حزب توده ازابتدا آلت دست روس‌ها بود


1548 بازدید

حزب توده ازابتدا آلت دست روس‌ها بود

شاپور والی‌پور از عناصر حزب توده و مسئول حزب در دو شهر یزد و اصفهان در سال‌های منتهی به کودتای 1332 بوده که با مشاهده فساد، جنایت و خیانت‌های حاکم بر حزب، از آن جدا شد. از آنجا که او از نزدیک و بی‌واسطه شاهد وقایع عجیبی در حزب بوده که بعضا بسیار تکان‌دهنده و عبرت‌آموز است، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران در زمان حیات وی گفتگویی را با او ترتیب داد که گزیده آن را می‌خوانید:

چگونه به حزب توده کشیده شدید؟

یادم هست که سال 1318 یا 1319 بود، یک شب بعضی از دوستان قدیمی پدرم که پنج، شش نفر بودند و در انقلاب مشروطه شرکت کرده بودند منزل ما جمع بودند. یکی از آنها دستش به واسطه اصابت گلوله شکسته بود و تا پایان عمر مانند یک تکه چوب به بدنش آویزان بود، دیگری گلوله به قوزک پایش خورده بود و تا آخر عمر عصا زیر بغلش بود و یکی دیگر از آنها گلوله به پهلویش خورده بود به طوری که همیشه جای گلوله چرک می‌کرد و در زمستان حتی نمی‌توانست خودش را به شهر برساند و جای زخم را درمان کند. آنها می‌نالیدند که ما جوانی‌مان را صرف انقلاب مشروطه کردیم به امید آن که امنیت و قانون حاکم شود. در این زمان رضاشاه دستور داده بود که خان‌های بختیاری باید املاک خود را به دولت بفروشند یا مبادله کنند تا دولت در جایی دیگر به آنها زمین بدهد و به این ترتیب پایگاه ایلی را از دستشان بگیرد. این موضوع بهانه به دست حکومت شهرکرد داده بود که در منطقه چهارمحال سراغ یک مشت خرده‌مالک بروند و آنها را غارت کنند. من که در آن زمان نوجوانی پانزده، شانزده ساله بودم و مشاهده می‌کردم به جای امنیت و حکومت قانون چه مصیبتی نصیب این گونه افراد شده بشدت تحت تاثیر قرار گرفتم.

خوب است بدانید در آن زمان هیچ کس بدون اجازه نظمیه حق مسافرت نداشت، بدون اجازه شهربانی حق داشتن رادیو نداشت. تا آنجا که خاطرم هست شما حتی نمی‌توانستید یک پاکت داخل صندوق پست بیندازید چراکه آنجا یک پاسبان ایستاده بود و از شما شناسنامه طلب می‌کرد تا مشخصات شما را با نوشته روی پاکت تطبیق بدهد. موقع انتخابات مجلس، من خودم شاهد بودم پاسبان‌ها دور مردم حلقه می‌زدند و به زور آنها را وامی‌داشتند به افرادی خاص رای دهند. روی هم رفته محیط خفقان‌آوری بود و مردم کمترین آزادی نداشتند.

در همین زمان یکی از آشنایان ما که به تهران آمده بود و قرار بود بعد از یک ماه به اصفهان برگردد مدت 3 ماه او را توقیف کردند. وقتی از او علت را پرسیدیم گفت: «موقع خارج شدن از تهران مرا توقیف کردند چون اسم من رضاقلی سبحانی بود و ماموران نام فامیلی مرا سنجابی خوانده بودند و گفتند تو از خوانین ایل سنجابی هستی که از کردستان به تهران تبعید شدی و حالا می‌خواهی فرار کنی.» و خلاصه بعد از چند ماه بررسی و تحقیق او را آزاد کردند.

در چنین فضای بسته و خفقان‌آوری بود که ما به فکر و اندیشه فرو رفتیم و دنبال گریزگاهی می‌گشتیم که ناگهان در شهریور 1320 این محیط عوض شد و ما به فعالیت حزبی کشیده شدیم. مخصوصا که بعضی از سران حزب توده جزو گروه 53 نفری بودند که در زندان رضاشاه گرفتار شده و متحمل صدماتی شده بودند و ما فکر می‌کردیم تنها راه نجات، پیوستن به این حزب است.

