بختیار و «نهضت مقاومت ملّی»
دکتر شاپور بختیار در کتاب یکرنگی با دورنگی تمام آمریکایی خواندن خود توسط مردم در روزهای صدارتش را رد میکند و مینویسد:
"[این] شعاری [بود] که به درد منحرف کردن ذهن تودهها میخورد ولی دروغ محض بود. از دو سال پیش از رسیدن به نخستوزیری، من حتی با یک نفر از افراد سفارت آمریکا، از سفیر گرفته تا پایین، دیداری نداشتم. نه در ضیافتها با آنها برخوردی داشتم و نه در خانه خودم آنها را پذیرفته بودم.[1] "
او میافزاید:
"جای تهنیت دارد که وقتی این سفارتخانه را غارت کردند و آرشیوهای آن را بیرون آوردند، برای همه اسنادی که موجب بدنامی و رسوایی بود در آن پیدا کردند جز برای من.[2] "
شاپور بختیار بدون دیدن همه مجلدات اسناد لانه جاسوسی قضاوتی سخت عجولانه کرده است!
در میان اسناد متعدد لانه جاسوسی آمریکا درباره شاپور بختیار، دو سند موجود است که ارتباط او را حدود 3 ماه پس از کودتای 28 مرداد 1332 با سفارت آمریکا نشان میدهد. سند اول، مورخ 27 نوامبر 1953/6 آذر 1332 شرح مذاکرات شاپور بختیار با روی ام. ملبون و جان ام. هویزون ـ دو کارمند سفارت آمریکا ـ است:
"دکتر بختیار با ترتیب قبلی در 4 آذر به سفارت سر زد. قرار ملاقات به دنبال پیشدرآمدهای تلفنی به آقای هویزون در طول هفته گذشته و ملاقاتی کوتاه در دفتر آقای هویزون در 4 آذر صورت گرفت.
دکتر بختیار اشاره نمود که او به وسیله سازمانی مشخص انتخاب شده که با سفارت آمریکا تماس برقرار نماید... سازمان مشخص احتمالاً یک جناح یا شاخه از حزب ایران است... او اشاره نمود که یکی از اشخاص که فعلاً با او همکاری دارد عبدالحسین دانشپور، رئیس سابق شرکت ملی بیمه و رئیس هیئت مدیره شرکت بیمه در طول ماههای آخر رژیم مصدق میباشد...
دکتر بختیار با توصیف گروهش به عنوان ملیگرایان واقعی موضع آنها را به ترتیب زیر بیان کرده است:
1 ـ وفاداری به دکتر مصدق، که ممکن است اشتباهاتی کرده باشد، ولی هنوز بر احساسات 80 درصد مردم ایران فرمان میراند. اشتباهات مصدق به مقدار زیادی قابل نسبت دادن به مشاورانش خصوصاً فاطمی میباشد. حسیبی نیز نظریات اشتباهی را ارائه کرده بود.
2 ـ مخالفت با حزب توده، ولی از طریق اقدامات سازنده، نه سرکوب کننده.
3 ـ عدم مخالفت با دولت زاهدی...[3] "
این ملاقاتها ادامه یافت و در تاریخ 11 آذر 1332 شاپور بختیار به دو آمریکایی فوق گفت:
"... او و دیگر شخصیتهای حزب ایران اکنون به این نتیجه رسیدهاند که حتی ملیگراترین دولتها در ایران بدون دوستی فعال یکی از سه قدرت بزرگ نمیتواند دوام داشته باشد. ثابت شد همکاری با انگلیسیها فاجعهآمیز است، و همکاری با اتحاد شوروی به معنای نابود کردن کشور خواهد بود. حمایت از ایالات متحده نمایانگر تنها امید ایران برای استقلال نسبی است. دکتر بختیار فقط انتقادات ضمنی از سیاست جاری آمریکا در ایران نمود. او مثل خیلی از ایرانیان جوان نسبت به روزولت، رئیسجمهور فقید، به عنوان مرد قرن فکر میکند...[4] "
شاپور بختیار در یکرنگی مشخص کرده که این «سازمان مشخص»، که وی از سوی آن مأمور ارتباط با سفارت آمریکا شد، کدام است:
"دو یا سه هفته پس از کودتا، پیروان مصدق به دیدار من آمدند و نظر مرا درباره مقاومت خواستار شدند. من البته فکر میکردم که تشکیل هسته مقاومت واجب است. همراه چند نفر از دوستان از جمله بازرگان، کمیتهای سری تشکیل دادیم.[5] "
این «کمیته سرّی» چیست؟
سرهنگ غلامرضا نجاتی در خاطراتی که از زبان دکتر غلامحسین مصدق نگاشته، داستان این کمیته را ـ که به نام «نهضت مقاومت ملّی» خوانده میشد ـ شرح داده است:
"سازمان خودجوشی بود که دو روز پس از کودتای 28 مرداد 1332 تشکیل شد. سازمان دهندگان آن آیتالله حاج سیدرضا زنجانی، رحیم عطایی و عباس رادنیا بودند. اعضای اولین کمیته مرکزی، سه نفر بنیانگذاران فوق، به علاوه مهدی بازرگان، دکتر یدالله سنجابی، شاپور بختیار بودند، پس از چندی دانشپور (مدیرکل شرکت بیمه) و سرتیپپور (عضو وزارت امور خارجه) نیز به آنان پیوستند.
