس خواهد بود. البته وزیر مستعمرات انگلیس ال امری به او چنین گفته بود که دولت انگلیس که دارای روابط مودتآمیز با ایران است نمیتواند اتباع ایران را در عدم وفاداری به کشور حمایت کند.[116] مهمترین دلایل دخالت انگلیس در این قضیه را چنین دانستهاند:
1. مجازات ایران به دلیل خودداری دولت ایران از شناسایی رژیم عراق تحت قیمومت بریتانیا
2. حل و فصل امور شیخ خزعل طبق میل بریتانیا
3. فشار برای صدور اجازه پرواز خطوط هوایی بریتانیا بر فراز خاک ایران
4. وادار ساختن ایران به بازپرداخت کمکهای مالیای که حکومت ایران در سالهای 1920-1914 از انگلیس دریافت کرده بود.[117]
البته گرچه رضاشاه در ظاهر سیاست ضدبیگانه داشت اما برای اجرای برنامههایش از مواضع چندان مستحکمی برخوردار نبود و وابستگی اقتصادی و سیاسی ایران موجب میشد قدرت مانور انگلیس در ایران زیاد باشد. منافع شرکت نفت ایران و انگلیس که از منابع مهم درآمد دولت به ویژه در سازماندهی ارتش بود، یا بانک شاهنشاهی که از اهرمهای مؤثر در دست انگلیسی بود روابط با انگلیس را تحتتأثیر قرار میداد. به علاوه با توجه به اینکه بریتانیا هنوز برخی شاهزادگان قاجاری را مورد حمایت قرار میداد، این موضوع رضاشاه را در تشویش و نگرانی دائم قرار میداد که مبادا انگلیس کانونی برای هدایت مخالفین تاج و تخت وی شود. حمایت گاه به گاه از سالارالدوله این بیم را بیشتر میکرد. در واقع وی نه تنها آنقدر قدرت نداشت که منافع بریتانیا را زیر سئوال ببرد، بلکه به خوبی میدانست که برای ادامه اقتدار خویش نیازمند حمایت دولت انگلیس است. انگلستان تا سال 1310 ش (1931 م) طرف عمده تجاری ایران بود.
آمدن سالارالدوله به ایران و تهییج و تحریک ایلات کرد میتوانست کشور را با مشکلات زیادی مواجه کند و از این رو این امر بسیار نگران کننده بود. دایره مرموزات ارکان حرب که از ورود پنهانی سالارالدوله به کشور آگاهی یافته بود جریان این امر را به مأموران و سران دولتی اطلاع داد. متصدی لشکر غرب کشور نامهای به سیدالدوله از بزرگان غرب کشور نوشته که مراقب تحریکات سالارالدوله باشد و در پایان نامه آمده است:
لازم است در این زمینه مراقبت کامل نموده و فریفته اظهار بیاساس مفسدین و خائنین مملکت نگردیده با نهایت جدیت حیثیات خود را حفظ قریباً قوای قاهره دولتی برای سرکوبی اشرار از اطراف اعزام و صفحه کردستان را از لوث وجود آنها پاک خواهد کرد و اطمینان کامل از طرف حضرت بندگان اجل دامت شوکته به شما میدهم و در مقابل خدمات صادقانه شما از طرف قشون نیرومند جبران و مورد مرحمتهای حضرت بندگان اجل واقع خواهید شد. در خاتمه تذکر میدهم چنانچه یک نفر از رؤسای عشایر آن حدود با خائنین مملکت جزئی همراهی نمایند قشون با عظمت علاوه بر اینکه آنها را معدوم مینماید تمام مالکیت آنها را نیز ضبط خواهد نمود.[118]
با این کار دولت در تلاش بود سران ایلات و عشایر را از پیوستن و همکاری با سالارالدوله منصرف نماید چرا که اگر ایلات و عشایر با او همراه میشدند کار او بالا میگرفت و زحمات و خسارات زیادی را به بار میآورد.
سالارالدوله حدود یک سال بهطور مخفیانه در نواحی غرب ایران و منطقه اورامانات فعالیت میکرد. او در اواخر سال 1304 شمسی که در ترکیه بود پس از آگاهی از انقراض قاجاریه و روی کار آمدن خاندان پهلوی به ایران آمده و به فعالیت پرداخت. او نامههایی را با سر مارک سالارالدوله پادشاه ایران وارث تاج و تخت قاجاریه به اطراف میفرستاد.[119]
یکی از دلایلی که باعث شد دولت ایران این شورش را بسیار جدی بگیرد این بود که سالارالدوله از مرز عراق که تحت قیمومیت انگلیس بود وارد ایران شد. او در عراق از کمک و تأیید ضمنی مقامات انگلیس برخوردار بود.[120] این شورش سالارالدوله که با همراهی گسترده ایلات کرد که از سیاست خلع سلاح رضاشاه جری شده بودند و علم طغیان برداشته بودند همراه بود و از حمایت انگلیس نیز برخوردار بود را نمونهای از سیاست انگلیس در برابر اقدامات رضاشاه در نزدیک شدن به شوروی دانستهاند. ریاست ارکان حرب کل قشون در گفتگو با ژنرال فریزر اتاشة نظامی انگلیس در ایران اظهار میدارد تحرکات سالارالدوله در غرب کشور با حمایت انگلیس بوده و خود سالارالدوله به پشتگرمی انگلیس به فکر شورش در کردستان افتاده است.[121]
جعفرسلطان در این زمان به همراهی پسرانش به جمعآوری نیرو برای سالارالدوله مشغول بود و تبلیغات زیادی در این زمینه انجام میداد و با انگلیسیها هم مراوداتی داشت و خود مسلح به سلاحهای انگلیسی بود.[122]
هنگامی که وزیرمختار بریتانیا در ایران در مورخة 23 اوت 1926 (31 مرداد 1305) با رضاشاه دیدار کرد با اعتراض رضاشاه در واکنش به نقش انگلیس در شورش سالارالدوله در کردستان مواجه شد و آنگاه که وزیرمختار منکر دخالت انگلیس در این قضیه شد رضاشاه اظهار داشت:
سالارالدوله در حالی که در عراق تحتنظر بوده است گریخته و عشایری که به وی پیوسته بودند به سلاحهای مدرن مجهز بودهاند. حال شگفت است که سوءتفاهمهایی بروز کرده باشد و سوءظنهایی به وجود آمده باشد؟[123]
با توجه به اسناد و مکاتبات مربوط بیگمان عوامل انگلیس از تحرکات سالارالدوله آگاه بودند و اگر در روابط و مناسباتشان با رضاشاه مشکلی نداشتند میتوانستند از ورود سالارالدوله به ایران جلوگیری کنند. چند هفته پیش از ورود سالارالدوله به کشور سر هنری دادز کمیسیونر عالی انگلیس در عراق به نیکلسون در تهران اطلاع داد با توجه به دلائلی که دارد سالارالدوله بر آن است که به کردستان برود و پیشنهاد داد به دولت ایران سفارش کند از مقامات فرانسوی بخواهند در سوریه حرکات سالارالدوله را از نزدیک کنترل کنند.[124] اما نیکلسون این توصیه را نادیده گرفت حتی پس از عبور سالارالدوله از مرز مقامات انگلیسی عراق به همتایان خود در ایران این موضوع را تأیید کردند اما سفارت انگلیس در تهران این موضوع را به مقامات ایرانی نگفت و این موضوع فرصت لازم به سالارالدوله را برای تدارک نیرو داد.[125] کمیسر عالی انگلیس در بغداد در مذاکره با کنسول ایران به این مسئله اشاره کرده است.[126]
علاوه بر این سیاست دوپهلوی انگلیس، بررسی اسناد آشکارشدة دولت انگلیس مؤید حمایت انگلیس از سالارالدوله است و او آنچنان از این حمایت مطمئن بود که در مکاتباتش هدف خود را بازپس گرفتن حق خود بر تاج و تخت ایران عنوان میکرد.
