از رضا شصت تیری تا رضاشاه پهلوى


6621 بازدید

از رضا شصت تیری تا رضاشاه پهلوى

 رضا، پسر عباسعلى، معروف به “داداش بیگ” افسر قزاق از ایل پالانى، در ‌‌24 ‌اسفند ماه سال 1255 هـ. ش. در قریه “آلاشت” از توابع سواد کوه مازندران به‌ ‌دنیا آمد. چند روز پس از تولد رضا، داداش بیگ درگذشت و مادر - که از‌ ‌مهاجران گرجستان بود - به دنبال درگیرى و اختلاف خانوادگی، به همراه‌ ‌نوزادش به تهران رفت و در خانه برادر خود ساکن شد. رضا دوران کودکى و‌ ‌نوجوانى خود را زیر نظر دایى‌اش - که خیاط قزاقخانه بود - سپرى کرد و به‌ ‌توصیه و وساطت او، ‌در سن چهارده، پانزده سالگى وارد بریگاد قزاق شد و به‌ ‌عنوان نظامى ساده، مشغول به کار گردید. ‌‌
نخستین منصب رضا در قزاقخانه، ‌سمت وکیل باشى “گروهان شصت تیر” بود که بعدها به فرماندهى آن رسید و به‌ ‌‌”رضا خان شصت تیر” شهرت یافت. او در این زمان، به رسم جاهل‌ها و‌ ‌بزن‌بهادرها، با بستن گذرها، قمه‌کشى مى‌کرد و به خودنمایى مى‌پرداخت. ‌توانایى و تنومندى جسمانى و سخت‌گیرى و تحمل شدائد در انجام ماموریت‌هاى‌ ‌نظامى اندک اندک درنظر برخى صاحب منصبان و متنفذان، او را از دیگران‌ ‌متمایز کرد. از جمله، عبدالحسین میرزا فرمانفرما - که ازشاهزادگان بنام و‌ ‌قدرتمند قاجارى بود‌- به او توجه تمام نشان داد و مسئولیت اسلحه جدیدش -‌ ‌مسلسل ماکسیم - را به او سپرد. از این رو، رضا خان در میان خانواده‌ ‌فرمانفرما، “رضا ماکسیمی” نیز نام گرفت. پس از این، رضا خان به مرور مراتب‌ ‌ترقى را طى کرد و در انجام ماموریت‌هاى مختلف، همچون سرکوب نهضت‌ ‌آزادى‌خواهانه میرزا کوچک خان در گیلان، بیش از پیش مورد توجه قرار گرفت. ‌زندگى رضا خان تا میانسالى در بى‌سواد ى گذشت و حتى پس از آن که خواندن‌ ‌آموخت، در نوشتن کلمات و عبارات، دچار اشتباهات فاحش مى‌شد. رضا خان ترقى‌ ‌خود را مدیون حمایت صاحبان ثروت و قدرت، انضباط خشک نظامى و قساوت و‌ ‌بى‌رحمى خود بود؛ ‌اما از معلومات شایان و تفکر نظامى چندان بهره‌اى‌ ‌نداشت. با این همه، به دلایل متعدد، مورد توجه انگلیسى‌ها قرار گرفت و‌ ‌سرانجام یک ژنرال بریتانیایى به نام “ادموند آیرونساید” ضمن دیدار و‌ ‌گفتگویى که با او داشت، وى را شایسته اجراى طرح کودتایى یافت که منافع‌ ‌کشورش در ایران و شبه قاره هند را تامین مى‌کرد. ‌رضا خان بعدها نزد‌ ‌بعضى از بزرگان اعتراف کرد که انگلیسى‌ها او را سرکار آوردند‌؛ اما او‌ ‌انگیزه‌اش را در انجام کودتا، ‌وطن‌خواهى خود قلمداد کرد. این کودتا در3 ‌اسفند ماه سال 1299 هـ. ش به وقوع پیوست و رضا خان در اعلامیه مشهورى که‌ ‌با عنوان “حکم مى‌کنم” منتشر کرد، ‌خود را رئیس کل قوا خواند و پس از‌ ‌اندکی، از سوى “ احمد شاه قاجار” با لقب “ سردار سپه” به بالاترین درجه‌ ‌نظامى (سردار سپهی) دست یافت. ‌‌رضا خان سردار سپه در کابینه کودتا به‌ ‌نخست وزیرى سید ضیاءالدین طباطبایى - عامل انگلیسى‌ها - ‌عهده‌دار پست‌‌ ‌وزارت جنگ شد. وی این منصب را در دولت‌هاى دیگر نیز در قبضه قدرت خود گرفت ‌و با ادغام یگان‌هاى متفرق نظامى ، قشون متحدالشکلى به وجود آورد و به مرور‌ ‌از این طریق، زمینه‌ نفوذ و استیلاى خود را در امور سیاسى و اجرایى کشور‌ ‌فراهم ساخت. ‌این جریان موجب اعتراض جناح اقلیت مجلس و برخى از‌ ‌روزنامه‌نگاران شد؛ اما مخالفت اقلیت مجلس (بویژه شهید مدرس) به جایى‌ ‌نرسید و قتل و ضرب و شتم و تهدید کسانى همچون “میرزاده عشقی” شاعر جوان‌، “حسین صبا” مدیر روزنامه ستاره، “ملک‌الشعراى بهار” نماینده مجلس، ‌تقریبا صداى معترضان را خاموش کرد. سردار سپه در این هنگام، به تجدید نفوذ‌ ‌و قدرت حاکمان محلى اقدام نمود و شمارى از آنان را به مرکز جلب کرد یا از‌ ‌میان برداشت تا در آینده نیروى مخالفى در داخل کشور نداشته باشد. در این‌ ‌اوضاع و احوال، تصمیم احمد شاه براى رفتن به فرنگ، زمینه ریاست الوزرایى‌‌ ‌سردار سپه را آماده کرد (آبان 1302‌‌.)
