معرفی گروههای چریکی دانشجویی
رژیم شاه، به رغم طرح شعار فضای باز سیاسی که در سال 1339 مطرح کرد، نشان داد که عملاً هر گونه انتقاد و اعتراض را سرکوب خواهد کرد. حمله به دانشگاه در اول بهمن 1340 و دستگیری و زندانی کردن رهبران گروههای سیاسی و سپس سرکوب قیام 15 خرداد نشان داد که راه هرگونه فعالیت سیاسی در چارچوب قانون بسته است و از طرف دیگر عواملی همچون توانایی نیرهای مسلح در سرکوب قیامها، کارایی ساواک در ریشهکن ساختن احزاب مخفی و زیرزمینی و بیاعتنایی سازمانهای مهم مخالف، به ویژه حزب توده و جبهه ملی به کنار گذاشتن روشهای مقاومت مسالمتآمیز، دست به دست هم دادند تا مخالفان جوان را به جستجوی شیوههای جدید مبارزه ترغیب کنند. پس شگفتاور نیست که در سالهای بعد، دانشجویان دانشگاهها گروههای مباحثه مخفی و کوچکی را برای بررسی تجربهها یاخیر چین، ویتنام، کوبا و الجزایر و ترجمه آثار مائو، جیاب، چهگوارا و فانون تشکیل دادند.
در اوایل دهه 1340 اولین عملیات مسلحانه با ترور حسنعلی منصور توسط «هیأتهای مؤتلفه اسلامی» آغاز شد. هیأتهای مؤتلفه اسلامی در بهار 1342 فعالیت فرهنگی و سیاسی خود را آغاز کرد و پس از قیام 15 خرداد با تصویب قانون کاپیتولاسیون و تبعید امام خمینی به ترکیه، مشی مسلحانه را در پیش گرفت.
دو ماه بعد از این ترور، در فروردین 1344 شاه از یک ترور ناموفق توسط رضا شمسآبادی جان سالم به در برد. رژیم شاه به بهانه این ترور پرویز نیکخواه و چند دانشجوی وابسته به سازمان انقلابی حزب توده ( طرفدار چین و منشعب از حزب توده) را دستگیر کرد. نیکخواه و گروه او از فعالین جنبش دانشجویی در خارج از کشور بودند.
در سال 1324 دو گروه دیگر تحت عنوان « حزب ملل اسلامی» به رهبری سیدکاظم بجنوردی و جنبش انقلابی مردم ایران (جاما ) به رهبری دکتر کاظم سامی و حبیبالله پیمان با گرایش مبارزه مسلحانه تشکیل و در همان سال قبل از هر اقدامی دستگیر و به زندانهای طولانی مدت محکوم شدند.
در سال 1348 حدود 200 نفر تودهای که از تصمیم حزب توده در خصوص عدم توسل به خشونت بر ضد رژیم نارضای بودند، «سازمان انقلابی کمونیستهای ایران» را تشکیل دادند و به عملیات مسلحانه رو آوردند. این گروه نیز فرصت عملیات پیدا نکرد و اعضای آن دستگیر شدند. در همین سال 18 دانشجو و استاد تودهای، هنگام تلاش برای خروج از مرز عراق و پیوستن به سازمان آزادیبخش فلسطین دستگیر شدند.
پس از این تلاشها گروههای چریکی شکل گرفتند که عمدتاً پایگاه دانشجویی و دانشگاهی داشتند. مهمترین آنها عبارتند از: سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، سازمان مجاهدین خلق ایران، مارکسیستهای منشعب از مجاهدین ( سازمان پیکار )، گروههای کوچک مارکسیست مانند سازمان آزادیبخش خلقهای ایران، گروه لرستان، سازمان آرمان خلق، گروه توفان، اتحادیه کمونیستها و...
همچنین گروههای کوچک اسلامی محلی مانندگروه ابوذر در نهاوند، گروه شیعیان راستین در همدان، گروه اللهاکبر در اصفهان، گروه والفجر در زاهدان و....
در این بررسی امکان تشریح وضعیت و عملکرد همه گروههای فوقالذکر نیست بلکه به بررسی مهمترین سازمانهای مسلح که بیشتر در ارتباط با دانشجویان بودهاند میپردازیم.
1ـ سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و جنبش دانشجویی
سازمان چریکهای فدایی خلق ایران که در فروردین 1350 اعلام موجودیت کرد از ائتلاف دو گروه قدیمی دانشجویی که پیشینه شکلگیری آنها به دهه 1340 برمیگشت، بوجود آمد. گروه اول در سال 1342 توسط 5 دانشجوی د انشگاه تهران (بیژن جزنی، عباس سورکی، علیاکبر صفایی فراهانی، محمد آشتیانی و حمید اشرف) به رهبری بیژن جزنی سازمان داده شد.
جزنی از ده سالگی در سال 1326 به عضویت سازمان جوانان حزب توده در آمد. بعد از کودتای 28 مرداد 1332 به مدت دو سال در زندان بود و با مشاهده نقاط ضعف حزب توده به ویژه وابستگی آن به شوروی و عدم کارایی درمبارزه با رژیم شاه، به فکر احیای مجدد حزب توده و یا متشکل ساختن افراد مبارز پراکنده برای از سرگیری مبارزه افتاد. طی سالهای 34ـ 1338 با کمک چند تن از دوستانش؛ از جمله چوپانزاده، گروهی را تشکیل داد و نشریهای را به صورت پلیکپی در سطح محدودی منتشر کرد. در این نشریه بر وحدت نیروهای ضد رژیم و ایجاد جبهه وسیع برای مقابله آن تأکید شده بود. جزنی در سالهای 1339ـ1340 در دانشکده ادبیات داشنگاه تهران در رشته فلسفه تحصیل کرد. در همین زمان به عنوان مسئول فعالیتهای علنی و دموکراتیک در کارد مرکزی گروه انتخاب شده و طولی نکشید که به عنوان یکی از رهبران جنبش دانسجوی یدر آمد. وی در این دوره بارها به زندان افتاد.
