نقش دولت منوچهر اقبال در فعال شدن مجدد دکتر مظفر بقائی در امور سیاسی


نقش دولت منوچهر اقبال در فعال شدن مجدد دکتر مظفر بقائی در امور سیاسی

در دورة اقبال فعالیت سیاسی بقایی تشدید شد. آیت الله کاشانی نیز در میان رجل سیاسی آن دوره او را خیرالموجودین میپنداشت. او به چند تن از تجار و کسبه بازار توصیه کرد برای پیشرفت کار بقایی، که فعالیت مستقل سیاسی را آغاز کرده و از پیوستن به احزاب ملیون و مردم خودداری کرده است،  از بین خود وجوهی جمع آوری نمایند و در صورت لزوم در اختیار او قرار دهند.  آیتالله کاشانی به دوستان خود توصیه کرد در پشتیبانی از بقایی کوتاهی نکنند. برای کمک به این منظور وی مصطفوی داماد خود را به نزد بقایی فرستاد. مصطفوی در دوره حکومت مصدق معاونت وزارت دادگستری را عهدهدار بود.  این در حالی است که در نامههای خصوصی بقایی مواردی دال بر تحقیر و تمسخر آیتالله کاشانی موجود است. برای نمونه، بقایی در نامه مورخ یکشنبه 31 شهریور 1336 به علی زهری چنین مینویسد:

... در مهمانی هفته گذشته که برایت نوشتم، جریانی پیش آمد خیلی مضحک و در عین حال قدری هم اختیار از دست حقیر در رفت.

بعد از نهار در خدمت آقا [آیتالله کاشانی] و سی چهل نفر در یک اطاق (خلوت!)  نشسته بودیم. آقای افتخار اظهار کرد که آقا در مسئله شبهه آکل و مأکول نظریه[ای] فرمودهاند که خلاصه دهن تمام علمای سابق و لاحق از تعجب و تحسین باز مانده است. و همه خواهش کردند که آقا نظریه خود را بفرمایند... بهرحال آقا فرمودند من برای این مسئله جوابی پیدا کردهام که تا حال هیچ کس پیدا نکرده و مسئله را قطع کردهام. و آنوقت توضیحات مفصل دادند که خلاصه سروپا شکستهاش این است که هیچ چیز جزء هیچ چیز نمیشود. همانطور که نور آفتاب باعث رویانیدن نباتات میگردد و جزء زمین نمیشود و همانطور که غذا را توی دیگ میریزیم و زیرش آتش میکنیم و مواد خوراکی از دیگ حرارت میگیرند و دیگ جزء آنها نمیشود (البته با بسیاری توضیحات علمیه دیگر)، همانطور هم مواد غذایی که میخوریم جزء بدن نمیشوند و افاضه قوت میکنند، همچنانکه دیگ افاضه حرارت میکرد، به این ترتیب بدن هیچ کس جزء بدن دیگری نمیشود. (فهمیدی؟ اگر هم نفهمیدی تان  چی [؟] بیشتر مقدور نیست.)

البته بعضی جوان و جاهلها لبخند مودبانه را گاز گرفته بودند. آقا نظر حقیر را پرسیدند. گفتم باید دکتران [کذا] طب نظرشان را عرض کنند، ما قابلی نداریم. لذا نظر دکتر [محمود] شروین  را استفسار کردند. بیچاره سخت گیر افتاد. ولی با زبان بیزبانی نظریه آقا را رد کرد و بعد هم مجلس تغییر جهت داد، زیرا یک شاعر ملی قصیده[ای] خواند.

پس از خاتمه شعر، افراد برخاستند. توی کوچه که میآمدیم آقای افتخار بطور خصوصی نظر مرا پرسید. (ضمناً خودش هم بعد از توضیحات دکتر شروین قدری متزلزل شده بود.) من گفتم از لحاظ علم جدید این نظریه هیچ پایه و مبنایی ندارد... متأسفانه مجبور شدیم تاکسی در خدمت آقا سوار شویم. و در بین راه آقای افتخار گفت فلانی میگوید از نظر متافیزیک مخصوص نظریه آقا قابل دفاع است ولی از نظر علم جدید مبنایی ندارد. آقا فرمودند نه خیر، با علم جدید هم ثابت است زیرا مایه حیات همین گلهبولهای [کذا]  خون است که چیزی از جایی نمیگیرند و فقط استفاضه میکنند. خبط من همین بود که احمقانه اختیار از دستم به در رفت و سئوال کردم بفرمایید گلبول چیست و از چی ترکیب شده؟ فرمودند ما به گلهبول کاری نداریم و اصلا علم جدید چرند و مسخره است و حیات افاضه و استفاضه است. دیگر ناچار شدم عرض کنم علم جدید هرقدر هم مسخره باشد الآن توی نتیجه همان مسخره نشستهایم و داریم به منزل میرویم. تقریباً به همین جا خاتمه پیدا کرد و در خدمت آقا به منزلشان رفتیم و دو سه ساعتی هم برای کفاره خبط و حماقت آنجا بودیم.