از طرفی جوانان، معمولا آرمانگرا، احساساتی و آسیب‌پذیرند و متاسفانه پس از سقوط رضاشاه رجال سرشناس حاکم نتوانستند یا نخواستند این نسل پرشور و سرشار از هیجان را جلب کنند و حزب توده از این فرصت به سود خودش بهره گرفت.

در مورد فعالیت‌های خودتان در حزب توده صحبت کنید.

ابتدا گوینده حوزه کارگری بودم. بعد مسوول سازمان جوانان حزب توده در اصفهان شدم. در دومین کنگره حزب که در سال 1326 تشکیل شد نماینده اصفهان در این کنگره بودم.

 پس از آن به عنوان عضو کمیته دانشگاه فعالیت می‌کردم که پس از مدتی با وجود داشتن معافیت تحصیلی برای خدمت وظیفه به دانشکده افسری معرفی شدم. در دانشکده افسری نیز دو شبکه توده‌ای به وجود آمده بود و من مسوول یکی از شبکه‌ها بودم. بیرون که آمدم عضو تشکیلات کل شدم و به عنوان مسوول دو شهر اصفهان و یزد فعالیت‌های حزب را سازماندهی می‌کردم. مضافا این که مسوولیت چاپ روزنامه‌ای که به طور آشکار و علنی در مطبعه نقش‌جهان واقع در لاله‌زار شمالی در تهران، چاپ و در اصفهان توزیع می‌شد به عهده من بود. در واقع رابط میان تشکیلات حزب توده با کمیته ایالتی اصفهان و یزد تا 28 مرداد 1332 بودم.

در مورد کودتای سال 32 چون از شبکه نظامی حزب کاملا مطلع بودم و چون حزب اعلام کرده بود کودتا را به ضد کودتا تبدیل خواهد کرد، در انتظار عکس‌العمل از سوی حزب توده بودم و می‌دانستم که حزب توده می‌تواند جلوی این کودتا بایستد، اما متاسفانه چون رهبری حزب مستقل نبود نتوانست کاری کند. از آن پس امیدم کاملا قطع شد و دریافتم که آلت‌دستی بیشتر نیستم. لذا خودم را کنار کشیدم و تماسم را با آنان قطع کردم.

زمانی که وارد حزب شدید محصل بودید یا دانشجو؟

دانش‌آموز دبیرستان بودم و در مدرسه ادب اصفهان تحصیل می‌کردم. آن موقع حزب توده در شهر اصفهان که یک شهر کارگری بود دفتر و تشکیلات گسترده‌ای داشت. من و یک دانش‌آموز دیگر، از شاگردان توده‌ای کلاس بودیم. وقتی زنگ مدرسه زده می‌شد، دو سه نفر کارگر با دوچرخه بیرون مدرسه منتظر ما بودند که ما را به منزلشان که یک حوزه بود ببرند. من گوینده این حوزه بودم. آن زمان جزوه‌ای چاپ شده بود به نام «حزب توده چه می‌گوید؟» و در آن مرامنامه حزب به ساده‌ترین زبان بیان شده بود. این کتاب را برایشان می‌خواندم ولی جرات نداشتم وارد بحث سیاسی شوم.

در دوره چهاردهم که برای نخستین بار موضوع نفت در مجلس مطرح شد، همچنین موقعی که موضوع دادن امتیاز نفت شمال به شوروی مطرح شد واکنش شما و بخشی از اعضای حزب توده که احساس نزدیکی با آنها می‌کردید چه بود؟

ما آن موقع اسیر انضباط حزبی و زندگی درون‌گروهی بودیم. وقتی جماعتی هم‌فکر و هم‌عقیده در دایره‌ای، محدود می‌شوند، روی هم اثر می‌گذارند و همدیگر را تایید می‌کنند و همین موجب می‌شود از استقلال و اندیشه آزاد باز بمانند. در این زمان ما اسیر چنین وضعیتی بودیم. تنها اواخر حکومت مصدق بود که یک بیداری در کادر حزب توده به وجود آمد که بعضی‌ها ازجمله خودمن نسبت به مواضع رهبری حزب دچار تردید شدیم.

