نقش فرح در سقوط رژیم پهلوی به روایت یکی از نزدیکان شاه
به گزارش خبرگزاری فارس- فرح پهلوى در برنامه از تهران تا قاهره علیه یکی از نزدیکان خود و محمدرضا شاه اتهامی را مطرح کرد چون رسانههایی که در خارج از کشور فعالیت میکنند مانند شبکه «من و تو» با همه داعیه آزادی به دلیل وابستگی به سلطنت پهلوی از انتشار جوابیه احمدعلی مسعود انصاری خوداری کردند، این جوابیه در فارس منتشر میشود. در این جوابیه روابط خاندان پهلوی و آخرین ساعات زندگی شاه و تلاشهای رضا فرزند بزرگ وی برای برگشتن به قدرت نشان داده میشود. در این جوابیه القابی مانند شهبانو حذف شده است.
* "هر آنچه در زمین و آسمانهاست همه به تسبیح و ستایش یکتا خداى مقتدر و حکیم مشغولند.(١)
آن خدایى که آسمانها و زمین همه ملک اوست و او خلق را زنده میگرداند و باز میمیراند و اوست که بر همه چیز تواناست(٢)
اول و آخر هستى و پیدا و پنهان وجود همه اوست و به همه أمور عالم داناست(٣)
اوست خدایى که آسمانها و زمین را در شش روز بیافرید و آنگاه به تدبیر عرش پرداخت و او هر چه در زمین فرو رود هر چه بر آید و آنچه از آسمانها نازل شود و آنچه بالا رود همه را میداند و هر کجا باشید او با شماست و بهر چه کنید بخوبى آگاه است(٤)
آسمانها و زمین همه ملک اوست و رجوع تمام أمور عالم بسوى اوست(٥)
شب را در روز نهان کند و روز را در خیمه سیاه شب پنهان سازد و به أسرار دلهاى حق هم او آگاه است(٦)" . ( سوره مبارکه حدید آیات ١تا ٦)
از جانب فرح دیبا در برنامه از تهران تا قاهره این مطالب را در مورد من گفتند: «کسی که خودش خیلی فامیل من بود و خود را نزدیک شاهزاده رضا کرده بود و خودش همیشه میگه که من در راه خدا دارم کار میکنم و چقدر هم در آن موقع سعی میکرد خودش را به اعلیحضرت نزدیک کند و مبارزه کند با آن چیزی که در ایران میگذرد، یک کلاهبرداری عجیبی از شاهزاده رضا کرد و یا پولها را از دست داد و متاسفانه همین کار را با علیرضا کرد و یک مقدار منهم بیخود بهش اطمینان کردم و بعد همه اینها را از بین برد و در دادگاه امریکا هم محکوم شد».
از دید آگاهی و تجربه من بعضی از موارد ذکر شده صحیح و بعضی از حقیقت بدور است. در این پاسخ با توکل به پروردگار آنچه را بر اساس دید، آگاهی، و تجارب خود آن را حقیقت میدانم بیان میکنم تا قدمی در جهت غلبه روشنایی بر تاریکی بردارم.
فرح پهلوی همیشه میگویند: نور بر تاریکی پیروز میشود. من با ایشان همعقیده هستم و یقین دارم که به لطف خداوند حق همیشه بر باطل پیروز خواهد شد.
میگویند که من فامیل ایشان هستم. این ادعا درست است. من نوه خاله بزرگ ایشان، مرحوم خانم فاطمه دریابیگی هستم. پدر و مادر من مرحومان محمدعلی مسعود انصاری و مریم دریابیگی بودند. من بیشتر از پدر مادر مادری خود، نزد مرحومان جواد دریابیگی و فاطمه دریابیگی بزرگ شدم. مادربزرگ من و مادر شما خانم فریده دیبا بسیار با هم نزدیک بودند و چون پدر شما به رحمت ایزدی پیوسته بود شما با خانواده مادری نزدیکتر بودید و در نتیجه من نیز به شما نزدیکتر شدم و مادر شما سمت مادری بر من داشت، و چون هر دو اعتقادات عمیق مذهبی داشتیم این وجه مشترک ما را بسیار به یکدیگر نزدیکتر کرده بود.
*فرح دیبا گفتهاند که من همیشه میگویم که در راه خدا کار میکنم. این گفته ایشان به شکر خداوند حقیقت دارد. هدف من در زندگی این است که از مقربان درگاه خداوند باشم. تنها ارباب من خداوند است و مگر خداوند وفاداری به هیچ وجودی ندارم. هر کس قدمی در راه خدا بردارد با توکل خداوند در آن عمل با او هستم و اگر در جهت عکس آن عمل کند با توکل به خداوند با او در آن عمل مبارزه میکنم.
تنها رضایت خداوند برای من مهم است که عدالت و درستی در قلب آن قرار دارد تنها نسبت به خداوند مسئولم و تنها به فرمان خداوند هستم. هدف من گسترش خوبی و نابودی بدی است.
تا آنجایی که در راه رضایت خداوند قدم برد همراه شما بودم و آنجا که چنین نکردید جلو شما ایستادم. تنها نمک و نمکدان برای من نمک و نمکدان خداوند است، زیرا جز خداوند روزیدهنده و فراهمکنندهای نداریم و خداوند از ما مبارزه در راه حق و علیه ظلم را خواستار است و اگر غیر از این کنیم نمک خورده و نمکدان شکستهایم.
* میگویند: من هم یک مقدار بهش اطمینان کردم. برای بهتر فهمیدن این گفته لازم است به رابطهای که میان من و ایشان در طول تاریخ زندگی ما وجود داشته اشارهای بکنم. از زمانی که میتوانم به یاد داشته باشم من از ایشان خاطره دارم همانطوری که عرض کردم مادر ایشان به خواهر خود یعنی مادر بزرگ من بسیار نزدیک بود و من نیز پیش مادربزرگم بزرگ شدم و مادر ایشان نقش مادری بر من داشت و ما با هم بزرگ شدیم. البته ایشان 10 سال از من بزرگتر است. من دوازده سال داشتم که فرح خانم با شاه ازدواج کرد. از سن پانزدهسالگی و یا زودتر پای من به دربار باز شد و خداوند مهر مرا در دل شاه و شهبانو قرار داد.
بعد از پایان تحصیل و شروع به کار من با توکل به خداوند و به شکر خداوند با شهبانو فرح کارهای خیر فراوانی را با هم انجام دادیم. از جمله زندانیان بیگناه فراوانی را از زندان آزاد کردیم. هر جا متوجه بیعدالتی میشدم و دخالت فرح خانم و یا همسر ایشان را لازم می دیدم با ایشان مطرح میکردم و معمولا به شکر خداوند جواب و همکاری لازم را دریافت میکردم.
در طول مدت این سالها در تنها موردی که موفقیت حاصل نشد خارج شدن آقای عبدالله موحد از لیست ممنوعالخروجی بود که به دلائلی بسیار غیر عادلانه ایشان را ممنوعالخروج کرده بودند.
من با فرح خانم مطرح کردم و هر دو بسیار کوشش کردیم که تیمسار محمد امین بیگلری فرمانده گارد جوادی پای ثابت علیاحضرت هستند که من آن را به شما ابراز کردم در بازگشت از کیش از همان سفر در هواپیما شما از من خواستید که از بلندگوی هواپیما فرماندهی گارد جاویدان را به تیمسار عبدالعلی بدرهای تبریک بگویم. در همان زمان که چند سال قبل از انقلاب است متوجه ارتباطی شدم که از دید من نامتعارف بود. آن را با مادر شما مطرح کردم که با درایت خود چارهای بیاندیشد. پسرعموهای شما کامران و یحیی دیبا مستقیم با خود شما مطرح کردند.
از آن به بعد به من میفرمودید حالا جاسوسی مامان را میکنی؟ بعد از آن با اینکه رابطه نزدیک ما وجود داشت و لیکن کمرنگتر شد. در طول این زمان تنها سه بار میان ما برخورد پیش آمد.