برخورد بقایی با آیتالله العظمی بروجردی، مرجع تقلید شیعیان، نیز اهانت آمیز بود. بقایی در یکی از سخنرانیهای خود در دفتر حزب زحمتکشان «دربارة مبارزه با فکر مردم در اجتماع امروز و کارهای غلطی که به نام اسلام در مملکت انجام میشود صحبت نمود» و در بین سخنان خود شدیداً به آیتالله بروجردی حمله کرد:

«هر کس در این مملکت وظیفهای داشته باشد و آن را انجام ندهد تمام مردم باشرف به او به نظر یک دزد نگاه میکنند و هر فرد وظیفه دارد که در حدود قدرت خودش فعالیتی بنماید و اگر گوشهای را جهت استراحت انتخاب کرد و از خزانه مملکت امرار معاش کرد و کاری هم به کارهای مردم نداشت این عمل جز اینکه دزدی هست هزار مفاسد دیگر هم دارد و بعدها معلوم خواهد شد.»  او در جای دیگر گفت: «اگر بخواهیم دربارة وظیفة آقای بروجردی بحث کنیم همگی ناراحت خواهیم شد و بهتر است که از این بحث خارج شویم.» 

در اسفند 1335 سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) تأسیس شد. نه تنها تعدادی از افراد وابسته به بقایی در این نهاد امنیتی جدید شرکت داشتند بلکه در سطوح عالی آن دو تن از یاران بقایی، حسن پاکروان و سرهنگ مقدم، حضور داشتند و تیمور بختیار، اولین رئیس ساواک، نیز رابطه حسنهای با بقایی داشت. بین بقایی و رهبری حزب سومکا نیز روابط گذشته تجدید شد.

در تاریخ 26 اردیبهشت 1336 در جشنی که به مناسبت هفتمین سالگرد تأسیس حزب زحمتکشان برگزار شد، داوود منشیزاده، رهبر سومکا، نیز حضور داشت. در این جلسه بقایی گفت خط مشیحزب او «از منفی به مثبت تبدیل شده است.» دکتر ناظرزادة کرمانی مدعی بود «با فعالیت شبانهروزی و زد و بندهایی که اخیراً دکتر بقایی با دوستان سابق خود شروع نموده، در آیندة نزدیکی به مجلس راه مییابد بالاخص که از قرائن استنباط میشود که آمریکاییها و مقامات دیپلماسی آمریکا نیز مشتاق و چندان بیمیل به این امر نیستند.» در این جلسه محمود رضایی، نمایندة مجلس شورا، دکتر محمود حسابی نماینده مجلس سنا، سرهنگ عزیزالله رحیمی و حسین مکی نیز شرکت داشتند.  روابط بقایی با سرلشکر حسن ارفع نیز چون گذشته ادامه داشت.

 

احمد فردید و بقائی

در سال 1336 بقایی دیگر یک چهره سیاسی فعال به شمار نمیرفت. در واقع از این زمان حیات سیاسی بقایی به پایان رسیده بود و او در تحولات کشور نقش جدی نداشت و لاجرم اوقات فراغت خود را در محافل دوستان و آشنایان میگذرانید و گاه با برخی چهرههای فرهنگی نیز معاشرت داشت.

 برای نمونه، او در نامهای به زهری از آشنایی خود با فروغ فرخزاد، شاعرهای که بعدها به شهرت فراوان رسید، سخن میگوید. فروغ به دعوت بقایی به منزل او آمده بود و همراه او عدهای دیگر هم دعوت شده بودند. مراسم از ساعت 6 بعدازظهر آغاز شد و «تقریباً نزدیک ساعت 3» [بامداد] خاتمه پذیرفت. در این مجالس احمد فردید نیز حضور داشت. آشنایی بقایی با فروغ فرخزاد در 24 مهر 1336 در منزل «عیسیخان»، که همان سپهبدی است، آغاز شد و او این «شاعرة نوپرداز معاصر» را برای بار دوم در آبان آن سال به منزل خود دعوت کرد.

اما روابط فردید و بقائی پیشینه بیشتری داشت.