پس از آنکه سالارالدوله بسیاری از رؤسای کرد منطقه را با خود همراه و حرکت خود را آغاز کرد دولت بریتانیا از اثرگذاری طغیان کردهای ایران بر همزبانان خود در عراق بیمناک شد و نفع خود را در سرکوب شورش دید. کمیسیونر عالی بریتانیا در عراق در حین ابلاغ موارد فوق به وزیر مستعمرات پیشنهاد داد اگر وی به صورتی آشکار شورشیان را نهی کند احتمالاً این امر میتواند تأثیر قابل ملاحظهای داشته باشد و شورش پایان یابد.[127]
ال. امری وزیر مستعمرات انگلیس، 7 سپتامبر (پانزده شهریور) در پاسخ به دادز راجع به درخواست کمک سالارالدوله چنین پاسخ داد «من به عنوان نمایندة دولت اعلیحضرت (پادشاه بریتانیا) که با دولت ایران روابط مودتآمیز دارد نمیتوانم در مورد اموری که صرفاً به روابط (افراد و طوایف ایرانی) با دولت ایران مربوط میشود با افراد یا طوایف ایرانی وارد هیچگونه مکاتبهای گردم به ویژه آنکه تحت هیچ شرایطی نیز نمیتوانم اتباع ایران را به وفاداری نسبت به کشور خودشان تشویق نمایم».[128] همچنین از نیکلسون خواسته شد دولت ایران را از مفاد نامة دادز به شورشیان مطلع سازد.[129]
در تاریخ دوازده مهر 1305 امیرلشکر غرب گزارش میدهد سالارالدوله در بغداد با مندوب سامی (عنوان حاکم انگلیسی عراق) کتباً معاهده بسته است که به طرف اورامان و مریوان حرکت کرده و همة احتیاجات از قبیل تفنگ، فشنگ و وجه نقد را مندوب سامی تهیه کند و پس از گرفتن کرمانشاهان و کردستان نیز عدة پنج هزار نفر عرب در لباس کردی به کمک سالارالدوله گسیل دارد به شرطی که پس از رسیدن به مقصود، کردستان و کرمانشاه را به دولت بینالنهرین واگذار نماید و امتیازات ایران را هم به دولت انگلیس بدهد.[130]
سالارالدوله پس از آنکه وارد اورامان شد، با یکی از مأموران سیاسی انگلیسی که اصالتاً کُرد و مقیم بغداد بود در ارتباط بود و بوسیلة او از مندوب سامی دستور میگرفت.[131]
پس از آن که سالارالدوله به وسیلة نامه به مندوب سامی علت عدم پیشرفت کار خود را غارتگری و یغماگری عشایر اورامان ذکر میکند، احمدبیگ پسر عثمان پاشای جاف توسط انگلیسیها نزد سارالدوله فرستاده میشود و از طرف مندوب سامی کلیة عشایر را تهدید میکند که اگر چنانچه طبق دستور سالارالدوله رفتار نکنند تنبیه خواهند شد.[132]
برخی شخصیتهای محلی نیز همچون شیخ علاءالدین بر اساس دستور انگلیسیها با سالارالدوله همراهی میکردند.[133]
در تاریخ 14 آذر 1305 کنسولگری ایران در بصره گزارش میدهد با کمیسر عالی عراق مذاکره کرده و درباره مداخله در اغتشاشات سالارالدوله اظهار داشته است الآن سالارالدوله در بغداد محبوس است و خیال داریم او را به هندوستان بفرستیم و چون مبلغ هزار لیره انگلیسی در سوریه مقروض است خوب است که دولت ایران مواجبی را برای او مقرر دارد.[134]
سالارالدوله در ربیعالاول 1345ق برابر با سال 1306 شمسی در اواخر شهریور اردویی را مرکب از تفگنچیهای اورامانات به رهبری جعفرخان سلطان و پسرانش تهیه کرده و به قصد تصرف کرمانشاهان حرکت کرد و تا نزدیکی روانسر نیز پیش آمد. در آنجا هنگ پیاده گارد نادری و قوایی تحت فرماندهی سلطان گریشخان ارمنی که مأمور مقابله و سرکوب سالارالدوله بود به نبرد او رفته و با یاری اهالی منطقه او را شکست داده و سالارالدوله نیز به ترکیه فرار کرد.[135]
پس از آنکه قوای سالارالدوله و کردهای همراه او شکست خورده و به عراق فرار کردند دولت ایران از مقامات انگلیس درخواست کرد سالارالدوله را بازداشت و به ایران تحویل دهد. انگلیس برای اثبات حسن نیت خود سالارالدوله را بازداشت اما از تحویل او به ایران خودداری کرد.[136]
انگلیسها در آن سالها در برخی موارد با رضاشاه اختلاف شدید داشتند. یکی از این مسائل خودداری ایران از به رسمیت شناختن رژیم عراق و قیمومیت انگلیس بود. این احتمال وجود دارد که انگلیسیها بر آن بودند با ایجاد شورشی محدود در کردستان، ایران را در شناسایی عراق تحت فشار بگذارند. در روزهایی که این شورش در جریان بود وزیرمختار بریتانیا در تهران به دستور وزارت امور خارجة انگلیس بارها این موضوع را به دولت ایران گوشزد کرد که اوضاع نابسامان مرزی استقرار روابط ایران و عراق را ضروری نموده است.[137]
رقابتهای شوروی و انگلیس نیز در سیاستهای انگلیس در ایران مؤثر بود. تیرگی روابط دو کشور به ویژه پس از مداخلات شوروی در جنبش اتحادیههای کارگری انگلیس و اعتصابات سراسری ماه مه 1926 بیشتر شده بود و این باعث تشدید رقابت دو کشور در ایران بود. احتمالاً منظور انگلیس از این دسایس آن بود که تقصیر هر اغتشاشی را به بلشویکها نسبت دهد.[138]
