مرد روزگاران( قسمت اول)


علی مدرسی نوه آیت الله شهید مدرس
7221 بازدید
مدرس مجلس زندگی ساده زیستی سیاست مدار دین باور

مرد روزگاران( قسمت اول)

(قسمت اول)

اشاره

گروهی از انسانها گاه در محدوده لحظهها زندگی میکنند و حاصل عمرشان جز همان زمان بیش نیست. برخی در گذشته زندگی میکنند، گویی که روزگار فردایی ندارد. عدهای همواره چشم انتظار فردایند، غافل از آنکه امروز همان فردایی است که دیروز در انتظارش بودهاند.
مردمان غالباً اسیر زمانهاند، اما انسانهایی هستند که مالک زمانند چون زمان را میسازند. و زمانه را اسیر وجود خود مینمایند، اینان فرزند زمان خویشند، در هر لحظه تولدی تازه دارند و چرخ برهم میزنند اگر جز به مرادشان بگردد.
چنین انسانهایی زمان و مکان را نمیشناسند، بلکه تاریخ زمان خویشتن را با آنان آراسته است. بیتوجهی به این فرزندان برگزیده زمان همانند ستایش بیشناخت از آنان، زاده بیخردی، و فزاینده جهل است.
مدرس و حاصل عمر او را از آن جهت مطالعه نمیکنیم که مردی مطلق و فراگیر از او بسازیم، زندگینامه او را در حد توان در مقابل شما میگشاییم تا چنانچه این بوستان ثمری دارد، برداشت نماییم. این برداشت نه تنها روح و جسم ما را میپرورد، بلکه چراغی فراراه آیندگان نیز خواهد افروخت. قصدم ستایش از بندهای آزاده نبوده است، میخواستم او را بشناسم تا بتوانم بشناسانم. اما ببخشایید مرا که گاه غلیان احساسات عنان قلم از دستم ربوده است. شما دیده واقعبین خود را بگشایید.


آیتالله شهید مدرس تا آنجایی که او را شناختهام
بزرگی گوید: ارزش و شخصیت افراد بسته به چگونگی کارهایی است که انجام میدهند!! یعنی هر چه نیروی اندیشه و کارهای آنان در جلب منافع جامعه و راهنمایی آنها به سوی خیر و صلاح عالیتر باشد شریفتر و محبوبترند. در این کتاب مدرسی به شما معرفی میشود که در حقیقت هنوز قدر او آن طوری که باید و شاید شناخته نشده. چون او تنها یک سیاستمدار مشهور نیست؛ بلکه رادمردی است که به آسانی از همهچیز خود گذشته و خویش را وقف خدمت به جامعه کرده است.
مردی است که جهان زیبا و دنیای پهناور را به چشم حقارت نگریسته و به مال و منال آن پشت پا زده و کاری را که هیچکس جز انبیاء و اولیاء خداوند نمیتوانستند انجام دهند؛ عملاً انجام داده است. مدرس میتوانست با کمی سازش با حکومت وقت و عمال آن دارای مقامات عالیه و ثروت بیپایان گشته؛ آنچه را که دیگران یک عمر با تمام کشش و کوشش و تلاشهای دائمی باز هم با زحمت به چنگ میآورند به آسانی و در اندک زمانی به دست آورده و عمری، خود و فرزندانش در پناه آن با کمال آسایش بسر برند. فرق است مابین کسانی که از چیزی بگذرد که بدان دسترسی نداشته باشد و شخصی که از آنچه بدان دسترسی دارد صرفنظر نماید. آن هم مال و منال دنیا که عدهای به خاطر آن به هرگونه رنج و زحمت و شاید هم ذلت تن در میدهند. مدرس را همین صفت عالی یعنی چشمپوشی از ثروت و مقام در عصر خود منحصر به فرد نموده و در آسمان تاریخ خورشید تابانی شد که برای همیشه خواهد درخشید. وقتی به نام طراز اول علماء از اصفهان به تهران آمد گفت:
«فردی چون من که عمامهاش بالش و عبایش روانداز اوست و به لبی نان و پکی قلیان قانع است، هر کجا رود به راحتی زندگی برایش میسر و راحت است.»
این بینیازی و استغنای طبع بود که مدرس مشهور، مدرس فداکار، مدرس شجاع، مدرس بصیر و دانا، مدرس سیاستمدار، مدرس محبوب و بالاخره مدرس شهید را به وجود آورد.
زیرا آنچه کمر انسان را در مقابل دیگران خم میکند و مجبور میسازد تسلیم زور و زر گردد، ترس و طمع است. مدرس در تمام عمر ترس را به خود راه نداد و حس طمع و دنیاپرستی را در وجود خود کُشت، همانطوری که دیدیم در مقابل منافع کشور و ملت از مال و مقام که سهل است از جان خویش هم گذشت.
چنانکه گفته است: فکر میکنم اگر برای سعادت و آزادی مردم زندگی و هستی خویش را فدا کنم؛ تازه به وظیفه انسانیت عمل کردهام. او گفت و عمل کرد. ارزش مدرس در این است؛ وگرنه خیلیها حرفهای بزرگی میزنند ولی خود بدان مؤمن نبوده و عمل نمیکنند تا زمانی که معنای حقیقی آزادی در میان جوامع بشری شناخته نشود مدرس هم شناخته نخواهد شد.
مدرس در یک اطاق زندگی میکرد که فرش آن جز یک زیلو و یک حصیر نبود. رجال و سفرا و کاسب و زارع و بقال را با هم در همین اتاق ساده در کنار خود میپذیرفت. به واردین با گفتن یا الله اجازه نشستن میداد. و حد اعلی با یک استکان چای مخصوص به خود از آنان پذیرایی مینمود.
برای او افراد بیتفاوتند. وقتی سردارسپه که به طور مسلم چندی بعد رضاشاه میشود، میآید، مدرس همان حالت و قیافهای را دارد که مشهدی حسن بقال به او وارد میگردد. و در مقابل سفرای حکومتهای مقتدر، کوچکترین حالت اضافی در قیافهاش ظاهر نمیگردد.
مدرس با این وضع صحنهگردان سیاست ایران و و مبارزترین نماینده مردم در مجلس بود. اگر زندگی او را با زندگی و رفتار یک نماینده عادی مقایسه کنیم و خانهاش را در مقابل کاخهای عالی و تجمل بیپایان آنان قرار دهیم، آن وقت درک خواهیم کرد که باید مدرس را مردی خارقالعاده دانست.
در حکومتهایی نظیر استبداد قاجاریه و مشروطه سردارسپه افکار عمومی معنی و مفهومی ندارد. حکومت در دست دو عامل است، یکی منافع ارباب اصلی و دیگری، اراده حاکم.
این است که افرادی مانند مدرس که تابع هیچکدام از این دو عامل نیستند و فقط اتکاء آنان به مردم و هدفشان منافع ملت است، نمیتوانند کاری از پیش ببرند و دیر یا زود حکومت جلاد گلویشان را خواهد فشرد.
مدرس از همان روزی که وارد اصفهان شد، به نام یک مجتهد بصیر و دانا، با روش آنهایی که، حقوق مردم را مراعات نمی‌کردند به مخالفت برخاست و در مجلس درس و وعظ آشکارا از اعمال و کارهایشان انتقاد می‌کرد. تا بالاخره آنانی که او را سد راه اجرای مقاصد خویش می‌دانستند، تصمیم گرفتند آن سید مبارز را از میان بردارند.
این بود که در وسط روز در صحن مدرسه جده بزرگ چهار تیر به او شلیک نمودند، که هیچ کدام مورد اصابت قرار نگرفت از همان روز مردم اصفهان و ملت ایران دانستند که از میانشان قهرمانی برخاسته که بی‌‎پروا از حق و عدالت دفاع می‌نماید. شخصیت مدرس را آن طوری که بود حقیقتاً نمی‌توان درک کرد. ولی از پاره‌ای سخنان و اعمالش امکان آن دارد که با روح عجیب او آشنا شد. برای شاهد همین بس که در خطرناکترین دوران سیاسی کشور ایران یعنی زمانی که همسایگان جنوبی و شمالی میهن ما را مورد تهاجم قرار دادند و نزدیک بود پایتخت را از تهران به اصفهان منتقل ن مایند؛ مدرس و اتباع آزادی‌خواه او با این امر مخالفت نموده و در بحبوحه جنگ بین‌الملل اول در سال 1914 میلادی بیست و هفت نفر از وکلا برای مذاکره با مهاجمین تهران را ترک نمودند؛ مدرس و اتباع آزادی‌خواه او با این امر مخالفت نموده و در بحبوحه جنگ بین‌الملل اول در سال 1914 میلادی بیست و هفت نفر از وکلا برای مذاکره با مهاجمین تهران را ترک نمودند؛ مدرس در این سفر نیز شخصیت خود را به طور بارزی نشان داد و در مذاکرات با رجال سیاسی دولت عثمانی و سلطان‌محمد خامس پادشاه آن کشور، با صراحت مخصوص به خود گفت:
«مقصود اصلی ما آن است که دول عثمانی بدون هیچ‌گونه اتلاف وقت الحاق قسمتی از خاک آذربایجان را به خاک عثمانی موقوف نماید. و صمیمیت بین برادران مسلمان ایرانی و ترک را مدنظر قرار دهد.»
در ملاقات با هیأت وزرا عثمانی در جواب صدراعظم آن دولت که می‌گوید: خوب بود که دستور می‌فرمودید لباس سربازان ایرانی و ترک یکسان گردد، می‌گوید:
«شما باید به این نکته توجه داشته باشید که ممکن است لباس یک شکل باشد ولی دلها یکی نباشد. اگر همه یک دل می‌شدیم خیلی بهتر بود.»
پس از سفر مهاجرت (که شرح آن در قسمت سیاسی زندگی مدرس خواهد آمد) پادشاه وقت (سلطان احمدشاه) به وسیله امام جمعه خوئی از ایشان گله می‌کند و اظهار می‌دارد که آقای مدرس با مقاصد ما همراه نیستند. مدرس پس از وصول این شکوائیه نامه‌ای بدین مضمون به احمدشاه می‌نویسند:
شهریارا خداوند دو چیز را به من نداده، یکی ترس و دیگری طمع. و هر کسی با مصالح ملی و امور مذهبی همراه باشد من هم با او همراهم والا فلا...