در دهه بیست هر دو آنان در حلقهای ادبی که صادق هدایت محور آن بود شرکت میکردند، این حلقه یا در کافه نادری تشکیل میشد و یا در کافه ماسکوت که در خیابان فردوسی امروزی نبش خیابان منوچهری قرار داشت. در آن ایام فردید با اینکه از دوره رضاشاه در برخی جراید مثل آموزش و پرورش با امضاء مهینی یزدی که نام فامیلی اصلی اش بود مقاله مینوشت، اما چهرهای مشهور به شمار نمیرفت. فردید در سالهای جنگ دوم جهانی دو مقاله هم در باره فلسفه غرب در مجله سخن که به مدیریت دکتر پرویز ناتل خانلری منتشر میشد، چاپ کرد. لیکن شهرت او بیشتر مربوط است به دهه چهل و بالاتر پنجاه شمسی. با این وصف نخستین سندی که از روابط فردید و بقایی در دست است، نامهای است از پاریس که طی آن فردید آغاز سال 1329ش. را به بقایی تبریک گفته بود:

درین هنگام حلول سال نو موقع را مغتنم شمرده با تقدیم تبریکات صمیمانه و تجدید ابراز مراتب ارادتکیشی دوام عزت و سعادت آن حضرت را از خداوند مسئلت مینماید. 

گفتیم که این رابطه از حلقهای که در دهة 1320 در پیرامون صادق هدایت گرد میآمدند آغاز شد. در آن سالها هدایت در کافههای خیابان نادری و فردوسی حضور پیدا مینمود و با یارانش بحث ادبی میکرد. با سفر هدایت به پاریس این حلقه از هم پاشید و در همان ایام فردید برای ادامة تحصیل به فرانسه رفت.

در نامهای که به سال 1951م./ 1330ش. احمد فردید توسط برادرش دکتر محمد مهینی «حضور محترم دانشمند محترم جناب آقای دکتر مظفر بقایی استاد محترم دانشگاه و نمایندة محترم مجلس شورای ملی» فرستاد، «تقدیم کننده احمد فردید» خطاب به «مخدوم گرامی» یعنی بقایی از مرگ «صادق هدایت عزیز» در پاریس خبر داد. او نوشت هدایت را گاه به گاه میدیده است و هدایت «نسبت به جنابعالی اعتقاد خاصی داشت و میان ما مکرر ذکر خیر سرکار میشد.» فردید در ادامه نوشته است:

آنچه را که مخصوصاً در شخص سرکار میستود یک نحو، به تعبیر خودش، حالت میستیک [عرفانی] شما بود. و اما ارادتمند سرکار اگر هنوز با همان طرز تصور چند سال پیش خود باقی مانده بودم نمیتوانستم اینجور ورود جنابعالی ـ یک تن استاد فلسفه ـ را در میدان زد و خوردهای سیاسی و اجتماعی زیاد بستایم. الا اینکه نحو تصور مخلص نیز اکنون دیگر خیلی عوض شده است. مخصوصاً با اشتغالی که در این چند سال اخیر به افکار هگل و کسانی که، از فویرباخ گرفته تا اصحاب فلسفههای «تقرّر خارجی»  معاصر، افکار آنها در دنبالة جهانبینی و طرز تفکر هگل قرار گرفته است، پیدا کردهام. مقصودم این است که مخلص نیز دیگر نمیتوانم آزادی و آزادگی و انسانیت و حقیقت را از اموری تصور کنم که آنها را یکسره در خارج از دایرة حیث تاریخی و وضع اجتماعی و تأثیر و تصرف و فعالیت جستجو بتوان کرد، هر چند در تحرّی این امور منکر در عین حال فایده یک چند خلوت نیز نمیتوانم بشوم. از اینجاست که قهراً مخلص نیز بهنوبة خود این فعالیت و مبارزة سیاسی و این شجاعت و مردانگی و از خودگذشتگی شما را، به فرض اینکه سودی به مطلوب اساسی نیز نباشد، فی حد ذاته گرانبها و در خور هر گونه ستایش تشخیص میدهم و گمان میکنم اصولاً در دایرة همین سنخ فعالیتهاست که در دنیای پر شور و شر امروز عنوان حقیقی عرفان، عرفان مثبت تولایی و نه البته عرفان منفی تبرائی و صوفیمنشی مبتذل خودمانی، مصداق خارجی پیدا میتواند کرد.

غرض از نگارش نامة طولانی یادشده این بود که بقایی برای او که «به زبان و فرهنگ آلمانی» علاقه دارد شغلی در سمت وابستة فرهنگی در آلمان یا سویس مهیا کند و در غیر این صورت همان کار را در مورد فرانسه انجام دهد: «ممکن است اگر شخصاً صلاح به اقدام ندانید این زحمت را به یکی از دوستان نزدیک خود مثلاً به جناب آقای مکی که شاید نسبت به این بنده بیلطف نباشند با ابلاغ عرض ارادت اینجانب به ایشان واگذار فرمائید.» فردید در این نامه از عدم تکافوی هزینة تحصیلی خود یاد و تقاضا کرده بود به وی کمک شود. 

