بازتاب دکترین نیکسون بر منطقه خلیج فارس و سیاست خارجی شاه
نیکسون، پس از نشستن بر کرسی ریاست جمهوری ایالات متحده سلاح قاطع خود را در برخورد با حوادث بحرانزایی که امریکا را به مخاطره افکنده بود، سیاست خارجی منطقی قرار داد. به گفته کیسینجر وزیر امور خارجه، وی سیاست خارجی را عنصر کلیدی در رفع مشکلات میدانست. نیکسون به هنگام مسافرت خود به کشورهای آسیایی، در 25 ژوئیه 1969م در پایگاه نظامی امریکا در جزیره گوام از اقیانوس آرام طی سخنانی، راهبرد نوین سیاست خارجی خود را مطرح کرد. این راهبرد، اصطلاحاً با عناوین دکترین نیکسون، دکترین نیکسون ـ کیسینجر، نظریه مشارکت ملی و یا نظریه جایگزینی مورد بررسی قرار گرفته است.
مهمترین مبانی فکری و اصول این دکترین بر موارد ذیل استوار بود:
1. رعایت کلیه تعهدات کشورهای همپیمان از سوی امریکا
بر این اساس، امریکا به تمامی قراردادها و پیمانهای نظامی و اقتصادی پیشین با دولتهای متحد، پایبند بود. نیکسون این اصل را در سخنرانی خود در جزیره گوام مطرح کرد و سپس در گزارش سیاست خارجی خود در 18 فوریه 1970 بر آن تأکید ورزید.
مایک مانسفیلد ــ رهبر اکثریت مجلس سنا ــ در این باره گفت: «تا آنجا که به آسیاییها مربوط شود، امریکا به تعهدات خود پایبند خواهد بود». همچنین، وزیر دفاع امریکا در توضیحی به کمیته بودجه مجلس نمایندگان گفت: «آسیاییها، بدون کمکهای فنی ما توان مقاومت ندارند و ما باید سهم همکاری خود را بپردازیم».
2. تأمین پوشش اتمی برای متحدان یا کشوری که موجودیتش به منافع حیاتی و امنیت امریکا بستگی دارد.
نیکسون در این مورد میگوید: «امریکا یک سپر دفاعی برای متحدانش که ادامه حیات آنان برای امنیت امریکا و جهان مهم و ضروری است، در برابر یک حکومت هستهای ایجاد خواهد کرد».
3. کمک نظامی بر پایه تعهدات قبلی برای رویارویی با هر گونه تجاوز، به شرط آنکه کشورهای مورد تجاوز، مسئولیت اصلی دفاع را بپذیرند.
این اصل از مهمترین اصول دکترین نیکسون بود که ساختار سیاست خارجی آینده امریکا را در مناطق مختلف جهان، به ویژه خلیج فارس ترسیم کرد.
دکترین نیکسون به صراحت اعلام داشت که امریکا به دولتهایی که با خطر روبرو هستند، کمک خواهد کرد و ابزار نظامی لازم را در اختیار آنان خواهند گذاشت. البته اگر ملل یاد شده، خواهان پذیرش مسئولیت تدارک اولیه نیروی انسانی لازم برای دفاع خودشان باشند. «ما میتوانیم با تأمین کمکهای نظامی و اقتصادی به دوستانمان، کاری کنیم که بتوانند از خویشتن دفاع کنند، بدون آنکه در فکر به دوش کشیدن بار جنگ برای آنها باشیم.»
الف. سیاست دو ستون
خلاء قدرت در خلیج فارس، نخستین میدان آزمایش جدی را برای نظریه نیکسون پدید آورد. دولت امریکا با درک اوضاع جهانی، در مورد مسائل خلیج فارس دو نکته اساسی را مورد توجه قرار داد:
1. احتمال به مخاطره افتادن منافع جهان غرب
2. عدم امکان دخالت مستقیم به عنوان نیروی جایگزین
بنابراین، سیاستمداران امریکا با شروع زمزمههای خروج انگلستان از خلیج فارس، بر همکاریهای منطقهای تأکید ورزیدند.