جزنی در سال 1342 با درجه ممتاز دکترا در رشته فلسفه از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. رساله او درباره نیروهای انقلاب مشروطیت ایران بود وی همچنین کتابهای « تاریخ سی ساله» «چگونه مبارزه مسلحانه تودهای میشود؟»، «نبرد با دیکتاتوری» و مجموعه مقالاتی دیگر را تدوین کرد.
گروه بیژن جزنی درسال 1342 اقدام به سازماندهی جدید کرد و استراتژی مبارزه قهرآمیز را برگزید و به مطالعه شیوه عملیات مسلحانه پرداخت. در زمستان 1346 به خاطر نفوذ یک عنصر تودهای به نام عباس شهریاری که در خدمت ساواک بود، شناسایی شد. به همین علت بیژن جزنی و عباس سورکی، (دانشجوی علوم سیاسی و عضو سابق حزب توده، دستیگر و تا فروردین 1354 زندانی و سپس تیرباران شدند. علیاکبر صفایی فراهانی، دانشجوی دانشکده فنی و محمد صفار آشتیانی، دانشجوی حقوق از مرز خارج شند و به لبنان رفتند و مدت دو سال در اردوگاههای وابسته به سازمان آزادیبخش فلسطین، آموزش چریکی دیدند. صفایی فراهانی در سال 1348 به ایران برگشت و پس از برقراری ارتباط با حمید اشرف و دو نفر دیگر که دستگیر نشده بودند، مجدداً به لبنان رفت و با تهیه اسلحه و مهمات به همراه آشتیانی در بهار 1349 به ایران بازگشت و به شناسایی نواحی شمالی برای عملیات پرداخت و در عین حال با گروه مسعود احمدزاده ارتباط برقرار کرد.
گروه دوم تشکیل دهنده سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را مسعود احمدزاده، دانشجوی ریاضی دانشگاه صنعتی آریامهر و امیر پرویز پویان، دانشجوی رشته ادبیات دانشگاه ملی رهبری میکردند.
این دو دانشجو اهل مشهد بودند و با انجمن اسلامی دانشآموزان مشهد همکاری داشتند و در دانشگاه نیز با جبهه ملی در ارتباط بودند.
احمدزاده در هنگام تحصیل در دانشگاه به مارکسیسم رو آورد و رد سال 1346 برای بحث بر روی آثار چهگوارا، انقلابی هوادار جنگهای چریکی در آمریکایی لاتین، رژی دبره، نویسنده و انقالبی فرانسوی و کارلوس ماریگلد انقلابی برزیلی و طراح جنگهای چریکی شهری، یک گروه کوچک مخفی تشکیل داد. احمدزاده در سال 1349 یکی از آثار مهم تئوریکی سازمان فداییان خلق را با عنوان «مبارزه مسلحانه: هم استراتژی و هم تاکتیک» نوشت. پویان نیز در دانشگاه به مارکسیسم، به ویژه از نوع کاسترویی آن گرایش پیدا کرد و کتابهای «ضرورت مبارزه مسلحانه» و «تئوری بقا» از آثار اوست.
دو گروه احمدزاده و جزنی پس از آشنایی با هم و آگاهی از نظریات سیاسی یکدیگر در فاصله شهریور تا دی 1349 به مباحثات طولانی و منظم بر سر انتخاب استراتژی و تاکتیک مبارزه مسلحانه ادامه دادند. گروه جزنی که بیشتر رهبران آن از اعضای پیشین حزب توده بودند درباره ادغام، بر اهمیت ایجاد سازمانی توانمند تکیه داشت. اما اعضای گروه احمدزاده که بیشتر عضو پیشین جبهه ملی بودند، به نقش تودههای خودجوش و عملیات قهرمانانه اهمیت میدادند.
در این مذاکرات سرانجام به این نتیجه رسدیند که با توجه به جو خفقان و کنترل شدید پلیس، در اوایل کار، ایجاد هر نوع سازمان گسترده به منظور بسیج تودهها غیرممکن است. از این روبه تئوری کار گروهی به منظور برخوردهای مسلحانه و در هم شکستن جو خفقان رو آوردند تا از این طریق ثابت کنند که مبارزه مسلحانه تنها راه رهایی است.
امیر پرویز پویان درباره ضرورت مبارزه مسلحانه تأکید داشت و میگفت اختناق، سرکوب و نبود دموکراسی، ایجاد سازمانهای کارگری را برای ما ناممکن کرده است. برای شکستن این طلسم ضعف و ناتوانی و به حرکت درآوردن مردم، باید به مبارزه مسلحانه انقلابی متوسل شویم.
جنگ چریکی به عنوان استراتژی اصلی دو گروه جزنی و احمدزاده شناخته شد و بعد از عملیات سیاهکل، در فروردین 1350، سازمان فدائیان خلق را ایجاد کردند. در حقیقت پس از شکستهای پی در پی حزب توده و جبهه ملی، پیروزی کاسترو در کوبا، مائو و جیاپ در چین و ویتنام و اعتباریابی چریکهای آمریکای لاتین، تأثیر نیروبخش بر روشنفکران جوان ایران داشت. سازمان فدائیان خلق با تدوین این استراتژی ساده، در واقع از دیگر سازمانهای سیاسی؛ از جمله جبهه ملی، حزب توده و نهضت ازادی که روش مبارزه سیاسی در قالب قانون اساسی و امید به دگرگونی مسالمتآمیز را در پیش گرفته بودند، انتقاد میکردند. آنها همچنین حزب توده را به علت وابستگی به شوروی مورد انتقاد قرار دادند. بیژن جزنی، بنیانگذار فکری فداییان خلق، در کتاب «تاریخ سی ساله» با انتقاد از حزب توده در دهه 1340 مینویسد:
«درست در هنگامی که رژیم به سرکوبی شدید مردم و تحکیم دیکتاتوری خود پرداخته بود، ماه عسل مناسبات ایران و شوروی آغاز شد. این بار دیگر اثبات کرده جنبش انقلابی ایران ابید مسیر خود را مستقل از مشی و سیاست شوروی و هر قدرت خارجی دیگری پیریزی کرده و با اتکاء به نیرو خلق به راه خود ادامه دهد؛ چنانکه شوروی و دیگر قدرتها و جریانهای جهان نیز بدون توجه به منافع و مصالح جنبش، مناسبات خود را با ایران تنظیم میکنند».