و مردی چون مدرس باید که در کابینه مخبرالسلطنه با حضور هیأت دولت در مجلس بگوید:
... با وزیر دارایی مخالفم. با نخست‌وزیر مخالفم، و با پدر او هم مخالفم (منظور از پدر او سردارسپه است).
مخالفت مدرس با قرارداد 1919 وثوق‌الدوله خود بحث مفصلی است که انشاءالله در فصول آینده این کتاب درباره آن مفصلاً بحث خواهیم کرد و در اینجا فقط به خاطر اینکه شخصیت این مرد تا اندازه‌ای شناخته شود بدان اشاره کردیم.
در یکی از نطق‌های معروف خود خطاب به نمایندگان می‌گوید:
«شما مگر ضعف نفس دارید؟! که در پرده سخن می‌گوئید. ما بر هر کسی قدرت داریم. از سردارسپه هم نمی‌ترسیم. و واهمه نداریم. ما قدرت داریم شاه را عزل کنیم. رئیس‌الوزراء را بیاوریم و استیضاح کنیم و در خانه‌شان بنشانیم. قدرتی که مجلس دارد هیچ نیرویی نمی‌تواند در مقابلش بایستد!...»
خوانندگان باید توجه داشته باشند که این سخنان در دوره‌ای گفته می‌شود که قدرت سردارسپه رو به تکامل بوده و دیکتاتور در مقام وزارت جنگ می‌باشد! یعنی مدرس به تنهایی با این سخنان به قوای قزاق و بالنتیجه دولت انگلستان اعلان جنگ می‌دهد.
حالا 58 سال از شهادت مدرس می‌گذرد، ای بسا رجال دیگر هم در طی این مدت روی در نقاب خاک کشیده‌اند. ولی تفاوت میان او و دیگران همین است که روز به روز آن رادمرد بزرگ زنده و بیش از پیش شناخته می‌شود و به جاودانی‌ها می‌پیوندد.
در این زمان  درباره مدرس کتابها نوشته شده و در هر سال صدها بار درباره او مجله‌ها و روزنامه‌ها مطالب گوناگونی منتشر می‌نمایند؛ روزی از مجسمه‌اش پرده‌برداری می‌شود و خیابان‌ها به نامش نامگذاری می‌گردد و روز دیگر دبیرستان‌ها به نام او افتتاح می‌شود. مقبره‌اش به همت مردم ساخته و پرداخته می‌گردد. در تمام حماسه‌های وطنی نام او به چشم می‌خورد. ولی در تمام مطالبی که راجع به زندگی فردی و اجتماعی مدرس انتشار یافته حقیقت رفتار و کردار او به عللی که در اینجا شرح داده شده گم شده. و نویسندگان نخواسته و یا نتوانسته و شاید هم ترسیده باشند اصول اساسی زندگی او را مورد بحث و تحقیق قرار دهند. نگارنده که از هر کس بدو نزدیکتر می‌باشد با تحقیقات دامنه‌داری که سالها بر روی زندگی خصوصی و سیاسی آن شهید سعید به عمل آورده پرده‌های ابهام را از صحنه زندگی او کنار زده و چهره تابان مردی را که ملتی را زیر نفوذ معنوی خود قرار داده تا آنجا که ممکن بوده نمایان ساخته است.
امید است برای مطالعه و تدوین تاریخ دوره‌ای از وطن عزیز ما وظیفه خود را انجام دهم. و آیندگان آن طوری که باید و شاید چهره حقیقی مدرس را به نسلهای بعدی بشناساند. مسلم است که در آینده آثار جامع و تحقیقات دامنه‌دار شخصیت مدرس را بهتر و بیشتر به آیندگان خواهد شناسانید.