سازمان نهضت مقاومت، که به طور مخفی فعالیت میکرد، تا اوایل سال 1332 کمیتههای در بازار، دانشگاه، ادارات دولتی، محلات تهران تشکیل داد... اولین اعلامیه نهضت مقاومت ملی، تحت عنوان «نهضت ادامه دارد»، سه روز [پس از کودتا ـ 31 شهریور 1332 ـ در تهران منتشر شد... پدرم از طریق من [دکتر غلامحسین مصدق]، برادرم احمد و هدایتالله متین دفتری، با کمیته مرکزی مقاومت به طور منظم ارتباط داشت... نهضت تا سال 1334 فعالیت چشمگیری داشت، با وجود روش سرکوبگرانه فرمانداری نظامی سرتیپ تیمور بختیار، در موارد مختلف و به مناسبتهایی... تظاهرات وسیعی ترتیب داد و انظار مردم جهان را متوجه بیدادگریهای رژیم کرد.[6] "
آیا چنین «نهضتی» با هدایت این عناصر ـ که توصیف حماسی فوق آدمی را به یاد نهضت مقاومت فرانسه یا شینفنهای ایرلند میاندازد ـ وجود خارجی داشت، آیا به راستی بهرغم «سرکوبگری» فرمانداری نظامی تهران چنان ابعاد گسترده داشت، و اصولاً آیا این «نهضت» یک جمع پنهان بود؟
در اسناد «لانه جاسوسی» دیدیم که رهبران این «نهضت» از معرفی خود به «سیا»، یعنی عامل کودتای 28 مرداد ـ آن هم با اسم و رسم و مشخصات اعضاء، ابا نداشتند و طبیعی است که چنین جمعی نمیتوانست داعیه «مبارزه با رژیم کودتا» داشته باشد. به علاوه، اسنادی در اختیار ماست که ثابت میکند فرمانداری نظامی «سرکوبگر» تیمور بختیار نه تنها از وجود این محفل اطلاع داشت، بلکه در درون آن نیز دارای عوامل نفوذی بود که جزء به جزء اقدامات آن را گزارش میکردند؛ و به رغم این، «نهضت» بیهیچ گزندی از سوی آن به «مقاومت» ادامه میداد.
یکی از این عوامل نفوذی فردی با نام مستعار «بهمن» بود، که نخستین گزارش خود را در تاریخ 25 بهمن 1332 به فرمانداری نظامی تهران تسلیم کرد.
"25/11/32
تیمسار معظم فرمانداری نظامی تهران
در دو هفته قبل آقای دکتر غلامحسین مصدق ضمن احوالپرسی از اینجانب برای مداوای تورم دندان اینجانب را به مطب خود دعوت نمود [و] پس از چندبار رفت و آمد از من دعوت نمود که با نهضت مقاومت ملی تشریک مساعی نمایم و حتی [یک کلمه ناخوانا] به آقای دکتر شاپور بختیار پاکتی به عنوان معرفی نامه داده شد [.] از آنجایی که علاقه کامل به کشور خود داشته و دارم و هر نوع کمیته و دستهبندی را مخالف مصالح کشور میدانم از این جهت پاکت مزبور را تصدیع و ضمناً آماده میباشم جریانات ملاقاتهای بعدی را به اطلاع برسانم.
با تقدیم احترامات فائقه
پینوشت تیمسار فرمانداری نظامی [:] از پاکت و مراسله جوف آن رونوشت و عکسبرداری شود و سپس آقای بهمن به دکتر بختیار برسانند و جریانات بعدی را مرتب گزارش کند.[7] "
متن معرفینامه دکتر غلامحسین مصدق به زبان فرانسه است و ترجمه آن که توسط فرمانداری نظامی انجام شده چنین است:
"امیدوارم که سلامت باشی. شخص جوانی را که میتواند در راه نهضت ملی با ما همکاری کند نزد تو میفرستم. نامبرده بیچاره چندین دفعه به وسیله نظامیها دستگیر و آزار دیده است و غیره. خواهشمندم چیزی برای او پیدا کنی. با تشکرات قبلی ـ امضاء مصدق، 25/11/31[8] "
رسول مهربان مینویسد:
"جلسات افراد حزب ایران در خانه آقای اصغر گیتیبین که بعدها معلوم شد از همان ایام یا سپهبد بختیار در تماس است، تشکیل میشد و همین شخص که اکنون تحت تعقیب دادسرای انقلاب اسلامی است، نماینده حزب ایران در نهضت مقاومت ملی بود... کار عمده این نهضت مقاومت که خیلی دهن پرکن به نظر میرسید سخت بیمحتوا بود...