به هر حال نباید نقش بریتانیا را در این قضایا نادیده گرفت. دولت انگلیس بارها سالارالدوله را تحریک به اغتشاش در ایران کرده و کمکهای مادی و معنوی فراوانی به او میکرد و در مواقع لازم نیز امنیت او را مهیا و زمینه نجات او را فراهم میکرد و او را همواره در خارج از ایران نگه داشته و هر گاه سیاستشان اقتضا میکرد و بر آن میشدند که ایران را تحت فشار بگذارند او را به ایران میفرستادند. دولت انگلیس به او گذرنامه انگلیسی داده و بارها به او وعده تسلیم تاج و تخت ایران را داده بود.[139]
به نظر میرسد پس از خروج سالارالدوله انگلیس تعهداتی را در زمینه کنترل او قبول کرده بود چرا که طبق گزارش ارکان حرب کل قشون در تاریخ 2/3/1308 «از قرار مراسلاتی که اخیراً وزارت امور خارجه از سفارت انگلیس دریافت داشته انگلیسها تعهدات خود را راجع به نگاهداری سالارالدوله سلب نمودهاند البته این اقدام و اطلاعی که دادهاند برای منظور و مقصودی است».[140]
البته سالارالدوله پس از آن دیگر هیچ وقت به ایران نیامد و حکومت پهلوی ماجراجویی را برای او و هر یاغی و شورشی دیگری ناممکن ساخته بود. پس از اینکه سالارالدوله ایران را ترک کرد حکومت ایران به صورت پنهانی مبلغی را در حدود 15 هزار تومان برای او تعیین کرد. این مبلغ تا سال 1933 با اضافاتی به او پرداخت میشد؛ او نیز پس از دادن قول دوپهلو درباره رفتار خود در آینده اجازه گرفت در حیفا زندگی کند.[141]
در ابتدای سال 1306 شمسی و هنگام ریاست وزرایی حسنخان مستوفیالممالک و وزارت مالیه فیروزمیرزا نصرتالدوله هنگامی که لایحة اعطای مواجب به سالارالدوله مطرح شد سر و صدای زیادی در پی داشت. متن این ماده واحده که به مجلس شورا ارائه شد چنین بود: «مجلس شورای ملی به وزارت مالیه اجازه میدهد که از ابتدای سنه 1306 شمسی شش هزار تومان از محل اعتبار ماهیانه دولت سالیانه به ابوالفتحمیرزا (سالارالدوله سابق) برقرار نموده و مادامی که مشارالیه متوقف مرکز است به اقساط ماهیانه عاید دارد».[142]
حسینقلیخان نواب مینویسد حالا که انگلیسیها سالارالدوله را مرخص کردهاند خوب است نمایندة ایران در بغداد مشارالیه را ملاقات نماید و خاطرنشان کند برقراری حقوق و عفو مشارالیه برای خاطر خارجیها نبوده بلکه برای این است یک نفر ایرانی آواره نشود حالیه هم خوب است مشارالیه آلت دست اجانب نشود و در گذشتن لایحه از مجلس به تهران بیاید.[143]
هنگام مطرح شدن این لایحه در مجلس سر و صدای زیادی بر پا شد و مخالفتهایی با آن ابراز و برخی درباره جنایات سالارالدوله و قتل و غارتهای او سخن گفتند.
بعدها دولت انگلیس برای پرداخت به موقع مواجب سالارالدوله اقدامات مقتضی را انجام داده و در مکاتبات خود با دولت ایران این مسئله را مرتباً گوشزد میکرد.[144]
سالارالدوله و فراماسونری
در دوران قاجاریه اندیشههای فراماسونری در ایران رسوخ یافت. همزمان با آشنایی ایرانیان با افکار و اندیشههای غربی، اندیشه فراماسونری نیز در این دوران به ایران وارد شد. پیش از جنبش مشروطه برخی اندیشمندان ایران با فراماسونری در ارتباط بودند و لژهایی نیز در این زمینه شکل گرفت که از آن جمله میتوان به فراموشخانه و جامع آدمیت اشاره کرد. فراماسونریهای ایران به تبعیت از فراماسونریهای انگلیس و دیگر کشورهای جهان بر آن بودند که دستگاه سلطنت را به خود نزدیک کنند و از سوی دیگر، ناآگاهی شاهزادگان قاجار از اهداف و مقاصد سازمانهای فراماسونری باعث شده بود پسران مستبد شاه به ظاهر لباس آزادیخواهی پوشیده و در عین حال خود را به سازمان فراماسونری ایران و یا یکی از کشورهای جهان وارد کنند. از نظر شاهزادگان قاجار و حتی درباریان مستبد لژ فراماسونری به منزله شعبه مخفی سفارت انگلیس بود و عقیده داشتند انگلیسیها به وسیله ماسونها ناصرالدین شاه را کشتهاند.
آنها بر این باور بودند که صدور فرمان مشروطیت نیز خواسته سفارت انگلیس است و همه کسانی که در این راه تلاش میکنند عامل سفارت انگلیس و ماسون هستند. شاهزادگان قاجار بارها گفته بودند انگلیسیها برای پاک کردن دربار از عمال روس سازمان ماسونی را به وجود آوردند و بالاخره همین سازمان بود که محمدعلی شاه را خلع و با کمک سفارت انگلیس از ایران اخراج کرد.[145] رقابتی که بین چهار مدعی سلطنت (محمدعلیمیرزا، شعاعالسلطنه، ظلالسلطان و سالارالدوله) وجود داشت زمینه را برای ورود شاهزادگان قاجار به لژهای فراماسونری فراهم کرد.