زادگاه مدرس
مدرس هم از میان خانواده‌ای ده‌نشین و فقیر برخاسته برای گریز از مصائب به آموختن دانش می‌پردازد. و با سماجت خاص و استقامت همچون کوه راه موفقیت را پیدا کرده و طی می‌کند. تا جایی که خود را به طور غیرمنتظره‌ای در جهان دانش و سیاست شاخص می‌نماید؛ پس او فرزند محیط است. و محیط او دنیای ده‌نشینی و فقر و تنگدستی است. ولی آن فقر و فاقه‌ای که روحی بزرگ می‌آفریند و مناعت طبع و علو همت به وجود می‌آورد. مدرس فرزند شایسته تربیت اسلامی و عرفانی است. کنج قناعت را گنجی بی‌پایان می‌داند و در جایی که خشت زیر سر دارد، بر تارک هفت اختر پای می‌نهد و گنج را از بی‌نیازی خاک بر سر می‌کند. و به خاطر همین علو روح، به دنیا و آنچه در آن است پشت پا می‌زند، تا بتواند در مقابل هر نیرو و قدرتی و به خاطر آزادی پایداری کند و تسلیم بزرگترین قدرتها و شدیدترین دیکتاتورها نگردد.
برای همین منظور ما دورنمایی از زادگاه مدرس را در این دفتر به نظر خوانندگان می‌رسانیم تا شاید برای شناختن روحیات مدرس مؤثر باشد.
چگونگی زادگاه مدرس- وضع تاریخی و جغرافیایی
در پاره‌ای از کتابها و مقالاتی که راجع به م درس شهید انتشار یافته عده‌ای او را از مردم اصفهان و بعضی از اهالی قمشه (شهرضا) و گاهی هم مانند آقای خواجه‌نوری (نویسنده بازیگران عصر طلایی) او را اسوه (اسفه)ی قلمداد کرده‌اند، ولی هیچکدام از اینها صحیح نیست. سیدحسن مدرس از سادات طباطبایی و از اهالی سرابه اردستان است.
برای اینکه تا اندازه‌ای وضع تاریخی و جغرافیایی سرابه روشن گردد؛ لازم است به موقعیت اردستان سرابه از توابع آن و فاصله‌اش تا آن شهر تقریباً 5 کیلومتر است توجه کنیم.
اردستان- درباره وجه تسمیه اردستان بیش از ده وجه بیان داشته‌اند که ما از آن میان مطالب زیر را در چگونگی نام و تاریخ آن شهر انتخاب نموده، می‌نگاریم. 0
اردستان، مرکب از ارد به معنای غیور و خشمگین و ستان به معنی مکان است؛ و با این ترتیب می‌توان اردستان را جای افراد غیور و شجاع خواند؛ مانند لرستان، خوزستان.
دیگر اینکه در بعضی از کتب مسطور است؛ که اردستان از بناهای اردشیر دراز دست است؛ و معنی استان و محل اردشیر بوده و نام اردشیرستان در اثر کثرت استعمال به اردستان تبدیل گشته است.
و همچنین ممکن است به علت اینکه آتشکده مهر اردشیر در آنجا بنا شده ارد به معنی مقدس و روشن و ستان به معنی محل باشد. و به این ترتیب اردستان مکان مقدس معنی خواهد داد.
گاهی این نام را زائیده این افسانه می‌نامند که گویند: اردستان در اصل «ارک دستان» بوده و مسکن و مقام رستم دستان بوده است. لیکن به علت مرور زمان، ارگ دستان، ارک دستان و سپس اردستان شده است.
در بعضی از تواریخ مانند تربیت الاذهان فی التاریخ الاصفهان نوشته شده که انوشیروان عادل در آنجا متولد شده است.
حمدالله مستوفی در کتاب تربیت القلوب می‌نویسد:
اردستان ولایتی از اصفهان است و بهمن بن اسفندیار در آنجا بناهایی ایجاد کرده است. و باز در جای دیگر همین کتاب اردستان را ولایتی مجزا از اصفهان قلمداد کرده است.

مهمترین طوایف این ده ساداتی هستند که بعضی از طایفه طباطبایی و دسته دیگر از سادات حسینی می‌باشند. سادات طباطبایی به دو دسته تقسیم می‌شوند: طایفه میرزاعلی‌اصغر و طایفه حاجی میرعابدین.
طایفه اخیر از زواره به سرابه آمده و در آنجا ساکن شده و کم‌کم تشکیل خانواده بزرگی را داده‌اند. از جمله فرزندان حاجی میرعابدین، میرعبدالباقی و فرزند او سیداسماعیل که فرزند او سیدحسن مدرس شهید است که زندگی او در این کتاب مورد بحث قرار گرفته است.
صورت نسب نامه آن سید شهید را که حضرت آیت‌الله علامه مرعشی که از شخصیت‌های برجسته و استاد مسلم علم رجال و انساب می‌باشند از کتاب مشجرات آل رسول‌الله که تألیف خود معظم له می‌باشد استخراج نموده و برای درج در این کتاب لطف فرموده‌اند، که همراه با نامه ایشان عیناً در صفحات مقابل ملاحظه می‌فرمایید.
لازم به تذکر است که جناب علامه مرعشی در نامه خویش به علت اینکه مدرس شهید از 6 سالگی به بعد از سرابه به همراه پدر و جد خود به قمشه (شهرضا) مهاجرت نموده «میرسیدحسن مدرس قمشه‌ای» نامیده‌اند. لیکن زادگاه او همانطوری که در طی صفحات پیش گفته شد، سرابه از توابع اردستان است.