بقایی تقاضای فردید را با دکتر کریم سنجابی، وزیر فرهنگ، در میان گذاشت. پاسخ این بود:

جناب آقای دکتر بقایی

راجع به وضع تحصیلی آقای احمد فردید مراتب زیر به اطلاع جنابعالی میرسد: مشارالیه در سال 1325 جزء دبیران اعزامی مأمور مطالعه وزارت فرهنگ به فرانسه رفته و تا تیرماه 1328 کلیة حقوق و مزایای خود را به اضافة ماهی دو هزار ریال به عنوان فوقالعاده به ارز دریافت نموده. از آن تاریخ تاکنون برطبق تصمیمات کمیسیون بودجة مجلس شورای ملی حقوق و مزایای خود را به ریال دریافت میدارد و مثل سایر محصلین آزاد ماهیانه چهل لیره ارز دولتی خریداری مینماید. آخرین مهلت ایشان برای توقف در اروپا آخر شهریورماه 1330 میباشد. 

از سال 1336 فردید در مجالسی که در تهران با حضور بقایی برگزار میشد دیده میشود. بقایی در نامهای به علی زهری در پاریس، دوست صمیمی و محرم اسرارش، داوری باطنی خود را درباره فردید، که به تمسخر او را «دکتر هایدگر» میخواند، چنین بیان داشته است: «طی این جلسة بسیار طولانی برای اولین مرتبه متوجه شدم که آقای دکتر هایدگر جنبة تصنعیاش بیشتر از جنبة طبیعیاش میباشد. میخواهد ادای صادق [هدایت] را در بیاورد و در عین حال آنقدر باهوش هست که بفهمد اگر تقلید صرف بکند دستش را میخوانند. بنابراین برای خودش اداهایی درست کرده است که بدون اینکه صادق [هدایت] باشد به او یک Genie  میدهد و چون من به این جنبهها کمتر توجه میکنم و کمتر میتوانم تصور کنم که کسی زحمت بکشد تا حال غیرطبیعی برای خود درست کند، تا جلسه قبل توجه به این موضوع نکرده بودم. درست نقطه مقابل جلالی خواهرزادة صادق بود. بعضی حرکات، بعضی ژستها، بعضی انترناسیونها، بعضی شوخیها و جوابهایش به طرز کشندهای صادق را مجسم میکرد و بالاتر از همه سیگار کشیدنش.» 

در پاسخ به زهری که شگفتزده پرسید دکتر هایدگر کیست، بقایی جواب داد: «دکتر هایدگر، آقای دکتر فردید است که لابد به خاطر داری. از لحاظ استناد زیادی که سابقاً به جناب هایدگر فیلسوف شهیر ژرمنی میکرد او را به این اسم نامیدم.» 

روابط همچنان حفظ شد. در سندی دیگر بقایی خاطرنشان میسازد که با فردید قرار گذاشته که به منزلش بیاید. طبقة پائین منزل بقایی حوزة حزبی تشکیل شده بود، لذا بقایی با فردید بیرون رفت و «به رستوران ادب نازل» شدند. «هایدگر و اگزیستانسیالیسم و حافظ و مولوی دست به دست هم دادند» و بقایی را از خود بیخود کردند.  لازم به توضیح است که فردید و بقائی هر دو در گروه فلسفه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران همکار بودند، بقائی اخلاق و زیبائی شناسی تدریس میکرد و فردید فلسفههای اگزیستانس.

در همین ایام، به اشاره دربار پهلوی، احزاب سیاسی جدیدی پا به عرصه حیات گذاردند. یکی از این احزاب به رهبری سردار فاخر حکمت به وجود آمد و مرامنامة آن در روزنامهها منتشر شد. این گروه «حزب سوسیال دمکرات ایران» نام داشت. حزب دیگر به رهبری مهندس کاظم جفرودی، حسن ارسنجانی، مهندس زاوش و دکتر شاهکار عنوان «جمعیت آزادی ایران» داشت.  در همین زمان سپهبد زاهدی بازنشسته شد و دستور پیدا کرد حزبی با نام «حزب قیام 28 مرداد» تأسیس کند: «مقامات بالا فرمودند که این دو حزب هم نگرفت؛ مردم [به رهبری اسدالله علم] و حزب سردار فاخر. خلاصه اوضاع بر وفق مراد است.»  و باز هم در همین ایام محمد درخشش رئیس کانون لیسانسیههای تهران با تلفن قبلی به منزل بقایی «نزول اجلال» کرد: «مختصری خلوت کردیم. صحبت از اتحاد و تجمع قوا بود. البته از کلیات خارج نشد و اسمی هم به میان نیاورد ولی نمیدانم چرا به دلم اثر کرد که از طرف آقا میرزا خلیلخان [ملکی] آمده باشد. خیلی گرم و چرب از هم جدا شدیم تا بعداً دوباره ملاقات شود.» 