در سال 1968م، مدیر کل وقت اداره شبه جزیره عربی، بخش خاور دور در آسیای جنوبی وزارت امور خارجه امریکا در کنفرانسی پیرامون مسائل خاورمیانه، چنین عنوان کرد:
رهبران محلی باید ]بتوانند[ و خواهند توانست بعد از خاتمه نقش تاریخی انگلستان، جای آنان را بگیرند. امریکا همچنان هر کاری که قادر باشد، برای کمک به آنها انجام خواهد داد. لیکن نمیتوان از هیچ گونه نقش ویژهای برای امریکا در مسائل خلیج فارس صحبت کرد.
ژوزف سیسکور ــ معاون وقت وزارت امور خارجه امریکا نیز در 26 نوامبر م1968 در یکی از کمیتههای بودجه مجلس سنا، ضمن اشاره به تحولات خلیج فارس، اظهار داشت: «کشورهای واقع در خلیج فارس باید برای تأمین پیشرفت و ثبات منطقه، همکاری کرده، اختلافات فیصله نیافته را خودشان حل و فصل کنند». همچنین، وی طی سخنانی در کنگره عنوان کرد: «امریکا قصد ندارد برای دفاع از منافع غرب در خلیج فارس، جانشین انگلستان شود. لیکن تصمیم گرفته است که به کشورهای منطقه برای دفاع از خود یاری رساند.»
با این مقدمات، دکترین نیکسون بازتاب خود را بر منطقه خلیج فارس با سیاست دو ستون (سیاست دوقلو) نشان داد. بر اساس این سیاست، دولتهای ایران و عربستان، به عنوان دو ستون مرکزی در راهبرد نوین امریکا، وظیفه رفع خلاء قدرت را در منطقه خلیج فارس و دریای عمان عهدهدار شدند. امریکا با اعطای کمکهای همهجانبه اقتصادی و نظامی به این دو کشور، آنان را به عنوان ابزار و وسیله تأمین امنیت و منافع خود در کل منطقه تقویت میکرد، بدون آنکه خود احتیاجی به حضور مستقیم داشته باشد. نیکسون با اشاره به این موضوع میگوید:
رشد اقتصادی و ایجاد اصلاحات در کشورهای کرانه خلیج فارس، یکی از مسائل مهم در حفظ و استقرار امنیت و آرامش منطقه است و دو کشور عربستان و ایران میتوانند با تلاش متعهدانه خود، آرامش را در خلیج تقویت کنند.
نیکسون، سپس سیاست چهارگانه ذیل را برای منطقه خلیج فارس تعیین کرد:
1. همکاری نزدیک با ایران و عربستان، به عنوان ستونهای ثبات در منطقه
2. حضور اندک نظامی امریکا در حد سه کشتی از واحد فرماندهی خاورمیانه
3. افزایش فعالیتهای دیپلماتیک در منطقه و توسعه کمکهای فنآورانه به آن کشورها
4. ایجاد زمینه برای کاهش توجه کشورهای کوچک منطقه به انگلستان در جهت تأمین نیازهای امنیتی آنان.
همچنین، ژوزف سیسکو ــ وزیر امور خارجه امریکا در سپتامبر 1972، اصول عمده سیاست خارجی کشورش را در این منطقه به قرار ذیل دانست:
1. عدم دخالت در امور داخلی دیگر ملتها
2. تشویق همکاریهای منطقهای به منظور نیل به صلح و پیشرفت
3. تشویق کشورهای دوست، برای پذیرش وظیفه امنیتی خود
4. مبارزه با توسعهطلبی مسکو
5 . تشویق به تبادل کالا، خدمات و فنآوری
از میان این دو ستون، انتخاب اول با ایران و توان نظامی آن بود و عربستان در درجه دوم و بیشتر از دیدگاه تأمینکننده مالی برنامههای امنیتی، مورد توجه قرار داشت. عربستان به علل کمی جمعیت، عقبماندگی صنعتی و فقدان سازمانهای اداری و سیاسی مستحکم، با وجود ثروت فراوان و درآمدهای حاصل از نفت، نمیتوانست نیروی اول تأمینکننده منافع جهان غرب باشد. ژوزف سیسکو در این مورد میگوید:
«نیروی دریایی عربستان سعودی در خارج از آبهای ساحلی خود، قابلیت دفاعی و رزمی چندانی ندارد».