عمدهترین فعالیت مستمر نهضت مقاومت ملی ترتیب جلسات هفتگی بود که در آن بیشترین وقت به بحث درباره خیانتهای حزب توده او اشاعه استبداد در روسیه! و سازش انگلیس و روس بود و قدری هم آقایان رجال ملی از خاطرات با مصدق آسمان و ریسمان میبافتند.[9] "
اکنون که اشراف کامل «سیا» و فرمانداری نظامی «سرکوبگر» تیمور بختیار بر «نهضت مقاومت ملی» روشن شد، این پرسش مطرح است که به راستی اگر این محفل چنان ابعادی داشت و اگر خطر جدی از سوی آن متوجه رژیم پهلوی و اربابان آمریکایی ـ انگلیسی آن بود، چرا این شبکه متلاشی نشد و چرا هم چون «فدائیان اسلام» کار آن با بازداشت و شکنجه و اعدام خاتمه نیافت؟ چرا در شرایطی که شخصیت معمر و محترمی چون آیتالله کاشانی با زشتترین برخوردها و توهینها از سوی فرمانداری نظامی مواجه بود و روحانی آزادهای چون نواب صفوی درزیر شکنجههای غیرقابل و ضعف قرار میگرفت، رژیم پهلوی اجازه میداد که این «نهضت» به حیات خود ادامه دهد؟ این پرسش را دکتر شاپور بختیار پاسخ گفته است:
"پادشاه میتوانست همه ما را تیرباران کند، تمام امکاناتش را داشت. چرا چنین نکردم؟ گرچه پادشاه مرد بیرحمی نبود [!] ولی من تصور نمیکنم فقط به دلیل بزرگواری چنین نکرد. به گمان من آمریکاییها که از واکنش اذهان عمومی دنیای غرب واهمه داشتند [!]، او را از چنین اقدامی منصرف کردند. در آن سالهای جنگ سرد، اعدام کمونیست ها و تروریستها [یعنی فدائیان اسلام] قابل توجیه بود، ولی کشتن وطنپرستانی که تنها گناهشان داشتن عقایدی سوای عقاید پادشاهان بود مفهوم نمیافتاد.[10] "
معهذا، شاپور بختیار پس از کودتای 28 مرداد یکماه (از 28 بهمن تا 28 اسفند 1332) توسط فرمانداری نظامی محترمانه بازداشت شد، ولی نه به جرم عضویت در «نهضت مقاومت»، بلکه در چارچوب روش عمومی دربار برای زهرچشم گرفتن از رجال «ملّی». او در سال بعد نیز مجدداً به زندان افتاد.
"... یک بار دیگر من به اتهام توطئه علیه امنیت داخلی کشور با همکاری حزب توده! [علامت تعجب از بختیار است] محکوم شدم، یعنی اتهامی که هرکس مرا بشناسد میداند چقدر از واقعیت به دور است.[11] "
در این گفته بختیار بار دیگر «تراکم صداقت و حقیقتگویی» به مرز انفجار رسیده است.