اول وقتی که حدود چهار سال از سن من میگذشت شما به من گفتید پدرسوخته. من در جواب گفتم خودتی و چون پدر شما فوت کرده بود شما گریه کردید و من هم کتک مفصلی خوردم.
مورد بعد شاید دو سال قبل از انقلاب بود با هم تنها روی ساحل در نوشهر قدم میزدیم. به شما پیشنهاد کردم که شما که تعداد زیادی شوراهای مشورتی تشکیل میدهید یک شورا نیز تشکیل بدهید که مطالعه کنند که چرا همه از نخستوزیر به پائین ناراضی هستند که به شما خیلی برخورد و عصبانی شدید و پیادهروی را ترک کردید.
بار سوم اعتراض من به عملی بود که شاید در آخرین جشن هنر شیراز اتفاق افتاد. در وسط ماه رمضان در وسط بازار زن و مردی در زیر پوشش هنر با هم کاری را کرده بودند که از دید من اصلا درست نبود. وقتی به شما اعتراض کردم برای اولین بار در زندگی به سر من داد زدید و من و امثال من را عقبافتاده و امل خواندید.
* در سالهای آخر سلطنت، دور شما و همسرتان را افرادی (از نظر سیاسی) احاطه کرده بودند که من در اینجا ایشان را انقلابیون درباری مینامم. این گروه اکثرا و اصولا همسر شما را دیکتاتور و فاسد میشناختند و شما را محبوب و همسر شما را منفور محسوب میکردند. و از طریق شما قصد راه یافتن به مقاصد سیاسی خود را داشتند. این گروه اکثرا بیدین و چپی بودند و عدهای از ایشان حتی به خداوند ایمان نداشتند و در برخوردهای شدیدی که در مورد خداوند بین من و ایشان ایجاد میشد به شکر خداوند خود شما طرف مرا میگرفتید و به ایشان گوشزد میکردید که کوتاه بیایند زیرا شما نیز از صحبتهای ایشان در مورد خداوند خوشنود نیستید.
*نقش شما و گروه شما در امور سیاسی تا زمان مرگ آقای علم بسیار کمرنگ بود. بعد از فوت ایشان شما، گروه شما نقش پر رنگتری را بر روی همسرتان در امور سیاسی پیدا کردید که نتیجه آن تسجیل سقوط نظام شاهنشاهی بود.
لازم به توضیح است که این گروه مذهبیون را آدم حساب نمیکردند و مذهبیون در معادلات سیاسی ایشان نقشی نداشتند. علاوه بر نزدیکی به شما و همسر شما که در همین پاسخ به آن اشاره خواهم کرد و در مورد شما به اختصار آن را شرح دادم. من به لطف خداوند در طول انقلاب رابط میان شما و همسر شما با ایتالله شریعتمداری بودم که این رابطه باعث شد تا بیشتر در جریان اتفاقات در سالی که به سقوط نظام شاهنشاهی انجامید قرار بگیرم.
اینک برای بهتر روشن شدن نقش شما که نقش مهمی در تسهیل سقوط نظام شاهنشانی بود و کارهایی که شما به نظر من تحت تاثیر گروه خود انجام دادید به چند مورد زیر اشاره میکنم.
* تیمسار امجدی و تیمسار اویسی برای من تعریف کردند که ارتش با همکاری ساواک تعیین کرده بودند که افرادی که تظاهرات را شکل داده و مدیریت میکنند در حدود هزار نفر هستند همه آنها شناسایی شده و اطلاعات ایشان نیز موجود است. طرحی تهیه میکنند و به صورت بسیار محرمانه با شاه تماس تلفنی میگیرند که این هزار نفر دستگیر شده و به جزیره قشم برده شوند تا جو آرام شود. شاه نیز موافقت میکند. یک ربع بعد شما زنگ میزنید و دستور میدهید که هیچگاه از این کارها نکنید و این طرح را خنثی میکنید.
زمانی که تصمیم به تشکیل دولت نظامی گرفته میشود همسر شما به آقای محمود الیاسی میگوید که تیمسار غلامعلی اویسی برای گرفتن فرمان نخستوزیری فردی آن روز به کاخ بیاید. آن طوری که شنیدم شما مخالفت میکنید که شاه میخواهد یک جلاد را به نخستوزیری بگمارد و نظر شاه را عوض میکنید. و تیمسار ازهاری به این سمت انتخاب میشود.
* بر اساس آنچه همسر شما و آقای معینیان در مورد نطق صدای انقلاب شما را شنیدم برای من شرح دادند این نطق را در صبح روزی که ایراد شد، آقایان رضا قطبی و سید حسین نصر به کاخ پیش شما میآورند. هرچه شاه خواستار دیدن این نطق میشود متن نطق در اختیار او قرار نمیگیرد. درست قبل از ایراد و ضبط، نطق را در اختیار ایشان میگذارند ایشان آن را میخواند و بعد متوجه میشود چه اشتباه بزرگی کرده است. بارها ایشان درجلوی من با شما دعوا کرد و گفت که ایراد آن نطق بزرگترین اشتباه تاریخی و سیاسی من بود و چرا این کار را با من کردید.
* بعد از رفتن شما از ایران و قبل از سقوط نظام شاهنشاهی در مراکش شاه متوجه می شود که از ایران - ارتش یا دولت - با او تماس تفلنی گرفته نمیشود. از آقای محمود الیاسی در این مورد جویا میشود. آقای محمود الیاسی از تلفنخانه کاخ در مراکش جویا میشود، به او میگویند که تماس های متعددی گرفته میشود و لیکن شما دستور دادهاید تلفنی به ایشان وصل نشود. زمانی که شاه با ملک حسن دوم به کاخ برمیگردند آقای الیاسی از شاه میخواهد تا با او به تلفنخانه رفته و تلفنچیهای کاخ دستور شما به ایشان را مستقیما به شاه اظهار میکنند.
* آیتالله شریعتمداری مطالب بسیاری را در زمانی که با ایشان در تماس بودم فرمودند که من به یکی از آن موارد در اینجا اشاره میکنم. ایشان به من گفتند به اعلیحضرت بفرمایید ما گفتیم آزادی و لیکن این هرج و مرج است، ایشان وظیفه دارد جلوی آن را بگیرد. البته تاکید ایشان همیشه بر آن بود که کسی کشته نشود. وقتی که در کتابخانه شما در کاخ نیاوران این گفته آیتالله را بیان کردم دوست شما آقای فریدون جوادی که از مشاوران بسیار مؤثر شما در آن زمان بود به من گفت این حرفها معنی ندارد و مردم به خون شما تشنه هستند. به ایشان گفتم پس تشتی بیاورید و کاردی در اختیارشان بگذارید تا سر ما را ببرند. کارهای شما و مشاوران شما سر بسیاری از یاران همسرتان را به باد داد.
* شاه به قدری با عملکرد گروهی که مشاورین سیاسی شما بودند ناراحت بود که وقتی در قاهره شما چند بار در حضور من به ایشان گفتید رضا سلام رسانده و ایشان جوابی نداد در آخرین باری که این سلام رساندن را تکرار کردید؛ ایشان گفت گه خورد و من استفاده از چنین واژه هایی را هرگز از زبان شاه نشنیده بودم.
* تمام افسران گارد و درباریانی که من با ایشان در تماس بودم شما را یکی از عوامل بسیار مؤثر در سقوط نظام شاهنشاهی میشناختند و فرزند شما رضا در طول مدتی که من با او بودم این شعر را بر روی کیف خود چسبانده بود.
چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
* دلایل نفوذ بسیار زیاد شما در سالهای آخر سلطنت بر روی امور سیاسی را، من فوت آقای علم، بیماری شاه و غرور وی قبل از عید فطر سال 57 که بالغ بر 100 هزار نفر در تهران مرگ بر شاه گفتند و باختن روحیه ایشان بعد از آن روز بود. بعد از اینکه ایشان روحیه خود را باخت نفوذ شما و یاران انقلابی شما در امور سیاسی ایران چندین برابر شد.