اما مهمترین علت اختصاص نقش درجه دوم به عربستان در سیاست دو ستون را نیکسون به خوبی مطرح میسازد: «به هر حال، سعودیها متحد مرموزی به شمار میروند؛ زیرا بیم آن است که چهبسا در برابر حکومتهای افراطی عرب، عقبنشینی کنند». با وجود این، حضور عربستان در سیاست نیکسون علاوه بر اینکه اعراب را نسبت به همکاری با این طرح، راضی و خوشبین میساخت، متضمن این فرضیه نیز بود که منافع ایران و دولتهای عرب کرانه جنوبی خلیج فارس با یکدیگر مطابقت و سازگاری دارد.
بدین ترتیب، رژیم پهلوی به عنوان ستون اصلی دکترین نیکسون، جایگاه ژاندارمی منطقه خلیج فارس و دریای عمان را به خود اختصاص داد. دولتمردان ایران که در تاریخ 19 آذرماه 1346 / 30 نوامبر 1967، به سرعت و با اشتیاق بسیار، این وظیفه را پذیرفتند. شاه که در سال 1328 طی تلگرافی به حسین علاء سفیر ایران در واشنگتن اعلام کرده بود :«اگر آمریکا کمک نظامی نکند من مسئولیت استقلال ایران را نخواهم داشت»
با اتکاء بر درآمدهای نفتی و حمایتهای همهجانبه آمریکا خود را آماده پذیرفتن وظیفه ژاندارمی منطقه کرده بود.
شاه در مصاحبه با یک مجله امریکایی در 30 دی ماه 1347 / 20 ژانویه 1967م، اظهار داشت: «در خلیج فارس، جایی برای قدرتهای بزرگ نیست. پس از خروج بریتانیا از خلیج نمیخواهیم هیچ قدرت بزرگی سعی کند جای آن را بگیرد و ایران از پایان یافتن کمکهای امریکا احساس غرور میکند».
وی همچنین در مصاحبه با یک نشریه انگلیسی در 22 شهریور 1348 / 13 سپتامبر 1969م گفت: «هیچ قدرت و نفوذ خارجی دیگری حق ورود به خلیج فارس را ندارد و ایران آزادی کشتیرانی را تضمین میکند».
و در گفتگویی با خبرگزاری آسوشیتدپرس در 27 مهر 1348 / 1969م عنوان کرد:
«ما از کشورهای عربی منطقه خلیج فارس، خواستار همکاری امنیتی شدهایم. اما در صورتی که آنها همکاری نکنند، دولت ایران خود به تنهایی، مسئوولیت امنیت و ثبات منطقه را به عهده خواهد گرفت».
سپس ایران به یکسری رایزنیهای دیپلماتیک در جهت گسترش روابط و رفع اختلافات با دول عرب اقدام کرد. شاه در آبان ماه 1347 به کشورهای عربستان و کویت مسافرت کرد. پیش از عزیمت، اختلافات دیرینه بین ایران و عربستان سعودی بر سر حدود فلات قاره حل شده بود و دو کشور، موافقتنامهای را در دوم آبانماه همین سال امضاء کردند. اختلافات بر سر مالکیت دو جزیره فارسی و عربی نیز با تقسیم آن بین طرفین برطرف شد.
مشکل عمده و ریشه اختلافات و تنشهای میان ایران و اعراب، مسئله مجمعالجزایر بحرین بود که بر اساس سوابق تاریخی و اسناد مستند و قانونی در تملک ایران بود. شاه طی دیداری از هند در ژانویه 1969م، اظهار داشت: «با وجود مخالفت با عملکرد بریتانیا در بحرین، در آنجا به زور متوسل نخواهیم شد». این سخنان به معنی تلاش ایران در جهت رفع اختلافات و استقلال این جزایر بود. در نتیجه، ویتوریو گوییچاردی ــ نماینده دبیرکل وقت سازمان ملل متحد (اوتانت) به بحرین مسافرت کرد و بر اساس برنامه او، ساکنان این جزیره میبایست یکی از موارد ذیل را انتخاب میکردند:
الف. اتحاد با ایران
ب. حمایت بریتانیا از آنان به روال گذشته
ج. استقلال
از میان این موارد، سومی مورد پذیرش قرار گرفت و دولت ایران نیز یک ساعت پس از اعلام این موضوع، استقلال بحرین را به رسمیت شناخت.