پس از فرار محمدعلی شاه و مستبدین به اروپا فکر ورود شاهزادگان و درباریان به لژهای ماسونی قدرت گرفت و بسیاری از شاهزادگان با کمک ایرانیانی که در اروپا به لژهای فراماسونری وارد شده بودند و شاید با دادن مقداری پول به فراماسونریهای مقیم اروپا وارد لژهای فراماسونی شده بودند. آنان بر آن بودند که زیر شعار «برابری، آزادی و برادری»، شعار ظاهری و دستآویز سازمانهای فراماسونی خود را وارد جرگه آزادیخواهان کنند. سالارالدوله خود اذعان داشته چندین بار بهوسیله دوستان انگلیسی خود در بغداد و اسلامبول با لژ بیداری ایرانیان و فراماسونریهای ایران برای حفظ منافع خود و املاک خود اقدام کرده است. در حقیقت سالارالدوله برای آنکه تکیهگاهی داشته باشد و به کمک آن به اندیشههایی که در دل داشت برسد در لژ فراماسونی عضویت داشته است.[146] شاهزاده ملکمنصور پسر شعاعالسلطنه درباره سالارالدوله و لژ ماسونی میگوید:
سالارالدوله وارد لژ ماسونی شد ولی من نمیدانم در کدام شهر و در چه کشوری به عضویت پذیرفته شد. همین قدر میدانم که آن مرحوم به علت سادگی و زودباوری که داشت اغلب آلت دست مغرضین و مفسدین قرار میگرفت مادامی که در ایران بود همواره این اشخاص از جمله ملکالمتکلمین از وجود او استفاده میکردند و هنگامی که به اروپا میرفت باز هم نظیر این اشخاص او را آلت دست قرار داده ولی تا آنجا که میدانم در مصر تا پایان عمر در لژ ماسونی بود.[147]
سالارالدوله خود گفته بود:
ای کاش ما قبلاً میدانستیم فراماسونری چیست و فراماسون کیست. ما در تهران با شیادانی که گردنبند ماسونی بر گردن میانداختند محشور بودیم ولی آنها از فاسدین و نوکران خارجی بودند در حالی که ماسون حقیقی آزادی، برابری و برادری را شعار خود میداند و به آن عمل میکند. آنها مرتباً از ما پول و خالصه و خلعت میگرفتند و به نام اینکه لژ چنین و چنان گفته دروغهایی میبافتند. امروز میفهمم که دروغ و ریا بوده است. افسوس که پیر شدهام و روی بازگشتن به وطن را ندارم و نمیخواهم حتی نزدیکانم را که به من پشت کردهاند ببینم. در دو جمله ساده میتوانم به شما بگویم که فراماسونری در ایران هم مثل احزاب قلابی و رهبران و اعضای شیادان، دکان بندوبست سیاسی شده است و فراماسونری ایران فعلاً در دنیا ارزشی ندارد.[148]
هنگامی که او در اسکندریه درگذشت، لژ فراماسونری و دوستان فراماسونش او را طبق آداب و آیین ماسونی به خاک سپردند.[149]
سرانجام سالارالدوله
سالارالدوله پس از ناکامی در آخرین تلاش برای دستیابی به تاج و تخت در سال 1306 شمسی دیگر هیچ وقت به ایران برنگشت و حکومت نیز به طور محرمانه مبلغی در حدود پانزده هزار تومان برای او تعیین کرد. این مبلغ را تا سال 1933م، به او پرداخت میکردند. او مدتی در حیفا زندگی میکرد و در سال 1935 به اسکندریه در مصر رفت و تا آخر عمر در آنجا بود. او همواره ادعاهایی درباره املاک و حقوقش در ایران داشت و وکلایی را نیز علیه ایران در این باره استخدام کرده بود.[150] پس از شهریور 1320 و سقوط رضاشاه نیز برخی خویشان او از جمله ناصرالدین میرزا پسرش برای پس گرفتن املاک او به ایران آمدند، اما نتیجهای نگرفتند.[151]
سالارالدوله سرانجام در سال 1338 شمسی در شهر اسکندریه در سن 80 سالگی به علت بیماری قلبی درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد.[152] حسن عنایت که سالارالدوله را در اواخر عمرش ملاقات کرده بود میگوید سالارالدوله در یکی از محلههای قدیمی و دور شهر اسکندریه در طبقه دوم یک عمارت سه طبقه زندگی میکرد و همراه همسر سوئیسی خود در آن جا اقامت داشت. او میگوید سالارالدوله قدی کوتاه و قیافهای جذاب داشته و طرز صحبتش تحکمآمیز و آمرانه بود و در محاوره اصطلاحات فرمودیم، میفرماییم، دست خط کردیم و کلمۀ باید را از روی غریزه و بدون قصد انشا میکرد.[153]
سالارالدوله در دیدار با عنایت برخی خاطرات و اقدامات خود که در جایی نوشته نشده بود را ذکر کرده مثلاً اشاره کرده بود:
زمانی که برادرم شعاعالسلطنه والی شیراز بود، قوامالملک و وجوه اهالی بر او شوریدند. پدرم مظفرالدین شاه از من خواست برادرم را یاری کنم و شورش را بخوابانم. من هم تجهیزات کاملی فراهم کرده برای سرکوب شورشیان به فارس رهسپار شدم و پیش از عزیمت تلگرافی این شعر فردوسی را برای قوامالملک و سایر شورشیان مخابره کردم:
اگر جز به کام من آید جواب من و گرز و میدان و افراسیاب
مخابره این تلگراف تهدیدآمیز موجب شد که شورشیان فوراً تسلیم شوند.[154]
سالارالدوله از همسر سوئیسی خود سه دختر و یک پسر داشت که به علت علاقه وافری که به ناصرالدین شاه داشت نام او را ناصرالدین گذاشت. او همچنین از همسران ایرانی خود دو پسر و چهار دختر داشت.[155] سالارالدوله به مراسم دینی و مذهبی بسیار پایبند بوده و نماز پنجگانهاش ترک نمیشد و تا حال مزاجیاش اجازه میداد روزه میگرفت. او همچنین برخی از آیات قرآن را حفظ داشت. بازی شطرنج را به خوبی میدانست و با خانواده خود در اسکندریه به فرانسه و ترکی استانبولی صحبت میکرد چرا که فرزندانش فارسی نمیدانستند.[156] او همچنین علاوه بر ترکی و فرانسه با انگلیسی و عربی نیز تا حدی آشنایی داشت.[157]