*روابط من با شما، با اینکه من با رابطه نامتعارف شما، عقاید و رفتار سیاسی شما، و گروه سیاسی شما مخالف بودم، و با اینکه به نسبت قبل کمرنگتر شده بود و لیکن میتوان گفت که هنوز رابطهای نزدیک بود.
* در هر صورت نظام شاهنشاهی سقوط کرد و من شما را در مراکش دیدم. من در اینجا به اختصار از دیدارها و تجربه ما در ملاقات خود با شما و اطرافیان شما در مراکش و در تبعید میگذرم. قسمتی از آن در کتاب من و خاندان پهلوی آمده است قسمتی را انشاءالله در همین نوشته در زمانی که در رابطه خود با همسر شما میپردازم خواهم نگاشت و با توکل و لطف خداوند به صورت بسیار مفصل در این باره در کتاب بعدی خود خواهم نوشت.
* در مراکش شب قبل از حرکت خود به باهاما شما نشانی من در امریکا و مشخصات قانونی مرا گرفتید. چند سال بعد در زمان همکاری من با پسر شما، یکی از وصیتنامههای همسر شما در اختیار من قرار گرفت که در آن وصیتنامه گفته شده که اگر اتفاقی برای شما افتاد سهم شما از ارث همسرتان زیر نظر من خرج و یا تقسیم گردد. ترجمه متن وصیتنامه شاه در این مورد به شرح زیر است:
« در ضمن 20 درصد از سهام مربوط به همسرتان باید به صورت جداگانه نگهداری شود و در زمان مقتضی با نظر احمد علی مسعود انصاری و برابر دستورات لازم که برای توزیع این دارایی در بین اقوام و دوستان همسرتان داده شده تقسیم میگردد».
* در زمانی که در مراکش بودیم شما سه و نیم میلیون دلار هزینه کردید تا آقایان رضا قطبی و فریدون جوادی را که ارکان اصلی انقلابیون درباری محسوب شده و هیچ مورد علاقمند به همسر شما نبودند را از ایران خارج کنید و چند بار همسر شما در جلو خود من عدم رضایت خود از این عمل شما ابراز نمود زیرا رقم پرداخت شده رقم معقولی نبود.
* در باهاما و مکزیک شما را تنها نگذاشتم. در مکزیک زمانی که از ملاقات خود (به نمایندگی از طرف همسر شما) با دکتر شاهپور بختیار از پاریس برگشته بودم، شما به من گفتید که آقای بختیار با شما تلفنی تماس گرفته و به شما گفته که ایشان فکر نمیکرده افرادی مثل من در دربار باشند و کف دست خود را به من نشان دادید و گفتید زیرا تو مانند این کف دست صاف هستی. در زمانی که در نیویورک بودید شما را دیدم و پیام شاه را که شما دیگر نباید در سیاست دخالت کنید به شما دادم. به من گفتید آنقدر به شما در مورد دخالتهایتان در امور سیاسی فحش میدهند که خود شما خواستار دخالت بیش از این در امور سیاسی نیستید. بخاطر فوت پدرم در پاناما با شما نبودم با اینکه شما از من خواستید که به آنجا بیایم.
* در زمانی که در پاناما بودید به من گفتند که عکسهای شما با مایو در کنار دریا را در روزنامههای ایران چاپ میکنند با آیتالله شریعتمداری تماس گرفتم و به ایشان گفتم که اینکار از نظر شرعی درست نیست و به شکر خداوند ایشان جلو این کار را گرفت. در قاهره نیز من یک ماه با شما و همسرتان بودم و بعد از آن به نمایندگی از طرف همسر شما به پاریس پیش تیمسار اویسی و آقای بختیار رفتم. در ضمن من در آن زمان رابط میان سعودیها و همسر شما نیز بودم.
* دیگر بار که به قاهره آمدم، یک روز از فوت همسر شما میگذشت. بعد از شرکت در مراسم خاکسپاری ایشان و شاهد بودن تهیه وصیتنامه ایشان بوسیله مخالفین ایشان، قاهره را ترک کردم و از آن به بعد ارتباط ما بسیار محدود شد. زیرا شما تمام انقلابیون درباری را در قاهره دور خود جمع کردید و من با ایشان مخالف بودم. لازم به توضیح است که این افراد هیچکدام مورد علاقمند به همسر شما نبودند.
* بعد از فوت همسر شما تا یک سال بعد که به درخواست پسر شما به قاهره آمدم، تماس زیادی با شما نداشتم و تماسهایمان به چند مورد محدود میشود.
* یک بار بعد از حمله عراق به ایران بود که شما با من تماس گرفتید که با تیمسار اویسی تماس بگیرم و به ایشان بگویم که چرا نمیرود تا آنجایی که من متوجه شدم نقشه این بوده که عراق به ایران حمله کند، قسمتی از خاک ایران را تسخیر کند و آن را به تیمسار اویسی تحویل دهد. آنجا را ایران آزاد اعلام کنند. نیروهای مسلح ایران به تیمسار اویسی حاضر به تحول نشد شما از من خواستید که از ایشان سئوال کنم که چرا آماده انجام اینکار نیست؟
* بار دیگر زمانی بود که شما خواستار تماس با سعودیها بودید. چون همسر شما و سعودیها مرا به عنوان رابط خود انتخاب کرده بودند. شما با آقای جعفر رائد تماس گرفتید و از ایشان خواستید که به سعودیها بگویند که من انسان ناقابل و عقبافتادهای هستم و شخص دیگری باید میان سعودیها و شما در نظر گرفته شود. از این که بخواهید شخص دیگری را رابط قرار دهید من گلایهای نداشتم ولیکن اینکه مرا خراب کنید، قلب مرا شکست.
* یک بار نیز من برای دیدار مادر شما و شما برای چند روزی به قاهره آمدم و با این که اختلافات فاحشی میان ما وجود داشت و لیکن رفتار ما با هم دوستانه بود.
* حدود یک سال بعد از فوت همسرتان، فرزند شما به من زنگ زد و از من برای همکاری دعوت کرد و گفت بیا مرا از دست مادرم نجات بده. در این مورد به صورت مفصلتر در زمانی که در مورد پسر شما خواهم نوشت شرح خواهم داد. من و ایشان خلاف میل شما از قاهره به مراکش رفتیم و بعد از آن روابط ما کاملا به دشمنی تبدیل شد و جنگ میان من و شما مغلوبه شد. رابطه خصمانه ما تا زمان ازدواج فرزند شما ادامه پیدا کرد. بعد از آن ما با هم آشتی کردیم و شما از من خواستید که قسمتی از اموال شما را اداره کنم. که من آن را در بانک فرزند شما گذاشتم. بعد از آن دعوای میان فرزند شما و من پیش آمد که شما طرف ایشان را گرفتید. حال میفرمایید شما بیخود به من اعتماد فرمودید.
این نظر شماست و لیکن من هیچگاه از شما نخواستم که به من اعتماد کنید و یا اموال خود را در اختیار من قرار دهید. اگرچه من هیچوقت از اعتماد شما استفاده شخصی یا سوءاستفاده نکردم که در نزد وجدان یا خداوند شرمنده باشم. در مورد دستور شما به وکلای خود هم که در وصیتنامه شما آمده است، من تا چند سال از آن دستور بیاطلاع بودم. در مورد درخواست شما برای اداره قسمتی از اموالتان نیز این شما بودید که از من خواستید این کار را بکنم. در حالی که تا چند روز قبل از آن، ما در دعوا بودیم.