یکی از رسانههای ارتباط جمعی رسمی و وابسته به سیاست نظامی و خارجی ایران، استقلال بحرین را چنین تجزیه و تحلیل کرد:
سیاست ایران بر این مبنا بود که پس از خروج نیروهای انگلیسی از منطقه خلیج فارس، قدرت مطلقه شود. مبارزه برای بازپسگیری بحرین، در اصل چون خاری در برابر این ]خطمشی[ بود و ایران نمیتوانست در عین حالی که مشغول مبارزه با بحرین است، راه دوستی خود را با سایر کشورها و واحدهای سیاسی خلیج هموار کند.
ایران به همین صورت، استقلال قطر را نیز در 10 شهریور ماه 1350 به فوریت به رسمیت شناخت. در 9 آذرماه 1350، جزایر سهگانه ابوموسی، تنب کوچک و تنب بزرگ که از لحاظ قانونی جزیی از خاک ایران محسوب میشد، در اختیار ایران قرار گرفت.
ایران پس از الحاق مجدد جزایر سهگانه، تشکیل فدراسیون شیوخ خلیج فارس یا امارات متحده عربی را در 11 آذرماه 1350 به سرعت به رسمیت شناخت و همین امر شایعههای متعددی را در مورد معامله پنهانی بین ایران، بریتانیا و امریکا، درباره استقلال بحرین، به رسمیت شناختن امارات متحده عربی و مسئله جزایر سهگانه، به وجود آورد.
ایران، همچنین از یک سو در تلاش برای گسترش روابط منطقهای و کاهش تنشها و اختلافات با اعراب، ضمن نکوهش عملکرد توسعهطلبانه اسرائیل در جنگ ژوئن 1967، روابط دیپلماتیکی را با مصر در 7 شهریور 1349 برقرار کرد که با مرگ جمال عبدالناصر و به قدرت رسیدن انور سادات به اوج خود رسید. و از سوی دیگر، با درک ارتباط امنیت خلیج فارس با دریای عمان و اقیانوس هند در دراز مدت، از قطعنامه 2832 سازمان ملل در 16 دسامبر 1971، مبنی بر اینکه اقیانوس هند به عنوان یک منطقه صلح و عاری از حضور ابرقدرتها باشد، حمایت کرد.
وظایف امنیتی ایران به تدریج در جهت ایجاد پوشش امنیتی برای منافع غرب در منطقه خلیج فارس با تکیه بر جریان مستمر نفت، مبارزه با اهداف توسعهطلبانه شوروی، برخورد با حکومتهای افراطی ضد غرب و حمایت از رهبران محافظهکار عرب بروز یافت.
بدین ترتیب، امریکا با اجرای دکترین نیکسون و سیاست دو ستون، ضمن محدود کردن قدرت امپراطوری بریتانیا در اقصیû نقاط جهان، به ویژه حوزه خلیج فارس که سخت خواستار آن بود، قدرت و توازن و صلح امریکایی را جایگزین قدرت و صلح انگلیسی قدیمی کرد که آغازی برای دوران تشدید سلطهگرایی و چپاول با حفظ مشروعیت و به وسیله حکومتهای وابسته در منطقه بود. در این موازنه قدرت و صلح امریکایی، ایران نقش اول را با دارا بودن شرایط مناسب و آمیخته با اهداف غرب ایفاء کرد.
ب. علل و اهداف گزینش ایران در راهبرد منطقهای امریکا
دکترین نیکسون در کشورهایی به مورد اجرا درآمد که از شایستگی و توانمندیهای لازم برای حفظ منافع امریکا و جهان غرب برخوردار بودند. ایران بر اساس ملاحظات زیر، توانایی اجرای نقش اول را در سیاست نوین امریکا دارا بود.
1. موقعیت راهبردی:
یکی از مهمترین شرایط انتخاب، برخورداری همپیمان منطقهای از موقعیت راهبردی در حوزه مورد نظر بود. تلفیقی از نفت در جنوب و کمونیست شوروی در شمال، مفاهیم آشکار و بنیادی در اهمیت راهبردی ایران، محسوب میشد. ایران نسبت به دیگر کشورهای منطقه، تنها کشوری بود که بر خلیج فارس اشراف کامل داشت. در حالی که در ساحل جنوبی آن، کشورهای متعدد کوچک و ناتوان عرب قرار داشتند. این وضعیت بدان مفهوم بود که ایران بیش از سایر دولتهای منطقه میتوانست در کنترل خلیج فارس موثر باشد.
