مصاحبه با آیت‌الله میرزا غلامحسین جعفری همدانی


5390 بازدید

 انقلاب اسلامی، خیزشی است فطری، خاستگاه آن، جانهای پاک و باورهای دینی مردم است. گوارا میوه ای است از شجره طیّبه عبودیت حق، سهم و نقش هر کس در پیدایی و استمرار آن، منوط به فطرت الهی و مایه وری ایمان اوست. آنانی در این بزم. مقرّب ترند و جام بلا را عاشقانه نوشمی کنند که در عرصه پیکار با نفس فیروزمندتر و در اطاعت و عبودیت حق، خاضع ترند.

 عالم غیور خطّه همدان. که جانش را با بهره وری از فیوضات آیات عظام: ابوالحسن اصفهانی، ابوالحسن مشکینی، صاحب حاشیه کفایة و آقا صیأ عراقی پروریده و با اعانت از خاتم الأوصیأ علی مرتضی، فطرتش را بستر تجلّی حقایق کرده بود، از ابتدای نهضت مقدّس پانزده خرداد، حقانیّت و اخلاص بنیاد گذار آن را دریافت و در دفاع از این حرکت الهی وزنده نگهداشتن این صلای بیداری، رنجها و بلاها را به جان خریدار شد.

کلمات متین و آتشین او در مسجد جامع چهل ستون تهران، خواب زدگان را بیداری بخشید و صراحت لهجه اش خواب از چشم مزدوران شاه و ساواک ربود.

از امام، (قدس سره) با شگفتگی ویژه ای یاد می کند. پیروزی انقلاب اسلامی را وامدار غیرت دینی و اخلاص الهی آن بزرگمرد و ایثار و فداکاری مردم مسلمان می شمارد.

حوزه: با تشکر از حضرت عالی که مصاحبه با مجلّه ما را پذیرفتید لطفاً اجمالی از زندگی علمی - تحصیلی خود را بیان کنید

استاد: بنده به سال 1324، ه . ق . در روستای شانگرین، از توابع همدان، متولد شدم .

پدرم، مردی متعبد و متدین بود. با این که اهل کسب و کار بود، ایّام دهه عاشورا، منبر می رفت و برای مردم روستا، روضه می خواند.

در سال 1337 ه . ق . برای تحصیل علوم دینی، به همدان رفتم. مدّت اقامت من در این شهر، تا سال 1342 ه . ق . به طول انجامید. در سال 1342، برای ادامه تحصیل، به حوزه علمیه قم رفتم. در این حوزه، تا پایان شرح لمعه و قوانین، در خدمت اساتید معظم، تلمذ کردم .

در سال 1345 ه . ق . به حوزه نجف اشرف رفتم. به مدّت 23 سال، یعنی تا سال 1368 ه . ق . در این حوزه مشغول به تحصیل بودم و از محضر اساتید گرانقدر آن دیار بهره بردم.

حوزه: اساتید محترمی که در قم، از محضرشان بهره برده اید، نام ببرید و اگر خاطره و مطلب آموزنده هم از آن دوران به یاد دارید، بیان کنید

/

استاد: قوانین را خدمت مرحوم آقا میرزا محمد همدانی ثابتی خواندم و شرح لمعه را خدمت مرحوم آخوند ملا علی همدانی و آقا شیخ غلامرضا طبسی، پدر آقای طبسی، تولیت آستان قدس رضوی. سالی که به قم آمدم مصادف بود با تبعید حضرات آیات: آقا سید ابوالحسن اصفهانی و آقای نائینی از عراق به ایران و اقامت آن بزرگواران در قم.

این ایّام، همزمان بود با نیمه شعبان و عید نوروز. از این روی، مردم از تهران و شهرستانها، برای زیارت حضرت معصومه (س) و دیدار با این دو بزرگوار، به قم می آمدند. کثرت مسافران در قم، به قدری بود که دولت مانع آمدن مردم از تهران به قم می شد ؛ لذا مردم از طریق قزوین، ملایر و اراک به قم می آمدند.

بزرگان و متعینین قم، در آن زمان عبارت بودند از حضرات آیات: آقا میر سیّد علی یثربی کاشانی، آقا سیّد محمد خوانساری و آقا شیخ محمد علی اراکی .

حوزه: در حوزه علمیه نجف اشرف، از محضر چه اساتیدی بهره برده اید/

استاد: وقتی به نجف وارد شدم، از آن جا که سطوح عالیه را نخوانده بودم، ابتدا از محضر آقا میرزا ابوالحسن مشکینی، رسائل، کفایه و مکاسب را فرا گرفتم. پس از این مرحله، در درس خارج اساتید وقت حوزه، حضرات آیات: سید ابوالحسن اصفهانی، مرحوم آقا ضیأ عراقی، آقا شیخ محمد حسین کمپانی و آقای نائینی حاضر می شدم.

البته مرحوم مشکینی هم، درس خارجی شروع کردند که در آن درس هم، شرکت می کردم.

از ابتدای ورود به نجف، در درس خارج مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی تا آخر عمر شریف آن بزرگوار، شرکت کردم. انصافاً، فقه خوبی داشت. مرحوم آقا شیخ محمد تقی آملی، فقه ایشان را بر فقه مرحوم نائینی ترجیح می داد.

پس از فوت مرحوم آقا ضیأ، هیچ فقهی جز فقه آقا سید ابوالحسن اصفهانی نرفتم. اسفار را خدمت آقا سید حسین بادکوبه ای و آقا میرزا احمد آشتیانی و منظومه را خدمت شیخ مرتضی طالقانی فرا گرفتم.