فداییان خلق از طرف دیگر، سازمان انقلابی حزب توده ایران و گروههای طرفدار چین را به دلیل کاربست مکانیکی نظریات مائو و عدم درک روح خلاق و اندیشه او مورد انتقاد قرار داد.
درباره عملیاتها ی چریکهای فدایی خلق میتوان به عملیات گروه بیژن جزنی ( جنگل ) به رهبری صفایی فراهانی در منطقه سیاهکل در 19 بهمن 1349 اشاره کرد. این عملیات که بر اساس افکار بیژن جزنی مبتنی بر عملیات مکمل در شهر و روستا صورت گرفت، به منظور تبلیغ عملیات سملحانه و تغییر جو سیاسی در سطح کشور انجام شد. چریکها امیدوار بودند کشاورزان شمال با سنت رادیکال خود، همانطور که از جنبش میرزا کوچکخان حمایت کردند، به جنبش آنها نیز روی خوش نشان دهند. طرح این عملیات چریکی با طرح عملیاتی فیدل کاستور در قبام بر ضد با تیستا، دیکتاتور وابسته به آمریکا در کوبا، شباهت داشت. عملیات سیاهکل که توسط 9 نفر از چریکها آغاز شد، به دلیل دستگیری اتفاقی یکی از کادرهای گروه جنگل ـ به دلایل غیر مرتبط با این گروه ـ به شناسایی آنان توسط ساواک انجامید. به همین علت به زودی با نیروهای ژاندارمری پاسگاه سیاهکل درگیر شدند و پس از تصرف پاسگاه و گرفتن غنائم، با موج عظیم عملیات نیروهای مسلح مواجه و کشته یا اسیر شدند. ساواک در ادامه دسگیریها در مجموع از افراد تیمهای 33 نفری جنگل و شهر، 17 تن را دستگیر کرد. از آن عده 13 تن به حکم دادگاه نظامی در اسفند 1349 تیرباران شدند.
5 نفر از افراد گروه جنگل که در عملیات سیاهکل شرکت نداشتند، صبح روز 18 فروردین 1350، سرتیپ فرسیو، دادستان اداره دادرسی ارتش را در تهران ترور کردند. پس از این عملیات، طرح ادغام گروهها و ایجاد سازمان چریکهای فدایی خلق صورت گرفت. پس از این عملیات، طرح ادغام گروهها و ایجاد سازمان چریکهای فدایی خلق صورت گرفت. از این پس کارهایی از قبیل بمبگذاریدر انجمن ایران و آمریکا، دستبرد به بانکها، قتل مأمورین ساواک، بمبگذاری در سفارتخانه های انگلیس، امریکا و عمان؛، دتفر مرکزی تلفن و تلگراف بینالمللی، دفتر هواپیمایی، قرارگاههای پلیس تهران، تبریز، گرگان، مشهد، آبادان و... توسط سازمان چریکهای فدایی خلق انجام شد. در سالگرد واقعه سیاهکل، اعتصابها و تظاهرات هر چند کوچک در دانشگاه تهران ترتیب داده شد. دراین دوران، به ویژه از سال 1354 رژیم شاه در سایه تبلیغات بر ضد ملحدین تروریست و به بهانه ریشهکن ساختن «خرابکاران»، ناآرامیهای دانشگاهها و مدارس عالی را به نحو چشمگیری سرکوب کرد، اما اقدامهای سازمانهای فداییان و مجاهدین خلق در شکستن فضای دیکتاتوری شاه و ایجاد روزنه امید برای جنبش دانشجویی مؤثر افتاد.
به رغم همه این فعالیتها، در اواخر سال 1354، پس از پنج سال مبارزه مسلحانه، کاملا روشن شد که فعالیتهای سازمان فداییان خلق نتوانسته است مشعل انقلاب را روشن کند و به این معنا، مبارزه این سزمان با رژیم به بنبست رسید. رژیم شاه موفق شده بود شمار زیادی از چریکها را از میان بردارد و با جنگ تبلیغاتی گسترده، جنبش فدائیان خلق را به دانشگاه ها محدود کند. برای مقابله با این فشارها و پایان دادن به بنبست، پس از بحث های طولانی، سازمان فداییان خلق به دو شاخه تقسیم شد:
شاخه «اکثریت» که تا هنگام مرگ حمید اشرف در اوسط سال 1355 توسط وی رهبری میشد، بر ادامه جنگ مسلحانه تا شکلگیری یک قیام تودهای پافشاری میکرد.
شاخه «اقلیت» خواهان خودداری از درگیری مسلحانه، گسترش فعالیتهای سیاسی، به ویژه در میان کارگران کارخانهها و برقراری پیوند نزدیک با حزب توده بود. این گروه در اواسط سال 1355 به حزب توده پیوست و گروه «منشعب از سازمان چریکهای فدایی خلق وابسته به حزب توده ایران» (فداییان منشعب) را تشکیل داد.
بعد از این انشعاب، فعالیت چشمگیری از دو گروه که سلاحها خود را حفظ کرده بودند، مشاهده نشد. با شروع انقلاب در سال 1357 فدایئان بار دیگرظاهر شدند، ولی در ایجاد حرکت مردم و برپایی تظاهرات ضد رژیم پهلوی، نقشی نداشتند. در برخوردهای مسلحانه روزهای 21 و 22 بهمن با حمله به پاسگاههای پلیس و پادگانهای نظامی پیشگام بودند و اسلحه و مهمات زیادی را به چنگ آوردند و در نقاط مختلف مخفی کردند.
در طی سالهای مبارزه سازمان فدائیان، از مجموعه 172 چریک فدایی کشته شده، 73 نفر دانشجو بودند و همچنین 43 نفر دیگر نیز فارغالتحصیل دانشگاه بودند.