بنابراین، هر گونه تصمیم سیاسی یا موضعگیری نظامی در ارتباط با وضعیت منطقه، میبایست به طور انحصاری از سوی رژیم شاه اتخاذ میشد. اما با واگذاری این وظیفه به شیوخ خلیج فارس، امریکا میبایست برای پیشبرد راهبرد خود، با شش کشور عرب هماهنگی برقرار میکرد. ضمن آنکه ایران از لحاظ جغرافیایی در مرز جنوبی اتحاد شوروی واقع شده بود که بر ارزش راهبردی آن میافزود.
اهمیت راهبردی ایران از پایان جنگ دوم بینالملل و شروع جنگ سرد در برنامههای امریکا افزایش یافت. رؤسای ستاد مشترک نیروهای مسلح امریکا در 11 اکتبر 1946م، ضمن تأکید بر اهمیت موقعیت ایران اعلام داشتند:
حمایت از ایران برای حفظ منافع ملی امریکا ضروری است. ایران یک مانع طبیعی در برابر نفوذ شوروی به منابع نفت خاورمیانه است و با تقویت و حمایت از این کشور در واقع، امریکا منابع نفتی خود را در عربستان حفظ و حراست میکند.
در راهبرد دفاع از پیرامون آیزنهاور نیز ایران، همچنان اهمیت و جایگاه ممتاز خود را در برنامههای فرامرزی ایالات متحده حفظ کرد.
بر اساس نظرات جاشوا اپستین ــ پژوهشگر در امور نظامی ــ با استناد به مدارک متعدد منتشر شده ناتو، پنتاگون و دستگاه نظامی شوروی در پنجاه سال گذشته، ایران به شکل حیرتآوری در سیاستهای نظامی امریکا نقش محوری داشت. چنانکه حتی استفاده از انفجار محدود هستهای در ایران و حمله به اهداف شوروی نیز برای دفاع از آن مورد نظر بود.
هارولد براون ــ وزیر دفاع پیشین امریکا در مقایسهای میان تصرف ایران و اروپا از سوی شوروی عنوان کرد که امتیاز به دست آمده از ایران، به همان اندازه اروپا، بزرگ خواهد بود؛ زیرا کنترل نفت خلیج فارس، تسلط بر اروپای غربی و ژاپن را امکانپذیر خواهد کرد.
ایران مرکز کمربند امنیتی پیرامون شوروی محسوب میشد و آن را با کمک پیمان سنتو استحکام میبخشید. ایران همچنین وظیفه اتصال پیمان ناتو با سنتو را بر عهده داشت. این زنجیره دفاعی به منظور جلوگیری از توسعه کمونیسم از اروپای غربی و شمال مدیترانه، شروع و به موازات هم به منتهیالیه جناح شرقی در ترکیه و از طریق ایران و پاکستان به جنوب شرقی آسیا منتهی میشد.
نیکسون، ضمن اشاره به اهمیت راهبردی ایران گفت: «اگر خطی ژئوپولتیک میان خاورمیانه رسم شود، آن خط مستقیماً از عربستان، ایران، امارات و تنگه هرمز عبور خواهد کرد.» برژینسکی ــ طراح برجسته سیاست خارجی امریکا ــ نیز تضعیف ایران و خلیج فارس را سبب تسلط شوروی حتی بر اروپا و شرق آسیا میدانست.
در نهایت، شاه با درک موقعیت راهبردی ایران و اهمیت آن برای جهان غرب، به منظور پیشبرد اهداف درون و برونمرزی خود بر آن تأکید کرد. او در مصاحبهای در 17 بهمن 1340 گفت:
امریکا باید در ارزیابی ارزش سوقالجیشی ایران تجدیدنظر کند و مسلم سازد که ایران و سایر نقاط حساس در جنگ سرد فعلی به بوته فراموشی سپرده نخواهند شد. ایران بالنسبه از برلین یا آفریقا برای امریکا، حساس و ارزشمندتر است و افتادن ایران به دامان کمونیسم برای وحدت جهانی خطرناک است.