حوزه: حضرت عالی، تقریرات و یا تألیفاتی هم دارید

استاد: تالیفات، خیر، امّا مطالب درسهایی را که شرکت کرده ام، نوشته ام: اصول مرحوم کمپانی، دو دوره اصول مرحوم آقا ضیأ عراقی، اصول و فقه آقا سید ابوالحسن اصفهانی و مرحوم مشکینی.

حوزه: ثبت و ضبط درسها، در حوزه نجف چگونه بود.

استاد: در حوزه نجف، معمول این بود که کسی در سر درس، چیزی نمی نوشت. شاگرد،سخن استاد را به دقّت گوش می داد و در ذهن می سپرد و پس از درس، آنچه را که فهمیده بود و از درس، براشت کرده بود، به روی کاغذ می آورد.

به نظر من، این شیوه، شیوه خوبی است و از شیوه نوشتن در سر درس، که در برخی از حوزه ها رایج است، بهتر است. زیرا ممکن است همه مطالبی را که استاد بیان بکند، فرد تند نویس، به روی کاغذ بیاورد، ولی بعد، مصود را نفهمد و متوجّه نشود که ستاد در پی تبیین چه مسأله ای بود. امّا تقریر پس از درس، مسلم چیزی است که شاگرد به آن رسیده و فهمیده است و این، بسیار ارزش دارد.

علاوه بر این روش، که واقعاً شاگرد را می پروراند و قوّه استنباط را در او تقویت می کرد، روش دیگری هم برای بهتر فهمیدن درس بود و آن این که: پس از درس، شاگردان برجسته و خوش فهم و کسانی که دور دوم شرکت آنان در درس بود، مطالب استاد را برای دیگر شاگردان تقریر می کردند. مثلاً، مرحوم آیة الله خویی، درس مرحوم کمپانی را برای ما تقریر می کرد.این شیوه، بسیار عالی بود که متأسفانه اکنون در حوزه ها معمول نیست.

حوزه: حضرت عالی تدریس هم داشته اید/

استاد: بله. در نجف که بودم مدتی مباحثه سطح و خارج داشتم. وقتی که به ایران آمدم نیز، مباحثه کفایه و مکاسب ادامه یافت.

چون مشهور است که هر کس کتاب حج را مباحثه کند، به مکّه مشرف می شود، من هم این را تجربه کردم و نتیجه گرفتم. بحث حج را شروع کردم و توفیق تشرّف هم پیدا کردم.

حوزه: از ویژگیهای درس اساتیدی که از محضرشان بهره برده اید، اگر مطلبی دارید، بفرمایید.

استاد: همانطور که عرض کردم، در ابتدای ورود به نجف اشرف، رسائل و مکاسب را خدمت مرحوم مشکینی خواندم. وقتی خارج فقه شروع کرد، در آن نیز شرکت کردم.

ایشان به من، خیلی اظهار لطف می کردند. من هم به ایشان علاقه داشتم .

چون وضع مادی من، نسبتاً، خوب بود؛ زیرا پدرم از همدان، شهریه ای برایم می فرستاد، گاهی می دیدم که مرحوم مشکینی از بازار چیزی می خواهد بخرد، پول جنس را حساب می کردم و تا منزل هم، برایش می بردم. تا این حدّ من به ایشان نزدیک بودم.

# مرحوم مشکینی، نسبتاً، فقه قوّی داشت؛ زیرا از حافضه قوی برخوردار بود. می دانید که در فقه، نسبت به اصول، توسعه ذهنی بیشتری نیاز است. اصول، نقل اقوال است، آن هم در حدّ محدود و سپس، اظهار نظر، ولی فقه، علاوه بر نقل اقوال، نوعاً برای اثبات نظریه ای، به کتاب و سنّت و اجماع و اصل نیاز است. بنده یک دوره صلات پیش مرحوم مشکینی خوانده ام. به عقیده من، صلات ایشان اگر چاپ بشود، از صلات مرحوم حاج آقا رضا بهتر است. حداقل، نقل اقوال در آن بیشتر است.

# مرحوم آقا ضیأ عراقی، بیان فوق العاده ای داشت. یک مطلب را به چند بیان، می گفت. ایشان، هم فقه می گفت و هم اصول، ولی عمده درس اصول ایشان بود اصول فقه ایشان، خیلی قوّی بود.

آن مرحوم به ظواهر توجهی نداشت. یادم هست، آیه شریفه:

«و لله علی الناس حجّ البیت...»

حجّ را حجّ (به فتحه) می خواند. شاگردان از پای درس، تذکر می دادند و ایشان با خون سردی می فرمود: خیلی خوب، حجّ بیت!

شاگردان ایشان در کوشایی ضرب المثل بودند. نوعاً، در درس ایشان، کسانی شرکت می کردند که عشق به تحقیق و علم داشتند. چون ایشان، شهریه ای به شاگردان نمی داد، تنها علاقه به تحقیق و درس، موجب جذب شاگردان شده بود.

# مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی، فقه بسیار خوبی داشت. مرحوم آقا شیخ محمّد تقی آملی، فقه ایشان را بر فقه آقای نائینی ترجیح می داد.

بنده از ابتدای ورود تا زمانی که ایشان در قید حیات بود، در درس خارج فقه ایشان، شرکت می کردم.

آن بزرگوار، به بنده لطف خاصی داشتند. گاه اگر عرایضی خدمت ایشان می کردم، ترتیب اثر می دادند.

علاوه بر این، ایشان به من دوازده دینار شهریه می داد که چنین رقمی را، حتیّ به مدرسین، نمی داد.