مدتی قبل از کودتای 28 مرداد من به عنوان مرخصی به اصفهان رفتم و آن شبی که مجسمه رضاشاه را پایین کشیدند جریان را من هدایت می‌کردم. همان شب‌ها بود که در اصفهان میتینگی برگزار شد، حسن صدر سخنرانی کرد و من قطعنامه را خواندم و منتظر بودیم شبکه نظامی حزب توده که 600 افسر توده‌ای داشت واکنشی از خود نشان بدهد ولی متاسفانه هیچ اتفاقی نیفتاد.

در سال 1326 که خلیل ملکی و جمعی دیگر از حزب توده انشعاب کردند موضعگیری شما در این مورد چه بود؟ آیا شما در این زمان به خلیل ملکی گرایش داشتید؟

من به خلیل ملکی اعتقاد داشتم چون درست مثل ما فکر می‌کرد، اما به نظر من انشعاب قدری زود صورت گرفت و آقایان متاسفانه عجله کردند. اگر خلیل ملکی و یارانش مدتی بیشتر در حزب می‌ماندند به مرور افراد بیشتری را می‌توانستند به خودشان جلب و جذب کنند ولی به قراری که اطلاع دارم آنها فکر کردند اگر دیر بجنبند از حزب اخراج خواهند شد. به عبارت دیگر به آنان اطلاع دادند اگر غفلت کنید حزب توده شما را اخراج خواهد کرد لذا برای این که اخراج نشوند دست به انشعاب زدند و مدتی هم منتظر شدند تا مورد تایید سایر اعضا قرار بگیرند. البته تا حدودی مورد تایید قرار گرفتند و بسیاری از اعضای حزب از آنها حمایت کردند و به آنها پیوستند تا این که حزب توده و شوروی رسما اعلام کردند این خیانت است و موافق نیستند. از این پس عده‌ای مجددا به حزب برگشتند. این افراد عقیده داشتند بدون حمایت شوروی نمی‌توانند اقدام موثری داشته باشند.

پس از آن مساله نیروی سوم و همکاری با بقایی پیش آمد. مشکلی که ما در آن زمان داشتیم این بود که جلسات بحث و انتقاد در کار نبود. آزادی نداشتیم و امکان تشکیل کنگره وجود نداشت. سال‌ها وقت و انرژی خود را در محیطی بسته صرف کرده بودیم و نمی‌توانستیم به راحتی کنار بکشیم یا دست به اصلاحاتی بزنیم. شاید کسی باور نکند ولی خوب یادم هست که در آستانه کودتا یک سری از کادرهای حزب به این نتیجه رسیده بودند که ما نباید با مصدق آن طور رفتار می‌کردیم و موجبات تضعیف او را فراهم می‌آوردیم چون جنبش ملی شدن صنعت نفت حرکتی بر ضد استعمار انگلیس بود و تفکر مارکسیستی هم آن را تایید می‌کرد. در تفکر مارکسیسم، کمونیست‌ها در کشورهای جهان سوم و عقب‌مانده باید در مبارزه‌های ضداستعماری مشارکت کنند، در صورتی که در ایران بایستی اعتراف کرد حزب توده اشتباه کرد و تمام اتهاماتی که به آن پیرمرد زدند و تبلیغاتی که بر ضد او کردند همه غلط بود.

آن زمان که ما خیلی جوان بودیم اسیر انضباط حزبی و تابع تصمیمات رهبری حزب بودیم و وقتی که متوجه شدیم رهبری حزب اشتباه می‌‌کند دیگر امکان تشکیل و تجمع نبود لذا سرخورده و ناراحت شدیم.

نظر شما نسبت به عملکرد حزب توده درباره ملی کردن صنعت نفت ایران چگونه است؟

موضعگیری رهبری حزب توده در مورد ملی شدن صنعت نفت و نهضت ملی ایران از همان زمان رزم‌آرا غلط و اشتباه بود. آنها نه از مسائل مربوط به نفت و نه از اوضاع دنیا درک صحیحی نداشتند. به خاطر
خوش رقصی‌ دست به اقداماتی می‌زدند که حتی شوروی‌ها هم راضی نبودند. شاید شوروی تا این درجه موافق کارهایشان نبود ولی اینها دست شوروی را در کارشکنی بر ضد مصدق از پشت بسته بودند.