 

علی زهری و «ارض موعود»

اینک بقایی بهوسیله یک عضو یهودی حزب زحمتکشان به نام یعقوب اوریان فعالیتهای دیگری نیز انجام میداد. علی زهری زنی بهنام اکرم زیبایی را معرفی کرده و توضیح داده بود وی مبلغ زیادی پول دارد و میخواهد آن را به مرابحه دهد. اوریان پاسخ داد بقایی راجع به همین خانم و از قول زهری گفته است وی مبلغی وجه نقد در تهران دارد که میخواهد به نرخ عادله به مرابحه بدهد. میزان وجوه آن خانم و نرخ قبلی مرابحه را اوریان به دست آورده بود. وی وضع بازار را برای بقایی تشریح کرد. در این زمان اوریان در «شرکت تجارتی ایران و انگلیس» کار میکرد. او پیشنهاد کرد مبلغ مزبور در آن شرکت به مرابحه گذشته شود: «نرخ نزولی که ارباب از بابت وجوه استقراضی میپردازد بین 18 و 21 درصد است و نوسان 3% مربوط به اوضاع و احوال روز و درجة احتیاج ارباب [شرکت انگلیسی] به پول میباشد.» شرکت انگلیسی ظاهراً از پولداران دیگری نیز پول نزولی دریافت میکرد. آن وجه از طرف «پولداران و نزولخواران» داده میشد. چون میزان نقدینگی اکرم زیبایی «تاحدی قابل ملاحظه» بود، اوریان گفت مدت مرابحه نباید از سه ماه کمتر باشد. ظاهراً زهری نیز مخارج خود را در فرانسه از اوریان یا در حقیقت از شرکت انگلیسی دریافت میکرد:

در نامة خود از مخارج سه روزه که بالغ بر 7000 فرانک (بدون خرج مهمانخانه) شده بود شرحی نوشته بودید. فقط خواستم جسارتاً عرض کنم اگر به این ترتیب باشد داستان آن یارو است که گفت «اگر چوب دیگری بزنی هیچ»  خواهش میکنم چوب را آهستهتر بزن. 

همین اوریان زمینههای لازم را برای مسافرت زهری به اسراییل مهیا کرد. او اطلاع داد با مقامات اسراییلی در تهران تماس گرفته است و «در مورد ارض موعود اقدامات لازم به عمل آمد.» او معتقد بود تا چند روز دیگر «جواب مثبت» به تهران خواهد رسید. اوریان از زهری خواست مشخصات گذرنامه و تاریخ تقریبی ورود خود را به «ارض موعود» اطلاع دهد.  قرار بود این مطالب به وسیله نامه و توسط رفیعزاده به اطلاع زهری برسد. در نامهای دیگر اوریان باز هم اطلاع داد برای مسافرت زهری به «ارض موعود» صحبت لازم شده است و میتواند دو هفته میهمان باشد. او خاطرنشان ساخت: «علاوه بر تشریفاتی که قائل خواهند شد میتوانید برای بازدید مؤسسات، شهرها و غیره و غیره خودتان پیشنهاد نمائید.» باز هم اوریان با مقامات اسراییلی در تهران تماس گرفت و کم و کیف ماجرا را با آنها در میان گذاشت و در خاتمه خطاب به زهری نوشت: «البته هزینة مسافرت از مبدأ تا مقصد از کیسه پرفتوت خودتان پرداخت خواهد شد ولی از بدو ورود به ارض موعود دیگر چیزی مطالبه نخواهد شد.» 

یعقوب اوریان کارمند شرکت راهآهن بود و همزمان در «شرکت تجاری ایران و انگلیس» کار میکرد، اینکه او چرا این شرکت تجاری را «ارباب» میخواند خود نکتهای است در خور توجه. او از حدود آذرماه 1336 دیگر در محل ادارة راهآهن حاضر نشد و صبح و عصر در «شرکت ایران و انجلیز» به کار اشتغال داشت. 

«ارباب» یا همان شرکت انگلیسی از اوریان برای رتق و فتق امور محاکماتی که در اروپا داشت استفاده میکرد. قرار شد وی با هواپیما به فرانکفورت و هامبورگ عزیمت کند. به گفته اوریان، دو سال و نیم پیش از این تاریخ نیز او برای رسیدگی به محاسبات شرکت و طرح دعوی در یکی از محاکم آلمان علیه یکی از کلاهبرداران آلمانی به آنجا رفته بود. نتیجة دعوی ابلاغ نشد و بنابراین بار دیگر برای پیگیری همان موضوع به آلمان اعزام شد. این یهودی زیرک با آنکه دیگر در شرکت راه آهن کار نمیکرد، لیکن در تلاش بود «یک مرخصی با استفاده از حقوق مربوطه از بنگاه راه آهن فخیمه» تحصیل کند. 