ارتباط شاپور بختیار با سازمان نظامی حزب توده کاملاً صحّت داشت. گزارش رکن دوم فرمانداری نظامی شهرستان تهران (9/8/133) چنین حکایت میکند:
"... پس از کشف سازمان افسری حزب توده مدرکی به دست آمده که [شاپور بختیار] برای فعالیت بر علیه دولت با سازمان افسری حزب توده به وسیله سروان شهربانی صادقی[12] عضو سازمان مذکور تماس گرفته و آنها را دعوت به همکاری نموده است [،] لذا مجدداً در تاریخ 11/6/33 دستگیر و برابر ماده 5 بازداشت و تحت بازجویی قرار گرفته و اعتراف کرد که با سروان صادقی آشنا است و منظورم این بوده که اسامی تعدادی افسران دستاندر کار شهربانی را از ایشان بخواهم که هر موقع به وزارت کشور منصوب شدم از وجود این افسران استفاده نمایم... "
چرا شاپور بختیار این مسئله واضح را کتمان میکند؟ آیا در پس کاسه نیم کاسهای نهفته نیست؟ در آن زمان چنین عملکردی میتوانست سر آدمی را به باد دهد، ولی شاپور بختیار در دادگاه تجدیدنظر جنجه یک فقط به 3 سال حبس تأدیبی محکوم گردید و تازه این مدت را هم در زندان نماند و در تاریخ 26/10/1334 با عفو ملوکانه آزاد شد، پوشیده گویی را کنار مینهیم و رک و پوست کنده این سؤال را مطرح میکنیم که آیا ارتباط بختیار با سازمان نظامی حزب توده جزیی از عملیات نفوذی سرویسهای غرب علیه شبکه ایرانی شوروی نبود؛ عملیات پنهانی که بختیار مجاز نبود اسرار آن را در مقابل بازجویان فرمانداری نظامی و دادیاران قضایی فاش کند و لذا مجبور شد عواقب ناچیز آن را متحمل شود؟! اگر سوءظن برخی سران وقت جبهه ملّی به بختیار را مدنظر قرار دهیم، اگر کردار بختیار در سالهای پسین را با حوصله مرور کنیم، در خواهیم یافت که این فرضیه نه تهمت است و نه تحمیل عناد سیاسی بر تحلیل تاریخی.
«پایمردی» دکتر شاپور بختیار
شاپور بختیار در زیستنامه رسمیاش درباره «مبارزات» و «پایمردی» خود سخنها گفته است:
" من چند بار به همکاری دعوت شدم. شخص پادشاه برای من پیغام فرستاد که به هیئت دولت وارد شوم یا اگر قصد خارج شدن از ایران را دارم سفارتی را انتخاب کنم. به جای گذرنامه معمولی به من پیشنهاد گذرنامه دیپلماتیک میکردند! ولی من میان رفاه و پایمردی یکی را میبایست انتخاب میکردم. آدم نمیتواند وزیر یا سفیر باشد و بعد بگوید: من با آنچه اعلیحضرت میکند مخالفم. برای من ممکن نبود که وقتی و الا حضرت اشرف به محلی وارد میشود با لباس تمام رسمی به پیشوازش بروم و دم هواپیما به تعظیم و تکریمش مشغول شوم. این از امکانات من خارج بود. آدمی یا با همه دل و جان سیاستی را میپذیرد و یا میگوید: خیر![13] "
نخست به 5 سال و 8 ماهی که «مرغ توفان» مدعی است در زندان پهلوی گذرانیده بپردازیم؛ هر چند این «سند افتخار» در مقابل جان هزاران جوانی که به جوخه آتش سپرده شدند و یا سالیان دراز عمر خود را در شکنجهگاههای رژیم پهلوی سپری کردند، سخت حقیر است.
شاپور بختیار در طول زندگی خود 5 بار بازداشت شد که ماجرای دو نوبت آن را گفتیم. دو نوبت دیگر به زمان دولت دکتر علی امینی و توطئههای وی برای سقوط این دولت بازمیگردد؛ اقدامی که به سود شاه بود و در آینده به آن خواهیم پرداخت. آخرین بازداشت بختیار به همراه سایر سران جبهه ملی مقارن با رفراندوم 6 بهمن 1341 و توسط دولت علم و به منظور مهار کردن تنشهای ایجاد شده در زمان دولت امینی بود. مجموع این بازداشتها 2 سال و 8 ماه و 3 روز بود، که با 5 سال و 8 ماه ادعایی بختیار فقط 3 سال ناچیز تفاوت دارد.
