شکستهای پیدرپی سازمان منافقین در دهه 60
برگی از اعترافات منافقین پس از شکست در «مرصاد»
تحلیل منافقین قبل از انجام عملیات «فروغ جاویدان» چه بود؟
2147 بازدید
رجوی: ما باید کار جمهوری اسلامی را یکسره کنیم وگرنه فسیل خواهیم شد
شهرام سیفی مسئول ارکان تیپ 110 ارتش آزادیبخش سازمان که در گردنه حسنآباد در مصاف با نیروهای سپاه و بسیج از ناحیه پا زخمی و دستگیر شد در مورد عملیات فروغ جاویدان میگوید: «من احساس میکنم با این وضعیتی که پیش آمد و همه شاهد بودیم، همه چیز روشن شده باشد و حرف زیادی برای گفتن وجود نداشته باشد. واقعیت این است که ما به آخر خط رسیدهایم و سازمان ما به بُنبست رسیده بود و تمام آن شعر و شعارها برای از بین رفتن استثمار و برقراری حاکمیت خلق و از این قبیل مسائل، که در طول چندین سال گذشته داده میشد، خیالی بیش نبوده است...»
واکاوی زمینههای شکلگیری عملیات فروغ جاویدان که منافقین را در دام مرصاد گرفتار کرد، میتواند ابعاد گستردهتری - از آنچه که تا به امروز روایت شده- را عیان سازد. یکی از این منابع معتبر اعترافات منافقین است. این اعترافات به خوبی پرده از اهداف، وضعیت و آخرین تحلیلهای سازمان در آن دوره برمیدارد.
رجوی میگفت: ما باید کار جمهوری اسلامی را یکسره کنیم وگرنه به لحاظ سیاسی خواهیم سوخت و فسیل خواهیم شد
ایران پرورش یکی از عناصر شرکتکننده در عملیات موسوم به «فروغ جاویدان»، درباره تحلیل مسعود رجوی از این عملیات میگوید: «مهدی ابریشمچی طی نشستی که فیلم ویدئویی آن برای همه افراد سازمان پخش شد، تحلیل مسعود رجوی را به همگان اعلام کرد. مسعود گفته بود: ما باید طی یک سال آینده کار رژیم جمهوری اسلامی ایران را یکسره کنیم وگرنه به لحاظ سیاسی خواهیم سوخت و فسیل خواهیم شد. در نتیجه رهبری سازمان با پایان جنگ ایران و عراق و بستهشدن مرزها، سازمان را قفلشده میدید.»
اعتراف یکی از اعضای منافقین بعد از عملیات «فروغ جاویدان»: واقعیت این است که ما به آخر خط رسیدهایم
شهرام سیفی مسئول ارکان تیپ 110 ارتش آزادیبخش سازمان که در گردنه حسنآباد در مصاف با نیروهای سپاه و بسیج از ناحیه پا زخمی و دستگیر شد در مورد عملیات فروغ جاویدان میگوید: «من احساس میکنم با این وضعیتی که پیش آمد و همه شاهد بودیم، همه چیز روشن شده باشد و حرف زیادی برای گفتن وجود نداشته باشد. واقعیت این است که ما به آخر خط رسیدهایم و سازمان ما به بُنبست رسیده بود و تمام آن شعر و شعارها برای از بین رفتن استثمار و برقراری حاکمیت خلق و از این قبیل مسائل، که در طول چندین سال گذشته داده میشد، خیالی بیش نبوده است...»