تاریخ ولادت مدرس
در سال 1287 هجری(ق) سیداسماعیل از سادات طباطبایی ساکن سرابه اردستان دارای پسری شد که نام او را سیدحسن نهاده، بدون اینکه بداند قلم تقدیر در کتاب زندگی این طفل چه وقایع عجیب و مطالب شگفت‌انگیزی نگاشته و سرنوشت چه حوادث خطیری برای او تعیین نموده است.
آری، روزی از پاییز سال 15287 سیدحسن در خانواده‌ای با ایمان و متقی، متدین و خداپرست، لیکن فقیر و تنگدست، در سرابه به دنیا آمد. پدرش زندگی خود و خانواده‌اش را در کمال بی‌نیازی و قناعت از راه وعظ و تبلیغ احکام الهی و راهنمایی مردم به سوی خیر و صلاح اداره می‌کرد؛ در حالی که خود از تعلیمات پدر خویش (میرعبدالباقی) مراتب زهد و پاکدامنی را آموخته بود؛ آرزو می‌کرد که فرزندش نیز به زیور این صفات آراسته باشد؛ خداوند بزرگ هم به پاس قلب پاک و ایمان استوار او؛ آرزویش را برآورد. لیکن افسوس که سیداسماعیل زنده نماند تا فضیلت و تقوی، پاکدامنی و ایمان، ترقیات عالیه و خدمات اجتماعی، فداکاری‌های بی‌نظیر در راه آزادی، مبارزات دائمی برای اجرای حق و حقیقت را از فرزند رشید و شجاع خویش مشاهده نماید. سیدحسن از بدو تولد تا شش سالگی در کنار مادرش خدیجه در همان دهکده سرابه ماند؛ لیکن پدر برای ادای وظیفه دینی و تبلیغ احکام الهی و شاید هم به علت افسردگی خاصی که از مردم آن دیار برایش پیش آمده بود، به قمشه (شهرضا) مهاجرت نموده و از خانواده خویش دورافتاد. سالی چند، سیدحسن و مادرش در نهایت سختی و تنهایی به سر بردند تا اینکه سیداسماعیل فرزند خود را که به سن شش سالگی رسیده بود، برای تربیت به نزد خود و جد او (میرعبدالباقی) که از اوتاد عصر بود و از سالها پیش در شهرضا سکونت داشت، برد. سیدحسن تا سن چهارده سالگی معلومات مقدماتی عربی و فارسی را فراگرفته و در همین سال جدش میرعبدالباقی که از زهاد محسوب می‌شد دارفانی را وداع نمود و او در سن شانزده سالگی طبق وصیت جدش برای ادامه تحصیلات خود به اصفهان رفت.
مجموعه مکاتبات مرحوم آیت‌الله‌العظمی شهاب‌الدین مرعشی نجفی رضوان‌الله علیه در مورد مدرس و نسب‌نامه او که حضرت ایشان به ملاقات خود با مدرس و دست‌نوشته‌های آن شهید سعید اشاره نموده‌اند نکات بسیاری را درباره زندگینامه و نسب‌نامه مدرس روشن می‌کند لذا این مجموعه را عیناً در این کتاب می‌آوریم (اصل این دست‌نوشته‌ها در آرشیو نگارنده ضبط است)

بسمه تعالی
به عرض عالی می‌رساند مرقومه کریمه راجعه به نسب مرحوم آیت‌الله آقای مدرس زیارت. چنانچه حقیر وعده نموده بودم تفحص کامل در نوشتجات به عمل آمد، مستدعی است به فوریت از اسم اسامی آن مرحوم تا چند پشت که در قم مرحمت فرموده بودید در جواب این عریضه ارسال فرمائید انشاءالله تعالی تکمیل نموده تقدیم می‌شود. منتظر هستم و مشاغل آن چند نفر را که در دست دارید اشاره بفرمائید که از علما بوده یا طبقات دیگر و دارای تألیفی بوده‌اند یا خیر زیاده مصدع نمی‌شود.
قم شهاب‌الدین الحسینی المرعشی النجفی

پاسخ این نامه به حضور ایشان در تاکریخ 4/6/39 ارسال شده است.

بسمه تعالی
مرحوم آیت‌الله شهید آقای میرسیدحسن قمشه‌ای از اجلاء علماء و از رجال نامی ادوار اخیره بودند، معظم‌له پس از پایان تحصیل سطوح عالیه و خارج در اصفهان به عتبات مشرف شده سنین عدیده در جلسه درس مرحومین آیات عظام آقای آخوند ملامحمدکاظم خراسانی و آقاسیدمحمد فشارکی و آقاسیدمحمدکاظم یزدی و آقای شریعت تحصیل خود را به پایان رسانیدند و هم مباحثه ایشان مرحومین آیتین‌الله آقای سیدابوالحسن اصفهانی و آقای آقاسیدعلی کازرونی متولی مدرسه قوادم شیرازی که از مدارس نجف اشرف است بود طرف عصر در مقبره مرحوم آیت‌الله علامه مذاکره داشتند و مدت قلیلی هم با مرحوم والد حقیر یعنی آیت‌الله نسا به آقاسیدمحمود مرعشی حسینی متوفای 1338 مذاکره داشتند آثار قلمی ایشان آنچه خود حقیر در تهران [تهران] شفاهاً از آن مرحوم شنیده‌ام حاشیه بر کفایۀ استاد خود در اصول و رساله مترتب و رساله در شرط متأخر و رساله در لزوم بحث در لزوم و عدم لزوم قبض در موقوفه و غیرها مقالات سیاسی ایشان زیاد در جراید و مجلات منتشر می‌باشد و حقیر در سفر اخیر خودم به طهران [به تهران[ نظر به مقام دوستی و علاقه‌مندی ایشان به مرحوم والد مکرر خدمتشان می‌رسیدم و از بیانات آن مرحوم مستفیض می‌شدم و از آن بزرگوار استجازه نمودم از روایت احادیث شفاهاً اجازه دادند و فرمودند از آقای شریعت و حاج‌میمرزاحسین نوری مجاز هستم و وعده دادند که کتباً اسم بنویسند بعداً طوفان حوادث ایشان را مبتلا و بالاخره در کاشمر به دست شقی روزگار جهانسور میرزا که بعداً رئیس نظمیه قم شده بود آن سید بزرگوار با دهن روزه شهید و به اجداد طاهرین خود ملحق شد. خداوند آمر و مباشر را به لعن خود گرفتار و آنها را با اعداء آل رسول (ص) محشور بفرماید. زیاده مزاحم نمی‌شوم ملتمس دعا هستم چنانچه نشر شد کتاب حالات ایشان یک چند نسخه برای دوستان ارسال به قم بفرمائید و نختم باالسلام خیر ختام و نسب آن بزرگوار را در صفحه مستقله از کتاب مشجرات آل رسول الله الاکرم خودم و مشجرات العلویین مرحوم والد استخراج نموده تقدیم کردم رسید آن را مرقوم فرمائید.
شهاب‌الدین ابوالمعالی شهاب الدین الحسینی المرعشی النجفی