زمان و مدت این بازداشتها چنین است:
1 ـ 28/11/32 ـ 28/12/32 1ماه
2 ـ 11/6/33 ـ 26/10/34 1 سال و 4 ماه و 15
3 ـ 31/4/40 ـ 24/5/40 23 روز
4 ـ 8/11/40 ـ 24/5/41 6 ماه و 16 روز
5 ـ 4/11/41 ـ 13/6/42 7 ماه و 9 روز
جمع 2 سال و 8 ماه و 3 روز
در تمامی سالهای پس از کودتای 28 مرداد 1332، رژیم پهلوی منع قانونی در راه فعالیت حزب ایران ایجاد نکرد و این «حزب» به سان یک محفل فاقد تحرک سیاسی موجودیت داشت. آزادی عمل حزب ایران تا بدان حد بود که در تابستان 1335 کنگره خود را با حضور قریب به 30 عضو برگزار نمود و اللهیار صالح را مجدداً به عنوان دبیرکل برگزید. هر چند افرادی چون علی اصغرپارسا، مهندس علیقلی بیانی، عبدالحسین دانشپور، عبدالله کاظمی، توکل امیر ابراهیمی، علی اردلان، مهندس جهانگیر حقشناس و دکتر شاپور بختیار در این کنگره به عنوان اعضاء کمیته مرکزی انتخاب شدند، ولی بسیاری از آنان ـ بهویژه بختیار ـ به فعالیت حزبی تمایلی نشان نمیدادند.[14]
در این دوران، اعضای حزب ایران با شتاب به سوی فرصتهای اقتصادی پدید شده و فعالیتهای سوداگرانه روی میآوردند. ریچارد کاتم مینویسد:
"شاه در دهه 1950 حاضر شد به توصیه ابوالحسین ابتهاج افراد لایق و کاردان را به رغم تمایلات آشکاری که بعضی از آنان نسبت به جبهه ملی داشتند در دستگاه اداری کشور بهویژه در سازمان برنامه استخدام کند. این تصمیم باعث شد که فرایند جذب و ادغام متخصصان جوان و حرفهای برای تشکیل مبانی تکنوکراتیک رژیم شاه آغاز گردد. این عده که تا حدود زیادی به علت پربها دادن به قدرت نیروهای بیگانه، رژیم را در موقعیتی مستحکم میپنداشتند و امکان احراز پست و مقامهای پرنفوذ نیز آنان را به وسوسه انداخته بود، بر روی هم جذب رژیم شدند. این اقدام باعث گردید که بخش غیرمذهبی نهضت ملی در میان نسل جدید ایرانیان از یک پایگاه حمایت اولیه محروم شود.[15] "
از شاخصترین این افراد باید به مهندس صفیاصفیا اشاره کرد. او، که از اعضاء مؤسس حزب ایران بود، در مهرماه 1334 به سمت مشاور عالی سازمان برنامه منصوب شد و در سال 1339 به جای خسرو هدایت در رأس سازمان برنامه قرار گرفت. در این زمان حزب ایران یکی از باندهای نیرومند مقاطعهکاری و واسطگی کشور بود.[16]
در 15 دی 1335، ژنرال دوایت آیزنهاور ـ رئیس جمهور آمریکا از حزب جمهوریخواه و تصویب کننده کودتای 28 مرداد ـ دکترین خود را در راستای توسعه جهانگستری امپریالیستی ایالات متحده در خاورمیانه اعلام داشت.
"پرزیدنت آیزنهاور در آستانه دومین دورة ریاست جمهوری خود لایحهای به کنگره آمریکا پیشنهاد کرد که به «دکترین آیزنهاور» مشهور شد. او ضمن انتقاد شدید از مقاصد جاهطلبانه شوروی در خاورمیانه اعلام داشت که پس از خروج نیروهای انگلیس و فرانسه از مصر خلائی در خاورمیانه ایجاد شده که نباید گذاشت شوروی آن را پر کند و از کنگره اجازه خواست به همه کشورها یا بعضی از کشورهای این منطقه که مایل باشند کمک اقتصادی و نظامی اعطا کند به شرط اینکه کشورهای مزبور در ازاء آن اجازه استفاده از خاکشان را به نیروهای مسلح آمریکا بدهند.[17] "
دکترین آیزنهاور مورد استقبال بخشی از ملیگرایان ایرانی قرار گرفت و کمیته مرکزی حزب ایران ـ که به تعبیر دکتر هوشنگ مهدوی «ستون فقرات» ملیگرایان محسوب میشد ـ[18] در اول بهمن 1335 طی اعلامیهای به امضا اللهیار صالح به تأیید آن پرداخت. در این اعلامیه «روح» پیام آیزنهاور «بر ضد امپریالیسم و کلنیالیسم و موافق با احترام [به] حقوق بشر و آزادی فرد و استقلال ملل در اداره امور خود و تقویت وطنپرستی و تقوا» تشخیص داده شد.[19] معهذا، این مواضع با مخالفت بخشی از ملیگرایان که «خیانت» آمریکا به دولت مصدق برای آنان غیرقابل بخشایش جلوه میکرد ـ مواجه گردید.
سند مورخ 23 بهمن 1335 ساواک، گردانندگان واقعی حزب ایران در آن زمان و مخالفین اعلامیه اول بهمن 1335 را چنین معرفی میکند:
"برابر گزارش رسیده اشخاصی که با حزب ایران فعلاً همکاری مینمایند و در واقع هیأت مدیره حزب را تشکیل دادهاند عبارتند از آقایان: مهندس احمد رضوی، دکتر مهدی آذر، مهندس احمد زیرکزاده، دکتر ناظر زاده، دکتر غلامحسین صدیقی، مهندس سیفالله معظمی، مهندی بازرگان.