شکستهای پیدرپی سازمان مجاهدین خلق از سال 1360 تا 67
سیفی در ادامه درباره شکستهای پی در پی طرحهای سازمان مجاهدین خلق میگوید: «اقدام ما در عملیات اخیر [فروغ جاویدان]، کمّاً و کیفاً محکوم به شکست بود. البته این مسئله برای ما تا قبل از عملیات روشن نبود. شما میتوانستید به خوبی نتیجه را حدس بزنید؛ درحالیکه برای ما قضیه متفاوت بود. در بین ما هم کسانی بودند که بدون کمترین رغبتی وارد عملیات شده بودند اما بهطور کلّی مسئله فرق میکند. سازمان از ابتدای ورود به فاز نظامی، استراتژیهای مختلفی را مطرح کرد که همه آنها به شکست انجامید. وقتی تظاهراتهای مقطع 30 خرداد 60 نتیجه نداد، مسئله انفجار دفتر حزب جمهوری پیش آمد که نتیجه نداد. خط زدن سرانگشتان نظام نیز بینتیجه بود؛ چون برخلاف تحلیل سازمان، مردم از نظام روگردان نشدند. مهمّترین نمونه بعدی، انفجار نخستوزیری بود که طی آن رئیسجمهور و نخستوزیر باهم رفتند. وقتی سازمان از این مسئله هم نتیجه نگرفت، مطرح کرد که باید بهطور گستردهتر کار کرد و خط تظاهراتهای مسلّحانه مهر و مانند آن را مطرح کرد که آنهم شکست خورد. از این پس سازمان اعلام کرد که چون حمایتهای مردمی از نظام صورت میگیرد، باید خطّ پاسدارکشی و حزباللهکشی یعنی زدن بدنه نظام را شروع کرد که در این رابطه ترورهای گسترده در سطح کشور انجام شد. این کار هم نهتنها به سرنگونی نظام منتهی نشد بلکه موجب شد تا موج بیشتری از حسّاسیت امنیتی ایجاد و در نتیجه سازمان زیر ضربه بیشتری برود...»
تحلیل سازمان قبل از انجام عملیات «فروغ جاویدان»
شهرام سیفی درباره تحلیل سازمان قبل از انجام عملیات فروغ جاویدان میگوید: «سازمان اینگونه توجیه میکرد: جمهوری اسلامی در شرایطی که به لحاظ اقتصادی، نظامی و سیاسی دیگر قادر به ادامه جنگ نباشد، در آن موقع صلح را از روی ناچاری میپذیرد ولی چون در آن موقع حکومت ایران در سراشیبی سقوط قطعی قرار گرفته، صلح به دادش نخواهد رسید. در آن وقت و البته همان بحران نظامی ایجادشده ما با همه امکانات وارد ایران میشویم و با زدن ضربه نهایی کار را به نام خودمان تمام میکنیم!
سازمان خود را برای آن شرایط آماده میکرد که ناگهان ایران قطعنامه 598 را پذیرفت. در اینجا تمام کاسهکوزههای سازمان و در رأس آن رجوی شکست. سازمان که با همکاری رژیم عراق طرحهایی را ریخته بود، در مواجهه با این بُنبست جدید، خود را در مخمصه بسیار بدی میدید. اینجاست که دیگر شرایط عادی نیست تا تصمیم عادی گرفته شود؛ مسئله بُهت و حیرت و سرگیجه است. دود از کلّه تشکیلات بلند شده و سردرگمی در آن موج میزند.
آدمی که بخواهد از بُنبست فرار کند، به هر دری میزند. صلح اتّفاق افتاده ولی نظام در سراشیب سقوط نیست. مشکل دوتاست؛ هم صلح اتفاق افتاده و هم نظام سرپاست! امکان کار سازمان در آینده از بین میرود، [رژیم بعث] عراق هم فشار آورده که اگر کاری میخواهید بکنید باید زودتر بکنید؛ فرصت چندانی نیست. سازمان بین دوراهی مانده است؛ یا باید بگوید اشتباه کردم، صلح اتفاق افتاده و رژیم هم سرپا ایستاده؛ بنابراین ما فعلاً بساطمان را جمع میکنیم و در دنیا پراکنده میشویم تا یک روز موعود دیگر. یا باید با فرم، اندیشه و دگماتیسم و به دلیل نداشتن شجاعت در پذیرش شکست، خطا، انحراف و ایستادن بر لبه پرتگاه، ادّعا کند که الآن وقت عملیات بزرگی که وعدهاش داده شده بود، فرا رسیده است. روز موعود، روز سرنوشت، روز سقوط نظام فرا رسیده و از این حرفها معلوم است که بین این دو، سازمان به دوّمی متوسل میشود.