2. مبارزه با نفوذ و توسعه اتحاد شوروی در منطقه خلیج فارس
خروج نیروهای انگلستان از خلیج فارس که مهمترین مانع در گسترش فعالیتهای شوروی در این منطقه بود، امریکا را سخت دچار مشکل ساخت. هنوز بیش از دو ماه از خروج انگیس سپری نشده بود که عناصری از نیروی دریایی شوروی در مارس ،1968 تردد خود را در اقیانوس هند شروع کردند. در حالی که تا این زمان، فعالیتهای مسکو
در آبهای اقیانوس هند، تنها به یک برنامه تحقیقاتی اقیانوسشناسی محدود میشد.
شوروی از بهار سال 1969 به بعد، حضور ناوگان دریایی خود را در اقیانوس هند دائمی کرد. این امر به معنی تشدید بحران و احتمال مسابقه تسلیحاتی بین ابرقدرتها در منطقه بود. در حالی که با توجه به روند تنشزدایی، تلاشی همهجانبه به منظور کاهش اختلافات و برخوردها صورت میگرفت. احتمال توسعه قدرت شوروی در منطقه خلیج فارس و دریای عمان که به لحاظ نظری، شعبهای از اقیانوس هند است، لزوم توجه به یک نیروی سوم بومی را که بتواند خارج از رقابتهای تسلیحاتی ابرقدرتها، مانع از نفوذ بیشتر شوروی شود، شدت بخشید. بدین ترتیب، امریکا رژیم شاه را برای ایجاد سپر دفاعی در مقابل اهداف مسکو نسبت به خلیج فارس، شایسته دانست. در نتیجه، ایران نیز فعالیتهای شوروی را در منطقه به دقت زیر نظر گرفت. یکی از سران بلندپایه نظامی رژیم شاه، نتایج و پیامدهای حضور شوروی در منطقه را اینگونه تحلیل کرد:
1. حضور پرتردد شوروی بین عدن و سنگاپور
2. احتمال جایگزینی بعد از انگلستان و تبدیل به عامل بالقوهای برای اعمال نفوذ در شبهجزیره عربستان و خلیج فارس نفتخیز
3. امکان و قابلیت بیشتر کمونیسم برای صدور سلاح و وسایل به حکومتهای محلی همپیمان و یا عوامل و عناصر شورشی به منظور تأمین مقاصد براندازی و یا تضعیف قدرتهای منطقهای
3. تحولات خاورمیانه؛ تثبیت حاکمیت مجدد امریکا
گسترش جنبشهای ملیگرا، ناصریسم و ظهور دولتهای عرب رادیکال در دهه 60-1950م، پایههای تسلط امریکا را در خاورمیانه، لرزان و صحنه را به نفع رقیب سنتی، یعنی شوروی دگرگون ساخته بود. حضور اسرائیل که وظیفه مبارزه با دولتهای عرب تندرو را بر عهده داشت، نهتنها استقرار حاکمیت و آرامش به نفع امریکا را در منطقه ایجاد نکرد، بلکه ناآرامی و تشنج را افزایش داد، جنبشهای آزادیبخش را ریشهدارتر کرد و از همه مهمتر، به احساسات خصمانه علیه غرب در بین تودههای عرب دامن زد.
کشورهای عرب، امریکا و جهان غرب را مسئول و حامی اقدامات تجاوزکارانه اسرائیل میدانستند که این امر، موجب توسعه نقش سیاسی، اقتصادی و نظامی شوروی در خاورمیانه شد.
ایران با بررسی تحولات خاورمیانه تلاش کرد که از آن در سیاست منطقهای خود استفاده کند. شاه در مصاحبهای با روزنامه واشنگتنپست در 7 تیرماه 1345 / 28 ژوئن 1966م گفت:
ایران در خلیج فارس باید آماده دفاع باشد؛ چرا که جمال عبدالناصر میخواهد پس از تخلیه انگلستان از عدن، نیروهای خود را از یمن به طرف شبهجزیره عربستان و شیخنشینهای خلیج فارس بکشاند.
