بقائی و کودتای نوژه
روز 21 تیر 1359 دکتر مظفر بقایی به اتفاق 65 نفر دیگر از اعضای حزب زحمتکشان در رابطه با کودتای «نوژه» دستگیر شد.
در اردیبهشت 1359 آمریکا به منظور رها کردن گروگانهای خود در سفارت آمریکا در تهران دست به اقدامی نافرجام زد که منجر به سقوط هلیکوپترهای آن در صحرای طبس شد. متعاقب آن در تیرماه همان سال شبکة کودتای موسوم به «نوژه» کشف شد. فرماندة نظامی کودتا سپهبد مهدیون، از بستگان سببی محمد محمدی نمایندة روزنامة کیهان در کرمان و عضو حزب زحمتکشان و از یاران نزدیک بقایی، بود. در همان ایامی که قصد کودتا وجود داشت، در اوایل مردادماه، محفلی از طرفداران بقایی برای صرف کشک و بادمجان-که بهطور سنتی در محل جنگل قائم کرمان که از دهه چهل شمسی به ابتکار بقائی و توسط یاران او در کرمان تأسیس شده بود-برگزار شد. متعاقب کشف شبکة کودتا عدهای از جمله بقایی در آن مجلس بازداشت شدند. بقایی از کرمان نامهای برای امام ارسال کرد و شرح ماوقع را گفت و تقاضای استخلاص خود را کرد. به این نامه پاسخی داده نشد. به دنبال بازداشت بقایی، احمد احرار، رماننویس مشهور، نامهای برای او ارسال کرد. «چون پیغامآور مورد اعتماد نبود» احرار فقط جملاتی مختصر نوشته است:
موضوع از این قرار است که تلاشی در جریان است که پرونده در کرمان منتهی به صدور رأی نشود و یا همینطور بدون صدور رأی مفتوح بماند و اگر بتوانند پرونده را به تهران بکشند و در اینجا با اعمال نفوذهای احتمالی هر طور بخواهند منجر به صدور رأی بسازند. و اگر هم در مورد مسئلة فعلی [کودتای نوژه] نباشد به جاهای دیگر ربط بدهند. از این جهت باید سعی کرد پرونده در همانجا منتهی به صدور رأی گردد و مختومه شود و به همین جهت هم خود شما مصلحت نیست قبل از خاتمة پرونده از کرمان عزیمت نمائید. این مطلب را از دو سه منبع شنیدم و یکی از رفقای خودمان هم که مدعی بود از منبع موثقی شنیده است نقل میکرد. از این جهت خبر واحد نیست و میشود به آن اعتماد کرد. از این جهت به نظر من مصلحت در این است که تا کرمان هستید پرونده را خاتمه بدهید که اولاً کار به تهران نکشد و ثانیاً پروندة مفتوح را شمشیر داموکلس نسازند. گو اینکه حقیقت هیچ وقت گم نمیشود ولی احتیاط هم شرط است. در این مورد حتی شنیدم احتمال تغییر آقای [مرتضی] فهیم [کرمانی] هم میرود. تا چه حد موفق شوند با خدا است.