سالارالدوله و اقدامات او فصل مهمی در تاریخ معاصر ایران است. او در قضاوتهای دیگران شخصی متلونالمزاج و غیرعادی معرفی شده است. سفیر انگلیس او را مرد گریزپا، علاءالسلطنه دیوانه و شارژ دافر روس او را یک آدم بیمعنی دانسته.[158] سر جرج بارکلی در نامهای به ادوارد گری، سالارالدوله را شخص غیرعادی و متلونالمزاج معرفی میکند.[159] او بارها به توسط روس و به ویژه انگلیس تحریک شد که آشوبهایی را در ایران انجام دهد و این دو دولت در بسیاری مواقع راه را برای اقدامات او هموار میکردند و از او حمایت میکردند. خانملک ساسانی درباره او میگوید انگلیسیها او را مانند شیری در زنجیر در خارج مرز ایران نگاه میداشتند و هر وقت سیاستشان اقتضاء میکرد و میخواستند برای قبول تقاضای نامشروعی ایران را در مضیقه و نگرانی بگذارند و دولت وقت را مستأصل کنند او را به ایران میفرستادند و کنسول انگلیس در بغداد قلاده از گردن او برمیداشت و او را برای ایجاد ناامنی راهی ایران میکردند و برای چنین مواقعی بود که به او تذکرة انگلیسی داده بودند به این ترتیب سالیان دراز مغرب ایران دستخوش تاخت و تاز و قتل و غارت سالارالدوله بود.[160]
خانملک ساسانی در این باره میگوید:
در ایامی که در استانبول بودم روزی سالارالدوله به سفارت آمد و تقاضای گذرنامة ایرانی کرد. مطابق قانون تذکره گذرنامة سابقش را برای تجدید خواستم. تذکرة انگلیسی را درآورد. گفتم به این گذرنامه نمیتوانم تذکرة ایرانی به شما بدهم. گفت آیا من پسر مظفرالدین شاه نیستم. گفتم چرا در شاهزاده بودن شما حرفی نیست اما قانون اجازه نمیدهد که به این سادگی تذکرة انگیسی را با گذرنامة ایرانی عوض کنم. اگر اصرار دارید به تهران تلگراف کنم هر طور اجازه دادند رفتار کنم. با تغیّر و تشدد از سفارت بیرون رفت. چند روز بعد از طرف سفارت کبرای انگلیس در استانبول توسط فرستادهای این تقاضا را تجدید کرد. لیکن من از انجام آن معذور بودم.[161]
انگلیس گرچه در ظاهر و علناً خود را از حمایت مشارالیه مبری میدانست و در مکاتبات و رایزنیهای مربوط با اقدامات و ناآرامیهای سالارالدوله مخالف بود اما به واقع در برهههای بسیار او را مورد حمایت خود قرار میداد. البته سالارالدوله نیز همانگونه که گفته شد مهرهای چندان قابل اعتماد برای انگلیس نبود. علاوه بر این نحوة اقدام و شیوة رفتار و آشوبگریهای وحشیانة قوای او که خرابی بسیار به بار میآوردند مسلماً نارضایی انگلیس را هم میتوانست در پی داشته باشد.
او در اندیشة رسیدن به امیال و آرزوهای خود بود. مهمترین خواست و آرزوی او همانا رسیدن به پادشاهی ایران بود. تمامی شورشهای او در دورة بیست سالة 1286 تا 1306 خورشیدی به این انگیزه انجام شد اما با بهانههای گونهگون. گاه مبارزه با محمدعلی شاه و حمایت از مشروطه، گاه سرکوب مشروطه و حمایت از محمدعلی شاه و در همة این موارد از بیگانگان استمداد جست و با توجه به حضور دیرینه و سنتی انگلیس و روس در ایران با این دو دولت بیشترین مناسبات را داشت.
فهرست منابع و مآخذ
- آذری، رضا، در تکاپوی تاج و تخت (اسناد ابوالفتحمیرزا سالارالدوله قاجار)، تهران، انتشارات سازمان اسناد ملی ایران، چاپ اول، 1378، تهران.
- اسناد موسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس.
- افشار، ایرج (سیستانی)، کرمانشاهان و تمدن دیرینه آن، جلد دوم، انتشارات زرین، چاپ اول، تابستان 1371، تهران.
- افضلالملک، غلامحسین، افضلالتواریخ، کتاب ششم، به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، تهران، نشر تاریخ ایران، چاپ اول، 1361.
- اوسطی، علیرضا، ایران در سه قرن گذشته، جلد اول، تهران، انتشارات پاکتاب، چاپ اول، 1382.
- باستانی پاریزی، محمدابراهیم، تلاش آزادی، محیط سیاسی و زندگانی مشیرالدوله پیرنیا، تهران، انتشارات نوین، چاپ چهارم، 2536.
- بشیری، احمد، کتاب آبی (گزارشهای محرمانه وزارت امور خارجه انگلیس درباره انقلاب مشروطه ایران)، جلد 5، 7، 8 تهران، نشر نو، چاپ اول، 1363.
- جعفریان، رسول، بستنشینی مشروطهخواهان در سفارت انگلیس، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، چاپ دوم.
- چرچیل، پ. جورج، فرهنگ رجال قاجار، ترجمه و تألیف غلامحسین میرزا صالح، تهران، انتشارات زرین، چاپ اول، 1369.
- حاج سیاح، خاطرات حاج سیاح، به کوشش حمید سیاح، تصحیح سیفالله گلکار.
- خانملک ساسانی، احمد، دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، تهران، نشر هدایت و بابک، چاپ دوم، 1352.
- خودگو، سعادت، لرستان در عهد قاجار، خرمآباد، انتشارات افلاک، چاپ اول، 1383.
- دانشور علوی، نورالله (مجاهدالسلطان)، تاریخ مشروطه ایران، جنبش وطنپرستان اصفهان و بختیاری، به کوشش حسین سعادتنوری، تهران، کتابخانه دانش، 1335.
- دولتآبادی، یحیی، حیات یحیی، جلد دوم و سوم، تهران، انتشارات عطار و انتشارات فردوسی، چاپ ششم، 1371.
- رایت، دنیس، ایرانیان در میان انگلیسیها (صحنههایی از تاریخ مناسبات ایران و بریتانیا)، ترجمه کریم امامی، نشر نو با همکاری انتشارات زمینه، تهران، چاپ دوم، 1368.
- رایین، اسماعیل، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، جلد اول، تهران، نشر رایین، چاپ سوم، 1378.
- رایین، اسماعیل، یپرمخان سردار، بینا، بیتا.
- رضاشاه، یادداشتهای رضاشاه در دوره رئیسالوزرایی، گردآورنده علیالبصری، ترجمه و تحقیق از شهرام کریملو.
- روح القدس، شماره 3، چهارشنبه 11 رجب 1325ق.
- زرگر، علیاصغر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دورة رضاشاه، ترجمه کاوه بیات، چاپ اول، انتشارات پروین و معین، 1372، تهران.
- سپهر، عبدالحسینخان، مرآاتالوقایع مظفری و یادداشتهای ملکالمورخین، تصحیح عبدالحسین نوایی، انتشارات زرین، چاپ اول، 1368.