شاه همچنین طی مصاحبهای با خبرگزاری آلمان در 21 اردیبهشت 1346 / 11 آوریل 1967م تأکید کرد که ایران، حضور ناصر را در خلیج فارس تحمل نمیکند. خشم و نفرت ملت عرب نسبت به امریکا و اسرائیل، ایران را در حقیقت به بهترین و مهمترین همپیمان برای آنان تبدیل کرد. نقش ایران از دو دیدگاه برای امریکا اهمیت داشت:
1. ایران، کشوری عربی محسوب نمیشد و در نتیجه، در مسائل پیچیده اعراب و اسرائیل نیز درگیر نبود.
2. ایران کشوری اسلامی بود و میتوانست تحت لوای دین، ضمن تأثیرگذاری بر اعراب مسلمان، به تثبیت منافع غرب نیز کمک کند.
ایران با دارا بودن این ویژگیهای خاص در دوران جنگ اعراب و اسرائیل به فروش نفت و رابطه با اسرائیل ادامه داد و پس از جنگ 1967م و به مخاطره افتادن جان اتباع غربی، تهران به عنوان امنترین پایتخت خاورمیانه به اقرار کارشناسان اروپایی، از آنان پذیرایی کرد. در واقع، ایران به تثبیت منافع امریکا میپرداخت.
4. ثبات و آرامش داخلی
دولت امریکا در پیریزی راهبرد منطقهای خود، همواره در جستجوی متحدانی بود که برای تداوم قدرت خود از ثبات و امنیت لازم برخوردار باشند. به عبارت دیگر، واشنگتن نمیتوانست در دکترین نوین خود به همپیمانانی متکی باشد که شرایط داخلی آنان، به سادگی دستخوش ناآرامی شود و یا به دلیل درگیری با مشکلات، نتوانند به منافع غرب خدمت کنند.
از دیدگاه استراتژیستهای امریکا، ایران در اوایل دهه 1350ش / 1970م دارای این ویژگیهای مهم و ثبات کامل بود و در صورت بروز خطرات داخلی، شاه میتوانست بر اوضاع کشور مسلط شود. در حالی که شیوخ عرب از ثبات و امنیت لازم برای بر عهده گرفتن این مأموریت در منطقه برخوردار نبودند.
مجموعه رویدادهایی همچون سرکوب جنبش اسلامی مردم ایران در 15 خرداد 1342؛ اجرای انقلاب سفید، کاهش تدریجی فشارهای امریکا بر ایران درباره اجرای برنامهای برای پیشرفت کندی در دوران ریاست جمهوری جانسون؛ افزایش کمکهای اقتصادی و نظامی به ایران و؛ کابینههای امیر اسدالله علم و امیر عباس هویدا ثبات و آرامشی نسبی را برای رژیم شاه به ارمغان آورد. به طوری که حکومت پهلوی دوم در اوایل دهه 1350ش / 1970م در خشنترین و در عین حال، قویترین شکل خود به سر میبرد و مجموعهای از سازمانهای امنیتی و ابزار نظامی، این امر را تشدید میکرد.
شاه در راستای نمایش آرامش داخلی و تثبیت پایههای رژیم، سفرهای گوناگونی به اقصی نقاط جهان، از جمله مسافرت به دور شرق اروپا در سال 1344 شامل یوگسلاوی، بلغارستان، لهستان، مجارستان و رومانی و همچنین، سفرهایی به برزیل، آرژانتین، کانادا، اتریش، آلمان غربی، انگلستان و به ویژه امریکا انجام داد تا حکومت خود را شایسته لقب جزیره ثبات نشان دهد.
5 . سیاست خارجی توسعهطلبانه شاه
محمدرضا پهلوی، اشتیاق فراوانی به اجرای نقش سرپرستی و حاکمیت سیاسی و نظامی بر پیرامون خود داشت. تأکید دکترین نیکسون در مشارکت جمعی و سیاست دو ستون، جاهطلبیهای شخصی شاه را اجتنابناپذیر ساخت. هدف عمده شاه، تثبیت پایههای حکومت، گسترش تواناییهای خود به خارج مرزها و داشتن یک نقش بینالمللی بود. و تمامی اینها نیز در سایه تأمین منافع غرب و وابستگی به آمریکا تأمین میشد.