* در مورد رابطه من با همسر شما که میفرمایید من سعی میکردم خود را به ایشان نزدیک کنم، جواب من این است که من از سن پانزده سالگی به ایشان نزدیک بودم به شرح چند خاطره در این مورد میپردازم:
* خاطره اولی را که بخاطر دارم زمانی است که من 15 سال از سنم میگذشت. به شکر خداوند در تابستان آن سال مهمان شما و همسر شما در نوشهر بودم. من و ایشان در قایق بودیم. متوجه شدم تعدادی از مهمانهای دیگر در آب مشغول شنا هستند و چون از ساحل دور شدهاند خسته به نظر میآیند. یکی از دوستان نزدیک من در آن زمان نیز در جمع آن گروه بود. همسر شما را متقاعد کردم که بخاطر خستگی دوستم آن جمع را سوار کنیم. ایشان قبول کرد و به طرف شناگران خسته رفته ایشان را سوار کردیم. قایق سنگین شد گفتند که یک نفر باید از قایق پیاده شود. دوستی که بخاطر او من شاه را به سوار کردن همه راضی کرده بودم فورا پیشنهاد کرد مرا پیاده کنند شاه که فرمان قایق را در دست داشت و رویش به طرف جلو و پشتش به ما بود روی خود را برگرداند و نگاهی به من کرد که خیلی گفتهها در آن نگاه بود که تا به امروز فراموش نمیکنم.
در طول سالهای تحصیل تابستانها به شکر خداوند و لطف خود شما هرگاه در ایران بودم همراه شما در تعطیلات تابستانی شما در نوشهر بودم. در آن زمان من یار بازی فوتبال دستی همسر شما بودم و در زمانی که در آمریکا درس میخواندم، هر زمان همسر شما به آمریکا میآمد مرا به صورت خصوصی میدید و جویای حالم میشد.
* زمانی که قصد ازدواج داشتم و پدرم با ازدواج من به خاطر چینی بودن همسر من، و اینکه ممکن است به او تهمت کمونیست بودن بزنند مخالفت میکرد، به گفته مرحوم مادرم که میهمان شما در سنت موریس بود همسر شما به مادرم میگوید برو به انصاری (پدر)بگو من با ازدواج احمد موافق هستم و یک بچه خوب در فامیل داریم او را خراب نکنید. شما به همسرتان میگویید که شما که در این حد آزادیخواه هستید چرا به دختر خود اینگونه سخت میگیرید که شاه میگوید اگر احمد نیز دست یک دختر خراب را گرفته بود من مخالفت میکردم و لیکن این دختر تحصیل کرده است که به شکر خداوند و تشکر از همسر شما، ازدواج ما با موافقت پدرم انجام شد.
* بعد از اتمام تحصیل و شروع به کار من به شکر خداوند هفتهای چند بار شما و همسر شما را میدیدم و ارتباط نزدیک میان من و شما و ایشان وجود داشت.
در نوشهر و یا کیش شبها با ایشان قدم میزدم و در مورد بسیاری از مسائل صحبت میکردیم که نمونهای از آن مباحث مسائل دینی اقتصادی و دانشگاهی بود. بیاد دارم وقتی که ایشان مرا به پادشاه یونان و یا ملک حسین معرفی کرد گفت این احمد است که من خودم او را بزرگ کردهام.
*ایشان در خیلی موارد که از طرف دوستان شما به من حمله میشد طرف مرا میگرفت. زمانی که به ایشان گزارش دادند که انصاری و دانشجویان کانون حزب رستاخیز را به هم ریختند ایشان آن گزارش را قبول نکرد و گفت من احمد را میشناسم و اینگونه گزارشات را پیش من نیاورید و در زمانی که در جزیره کیش دوستان خانم شما به شاه شکایت کردند که شما به ما آزادی دادهاید و احمد با آن مخالف است، همسر شما جواب داد احمد راست میگوید آن آزادی را که من به شما دادم پدر شما را در میآورد شما نمیفهمید.
* در یکی از تابستانهای قبل از انقلاب من و شاه در نوشهر با هم به تنهایی بعد از دیدن فیلم سینمایی قدم میزدیم. بعد از قدم زدن ما وقتی که ایشان به طرف خوابگاه میرفت، از من سئوال کرد این چه کسی است که نمیگذارد شبها فرح زودتر برگردد.
من به ایشان گفتم لیلیها. (لیلی دفتری و لیلی امیرارجمند که از دوستان نزدیک شما بودند)
*در زمان انقلاب من رابط آیتالله شریعتمداری و شاه بودم. آیتالله پیشنهاد دادند که حزب اسلامی در ایران تشکیل شود و من رئیس آن بشوم که شاه قبول کرد. پس من به شکر خداوند قبل از پیروزی انقلاب به همسر شما نزدیک بودم.
*بعد از پیروزی انقلاب من اولینبار همسر شما را در مراکش دیدم و اولین برخورد ایشان با من این بود که تو هم دائما پیش شریعتمداری میرفتی. در آن زمان به قدری روحیه ایشان خراب بود که صحبت جدی با ایشان مشکل به نظر میرسید.
*در باهاما که در خدمت شما و ایشان بودم ایشان هنوز روحیه خوبی نداشت بحثهای زیادی شد که انشاءالله در کتاب بعدی مفصلا به آن خواهم پرداخت. هر گاه من و ایشان با هم تنها بودیم ایشان مرا ملت ایران محسوب میکرد و گلایه میکرد که شما ملت چرا با من چنین کردید؟ من که تا به این حد برای شما زحمت کشیدم این تعداد مدرسه دانشگاه و کارخانه احداث کردم و... چرا با من چنین کردید؟ روحیه ایشان در آنجا نیز بسیار بد بود.
*در مکزیک به دیدن شما و همسر شما آمدم. بخاطر دارم روزی در خدمت شما و همسرتان، با حضور دکتر سید حسین نصر و آقای دکتر هوشنگ نهاوندی که برای ترجمه کتاب همسر شما از متن فرانسه آن به انگلیسی و فارسی خدمت رسیده بودند، برای صرف ناهار نشسته بودیم. همسر شما از من سوال کرد که احمد در مورد انور سادات در ایران چه فکر میکنند.
جواب من به ایشان این بود که بعد از شما در ایران منفورترین فرد انورسادات است که شما از فرط خنده دستمال سفره را به دهان گرفته بودید. آقایان دکتر نصر و دکتر نهاوندی نیز میخندیدند و شاه قرمز شده بود ولیکن نه در آن زمان و نه بعد چیزی به من نگفت. آیا این نوع رفتار کسی است که میخواهد خود را به شاه نزدیک کند؟
*در همان سفر به شاه گفتم که شما که ایران را تحویل دادید من میخواهم سعی در بازگرفتن آن بکنم و اگر شما علاقهای ندارید مرخص شوم. ایشان به من گفت علاقه دارد و با من خواهد ایستاد. ایشان پیشنهاد ایجاد شورایی را کرد متشکل از خود ایشان، من، تیمسار اویسی، آقای شاهپور بختیار، آقای هوشنگ انصاری، دکتر هوشنگ نهاوندی، دکتر سیدحسین نصر، تیمسار پالیزبان و دو افسر جوان. تاکید شاه در سری بودن این شورا بود و به عقیده ایشان اگر این شورا علنی میشد دیگر ادامه کار آن از ارزش ساقط بود.
در اینجا به صورت بسیار خلاصه از آنچه در این مورد میان من و همسر شما گذشت میگذرم و انشاءالله در کتاب بعدی به این مورد و سایر مطالبی که میان من و ایشان گذشته است خواهم پرداخت.