‌رضا خان سردار سپه، رئیس‌ ‌الوزراء، که از این پس هیچ گونه مقام و قدرتى را مانع پیشرفت خود نمى‌دید، ‌با اتخاذ ترفندهاى خاص و با استفاده از موقعیت اجتماعى و سیاسى موجود، تحت‌ ‌حمایت نامرئى آورندگانش و یاریگرى اطرافیان خود، پله پله نردبان ترقى را‌ ‌پیمود تا سرانجام به حکمرانى قاجاریه پایان داد و مقام سلطنت را به دست‌ ‌آورد (23 آذر 1304) و رسما به عنوان پادشاه ایران، ‌تاجگذارى کرد (4 اردیبهشت 1305.) بدین ترتیب، رضا خان به دوره سوم‌ ‌زندگانى خود گام گذاشت. این دوره نسبتا طولانى که تا شهریور 1320 تداوم‌ ‌یافت، در برگیرنده وقایع گوناگونى است که آگاهى مشروح از آنها به کتابى‌ ‌مستقل نیازمند است. همه اقدامات و رویدادهاى مربوط به عصر رضا شاهی، از‌ ‌سیاست‌هاى فردی، اخلاق تندروانه و دیکتاتوری، ‌و نیز ستیز او با فرهنگ‌‌ ‌اسلامى و روحانیت او متاثر بوده است؛ ترور مدرس، ضرب و شتم شیخ محمدتقى‌ ‌بافقى در حرم حضرت معصومه (س) و نیز اجبارى کردن خدمت سربازی، در کنار‌ ‌اجبارى شدن استفاده از کلاه پهلوى و لباس متحدالشکل فرنگی، بویژه ماجراى‌ ‌کشف حجاب و تصرف اوقاف و عدلیه از سوى کارگزاران رژیم، زمینه‌هاى چالش‌ ‌روحانیت و شاه را به وجود آورد. در همه این اعمال، فرنگى مآبی، رنگى آشکار‌ ‌داشت و چون با ایران گرایى و باستان ستایى همراه بود، به تقلید و انفعال و‌ ‌خود بزرگ‌بینى منجر شد. ‌‌
متاسفانه خلق و خوى دیکتاتورى رضا خان، مجال و‌ ‌امکان شکوفایى علمى و فرهنگى فراخور عصر را هم از موسسه ‌هاى تازه تاسیس‌ ‌گرفت و نهادهاى مدنى - چون مجلس و دولت - را از انجام وظایف قانونى‌شان‌ ‌بازداشت. آنچه چشم‌گیر‌تر از هر پدیده‌اى این دوره را از ماقبل آن متمایز‌ ‌مى‌کند، آبادانى شهرها و عمران راه ‌ها بود که البته این توسعه ظاهرى هم‌ ‌فقط به گسترش شهرنشینى انجامید و نه تنها به صنعت و تجارت رونقى نداد‌‌‌؛ ‌بلکه اقتصاد کشاورزى و دامدارى سنتى ایران را هم ضایع کرد. ‌‌در دوران‌ ‌بیست ساله حکومت رضا خان، بدبینى و خود رایى روز افزون او که معمولا با‌ ‌خشم و کینه‌جویى همراه بود، نه تنها مخالفان را به دام زندان و کام مرگ‌ ‌انداخت؛ که حتى کسانى چون داور، تیمورتاش، فروغى و... را - که از یاران‌ او بودند - بى‌نصیب نگذاشت. مجموع این اعمال که ناشى از اراده‌ ‌ملوکانه رضا خان بود، به مرور تحمل موافق و مخالف را به آخر رساند و به‌ ‌همین دلیل، با ورود متفقین به ایران، به اندک مدتى رژیم رضا خانى از هم‌ ‌پاشید و تبعیدش به جزیره‌اى دور از ایران، با خوشحالى مردم مواجه شد. ‌‌
