بررسی کتاب «ما و بیگانگان» دکتر نصرت‌الله جهانشاه لو


حامد حسینی
6012 بازدید

بررسی کتاب «ما و بیگانگان» دکتر نصرت‌الله جهانشاه لو

دکتر نصرت‌الله جهانشاه‌لو افشار در اردیبهشت ۱۲۹۲ در تهران در خانواده‌ای آذری متولد شد. او در سال ۱۳۱۳ بعد از اخذ دیپلم وارد دانشکده پزشکی دانشگاه تهران شد. بعد‌ها از طریق  معرفی باقر مستوفی ـ دانشجوی دانشکده فنی ـ با دکتر تقی ارانی استاد فیزیک دانشکده فنی آشنا می شود و پس از ملاقات‌های مکرر، به عقاید کمونیستی گرایش پیدا ‌می کند و با عده‌ای دیگر از همفکران خود به فعالیت سیاسی ‌پرداخت.[1]

او در کنار دکتر تقی ارانی از اعضای گروه معروف به 53 نفربشمار می رود که درسال 1316 به زندان رفت . او بعدها بنیادگذار و از دبیران سازمان جوانان حزب توده شد و در جریان غائله‌ی آذربایجان به عنوان معاون میرجعفر پیشه‌وری رئیس فرقه دموکرات آذربایجان فعالیت می کرد. از این رو، خاطراتش  در کتاب «ما و بیگانگان»  دست اول و معتبر بشمار می رود. [2]

او پس‌ از رهایی‌ از زندان‌ به‌ عضویت‌ اتحادیۀ کارگران‌ حزب‌ توده‌ در آذربایجان‌ درآمد و در آستانۀ تشکیل‌ فرقۀ دموکرات‌ مسئول‌ اتحادیۀ کارگران‌ شهر میانه را برعهده گرفت .

 پس از رخداد سوم شهریور 1320، همراه با گروهی از هم‌بندان، از زندان آزاد شد. جهانشاه‌لو هم‌زمان با تحصیل پزشکی ودریافت درجه‌ی دکترا دراین رشته، به حزب توده پیوست و فعالیت رسمی سیاسی خود راآغاز کرد. او درباره‌ی این برهه از زندگی‌اش می‌گوید:

«دراین هنگام حزب توده به رهبری سلیمان‌میرزای اسکندری تشکیل شد. بسیاری از مردم، به‌ویژه جوانان که تشنه‌ی آزادی بودند، فریفته‌ی ظاهر حزب توده و رهبری سلیمان‌میرزا، که یکی از خوش‌نام‌ترین مردان سیاست‌مدار ایران بود، شدند و به حزب توده گرویدند. در آغازهمه‌ی گروه 53 نفر به حزب توده نگرویدند و پاره‌ای تاکنون هم از آن دوری می‌کنند، مانند آقایان علی‌نقی حکمی و فریدون منو و ابوالقاسم اشتری و دکتر حسن سجادی و... منطق آن‌ها این بود که چون پاره‌ای از گروه 53 تن که دربست تسلیم شهربانی بودند و حتا خوش‌خدمتی هم کردند اکنون باز در این حزب گرد آمده‌اند، از این‌رو این حزب به سود ایران و ایرانی نمی‌تواند کاری انجام دهد. البته زمان نشان داد که حق با این گروه بود و هست» [3].  در جای دیگرمی‌گوید:

«اگر پس از غائله‌ی شهریور 1320 و دگرگونی ایران، در میهن ما یک حزب ملی ومیهنی، نه چون حزب توده‌ی وابسته‌ی به روس و حزب سیدضیاءالدین طباطبایی وابسته به انگلیس، سازمان می‌یافت به راستی می‌توانست مسیر میهن ما را به سوی بهزیستی و بهروزی دگرگون کند. اما افسوس که نه تنها چنین نشد بلکه واژگونه، ملت ایران و به‌ویژه جوانان، از یک سو در نتیجه‌ی نقشه‌های شوم بیگانگان و دام‌گستری دست‌نشاندگانِ آنان و از سوی دیگر در نتیجه‌ی ناتوانی و ناشایستگی بیشتر گردانندگان کشور، از دید سیاسی، آسیب ‌پذیر شدند»[4].