- سلطانی، محمدعلی، احزاب سیاسی و انجمنهای سری در کرمانشاه، از فراموشخانه تا خانه سیاه، جلد اول، تهران، نشر سها، چاپ اول، 1378.
- سلطانی، محمدعلی، ایلات و طوایف کرمانشاه، شامل اوضاع اقلیمی، تاریخی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به انضمام فرهنگ اصطلاحات، تهران، ناشر مؤلف، چاپ اول، 1372.
- شیبانی، میرزاابراهیم (صدیقالممالک)، منتخبالتواریخ، تهران، انتشارات علمی، چاپ اول، تابستان 1366.
- صفایی، ابراهیم، وثوقالدوله، تهران، نشر کتاب سرا، چاپ اول، 1374.
- ضیایی، شیخ رئوف، یادداشتهایی از کردستان، خاطرات شیخ رئوف ضیایی از وقایع حضور روسیه، بریتانیا و عثمانی و آشوبهای محلی، به کوشش عمر فاروقی، ارومیه، انتشارات صلاحالدین ایوبی، چاپ اول، 1367.
- طلوعی، محمود، ترس از انگلیس، تهران، انتشارات هفته، چاپ اول، پاییز 1369.
- عاقلی، باقر، خاندانهای حکومتگر ایران، تهران، نشر نامک، چاپ اول، 1384.
- عاقلی، باقر، روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی، جلد اول، تهران، نشر گفتار، زمستان 1372.
- عاقلی، باقر، نخستوزیران ایران از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات جاویدان، چاپ دوم، 1374.
- عنایت، حسن، «سالارالدوله»، یغما، سال چهاردهم، شماره 7، مهر 1340.
- فریدالملک همدانی، میرزامحمدعلیخان، خاطرات فرید از 1291 تا 1334 هجری قمری، به کوشش مسعود فرید (قراگزلو)، تهران، انتشارات زوار، 1354.
- قاسمی، ابوالفضل، «سیاستمداران ایران در اسناد محرمانه وزارت امور خارجه بریتانیا»، بخش نهم، آینده، سال نوزدهم.
- کاتوزیان طهرانی، محمدعلی، مشاهدات و تحلیل اجتماعی و سیاسی از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، شرکت سهامی انتشار، چاپ اول، 1379.
- کسروی، سیداحمد، تاریخ هجده ساله آذربایجان، بازمانده تاریخ مشروطه ایران، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ یازدهم، 1376.
- کیانفر، عینالله و استخری، پروین، کشف تلبیس یا دورویی و نیرنگ انگلیس از روی اسناد محرمانه انگلیس در باب ایران، تهران، انتشارات زرین، چاپ دوم، 1363.
- محیط مافی، هاشم، مقدمات مشروطیت، به کوشش مجید تفرشی و جواد جانفدا، تهران، انتشارات فردوسی، چاپ اول، 1363.
- مردوخ کردستانی، آیتالله شیخمحمد، تاریخ مردوخ، تهران، نشر کارنگ، چاپ اول، 1379.
- معاصر، حسن، تاریخ استقرار مشروطیت در ایران مستخرجه از اسناد محرمانه وزارت امور خارجه انگلستان، جلد اول و دوم، تهران، انتشارات ابن سینا، چاپ دوم، 1353.
- معیرالممالک، دوستعلیخان، وقایعالزمان (خاطرات شکاریه)، به کوشش خدیجه نظاممافی، تهران، نشر تاریخ ایران، چاپ اول، 1361شمسی، 1403 قمری.
- ملکزاده، مهدی، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، انتشارات علمی، چاپ سوم، بهار 1371.
- مولانا، غلامرضا، تاریخ بروجرد، بینا، بیتا.
- میرزاصالح، غلامحسین، مذاکرات مجلس اول، توسعه سیاسی ایران در ورطه سیاست بینالملل، تهران، انتشارات مازیار، چاپ اول، 1384.
- نظام مافی، حسینقلیخان، خاطرات و اسناد، به کوشش معصومه مافی، منصوره اتحادیه (نظام مافی)، سیروس سعدوندیان و حمید رام پیشه، تهران، نشر تاریخ ایران، چاپ دوم، بهار 1362.
- نوایی، عبدالحسین، دولتهای ایران از آغاز مشروطیت تا اولتیماتوم، تهران، انتشارات بابک، چاپ اول، 2535.
- الهی، حسین، «اسنادی در رابطه با فتنه سالارالدوله در غرب» یادگارنامة استاد دکتر عبدالهادی حائری، مجلة دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، شمارة اول و دوم، سال بیست و پنجم، بهار و تابستان 1371.
- ولیزاده معجزی، محمدرضا، تاریخ لرستان روزگار قاجار، از تأسیس تا کودتای 1299، جلد اول، تهران، انتشارات حروفیه، چاپ اول، 1380.
پانوشتها
* کارشناس ارشد تاریخ ایران دوره اسلامی، دانشگاه بینالمللی امام خمینی.
[0]. حسن عنایت، سالارالدوله، یغما، شماره 7، سال چهاردهم، مهر 1340، ص 313.
[1]. ابوالفضل قاسمی، سیاستمداران ایران در اسناد محرمانه وزارت امور خارجه بریتانیا، بخش نهم، آینده، شماره 3-1 سال نوزدهم، فروردین و خرداد 1372، ص 70 و جرج . پ. چرچیل، فرهنگ رجال قاجار، غلامحسین میرزاصالح، انتشارات زرین، چاپ اول، 1369، تهران، ص 87.
[2]. عنایت، همان، ص 313.
[3]. غلامحسین افضلالملک، افضلالتواریخ، به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، نشر تاریخ ایران، تهران، ص 90.
[4]. باقر عاقلی، خاندانهای حکومتگر ایران، تهران، نشر نامک، چاپ اول، 1384، ص 159.
[5]. مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، جلد دوم، انتشارات علمی، چاپ سوم، بهار 1371، تهران، ص 257.
[6]. میرزاابراهیم شیبانی (صدیقالممالک)، منتخبالتواریخ، انتشارات علمی، چاپ اول، تابستان 1366، تهران، ص 333.
[7]. رضا آذری، در تکاپوی تاج و تخت (اسناد ابوالفتحمیرزا سالارالدوله)، تهران، انتشارات سازمان اسناد ملی ایران، چاپ اول، 1378، ص 4.
[8]. افضلالملک، ص 187 و صدیقالممالک، ص 347.
[9]. خاطرات حاج سیاح، به کوشش حمید سیاح، تهران، 1363، ص 510.