حوزه: اگر خاطره ای از اساتید دوران تحصیل نجف اشرف دارید،بفرمائید/

استاد: از جمله خاطرات من در نجف اشرف، قضیّه کشته شدن فرزند مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی است.

# فردی بنام شیخ علی قمی، بین نماز مغرب و عشأ، با چاقو به آقا زاده ایشان حمله می کند که منجر به قتل وی می شود. در این قضیه، دست آقا سید محمّد پیغمبری، عموی حضرت آیة الله خامنه ای، به خاطر ممانعت و جلوگیری از قتل، زخمی می شود.

از این حادثه غم انگیز، دو خاطره عبرت آموز به یاد دارم:

. 1 چگونگی برخورد حضرت آیة الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی با این حادثه:

ایشان، انصافاً، با این حادثه غم انگیز، با متانت و وقار و شکیبایی برخورد کردند.

در تشییع جنازه، هنگام نماز، که به مرحوم نائینی تعارف کردند اقامه نماز کنند و... با اینکه شاهد بودم از دیدگناش اشک می ریخت، ولی تغییری در حالاتشان و از نظر روحی مشاهده نکردم.

. 2 جلوگیری از فتنه: مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی، به گونه ای در این حادثه مشی کردند که جلو هر گونه سؤ استفاده و فتنه ای گرفته شد.

چون سال پیش از این حادثه، در اربعین حسینی، بین هیأتهای سینه زنی که از نجف به کربلا رفته بودند، با اهالی آن جا درگیری های پیش آمده بود و چند نفری هم از بین رفته بودند، به طور حتم اگر بعد از کشته شدن آقا زاده آقا سید ابوالحسن اصفهانی، دسته ها و هیأتهای سینه زنی به کربلا می رفتند. فتنه ای دیگر به وقوع می پیوست. آقا سید مرتضی خلخالی، از اعاظم نجف، می گفت:

«چند شب قبل از حادثه قتل آقا سید ابوالحسن اصفهانی، در خواب دیدم:

خدمت آقا سید ابوالحسن رسیدم و به ایشان عرض کردم: آقا! امسال، اربعین کجا برویم؟

ایشان در خواب به من فرمود: به زیارت من بیایید!»

وقتی قضیه کشته شدن فرزند آقا سید ابوالحسن اصفهانی پیش آمد، چون مقارن با اربعین حسینی بود، آن سال، نه تنها نجفیها به کربلا نرفتند که هیأتهای اطراف هم، برای سر سلامتی، خدمت آقا سید ابوالحسن، آمدند. هم فتنه ای پیش نیامد و هم خواب، تعبیر شد

# خاطره ای از شیخ مرتضی طالقانی به یاد دارم که عرض می کنم:

ایشان، از شاگردان مرحوم آخوند بود. مردی بود، صاحب کرامت. مجرد و منزوی می زیست و کم در اجتماع ظاهر می شد. شبهای جمعه، عبا را بر سر می کشید و به حرم حضرت امیرالمؤمنین (ع) مشرّف می شد و قبل از طلوع فجر، به خانه بر می گشت. با این که مدرس بود و منظومه تدریس می کرد، روزهای چهارشنبه، کسی را نمی پذیرفت و درس هم نمی گفت. یک وقتی مرحوم آیة الله بروجردی، به هنگام تشرف به مکّه، آمده بود نجف و خواسته بودند به دیدن مرحوم طالقانی بروند، چون روز چهار شنبه بود، هر چه کردند در را به روی ایشان باز نکرد!

آقا سید هادی معری، که بیشتر اوقات در خدمت آقا شیخ مرتضی بود، نقل می کرد:

«کسی از اطراف نجف، آمد پیش ایشان و از این که بچه اش جنّی شده بود، شکوه کرد. شیخ به او گفت:

برو به آنها بگو: مرتضی می گوید بروید.

آن شخص هم می رود و گفته شیخ را عمل میکند، بچه اش خوب می شود.

سال بعد، مجدداً مبتلا می شود. آن شخص به سراغ شیخ آمد که او دیگر مرحوم شده بود.»

قضیّه ای هم مربوط به خودم است که عرض می کنم: در سرداب خانه ما، در نجف، چند عدد مار پیدا شده بود. قضیّه را به استاد گفتم.

ایشان گفت:

برو به آنها بگو: مرتضی می گوید بروید.

من هم رفتم و گفتم. مارها رفتند و دیگر پیدایشان نشد.

# خاطره دیگری که از دوران اقامت در نجف اشرف دارم، مربوط می شود به مجلس روضه ای که هم اکنون در منزل ما بر قرار است: روزهای جمعه ودهه عاشورا.

در نجف، این برنامه را داشتیم و بزرگان لطف می کردند و شرکت می کردند .

برگزاری روضه ،در نجف اشرف ،خصوصاً،در هوای گرم آن شهر، برای ما مشکل بود، زیرا باید اثاثیه را پشت بام می بردیم و درآن جا مجلس را برگزار می کردیم و این کاری بود بس مشکل .این همه کار هم، بر عهده همسرم بود ؛ از این روی، ایشان اعلام کرد که خسته شده ام و نمی توانم انجام دهم وامسال مجلس روضه را برگزار نمی کنیم .

من هم دیدم که مجلس روضه، امری است مستحب و باعث آزار و اذیّت ایشان هم هست، چه لزومی دارد که برگزار شود؛ لذا عرض کردم: مسأله ای نیست، مجلس نمی گیریم.

فردای آن روز، همسرم، آمد و گفت: امسال هم مجلس روضه را برگزار می کنیم.