تاجگذاری شاه در سال 1346ش و لقب آریامهر و سپس، مراسم بزرگداشت 2500 سال شاهنشاهی در تخت جمشید با حضور گسترده رهبران جهان، به ویژه شیوخ خلیج فارس نشانگر این بود که ایران به صحنه سیاسی بینالمللی وارد شده و میبایست بر منطقه خود تأثیر بگذارد. شاه در مصاحبه با آرنودو برچگویو ــ سردبیر مجله نیوزویک ــ در سال 1973م بر این امر تأکید ورزید:
من در سال 1959 و 1960م در این باره فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که امریکا نمیتواند، مدت زیادی نقش ژاندارم بینالمللی را بازی کند. در سال 1971 با خروج انگلیسیها از خلیج فارس خلاء پدیدار شد. امریکاییها نیز برای اجرای نقش ژاندارمی بیمیل بودند؛ دیگر ما چاره نداشتیم.
شاه همچنین در مراسم پایان تحصیلی دوره چهاردهم دانشکده ستاد نیروهای مسلح و دوره هفتم مدیریت و امنیت ملی دانشگاه پدافند ملی گفت:
اهمیت ایران طوری است که ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، مسئوولیتهای منطقهای و حتی بینالمللی، کمکم به عهده ما محول خواهد شد و سرنوشت این را میخواهد که ایران در آینده نزدیک، عظمتی به دست آورد که در گذشتههای دور ما با آن آشنا بودیم.
او با افزایش قیمت نفت، اطمینان حاصل کرد که در آینده به یکی از پنج قدرت بزرگ جهان تبدیل شده و عنوان منجی جهان سوم را بر خود خواهد نهاد. اقدامات شاه در کمک به رژیمهای مختلف خلیج فارس، خاورمیانه و حتی افریقا و اروپا نشانگر حس عظمتطلبی و اشتیاق سیریناپذیر در قدرت و سلطه بود.
6. پیوندهای عمیق دوستی بین شاه و طراحان راهبرد منطقهای امریکا
رابطه شاه با نیکسون بسیار نزدیک و بر اساس دوستی قدیمی شکل میگرفت. هر دو، همدیگر را عمیقاً تحسین و پشتیبانی میکردند. نام شاه در فهرست نیکسون از رهبران بزرگ دنیا، همیشه در ردیف سوم و یا چهارم بود. نیکسون در این مورد میگفت:
من با شاه، زمانی که چهل ساله بودم و از عمر وی فقط سی و چهار سال میگذشت، در تهران ملاقات کردم. او را زیرک، تیزهوش، متین و مؤثر، آرام و نهچندان مطمئن تشخیص دادم. او مستمع خوبی بود. سپس، بارها با هم دیدار کردیم و با هم دوست شدیم. در دهه 1960 میلادی که مسئوولیتی نداشتم، چهار بار به تهران سفر کردم.
شاه از با استعدادترین زمامداران خاورمیانه و بهترین سیاستپیشه بود. او زمامدار لایقی بود. شاه متحد کلیدی امریکا در خاورمیانه و عامل ثبات در منطقه جغرافیایی از مدیترانه تا افغانستان شد.
به قراری، شاه ایران نیز برای پیروزی نیکسون در انتخابات ریاست جمهوری، مبالغی را مستقیم و غیرمستقیم پرداخته بود.
طراحان سیاست خارجی امریکا، منافع ایران و امریکا را هممرز و قرین یکدیگر میدیدند. به گفته کیسینجر، روند سیاست امریکا و ایران در تمام مسائل مهم بینالمللی به موازات همدیگر بود و بنابراین، به طور متقابل به خطمشیهای یکدیگر استمرار میبخشیدند. از نظر کیسینجر، شاه از نادرترین رهبران دنیا و یک متحد واقعی و بیچون و چرا و کسی بود که درک او از دنیا، دیدگاههای امریکا را تقویت میکرد. او در تقدیر از سیاستهای شاه گفته بود:
ایران در میان کشورهای منطقه، صرفنظر از اسرائیل، دوستی با امریکا را نقطه آغاز سیاست خارجی خود قرار داده بود. نفوذ ایران، همواره در حمایت از ما اعمال میشد. امکانات و کمکهای ایران، حتی در برخی از معاملات و قراردادهای گوشه و کنار جهان باعث تقویت امکانات و کمکهای خود ما نیز میشد. او ]شاه[ یکی از بهترین و مهمترین و وفادارترین دوستان ما در جهان بود.
آرشیو موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
نظرات