2ـ سازمان مجاهدین خلق ایران و جنبش دانشجویی
سازمان مجاهدین خلق ایران با استراتژی مبارزه مسلحانه در شهریور 1344 به وسیله سه تن از دانشجویان پیشین دانشگها تهران به نامهای محمد حنیفنژاد، سعید محسن و علیاصغر بدیعزادگان که فعالیتهای جبهه ملی و نهضت آزادی آنان را قانع نکرده بود، برای براندازی رژیم شاهنشاهی بنیانگذاری شد.
حنیفنژاد در سال 1317 در تبریز به دنیا آمد و در رشته مهندسی ماشینهای کشاورزی دانشگاه تهران تحصیل کرد. وی در دوران تحصیل با جبهه ملی، انجمنهای اسلامی دانشجویان و سپس نهضت آزادی همکاری کرد. حنیفنژاد به همراه دیگر اعضای نهضت آزادی در بهمن 1341 به علت مخالفت با رفراندم شاه، دستگیر و به مدت 7 ماه در زندان بود و پس از آزادی از زندان به دانشگه برگشت و تحصیلات خود را در سال 1342 به پایان رساند. حنیفنژاد در دوران دانشجویی، سنگ بنای انجمن اسلامی دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران را گذارد.
وی پس از پایان تحصیلات در دوران خدمت سربازی به مطالعه مبارزه مردم کوبا، الجزایر و ویتنام پرداخت و سپس با گردآوری دوستان دانشجوی خود، هسته اول سازمان مجاهدین خلق را تشکیل داد.
سعید محسن در سال 1318 در زنجان به دنیا آمد. وی ضمن تحصیل در رشته تأسیسات دانشگاه تهران در سالهای 1339ـ1342 از فعالین جنبش دانشجویی در جبهه ملی، انجمن اسلامی دانشجویان و نهضت آزادی بود.
او در دوران دانشجویی چند بار به زندان افتاد؛ از جمله یک بار در واقعه اول بهمن 1340 و یک بار پس از قیام 15 خرداد 1342. سعید محسن همانند حنیفنژاد پس از پایان تحصیلات به سربازی رفت و سپس در جریان تأسیس سازمان مجاهدین شرکت کرد.
علیاصغر بدیعزادگان در ال 1317 در اصفهان متولد شد و در رشته شیمی دانشگاه تهران تحصیل کرد. در دانشگاه با فعالیت جبهه ملی و نهضت آزادی و مسائل سیاسی آشنایی پیدا کرد. بدیعزادگان پس از پایان تحصیلات، به خدمت سربازی رفت و در کارخانه اسلحهسازی تهران مشغول به کار شد و در عین حال استاد شیمی دانشگاه تهران بود. وی در جریان تأسیس سازمان مجاهدین خلق همکاری کرد و در سال 1349 در پایگاههای الفتح فلسطین آموزش چریکی را فرا گرفت و به صورت مخفی با مقادیری اسلحه و مهمات به ایران بازگشت و تا شهربور 1350 که دستگیر شد از فعالین سازمان بود.
بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق بلافاصله پس از تأسیس، دست به اقدام علنی نزدند تا هم بتوانند مبانی فکری و ایدئولوژیک خود را تدوین کنند و نیز به کادر خود، آموزش عمیق فکری و عقیدتی بدهند.
محمد عسگریزاده، دانشجوی رشته مدیرت بازرگانی دانشگاه تهران، ضمن توضیح چگونگی شروع فعالیت خود درباره انگیزههای کار سیاسی خود چنین میگوید:
«... در بدو شروع به کار، فعالیتهای من از حد مطالعه و تشکیل جلسات مذهبی تجاوز نمیکرد و کم کم در اثر مطالعات بیشتر هدفها جنبه سیاسی به خود گرفت و چون در اثر برخورد با جامعه و ادارات و دستگاههای دولتی به این نتیجه رسیده بودم که فساد و فحشا و بیعدالتی و ظلم موجود در جامعه، از طریق وعظ و خطابه از بین نخواهد رفت و از طرفی مبارزات آوارگان فلسطینی جهت به دست آوردن سرزمینهای خود و همچنین جنگهایی که در کشورهای مختلف از قبیل الجزایر به منظور آزادی و استقلال رخ داده، این فکر را در ما تقویت و ثبیت کرد که در ایران منحصرا از طریق زور و انقلاب میتوان فحشا، فقر و بیعدالتی را از بین برد و یک حکومت اسلامی برقرار نمود..»
محمد بازرگانی، دانشجوی مدرسه عالی بازرگانی و از افراد کادر مرکزی سازمان نیز مینویسد:
«... ایدئولوژی ما اسلام بوده و هدف نهایی آن پیشبرد هدفهای عالیه اسلامی و راه رسیدن به این هدف در شرایط فعلی مبارزه مسلحانه بوده که قصد عملی کردن آن را داشتیم....»
علی باکری[برادر شهیدان مهدی و حمید باکری] نیز ضمن اشاره به مبارزه گروههای سیاسی طی سالهای 41ـ1340 و ناکامی آنها اظهار میدارد:
«... وقایعی که در مورد نهضت نفت و حکومت مصدق به وقوع پیوست باعث گردید این فکر تثبیت شده در من به وجود آید که رژیم ایران مانند بسیاری از رژیمهای دیگر جهان وابسته به امپریالیسم آمریکا و انگلیس است و برنامههایش در جهت حفظ منافع خود و امپریالیسم میباشد. بنابراین ملت همیشه تحت فشار سیاسی، فقر و بدبختی و فساد میباشد و عامل اصلی اینگونه درماندگیها را رژیم فعلی میدانیم. بنابراین با توجه به زمینههایی که از قبل داشتیم بوجود آوردن یک جامعه دمکراتیک و ایجاد وضع عادلانه هدف و انگیزه من بود...»
در مجموع از دیدگاه کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق که عمدتاً دانشجو و فارغالتحصیل دانشگاه بودند، وجود فقر، نابرابری و بیعدالتی، ظلم و ستم در جامعه و نیز وابستگی دولت ایران به امپریالیسم غرب باعث شده بود که این افراد برای به دست آوردن مساوات و برابری، آزادی و استقلال دست به تشکیل سازمان مذکور بزنند و از آنجا که احساس میکردند رژیم شاه از طریق مسالمتامیز قابل اصلاح نیست به مبارزه مسلحانه رو آوردند.