 

بقائی و سیاست نفوذ در احزاب ملیون و مردم

بههر روی یکی از مهمترین ادوار زندگی سیاسی بقائی در اواخر دهه سی رقم خورد. در این دوره دو حزب در صحنۀ سیاسی کشور فعال بودند یکی حزب ملیون به رهبری اقبال و دیگری حزب مردم به رهبری اسدالله علم. این دو حزب به دستور شاه تشکیل شده بودند تا اینگونه القاء نمایند که در ایران آن روز آزادی سیاسی و اجتماعی وجود دارد و تعدد احزاب و مشارکت سیاسی در کشور اصلی است پذیرفته شده. منوچهر اقبال خود را غلام خانه زاد شاه میدانست و در حقیقت هر اتفاقی روی میداد آن را ناشی از منویات شخص شاه تلقی میکرد. ظواهر امور حکایت میکرد که وی به شدت مورد تنفر بقائی قرار داشت و در این زمینه حزب زحمتکشان از انواع و اقسام توطئهها علیه وی دریغ نکرد، آشوبهائی که در پس آن چهرههائی مرموزتر از بقائی دیده میشدند. بقائی علیه اقبال نطقهای شدید اللحنی ایراد میکرد؛ در واقع در این زمان حزب زحمتکشان فعالیت چندانی نداشت و درست وقتی تشکیلات فراماسونری ایران قصد آن کرد تا اقبال را واژگون سازد و در واقع از وی انتقام ستاند، بقائی آگاهانه یا ناآگاهانه وارد میدان شد. اما قبل از آن استراتژی عجیب دیگری از سوی وی به کار گرفته شد که مصداقی است بر رفتارهای به شدت متناقض سیاسی بقائی.

در این ایام با اینکه کلوب حزب زحمتکشان باز بود، اما تحرک چندانی از سوی آن دیده نمیشد، روزنامۀ شاهد نیز که توسط بقائی و زهری منتشر میشد از همان دورۀ زاهدی تعطیل شده بود و دیگر منتشر نمیگردید. در واقع شرکت حزب درکودتای بیست و هشتم مرداد سال 1332تودههای حزبی و اعضای ردههای پائین را به شدت افسرده کرده و آنان امید خود را به این تشکیلات از دست داده بودند. در سالهای خونبار 1333-1334 که منجر به دستگیریهای زیادی از مخالفین شاه به ویژه رهبران فدائیان اسلام و نیز کادرهای حزب توده شد، بقائی کوچکترین اعتراضی نکرد؛ طبیعی بود که وی از قلع و قمع تودهایها رضایت داشت اما او حتی در مورد فدائیان اسلام نیز تحرکی در خور از خود نشان نداد. برگزاری سالانۀ مراسم بیست و هشتم مرداد در باشگاه حزب، تودههای حزبی را بیش از پیش منزجر میکرد. در این شرایط کسانی که به حزب وفادار بودند امیدی به در دست گرفتن قدرت توسط این تشکیلات نداشتند، تودههای حزبی تحرک خود را از دست داده بودند و این امری بود که باید به نحوی از انحا حل میشد. درست در چنین شرایطی بود که احزاب ملیون و مردم اعلام موجودیت کردند. در این زمان بهدستور شخص بقائی استراتژی جدیدی در دستور کار قرار گرفت و آن این بود که تودههای حزبی وارد یکی از دو حزب رسمی کشور شوند. شاید این دستور برای آن انجام گرفته بود تا از تحرکات درونی این دو حزب اطلاعی به دست آورده شود و شاید نیز علت این بود که تودههای حزبی به این امید که از طریق یکی از این دو تشکیلات که بههرحال هر دو مورد حمایت اکید شاه بودند روزی به قدرت برسند، به این اقدام مبادرت ورزیده بودند.