*براساس توافق میان من و شاه، من به نیویورک رفتم. آقای هوشنگ انصاری قبول کرد. تیمسار اویسی قبول کرد و از شاه خواستار چهل میلیون دلار پول شد. به مکزیک برگشتم. در مورد چهل میلیون جواب شاه این بود که ندارد. به پاریس نزد آقای بختیار رفتم. تیمسار عقیلیپور محبت کرد و مرا نزد ایشان برد. آقای بختیار به من گفت به اعلیحضرت بگویید به استراحت خود ادامه دهد و در امور سیاسی دخالت نکند و تمام افراد نامبرده مگر تیمسار اویسی مورد قبول ایشان نیستند و تیمسار اویسی هم باید از ایشان دستور بگیرد. به مکزیک برگشته و بعد از شرح ملاقات پیش ملک حسین برای واسطگی ایشان با سعودیها برای گرفتن هزینه انجام این کار رفتم. ملک حسین وقتی مرا دید بسیار محبت کرد مرا بغل کرد و بوسید. گفت من قبل از انقلاب به ایران آمدم به شاه گفتم بیا با هم به میان مردم برویم. ببینیم مردم چه میخواهند و چه میگویند. من هم با شما (شاه) به میان مردم خواهم آمد و شما را همراهی میکنم. چند روز صبر کردم خبری نشد تهران را ترک کردم. مسئله شورا و گرفتن کمک از سعودیها را مطرح کردم. گفت فردا برنامه سفر به سعودی دارم حتما مطرح خواهم کرد. آخرین صحبت ایشان با من این بود که اگر لازم باشد کتم را میفروشم و به حرکت شما کمک میکنم. در راه بازگشت از اردن در پاریس متوجه شدم که مسئله شورا لو رفته است و در نتیجه دیگر ادامه آن بیفایده است. در ضمن سعودیها با من از طریق آقای جعفر رائد تماس گرفتند که ترجیح میدهند ارتباط مستقیم با شاه از طریق من داشته باشند. و بعد با موافقت شاه من رابط میان سعودیها و شاه در آن زمان شدم. در آن زمان شاه برای معالجه از مکزیک به نیویورک آمد. من هم برای دیدار ایشان به نیویورک رفتم.
*در نیویورک قبل دیدن شاه آقای هوشنگ انصاری مرا دید. او به من گفت من و دوستانم سه خواسته داریم که اگر شاه با آنها موافقت کند ما حاضر هستیم پنج میلیون دلار برای انجام کار کمک کنیم. اول اینکه تمیسار اویسی به عنوان رهبر این حرکت تعیین شود و همه موافقان برگرداندن نظام شاهنشاهی زیر چتر ایشان بروند. دوم اینکه خاندان پهلوی مگر شخص خود شاه در امور سیاسی دخالت نکنند و سوم اینکه شهریار شفیق خود اقدامی نکرده و اقدامات او هماهنگ با تیمسار اویسی باشد.
شاه را در بیمارستان نیویورک دیدم و پیشنهاد آقای انصاری را مطرح کردم. ایشان گفت اینها بهانه میآورند، بگذار همه گروهها فعالیت خود را بکنند و هر کدام موفقتر بود ما از آن گروه حمایت بکنیم. آنقدر به ایشان اصرار کردم تا ایشان پیشنهاد آقای انصاری را قبول کرد. قرار شد به شما و شاهدخت اشرف نیز بگویم که در سیاست دخالت نکنید که کردم.
*در زمانی که در پاناما بودید بواسطه فوت پدرم نتوانستم به شما بپیوندم. در آن زمان عراق وارد معرکه شد و پولهای زیادی در اختیار دکتر شاهپور بختیار و تیمسار اویسی قرار داد و تیمسار اویسی به پاریس رفت و دائما به من زنگ میزد و از من میخواست به او بپیوندم.
*شما و همسر شما به قاهره رفتید. من پیش شما و ایشان آمدم. یک ماه با شاه بودم که خاطرات آن بسیار است. اکثرا من با ایشان روزها با هم قدم میزدیم و با هم صحبت میکردیم. بعد من بعنوان نماینده همسر شما میان تیمسار اویسی، دکتر شاهپور بختیار و سعودیها به پاریس رفتم. بعد از یک ماه که در پاریس بودم برای دیدار خانواده به آمریکا آمدم.
*در نیویورک آقای هوشنگ انصاری مرا دید و گفت که به طوری که به ایشان خبر رسیده حال شاه خوب نیست و من باید هرچه زودتر به قاهره برگشته و از شاه وصیتنامه سیاسی ایشان را جویا شوم.
آقای رابرت ارمائو را دیدم گفت آقای راکفلر میگوید ما تا به حال چندینبار جان شاه را نجات دادیم اکنون حال شاه خوب نیست و دارند شاه را میکشند. گروهی از بهترین دکترها را آماده کردهایم که به قاهره برای معالجه شاه بفرستیم و شهبانو فرح زنگ زده که ایشان نیایند. هرچه زودتر به قاهره برگرد و نظر شهبانو را عوض کن. برای انجام دو مورد ذکر شده به طرف قاهره حرکت کردم. به لندن که رسیدم به من خبر دادند که شاه فوت کرده است.
*در قاهره خانم دکتر لوسا پیرنیا که در تمام مدت تبعید در سمت دکتر عمومی شما و دکتر بچهها و خانواده همراه شما بود، به من گفت که بعد از رفتن من از قاهره دو دکتر فرانسوی برای مداوای شاه به قاهره آمدند. ایشان شاه را بسیار بد معالجه میکردند و حتی اجازه دیدار خانم پیرنیا و یا دکتر انورسادات را با شاه نمیدادند. وقتی که فشار برای آمدن دکترهای آمریکایی زیاد شد، این دو دکتر فرانسوی پیش شما میآیند و به شما میگویند که اگر دکترهای آمریکایی بیایند ایشان قهر کرده میروند. شما هم اجازه آمدن دکترهای آمریکایی را نمیدهید و چند روز برای گرفتن تصمیم وقت میخواهید که شاه فوت میکند. شما هم از دوستان خود که بعد فوت شاه به قاهره میآیند و اکثرا مورد علاقه شاه نبودند میخواهید تا وصیتنامهای از طرف شاه تهیه کنند که آن را به عنوان وصیتنامه شاه میخوانید و من نیز از پیش شما چون با اکثر دوستان شما که اکثرا بی دین و چپی بوده و خود نقش اساسی در تسریع سقوط نظام شاهنشاهی داشتند و من چه از نظر اعتقادات دینی و چه از عقاید سیاسی با ایشان مخالف بودم و با توجه به اینکه روز بعد از فوت شاه دربار شما در قاهره به تسخیر ایشان درآمد، از قاهره رفتم. لازم به توضیح است که تما هزینههای آمد و رفت و امور سیاسی را در طول مدت ذکر شده از جیب خود پرداخت کردم و قرآنی نه از شما و نه از همسر شما برای انجام کارهای انجام شده دریافت نکردم. البته انتظاری هم نداشتم. خود شما میفرمایید در آن زمان کسی جرات آمدن پیش شما را نداشت. من آمدم و با شما همهجا بدون هیچ چشمداشتی همراه بودم. شما در جواب چه کرده و میکنید؟ پس من به شکر خداوند به شاه نزدیک بودم خود را نزدیک نکردم. آیا خود شما به کرات وقتی که من و شاه با هم شوخی میکردیم به هر دو ما اصرار نمیکردید که تو را به خدا آنقدر با هم شوخی نکنید؟
*بیا مرا از دست مادرم نجات بده
*حال میپردازم به فرزند شما. شما میفرمایید که من خود را به پسر شما نزدیک کردم. این نیز از حقیقت به دور است. حدود یک سال بعد از فوت همسر شما، فرزند شما به من زنگ زد. من از زمان فوت پدر ایشان با فرزند شما هیچ تماسی نداشتم. ایشان به من گفت احمد بیا و مرا از دست مادرم نجات بده. من قبول کردم که به قاهره رفته با ایشان صحبت کنم. چون رفتن من کمی طول کشید ایشان چند بار زنگ زد و بار آخر با من عصبانی شد که چرا نمیروم. آخر به ایشان گفتم برای سال فوت پدر ایشان به قاهره خواهم آمد و انشاءالله در آن زمان با هم صحبت میکنیم.
وقتیکه من و ایشان در کاخ قبه خلوت کردیم من به ایشان گفتم که من به غیر از خداوند هیچ اربابی ندارم و کاری هم به پادشاهی و یا مسائل دیگر ایشان ندارم. وی تا زمانی که در راه خدا را برود من با او میایستم اگر خلاف راه خدا را انتخاب کند با او میجنگم.