به لحاظ فکری، اعضای سازمان مجاهدین ضمن حضور در سخنرانیهای مسجد هدایت و حسینیه ارشاد، کار مطالعاتی بر روی انقلابهای کوبا، چین، روسیه والجزایر، نظریات سوسیالیستی و مارکسیستی، تاریخ ایران، قرآن، نهجالبلاغه و سایر متون مذهبی را در برنامه خود قرار دادند. همچنین آثار آیت الله طالقانی، مهندس مهدی بازرگانی و به ویژه دکتر علی شریعتی مورد توجه آنان قرار گرفت.
از دیدگاه آنها همانوطور که مهندس بازرگان و دکتر سحابی توانستند به برخی از باورهای دینی، لباس علمی بپوشانند، چنین روشی را میتوان درباره اصول دین و چارچوب اعتقادی اسلام نیز به کار گرفت. از سوی دیگر افکار آیتالله طالقانی و آثارش نظیر « مالکیت در اسلام»، «حکومت اسلامی» و تفسیرهای وی از قرآن، مجاهدین را به این باور ترغیب کرد که اسلام، دین عدالت اجتماعی و سازگار با مقتضیات اجتماعی هر عصری است و همچنین آثار دکتر شریعتی، روح مبارزه سیاسی بر اساس افکرا اسلامی را در آنان تقویت کرد.
اندشیههای مجاهدین خلق به تدریج از افکار و جهان بینی معلمین اولیه آنان فراتر رفت. آنان در توسعه اندیشههای خود و متأثر از اندیشههای مارکسیستی رایج در میان جریانهای رادیکال مخالف رژیم، به تدریج در تبیین و تلفیق برخی از نظریات پرطرفدار مارکسیسم در قالب باورهای اسلامی تلاش کردند. به این ترتیب ردپای نظریههای مارکسیستی در زمینههای تکامل اجتماعی، تضاد دیالکتیک؛ ماتریالیسم تاریخی و برخی دیگر از مقولات در اندیشههای مجاهدین پدیدار شد و به تدریج پررنگتر و متداول گردید.
سازمان مجاهدین در ارزیابی مشکلات جامعه ایران، نظریات فدائیان خلق را با پوشش اسلامی تکرار میکرد. از دیدگاه این سازمان، ایران زیر سلطه امپریالیسم آمریکا قرار داشت. انقلاب سفید، ایران را از جامعهای فئودالی به جامعه بورژوازی کاملا وابسته به امپریالیسم غرب تبدیل کرده و کشور را در معرض خطر امپریالیسم فرهنگی، نظامی، اقتصادی و سیاسی قرار داده بود. همچنین رژیم پهلوی فقط با ایجاد خفقان و تکیه بر ارعاب و تبلیغات حکومت میکند و تنها راه از بین بردن اختناق، توسل به مشی مبارزه مسلحانه و خشونتبار است. سازمان مجاهدین همانند مارکسیستها در کنار مبارزه با امپریالیسم، پیگیر جامعه بیطبقه در ایران و جلوگیری از استثمار فرد بود؛ با این تفاوت که نظام بیطبقه توحیدی را تبلیغ میکرد.
به هر حال نظر مجاهدین آنقدر به مارکسیستها نزدیک شد که رژیم شاه آنها را « مارکسیستهای اسلامی» نامید. سازمان مجاهدین در پاسخ اعلام کرد هر چند که مارکسیسم را به عنوان روش پیشرفته تحلیل اجتماعی پذیرفته است اما ماتریالیسم را مردود میداند و اسلام را سرچشمه تفکر و ایدئولوژی خود میشناسد. همچنین علت نزدیک اسلام به مارکسیسم را به وجود دشمن مشترک و اهداف مشترکی همچون عدالت اجتماعی و فرهنگ مبارزه اعلام کردند.
پس از دستگیری رهبران اولیه سازمان مجاهدین خلق در سال 1350، گرایش به مارکسیسم گسترش بیشتری پیدا کرد و نهایتاً در سال 1354 در جزوهای با عنوان «بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک» اعلام کردند فلسفه انقلابی راستین را در مارکسیسم باید جستجو کرد نه در اسلام. زیرا مارکسیسم، ایدئولوژی رستگاری و رهایی طبقه کارگر است؛ اما ایدئولوژی اسلام متتلق به طبقه متوسط است. پس از این واقعه، سازمان مجاهدین خلق به دو جناج رقیب تقسیم شد: مجاهدین مسلمان که به اصول اسلامی وفادار ماندند و مجاهدین مارکسیستها به همان عنوان قبلی.
فعالیتها و عملکرد سازمان مجاهدین خلق
مؤسسین سازمان مجاهدین خلق پس از گفتگوهای اولیه، شناسایی و جذب نیروها و تشکیل سلولهای کوچکی در قزوین، تبریز، مشهد، اصفهان، شیراز، کرمانشاه، کرمان و بانه در سال 1347 با تشکیل کمیته مرکزی به بررسی روستاها و چگونگی امکان فعالیت سیاسی و مبارزاتی در آنجا، برنامههای آموزشی و چگونگی تشکیل خانههای تیمی پرداختند.
در طی سال 1347 پس از تکمیل مطالعات به این نتیجه رسیدند با اجرای برنامه اصلاحات ارضی امکان آغاز مبارزه در روستاها فراهم نیست و شهرها برای انجام عملیات مناسبتر هستند. از این رو کمیته مرکزی با افزایش تعداد نیروهای خود نسبت به تشکیل گروههای فنی، اطلاعات، تبلیغات، تدارکات، تسلیحات و الکترونیک پرداخت و زمینه را برای تدارک مبارزه مسلحانه آماده کرد. تعلیم فنون ورزشی کشتی و جودو، رانندگی با خودرو و موتور سیکلت و سایر آموزشهای عمومی در برنامه کار قرار گرفت. از طرف دیگر با برقراری ارتباط با دفتر نمایندگی سازمان آزادیبخش فلسطین در دوبی نسبت به اعزام اعضای سازمان به پایگاههای الفتح برای کسب آموزشهای نظامی اقدام شد.