[10] صدیقالممالک ، ص 374.
[11]. پیشین، ص 374.
[12]. سعادت خودگو، لرستان در عهد قاجار، خرمآباد، انتشارات افلاک، چاپ اول، 1383، ص 96.
[13]. آیتالله شیخمحمد مردوخ کردستانی، تاریخ مردوخ، نشر کارنگ، چاپ اول، 1379، تهران، ص 644.
[14]. مرآتالوقایع مظفری و یادداشتهای ملکالمورخین، نوشته عبدالحسینخان سپهر، تصحیح عبدالحسین نوایی، تهران، انتشارات زرین، 1368، چاپ اول، ص 140.
[15]. تاریخ مردوخ، ص 463.
[16]. ملکزاده، جلد 2، ص 292.
[17]. یحیی دولت آبادی، حیات یحیی. جلد 2، ص 31.
[18]. حسن معاصر، تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، مستخرجه از اسناد محرمانه وزارت امور خارجه انگلستان، جلد اول، تهران، انتشارات ابن سینا، چاپ دوم، 1353، جلد اول، ص 146.
[19]. خودگو، ص 100.
[20]. محیط مافی، هاشم، مقدمات مشروطیت، به کوشش مجید تفرشی و جواد جانفدا، تهران، انتشارات فردوسی، چاپ اول، 1363، ص 300.
[21]. معاصر، جلد اول، ص 311.
[22]. همان.
[23]. همان.
[24]. همان، ص 318.
[25]. صوراسرافیل، شماره 7و8.
[26]. کاتوزیان طهرانی، محمدعلی، مشاهدات و تحلیل اجتماعی و سیاسی از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، شرکت سهامی انتشار، چاپ اول، 1379، ص 683.
[27]. حسن معاصر، جلد اول، ص336.
[28]. حسن معاصر، جلد اول، ص361.
[29]. ایرج افشار (سیستانی)، کرمانشاهان و تمدن دیرینه آن، جلد دوم، انتشارات زرین، تهران، چاپ اول، 1371، ص 885.
[30]. کاتوزیان طهرانی، ص 684.
[31]. کاتوزیان طهرانی، ص 684.
[32]. آذری، ص 49.
[33]. حسن معاصر، ص 337.
[34]. حسن معاصر، جلد اول، صص 382 و 383.
[35]. میرزاصالح، غلامحسین، مذاکرات مجلس اول، توسعه سیاسی ایران در ورطه سیاست بینالملل، تهران، انتشارات مازیار، چاپ اول، 1384، ص 276.
[36]. همان.
[37]. همان.
[38]. همان.
[39]. حسن معاصر، جلد اول، ص 385.
[40]. مذاکرات مجلس، ص 277.
[41]. مذاکرات مجلس، ص 278.
[42]. مذاکرات مجلس، ص 344.
[43]. مذاکرات مجلس، ص 587.
[44]. دنیس رایت، ایرانیان در میان انگلیسیها (صحنههایی از تاریخ مناسبات ایران و بریتانیا)، ترجمه کریم امامی، نشر نو با همکاری انتشارات زمینه، تهران، چاپ دوم، 1368، ص383.
[45]. ایرانیان در میان انگلیسیها، ص 354.
[46]. محیط مافی، ص 376.
[47]. همان، ص 377.
[48]. روحالقدس، شماره 3، ص 4.
[49]. قاسمی، ص 70.
[50]. رسول جعفریان، بستنشینی مشروطهخواهان در سفارت انگلیس، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، چاپ دوم، 1367، ص 177.
[51]. خانملک ساسانی، دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، ص 98.
[52]. ملکزاده، ص 257.
[53]. دوستعلیخان معیرالممالک، وقایعالزمان (خاطرات شکاریه)، به کوشش خدیجه نظام مافی، تهران، نشر تاریخ ایران، چاپ اول، 1361، ص 25.
[54]. معیرالممالک، ص 32.
[55]. محمدابراهیم باستانی پاریزی، تلاش آزادی «محیط سیاسی و زندگانی مشیرالدوله پیرنیا»، تهران، انتشارات نوین، چاپ چهارم، 2536، صص 181 و 182.
[56]. نوایی، عبدالحسین، دولتهای ایران از آغاز مشروطیت تا اولتیماتوم، تهران، انتشارات بابک، چاپ اول، 2535، ص 215.
[57]. عینالله کیانفر و پروین استخری، کشف تلبیس یا دورویی و نیرنگ انگلیس از روی اسناد محرمانه انگلیس در باب ایران، تهران، انتشارات زرین، چاپ دوم، 1363، ص 50.
[58]. همان، ص 51.
[59]. نوایی، ص 215.
[60]. حسین الهی، «اسنادی در رابطه با فتنه سالارالدوله در غرب» یادگارنامة استاد دکتر عبدالهادی حائری، مجلة دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، شمارة اول و دوم، سال بیست و پنجم، بهار و تابستان 1371، ص 177.
[61]. همان، صص 232 و 233.
[62]. فریدالملک همدانی، میرزا محمدعلیخان، خاطرات فرید از 1291 تا 1334 هجری قمری، به کوشش مسعود فرید (قراگزلو)، تهران، انتشارات زوار، 1354، ص 374.
[63]. احمد بشیری، کتاب آبی (گزارشهای محرمانه وزارت امور خارجه انگلیس در باره انقلاب مشروطه ایران)، ج 5، تهران، نشر نو، چاپ اول، 1363، ص 1074.
[64]. خاطرات فرید، ص 374.
[65]. شیخ رئوف ضیایی، یادداشتهایی از کردستان، خاطرات شیخ رئوف ضیایی از وقایع حضور روسیه، بریتانیا و عثمانی و آشوبهای محلی، به کوشش عمر فاروقی، ارومیه، انتشارات صلاحالدین ایوبی، چاپ اول، 1367، ص 30.
[66]. همان.
[67]. ابراهیم صفایی، وثوقالدوله، تهران، نشر کتابسرا، چاپ اول، 1374، ص 51.
[68]. نوایی، ص 230.
[69]. ابراهیم صفایی، وثوقالدوله، ص 53.
[70]. کتاب آبی، جلد هشت، ص 1707.
[71]. کتاب آبی، جلد هشت، ص 1707.
[72]. خاطرات فرید، ص 516.
[73]. احمد کسروی، تاریخ هجده ساله آذربایجان، انتشارات امیر کبیر، چاپ یازدهم، ص 190.
[74]. نوایی، ص 245.
[75]. علیاصغر زرگر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دورة رضاشاه، ترجمه کاوه بیات، انتشارات پروین و معین، ص 160.