این نامه از تهران نوشته شده حال آنکه طبق اسناد موجود و نامههای خود احمد احرار، او از بدو پیروزی انقلاب در فرانسه میزیست. چه عاملی باعث شده بود احرار به این سرعت خود را به تهران برساند؟ شاید دستگیری بقایی به اتهام مشارکت در توطئة کودتای نوژه عامل چنین شتابی در سفر بوده است. نخستین نامهای که از احمد احرار خطاب به بقایی در دسترس است متعلق به 22 آوریل 1980/ 3 اردیبهشت 1359 میباشد، یعنی قبل از کودتای نوژه و درست همزمان با اقداماتی که برای آزادی گروگانهای امریکائی صورت گرفت و ناکام ماند و نیز درست همزمان با آشوب در دانشگاههای سراسر ایران:
«قربانت شوم
یک نکته از «خبرهای پشت پرده» فیگارو را به ضمیمه خدمتتان میفرستم. برخلاف لوموند که تحت تأثیر روابط شخصی رفیق قدیمی جنابعالی، آقای رولو، با آقایان بنیصدر و قطبزاده همچنان روش محبتآمیزی در نشر خبرهای مربوط به جمهوری اسلامی به خرج میدهد، فیگارو از موضع دستراستی خود به اوضاع ایران مینگرد و بعلاوه بیشتر از منابع این طرف مرز خبر میگیرد و تغدیه میشود. در هر حال این خبر کوچک گویای اطلاعات زیادی است که به نظرم رسید بیمناسبت نخواهد بود اگر به نظر جنابعالی هم برسد. دولت فرانسه برای مسافران ایرانی مقررات «ویزا» برقرار کرده است، ولی مسافران بدون گذرنامه را هم این روزها در پاریس میتوان دید. مثلاً اردشیر زاهدی را رفقا در حوالی شانزهلیزه دیده بودند و اتفاقاً همان روز ریچارد نیکسون هم اینجا بود و مصاحبهای با رادیو تلویزیون فرانسه داشت که بالجمله متضمن انتقاد سختی از روش سیاسی دولت کنونی آمریکا بود. آقای بختیار چند روز پیش در مصاحبهای اعلام کرد که تا پانزده روز دیگر به ایران میرود. من خیال میکنم خواسته است در مسابقة حرکت به سوی تهران از نظامیها عقب نماند. ولی منحیثالمجموع دیگر مطبوعات و محافل فرانسه چندان او را تحویل نمیگیرند و بیشتر توجهشان متوجه نظامیهاست که رئیس آنها برحسب اشارة رنود خیراندیش هنوز دم به تله مصاحبه نداده است. بهر تقدیر: شب آبستن است تا چه زاید سحر... من واقعاً نگران آینده ایران هستم ولی صراحتاً عرض میکنم همانطور که وقایع کنونی آتشی است که از گور آریامهر برمیخیزد، هر اتفاقی در آینده بیفتد ناشی از جهالت و خودخواهی و سوءتدبیر حضرات امروزی است. به همین جهت علیرغم بعضی رفقای مذبذب باز هم سخنرانی شما را تأئید و تحسین میکنم... بارها و بارها به یاد این شعر سعدی هستم که یکی ابلهی شب چراغی بجست! دو هفته پیش سفری به جنوب فرانسه داشتم با رفقای کرمانی جایتان را حسابی خالی کردیم.»
احمد احرار از پاریس انتظار تحولاتی را در ایران میکشید. منظور احرار از رئیس نظامیان ارتشبد غلامعلی اویسی است که در پاریس اقامت داشت. اویسی از طریق منصور رفیعزاده با بقایی ارتباط تلفنی برقرار کرده بود. قبل از سخنرانی بقایی، موسوم به «وصیت نامة سیاسی»، جبهة ضدانقلاب طرفدار رژیم سلطنت، ظاهراً لیدر خود را یافته بود. در شرایطی که هر گوشة ایران در ناامنی به سر میبرد و جنگندههای عراقی دائماً مرزهای هوایی ایران را مورد تعرض قرار میدادند و در شرایط محاصرة اقتصادی کشور، به نظر میرسید فرصت برای وارد ساختن ضربه به اساس انقلاب مهیاست. در این میان بقایی انگیزة کافی برای همکاری داشت. او اینک از طرف دولتمردان وقت جمهوری اسلامی به کلی ناامید شده بود و هیچ جایگاهی برای او قابل تصور نبود مگر اینکه در موضع رهبری یک حرکت ضدانقلابی قرار گیرد.