در خرداد 1349 یک گروه سه نفره با تهیه شناسنامه و گذرنامه جعلی از طریق دوبی به لبنان رفتند. متعاقب آن 6 نفر دیگر با همین روش به دوبی رفتند تا از آنجا به اردوگاههای چریکی الفتح در لبنان بروند؛ اما پلیس دوبی آن 6 نفر را به گمان اینکه قاچاقچی هستند دستگیر و به زندان انداخت و قصد داشت آنان را به تهران بازگرداند و به مقامهای انتظامی ایران تحویل دهد. مجاهدین خلق وقتی از این موضوع با خبر شدند و نتوانستند اعضای زندانی را آزاد کنند، طرح ربودن هواپیما را ریختند. سه نفر از اعضا سازمان به عنوان مسافر سوار هواپیما شدند و پس از حرکت، مسیر هواپیما را به طرف بغداد منحرف کردند. بعد از ورود به بغداد مقامهای عراقی به آنان ظنین شدند و با اعمال شکنجه سعی کردند تا هویت اصلی آنان را بفهمند. سرانجام با میانچیگری مقامهای فلسطینی، مجاهدین موفق شدند خود را به پایگاه فلسطینیها در اردن برسانند. ساواک یک سال بعد، از هویت هواپیما ربایان و تشکیل یک گروه چریکی آگاه شد؛ اما هنوز اطلاع دقیقی از چگونگی این سازمان نداشت. متعاقب این جریان، سازمان مجاهدین، 10 نفر دیگر را از تهران به اردن فرستاد تا در اردوگاههای الفتح آموزش نظامی ببیند. روند اعزام به اردوگاههای نظامی افراد تا سال 1357 ادامه داشت.
به لحاظ عملیاتی پس از واقعه سیاهکل توسط فداییان خلق، مجاهدین خلق وادار به شتاب در اجرای عملیات نظامی شدند تا آنان متوجه شوند در پیشقراولی نبرد مسلحانه تنها نیستند. از این رو عملیات خود را از مرداد 1350 برای قطع سیستم اصلی برق سراسری و برهم زدن جشنها ی2500 ساله شاهنشاهی طراحی کردند. مجاهدین خلق برای تهیه اسلحه و دینامیت به فردی بنام شاه مراد دلفانی، از اعضای سابق حزب توده که در سالهای 1341ـ1342 با ناصر صادق ( از اعضای کادر مرکزی سازمان) آشنایی داشت، مراجعه کردند. دلفانی پس از آزادی از زندان با ساواک همکاری داشت و اطلاعاتی را در اختیار ساواک قرار داد.
ساواک نیز با همان شیوهای که فداییان خلق را دستگیر کرد، به شناسایی سازمان مجاهدین پرداخت.
در شهریور 1350 قبل از بمبگذاری برق، در طی مدت کوتاهی 69 تن از اعضا یا هواداران سازمان مجاهدین را دستگیر کرد. از این افراد 24 نفر دانشجو، 27 نفر مهندس، 4 نفر کارمند دانشگاه، 4 نفر دبیر دبیرستان، 3 نفر حسابدار، 4 نفر استاد دانشگاه، 2 نفر بازاری و یک نفر راننده قطار بودند. به این ترتیب از ترکیب افراد کاملا مشهود است که بیش از 90 درصد افراد، دانشجویان دانشگاهی بودند.
12 نفر از دستگیر شدگان از جمله حنیفنژاد، سعید محسن و بدیعزادگان محکوم به اعدام شدند و بقیه به محکومیتهای حبس ابد و زندانهای طولانی محکوم شدند. پس از این واقعه، اعضای باقیمانده از جمله رضا رضایی، کاظم ذوالانوار و بهرام راستین که هر سه دارای تحصیلات دانشگاهی بودند با تشکیل کمیه مرکزی به تجدید ساختار سازمان مجاهدین خلق پرداختند. با قتل رضایی و دستگیری ذوالانوار در سالهای 50ـ1351، تقی شهرام، 25 ساله و فارغالتحصیل ریاضی از دانشگاه تهران و مجید شریف واقفی، مهندس برق و 24 ساله از دانشگاه آریامهر که هر دو از دوران دانشجویی با سازمان مجاهدین در ارتباط بودند به کمیته مرکزی راه یافتند و به جذب افراد جدید پرداختند. بسیاری از تازه واردها از دانشجویان و نیز از علاقهمندان به کنفرانسهای حسینیه ارشاد، مدرسه علوی و مسجد هدایت بودند. در سال 1352 سازمان مجاهدین، سلولهایی در اصفهان، شیراز، مشهد، قزوین، کرمانشاه، زنجان و تبریز ایجاد کرد و روابط خود را گسترش داد. جهت دریافت کمکهای مالی با بازاریان در ارتباط بود. همچنین با نهضت آزادی، انجمن اسلامی دانشجویان، کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، جبهه ملی، فلسطینیها، دولت لیبی و جمهوری دموکراتیک یمن و... در ارتباط بود.
سازمان مجاهدین خلق نشریات پیام مجاهد و جنگل و دیگر انتشاراتش را در آمریکا، اروپا و هندوستان در دسترس هزاران دانشجوی ایرانی میگذاشت. در درون زندان نیز از طریق جلسات گفت و شنود، اعتصاب غذا، مبادله نامهها به داخل و خارج زندان فعالیت داشتند. همچنین در زندان، افراد جدیدی از گروههای کوچک مسلمان را که به زندان افتاده بودند جذب کردند، از جمله گروه حزبالله که در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران تشکیل شد، گروه والفجر که دانشجویان شیعه بلوچستانی در دانشگاه تهران آن را بنیان گذاشتند، گروه ابوذر که در دبیرستانهای نهاوند ایجاد گردید و گروه ولیعصر که با ابتکار دانشجویان دانشگاه مشهد سازمان یافت و اداره شد.