علّت تغییر عقیده را جویا شدم، گفت: دیشب، حضرت ابوالفضل (ع) را خواب دیدم، به فرمود: چرا مانع از برگزاری مجلس روضه شده ای؟

فهمیدم مجلس ما، مورد توجه این بزرگان است و تا به اکنون، برکت همان توجه، این مجلس، برقرار است.

حوزه: گویای حضرت عالی از دوستان و هم دوره های حضرت آیة الله العظمی خویی، رحمة الله علیه، بوده اید، اگر خاطره ای از ایشان به یاد دارید، لطفاً بفرمایید/

استاد: بله، با حضرت آیة الله خویی، رضوان الله تعالی علیه، همدرس و بسیار رفیق و صمیمی بودیم و حتّی رفت و آمد خانوادگی داشتیم و گاه، شبها، تا ساعتها از شب گذشته، جلسه داشتیم. بعد از ظهرها در درس مرحوم کمپانی شرکت می کردیم و بعد از نماز مغرب و عشأ، من درس آقا ضیأ می رفتم و ایشان، درس مرحوم نائینی شرکت می کردم. به یاد دارم که وقتی که دیدم ایشان رفته است کربلأ، خدمت مرحوم حاج آقا حسین قمی، که آن وقت ایشان در آنجا تشکیلاتی داشت. بنده به خاطر همان رفاقتی که با ایشان داشتم، به ایشان گفتم: چرا آمده ای کربلأ و نجف را که مرکز علم است، ترک کرده ای. خوب است که برگردی نجف ایشان پذیرفت وبعد گفت: می گویند: تا آمدن آقای میلانی شمااین اینجا باشد!

گفتم: معنای این حرف این استکه شما بجای آقای میلانی، این جا هستی!

خلاصه، با تحریکات من، ایشان، مجدداً به نجف برگشت به عضای بیت مرحوم آقای قمی از این عمل من، ناراحت شده بودند.

با ایشان، نشستهای علمی فراوان داشته ایم. از جمله شبها، پس از این که درس مرحوم آقا ضیأ و مرحوم نائینی تمام می شد و سر قبر مرحوم میرزای شیرازی جمع می شدیم و مختصر گفت و شنید با ایشان و دیگر دوستان داشتیم. یکی از کارهای ما برای رفع خستگی این بود که مسأله علمی مطرح می کردیم و بین مردم میرزا عبد الهادی شیرازی و آیة الله خویی نزاع علمی می انداختیم!

یک وقتی آیة الله خویی به من گفت:

«دوست دارم مدرّس بشوم مثل مرحوم آقا ضیأ.»

گفتم: شما بالاتر از این هم می شوید مرجعیّت خواهی یافت!

همان هم شد. ایشان مرجعیّت یافت. مرحوم آقا ضیأ مدرّس قوی بود، ولی اخلاق تندی داشت.

حوزه: حضرت عالی در چه سالی به ایران برگشتید/

استاد: تا مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی، زنده بودند، بنده در نجف بودم. من خیلی به ایشان علاقه داشتم و ایشان هم به من اظهار محبّت می کردند.

پس از فوت ایشان، در سال 1324 ه. ش . تصمیم گرفتم به ایران برگردم، ولی مرحوم شیخ محمّد کاظم شیرازی مانع می شد. ایشان فهمیده بود که من تصمیم گرفته ام به ایران برگردم؛ از این روی به منزل آمد و گفت :

«شرعاً جایز نیست شما به ایران باز گردید؛ زیرا با فوت مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی، حوزه نجف در وضعیّتی نیست که امثال شما، آن را خالی کنند.

فتم: من کاره ای نیستم.

گفت: در هر صورت، تو پله ای از نردبانی هستی که حوزه نجف، قائم به آن است.»

البته حسن ظّن ایشان بود و من کاره ای نبودم.

در سال 1327 ه . ش برای زیارت به ایران آمدم، با این که اصرار زیاد بود بر ماندنم، نمادم و مجدا به نجف برگشتم. ولی تقدیر این بود که در سال 1328 ه . ش . به ایران برگشتم و تا هم اکنون، در تهران مانده ام

حوزه: از فعالیّتهای سیاسی خود و این که از چه زمانی مسایل سیاسی شدید، صحبت بفرمایید/

استاد: ورود من به مسایل سیاسی، به طور جدّی، بر می گردد به پس از تبعید حضرت امام خمینی، رحمة الله علیه، به ترکیه در سال .1343

وقتی که رژیم منحوس پهلوی، به دستور آمریکا، حضرت امام را به ترکیه برد، داماد حضرت آیة الله آقا سید احمد خوانساری، برای دیدن ایشان، به ترکیه رفته بود.

بعد که به ایران برگشت، در جلسه ای که عده ای از افراد مبارز، از جمله حاج مهدی عراقی، حضور داشتند، گفت:

«آیة الله خمینی فرمودند: اگر می خواهید ماندن من در ترکیه به طول نینجامد، در داخل ایران، باید یکسری فعالیتهای سیاسی شروع شود.»

از جلسه که خارج شدیم، به حاج مهدی عراقی گفتم: من که کاره ای نیستم، ولی به اندازه یک ریگ، که در دریا موج ایجاد می کند، اگر مؤثر باشم، وظیفه خود می دانم که اقدام کنم. به همین خاطر مسجد گرمخانه را، که در آن اقامه جماعت می کردم وبه وعظ و ارشاد مردم مشغول بودم، به شکل پایگاهی در آوردم برای روشنگری مردم و افشاگری چهره حاکمان دژخیم. برای این مقصود، از شخصیّتهای مبارز روحانی، از جمله: مرحوم ربانی املشی دعوت کردم تا برای مردم سخنرانی و آنان را به وظایفشان آشنا کند.