بهرحال نقشه هر چه بود این دستور شگفتی بسیاری از نزدیکترین یاران بقائی را در پی داشت. حسین خطیبی یکی از افرادی بود که از انتشار این خبر حیرت کرد، او به کنایه از ملاقات اسدالله علم و بقائی یاد کرد و اینکه این دو تن تصمیم گرفتهاند یا عنوان واحدی برای فعالیت حزبی خود انتخاب نمایند و یا اینکه با حفظ احزاب خود اقدامات مشترکی را انجام دهند.  عدهای این خبر را تکذیب کردند، اما استراتژی حزب حقیقت داشت. در آبان سال 1337علم وارد کرمان شد و مستقیما به منزل محمد آگاه از یاران نزدیک بقائی رفت، آگاه در این زمان از گردانندگان حزب زحمتکشان ملت ایران شعبۀ کرمان بود. علم، آگاه را با خود به دفتر حزب مردم برد و او را بهعنوان عضو شورای حزب شعبۀ کرمان به مردم معرفی کرد: «با این پیشامد که انتظار آن را داشتیم هردو سنگر [حزب مردم و حزب ملیون] تقریباً به دست خودمان افتاد و بایستی با کمال متانت طوری کنیم که رقبای طرفین مستهلک شوند و همین طور هم انشاءالله خواهد شد.»

افق کار کاملاً روشن بود، باید در احزاب ملیون و مردم رخنه میشد و این دو حزب به جان یکدیگر افکنده میشدند و هر دو تضعیف میگردیدند. اما توجه برخی از یاران بقائی به یک نکته جلب شده بود: « فقط نکتهای که هست جبهۀ ما از جهت عده افراد خوب میشود ولی از نظر حلال زادگی ما ضعیف تر هستیم وکسی را نداریم.» یعنی اینکه این نیروها عاریهای هستند و عمدتاً طرفداران علم به شمار میآیند و نه بقائی، به همین دلیل خیلی هم نمیشود روی آنان حساب کرد و به اصالت کار آنان ایمان داشت.

نامه فوق توسط هرندی از تجار معتبر کرمان نوشته شده بود، آگاه نیز که مردی سرشناس بود به حزب علم پیوست، اما هرندی به تشکیلات حزب ملیون اقبال روی آورده و البته هر دو تن به اشارۀ بقائی به این کار دست زده بودند. از سوی دیگر منظور هرندی از این که ما از نظر حلال زادگی ضعیف تر هستیم، اشارهای بود به ورود آگاه به حزب مردم. منظور این بود که با رفتن آگاه به این حزب کفۀ ترازو در کرمان به نفع علم سنگینی میکند، زیرا هوداران بقائی بیشتر همراه با آگاه به این حزب میروند. هدف این نبود که یکی از دو حزب قویتر شود، منظور اصلی کنترل این تشکیلات از راه نفوذ به درون آنها بود. به همین دلیل هرندی پیشنهاد کرد محمد علی یاسائی که مردی معمر و مورد احترام مردم کرمان بود و اینک سنی از وی گذشته بود وارد حزب ملیون شود تا نوعی موازنه برقرار شود: «بنده عقیده دارم آقای محمد علی یاسائی به طرف ما بیاید تا از این حیث هم تعادل برقرار شود.» ورود یاسائی به حزب اقبال باعث میشد تا از نظر حضور نیروهای وفادار به بقائی و نیز نفوذ اشخاص معتبر در دو حزب تعادلی به وجود آید که بهرحال در آینده به نفع بقائی بود. وجود یاسائی در حزب مردم بسیار واجب بود: «زیرا استاد و شاگرد یک طرف باشند، خوب نیست خود آقای یاسائی هم عقیده دارد به این طرف بیاید زیرا رقبای حزبی ما زیادتر هستند، استدعا دارم در این باب قدری غور فرموده و هر طور که مصلحت میدانید فوری مرقوم نمائید...»