دیداری خاطره‌انگیز
نسب‌نامه شهید آیت‌الله سیدحسن مدرس با عنایت کامل و بذل توجه خاص مرحوم آیت‌الله مرعشی تدوین و عز وصول بخشید. آیت‌الله میرجهانی که او نیز از علمای بزرگ و متبحر در علم انساب بود و در این مورد اظهار محبت نموده و با ارادت خاصی که به شهید مدرس داشت نیز نسب‌نامه‌ای را با کوشش فراوان تهیه فرموده بودند، در تطبیق دو نسب‌نامه تنظیمی از طرف آیات عظام مرعشی و میرجهانی مشخص شد که جز در یک مورد (جابجایی دو اسم) کاملاً با هم تطبیق می‌کند و هر دو شجره‌نامه کار آن دو بزرگمرد گویی حاصل زحمت و رنج یک فرد است، جای آن داشت که در محضر مبارک این دو بزرگوار حاضر شده اظهار تشکر نمائیم، مهرماه سال 1339 در قم به اتفاق مرحوم دکتر محمدحسین مدرسی (خواهرزاده مدرس) برای چندمین بار توفیق دیدار مرحوم آیت‌الله‌العظمی مرعشی حاصل آمد، بزرگامردا، آن بزرگوار که در پاسخ اظهار تشکر ما انجام این کار بزرگ (تدوین شجره‌نامه مدرس) را با کمال سادگی انجام وظیفه‌ای می‌دانست که در مورد مدرس و بازماندگانش به عهده گرفته است، در میان جلسه ایشان فرمودند:
«مرحوم آیت‌الله شهید آقای مدرس در عالم اسلام کاری کردند که جز از عهده ائمه اطهار از هیچ عالم و مجتهد[ی] در تاریخ اسلام برنیامده و نمی‌آید، زندگی او علی(ع)‌وار و شهادتش کاملاً شبیه امام جعفر صادق(ع) بود مدرس ثابت کرد که تاریخ زندگی ائمه ما کاملاً با حقیقت وقف وفق می‌دهد.»
سپس با اندک سکوتی رو به ما نموده فرمود شما فرزندانش باید حافظ این عظمت و افتخاری باشید که آن مرحوم برایتان باقی گذاشته است.


دوران تحصیل مدرس در اصفهان
در فروردین ماه سال 1398 (ه‍ ق) مدرس که هنوز به نام سیدحسن خوانده می‌شد وارد اصفهان گشت و ساده‌ترین زندگی طلبگی را آغاز نمود. بدون کوچکترین وقفه‌ای درس را شروع نمود. پنج سال تمام در نهایت پشتکار و جدیت صرف و نحو و منطق و بیان را در نزد اساتید متعدد از آن جمله مرحوم میرزاعبدالعلی هرندی ساکن اصفهان در محله جنب مسجد جامع که مرد سالخورده و تیزهوشی بود به پایان رسانید. این بزرگ‌مرد فاضائل و سجایای خاصی داشت که مانند او کمتر دیده شده؛ گذشته از استادی او در ادبیات، در فقه و اصول و ریاضی دانشمندی مسلم و دارای تصنیفات بسیار بود؛ لیکن از آنجایی که جهان مادی و مردم گرفتار آن نسبت به اهل علم و دانش بی‌توجه‌اند و از این قبیل اشخاص آن طوری که باید و شاید استقبال نمی‌شود، مرحوم هرندی و کتاب‌هایش نادیده‌اند تا اینکه در سال 1302(ق) در نهایت تقوی و پاکدامنی وفات یافت. استاد دیگر مدرس فاضل کامل ملامحمد معروف به آخوند کاشی بود که جامع علوم معقول و منقول و دارای فضائلی بود که در زمان خود نظیر نداشت؛ نامبرده از کاشان در سال 1286(ق) به اصفهان آمده و برای افاضه و استفاضه در مدرسه صدر سکونت نموده بود و خود از شاگردان ممتاز حاج‌ملاحسین تویسرکانی به شمار می‌رفت. آخوند کاشی در نهایت فقر و فاقه زندگی کرده به طوری که مدرس در مقدمه یکی از کتابهایش به نام حجیه الظن می‌نویسد: با اینکه خود در عدم توانایی مادی و بی‌بضاعتی کامل به سر می‌بردم، گاهی نسبت به استاد خود ترحم کرده و زمانی هم از طرف او مورد ترحم واقع می‌شدم.
مدرس در محضر آخوند کاشی شرح لمعه در فقه و بعداً قوانین و فصول را در اصول تحصیل نمود و در ایامی که مجلس درس عمومی استاد تعطیل می‌گشت  به طور خصوصی در نزد ایشان به خواندن کتاب‌های شرح هدایه و شرح منظومه و شوارق و شواهد ربوبیه می‌پرداخت. به طوری که این علوم را در خلال این مدت به طور کامل فراگرفته و از درس مرحوم جهانگیرخان قشقایی که خود از نوابغ به شمار می‌رفت علم معقول را کامل نمود.
در سال ششم تحصیل به امر پدرش ازدواج نمود و در سال هشتم پدر او وفات یافت؛ پس از آن تا چهار سال دیگر در اصفهان ادامه تحصیل داده و در طی این مدت درس خارج اصول را نزد دانشمند عصر مرحوم شیخ مرتضی ریزی که از دانایان به نام زمان خود بود و از شاگردان عالی سیدالعلماء حاج‌سیدحسین ترک ساکن نجف به شمار می‌رفت، خوانده، چنانکه خود مدرس درباره درس مرحوم ریزی می‌نویسد:
«تقریرات معظم له نزدیک به ده هزار بیت  در مسأله حجیه الظن بود که به طور کامل نوشته بودم.» پس از طی این دوران مبحث استصحاب را در محضر سیدجلیل، عالم عامل آسیدمحمدباقر درچه‌ای ساکن اصفهان که از شاگردان شیخ بزرگ حاج‌میرزاحبیب‌اله رشتی بود به مدت دو سال خوانده و بعضی از مسائل متعلقه به دلیل انسداد و موضوعات متفرقه دیگر را نیز در همین زمان تحصیل نمود.
مدرس پس از اتمام تحصیلات خود در اصفهان و درک محضر دانشمندان و علماء بزرگ آن شهر به قصد مجاورت ابی‌الائمه مولا علی علیه‌السلام و ادامه تحصیل به نجف مهاجرت نمود. و در روز 28 فروردین سال 1311(ق) وارد نجف اشرف شد.
مدرس چگونگی دوران تحصیل خود را در اصفهان به زبان عربی در مقدمه یکی از رسالاتش (حجیه الظن) نوشته که مفاد آن را در سطور فوق مطالعه فرمودید. و عین دستخط را در بخش اسناد ملاحظه می‌فرمایید.