حاج مهدی عراقی و دوستان مبارزش هم رفته بودند مسجد بزّازها، تا آن جا را مرکز تبلیغات خود قرار دهند که آقایی که آنجا بوده است، موافقت نکرده بود. آنان هم مسجد ما.

شب هفتم بود که مرحوم ربّانی را دستگیر کردند. آن شب را خودم صحبت کردم و از آن به بعد، آقا شیخ حسن طاهری منبر می رفتند. ایشان را هم دستگیر کردند. برای شبهای بعد آقا شیخ محمد جواد حجّتی را دعوت کردم که منبر بروند. ایشان تشریف آوردند و منبر رفتند. تا اینکه من را هم دستگیر کردند و مسجد ما را و همچنین مساجد اطراف را بستند.

چند ماهی در قزل قلعه با عده ای دیگر از روحانیون، محبوس بودیم.

به آیة الله محسن حکیم، خبر می رسد که رژیم شاه عده ای از روحانیون را بازداشت کرده است. ایشان، بدستگاه فشار می آوردند که اینان را آزاد کنید. از آنجا که بنده و آقای انواری را می شناختند، از ما اسم می برند. از این روی، حکم آزادی ما صادر شد، با این که قرار بود ما را محاکمه کنند و...

در موقع ابلاغ حکم، گفتند:

«آیة الله حکیم، از اعلیحضرت تقاضا کردند که شما را آزاد کنیم.»

من گفتم:

آیة الله حکیم، به شاه دستور داده اند، نه اینکه تقاضا کنند!

در هر صورت ما را آزاد کردند؛ امّا التزام گرفتند که هر وقت برای محاکمه دعوت شدیم، حاضر شویم. مرتبه دیگر که زندانی شدم، مربوط می شود به سخنرانی که در مدرسه فیضیه قم داشتم.

یک وقتی که قم مشرّف شده بودم، وارد مدرسه فیضیّه شدم، دیدم طلاب جمع هستند. مناسب دیدم یکسری از جنایات رژیم را برای طلاب و فضلأ باز گو کنم.

استخاره کردم. خوب آمد لذا در ایوان جلوی دارالشفأ ایستادم و شروع کردم به صحبت و انتقاد از رژیم منحوس پهلوی. به تهران که برگشتم دستگیر و روانه بازداشتگاه شدم. چند ماهی در زندان قزل قلعه بسر بردم. وقتی خواستند آزادم کنند:

«باید التزام بدهی که نه سخنرانی بکنی و نه از شهر خارج بشوی!».

گفتم:

چنین التزامی نمی دهم. مرا برگردانید زندان. حاضر هستم در زندان بمانم، ولی چنین التزامی ندهم!

وقتی این برخورد را از من دیدند، حاضر شدند، بدون هیچ گونه التزامی، رهایم کنند. مرحله سوم بازداشت من، حدود سال 1350 ه . ش که علیه رژیم پهلوی سخنرانی کردم و پس از سخنرانی، توسّط مأموران ساواک دستگیر شدم. به قزل قلعه بردنم. ابتدا، در افرادی بودم. مدتی که گذشت، به بند منتقل شدم. دربندی که من بازداشت بودم، عده ای از بزرگان حضور داشتند، از جمله آیة الله منتظری و حاج سید احمد آقا خمینی. در این بند، به لحاظ سنّی، مرا پیش نماز قرار دادند.

حوزه: لطفاً بفرمایید موضوع سخنرانی اخیر شما چه بود

استاد: این سخنرانی در پاسخ به سخنان شاه بود که در کنار قبر کورش، در تخت جمشید گفته بود: «کورش! بخواب ما بیداریم.»

من در پاسخ به این سخن، مشکلات ومعضلات کشور را بر شمردم و سخنان او را به تمسخر گرفتم. سخنرانی بسیار پر شوری بود. جمعیت هم زیاد بود. پس از این سخنرانی، مرا دستگیر کردند و به قزل قلعه بردند. مدّتی در حبس بودم، بعد آزادم کردند. منتهی به این شرط که کشور را ترک کنم. کشوری تعیین کردند، عراق بود. استخاره کردم که از کدام مرز بروم: خسروی یا بصره؟ مرز بصره خوب آمد؛ لذا از مرز بصره رفتم.

در مرز به من گفتن:

«ورود شما به عراق ممنوع است!»

خیلی ناراحت شدم. متوسّل شدم به فرزند بزرگوار علی(ع)، یار با وفای امام حسین(ع)، حضرت ابوالفضل العباس(ع).

طولی نکشید که یکی از مأمورین از آنجا آمد پیش من و گفت:

«مشکل شما چیست؟»

گفتم: رژیم ایران مرا اخراج کرده است، شما هم مرا راه نمی دهید.

چه کنم؟

گفت: «مسأله ای نیست.»

ماشین آماده کرد و مرا فرستاد بصره. بصره که آمدم مسؤول آنجا گفت:

«شما حق خروج از عراق را ندارید. ممنوع الخروج هستید!»

گفتم: اشکالی ندارد.

مرا تحت الحفظ و روانه نجف کردند.

نجف که رسیدم مرحوم آقا سید مهدی حکیم که خیلی به من اظهار لطف می کرد، گفت:

«اینان اشتباه کرده اند. شما ممنوع الورود به عراق هستید و نه ممنوع الخروج از عراق.»

