شهید افغانی که باعث ترک سیگار رزمندگان شد


1474 بازدید

 شهید افغانی که باعث ترک سیگار رزمندگان شد

شهید «رجب‌علی غلامی» متولد شهر لار کابل در افغانستان بود. شهیدی که 16 خرداد سال 64 در عملیات والفجر 9 به شهادت رسید. روی مزار این شهید که در بجستان قرار دارد، نوشته شده است: «مادران و خواهران بر سر مزار من گریه کنید که من در این شهر غریبم و پدر، مادر و خواهری ندارم که برایم گریه کنند». وی در زمان بمباران افغانستان توسط شوروی از خانواده‌اش جدا و برای فرار از خدمت به حکومت کمونیستی در سن 11 سالگی به ایران مهاجرت کرد و در شهر بجستان سکنی گزید.

 

 

 

 

تولد: «کابل» شهادت: «عملیات والفجر1»

او دفاع از ایران و اسلام را وظیفه خود می‌دانست. مدتی در پایگاه‌های چمران و بهشتی فعالیت می‌کرد با شروع جنگ راهی جبهه شد و به مدت دو سال در کردستان در تیپ ویژه شهدا به عنوان تخریب‌چی فعالیت می‌کرد. سرانجام در خرداد ماه سال 64 به شهادت رسید و پیکر او در تیرماه سال 84 به خاک سپرده شد. بخشی از وصیتنامه این شهید به شرح ذیل است:

پدران و مادران عزیزی که در تشییع جنازه‌ام شرکت کردید افسوس نخورید بلکه به جای این افسوس خوردن خواسته فرزندانتان را جواب مثبت دهید و آنها را روانه جبهه کنید که امروز خط سرخ حسینی، خون می‌طلبد. اگر جسدم به دست دوستان افتاد در کنار دیگر برادران و عزیزان شهید بسجتان به خاک بسپارید. برادران عزیز همانطور که می‌دانید من غریبم پدر و مادر ندارم و همچنین برادر و خواهری.

از شما عزیزان تقاضا دارم گاه گاهی که بر سر قبرم حاضر می‌شوید فاتحه‌ای بخوانید و اگر ممکن بود یک شب جمعه دعای کمیل بر سر مزارم برگزار کنید انشاءالله. در ضمن موتورم را هم بفروشید و پولش را به جبهه واریز کنید در پایان از کلیه برادران و خواهران بجستانی امید عفو و بخشش دارم اگر خطایی از من مشاهده کرده‌اند خواهند بخشید. از برادران عزیزم احمد باغبان و علی پور اسماعیل می‌خواهم که به جای برادرم جنازه‌ام را به خاک بسپارند.

«علی اسماعیل‌پور» همرزم شهید «رجب غلامی» می‌گوید: در تیپ 21 امام رضا بودیم اسم گردان را فراموش کردم و این قدر یادم است نام یکی از سوره‌های قرآن بود فرمانده گردان شهید حافظی بود ما در منطقه عمومی دشت عباس منتظر عملیات بودیم روزی در مرخصی به شهر اهواز رفتیم. جلوی مخابرات شهر اهواز رزمندگان صف می‌کشیدند و هر رزمنده سه دقیقه فرصت داشت با خانواده‌اش صحبت کند صف بسیار طولانی بود رزمندگان دو سه ساعت در نوبت می‌ماندند تا بتوانند سه دقیقه با خانواده خود صحبت کنند.

ما خیلی خوشحال بودیم که با خانواده خود صحبت می‌کنیم یک لحظه دیدم که شهید رجب غلامی بر دیوار مخابرات تکیه کرده و با حالت تفکر نگاه می‌کند. احساس کردم که ناراحت است رفتم کنارش پرسیدم آثا رجب چه شده ناراحتی؟ یک دفعه بغضش ترکید و شروع کرد به گریه کردن. گفتم برای چه گریه می‌کنی؟ من که چیزی نگفتم. برگشت و به من گفت: «شما پدر و مادر دارید». دقیقا دوبار تکرار کرد «و حالا هم با آن‌ها صحبت می‌کنید ولی من نه پدر دارم و نه مادر که با آن‌ها صحبت کنم».

دو سه نفر از دوستان که از لحاظ سنی هم بزرگتر بودند دور و برش را گرفتند و از سر دلجویی گفتند: «بالاخره هرکسی سرنوشت خودش را دارد. مقام شما ارزشش بالاتر است چون اول هجرت کردید. شاید وظیفه شما نباشد که به جبهه می‌آمدید. شما علیرغم مهاجرت از کشورتان در اینجا هم به وظیفه شرعی‌تان عمل می‌کنید قطعا مقام شما بالاتر است» و او را آرام کردند.

 

 

 

«حیف است بسیجی سیگار بکشد»

بعد که کمی آرام شد رفتیم به سمت کارون. یکی از دوستان که چند سالی از ما بزرگتر و نامش حسن بود در حاشیه خیابان کارون سیگاری روشن کرد. دیدم که شهید رجب غلامی با استواری تمام پیش آمد و گفت: «حسن آقا سیگارت را بده به من». خیلی تعجب کردم غلامی که سیگاری نیست با سیگار حسن چه کار دارد؟ نگاهش می‌کردم دیدم که سیگار را گرفت خیال می‌کردم که حالا او پکی به سیگار می‌زند. آن بنده خدا سیگارش را تازه روشن کرده بود. اما دیدم که شهید غلامی سیگار را زیر پایش گذاشت و له کرد.

حسن آقا خیلی ناراحت شد من هم ناراحت شدم و به رجب گفتم چرا اینکار را کردی؟ شهید جمله‌ای گفت که خشک مان زد. او گفت: «حیف است بسیجی سیگار بکشد». با این که او اصلا سواد نداشت این جمله آنقدر برای ما تکان دهنده بود که حد نداشت. با وجود آن که در اول جنگ رسما در بین رزمندگان سیگار توضیع می‌کردند. جمله شهید غلامی باعث شد که حسن آقا سیگار را در جبهه ترک کند.


سایت ساجد