اشتباهات حزب توده در مورد نفت در حد خیانت بود. ایرج اسکندری از همه باهوش‌تر و با اطلاع‌تر بود و مخالف کارهای حماقت‌آمیز‌شان بود. وقتی هم در اروپا بود نامه می‌نوشت که این کارها را نکنید.

حزب توده سال‌ها در اختیار رهبرانی بود که ما اصلا اطلاعی از آنها نداشتیم و نمی‌دانستیم اصلا کجا بودند. یک عده در ایران بودند، یک عده در خارج و داخل حزب دسته‌بندی و تفرقه بود. مثلا شخص کامبخش عضو کا.گ.ب. بود و بین کیانوری و شوروی‌‌ها ارتباط برقرار می‌کرد. سایر رهبران هم اصلا خودشان تصمیم نمی‌گرفتند و همواره حزب را به بیراهه می‌کشاندند و در مقابل عمل انجام شده قرار می‌دادند.

در دوران حکومت دکتر مصدق حزب توده نه‌تنها حمایتی از او نکرد بلکه چوب هم لای چرخ حکومت او می‌گذاشت، به عنوان نمونه، وقتی دکتر مصدق از مردم خواست اوراق قرضه ملی بخرند، حزب توده نه‌تنها قدمی در این مسیر برنداشت بلکه هر گونه کمکی را به دولت منع کرد.

این حزب بنا به سیاست‌های وقت در دوران زمامداری مصدق رشد عجیبی پیدا کرد. به عنوان نمونه، در همان روز 15 بهمن سال 27 که در دانشگاه به شاه تیراندازی شد، مراسم یادبود دکتر ارانی در امامزاده عبدالله را حزب توده انجام داد. تمام جمعیت توده‌ای که در آن روز اجتماع کرده بودند به هزار نفر نمی‌رسید ولی چند سال بعد در دوران مصدق تعداد اعضای حزب به هزارها نفر بالغ می‌شد.

علاوه بر آن، شبکه نظامی حزب وسعت عجیبی یافت تا جایی که نزدیک به 600 افسر در پست‌های حساس نظامی عضو حزب بودند. پس از کودتا بسیاری از این افراد ناچار شدند ایران را ترک کنند و به عنوان پناهنده سیاسی عازم کشورهای خارج بشوند. اتفاقا سال 1359 من به چکسلواکی رفتم و چند ماهی آنجا زندگی کردم. در پراگ با بعضی از افسران شبکه نظامی که فراری بودند صحبت کردم. یکی از آنها می‌گفت روز 28 مرداد فرمانده یک واحد مرکب از 40 تانک در تهران بود که این واحد قرار بوده به نفع کودتاچیان وارد صحنه بشود و وقتی با کیانوری تلفنی تماس می‌گیرد و از او می‌خواهد تکلیف او را مشخص کند که آیا به نفع کودتاچیان وارد صحنه بشود یا در مخالفت با آنان، کیانوری به او می‌گوید دست نگهدار. یک ساعت بعد مجددا تماس می‌گیرد و می‌گوید من تحت فشار هستم؛ تکلیف مرا روشن کنید. کیانوری می‌گوید هر دستوری که به شما داده‌اند اطاعت کنید. این مطلب نشان می‌‌دهد کیانوری و حزب توده در آن زمان کاملا مجهز بودند و می‌‌توانستند با استفاده از آن همه تانکی که در اختیار دارند در برابر کودتاچیان ایستادگی کنند و وضع را به ضرر آنها تغییر بدهند.

به نظر من از امکانات حزب بخصوص از شبکه نظامی که بسیار می‌توانست کارساز و موثر باشد در ماجرای کودتا و بعد از آن استفاده نکردند. بعد از کودتا عده‌ای از این افسران تیرباران شدند، تعدادی فرار کردند و عده‌ای هم از ارتش اخراج شدند. در همان زمان عبدالناصر در مصر توانسته بود با چند افسر کودتا کند، چند سال بعد در عراق و لیبی نیز تنها چند تن افسر موفق شدند با کودتا حکومت را به دست گیرند. در ایران 600 افسر توده‌ای در ارتش بودند و بسیاری از آنان مشاغل حساسی داشتند و می‌‌توانستند اقداماتی سرنوشت‌ساز به عمل آورند و کودتا را به ضد کودتا تبدیل کنند.