نوار سخنرانی بقایی در اروپا و آمریکا تکثیر شده بود. رفیعزاده متن آن را تحت عنوان «آنکه گفت نه» منتشر کرد. نشریات ضد انقلابی چاپ خارج کشور وسیعاً در مورد آن سخنرانی داد سخن دادند. بقایی در سخنرانی سه ساعتهاش تحت عنوان «وصیت نامة سیاسی» به تشریح اصول عقاید و تحلیل روش سیاسی خود پرداخته و بار دیگر مدعی شد که همیشه از «اصول» تبعیت کرده است. معلوم نبود منظور از اصول مورد نظر او چیست؟ زیرا بقایی در زندگی سیاسیاش نشان داده بود که به هیچ اصلی وفادار نیست جز حفظ دیکتاتوری محمدرضا پهلوی. او در حالیکه هنوز حتی یکسال از پیروزی انقلاب نگذشته بود و در شرایطی که کشور از هر سو تحت فشار قرار داشت مدعی شد در نهضت انحرافاتی اتفاق افتاده است و او به قول خودش «نتایج شوم» آن انحرافات را پیشبینی کرد. او گفت: «ما تا امروز بسیاری از نارواییها را به خاطر پشتیبانی اصولی از نهضت تحمل کردهایم ولی کمکم احساس میکنم که با ادامة سکوت و توجیه خودمان داریم به خودمان هم دروغ میگوئیم. و جهد سیاسی من به من نهیب میزند که تا کجا میخواهی وارد دروغ و تقیّه بشوی؟» دانسته نیست بقایی چه پشتیبانی از نهضت کرده بود و در این راه چه ناروایی به او شده بود؟ فردی که عمری برای حفظ سلطنت و بقای رژیم شاهنشاهی و در جهت انحراف اذهان از شناخت دشمن اصلی تلاش کرده و تا آخرین دقایق عمر رژیم سابق به تصریح خودش در گفتگو با بخش تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد به نظام سلطنتی و قانون اساسی آن وفادار ماند، چه پشتیبانی از انقلاب نموده بود؟
بقایی که عمری در راه حفظ دیکتاتوری پهلوی سینه سپر کرده بود، جمهوری نوپا را متهم به دیکتاتوری نمود. او مدعی شد «یک عده دیکتاتور با استفاده از وجهة امام برگردة مردم باایمان ولی بیاطلاع سوار شدهاند و هر کاری میخواهند میکنند.»
پشت ماجرا چه بود و انگیزه اصلی این سخنان چه میتوانست باشد؟ مدتی قبل از ایراد این سخنان، جبهة متحد ضدانقلاب طرفدار اعاده رژیم سلطنتی برای سرنگونی جمهوری اسلامی با او وارد مذاکره شد. اویسی از طریق رفیعزاده با بقایی گفتگوی تلفنی کرده و وعده داد که همه به زودی در ایران در خدمت او خواهند بود. بقایی میخواست حوادث سالهای نهضت ملی را بار دیگر تکرار کند لیکن وضعیت این ایام با آن دوره تفاوت اساسی داشت.
احمد احرار در نامه دیگری نوشت که بعد از انقلاب به این دلیل به پاریس آمد تا خود را در گوشهای از این دنیای بزرگ دفن کند:
«زیرا همه چیز گواه بر آن بود که تا سالهای سال در ایران جایی برای تنفس آزاد و آسوده وجود نخواهد داشت. در هر حال ابتدا تصور میکردم بیش از چند هفته در پاریس ماندنی نخواهم بود. ولی رفیقم در اینجا محبت کرد و ترتیبی فراهم آورد که توانستم ماندنی شوم و ماندم الی یوم الحال... اتفاقاً جهالت حضرات هم به تغییر سیتواسیون [اوضاع] منتهی شد و من امروز که این سطور را عرض میکنم معتقدم ایران در آن مرحله از حیات تاریخی خود قرار گرفته است که به خلاف گذشته بار دیگر مردان تاریخساز میتوانند در عرصة سیاست ظاهر شوند و به تصحیح اشتباهات و تغییر مسیر سرنوشت ملی مبادرت ورزند.» احرار نوشت با اینکه نه سرپیاز است نه ته پیاز، «غالباً سر راه بزرگان قرار» میگیرد و «گاهگاهی طرف مشورت واقع» میشود. او اعلام کرد که اظهارنظرهای «ساده لوحانه»اش، «تا اعماق دلهای سیاه و کاخهای سفید تأثیر میگذارد.» او نوشت:
«روی همین گزینه وقتی از من استمزاج شد که چه دستی میتواند در شرایط امروزی ایران معجز نشان دهد، یدبیضا و عصای موسی را توصیه کردم و چند روز نگذشت که جواب رسید:OK . خیلی هم قرص و محکم. زیرا بنده گفته بودم چند شرط لازمة ایفای یک نقش تاریخی است و این شروط اگر در کسی جمع بود لاجرم به سراغ او باید رفت. اول اعتقاد به اصول و داشتن هدف. دوم استواری شخصیت. سوم از خودگذشتگی و بیپروایی. چهارم پاکی و درستی. پنجم مقبولیت در میان خواص و عوام و داشتن نام و شهرت و سابقهای که خلایق را رم ندهد.»