تأیید می کند سخن ایشان را خبری که بعدها، جناب آقای سید رضی شیرازی، به من دادند. ایشان به من گفتند:

«همان ایّام، اسم شما را در مرز خسروی، در لیست ممنوع الورودهای به عراق دیده بودم.»

گویا علت این تصمیم رژیم عراق، تلگرافی بود که من یک وقتی به مرحوم آیة الله حکیم مخابره کرده بودم و محتوای آن، بر خود داشت با سیاستهای عراق.

بالاخره توسل من به آن بزرگوار (ع)، مشکل را حلّ کرد و مأموران مرزی عراق را دچار چنین اشتباهی کرد.

در هر صورت، در مدرس یکی از مدارس سکنی گزیدم و برخی از بزرگان نجف، از جمله: حضرت امام، رحمة الله علیه، به دیدنم آمدند مرحوم آقا مصطفی خمینی، خیلی به من اظهار لطف می کرد و آن چند روزی که دید بازدید داشتم، ایشان پیش من می آمد و از مهمانها پذیرایی می کرد.

آن مرحوم، روزی از من خواست که با حضرت امام، خصوصی ملاقات کنم .پذیرفتم و خدمت ایشان رفتم .از ایشان خواستم: مقداری با علمای ایران، مدارا کند. چون خود امام، خیلی قاطع و شجاع بود، ولی همه که نمی توانستند آنگونه باشند.

تا وقتی که آنجا بودم، حضرت امام، دو بار، توسط مرحوم آقا مصطفی، برای من پول فرستادند که یک بار آن را قبول نکردم. گفتم: قصد توهین نیست. من برای ایشان جانفشانی می کنم. نیازی ندارم.

بنده باید برای ایشان پول بیاورم.

حضرت امام، رحمة الله علیه، وقتی که در ترکیه تبعید بودند، خیلی تلاش کردم و از بازاریان و تجار پول جمع کردم و برای آن حضرت فرستادم .

بالآخره، اقامت من در نجف، شش ماه طول کشید و به لطف خداوند، بدون این که به مشکلی برخورد کنم، به ایران بر گشتم.

این که می گویم: لطف خدا شامل من شد، واقعاً همین طور بود. زیرا کار آنقدر پیچیده و مشکل بود که آقایی به من پیشنهاد کرد به سفارت ایران در بغداد بروم و التزام بدهم، تا اجازه ورودم را به ایران بدهند.

حاضر نشدم. گفتم: می روم اگر مانع شدند، بر می گردم نجف.

حوزه: اگر خاطرات دیگری از دوران مبارزه دارید، لطفاً بیان کنید.

استاد: خاطرات بسیار است، ولی اکنون به یاد ندارم، جز چند تایی که برای شما عرض می کنم:

# روزی از روزهای مبارزه، سرهنگ طاهری با عده ای منزل ما آمد که مرا بازداشت کند. با عصبانیّت وارد منزل شد. به وی اعتراض کردم و گفتم:

این چه طرز وارد شدن است؟ نه دزدی کرده ام، نه جنایت و نه هم فراری هستم. من که در اختیار شما هستم.

صدا زد: «شیخ نجفی بیا!»

گفتم: درست حرف بزن شیخ نجفی چیست. آقای نجفی. آقای شیخ جعفری!

گفت: «من قصد توهین نداشتم».

بعد، همین بگو مگو را جز پرونده من کرد که: «جعفری به مأمور توهین کرده است.»

# بعد از سخنرانی اخیر، وقتی مرا بازداشت کردند، سرهنگ افضلی خواست مرا ببرد پیش نصیری، رئیس ساواک.

گفتم: این به صلاح نیست. زیرا شنیده ام نصیری، آدم تندی است. احتمال دارد توهین بکند و من هم آدم عصبانی هستم ممکن است جواب او را بدهم و بعد، کار به جایی بکشد که به صلاح شما نیست.

مرا در ماشین نگهداشتند و جریان را به نصیری گفتند. او هم موافقت کرد. مرا به قزل قلعه بردند. پس از چند روزی، مرا به دفتر مقدم، معاون نصیری، که آدم ملایم تری بود، بردند.

مقدم به من گفت:

«آقای جعفری! چرا شما با شاه مخالفت می کنید؟»

شروع کرد به موعظه کردن و سپس پیشنهاد کرد: «به شما ماهانه مبلغی می دهیم بروید در منزل، کنار تلفن بنشینید و آقایی تان بکنید نمی گویم از نظام حمایت کنید، بلکه مخالفت نکنید!»

از این سخن، به شدّت عصبانی شدم و گفتم:

برو این دام را جایی دیگر نه که عنقأ را بلند است آشیانه

گفت: «چرا عصبانی شدید؟»

گفتم: چون به من توهین کردید. شما خیال می کنید ما برای دنیا با شما مخالفت می کنیم که چنین پیشنهادی می کنید. ما اهلش نیستیم.

بله، اینان، خیلی تلاش می کردند افراد را بخرند. برخی سست ایمانان را از همین راه ساکت کردند. دو سال قبل از انقلاب، یکی از این ساواکیها آمد منزل ما و به من پیشنهاد کرد که در امور سیاسی دخالت نکنم و گفت: اگر مداخله نکنی، فلان مبلغ به شما خواهیم داد.

با قاطعیّت دست ردّ به سینه اش زدم.

ولی متأسّفانه، در همان ایّام، به برخی از افراد سست ایمان و کم سواد و بیشتر روضه خوانان دوره گرد، این پیشنهاد شده بود و آنان هم پذیرفته بودند و لکه ننگی شدند در دامن روحانیّت.

