چگونه ممنوعالمنبر شدم
حجتالاسلام محمدتقی فلسفی در کتاب خاطرات خود مینویسد: روز بعد از افتتاح مسجد ارک تهران، مصادف با سوم خرداد 1331 شمسی اولین روز ماه مبارک رمضان بود. طبق روال چند سال گذشته که پس از اقامة نماز ظهر در مسجد شاه منبر میرفتم و مستقیماً از رادیو پخش میشد، وارد صحن مسجد شدم. وضعیت غیرعادی بود. عدهای که نزدیک درب شبستان بودند در محوطه بیرون ایستاده بودند، تا مرا دیدند شروع به شعار دادن کردند. به داخل شبستان مسجد آمدم و چون هنوز قرآن تلاوت میشد، نزدیک منبر نشستم. افرادی که در بیرون ایستاده بودند وارد شبستان شده و شعار میدادند. شرایط به گونهای بود که اصلاً امکان منبر رفتن نبود. لذا از طریق اتاق استودیو به کتابخانة مسجد رفتم. ظاهراً به شهربانی گفته شده بود که مراقب باشید به فلانی آسیب نرسد؛ چون تعدادی از افراد شهربانی دم درب کتابخانه ایستادند و چند نفری هم به داخل آمدند.
طرز رفتار و نوع حرکات این افراد، آن هم در ماه رمضان، نشان میداد که اولاً، مسجدی و پا منبری نیستند و ثانیاً، کارهایشان سازمان یافته است. انتخاب زمان و مکان بر هم زدن مجلس نیز حساب شده بود. معلوم گردید که انتشار خبر کذب روزنامه باختر امروز بر علیه من در دو هفته قبل از این حادثه، زمینهسازی بوده تا هم بر هم زدن این منبر اقدامی مردمی تلقی شود و بگویند چون فلانی بر علیه مصدق صحبت کرده است، مردم جلوی منبر رفتن او را گرفتهاند. به هر حال یکی دو ساعتی در دفتر مسجد نشستم. دیدم آنها ول کن معرکهای که برپا کردهاند، نیستند. مرتب در حیاط مسجد زنده باد مصدق، زنده باد کاشانی و مرگ بر دشمنان نهضت و امثال اینها میگفتند. من از نشستن و توقف زیاد خسته شدم و به متصدیان مسجد گفتم یک پتو بیاورید که حداقل بخوابم. پتو آوردند و دراز کشیده و خوابیدم. مأموران شهربانی روی نیمکت نشسته بودند، من هم مقابل آنها خوابیدم.
آنها تقریباً ساعت یک بعد از ظهر شروع به زنده باد و مرده باد کردند و تا ساعت چهار بعد از ظهر ادامه دادند، بعد هم به تدریج رفتند. قدری که خلوت شد، افسران تلفن کردند و مأمورین دیگر هم آمدند و مرا با اسکورت سوار اتومبیل کردند و به منزل رساندند. با آن وضع دیگر نمیشد منبر رفت. لذا آنها توانستند منبر ماه رمضان را که آن قدر اهمیت داشت، با آن وضع ناموزون و نامطلوب تعطیل کنند. این مطلب را هم بگویم، در همان روز که این حادثه در جریان بود، فرمانداری نظامی تهران اطلاعیهای صادر کرد و به وعاظ هشدار داد که به هیچوجه در منابر حق صحبت کردن در اطراف مسائل سیاسی کشور را ندارند و تنها باید راجع به موضوعات دینی صحبت کنند. قضیه به ضرر دکتر مصدق و دولت تمام شد. هر روز که از ماه رمضان میگذشت و من منبر نمیرفتم و مردم از شنیدن وعظ و خطابه دینی محروم میشدند، احساسات آنها علیه حرکات و تبلیغات ضدمذهبی داغتر میشد. در خلال این ماه تلگرافها و نامههای متعددی از مراجع و علمای نجف، قم و دیگر ولایات و همچنین سایر طبقات مردم به من میرسید که همه آنها حاکی از عدم رضایت مردم نسبت به تعطیل شدن سخنرانیهایم در ماه رمضان بود. امام خمینی، آیات عظام بروجردی، خوئی، خوانساری، کمالوند، کاشفالغطا و همچنین جمع کثیری از آقایان علما و ائمه جماعات تهران و جمعی از وعاظ تهران، علما و روحانیون یزد در اعتراض به تعطیلی سخنرانی ماه رمضان مسجد شاه بیانیههای جداگانهای منتشر کردند.
چند هفته بعد از ماه مبارک رمضان که هنوز خانهنشین بودم و منبر نمیرفتم، یک روز با عدهای از آقایان علما در حیاط منزل نشسته بودیم. اعتبارالدوله که در آن زمان وکیل مجلس از بروجرد بود، وارد شد – و هر گاه درخواستی از آیتالله بروجردی داشت، به من مراجعه میکرد تا اقدام کنم -. در حالیکه مضطرب بود گفت: «من یک صحبت خصوصی دارم». به کناری رفتیم و نشستیم. او گفت: «آقا زود از تهران بروید!» گفتم چرا؟ اظهار داشت: «الآن پیش استاندار تهران بودم. کریمپور شیرازی مدیر هفتهنامه شورش هم آنجا بود. استاندار به او گفت: این هفته یک کاریکاتوری به عنوان دار زدن فلانی در نشریهات چاپ کن! راجع به این مطلب قبلاً مذاکره و توافق حاصل شده است. چون آنها فکر نمیکردند که من با شما آشنایی دارم، این حرفها را در حضور من میگفتند. با عجله آمدهام اینجا بگویم که ممکن است چاپ کاریکاتور مقدمهای برای کارهای دیگر باشد. تهران نمانید و بروید.» با تبسم به او گفتم: «من هیچ کجا نمیروم و در خانهام نشستهام.» بعد گفتم: «آقای اعتبارالدوله شما از رجال رسمی سیاست هستید وطبیعی است که دل و جرأت و انگیزه مقاومت ندارید. ولی ما امیدوار به فضل الهی و نوکر پیغمبر (ص) و ائمه اطهار(ع) هستیم و هیچ اضطرابی هم نداریم.»
گویا این نشریه روزهای شنبه منتشر میشد. شب قبلش به همسرم و فرزندانم گفتم: «فردا قرار است به عنوان دار زدن من مطلبی منتشر شود؛ مضطرب نشوید. هوچیگری است و تازه اگر هم جدی باشد جای نگرانی ندارد!» چون آنها از این گونه حوادث زیاد دیده بودند، تکان نخوردند. فردا صبح حدود ساعت 7 و 8 دیدیم که به یک روزنامهفروش مأموریت دادهاند در خیابان ری از کوچه دردار تا دوراه مهندس و در پشت منزل ما جار بزند: «روزنامه شورش، محاکمه فلسفی، مصادره اموال فلسفی.»!!! او برای مدتی این مسیر را میرفت و میآمد و این عناوین را فریاد میزد. یک روزنامه خریدیم و دیدیم کاریکاتوری در کار نیست؛ فقط با الفاظی زشت و رکیک مقالهای نوشته که باید فلانی را به محاکمه کشید و اموالش را مصادره کرد. این هم یکی از آن قضایایی بود که نزدیکان و طرفداران مصدق بعد از به تعطیلی کشاندن منبرم به وجود آوردند.
خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376، صص 149 تا 159
نظرات