وی قبول کرده و اشک از چشمانش جاری شد. بعد من به ایشان گفتم که اگر خواهان داشتن استقلال است این مسئله در قاهره با وجود شما میسر نخواهد بود. ایشان با پادشاه مراکش که او را عمو جان میخواند صحبت کرد که از مصر به مراکش برویم و ایشان دربار مستقل خود را در آنجا شکل دهد. قرار شد من به پاریس رفته و از آنجا کارها را نظم دهم. به پاریس که رسیدم احمد اویسی از قاهره به من زنگ زد که علیاحضرت نظر فرزند شما جویا شدم که چرا نظر خود را تغییر داده است. گفت که شما به او گفتهاید که اگر او از قاهره برود انورسادات رفته جویا شود.
انورسادات به او گفت که اگر رضا نرود او ناراحت خواهد شد. همان شب من و فرزند شما بدون اطلاع شما قاهره را به قصد مراکش ترک کردیم و به خاطر دارم خدا بیامرز شاهزاده علیرضا نیز ما را مشایعت کرد. از فردای آن روز جنگ میان من و شما به صورت علنی شروع شد. من در ادامه این مطلب به مسائل خصوصی و سیاسی حتی مسائل مالی که میان من و فرزند شما گذشته اشاره نمیکنم تنها به مسائل مالی میپردازم که در جواب گفتههای شما ما را به حقیقت نزدیکتر میکند.
از آغاز همکاری مالی من و فرزند شما سیاست ما با توافق کامل فرزند شما بر آن بود که ما میباید به دنبال درآمدهای بالا برویم زیرا هزینه ایشان با سرمایهای که ایشان در اختیار قرار داده بود همخوانی نداشت.
اگر چنین نمیکردم کل سرمایه در مدت کوتاهی خرج میشد. در ضمن با کمک وکلای ایشان برای ایشان بانکی تاسیس کردیم و یکی از دلائل تشکیل این بانک این بود که به گفته وکلای ایشان، گرفتن بانک و اموال آن برای جمهوری اسلامی مشکلتر از گرفتن اموال یک شرکت است.
به شکر خداوند کارهای مالی ما در سالهای اول بسیار موفق بود. اطرافیان و فامیل نیز خواستار آن شدند که کارهای مالی ایشان را گروه مالی فرزند شما انجام دهد. من به ایشان گفتم که شرایط فرزند شما با ایشان که تمام سرمایه ایشان بسیار محدود است فرق میکند. قرار شد ایشان پول خود را با بهره 12درصد در بانک ایشان بگذارند. بانک آن را با همان بهره به پسر شما قرض بدهد.
به شکر خداوند درآمد حاصله سالهای اول خیلی بیش از 12درصد بود. پسر شما 12 درصد از سود حاصله را به بانک خود پس داده و تفاوت آن به ایشان تعلق میگرفت و این یکی از راههای اضافه کردن درآمد ایشان بود. ما این گروه را سرمایهگذاران جزء میخواندیم.
در سال 1986 شما و شاهزاده علیرضا نیز خواستار آن شدید که قسمتی از اموال شما را من اداره کنم. من آن قسمت از اموال شما و مرحوم علیرضا را نیز به همین سبک در بانک فرزند شما قرار دادم ولیکن با بهره 17 درصد. سیاست ما بر آن بود که اگر ضرری ایجاد میشد حق اول با سرمایهگذاران جزء بود بعد از پرداخت پول ایشان باید پول شما و مرحوم علیرضا پرداخت میشد و مازاد آن متعلق به فرزند شما رضا بود، زیرا که اموال شما و دیگران قرض به ایشان بود و ایشان از تفاوت درآمد حاصله و بهرهای که قبال قرض خود میپرداخت استفاده میکرد.
در سال 1978 شرکت EF Hutton به واسطه دادن اطلاعات غلط به ما باعث ضرر هنگفتی شد. با موافقت فرزند شما و با کمک وکلای ایشان با دادن 200 هزار دلار به وکیلی که در این نوع کار تبحر داشت بر علیه این شرکت اقامه دعوا کردیم. مسئله دادگاه طول کشید. ما باید هزینههای ایشان و بهرهها را کما فی سابق پرداخت میکردیم. در ماه مارچ سال 89 پول ما به آخر رسید. ایشان دائما به من گوشزد میکرد که در تابستان آن سال 200 میلیون دلار به سیستم مالی خود وارد خواهد کرد.
با نظر ایشان در ماه مارچ من 200 هزار دلار قرض کرده و هزینهها را دادم و قرار بر این شد که ایشان به سویس رفته و مقداری پول از وکلای سویسی گرفته در اختیار ما بگذارد تا ما انشاءالله بتوانیم خود را به تابستان برسانیم.
در ضمن ما از منابع دیگر نیز سعی در تهیه پول داشتیم و امید فراوان در گرفتن پول خود از شرکت EF Hutton داشتیم. ایشان از 200 هزار دلار قرض شده 10 هزار دلار را که من توسط آقای شبهازی به ایشان دادم نقدا گرفت و برای فراهم کردن پول برای سیستم مالی خود به سویس رفت. قبل از رفتن به من تلفن کرد و کلی از من قدردانی کرده و گفت که چقدر مرا دوست دارد و از من ممنون است. در زمانی که ایشان در سویس بود به ما خبر دادند که تمام حسابهای بانکی ما در سویس مسدود شده و بر علیه من اقامه دعوا شده است. اول فکر کردم جمهوری اسلامی است ولیکن روشن شد که این اقامه دعوا از طرف فرزند شما ایجاد شده است.
به گفته خود ایشان که سند آن موجود است، ایشان به اتفاق آقای احمد اویسی و وکیل خود آقای ژان پیر کوتیه به بانک میروند و خواستار دسترسی به جعبه امانات میشوند. بانک با کلیدی که من در اختیار ایشان قرار داده بودم و امضا ایشان که من از ایشان گرفته و در اختیار بانک گذاشته بودم، صندوق را برای ایشان باز میکنند. به گفته خود ایشان که با قید قسم در بازپرسی دادگاه انجام شد، ایشان اظهار کرد «من با یک نگاه پی بردم که آنچه انصاری در مورد محتویات جعبه ادعا میکرد طبق واقعیت بود. البته یک چیز را اشتباه نکنیم آنچه انصاری اظهار میداشت که باید آنجا باشد به نظر میرسید که آنجا بود». به گفته خود ایشان در آن زمان وکیل ایشان به همراه رئیس بانک به ایشان میگویند در اینکه آیا ایشان بتواند به صندوق دسترسی داشته باشد شک است و ایشان بلافاصله مرا مورد اقامه دعوای قانونی قرار میدهد.
آیا ایشان نمیتوانست به من یک تلفن کند و از من بخواهد که اگر ابهامی پیش آمده من سعی در رفع آن ابهام بکنم. من که اصلا خبر نداشتم. بعد از آن وکیل ایشان آقای جکسون پیش من به آتلانتا آمد و به من گفت که هیچ دعوایی میان من و ایشان نیست و حتی رضا حاضر است مبلغی برای زحمات چند ساله من بپردازد ولیکن ایشان قصد بازپرداخت پولهایی را که (از سرمایهگذاران جزء) قرض کرده است ندارد. من به آقای جکسون گفتم که اگر از جانم بگذرم نمیگذارم ایشان چنین کند.
ملاقات بعدی ما در دفتر آقای جکسون در نیویورک با حضور رضا بود. به خاطر دارم وقتی که آقای جکسون مرا به دفتر خود همراهی میکرد به او گفتم که انشاءالله کتککاری نشود.
وقتی رضا را دیدم در عوض کتککاری مرا بغل کرده بوسید. در آن جلسه ایشان قبول کرد تا پولها را پس بدهد. من هم هم خوشحال به تما سرمایهگذاران جزء خبر دادم که سرمایه ایشان در خطر نیست. دو هفته بعد از طرف وکلای سویسی فرزند شما نامه خصمانهای که خلاف توافقات جلسه دفتر آقای جکسون بود دریافت کردم.