دوران تحصیل مدرس در نجف
وقتی مدرس به قصد ادامه تحصیل عازم نجف اشرف گشت دارای دو فرزند به نامهای خدیجه‌بیگم و سیداسماعیل بود که سرپرستی آنان را به عهده شوهر خواهر خود مرحوم ملاحیدرعلی  که از علما و تا آخر عمر مورد اعتماد ایشان در کلیه امور محلی بود واگذار نمود.
پس از ورود به نجف و تشرف حضور حضرت آیت‌اله حاجی‌میرزا حسن شیرازی که در آن زمان مرجع تقلید و پیشوای شیعیان جهان بودند در مدرسه صدر سکونت اختیار نموده و با آقای آشیخ حسنعلی اصفهانی هم‌حجره شدند.
مرحوم آشیخ حسنعلی بعداً در خراسان شهرت بسزایی پیدا کرده و از اوتاد عصر به شمار رفته و در همانجا فوت نمودند.
آن مرحوم (مرحوم شیخ حسنعلی) در ایام تحصیل نجف چون در طب قدیم وارد بود به معالجه بیماران می‌پرداخت و از اجرت آن امرار معاش می‌کرد. مدرس هم روزهای پنج‌شنبه و جمعه هر هفته به مزدوری می‌رفت و عوائد آن را در پنج روز دیگر صرف معاش خود می‌نمود. بدین ترتیب مدرس مدت هفت سال در نجف ماند و در محضر آیت‌الله خراسانی و آیت‌اله یزدی که هر دو از علماء بنام و دانشمندان بزرگ عصر خویش بودند عمده تحصیلات خود را به پایان رسانید. تا اینکه به مرتبه اجتهاد رسیده از راه ناصریه (اهواز فعلی) و به طریق بختیاری به اصفهان حرکت نمود.
در دهکرد (شهرکرد فعلی) به منزل یکی از علماء آنجا به نام سیدابوالقاسم دهکردی وارد گشته و به وسیله او در اصفهان عمارتی که متعلق به حاجی محمود عصار بود از قرار سالیانه 120 ریال برای سکونت به اجاره گرفت.