در طی سالهای 1351ـ1354 سازمان مجاهدین دست به یک سلسله کارهایی در جهت مبارزه با رژیم شاه زد. در اردیبهشت 1351، یک هفته پس از اعدام اولین گروه از مجاهدین، به یک پاسگاه پلیس در تهران حمله کردند. سپس دفتر مجله «این هفته» را که به اشاعه فرهنگ غرب و تخریب روحیه خلق متهم شده بود، منفجر کردند. همچنین در بهار 1351 به مناسبت بازدید نیکسون، رییس جمهوری آمریکا از ایران، در دفتر اداره اطلاعات آمریکا، انجمن ایران و آمریکا، دفاتر پپسیکولا، جنرال موتور، شرکت نفت دریایی و هتل اینترنشنال، بمبهایی را منفجر کردند. اتومبیل ژنرال هارولد پرایس، رییس هیأت مستشاری آمریکا را در ایران به گلوله بستند؛ اما موفق به کشتن او نشدند. همچنین بمبی را در آرامگاه رضا شاه منفجر کردند.
در 12 مرداد 1351 به نشانه اعتراض به ورود ملک حسین، پادشاه اردن به ایران یک بمب در سفارت اردن منفجر کردند. مجاهدین، چند روز بعد سرتیپ طاهری، رییس اطلاعات شهربانی را در نزدیکی خانهاش با ضرب گلوله کشتند. در شهریور ماه نیز در مراکز سازمان دفاع غیرنظامی، نمایشگاه صنایع نظامی، کلوپ شاهنشاهی، فروشگاههای کوروش و فردوسی و اسلحهخانه پلیس قم بمبگذاری کردند. در پایان همین ماه با پلیس تهران به درگیری مسلحانه پرداختند که تعداد از آنان دستگیر و محاکمه شدند.
در سال 1352 دوبار با پلیس به زد و خورد خیابانی پرداختند و در ساختمانهای هواپیمایی پان امریکن، کمپانی نفت شل، سینما راویوسیتی، هتل اینترنشنال و سازمان برنامه و بودجه بمبگذاری کردند و سرهنگ لویز هاوکینز را به قتل رساندند. در اواخر همین سال به یکی از مراکز پلیس در اصفهان حمله کردند. همچنین در دانشگاه صنعتی آریامهر با همکاری فدائیان خلق، اعتصابی را سازمان دادند. در ادامه این عملیاتها در سال 1352 به نشانه اعتراض به بازدید پادشاه عمان از تهران و اعلام همبستگی با مردم ظفار در جنگ با پادشاه عمان، در ساختمان بانک عمان، جلوی سفارت انگلستان و نیز دفتر هواپیمایی پان امریکن، بمبهایی منفجر کردند.
در فروردین سال 1353 به مناسبت دومین سالگرد اعدام اولین دسته مجاهدین در صدد انفجار دفتر گارد در دانشگاه تهران برآمدند. چهارم خرداد 1353 در سالگرد اعدام دسته دوم مجاهدین، در سه ساختمان شرکتهای چند ملیتی بمب منفجر کردند. در اویل تیر ماه، پس از اینکه پلیس برای شکستن اعتصاب کارکنان کارخانه لندرور در تهران به زور متوسل شد، مجاهدین در نزدیکی پاسگاه ژاندارمری و پنج کارخانه دیگر که شایع بود با اسرائیل ارتباط دارند، بمب منجفر کردند.
در اوایل تیر 1353 به مناسبت بازدید کیسینجر، وزیر خارجه آمریکا از تهران، در دفتر کمپانی Itt و یکی دیگر از دفاتر نمایندگی شرکتهای آمریکایی، بمب منجفر کردند. در ماههای بعد در دانشگاه آریامهر تظاهراتی ترتیب دادند. در بهمن 1353 پاسگاه ژاندارمری لاهیجان را با بمب منفجر کردند و در اسفند ماه سرگرد زندیپور، از متصدیان زندان را کشتند. در اردیبهشت 1354 به تلافی اعدام نه زندانی سیاسی، دو مستشار آمریکایی و یک افسر نیروی هوایی ایران را ترور کردند.
سازمان مجاهدین خلق در سالهای 1354ـ 1357
بعد از اعلام «بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک» در سال 1354، شکافی عظیم در میان اعضای سازمان مجاهدین ایجاد شد. اکثریت مجاهدین به مارکسیسم رو آوردند و اقلیتی از آنها تحت عنوان مجاهدین مسلمان به اصول مذهبی پافشاری کردند. البیته جدایی و انشعاب مجاهدین، ناگهانی و غیرقابل انتظار نبود، زیرا کسانی نظیر تقی شهرام و بهرام آرام چنین مباحث ایدئولوژیکی را مطرح و بر روی آن پافشاری میکردند. بسیاری از کسانی که به مارکسیسم گرویدند، از افراد مسلمان متعصب و معتقد به اصول توحید بودند؛ مانند روحانی و حقشناس که در تیم ایدئولوژی اصلی و اولیه عضویت داشتند یا پوران بازرگان، همسر حنیفنژاد، که از معتقدین به مذهب بود.
سرخوردگی مجاهدین از پشتیبانی روحانیون از آنان، ناتوانی جذب روشنفکران جدید که گرایش به مذهب نداشتند و نیز شتاب در عضوگیری و اطاعت کورکورانه از کادر رهبری سازمان که به مارکسیسم رو آورده بودند، از جمله دلایل گرایش به مارکسیسم ذکر شده است. البته در طی سالهای تشکیل تا 1354، تعدادی از روحانیون از جمله آیتالله طالقانی، آیتالله منتظری، لاهوتی و هاشمی رفسنجانی به سازمان مجاهدین خلق کمک کردند و همین موضوع باعث دستگیری آنان در سال 1354 شد. همچنین اعتراض چند تن از علمای حوزه علمیه قم به محاکمه و محکومیت مجاهدین و نیز برگزاری مجلس ختم برای اعدام شدگان از طرف روحانیون قابل توجه است، اما در مجموع، مواضع فکری سازمان مجاهدین به گونهای بودکه امکان اتحاد را ضعیف میکرد و به ویژه امام خمینی پس از بررسی چند کتاب مجاهدین خلق از تأیید آنان خودداری کرد.