در آن نامه از اینکه شما و مرحوم علیرضا نیز خواهان ایجاد اقامه دعوای قانونی بر علیه من هستید نیز مطلع شدم. علیرضا و شما هر دو در آن زمان از اینکه چنین دستوری را به وکلای سویسی دادهاید اظهار بیاطلاعی کردید. با آقای جکسون تماس گرفتم ایشان به من گفت هرچه ایشان در جهت ایجاد صلح تلاش میکند وکلای سویسی آن را خنثی میکنند.
به این نتیجه رسیدم که رضا قصد بازپرداخت تعهدات خود را ندارد. فکر کردم شما و علیرضا میتوانید پول خود را از رضا بگیرید ولیکن دست سرمایهگذاران جز به جایی بند نیست. از این رو به میزان طلب ایشان بر روی خانه رضا گرو گذاشته و آن را به سرمایهگذاران جزء منتقل کردم که ایشان به پول خود برسند ولیکن دادگاه تمام آنها را به نفع رضا باطل کرد و ایشان به پول خود نرسیدند. بعد از آن من بسیار اصرار کردم که همه حسابداری میان ما به حکمیت سپرده شود و هرچه حکم گفت همه قبول کنند و اینکه من بر روی حکمیت اصرار میکردم این بود که فرزند شما پول مردم را پس بدهد و شما و شاهزاده علیرضا و سرمایهگذاران جز به حق خود برسند. که فرزند شما قبول نکرد و بر علیه من در دادگاه اقامه دعوا کرد که در بحث بعد به آن میپردازیم.
نکته مهم این است که در آمریکا پول نقش اساسی در مسائل قضایی دارد و هزینههای دادگاه در آن بسیار بالاست و منطق فرزند شما این بود که ایشان و خانواده ایشان ثروت داشته و من ندارم. در جواب پیشنهادهای حکمیت من جوابی که غیر مستقیم از رضا میشنیدم این بود که ما پول داریم و تو نداری پدرت را در میآوریم.
ایشان پولها را خرج کرد و در زمانی که ما در مراحل باز پس گرفتن ضرری که از شرکت EFHutton بودیم به ما حمله کرد و باعث شد تا ما نتوانیم این ضرر را از ایشان پس بگیریم. بیان شما در موارد اینکه من خود را به ایشان نزدیک کردم و از ایشان کلاهبرداری کرده و یا پولها را از دست دادم کاملا از حقیقت به دور است. ایشان پولها را هزینه خود و کارهای خود کرد و از اینکه ما بتوانیم ضرر خود را از شرکت EFHutton پس بگیریم با حمله به من جلوگیری کرد.
*دوست دارم توضیح بدهم که با اینکه از سال 87 میدانستم که وضع مالی سیستم در خطر است همان رفتاری را که با برادر و خواهر خود داشتم همان رفتار را با سایر سرمایهگذاران در بانک داشتم و با همه یکسان عمل نمودم و به شکر خداوند هیچ تبعیضی قائل نشدم. چقدر خوب بود که شما هم چنین میکردید. فرزند شما نمیتواند که از پول مردم در زمانی که به نفع اوست استفاده کند و در زمانی که وضع برگشت از مسئولیت خود شانه خالی کند. تمام خواست من از فرزند شما این بود که ایشان قبول مسئولیت کرده و پول مردم را پس بدهد.
*شما میگویید یک کلاهبرداری عجیبی از شاهزاده رضا کردن یا پولها را از دست داد. میتوانم خواهش کنم به من بفرمایید من چه کلاهبرداری عجیبی از شاهزاده رضا کردهام؟ زیرا در دادگاه که به من اجازه دفاع از خود را ندادند و مرا با حکم غیابی بدون اینکه هیچ یک از موارد مورد اتهام مورد بررسی قرار بگیرد محکوم کردند. خواهش میکنم مورد و یا موارد مطرح شده را بفرمایید تا من نیز اجازه دفاع از خود را در دادگاه افکار عمومی که به شکر خداوند حتما عدالتش از دادگاهی که بر اساس پول و بیعدالتی بنا گذاشته شده بیشتر است، داشته باشیم.
*شما میگویید در دادگاه محکوم شد. به شکر و بزرگی پروردگار کل چگونگی اتفاقات این دادگاه به صورت مستند در کتاب من و رضا نگاشته شده است. در این دادگاه به صورت بسیار ناعادلانه بر علیه من حکم غیابی صادر شد. هیچکدام از موارد مورد اتهام مورد بررسی قرار نگرفت. بر اساس اینکه من محکوم هستم و هر چه فرزند شما بگوید مورد قبول و آنچه من بگویم از اعتبار خارج است. کار به بازرس حسابداری دادگاه برای حسابداری سپرده شد. در این شرایط کاملا غیرعادلانه بازرس حسابداری در گزارش خود نوشت که حداقل چیزی را که میتوان گفت این است که اعمال فرزند شما برای اینکه من بتوانم مدارک لازم را برای انجام حسابداری ارائه دهم. برای من مشکل کرده است.(زیرا به خاطر اعمال فرزند شما در سوئیس من قادر به ارائه این مدارک در زمان تعیین شده در دادگاه نبودم. ایشان برعلیه من در سوئیس تمام مدارک مالی ما را توقیف کرد و بعداز من خواسته شد مدارکی را که من به خاطر توقیف کرد و بعد از من خواسته شد مدارکی را که من به خاطر توقیف پلیس سوئیس قادر به تهیه آن نبودم در زمان تعیین شده به دادگاه آمریکا ارائه کنم. بازرس ادامه میدهد که از 7 سال حسابداری او تنها یک سال را به صورت کامل انجام داده و هر چه من ادعا میکنم درست است و بقیه سالها را نمیتواند انجام دهد زیرا وقت نیست. بر اساس یک حسابداری که به صورت کامل انجام نشده مرا بدهکار اعلام کردهاید. ضرر شرکت EF Hutton را که بیش از پنج و نیم میلیون دلار بود به گردن من انداختید و دادگاه ادعا کرد که فرزند شما در دادگاه شهادت داد که میدانسته وکیل ایشان در دادگاه شهادت داد که از من خواست تا به فرزند شما بگویم و بعد فرزند شما تلفنی به او تائید کرد که من به او گفتهام و فرزند شما برای وکلای سوئیسی خود نامه نوشته که همه این مطالب را میداند و تائید میکند و همه مطالب بالا به دادگاه داده شده و هنوز دادگاه رای میدهد که ایشان نمیداند و من مسئول هستم. آیا آرا این دادگاه عادلانه است؟ براساس حکم غیابی که هیچ کدام از موارد مورد اتهام مورد بررسی قرار نگرفته و حسابداری ناقص،از دادگاه بر علیه من حکم گرفتید و خانه مرا حراج کردید و زمانی که مادر بزرگ من (خاله بزرگ شما) فوت کرد ما پول خاکسپاری ایشان را نداشتم و تنها کمکی نکردید بلکه به خاطر فشار به من، دوستان شما (به کمک کنندگان احتمالی) زنگ میزدند که دیگران نیز کمک نکنند.
*شما میلیونها دلار خرج کردید که حق را ناحق کنید. شما که خواستار غلبه روشنایی بر تاریکی هستید پس چرا چنین کردید؟ خداوند در قرآن کریم سوره بقره آیه 188 میگوید" مال یکدیگر را به ناحق مخورید و کار را به محاکمه قاضیان نیافکنید که بوسیله رشوه و زور پارهای مال مردم را بخورید یا اینکه شما بطلان دعوی خود را میدانید.
میبینید که این من نیستم که محکوم شدهام بلکه سیستم قضایی آمریکا است که با انجام ندادن وظیفه خود محکوم شده است. ظلم کردهاید. به ظلم خود افتخار میکنید و به ظلم خود ادامه میدهید.
*خداوند میفرماید: آن مردم ترا از اراده خدایی نیاز نکند و ستمکاران عالم در ظلم و ستم دوستدار و مدکار یکدیگرند و خدا دوستدار متقیان است.
در خاتمه علاوه بر مطلبی که خدمت شما گفتم بد نیست که مطالب زیر را اضافه کنم.