رجوی که مسئول مستقیم این استراتژی شکستخورده و بهبُنبسترسیده بود، نشستی میگذارد و میگوید: اگر الآن عملیات بزرگ را انجام ندهیم، شرایط سیاسی برای کار قفل میشود و دیگر نمیتوانیم عملیات کنیم. تحلیل میکرد که نظام در سراشیبی سقوط قرار گرفته، دیگر کسی به جبهه نمیآید، نظام قدرت بسیج مردمی را از دست داده، مردم از جمهوری اسلامی خسته شدهاند، و منتظر ما هستند و... خلاصه اینجوری شد که خیلی سریع همه را آماده عملیات کردند. من میتوانم اینجوری تشبیه کنم که سازمان با توجه به پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران، بر لبه پرتگاه قرارگرفت؛ یا باید راه سخت و درازی به عقب برمیگشت ـ بیآنکه مقصد را بداند و یا اینکه توی درّه بپرد... و سازمان توی دره پرید؛ به این امید که شاید عمق درّه خیلی نباشد. شاید هم سالم به زمین برسد!»
شکست خفتبار منافقین در «مرصاد»
سیفی ادامه میدهد: «به منطقه عملیاتی که رسیدیم، فهمیدیم عمق درّه چقدر است. در مورد عملیات فروغ جاویدان یا عملیاتهای دیگر به ما گفته شده بود: بر سر راهمان هیچ نیرویی مانع از حرکت ما نخواهد بود. شما به راحتی میتوانید شهرها را یکی پس از دیگری فتح کنید. نیروهای نظامی ایران، در زمان شروع عملیات ما، عمدتاً به جنوب اعزام شدهاند تا با عراق در منطقه خرمشهر درگیر شوند. تعداد کمی که از آنها باقیمانده در دو طرف محوری که ما عملیات میکنیم، با عراق درگیر میشوند. حکومت ایران هم که مقبولیت مردمیاش را از دست داده و در حال سقوط است و توانایی بسیج نیرو را ندارد. بنابراین ما راحت وارد کشور میشویم.
روی این اصل و با این ذهنیت سوار تانک و خودرو شدیم و بهطور ستونی از طریق جادّه و با سرعت از مرز وارد شدیم. ما با حمایت عراق جلو آمدیم و از کرند غرب گذشتیم. مشکل چندانی نداشتیم. حتی وارد اسلامآباد شدیم و مقاومت آنچنانی ندیدیم. این بود که تحلیل سازمان را منطبق با واقعیت میدیدیم و دیگر فکر میکردیم که تا آخر خط را رفتهایم. اصلاً فکر نمیکردیم که نیروهای ایرانی برای ما نقشه کشیده باشند. این بود که وقتی ساعت 11 شب به گردنه حسنآباد رسیدیم، تازه دیدیم که در دام افتادهایم!
درگیریهای شدیدی در این منطقه شروع شد و نیروهای جلودار در تنگه چهارزبر که بعد از گردنه است، با نیروهای ایرانی مواجه شدند و راه بر ما بسته شد. ما باز فکر میکردیم میتوانیم خطّ را بشکنیم و به جلو برویم؛ لذا مرتّباً از تیپهای دیگر که خود را برای فتح همدان، قزوین و تهران آماده کرده بودند، [میخواستیم] به ناچار برای کمک به نیروهای جلودار بروند و مرتّباً این کار صورت میگرفت امّا این سدّ شکستنی نبود و جهنّمی از آتش درست شده بود و ما مرتّب کشته و مجروح میدادیم.