دکتر جهان‌شاه‌لو، که در جریان ناآرامی‌ها رهبری اشغالِ شهر زنجان را بر دوش داشت، در سال 1324 با تشکیل فرقه‌ی دموکرات در آذربایجان، به عنوان معاون پیشه‌وری (باش وزیر) وارد فرقه‌ی دموکرات شد و از نزدیک شاهد خیانت‌ها، وابستگی‌ها، جاه‌طلبی‌ها و ایران‌ستیزی‌ها بود، اما هنوز تعصب حزبی مانع اندیشیدن آزاد او بود و باید سال‌ها می‌گذشت و پس از برچیده شدن بساط فرقه در سال 1325 به باکو می‌رفت و پس از آن چند سال در مسکو سکونت می‌گزید و از نزدیک‌ رفتار اربابان روسی با بردگانش را می‌دید تا در این‌باره بیندیشد. جهانشاه‌لو افشار در مسکو موفق به دریافت تخصص پزشکی و دکترای علوم سیاسی شد. سپس از مسکو به لایپزیک (آلمان شرقی) و در فرصتی مناسب به آلمان غربی رفت؛ جایی که هم‌چنان در آن‌جا زندگی می‌کند.

دکتر جهانشاه‌لو، با نوشتن و انتشار خاطرات خود، خدمت بزرگی به میهن خویش انجام داد و ماهیت حزب توده و فرقه‌ی دموکرات را در امربری از اتحاد شوروی آشکار کرد. خاطرات ارزش‌مند و پرماجرای چنین فردی برای هر علاقه‌مندی به تاریخ معاصر ایران خواندنی است به‌ویژه آن که بخش‌های تاریکی از آن را روشن می‌کند.

در این کتاب دکتر جهانشاهلو، که به شخصه آذری و نواده میهن‌پرستان افشاری بود که به گفته خودش جز عشق به وطنشان ایران و ضرورت شمشیر زدن در راه آن و دفاع از آن چیزی به فرزند خود یاد نمی‌دادند، حکایت‌های جالبی از چگونگی اجماع «پنجاه و سه نفر» معروف که جهانشاهلو هم یکی از آنها بود، روایت کرده که می‌توان گفت حتی بسیاری از آنها به اصطلاح در باغ سیاست نبودند. انسان‌های شریفی که با اشتباه راهبردی خود و فعالیت جاسوسان شوروی در میان آنها در دام فتنه اتحاد شوروی افتادند. بیشتر آنها از نخبگان زمان خود بودند و عِرق به وطنشان از ما کمتر نبود و می‌توانستند برای بزرگی ایران بکوشند. اما سرانجام به آلتِ دست بیگانه برای ضربه زدن به میهن خود تبدیل شدند.

نصرت‌الله جهانشاهلو ازنزدیک درجریان عوامل پشتیبان و هدف پشت پرده این فرقه که همانا تجزیه آذربایجان و الحاق به شوروی بود، قرار داشت و خشم و انزجار مردم آذربایجان از این فرقه را در این کتاب و جایی دیگر بخوبی شرح داده است. متن آغازین کتاب را که به قلم دکتر جهانشاهلو در سال 1387 در برلین نوشته شده و بسی پند آموز است در اینجا نقل می کنم :

«هم‌میهنان و بویژه جوانان ما که در آینده، چه بسا سر راهشان چنین دام‌هایی گسترده خواهد شد، باید توجه کنند که کارهای نادرست من و همکاران و هم‌گامانم در برپایی حزب توده و فرقه دموکرات آذربایجان، پی‌آمدهای شومی برای میهنمان به بار آورد و چه نوجوانانی را که سرمایه‌های ارزنده و گرانبهای میهن ما بودند به کشتن داد و چه خانواده‌هایی را بی‌سرپرست و بی‌سر و سامان کرد. ما که به گمان خود می‌خواستیم زندگی هم‌میهنان خود را بهبود بخشیم، دانسته یا نادانسته آنها را به سوی پرتگاه نیستی راندیم.»

به دیگران کاری ندارم اما من در برابر سروش درون خود بسیار شرمنده‌ام. زیرا تنها آن شمار از خانواده‌ها نبودند که از حزب‌سازی و فرقه‌تراشی ما با دستور بیگانگان از میان رفتند. بلکه مسیر زندگانی هزاران خانواده دیگر دگرگون شد و که بسا آنها را در غربت و در میهن به خاک نشاند.»

دکتر" نصرت الله جهانشاه لوافشار" روز چهار شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۱ در سن نود و نه سالگی در شهر برلن آلمان درگذشت .

 

[1] http://tarikhirani.ir/fa/news/30/bodyView/265410 

[2] https://ketabnak.com/book/20596

[3] جهانشاه ‌لوافشار، نصرت الله ،"ما وبیگانگان"،خاطراتی ازحزب توده و فرقه دموکرات آذربایجان ، صفحه 81

[4]  همان صفحه 91