شخص یاسائی دیدگاه دیگری داشت، وی با اینکه از نظر سنی سالها از بقائی بزرگتر بود، نامهای به وی نوشت و دیدگاههای خود را عرضه داشت و از بقائی کسب تکلیف کرد. وی اطلاع داد فریدون جم و عدهای دیگر در کرمان شعبۀ حزب ملیون را تشکیل دادهاند و هرندی و ارجمند از دیگر تجار بزرگ کرمان همراه با عدهای دیگر در آن نام نویسی کردهاند. یاسائی خاطرنشان کرد دوستانش از دو حزب میخواهند وارد یکی از دو حزب رقیب شوند، اما نظر خودش این است که « جزء هر دوتا باشم» یعنی اینکه رسماً وارد هیچ حزبی نشود و از خارج گود بر هر دو حزب تأثیر گذار باشد و اعمال نفوذ نماید؛ تصمیم نهائی به عهدۀ بقائی گذاشته شد. این موضوع باعث شد واکنشهای متعددی از سوی برخی از اعضای حزب صورت گیرد؛ سازمان جوانان حزب زحمتکشان نامهای برای بقائی ارسال کرد و نوشت اخیراً عدهای از طرفداران بقائی و نه اعضای سازمان که در حزب مردم ثبت نام کردهاند شایع نمودهاند رهبر حزب دستور داده است تودههای حزبی در این حزب ثبت نام نمایند، « چون مرام ما و حزب [مردم] یکی است، بنا بر این رفقا در حزب مردم ثبت نام نمایند.» از طرفی کسانی که در حزب ملیون ثبت نام کردهاند شایع نمودهاند دستور رهبری این است که در حزب ملیون ثبت نام شود. اطلاع داده شد عدهای از معمرین کرمان که در زمرۀ طرفداران بقائی هستند در هر دو حزب ثبت نام کردهاند و حتی اسدالله علم و عدهای دیگر برای صرف نهار در منازل آنان دعوت شدهاند. در این ایام از دو خانوادۀ سرشناس کرمانی یعنی خانوادههای اسفندیاری و ابراهیمی اوّلی با حزب ملیون و دومی با حزب مردم همکاری میکرد. این دو خانواده ریشهای تاریخی در کرمان داشتند و در تحولات آن دیار نقش بسیار مهمی ایفا کرده بودند. جالب آنکه آگاه در حزب مردم ثبت نام کرده بود، اما پسر بزرگش در حزب رقیب فعالیت میکرد. سایر فرزندان و داماد او هر کدام در یکی از احزاب ملیون و یا مردم ثبت نام کرده بودند؛ ارجمند نیز خودش در حزب ملیون ثبت نام کرد، اما پسرش عضو حزب مردم شد.  به تبعیت از اینان بود که عدهای از اعضای سازمان جوانان در یکی از این دو حزب ثبت نام کردند، اما این امر مهم نبود؛ مهم این بود که بزرگان قوم که میتوانستند در تحولات نقش اساسی داشته باشند وارد یکی از این دو حزب شده بودند.

طبق نامهای که از دکتر علیاکبر بینا در دست است این امر به دستور بقائی انجام گرفته بود و او نیز این استراتژی را بعد از مشورت با همکارانش اعلام کرد. بنا بر این اظهار نظر طرفدارن حزب در کرمان قرار بود همگی به حزب مردم بپیوندند، اما چون سفر علم به کرمان به تأخیر افتاد، عدهای به حزب ملیون روی آوردند. این امر باعث شگفتی بسیاری از مردم کرمان شد، به نوشته دکتر بینا خطاب به بقائی: «آقایان رفقا برخلاف مذاکرات و قراردادهای خصوصی آنقدر خوش رقصی فرموده و میفرمایند که مردم را گرفتار حالت استعجاب نموده و از خود و گاهی از بنده وامثال [بنده] سؤال مینمایند خوب آقایان مگر شما نبودید که میگفتید با دسته و طایفۀ ضاله و مضله رفت و آمد و معاشرت حرام است چه وچه وچه، حال چطور شده که یک مرتبه از سرچشمۀ حزب ملیون تعمید یافتند.» در ادامه یاد آوری شد: « ناچارم به استحضار رسانده فرایادتان آورم آنچه آن قدرت متراکم یعنی جبهۀ ملّی را که واقعاً ممکن بود کشور را به سرمنزل سعادت برساند در نتیجۀ اشتباهات خیلی کوچک موقعیت خود را متزلزل نمود و شد آن چه نمیبایست بشود.»  دکتر بینا سیاست پیوستن به احزاب دیگر را بدون اینکه سنخیتی بین اینان وجود داشته باشد سیاستی اشتباه میدانست که البته تبعات ناگوار زیادی میتوانست داشته باشد. شاید لازم به توضیح باشد که دکتر بینا استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران بود و کتابی هم در باره تاریخ دیپلماسی ایران منتشر کرد.

روابط اعضای حزب با علم منحصر به تهران و کرمان نبود وحتی در شهرهائی مثل دزفول هم توصیه میشد اینکار انجام شود.  این مناسبات منجر به حوادث عدیدهای در کشور شد که یکی از آن ها کنار گذاشتن فضاحت بار اقبال از نخستوزیری بود، توطئه علیه اقبال با همکاری تشکیلات فراماسونری ایران و نیز همیاری های بقائی و علم با آنان ممکن و میسر شد؛ کار به جائی رسید که مردی که خود را غلام خانه زاد شاه میدانست آنقدر سقوط کرد که توسط دانشجویان دانشگاه تهران علناً و عملاً مورد هتاکی و بیاحترامی واقع شد، رفتاری که با هیچ یک از نخستوزیران دورههای گذشته انجام نشده بود. به این موضوع در جای خود اشاره خواهیم کرد، لیکن قبل از پرداختن به آن لازم است از تحرکات جناحی دیگر از یاران بقائی و این بار در خارج کشور آگاه شویم.

 

 

 


برگرفته از کتاب زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقائی منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی