داغ جانکاه مصطفی


هدایت‌الله بهبودی
984 بازدید

داغ جانکاه مصطفی

 سیدمصطفی خمینی در نخستین ساعات اول آبان 1356، در حال مطالعه، درگذشت.(1) صبح به خانه آیت‌الله خبر رسید که خانواده مصطفی کمک می‌خواهند. سیداحمد، به خواست پدر، خود را به خانه برادر رساند. به هر رخدادی اندیشیده بود، مگر مرگ برادر. فاطمه که رسید، احمد را گریان روی پله جلوی در دید. «پرسیدم: چه شده؟ با اضطراب و ناراحتی گفت: داداش... و دیگر چیزی نگفت و روانه بیمارستان شدند.»(2) بانو قدس ایران که رسید، خودرویی از برابر خانه مصطفی حرکت کرد. «من به دنبال آن دویدم و دیدم که اتومبیل وارد بیمارستان شد. ابتدا دربان مرا راه نداد و گفت: شما کیستید؟ گفتم: همراه بیمارم. دربان با خونسردی گفت: او که مرده است. با شنیدن این خبر بی‌طاقت شدم و روی زمین افتادم.»(3)

 پزشک تنها بیمارستان شهر نجف می‌خواست کالبد مصطفی را بشکافد. سیداحمد برای گرفتن اجازه نزد پدر آمد و پیش از آن که حرفی بزند، شنید: «مصطفی فوت کرده؟» گفتم: بله. دستشان را روی زانو گذاشتند و چند مرتبه آیه استرجاع (انا لله و انا الیه راجعون) را خواندند. گفتم: دکتر گفته مرگ مشکوک است و کبودی‌های بسیاری روی بدن و صورت او دیده می‌شود؛ باید کالبدشکافی شود تا علت مرگ مشخص شود... آمده‌ام اجازه بگیرم.گفتند: «این کار را نکنید. من نیازی نمی‌بینم.»(4)

 نزدیک ظهر آیت‌الله، همسرش را پریشان حال یافت. «چشمم که به آقا افتاد بی‌تاب شدم و فقط گفتم: دیدی چه بر سرمان آمد؟ آقا به من گفت: به خاطر خدا صبر کن. من می‌دانم دشوار است، اما این را به حساب خدا بگذار. اگر به حساب خدا بگذاری تحملش آسان می‌شود. خدا خودش تحمل این مصیبت را آسان می‌کند.»(5) گریه امان را از بانو قدس ایران گرفته بود. «نمی‌توانم آقا. من سختی بسیاری کشیده‌ام، اما این را دیگر نمی‌توانم تحمل کنم. آقا هم درحالی که سخت ناراحت و متأثر بودند، دست روی شانه‌های خانم گذاشتند و گفتند: می‌دانم، اما به خاطر خدا صبر کن.»(6) آنگاه نزد نوه‌هایش، مریم و حسین رفت و به آنها دلداری داد. «من هم کوچک بودم که پدر و مادرم را از دست دادم. حال شما را درک می‌کنم. اما به خاطر خدا صبر کنید و از او کمک بخواهید. خدا به شما صبر می‌دهد. آرام باشید. مواظب گفتار خود باشید. مبادا سخن ناروایی بگویید.»(7)

 همان روز آیت‌الله خمینی دست به قلم شد و خبر درگذشت پسرش را در دو خط اعلام کرد. او مصطفی را نور چشم و خون جاری در قلبش خواند. «در روز یکشنبه نهم شهر ذی‌القعدةالحرام 1397 (اول آبان 1356) مصطفی خمینی، نور بصرم و مهجَۀ قلبم دارفانی را وداع کرد و به جوار رحمت حق تعالی رهسپار شد.» و آرزو کرد جایگاه او، با آمرزش خداوند گسترده‌مهر، در بهشت باشد.(8)

 عصر آن روز خانه آیت‌الله پر بود از کسانی که برای گفتن تسلیت آمده بودند. صدای شیون بلند بود. آقای خمینی به حاضران دلداری داد و مرگ مصطفی را تلویحا از «الطاف خفیه الهی» دانست. فاطمه دید که پدرشوهرش در غروب آن روز، هنگامی که می‌خواست آماده خواندن نماز گردد، عطر زد؛ به موهای صورتش شانه کشید و به یکی از کارگزاران دفترش گفت که «مبادا پرداخت مربوط به فلانی را که امروز موعد آن است فراموش کنی.»(9) در ساعت مطالعه نیز به قرائت کتابی که تا صفحه هفتاد آن را خوانده بود، ادامه داد.(10) داغ مصطفی، جلو کاری از کارهای روزمره آیت‌الله را نگرفت؛ مگر تدریس.

 روز بعد، دوم آبان، آیت‌الله خویی در صحن مرقد حضرت علی علیه‌السلام بر جنازه مصطفی خمینی نماز خواند. او را کنار مقبره شیخ محمدحسین اصفهانی، معروف به کمپانی، به خاک سپردند. پیش از آن، پیکر مصطفی را در کربلا شسته، به نجف آورده بودند. «تشییع جنازه‌اش باشکوه برگزار شده بود و آیت‌الله بسان دیگر مراسم تشییع، بیست سی متر پشت جنازه، رفته به خانه بازگشته بود.(11) «بعد از این که ما ایشان را دفن کردیم، تصمیم گرفتیم که برویم خدمت (آقا) تسلیت بگوییم. رفتیم... منزل، اندرون. آقای شیخ عبدالحسین، منبری نجف و روضه‌خوان بود... شروع کرد به روضه خواندن. روضه حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام را خواند. ولی (آقا) گریه نمی‌کرد. دوستداران آیت‌الله مترصد ریخته‌شدن اشک‌های او بودند؛ مبادا قلب او زیر فشار باشد! (... شیخ از روی صندلی اشاره کرد و گفت: آقا گریه کن... دو سه مرتبه تکرارکرد. (آقا) دستمال یزدی(اش را)... درآورد و شروع کرد به گریه کردن.»(12)

پی‌نوشت:

1. اقلیم خاطرات فاطمه طباطبایی، تهران، پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی، 1390، ص 392

2. هما نجا.

3. بانوی انقلاب- خدیجه‌ای دیگر، زندگی‌نامه خانم خدیجه ثقفی همسر امام خمینی، بر اساس دست‌نوشته‌ها و خاطرات، علی ثقفی، تهران، موسسه فرهنگی هنری عروج، 1393، ص 337

4. اقلیم خاطرات، همان، صص 393 و 394

5. بانوی انقلاب، همان، ص 338

6. اقلیم خاطرات، ص 394

7. همان، ص 395

8. صحیفه امام، ج 3، ص 233

9. اقلیم خاطرات، صص 395 و 396

10. «علاقه امام به مردم یک علاقه عادی نیست»، پیام انقلاب، شماره 54 (29 اسفند 1360)، ص 23

11. روزشمار انقلاب اسلامی، ج 2، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1376 خورشیدی، ص 127

12. خاطرات حجت الاسلام والمسلمین اسماعیل فردوس یپور، 1376 ش، ص 151


الف.لام. زندگی‌نامه امام روح‌الله موسوی خمینی، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، زمستان 1396، ص 777 تا 779