به نظر شما ‌آیا موضع حزب توده در این زمان بازگوکننده نظرات مسکو نبود؟ اساسا موضعگیری حزب توده نسبت به دولتین امریکا و انگلستان چگونه بود و کدام‌یک از این دو دولت را دشمن اصلی در منطقه خاورمیانه می‌‌دانست؟

من رهبری حزب توده را یک رهبری آگاه و مستقل نمی‌شناسم. حزب توده از بدو تشکیل به عنوان جزیی از کل و وابسته به «انترناسیونالیسم»، دنباله‌رو و بهتر بگویم آلت دست روس‌ها شد ولی در پاسخ سوال شما که نظر حزب نسبت به امریکا و انگلستان چگونه بود باید بگویم در این مورد نیز حزب توده از خود استقلال نداشت و از سیاست شوروی‌ها پیروی می‌کرد. استنباط من این است که میان روسیه و امپراطوری انگلیس در اوایل قرن نوزدهم در خاورمیانه و ازجمله در کشور ما نوعی تفاهم، دوستی و داد و ستد وجود داشته و این رابطه پس از انقلاب اکتبر در روسیه و کودتای رضاخان در ایران حتی پس از شهریور 20 همچنان ادامه یافته است.

پس از جنگ جهانی دوم انگلستان بتدریج روبه ضعف نهاد و امریکا به عنوان یک قدرت بزرگ اقتصادی و نظامی پا به عرصه جهان گذاشت. شوروی‌ها در این شرایط بیشتر نگران امریکا بودند و کمتر درگیر رقابت با انگلستان. اضافه می‌کنم دسترسی امریکا به سلاح اتمی این نگرانی را فزونی بخشید. اما راجع به نفت فکر می‌کنم رهبری حزب توده در این زمان دچار بلاتکلیفی بود. آنها مساله ملی کردن نفت را یک توطئه قلمداد می‌کردند. قبل از آن در موقع مطرح شدن موضوع امتیاز نفت شمال، ملی کردن را محدود به مناطق جنوب ایران کرده بودند و معتقد بودند نباید نفت شمال را مشمول ملی کردن نمود. این اشتباهی بود که از همان اول مرتکب شدند. به عبارت دیگر آنها اعتقادی به ملی کردن صنعت نفت نداشتند برای همین هم خود را با دکتر مصدق هماهنگ نکردند.

چرا حزب توده نهضت ملی را یک توطئه امریکایی تلقی می‌کرد؟

اولا‌ رهبری حزب توده اعتقادی به یک جنبش اصیل ملی بدون این که خود رهبری آن را به عهده داشته باشد یا سهم عمده‌ای در آن ایفا کند، نداشت.

ثانیا حزب توده مصدق را به عنوان یکی از اشراف ثروتمند، مدافع مصالح ملی و مخالف استعمار انگلیس نمی‌‌دانست.

از طرف دیگر امریکا را به عنوان یک امپریالیسم تازه به دوران رسیده و استعمارگر، مدافع منافع ملی و به تبع آن طرفدار ملی کردن صنعت نفت قلمداد نمی‌کرد. فراموش نکنیم که در آن زمان امریکا خود به عنوان واردکننده عمده منابع نفت در گوشه و کنار جهان شناخته می‌شد. با این وصف بود که حزب توده مساله مبارزه با استعمار و ملی کردن نفت را در ایران جز یک توطئه امریکایی تصور نمی‌کرد.

به نظر شما موضعگیری دکتر مصدق نسبت به حزب توده تا چه حد واقع‌بینانه بود؟

همان طور که قبلا اشاره کردم، در زمان دکتر مصدق حزب توده خیلی رشد کرد. یکی از دلایل عمده این وضع، گرفتاری‌های مصدق در حل مساله نفت بود. او به وضع زندگی روزمره مردم و گرفتاری‌های آنان زیاد کار نداشت و فقط دو هدف عمده را دنبال می‌کرد: قانون ملی کردن صنعت نفت و اصلاح قانون انتخابات.