ما در آن تنگه (چهارزبر) پس از مشاهده آتش نیروهای ایران تازه از خودروهای سواری و وانت و... پیاده شدیم و در شیارهای اطراف جادّه پناه گرفتیم. درحالیکه ما به سرعت و پشت سرهم تلفات میدادیم، نیروهای ایرانی از اطراف ما را محاصره میکردند. از طرفی نیروهای سازمان توان نظامی نداشتند، حتی خیلی از آنها هیچ آموزش نظامی هم ندیده بودند. تعداد زیادی از خارج آمده بودند. به بعضی از آنها مسئولیت داده بودند، درحالیکه هیچ سابقه کار نظامی نداشتند. از طرف دیگر تجهیزات و امکانات ما در جادّه به سرعت منهدم میشد. همه اینها با سردرگمی که فرماندهان داشتند، شرایط را بسیار سخت کرده بود؛ چون اصلاً مسئله عقبنشینی در این عملیات پیشبینی نشده بود. عملیات ما راه بیبازگشت بود. آن موقع هم که محاصره ما داشت کامل میشد، دستور عقبنشینی دادند. امّا این عقبنشینی بهصورت کلاسیک و متداول نبود.»
دستور عقبنشینی
صمد نظری، یکی از کادرها و عناصر برجسته اطلاعاتی سازمان درباره عقبنشینی و شکست سازمان منافقین در عملیات موسوم به فروغ جاویدان میگوید: «بالاخره پس از سه روز نبرد سخت، در روز پنجشنبه ششم مرداد 67 دستور داده شد که نیروهای سازمان از گردنه حسنآباد، چهارزبر و شهرهای اسلامآباد و کرندغرب عقبنشینی نمایند. نیروهای سپاه و بسیج و ارتش ایران که بر صحنه مسلّط شده بودند، با دور زدن و کمینگذاری بر سر راههای خروجی و مسیر بازگشت نیروهای ما را در ارتفاعات دوطرف جادّه بسته و از فاصله چندصدمتری به خودروهای حامل نفرات سازمان تیراندازی میکردند. تمامی سلاحهای ما بر اثر تمامشدن مهمّات از کار افتاده بود. تعداد معدودی از نفرات که یک یا دو خشاب مهمّات به همراه داشتند، در مواقع خیلی ضروری استفاده میکردند. تنها راه موجود فرار و عقبنشینی از میان انبوه کمین نیروهای ایرانی و راندن خودروها با حداکثر سرعت بود. خودروهای لندکروز و آیفاهایی که سالم مانده بودند، با انبوهی از نفرات بیسلاح و مهمّات به شکل ستونی با حداکثر سرعت، غافلگیرانه از لابهلای کمین میگذشتند و به سمت شهر اسلامآباد میگریختند. تعدادی از خودروهای ما نیز با اصابت رگبار تیرها یا آر.پی.جی از جاده منحرف شده به سینه دیوارهای کنار جادّه برمیخوردند یا داخل پرتگاه میافتادند و یا از جاده منحرف و واژگون میشدند...»
شهرام سیفی نیز در این رابطه ذکر میکند: «دستور عقبنشینی، دستور فرار انفرادی بود. هرکس هرطوریکه میتوانست میبایستی از منطقه میگریخت. خیلیها نمیدانستند به کدام طرف بروند؛ تعداد زیادی به طرف کوههای اطراف فرار کردند که بعداً توسط نیروهای مسلّح مردمی و بومی دستگیر شدند. خلاصه وقتی درگیری شروع شد و در محاصره قرار گرفتیم، تازه فهمیدیم که ما با پای خودمان و بهسرعت وارد قتلگاه شدهایم. آنقدر سردرگمی به وجود آمده بود، که معلوم نبود چه کسی فرمانده است! نیروهای بالای سازمان نیز با آنکه زنده مانده بودند، به طرف عقب میدویدند و بقیه هم به دنبال آنها میدویدند. البته شرح ماجرا به این آسانی نیست! تصوّر کنید، وقتی تعداد زیادی آدم ناشی و بیاطلاع از امور نظامی، سوار ماشین و با سرعت در جادّه و بهصورت ستونی وارد جهنّمی از آتش بشوند، چه میشود؟ موقع فرار به عقب بعضیها میگفتند چی شده؟ قرار این نبود؛ این نیروها را از کجا آوردهاند؟ چرا به عقب میرویم؟ و... خلاصه وضعیت از لحاظ فیزیکی و روانی بسیار سخت و کشنده بود.»
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛
نظرات