مطلب نیازی به تفسیر ندارد. از آمریکا و «کاخهای سفید» با احرار تماس گرفته میشود که چه کسی میتواند در شرایط آن روز نقشی اساسی علیه جمهوری اسلامی ایفا کند. مشخصات احرار، مبین و معرف بقایی بود. آمریکاییها به این پیشنهاد O.K گفتند. قرار بود بقایی نقش رهبری جبهة متحد ضدانقلاب سلطنتطلب را ایفا کند:
«البته این را هم عرض کنم که شاید مریض ما [جمهوری اسلامی] الزاماً به یک جراحی دو مرحلهای احتیاج پیدا کند. یعنی یک مرحله برای نجات سریع از غدههای در حال رشد که حیات بیمار را به خطر انداخته است و یک مرحله برای درمان اساسی و تقویت عمومی بنیة مریض بهطوری که سلامت کامل خود را بازیابد و زندگی تازه آغاز کند.
این طرفها تا دلتان بخواهد جراح و طبیب و بیطار و دعانویس و رمال [جبهة متحد ضد انقلاب] به صف ایستادهاند و منتظرند شانس سرپرستی بیمار به آنها داده بشود: حالا دیگر باید منتظر نشست و دید که تقدیر چه میکند.»
در همین اثنا، فردی از جنوب فرانسه به احرار تلفن کرد و خبر سفر بقایی به کرمان را گزارش داد. احرار این سفر را به فال نیک گرفت و توصیه کرد که روز چهاردهم مرداد «وقت تناول کشک و بادمجان» یادی هم از او بکنند. در همان ضیافت بقایی و تعدادی از همراهانش به اتهام توطئه علیه جمهوری اسلامی بازداشت شدند. چند روز پیش از این حادثه شبکة کودتای نوژه کشف شده بود. گفته میشد بقایی پیش از این ماجرا با سپهبد مهدیون، نخستین فرماندة نیروی هوایی بعد از انقلاب و فرماندة نظامی کودتا، در بندرعباس ملاقات کرده است. اندکی بعد بقایی به دلیل فقدان شواهد و مدارک کافی در باب اتهام وارده تبرئه شد. ملاحظه کردیم که مقارن دستگیری او احمد احرار بلافاصله از پاریس وارد تهران شد و به وی گوشزد کرد تلاش نماید کار پرونده در کرمان خاتمه یابد و به تهران کشیده نشود، زیرا در آن صورت شکل مسئله تغییر یافته و حالت جدیتری خواهد یافت.
بقایی که در 21 تیرماه 1359 به اتفاق 65 نفر دیگر دستگیر شده بود، ده روز بعد با سپردن تعهد مبنی بر اینکه از ایران خارج نشود آزاد شد، اما گردش کار پرونده مدتی ادامه یافت و بالاخره منجر به برائت او از اتهامات منتسبه شد. از این زمان به بعد تا مدت حدود پنج سال و نیم ظاهراً هیچگونه حرکتی از بقایی دیده نشد.
در این مدت یکی از دلمشغولیهای بقایی خواندن دستنوشتههای خاطرات رفیعزاده بود که به دنبال استعفا و یا بازنشستگی از سیا در سال 1362 اندک اندک مینوشت و برای اظهارنظر به نزد بقایی میفرستاد. بقایی در حاشیة برخی از این دستنوشتهها مطالبی را تذکر میداد. در عین حال مکاتبات با رفیعزاده ادامه داشت؛ اما اینک مکاتبات بسیار کوتاه بود بهگونهای که در بسیاری موارد فقط به چند سطر میرسید. هیچ مضمون سیاسی در این نامهها دیده نمیشد. لیکن در برخی موارد رفیعزاده به خانوادة سلطنتی بالاخص شخص اشرف دشنامهایی نثار میکرد. علت آن بود که رفیعزاده، که در واپسین دوره سلطنت پهلوی ریاست ساواک در آمریکا را هم چنان به دست داشت و بسیاری از اموال ساواک در این کشور به نام او بود، پس از ناامیدی از بازگشت وضع سابق، دهها میلیون دلار اموال ساواک در آمریکا را تملک کرد و حتی ریالی به خانوادة شاه نپرداخت. همین امر مقدمة ناسزاگویی طرفین به یکدیگر شد. در مرداد ماه سال 1364 گفتگوی مشهور یکی از مقامهای سابق سرویس اطلاعاتی بریتانیا در مورد قتل افشارطوس و نقش MI.6 و دکتر بقائی در آن ماجرا از شبکه چهار تلویزیون انگلیس و شبکه تلویزیونی گرانادا پخش گردید در حالیکه بقائی در ایران اقامت داشت. در همین زمان کتاب شاهد اثر رفیعزاده منتشر شد که تقارن انتشار آن با حضور بقائی در ایران شاید سؤال برانگیز بود.