دکتر مصدق در طول دوران زمامداری خود تا جایی که اطلاع دارم از حزب توده‌ برای منظوری خاص استفاده می‌کرد. برای آن‌که امریکایی‌ها را بیشتر نگران کند استدلال می‌کرد اگر به دولت من کمک نکنید حزب توده با استفاده از موقعیت، قدرت را در دست می‌گیرد و با کمک اتحاد شوروی یک حکومت کمونیستی در ایران ایجاد می‌کند. این استدلال باعث تقویت و رشد حزب توده شد. مصدق هیچ‌وقت حزب توده‌ را جدی نگرفت. به‌همین علت هم نمی‌خواست برای اهداف خود از نیروهای حزب توده استفاده کند. در نتیجه، یک نوع جدایی بین حزب و مصدق پیش آمد.

همان‌طور که گفتم مصدق از حزب توده برای ترساندن امریکایی‌ها استفاده می‌کرد در صورتی که این کار، مصدق را به‌خطر انداخت زیرا امریکایی‌ها تصور می‌کردند اگر شوروی از طریق حزب توده حکومت ایران را بیشتر تحت فشار قرار دهد مصدق نخواهد توانست در برابر آن اقدامی بکند. البته انگلیسی‌‌ها این سوء‌ظن را در امریکایی‌ها تشدید کردند. انگلیسی‌‌ها در همه‌ جا ماجراجویی و فتنه‌انگیزی می‌کردند.

یک روز در اصفهان شخصی که در کنسولگری انگلیس کار می‌کرد و معروف بود به این که وابسته به انگلیسی‌هاست پیش من آمد و گفت فلانی، اگر موافق باشی یک تظاهرات در اصفهان راه بیندازیم و کنسولگری امریکا را در اصفهان اشغال کنیم و آنها را بیرون برانیم. در جواب گفتم این در صلاحیت من نیست که چنین دستوری را صادر کنم. حزب توده هم موافق چنین کاری نیست چون اگر ما با دخالت بیگانه مخالفیم، انگلیس و امریکا فرقی نمی‌کنند. بالاخره چنین برنامه‌ای اجرا نشد، فقط یک تظاهرات در اصفهان شد که چند سینما و مشروب‌فروشی را خراب کردند. نظم شهر به‌هم خورد و تعدادی از مغازه‌ها را غارت کردند. با این کار می‌خواستند حزب توده را مسوول این‌گونه وقایع معرفی کنند. تمام اینها توطئه‌ای بود که انگلیسی‌ها راه انداخته بودند و می‌خواستند از یک طرف نظم شهر به ‌هم بخورد، از طرف دیگر فعالیت موسسات و کنسولگری امریکا و انجمن فرهنگی این کشور در اصفهان را تعطیل کنند.

به‌ جدایی بین مصدق و حزب توده اشاره کردید. تا جایی که بنده می‌دانم هیچ وقت میان دکتر مصدق و حزب توده اتحاد و اتفاقی وجود نداشت که به جدایی بینجامد، این‌طور نیست؟

منظورم این بود بین دکتر مصدق و حزب توده می‌توانست یک نوع همکاری به ‌وجود بیاید، خصوصا آن که بعد از 30 تیر حزب توده قدری روش خود را نسبت به مصدق تعدیل کرد و یک هماهنگی نسبی با مصدق از خود نشان داد ولی متاسفانه دکتر مصدق همه اینها را نادیده گرفت و نخواست از تمام این نیروها استفاده کند.
من در وطن‌پرستی، شرف و تقوای مصدق کوچک‌ترین تردیدی ندارم ولی اشتباهاتی هم کرد که نباید نادیده گرفت. بزرگ‌ترین اشتباه او این بود که نسبت به مخالفانش یعنی آن دسته عواملی که آلت‌دست قدرت‌های خارجی بودند و برضد دولت ملی او اقدام می‌کردند بیش از اندازه مدارا کرد. برای نمونه، در واقعه نهم اسفند ریختند توی خانه‌اش که مقر نخست‌وزیری بود، آنجا را اشغال کردند، در را شکستند و خانه را به‌هم زدند و مصدق ناچار شد از راه پشت بام فرار کند. من از شما می‌پرسم چرا آقای دکتر مصدق نسبت به مجازات عاملین کوتاه آمد؟ طبق ماده 317 قانون حکومت نظامی یکی از مصادیق قیام علیه حکومت ملی همین است که یک دسته اوباش بروند و مقر نخست‌‌وزیری را که خانه نخست‌وزیر هم هست اشغال بکنند. در این‌ روز قرار بود مصدق کشته شود که به قول خودش مرغ از قفس پریده بود.