همانطوریکه خودتان فرمودید من همیشه ادعا کردهام که برای خدا کار میکنم. به شکر و بزرگی پروردگار تنها ارباب من خداوند است و تنها در راه رضایت او قدم برمیدارد.
تا آنجایی که که شما اهداف خداوندی داشتید با شما همراه بودم و زمانی که خلاف راه خدا رفتید علیه شما ایستادم. به خاطر حفظ آبروی شما وارد مسائل نمی شوم. شما خودتان بهتر واقفید. همین روش را در مورد فرزند شما اتخاذ کردم و او را همیشه به راه خیر دعوت کردم برای نمونه نظر شما را به یکی از اظهارات ایشان که بارها آن را در زمانی که در دادگاه بودیم در مورد چگونگی کمک فرزند شما به مردم تکرار کرد جلب میکنم.
انجام این کارها به این صورت بود که آقای انصاری به نزد من میآمد و میگفت فلان فرد تقاضای کمک کرده است. در بسیاری اوقات من به آقای انصاری میگفتم که نگاه کن دائما افرادی میآیند و تقاضای کمک میکنند. تو میدانی که من از این کمک خواستهها خسته شدهام. تا چه زمانی اینها فکر کنند که من میتوانم به این کار ادامه دهم؟ حال نتیجه کار من بستگی به این داشت که آقای انصاری چقدر اصرار میکرد تا سرانجام مرا متقاعد به کمک نماید و من نیز عاقبت میگفتم باشد. به این فرد کمک میکنم. در مورد این نوع کمک به مردم 99 درصد از مواقع آقای انصاری به نزد من آمده و از طرف دیگران و یا خودش سؤال کرده که آیا من حاضرم به مردمی که احتیاج دارند کمک کنم یا خیر.
من تا روزی که ایشان عمل خیری انجام میداد که موجب رضایت خداوند است با ایشان بودم و روزی که ایشان خلاف رضایت خداوند عمل کرده و قصد آن نمود که مال مردم را پس ندهد. جلوی او ایستادم و هر چه را در دنیای مادی داشتم در این راه گذاشتم. با تمام ظلمهایی که صورت گرفت هیچگاه از رحمت بینهایت خداوند ناامید نشدم و امروز هم شک ندارم خداوند به من پیروزی دنیوی را نیز عطا خواهد فرمود.
حضرت عیسی (ص) میفرماید: رحمت باد بر آنهایی که به خاطر حق مورد ظلم واقع میشوند چه ملکوت آسمانها از ایشان است. اگر قرار باشد من این همه ظلم را از طرف فرزند شما تحمل کنم و ملکوت آسمانها را به دست آورم حتما میارزد. 21 سال پیش زمانی که به خاطر کارهای فرزند شما بسیار بر من بود شبی به خداوند عرض کردم حضرت عیسی (ع) میفرماید که اگر شما یک جوابمان داشته باشید میتوانید کوهی را حرکت دهید من که دیگر تحمل ندارم. آن شب خواب دیدم که خانمی با صدای رسا به من گفت که تمام اتفاقاتی که برای تو افتاده برای تکامل تو است و تکامل 11 مرحله دارد و تو در مرحله سوم هستی که از خواب بیدار شده و به خداوند عرض کردم بقیه اش باشد برای آن دنیا زیرا من تحمل مرحله سوم را نیز ندارم. خداوند بزرگی فرمود و مرا حفظ کرد. در تابستان گذشته از خداوند سوال کردم من اکنون در چه مرحلهای هستم به من الهام شد قرآن را باز کنم آیه آمد که تو بهتر است صبر کنی تا خودم به تو بگویم چند ماه بعد خواب دیدم که در دنیای دیگری هستم. با خانم خودم سوار آسانسوری شدیم و قصد رفتن به طبقه 11 را داشتیم. من آسانسور را با دست هندل میزدم و بالا میبردم در آسانسور باز شد بیرون آمدیم متوجه شدم طبقه ششم است. گفتم این طبقهای نیست که میخواهم در آن باشم. به آسانسور برگشتم و در بسته شد و به طرف بالا حرکت کردیم که در بسته شد به شکر خداوند بعد از 20 سال مرحله ششم را رد کرد و وارد مرحله 7 شدم. پس به شکر خداوند ملکوت آسمانها را بدست آوردهام. چند مرحله تکامل را طی کردهام و انشاءالله خداوند پیروزی کامل عطا خواهد کرد چه خداوند قول آن را به من داده است و خداوند خلف وعده نمیفرماید.
علاوه بر تعهدی که به خداوند دارم پدر و پدربزرگ من به شکر خداوند نام نیک برای من باقی گذاشته من نمیتوانم اجازه بدهم به خاطر اینکه فرزند شما حاضر به قبول مسئولیت کارهای خود نیست این نام نیک را به لجن بکشد.
خداوند را بینهایت شکر میکنم و تسلیم امر و رضایت او هستم چون در همه امور عالم توکل به او دارم و شکی ندارم که آنچه پیش آمده خیر کامل و بهترین است و تا زمانی که توکل به او دارم این چنین خواهد بود.
خوب بکنیم به خود کردهایم بد کنیم به خود کردهایم. شما به خودتان بد کردهاید. من به خود خوب میکنم به شما عرض میکنم. ما تنها مسئول عمل خود هستیم تنها نسبت به خدا مسئولیم و در حد توانایی خود مسئول هستیم. حضرت عیسی (ص) میفرماید حقیقت را پیدا کنید و حقیقت شما را آزاد میکند. حضرت میفرمایند به خودتان راست بگویید. شما باید حقیقت را پیدا کرده و به خود راست گفته و قبول مسئولیت بفرمایید. چون تنها به خدا مسئولیت پس باید به درگاه خداوند استغفار کنید همانطوری که خودتان معتقدید حقیقت یافته شده را بیان کنید تا قدمی در غلبه نور بر تاریکی بردارید. بیایید به خودمان و دیگران راست بگویم. حق و حقیقت یافته شده را بیان کنید تا قدمی در غلبه نور بر تاریکی بردارید. بیایید به خودمان و دیگران راست بگوییم. حق و حقیقت است که ما را به رستگاری میرساند نه ظلم و دروغ. حدود یک سال قبل از انقلاب خواب دیدم. به شکر خداوند در مکه بودیم شما و گروه شما در یک ضلع مکه و من در ضلع دیگر آن بودم. من از شما دعوت میکردم که رو به کعبه نماز بخوانید دیدم در جهت عکس به کعبه نماز میخوانید. بعد دیدم که شما مرا صدا میزنید که احمد احمد ما حاضریم. نگاه کردم دیدم که کعبه نیست در جای خالی کعبه مرمر آن سفیدتر از مرمر دور آن بود.
خداوند در سوره زمر آیه 53 میفرماید: به درگاه خدا باز گردید و تسلیم امر او شوید بیش از آنکه قهر خدا فرا رسید و هیچ آن زمان نصرت و نجاتی نیابید.
در سوره شورا آیه 47 میفرماید: دعوت خدای خود را اجابت کنید بیش از آنکه بیاید روی که نه از قهر خدا راه نجاتی یابید و نه ملجا و پناهی دارید و نه عذابی که از کرده خود مستحق آن شدید کسی از شما دفاع و انکاری تواند کرد.
در سوره محمد (ص) آیه 19 میفرماید: باز هم بدان که هیچ خدایی جز خدای یکتا نیست و تو بر گناه خود و برای مردان و زنان با ایمان آمرزش طلب و خدا منازل انتقال شما به عالم آخرت و مسکن همیشگی شما را میداند.
حضرت عیسی (ص) فرمود خدایا آنها را ببخش چون آنها به آنچه میکنند آگاه نیستند. من از درگاه یگانه خدای بزرگ برای شما طلب خیر میکنم. انشاءالله خداوند همه ما را راه خود که راه راست است هدایت بفرماید.
که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده هو لا اله الاهو.
احمدعلی مسعود انصاری.
فارس
نظرات