پس از اعلامیه مواضع ایدئولوژیک سال 1354، مجاهدین مارکسیست تا حفظ آرم سازمان و تغییر علائم و نشانهای گذشته، حذف آیات قرآن و تاریخ پیدایش سازمان و نیز افزدون مشت گره خورده به نشانه وابستگی به طبقه کارگر، آرم جدیدی را برای خود تهیه کردند. نشریه «جنگل» را به جای «مجاهد» به عنوان ارگان سازمان منشتر کردند و هر سه ماه یکبار نیز نشریه «قیام کارگر» را انتشار دادند.
مجاهدین مارکسیست با سازمان فدائیان خلق درباره ادغام دو سازمان مارکسیست به گفتگو نشستند ولی به زودی با توسل به دو دلیل که سازمان فدایی هنوز با ریشههای کاسترویی خود پیوند دارد و از محکوم کردن سوسیال امپریالیسم شوروی خودداری میکند و با عوامل مشکوکی مانند حزب توده و جبهه ملی رابطه پنهانی دارد، گفتگو را قطع کردند. فدائیان خلق نیز مجاهدین مارکسیست را به پذیرش کورکورانه مائوئیسم و مدعیان دروغپرداز طرفدار طبقه کارگر و فرصتطلب متهم کردند.
مجاهدین مارکسیست از طرف دیگر به تسویه حساب با برخی از اعضای برجسته سازمان که بر روی اصول اسلامی پافشاری داشتند، پرداختند. از جمله مجید شریفواقفی و مرتضی صمدیه لباف را ربودند. شریف واقفی را به شهادت رساند و لباف را نیز زخمی کردند و در دام پلیس انداختند.
مجاهدین مارکسیست در ادامه فعالیتها به نفوذ در کارخانهها و کارگران، برقراری ارتباط نزدیکتر با سازمان آزادیبخش فلسطین، مبارزین ظفار، جمهوری دموکراتیک یمن و مارکسیستهای وابسته به کنفدراسیون دانشجویان ایرانی پرداختند.
مجاهدین مسلمان نیز دچار اختلاف نظر و پراکندگی شدند. کادرهای دستگیر نشده در تهران و شهرستانها برای حفظ سازمان فعالیت کردند. لطیفالله میثمی گروهی را که پس از انقلاب «نهضت راستین»، در تبریز گروهی بنام «فریاد خلق خاموش نشدنی است». در زنجان و مشهد به نام «مجاهدین» فعالیت میکردند. برخی از گروهها از چند نفر که نوعاً در یک شهرستان گرد هم می آمدند، فراتر نمیرفتند و برخی شامل نیروهای جدید و برخی نیز از بقایا و تکه پارههای مجاهدین بودند که تغییر ایدئولوژی نداده و بر سر مواضع اسلامی باقی مانده بودند.
در زندان قصر نیز مجاهدین به رهبری مسعود رجوی به تجدید سازمان و فعالیت پرداختند. اقدام به بمبگذاری در دفتر حزب رستاخیز، حمله به پلیس، افراد ساواک، ساختمانهای دولتی و مراکز متعلق به انگلیس و آمریکا، از جمله کارهای مجاهدین مسلمان در این دوران است...
در طی دورانی که مجاهدین مسلمان تلاش میکردند از مارکسیستها فاصله بگیرند. بخشی از روحانیون، خواهان برخورد تند با مارکسیستها بودند و برخی همچون ایتالله طالقانی، آیتالله منتظری، لاهوتی، مهدوی کنی و هاشمی رفسنجانی رأی به جدایی از مارکسیستها و خاتمه یافتن «اتحاد استراتژیک» دادند. طی فتاوای معروفی که در اوایل سال 1355 از طرف روحانیون صادر شد، زندگی اشتراکی با مارکسیستها پایان یافت. رهبری مجاهدین در زندان به ویژه مسعود رجوی، به صدور این فتوا اعتراض داشتند؛ در عین حال خود را حداقل برحسب ظاهر ملزوم به رعایت آن میدیدند. پس از این گروهی از مجاهدین به انتقاد از مسعود رجوی پرداختند و از آن فاصله گرفتند. از جمله شهید محمدعلی رجایی و عزتالله سحابی که به طور کلی از آنان جدا شدند.
در هر حال انشعاب سال 1354، اختلافهای موجود و درگیریهای گروههای مختلف سازمان مجاهدین، ضربات مهلکی را بر این سازمان وارد کرد. ساواک در طی مدت زمان کوتاه پس از انشعاب توانست تعداد زیادی از افراد و گروههای پراکنده مارکسیست و مذهبی وابسته به سازمان مجاهدین را به تدریج شناسایی کند و از بین ببرد؛ به طوری که از اواسط سال 1355 دیگر عملا سازمانی وجود نداشت.
از طرف دیگر انشعاب در سازمان مجاهدین باعث شد که بر خلاف دورههای قبل که عمدتاً فعالیتهای سیاسی دانشجویی به صورت مشترک انجام میشد و در حقیقت یک اتحاد استراتژیک بین نیروهای مارکسیست و مذهبی در مقابله با شاه وجود داشت، برنامههای مشترک خاتمه یافت و با بدبینی شدیدی که بین مارکسیستها و مذهبیها شکل گرفت، روند چندگانگی نیروهای سیاسی در دانشگاهها، زندانها و جامعه اتفاق افتاد و به طرف مرزبندی دقیق نیروها رفت. گروههای مسلح مذهبی هم که شکل گرفتند بر خلاف قبل، از همکاری با نیروهای مارکسیست پرهیز داشتند. زیرا معتقد بودند آنها به لحاظ اعتقادی با ما اختلاف دارند و در بین راه به ما خیانت میکنند و از پشت خنجر میزنند.
سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی 14 اردیبهشت 1387
نظرات