اشخاصی که در کمیته نهضت مقاومت ملی بودند و تا به حال با اعلامیه اللهیار صالح مخالف هستند عبارتند از آقایان حاج سیدرضا زنجانی، مهندس حسیبی، دکتر سیدعلی شایگان، مهندس حقشناس، دکتر محمدعلی ملکی، دکتر ملک اسماعیلی، دکتر کمال جناب، تیمسار بازنشسته صارم، سرتیپ بازنشسته قلعهبیگی، سرتیپ بازنشسته هوشمند افشار، سرتیپ بازنشسته احتسابیان. "
اعلامیه اللهیار صالح نقطه عطفی در تقابل دو دیدگاه میان ملیگرایان بود. در نتیجه، رژیم پهلوی فشارهایی را بر «جناح تندرو» آغاز کرد و به دستگیری تنی چند از فعالین «نهضت مقاومت ملی» و مخالفین اعلامیه حزب ایران دست زد. مرکز جوشش این مخالفتها جوانان پیرامون «نهضت مقاومت ملی»، و به تعبیر نویسنده بیوگرافی صالح «جوانهای احساساتی و خشمناک از سیاست آمریکا»،[20] بودند که بخش مذهبی جریان ناسیونالیسم ایرانی را تشکیل میدادند. از جمله جوانان بازداشت شده مهندس عزتالله سحابی بود.
موضع شاپور بختیار در این میانه چه بود؟ برای پاسخ به این پرسش به اظهاراتی استناد میکنیم که وی در مصاحبه مورخ 20/8/1336 با تیمسار دکتر سیفالله فروزین ـ مقام عالیرتبه ساواک ـ بیان داشت:
"... حزب ایران نظر به عدم توافق با تندرویهای جمعیت موسوم به نهضت مقاومت ملی و اختلاف روشن و سنخ فکر دستور عدم همکاری با سازمان را صادر نمود و جناب آقای صالح در یک سال و نیم قبل دلیل آن را برای خود اینجانب توضیح دادند... روش حزب ایران هم همان است که در اعلامیه اول بهمن 1335 ما تعیین شده... افراد مملکت ما همه بهجز عده بسیار معدودی آرزوی اعتلاء و ترقی کشور را دارند ولی هر یک به طور خاصی برنامه وصول به مقصود را تنظیم مینمایند. ولی مکتب ما (حزب ایران) با نهضت مقاومت... قابل مقایسه نیست. ممکن است افراد وطنپرستی در آنجا باشند [،] ولی به طور قطع... افراد مشکوک و شاید ماجراجویی هم بین آنها باشد...
حزب ایران همواره طرفدار قانون اساسی و سلطنت مشروطه بوده و میباشد. اگر ظرف 14 سال حیات سیاسی مرتکب اشتباهی هم شده باشد تعمداً نبوده. و تا آنجایی که بنده اطلاع دارم بسیاری از رفقای حزبی ما هم اکنون در پستهای حساس میباشند و این خیال پوچ و موهوم است که حتی یک نفر در حزب ایران مخالف رژیم سلطنت یا بدخواه اعلیحضرت همایونی باشد. نظریات حزب ایران که یک حزب سوسیالیستی اعتدالی میباشد مدون است، همه میتوانند از آن مطلع باشند. شخص خود اینجانب همانطوری که دستگاه مطلع است در روزهای 25 تا 28 مرداد در مقابل افرادی که میخواستند در وزارتی که اینجانب تصدی آن را داشتم عکس اعلیحضرت را پایین بیاورند ایستادگی کردم ـ ولی تقاضایی هم بعداً نداشتم. وظیفه انجام شد در روزهای مشکل...[21] "
زندگی سیاسی بختیار در این سالها به این کنارهگیری «معصومانه» ختم نمیشود. مدتی بعد ردپای او را در اروپا مییابیم و در عملیاتی شگفت!