در 27 دی ماه 1364 بقایی به دعوت منصور رفیعزاده به آمریکا رفت. مسیر پرواز دهلی ـ توکیو ـ هاوایی بود. در هاوایی رفیعزاده به استقبال بقایی آمد و از آنجا به نقاط مختلف آمریکا مسافرت کرد. در دوازدهم بهمن ماه آن سال احمد احرار نامهای به بقایی نوشت و رسیدن نامة او را اطلاع داد. او ضمن ابراز شگفتی از «سفر دور دنیا»ی بقایی ادامه داد:
«گمان میکنم علاوه بر سفر آمریکا سفر کانادا هم در طالع حضرتعالی نوشته شده باشد و براساس محاسبات بنده در اردیبهشت و خرداد نوبت پاریس و نیس خواهد رسید که به قدوم شریف مزین شوند. بعد هم انشاءالله در خدمتتان میرویم به تهران و کرمان برای برگزاری مراسم کشک و بادمجان. چون دیروز خواندم که آقای دکتر امینی در مصاحبهای با یک روزنامة سوئدی گفته است در ماههای مارس و آوریل حوادث مهمیدر ایران روی میدهد و فعلاً بیشتر از این نمیتوانم چیزی بگویم. عرض کردم که عصر حوادث غیرمنتظره است!»
برخلاف انتظار این افراد در آن سال اتفاقی که خوشایند ضدانقلاب سلطنتطلب باشد پیش نیامد. شاید مهمترین اتفاق در نظر ضدانقلاب در سال 1365 اعتصاب برخی پزشکان به دستور سازمان نظام پزشکی وقت بود. بقایی از خارج کشور دوستانش را به ادامة اعتصاب تشویق میکرد. اعتصاب عدهای از پزشکان، به بهانه افزایش تعرفه ویزیت بیماران صورت میگرفت، امری که شاید در تاریخ پزشکی بی سابقه باشد. آن روز به جز بیماران اورژانسی که احتمال مرگشان میرفت، کلیه بیماران از معاینه و معالجه محروم شدند.
در 12 شهریور 1365، روزنامة کیهان نوشت: «مظفر بقایی از ایران گریخت.» اما بقایی که هیچ حادثة غیرمنتظرهای مشاهده نکرده و وعدههای علی امینی را نقش بر آب دیده بود، ضمن تلگرافی از لندن به تاریخ 22 شهریور اعلام کرد آبانماه آن سال یعنی 1365 به ایران مراجعت خواهد کرد. واقعاً هم بقایی به ایران مراجعت کرد و به کرمان رفت. بقایی در اول فروردین ماه سال 1366 در کرمان به اتهام ارتباط با سازمانهای جاسوسی بیگانه و توطئه علیه جمهوری اسلامی ایران دستگیر شد.
اندکی پس از دستگیری، بیماری بقایی، که طبق مدارک پزشکی او که شخصاً نگهداری میکرد؛ ابتلاء به سفلیس درجة سه یعنی نوع بسیار پیشرفته آن بود، عود کرد. نظر به اینکه این مرحله از بیماری صعب العلاج بود و نیز به دلیل کهولت سن، وی در 26 آبان ماه 1366 در بیمارستان مهر تهران درگذشت.
حسین آبادیان ، زندگی نامه سیاسی مظفر بقایی ،مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ،بهار 1386 ، ص 521 تا 529
نظرات