دکتر مصدق باید چه شخصی یا چه کسانی را دستگیر می‌کرد؟

به ‌هر حال در هر توطئه‌ای افرادی مسوولیت و نقش دارند و می‌شود آنها را پیدا کرد. مصدق مسوول امنیت مملکت بود، همچنین مسوول جلوگیری از رجاله‌بازی بود و باید قدمی برای جلوگیری از این ‌گونه اقدامات برمی‌داشت. در قضیه شکنجه و قتل افشار طوس  رئیس شهربانی  که بعدا جنازه‌اش پیدا شد مسوولان آن، مشخص و به‌‌ طور مسلم شناخته شده بودند.

با توجه به این ‌که نیروهای انتظامی و شهربانی در اختیار شاه بود آیا دکتر مصدق می‌توانست چنین اقدامی بکند و اگر چنین اقدامی صورت می‌گرفت برنده واقعی چه کسی بود؟

به ‌نظر من این بینش که در زمان مصدق کلیه نیروهای انتظامی و ارتش در اختیار شاه بود چندان صحیح نیست زیرا علاوه بر سازمان وسیع و کارآمد حزب توده در شهربانی و ارتش جمعی از افسران ملی‌گرا و طرفدار مصدق نیز در این نیروها وجود داشتند که متاسفانه مصدق نخواست از آنان در جهت حفظ حکومت خود و سرکوب عناصر ماجراجو و ضد ملی که بالاخره دست به کودتا زدند استفاده کند.

با این اقدام آیا دکتر مصدق متهم به ماجراجویی نمی‌شد؟

کاملا با شما موافقم و قبول می‌کنم مصدق آدم ماجرا‌جویی نبود و می‌خواست کارها با آرامش انجام بگیرد و همیشه سعی داشت از طرق دموکراسی، رای اکثریت و حمایت افکار عمومی را داشته باشد ولی آیا مخالفان هم با این رفتار انسانی و دموکراتیک موافق بودند؟ مخالفان در اولین روزها به سمت خشونت کشیده شدند.

خشونت را باید با خشونت جواب داد. من مساله را از این زاویه نگاه می‌کنم که مدارای  مصدق و مماشات با ماجراجویان زمینه را برای رشد ماجراجویی بیشتر مساعد کرد به ‌طوری که کم‌کم از هر مجازاتی مصونیت پیدا کردند و هر روز هم به تعداد این‌ گونه افراد اضافه می‌شد. به ‌طور ‌کلی سیاستمداری مصدق دو نتیجه به ‌بار آورد: یکی رشد روز‌افزون حزب توده و دیگری تشجیع مخالفان و ماجراجویان در اقدامات خلاف مصلحت کشور.

اگر مصدق به عنوان نخست‌وزیر، با استفاده از قوانین، مقداری سخت می‌گرفت شاید اقدامات مخالفان و ماجراجویان به نتیجه نمی‌رسید. ولی هر چه زمان می‌گذشت این عده بیشتر آشوب می‌کردند و کار به آنجا کشید که سرانجام، حکومت مصدق سقوط کرد.