در میان اسنادی که اکنون در دسترس ماست، گزارشی است از مدیرکل امنیت داخلی به ریاست ساواک به تاریخ 29/5/1346؛ یعنی زمانی که ناصر مقدم هدایت اداره کل سوم و نعمتالله نصیری ریاست ساواک را به عهده داشتند. در این گزارش ضمن شرح سوابق بختیار از جمله چنین آمده است:
"به موجب اظهارات آقای دکتر [منوچهر] آزمون، در اواخر سال 1957 یا اوایل 1958 هنگامی که نامبرده نماینده ساواک در آلمان بود دکتر شاپور بختیار با معرفی نامه سپهبد بختیار به وی معرفی میشود تا از او به عنوان نماینده جبهه ملی جهت ملاقات با رهبران حزب منحله توده استفاده نماید. در اجرای این تصمیم، دکتر بختیار به عنوان نماینده جبهه ملی ایران در ژنو با سران حزب توده ملاقات کرده و آنان برنامه حزب خود را در این ملاقات تشریح کردهاند و نامبرده مذاکرات را که به وسیله ضبط صوت ضبط شده بود در اختیار نماینده ساواک قرار داده است.[22] "
فعالیت اطلاعاتی بختیار در ارتباط با حزب توده مقارن با زمانی است که رهبری متواری این حزب به دستور کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی و در اوایل سال 1958 از مسکو به لایپزیک (آلمان شرقی) منتقل شد و حزب سوسیالیست متحده آلمان امکانات وسیعی در اختیار آن نهاد و بدینسان مرحله جدید فعالیت آن آغاز شد.[23] "
خاطرات دکتر شمسالدین امیرعلایی نشان میدهد که این فعالیت اطلاعاتی شاپور بختیار تا سال 1339 ادامه داشته است. امیرعلایی، که در آن زمان در بندر آنورس بلژیک سکونت داشته، مینویسد:
"در تاریخ 25 فوریه 1960 [6 اسفند 1339]... پای تلفن مرا خواستند. شخصی با زبان فارسی گفت: آقا، من از طرف دکتر شاهپور بختیار که به اروپا آمده است به شما تلفن میکنم، شما منزل تشریف نداشتید، آیا ایشان به شما تلفن کردهاند؟ گفتم: نه، شما کی هستید؟ گفت: من منوچهر آزمون. گفتم: ایشان به من تلفن نکردند. گفت: خواهند کرد (او میخواست اطمینان مرا به خودش جلب کند). پس از یک ربع ساعت مجدداً تلفن صدا کرد و خود دکتر شاهپور بختیار که صدای ایشان را میشناختم پای تلفن بود. از آنجا که مطمئن شده بودم که تلفن اولی از طرف ایشان بوده دیگر نگفتم کسی از طرف شما تلفن کرده بود... مشغول صحبت شدیم. ایشان گفتند: «از طرف ماوراء بحار (مقصودشان آمریکاییها بود) میخواهند با تودهایها مذاکره کنیم که ببینیم چه میخواهند...» ... من مطمئن شدم که شخصی که به نام آزمون تلفن کرده بود از طرف آقای شاهپور بختیار بوده و در جریان بوده است. این بار آزمون مجدداً تلفن کرد و گفت: آقای دکتر بختیار به شما تلفن کردند؟ گفتم: بلی... گفت: این آقایان (یعنی تودهایها) میخواهند در خارج از بلژیک مثلاً در آلمان شرقی ملاقات بشود. من گفتم: آقا بنده هرگز از آنورس خارج نمیشوم و چون درخواست اقامت چند ماهه کردهام اشکال ویزا هم دارم (واقعاً هم راست بود). گفت: پس باز هم با آنها مذاکره میکنم. سپس آقای دکتر بختیار تلفن کرد و گفت: این آقایان میگویند در سوئیس ممکن است ملاقات کنیم... من به آقای دکتر بختیار گفتم: شما تصور نمیکنید که این شخصی که به نام آزمون به من تلفن کرد از طرف دستگاه باشد؟ گفت: چرا، معلوم شد او دوبلژ و بازی میکند، ینی دو دوزهبازی میکند (این بیان را به این دلیل کرد که دید من به او سوءظن پیدا کردم)، ... از حرف من فهمید که من بیدارم و ملاقات نمیکنم و گفت: آدرس مادر زنم را در پاریس به شما میدهم... باری مجدداً آقای آزمون به من تلفن کردند که این آقایان میگویند [در] سوئیس ملاقات کنیم. من چون باطناً حاضر نبودم ملاقاتی بکنم گفتم: آقا بنده حاضر نیستم ملاقات کنم. هر کس با من کاری دارد به آنورس بیابد. گفت: ولی مسایل مادی مطرح است که نمیتوانند بیاند. گفتم: اصلاً ملاقات با تودهایها چه فایدهای دارد. من آنورس آمدهام که با هیچ ایرانی ملاقات نکنم و مشغول کار خود هستم. گفت: ببینم چه میگویند و تلفن را قطع کرد...[24] "
دکتر امیر علایی شرح میدهد که وی براساس قرائنی متوجه شد سرهنگ زیبایی ـ شکنجهگر معروف فرمانداری نظامی و ساواک که در آن زمان به عنوان وابسته نظامی سفارت ایران در بلژیک حضور داشت ـ نیز در جریان این ماجراست.
آیا این فعالیت جاسوسی بختیار ادامه همان ارتباطی نیست که وی در سال 1332 با سازمان نظامی حزب توده برقرار نمود؟ این پرسشی است که تنها با اتکاء به اسناد و مدارک بیشتر میتوان بدان پاسخ داد.
[1]. همان مأخذ، ص 194.
[2]. همان مأخذ، ص 195.