البتّه، اینان توجیه می کردند که: ما پول را از ساواک می گیریم، ولی به تعهدی که داده ایم که عمل نمی کنیم! بعد از انقلاب، آن ساواکی در بازجوییهایش گفته بود:

«من از طرف ساواک برای برخی از روحانیون پول بردم تا با ساواک همکاری کنند که پذیرفتند و همکاری کردند.»

بعد لیستی از اسامی این جیره خواران ارائه داده بود.

حوزه:به نظر حضرت عالی، علّت موفّقیّت حضرت امام ، رحمة الله علیه، در به پیروزی رساندن انقلاب اسلامی چه بود.

استاد: بعد از لطف الهی و رهبری حکیمانه حضرت امام، مهمترین عامل در پیروزی انقلاب اسلامی، همّت مردم ایران و حمایت بی دریغ آنان از امام و دستورهای ایشان بود، در تمامی مراحل نهضت. شما ملاحظه کنید عکس العمل مردم را در قیام پانزده خرداد و تبعید ایشان به ترکیه. به خاطر عکس العمل مردم، تبعید ایشان به ترکیه، بیش از یک سال به طول نینجامید.

حال آن که وقتی مرحوم نائینی و آقا سیّد ابوالحسن اصفهانی،به عنوان اعتراض به رژیم عراق، از نجف به ایران می آیند، در عراق، آب از آب تکان نمی خورد و عکس العملی از مردم مشاهده نمی شود و یا در برابر اهانتهایی که رژیم عراق، به مرحوم آیة الله حکیم کرد، نه تنها عکس العملی از جانب مردم نبود که برخی از نادآنها هم آلت دست شده بودند.

حوزه: چه عواملی سبب گردید که جذب افکار و اندیشه های امام، رحمة الله علیه، شدید.

استاد: با این که از نظر سنّی و درسی همدوره ایشان به حساب نمی آمدم، ولی رابطه من با ایشان، رابطه اعتقادی و ایمانی بود. به این معنی که بنده در جریان حوادث قبل از پانزده خرداد و از نحوه برخورد ایشان با وقایع، معتقد شدم که آدم قوی النفس و شجاعی است و غرصتش، خدمت به دین است. واقعاً قصدش خدایی است. در این راه حاضر است هر گونه ایثار و از خود گذشتگی را انجام دهد. از این روی، بر خود لازم دانستم که تا حدّ توان، از آن بزرگوار، حمایت کنم. چون فهمیده بودم که درک و شعورش از من بهتر است، و مسایل را خوب درک می کند، هر چیزی که می گفت و هر دستوری که می داد، پیروی می کردم.

مرحوم آیة الله بروجردی هم، مرد با هوش و شجاعی بود، ولی متأسفانه برخی از اطرافیانش خوب نبودند. کارشکنیهایی می کردند. مثلاً در جریان حمایت از فلسطینیان و محکوم کردن یهودیان صهیونیست، مرحوم آقای صدر، پیش آقای بروجردی می رود و ایشان حاضر می شوند اعلامیه بدهند و مردم را به حمایت از فلسطینیان مظلوم، بسیج کنند؛ امّا همین که مرحوم آقای صدر از منزل بیرون می آید، حاج احمد از جریان مطلع می شود و جلو این کار را می گیرد!

وگرنه از نظر شجاعت، ایشان، حسینی بود. خیلی آدم نترسی بود. در جریان لوایح ششگانه، که آیة الله بروجردی مخالفت کرده بود، شاه قائم مقام رشتی و صدر الاشراف را می فرستد قم، خدمت ایشان که بگویند:

«دخالت در این امور، شأن شما نیست.»

آیة الله بروجردی، در پاسخ می فرمایند:

«به شاه بگویید: کاری نکند که عصایم را بردارم و عمامه ام را بر سر بگذارم و تاج و تختش را ویران سازم.»

صدر الاشرف گفته بود:

«این راکه نمی شود به شاه گفت. ناراحت می شود و بین دو شخصیّت بزرگ به هم می خورد.»

از این روی، به شاه می گوید:

«حضرت آیة الله بروجردی گفتند: اعلیحضرت، شاه مملکت است.»

شاه، با عصبانیّت گفته بود:

«پس سیّد باید سرجایش بنشیند و در این امور، دخالت نکند!»

قائم مقام گفته بود:

«آقا! ایشان این جوری نگفته است. ما نخواستیم بین شما و ایشان را به هم بزنیم. بلکه حرف ایشان این بود که: شاه، کاری نکندکه عصایم را بردارم...»

شاه، ترسیده بود و گفته بود:

«من، مقلّد ایشان هستم!»

غرض این که رابطه من با حضرت امام، رابطه معنوی و ایمانی بود و گرنه سابقه دوستی با ایشان نداشتم. ولی با آقای شریعتمداری، با این که رفیق بودم و سابقه آشنایی داشتم، این گونه حمایتها نبود، بلکه از برخی کارهایش انتقاد می کردم. مثلاً آن جریانی که پس از انقلاب رخ داد و طرفداران ایشان، آن فتنه و آشوب را در قم آفریدند، توسط آقایی به ایشان پیام دادم:

بر خلاف جریان آب، شنا نکن که نابود می شوی.»

آقای شریعتمداری به آن آقای واسطه گفته بود:

«این هم از رفقای ما!»

بله، ایشان به خاطر همان سابقه دوستی و آشنایی، چنین برخوردی را از من انتظار نداشت.