مدرس و چگونگی اقامت او در اصفهان
پس از ورود به اصفهان برای دیدار خویشاوندان و فرزندان خود به شهرضا و اصفه  مسافرت نموده مردم شهرضا از ایشان خواستار می‌گردند که در همانجا اقامت نماید. در جواب می‌گوید:
قمشه (شهرضا) محل کوچکی است و هر کس در اینجا ثروتمند باشد همه کاره است؛ من هم متاعی دارم که باید به جایی برم که خریدار داشته باشد.
مدرس پس از بازگشت از سفر شهرضا و اسفه چند سالی در همان منزل اجاره‌ای سکونت داشت تا اینکه شترداران مهیاری  و شهرضایی به طور نذر قرارداد نمودند که هرگاه سفر خود را به سلامتی طی کردند از کرایه هر شتری یک ریال جمع‌آوری و از آن مبلغ خانه‌ای برای ایشان خریداری نمایند. این پول پس از جمع‌آوری یکصد و هفتاد ریال شد و به وسیله آن خانه مخروبه و محقری در نزدیکی بازار سرای معروف به ساروتقی برای مدرس خریداری کردند.
مدرس در این منزل مخروبه اطاقی را برای خود در نظر گرفته و شروع به تهیه مصالح ساختمانی آن کرد. از آن جمله عده‌ای را برای تهیه گل اجیر نمود و خود به خشت‌زنی پرداخت. تا بالاخره اطاق را با خشت‌های خودساخته تمام نموده بدان سر و صورتی داد و برای سکونت تا اندازه‌ای مهیا کرد. در این موقع زن و فرزندان خود را نیز از اسفه به اصفهان آورد.
برای اینکه به روح بزرگ، و مناعت طبع و بی‌اعتنایی مدرس به مال دنیا آشنا گردید، لازم است این مطلب را ناگفته نگذارم.
در همان اوقات که مدرس با نهایت تنگدستی با خانواده خویش در آن منزل مخروبه زندگی می‌کرد، روزی یکی از ملاکین و تجار معروف شهرضا به نام حاجی‌رضا به خدمت ایشان آمده و اصرار می‌نماید که شش حبه از آب و ملک مزرعه مهدی‌آباد  را به او واگذار نماید. مدرس به نامبرده می‌گوید مگر شما فامیل فقیر نداری؛ چرا این زراعت را به نام صلۀ ارحام به آنان نمی‌بخشی؟ حاجی‌رضا در جواب اظهار می‌دارد که خویشاوند فقیر دارم ولی این آب و ملک را مایلم تقدیم شما کنم.
آقا با عصبانیت به حاجی فوق‌الذکر دستور می‌دهد که بهتر است این زراعت را به خویشاوندان فقیر و تهی‌دست خود بدهی.
حاجی‌رضا هم مأیوس از خانه مدرس خارج گشته و به نزد یکی از علمای مشهور آن زمان اصفهان رفته آن شش حبه آب و ملک را به او واگذار می‌نماید.
مدرس مبارزه‌جوی و رشید به زودی در میان مردم اصفهان و مخصوصاً علاقه‌مندان به اجرای حق و حقیقت مشهور گشت. بزرگترین عامل اشتهار مدرس مبارزه آشتی‌ناپذیر او با متنفذین و مالکین بزرگ اصفهان بود. که همواره منافع خود را بر همه چیز ترجیح می‌دادند! مدرس با اعمال و رفتار آنان سخت به مخالفت برخاست و ایشان را شدیداً مورد انتقاد قرار داد.
او ساده‌ترین زندگی را انتخاب نمود تا ثروت و جلال، دارایی و تجمل سد راه او نبوده و به سوی هدف و مقصود خویش استوارتر پیش رود. ولی دیگران که همواره در بند جاه و جلال بودند نمی‌توانستند از حق دفاع نموده و حقایق را آن طوری که بود بر زبان آورند. چون بیان حقیقت منافعشان را در خطر می‌انداخت و آنان چنین گذشت و فداکاری را نداشتند که چشم از مال دنیوی بپوشند.
مدرس راه و هدف خود را انتخاب نموده و با حربه منطق و استدلال در طریق آن به مبارزه پرداخته جلو می‌رفت. مجلس درس او در مدرسه جده کوچک بزم محبت و کلاس تدریس رشادت و شجاعت بود. یکی از شاگردانش که حالا مرد پیر و دانشمندی  جهاندیده است می‌گفت وقتی صبحگاه در محضر او حاضر شده به بیانش گوش می‌دادیم، هر لحظه در وجود ما نیرویی تازه دمیده می‌شد، به طوری که در پایان درس، خود را یک پهلوان زورمند و بی‌نیاز حس می‌نمودیم. به طور کلی بیان مدرس در روحیات اثر خاصی داشت که حالا از وصف آن عاجزم.
این بود که وقتی اوضاع تغییر کرد و حکومت مشروطه به پا شد، و شهر اصفهان هم خواهی نخواهی دچار پریشانی گشت، مدرس طبعاً در میدان مبارزه قرار گرفت و با بیانات مؤثر خود مردم را به شناختن راه و رسم مبارزه و قدر آزادی تشویق و تشجیع می‌نمود.
تا اینکه بختیاریها پس از فتح تهران به اصفهان آمدند و اقبال‌الدوله کاشانی را که از طرف رژیم استبداد حکومت داشت برکنار نموده و انجمن ولایتی را به ریاست صمصام‌السلطنه بختیاری تشکیل دادند.
مدرس که قدرت بیان و شخصیت ذاتی خویش را به منصه ظهور رسانیده بود، در آن انجمن به نیابت ریاست انتخاب شد.
مدرس همواره می‌کوشید امور اجتماعی و سیاسی کشور طبق قوانین لایزال مذهب اسلام و موازین انسانیت و بشردوستی جریان یابد، چون دیگران کمتر بدین نکته توجه داشتند با او اختلاف پیدا کرده و البته مدرس هم مرد میدان مبارزه بود. به طوری که خواهیم دید هیچ‌گاه در مقابل حریف هر چه هم قوی و نیرومند بود تسلیم نمی‌گشت و تا پای جان ایستادگی می‌نمود.
بدین لحاظ خیلی زود با صمصام‌السلطنه بختیاری بر سر بعضی از مسائل اجتماعی و سیاسی اختلاف پیدا نمود. تا آنکه یکی از روزها در انجمن ولایتی شدیداً از اعمال او انتقاد و پس از بیان مطالب شیرین و مستدلی بنام اعتراض از آنجا خارج شد.
صمصام‌السلطنه در خفا به سواران بختیاری دستور تبعید و تحت‌نظر بودن مدرس را در خارج از شهر اصفهان صادر نمود. فردای آن روز وقتی مدرس از مجلس درس مدرسه جده کوچک به منزل برگشت، هنوز وارد خانه نشده سواران بختیاری که از ساعتی پیش خانه را به محاصره خود درآورده بودند و عده‌شان ده نفر بود، به او اخطار کردند که باید خود را برای خارج شدن از اصفهان و اقامت در خارج شهر آماده نماید.
مدرس هم بدون کوچکترین تأمل کفشهای خود را از پای درآورده و زیر بغل نهاد و در جلو آن دسته سوار به راه افتاد و بدانان گفت: هر کجا می‌خواهید برویم!
در طی راه مردم کم‌کم اطراف آنان را گرفته و جمعیت هر لحظه رو به فزونی نهاد. و مردم شدیداً اعتراض نموده و مانع می‌گردند که سواران مدرس را با خود ببرند.
مدرس به مردم می‌گوید: مایل نیستم بر سر این مسأله کوچک نزاعی رخ دهد. شما بروید به کار خود مشغول شوید. من هم به تخت‌فولاد می‌روم تا تکلیف قطعی معلوم گردد!!
به طوری که هنوز یک شب از تبعید مدرس نگذشته بود که جمله تعیین تکلیف قطعی از گوشه و کنار سرکشید و مردم چنان شیفته آن شدند که اصفهان یکپارچه غوغا شد. بازارها تعطیل گشت و مردم مانند سیلی عظیم به حرکت درآمدند.
مدرس هم که در تخت فولاد جنب تکیه سیدمحمد رکن‌الملک منزل گرفته بود اطمینان کامل داشت که چراغ حق و حقیقت هیچ‌گاه خاموش نخواهد شد؛ علمای اصفهان دسته دسته به سوی تخت فولاد به راه افتادند. جمعیت در مقابل محل انجمن ایالتی به وضع خاصی خواهان تعیین تکلیف قطعی و بازگشت مدرس بود.
تا بالاخره صمصام‌السلطنه بختیاری که لابد فکر می‌کرد، زور و قدرت در دست اوست و می‌تواند هرگونه عمل خلافی را انجام دهد، در اینجا حسابش درست درنیامد و مجبور گشت مدرس را با نهایت احترام به خانه‌اش برگرداند؛ و همچنان متعهد شود که در رفتار و اعمال خود تجدیدنظر نموده و حتی از غرامتی هم که به نام خسارت در جنگ با مستبدین از مردم اصفهان می‌خواست بگذرد.
به این ترتیب مدرس با پیروزی و موفقیت قابل توجه و تحسینی از تبعید یک شبه به خانه خود بازگشت در حالی که لذت پیروزی را در سایه شجاعت و رشادت چشیده و بر معرفت خویش هزاران بار افزوده بود.