[3]. مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریکا. دانشجویان مسلمان پیرو خط امام. ج 2، تهران: آبان 1366، صص 88 ـ 89.
[4]. همان مأخذ، صص 90 ـ 92.
[5]. شاپور بختیار، همان مأخذ، ص 94.
[6]. دکتر غلامحسین مصدق. همان مأخذ. صص 160 ـ 162 (تأکید در متن از ماست).
[7]. سند پیوست (شماره یک).
[8]. سند پیوست (شماره دو).
[9]. رسول مهربان. همان مأخذ، ج 1، ص 130 (علامت! در متن از مهربان است).
[10]. شاپور بختیار. همان مأخذ، ص 114.
[11]. همان مأخذ، ص 96.
[12]. سروان صادقی در دادگاه نظامی به 15 سال زندان محکوم گردید و پس از ابراز ندامت در اواخر سال 9336 آزاد شد.
[13]. همان مأخذ، صص 96 ـ 97.
[14]. اسناد موجود کنارهگیری کامل شاپور بختیار را از حزب ایران نشان میدهد، تا حدی که در کمیته مرکزی حزب، فرد دیگری جایگزین او شد. مهندس جهانگیر حقشناس در بازجویی مورخ 22/8/36 مینویسد: «آقای دکتر شاپور بختیار به واسطه گرفتاری شخصی نمیتوانست همیشه حاضر باشد [و لذا] یک نفر از اعضای علیالبدل جانشین ایشان شدند.»
[15]. مصدق. نفت، ناسیونالیسم ایرانی، ص 62.
[16]. اعضاء حزب ایران از نخستین تکنو کراتهایی بودند که از سال 1325 با هدایت دکتر علی امینی سازمان برنامه را بنیاد نهادند و سپس در پیرامون اداره اصل چهار ترومن ـ به ریاست ویلیام وارن ـ به کار پرداختند. پیشینه پیوند برخی از آنان با کمپانیهای آمریکایی کهنتر از این تاریخ است. برای نمونه، دکتر محمدعلی ملکی ـ وزیر بهداری دولت مصدق ـ در سال 1312 تحصیلات خود را با خرج بنیاد راکفلر در پاریس به پایان برد و در ایران در اداره اصل چهار ریاست کمیسیون را به عهده داشت.
[17]. عبدالرضا هوشنگ مهدوی. تاریخ روابط خارجی ایران. تهران: چاپ اول، 1368، صص 140 ـ 141.
[18]. همان مأخذ، ص 141.
[19]. خسروسعیدی، همان مأخذ، ص 165.
[20]. همان مأخذ، ص 166.
[21]. سند پیوست (شماره 3).
[22]. سند پیوست (شماره 4).
[23]. احسان طبری، کژ راهه ـ خاطراتی از تاریخ حزب توده، تهران: امیرکبیر، چاپ دوم، 1366، صص 182 ـ 183.
[24]. شمسالدین امیر علایی. مجاهدین و شهیدان راه آزادی. تهران: دهخدا، چاپ اول، 1358، صص 568 ـ 571. دکتر کریم سنجابی نیز ارتباطات شاپور بختیار با ساواک در این دوران را تأیید میکند، ولی آن را به ارتباطات شخصی شاپور بختیار با تیمور بختیار ـ رئیس ساواک ـ نسبت میدهد. سنجابی مینویسد که «دکتر شاپور بختیار با تیمور خیلی نزدیک بود» و سابقه این نزدیکی را دوران مصدق ذکر میکند: «شاپور... نسبت به پسر عمویش خیلی دوستی داشت. در زمان حکومت دکتر مصدق که سپهبد بختیار سرهنگ بود و او را فرمانده تیپ کرمانشاه کردند شاپور بختیار به من تلفن کرد و او را به منزل من آورد که در آنجا اظهار سرسپردگی و خدمت به دستگاه دکتر مصدق بکند و من هم در خدمتش از او پشتیبانی بکنم...» به گفته سنجابی، شاپور بختیار در زمان دولت اقبال کمیتهای به طرفداری از کشورهای آفریقایی و آسیایی تشکیل داد که سنجابی نیز مدتی در آن عضویت داشت. سنجابی این کمیته را به تیمو بختیار منتسب میکند (سنجابی، همان مأخذ، صص 161 ـ 164). انتساب این حوادث به روابط شخصی دو پسر عمو بسیار سادهاندیشانه است. بدینترتیب پیشینه فعالیتهای شاپور بختیار در سالهای 1330 ـ 1332 و واقعیت ماجرای بازداشت وی در شهریور 1333 بسیار تاریک جلوه میکند.
مطالعات سیاسی، کتاب اوّل، پائیز 1370
نظرات