حوزه:آیا پس از انقلاب اسلامی، دیداری با حضرت امام، رحمة الله علیه، داشتید/

استاد: خیر. زیرا بنده از سال 1356، مبتلا به بیماری انفارکتوس هستم. چندین مرتبه به بیمارستان رفته ام. از همان زمان تا کنون، در منزل بستری و در حال استراحت می باشم. به همین علّت، وقتی که امام به ایران تشریف آوردند، بنده موفق به دیدار ایشان نشدم. امّا آن بزرگوار چندین بار، حال این جانب را از آقای لواسانی پرسیده بودند و فرموده بودند: «آقای جعفری کجاست.»

ایشان در پاسخ گفته بود: «آقای جعفری مریض و در منزل بستری هستند.»

جناب آقای لواسانی، چندین بار، از طرف حضرت امام، رحمة الله علیه، برای عیادت و احوالپرسی منزل ما آمدند.

حوزه: لطفاً در خاتمه، ما و دیگر طلاب عزیز را موعظه و نصیحت بفرمائید/

استاد: مرا چه به نصیحت. بنده لایق نیستم. امّا به خاطر این که سؤال شما بی پاسخ نماند، عرض می کنم: سعی کنید، در هر حال، خدا را از یاد نبرید. همیشه از شرّ شیطان، به او پناه ببرید هیچ کس را کسی ندانید که: «مجاری الامور طرّاً بیده» اگر او بخواهد چیزی انجام بگیرد، انجام می گیرد وگرنه، نه همیشه، هر چه که از خدا می خواهید، به صورت جدّی طلب کنید، حتی امور دنیوی را. خیال نکنید جدّی طلب کردن از خدا، بی ادبی است نسبت به ساحت او، خیر.بنده، این منزلی که اکنون دارم، از برکت در خواست جدّی از خداوند متعال است. در سال 33، این خانه را خریده ام و قبل از آن، خانه بسیار محقری داشتم. با توجّه به این که ایاب و ذهاب، زیاد داشتم، خیلی به زحمت افتاده بودم؛ از این روی وقتی که مکه معظّمه مشرف شدم، به طور جدّی به خداوند عرض کردم:

خدایا! این خانه، خانه توست، با این عظمت و بزرگی. هر شهر و دیاری هم که می روم، بهترین و زیباترین خانه ها، خانه توست. آخر من هم بنده توام. چرا نباید خانه مناسبی داشته باشم.

از حج که برگشتم، پس از مدت کوتاهی، با این که امکانات مادی نداشتم و نمی خواستم از سهم امام(ع) برای خرید خانه استفاده کنم، خداوند، اسباب خرید این خانه را من حیث لا یشعر، تهیه کرد و راه قرض آن را هم فراهم نمود.

نکته ای را هم از استادم؛ مرحوم شیخ مرتضی طالقانی، برای شما بگوییم:

بنده در ایّام تحصیل، خیلی مطالعه می کردم و شبها تا ساعتها از شب تا ساعتها از شب گذشته بیدار بودم و به مطالعه می پرداختم. یک وقتی مرحوم طالقانی، به من گفت:

«آقای جعفری، کسب علم، همه اش، به تحقیق و مطالعه و زحمت کشیدن، نیست. «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشأ.»

حفظ قوا و نیروی جسمانی هم لازم است.»

این دعای همیشگی من است که:

خدایا مرا در دنیا و آخرت، به ذلت و خواریی نیفکن.

در دعای مأثور آمده است:

«اللّهم أجعل خیر عمری آخره و خیر عملی خواتمه و خیر ایّامی یوم ألقاک».

از خداوند متعال بخواهیم که مصداق این دعای شریف باشیم.

حوزه: از این که حضرت عالی را به زحمت انداختیم عذر می خواهیم.

استاد: موفق و مؤید باشید.

بسم الله الّرحمن الّرحیم

الحمد لله مرسل المرسلین مبشرّین و منذرین و الصّلوة و السّلام علی افضل السّفرأ المرضیین سیّد الأنبیأ و خاتم النبیّین محمد و آله الغّر الأطائب المعصومین الی قیام یوم الّدین و بعد فانّ فضل العلم ممّا لا یخفی و لاینکر و جهاد أهلهفی تشیید معالمه و تحقیق حقائقه اعظم شئ یجب أن یقدّر و ممّن فال تلک المرتبة العلیا و الغایة القصری و الموهبة الرّبانیّه الکبری هو العالم الجلیل الفاضل الکامل النبیل عمدة العلمأ الا علام ثقة الدّین و الأسلام قرّة عینی المعظّم جناب المیرزا غلامحسین الجعفری الهمدانی دامت تأییداته فهو سلّم الله تعالی قد کدّ و جدّ و سعی و اجتهد حتّی بلغ رتبة الأجتهاد و فال المأمول و المراد و صار مجتهداً و الحمد لله وقد اتعب نفسه الشریفه؟؟؟ متلمّذاً علی المشایخ الارکان و حضر لدیّ برهة طویله من الزّمان وله التصدّی لما لا یجوز تصدّیه الا للمجتهدین العظام و قد اجزت له سلّمه الله تعالی انّ یری عنّی جمیع ما صحّت لی روایته بطرتی المتصلّه الی المشایخ الاعلام حفظّه الدّین و الاسلام و منهم الی مهابط الوحی و معادن الحکمة اهل بیت الوحی و الرسّاله علیهم الصّلوة و السّلام و یشکر الله علی تلک النعمة الالیهیه و لیراقبه بالتقوی و الاحتیاط فان سالکهما لیس بناکب عن الصّراط و السلام علیه و رحمة الله و برکاته الاحقر ابوالحسن الموسوی الاصفهانی

لینک منبع


مجله حوزه-مهر و آبان 1371، شماره 52