دوره چهارم و آخرین مرحله زندگى او، از تبعید تا مرگ است. ‌‌بهانه‌ ‌ظاهرى و تا حدى جدى متفقین در ورود به ایران، ‌حضور پرشمار و چشمگیر‌ ‌آلمانى‌ها در کشور بود. در جریان جنگ جهانى دوم، خوشحالى مردم و دولت‌ ‌ایران از پیروزى آلمان‌ها بر روس و انگلیس، به نوعى آلمان دوستى و‌ آلمان‌ ‌گرایى دولت ایران جلوه کرد و این امر با منافع متفقین سازگار نبود. در‌ ‌نتیجه، در سوم شهریور سال 1320، سفیران انگلیس و شوروى‌ ‌طى یادداشت‌هاى جداگانه‌ای، اعلام کردند که ارتش‌هاى کشورهاى متبوعشان‌ ‌وارد خاک ایران شده‌اند. رضا شاه دچار هراس شد و براى حفظ ظاهر، ستاد‌ ‌جنگى تشکیل داد. این ستاد در روز 4 شهریور، اولین و آخرین اعلامیه‌ جنگى‌ ‌خود را که در آن از مردم! خواسته شده بود در مقابل قواى متجاوز ایستادگى‌ ‌کنند، منتشر کرد. روز 5 شهریور ماه، دولت منصور استعفا کرد و فروغى با‌ ‌پشت‌گرمى و هدایت انگلیسى‌ها مامور تشکیل کابینه شد. ‌‌ روز 6 شهریور دولت‌ ‌به عنوان پیروى از نیات صلح‌جویانه ، اعلیحضرت!‌ دستور ترک مقاومت نیروهاى‌ ‌نظامى را صادر کرد. گفتنى است که پیش از صدور این دستور، فرماندهان نظامى‌ ‌واحدهاى خود را ترک کرده و به تهران گریخته بودند. به این ترتیب، ‌پادگان‌ها از سربازان و نظامیان خالى شد و بسیارى از سلاح‌ها به دست ایلات‌ ‌و عشایر افتاد و سربازان پیاده و پراکنده و گرسنه و تشنه، راهى شهر و دیار‌ ‌خود شدند. این سرانجام ارتشى بود که رضا خان به وجود آورد و ایجاد آن، ‌بخش‌هاى هنگفتى از در‌آمد کشور را بلعید. از این روز تا 25 شهریور -‌ ‌یعنى قبل از ورود متفقین به تهران -  وقایع ریز و درشت دیگرى به وقوع پیوست‌ ‌تا آنکه رضاخان با توصیه و الزام سفارت انگلیس، از سلطنت کناره‌گیرى کرد‌ ‌و متن استعفانامه‌اش را محمدعلى فروغى نوشت و به جاى او خواند. رضاخان‌ ‌در مسیر خروج از ایران در اصفهان همه اموال منقول و غیر منقول خود را که‌ ‌طى 20 سال، ‌به زور و تهدید از صاحبان آنها گرفته بود، به فرزند و‌‌ ‌جانشین خود بخشید و روز 5 مهر ماه وارد بندرعباس شد، و به اتفاق خانواده‌ ‌خود، به وسیله یک کشتى باری، آب‌هاى ایران را ترک کرد. اما به جاى هند، ‌انگلیسى‌ها، او و همراهانش را به افریقاى جنوبى بردند و در جزیره “موریس”‌‌ ‌پیاده کردند. در این جریان هم موضوع حمل جواهرات سلطنتى به وسیله رضاخان‌‌ ‌به خارج، مورد توجه محافل داخلى و خارجى قرار گرفت و برخى نمایندگان‌ ‌مجلس، به این موضوع پرداختند. جزیره موریس جاى مناسبى براى رضا شاه نبود، ‌به همین دلیل، پس ازمدتى در نتیجه اقدامات فراوان پسرش به ژوهانسبورگ که‌ ‌موقعیت و آب و هواى مناسب‌ترى داشت، انتقال داده شد و سرانجام در روز ‌‌4 ‌مرداد ماه 1323 خسته و شکسته، به کام مرگ شتافت .


روزنامه رسالت ۱۳۸۷/۰۵/۰۶