در این مورد من دو نمونه را که پس از کودتای 28 مرداد در دنیا اتفاق افتاد یادآور می‌شوم. یکی ایمرناگی در مجارستان و دیگری آلنده در شیلی که در وضعی مشابه وضع مصدق در ایران قرار داشتند. این دو رهبر وطن‌دوست و با احساس مسوولیت،  روزی که با مشکل مواجه شدند نخست، مطلب را به ملت‌های خود اعلام کردند و سپس دنیا را مخاطب قرار دادند. چه اشکالی داشت که مصدق هم صبح 25 مرداد 32 با یک پیام رادیویی و صدور یک اعلامیه، ملت را در جریان کودتا قرار دهد یا مسوولیت اداره کشور را به عهده یکی از یاران خود که برای مقاومت و مبارزه علیه کودتاچیان آمادگی بیشتری داشت واگذار نماید!‌

به نظر شما حزب توده تا چه حد برای دولت ملی خطر اساسی داشت؟

به‌نظر من خطر حزب توده را زیادی بزرگ کرده بودند برای آن‌که هم مصدق و هم امریکایی‌ها را بترسانند. طراح و مجری این برنامه هم بیشتر انگلیسی‌ها بودند.

اگر حزب توده پس از اقدام به کودتای 25 مرداد بوسیله کودتاچیان با اتکای به شبکه نظامی خود وارد معرکه می‌شد به‌نظر شما آیا قصد تسخیر حکومت را داشت یا فقط از سقوط مصدق و انتقال حکومت به کودتاچیان جلوگیری می‌کرد؟

به ‌نظر من شرایط داخلی و اوضاع جهانی برای تسخیر حکومت به‌وسیله حزب توده مناسب نبود و شوروی هم با این امر موافقت نمی‌کرد بنابراین تنها حفظ مصدق، ادامه حکومت ملی و تعقیب قانون ملی کردن نفت می‌توانست به عنوان محرک و هدف حزب توده مطرح باشد. نظیر آنچه در 30 تیر سال 1331 اتفاق افتاد. اجازه بدهید اضافه کنم اگر حکومت به‌دست حزب توده می‌افتاد بدون شک برای ملت ایران مصیب‌بار و فاجعه‌آمیز بود.

والی پور در یک نگاه‌

سال 1304 در اصفهان متولد شد. پدرش مهدیقلی صارم لشکر بود که در جنبش مشروطیت در جنگ با ارشدالدوله و سالار الدوله حضور داشت و مادرش منسوب به خانواده صدری بود.

تحصیلات مقدماتی را در اصفهان سپری کرد. دوره دبیرستان را ابتدا در دبیرستان «ادب» اصفهان گذراند و در همانجا به جنبش چپ و حزب توده گرایش پیدا کرد. سپس در سال 1322 به تهران آمد و در شبانه‌روزی البرز تحصیلات خود را ادامه داد. پس از اخذ دیپلم به دانشکده حقوق دانشگاه تهران وارد شد.

در حزب توده ابتدا گوینده حوزه کارگری و سپس مسوولیت سازمان جوانان حزب را در اصفهان به عهده داشت. در دومین کنگره حزب توده (1326) نماینده اصفهان در کنگره بود. پس از آن به عنوان عضو کمیته حزب در دانشگاه فعالیت کرد. در بهمن 1327 به اتهام شرکت در ماجرای تیراندازی به شاه در دانشگاه، دستگیر و روانه زندان شد.

پس از آزادی، به مدت 4 سال از دانشگاه اخراج و به خدمت نظام وظیفه در دانشکده افسری فراخوانده شد. در دانشکده افسری، مسوول یکی از دو شبکه توده‌ای بود و پس از بیرون آمدن از دانشکده افسری به عضویت تشکیلا‌ت کل حزب توده درآمد و به عنوان مسوول دو شهر اصفهان و یزد به سازماندهی فعالیت‌های حزب پرداخت و تا 28 مرداد 1332 رابط تشکیلات حزب با کمیته ایالتی اصفهان و یزد بود.

سال 1333 در حالی که از فعالیت‌ حزبی سرخورده و مایوس شده بود، خود را از صحنه فعالیت‌های سیاسی بیرون کشید و در سازمان بیمه‌های اجتماعی استخدام شد.

والی‌پور در سال‌های پس از انقلاب اسلامی تا زمان فوت (1379) در انزوا به سر می‌برد و فقط در جلسات خصوصی با دوستان سابق ولاحقش به تبادل خاطرات اندوهبار گذشته می‌پرداخت.


http://ayam.jamejamonline.ir