اینجا بود که مخالفین او دانستند بدین آسانی نمی‌توان این مجتهد شجاع و مبارز را از صحنه خارج نمود. ناچار اندیشه دیگری نمودند که به زعم خودشان یکباره ریشه درخت هستی او را که تنها پناهگاه حق و بی‌پناهان بود قطع نموده، نقش وجودش را از صحنه هستی براندازند.
عده‌ای از علما هم با مخالفین هم‌صدا گشته در برانداختن مدرس راه‌ها زدند. تا بالاخره بنا شد عده‌ای از طلاب مدرسه جده بزرگ از بختیاری‌ها اسلحه گرفته و در فرصت مناسب عمل ناجوانمردانه‌ای را انجام داده و مدرس را ترور نمایند. در این راه کسانی که مدرس همواره راجع به حیف و میل نمودن اموال اوقاف شدیداً از آنان انتقاد می‌کرد فعالیت زیادی نموده و بالاخره موفق شدند که روز کشتن مدرس را بدین ترتیب تعیین نمایند.
پس از طرح نقشه ترور مدرس روزهای متوالی دشمنانش به دنبال فرصت مناسب می‌گشتند تا بلکه بتوانند مقصود خویش را عملی نمایند تا اینکه روزی آقاسیدابوالحسن سدهی که یکی از طلاب معروف مدرسه جده بزرگ بود از مدرس برای ناهار دعوت نمود که آقا فردای آن روز به حجره او رود و با دوستان مشترک دیگرشان ناهار را صرف نمایند. این خبر به گوش مخالفین و دار و دسته آنها رسید. بر آن شدند که فردا هنگام ورود مدرس به مدرسه جده بزرگ از دو سوی به وسیله تفنگ به او شلیک نمایند. یکی از آنان که هنوز در ته دل عقیده و ایمانی داشت و لاف و گزاف‌های دیگران نتوانسته بود چراغ وجدانش را خاموش کند، چگونگی نقشه ترور مدرس را به میزبان او خبر داد.
بیچاره آقاسیدابوالحسن سدهی صبحگاه روزی که بنا بود مدرس ناهار را در حجره او صرف کند، سراسیمه خود را به مدرسه رسانید و اظهار داشت که چنین جریانی است و تقاضا می‌کنم امروز به حجره من تشریف نیاورید و دعوتم را پس می‌گیرم.
مدرس که ترس از مرگ را در خود کشته بود و می‌دانست که ترسیدن و عقب‌نشینی در آغاز هر مبارزه به معنای شکست کامل است به او اظهار داشت که حتماً باید امروز به مدرسه جده بزرگ حرکت نمود. وقتی وارد صحن مدرسه گشت در میان عده‌ای از دوستان و دشمنان خود تا لب جوی آبی که از وسط آن مدرسه می‌گذرد رسید. در این هنگام شیخ عبدالله از اهالی سمیرم جلوی او دویده و با ششلول سینه او را هدف قرار داد. مدرس در کمال چابکی زیر دست او زد به طوری که ششلول از دست او در جوی آب افتاد و شیخ عبدالله پا به فرار گذاشت و دیگری به نام شیخ قزوینی از طبقه دوم مدرسه چند تیر پی در پی به سوی مدرس شلیک کرد ولی همه‌اش به جای سینه مدرس به دیوار مدرسه خورد و در نتیجه اهالی بازار که اطراف همان مدرسه است و دیگران یکباره وحشت‌زده به داخل مدرسه ریختند و مدرس را به حجره آقاسیدابوالحسن سدهی بردند. پس از لحظه‌ای ضاربین (شیخ عبداله سمیرمی و شیخ قزوینی) را گرفته به حضور مدرس آوردند. ایشان اظهار می‌دارند که قاتل من شخص دیگری غیر از شما و نظیر شما است من از شما هیچگونه شکایتی ندارم منتهی چون هم‌اکنون این خبر به گوش حاکم اصفهان و آیت‌الله میرزامحمدعلی مسجد حکیمی  می‌رسد افرادی را برای پشتیبانی و حفاظت به من می‌فرستند که ممکن است موجب اذیت و دستگیری شما گردند. لذا تا آنان نرسیده‌اند شما باید همراه دوستان خود از مدرسه خارج گشته و پنهان شوید. در این میان ناهار حاضر شده بود. میزبان سکنجبین را از میان سفره برداشت. آقا گفت برای چه چنین عملی را نمودی. سیدابوالحسن گفت شما لابد از این تیراندازی‌ها ترسیده‌اید لذا خوردن ترشی برایتان خوب نیست. مدرس لبخندی زده گفت در وجود من ترس وجود ندارد، من باید حوادث بزرگتر از این را ببینم، و در پی ظرف سکنجبین را گرفته و در سفره گذاشت. به طوری که خونسردی و آرامی او موجب تعجب همه گشته بود.
لحظه‌ای نگذشت که سواران علاءالملک و فرستادگان مسجد حکیمی سر رسیدند و برای دستگیری سوءقصدکنندگان مدرسه را محاصره کرده، به بازپرسی و بازرسی پرداختند. مدرس به آنان گوشزد نمود که دشمنان من آزادند و اکنون در مکانهای مخفی و مطمئن جای دارند، شما به خودتان زحمت ندهید.
وقتی مدرس به این آسانی دشمنان خود را از تعقیب و دستگیری رهایی بخشید بزرگی روح و همت عالی خود را به مردم اصفهان و حتی مخالفینش آشکارا نشان داد و حتی با این عمل اخلاقی بزرگترین شکست را به دشمنان خود داد.
در خلال این مبارزات در مدرسه جده کوچک به کار تدریس فقه و اصول نیز پرداخته و هر روز بامداد برای شاگردانش ضمن بیان دروس دینی بی‌پروا آنان را به استقامت در برابر زور و تعدی و همچنین رشادت و قناعت تشویق می‌نمود .
اقامت مدرس در اصفهان مصادف با زمانی بود که انقلاب فکری و اجتماعی ملت ایران که با آغاز جنبش مشروطیت آغاز شده بود همچنان رو به تکامل و ترقی می‌رفت، همه مردم در هر شهر بزرگ و کوچک قهرمانی می‌خواستند که آنان را در راه هدف خویش به جلو راند و با اصولی صحیح رهبری‌شان کند، قهرمانی که از قدرت مخالفین نترسد و در حقیقت نیروی درونی و توانایی روحیش قادر باشد قدرت‌های ظاهری حکومت‎ها را در هم بشکند، و مدرس چنین قدرت روحی را دارد بود. مردم اصفهان قهرمان ملی مذهبی خویش را یافته بودند. این بود که مجلس درس مدرس روز به روز از آنانی که دلی پرشور و روحی آزادی‌طلب داشتند انباشته‌تر می‌شد، در همین زمان مدرس غیر از حاکم اصفهان برای مبارزه، حریف قوی پنجه دیگری هم انتخاب نمود. این گروه روحانی‌نماهایی بودند که در اصفهان به نام تصدی موقوفات فراوان، مساجد و تکایا، کلیه درآمد املاک وقفی را به حساب درآمد شخصی خویش نهاده و از این راه ثروت و قدرتی کسب کرده بودند. معلوم است که در آن زمان حکومت در دست دو دسته بود: یکی ثروتمندان و دیگری علمای زورمند و بانفوذ.
موفقیتی که مدرس در راه مبارزه با صمصام‌السلطنه بختیاری حاکم وقت اصفهان به دست آورد و نگذاشت مالیات‌های بدون مجوز قانونی به مردم اصفهان تحمیل شود، به همان اندازه که برایش وجهه ملی کسب کرد، حکومت وروحانی‌نماهای سودجو و موقوفه‌خوار را ترساند.
اگر مدرس می‌خواست خود نیز گوشه‌ای از آن همه درآمد را به خود اختصاص دهد و زبان فروبندد چه بسا که از روی ناچاری و یا با رضا و رغبت حاضر بودند همه‌گونه وسائل را برایش تهیه نمایند. ولی مهم این بود که مدرس پای‌بند مال دنیا نبود و تنها برای احقاق حق مردم و اجرای حق و حقیقت مبارزه می‌کرد، همانطوری که دیدیم توطئه قتلش با نقشه‌ای ماهرانه ریخته شد. ولی به قول خودمدرس خداوند سبب را بی‌اثر نمود و توطئه‌کنندگان جز رسوایی نصیب دیگری نداشتند
چون دیرزمانی نگذشته بود که عده دیگری از روحانیون واقعی و مبارز نظیر مرحوم طباطبایی و بهبهانی جنبش مشروطه‌خواهی را به وجود آورده و به خاطر آن مبارزات پی‌گیری نموده بودند، این بود که بسیار زود مردم باور کردند که راستی بار دیگر یکی از مجتهدین آنان در مقابل بی‌عدالتی‌ها قیام نموده است.

(ادامه دارد)


مرد روزگاران؛ مدرس نابغه ملی ایران، انتشارات هزاران، چاپ دوم، تهران، 1374، صص 29-77 ، با اندک تلخیص و تصرف