[76]. کتاب آبی، جلد پنج، ص 1130.
[77]. کتاب آبی، جلد پنج، ص 1134.
[78]. کتاب آبی، جلد پنج، ص1135.
[79]. مردوخ، ص 526.
[80]. ملکزاده، جلد 7، ص 1436.
[81]. ملکزاده، ج 7، ص 1442.
[82]. نورالله دانشور علوی، (مجاهدالسلطان)، تاریخ مشروطه ایران، جنبش وطنپرستان اصفهان و بختیاری، به کوشش حسین سعادت نوری، تهران، کتابخانه دانش، 1335، ص 93.
[83]. دانشور علوی، ص 94.
[84]. کسروی، تاریخ هجده ساله آذربایجان، ص 193.
[85]. باقر عاقلی، روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی، جلد اول، تهران، نشر گفتار، زمستان 1372، ص 87.
[86]. خاطرات فرید، ص 389.
[87]. خاطرات فرید، ص 389 و آذری، ص 126.
[88]. نوایی، دولتهای ایران، ص 249 و محمدرضا ولیزاده معجزی، تاریخ لرستان روزگار قاجار، از تأسیس تا کودتای 1299، تهران، انتشارات حروفیه، چاپ اول، 1380، جلد اول، ص 501.
[89]. ولیزاده معجزی، ص 501، نوایی، ص 250.
[90]. کتاب آبی، جلد هشت، ص 1711.
[91]. کتاب آبی، جلد هشت، ص 1711.
[92]. کتاب آبی، جلد هفت، ص 1645.
[93]. کتاب آبی، جلد هفت، ص 1589 و جلد هشت، ص 1697.
[94]. کتاب آبی، جلد هفت، ص 1676.
[95]. کتاب آبی، جلد هشت، ص 1764.
[96]. کتاب آبی، جلد هشت، ص1766.
[97]. کتاب آبی، جلد هشت، ص 1996.
[98]. کتاب آبی، جلد هفت، ص 1662.
[99]. کتاب آبی، جلد هشت، ص 1996.
[100]. ملکزاده، ج 7، ص 1514.
[101]. خاطرات فرید، ص 393 و ملکزاده، ج 7، ص 1547.
[102]. خاطرات فرید، ص 394.
[103]. کسروی، تاریخ هجده ساله آذربایجان، ص 511 و ملکزاده، ج 7، ص 1514.
[104]. عاقلی، روزشمار تاریخ ایران، ص 92.
[105]. کاتوریان طهرانی، ص 956.
[106]. آذری، ص 252.
[107]. حسین الهی، «اسنادی در رابطه با فتنه سالارالدوله در غرب» یادگارنامة استاد دکتر عبدالهادی حائری، مجلة دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، شمارة اول و دوم، سال بیست و پنجم، بهار و تابستان 1371، ص137.
[108]. علیرضا اوسطی، ایران در سه قرن گذشته، جلد اول، تهران، انتشارات پاکتاب، چاپ اول، 1382، ص 319 و عاقلی، خاندانهای حکومتگر در ایران، ص 160.
[109]. یادداشتهای رضاشاه در دوره رئیسالوزرایی، ص 62.
[110]. آذری، ص 253.
[111]. همان، ص 258.
[112]. همان، ص 254.
[113]. همان، صص 254 و 255.
[114]. اسناد موسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس، سند شمارة 284.
[115]. اسناد موسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس، سند شمارة 284.
[116]. آذری، ص 46.
[117]. علیاصغر زرگر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دورة رضاشاه، ترجمه کاوه بیات، انتشارات پروین و معین، چاپ اول، 1372، تهران، ص 171.
[118]. محمدعلی سلطانی، ایلات و طوایف کرمانشاه، ناشر مؤلف تهران، 1372، چاپ اول، ص 76.
[119]. افشار، کرمانشاهان و تمدن دیرینه آن، ص 933.
[120]. زرگر، ص 165.
[121]. زرگر، ص166.
[122]. اسناد مؤسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس، سند شمارة 442.
[123]. زرگر، ص 167.
[124]. زرگر، ص 167.
[125]. زرگر، ص 167.
[126]. اسناد موسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس، سند شمارة 460.
[127]. زرگر، ص 168.
[128]. زرگر، ص 1168.
[129]. زرگر، ص 1169.
[130]. اسناد موسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس، سند شمارة 0252.
[131]. اسناد موسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس، سند شمارة 0252.
[132]. اسناد موسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس، سند شمارة 0253.
[133]. اسناد موسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس، سند شمارة0253.
[134]. اسناد موسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس، سند شمارة460.
[135]. سلطانی، ایلات و طوایف کرمانشاه، ص 76.
[136]. زرگر، ص 169.
[137]. زرگر، ص 169.
[138]. زرگر، ص 169.
[139]. محمود طلوعی، ترس از انگلیس، تهران، انتشارات هفته، چاپ اول، 1369، ص 104.
[140]. اسناد موسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، آرشیو روابط ایران و انگلیس، سند شمارة 539 پ.
[141]. قاسمی، ابوالفضل، سیاستمداران ایران در اسناد محرمانه وزارت امور خارجه بریتانیا، آینده، سال 19، ش 3-1، 1372، ص 71.
[142]. دانشور علوی، ص 206.
[143]. آذری، ص 262.
[144]. آذری، ص 263.
[145]. اسماعیل رایین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران. ج 1، تهران، نشر رایین، چاپ سوم، 1378، ص 349.
[146]. ملکزاده، جلد 6، ص 119.
[147]. سلطانی، احزاب سیاسی در کرمانشاه، ص 100.
[148]. سلطانی، احزاب سیاسی، ص 101.
[149]. رایین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ص 348.
[150]. قاسمی، ص 71.
[151]. عاقلی، خاندانهای حکومتگر در ایران، ص 161.
[152]. عنایت، یغما، ص 316.
[153]. عنایت، صص 316 و 317.
[154]. عنایت، ص 317.
[155]. همان.
[156]. همان، ص 318.
[157]. عاقلی، خاندانهای حکومتگر در ایران، ص 160.
[158]. عینالله کیانفر، کشف تلبیس، تهران، نشر زرین، چاپ دوم، 1362، ص 77.
[159]. حسن معاصر، تاریخ استقرار مشروطیت، ج 2، ص 1007.
[160]. خانملک ساسانی، دست پنهانی سیاست انگلیس در ایران، تهران، نشر هدایت و بابک، ص 99.
[161]. خانملک ساسانی، ص 99.
برگرفته از کتاب مجموعه سخنرانی، مقالات و میزگرد همایش ایران و استعمار انگلیس منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
نظرات