داستان مظفر بقایی و حسن آیت - هزار داستان هزاردستان
سیاستمدارانی در جهان یافت میشوند که همزمان دو نقش متضاد را در تاریخ بازی میکنند. دو نقش متناقض که جمع آنها تنها در رمانهای پلیسی و مافیایی ممکن است و خلق آنها تنها از عهدهٔ نویسندگان داستانهای تخیلی بر میآید: ظاهر شدن در دو مقام «قربانی شده» و «قربانی کننده»!
داستان ما اما یک داستان تخیلی نیست، گرچه در ایران از این داستانهای خیالی بسیار روایت شده است. اوج این چهرهپردازیها و نقشآفرینیها را هنرمند معاصر ایرانی زندهیاد علی حاتمی در داستان هزاردستان ساخته و پرداخته است اما حتی هزاردستان هم سراسر خیال نبود. «خانِ مظفر» علی حاتمی همان «فرمانفرما»ی تاریخ معاصر ایران بود. پدرخواندهٔ بسیاری از امرای حکومت و حتی مخالفین دولت که با وجود همه افسانههای تاریخی هرگز به وصال حکومت نرسید. علی حاتمی فرمانفرما را «خان مظفر» نامید بدون آنکه این نام دلالتی واقعی داشته باشد اما در نهضت ملی ایران این چهرهٔ «نیمه خیالی/ نیمه واقعی» در وجود «مظفر بقایی» بازتولید شد و ای کاش علی حاتمی زنده میماند و هزاردستانی دیگر بر اساس زندگی او میساخت. و کاش زنده میماند و در مییافت که سلسلهٔ هزاردستان را پایانی نیست چه حتی انقلاب اسلامی ایران هم هزاردستان خویش را یافت: سید حسن آیت شاگرد مظفر بقایی.
فرمانفرما، مظفر بقایی و سید حسن آیت سه سیاستمدار رازآلود بودند. از سوی معاصران خود، همچون مردانِ در سایه و پرده و توطئهای قلمداد میشدند که سرنخ تمام تحولات سیاسی به آنان بازمیگشت و از سویی دیگر چون هرگز به قدرت و دولت نرسیدند و ناکام از جهان رفتند، شاگردان آنان، ایشان را چون شهیدان و قدیسان ستایش میکنند و این همان سرنوشت دوگانهٔ سیاستمداران رازآلود تاریخ است.
سید حسن آیت در تاریخ جمهوری اسلامی همواره دو نقش را برعهده داشته است و هر زمان موافقان و مخالفانش بسته به میزان قدرت، یکی از این دو چهره را برجسته کردهاند: تا سال ۱۳۸۸ آیت از سوی مخالفانش همچون نظریهپرداز توطئه و تفرقه در جمهوری اسلامی شناخته میشد که شکافهای نهضت ملی را به درون خانواده انقلاب اسلامی و حتی به اندرونی حزب جمهوری اسلامی آورد و از سال ۱۳۸۸ از جانب گروههایی از اصولگرایان (که با شاگردان آیت همدلی یافتهاند) به عنوان قربانی بزرگ توطئه و ترور معرفی شده که همانند دیدهبانی هوشیار سه دهه قبل چیزی را که حتی پیران در آینه نمیدیدند او در خشت خام دیده بود و «فتنه»ها را پیشبینی کرده بود. اما آیت که بود؟ قربانی یا قربانی کننده؟ توطئهگر یا قربانی توطئه؟ و از این پرسش مهمتر آنکه چرا و به چه نیت و انگیزهای پس از ۳۰ سال سید حسن آیت احیا میشود و چه کسانی او را احیا میکنند؟
برای پاسخ به این پرسشها باید از تخیل خارج شویم و به تاریخ برویم و با راززدایی از آیت به رازگشایی از احیاگرانش برسیم.
شروع شکاف اصولگرایی- اصلاحطلبی
یاران سید حسن آیت او را سیاستمداری اصولگرا میدانند. اصولگرایی یکی از دو جناح اصلی در جبههٔ اسلامگرایی ایرانی است و اسلامگرایی هم حرکتی سیاسی است که سابقهٔ تکوین آن به ۱۰۶ سال قبل یعنی هنگامهٔ پیروزی انقلاب مشروطهٔ ایران بازمیگردد. در جریان آن قیام ملی و دینی دو جریان اصلی شکل گرفت: جریانی سیاسی- فکری که قائل به تضاد اسلام و دموکراسی بود و جریان سیاسی- فکری که به جمع اسلام و دموکراسی باور داشت. هر دو جریان اجمالاً اسلامگرا بودند اما هر دو فکر حامیانی از روشنفکران عرفی هم در کنار خود داشتند. چنانکه مرحوم علیاکبر دهخدا با اعتدالیون و سید حسن تقیزاده با دموکراتها همکاری میکردند که گروه اول متحد بلکه برکشیده فکر جمع دین و دموکراسی بود و گروه دوم به تضاد آنها فکر میکرد. بدین ترتیب تضاد در فکر سیاسی اسلامی تنها محدود به اسلامگرایان نبود بلکه روشنفکران دیگر در این مجادله نقش اساسی داشتند و گاه محرک آن بودند چنانکه برخلاف باور شایع میرزا ملکمخانِ لائیک هرگز از حکومتی لائیک دفاع نمیکرد. بدین ترتیب همواره در میان اصولگرایان و اصلاحطلبان مسلمان روشنفکران و سیاستمدارانی وجود داشتند که فارغ از عقیده شخصی خود در صفوف اسلامگرایان نفوذ میکردند و آنان را به تضاد با یکدیگر برمیانگیختند چرا که باور داشتند تنها نهاد مبارزه سیاسی در ایران نهاد مذهب است.
این گونه بود که از درون جبهه اسلامگرایان (نیروهای سیاسیای که قائل به دخالت دیانت در سیاست بودند) از همان آغاز دو جناح سیاسی شکل گرفت: مشروعهخواهان یا اصولگرایان به رهبری شیخ فضلالله نوری و مشروطهخواهان یا اصلاحطلبان به رهبری آخوند خراسانی. گرچه ممکن است این نوع نامگذاری به خصوص دوگانهٔ «اصولگرا، اصلاحطلب» نوعی روایت متأخر به حساب آید اما تحلیل تاریخ صحت نامگذاری را ثابت میکند و در این گزارش هم اثر روشنی دارد. جناح اول اسلامگرایان: «مشروعهخواهان اصولگرا» معتقد بودند بعد از سقوط سلطنت مطلقه باید سلطنت مشروعه برقرار شود یعنی سلطنتی که بر اساس شریعت اداره شود و قدرت مطلقه از نهاد سلطنت به نهاد شریعت منتقل شود. اما جناح دوم اسلامگرایان: «مشروطهخواهان اصلاحطلب» باور داشتند که هرگونه قدرت مطلقه چه در نهاد سلطنت و چه در نهاد شریعت باطل است و مشروطه را مشروعه میدانستند. مرحوم آخوند خراسانی (که در سلسله مراتب مذهب شیعه مقامی ارشدتر از شیخ فضلالله نوری به حساب میآمد) حتی معتقد به امتناع تأسیس حکومت اسلامی در شرایط غیبت امام زمان بود. اسلامگرایان مشروطهخواه معضل ایران را در اصل نهاد سلطنت میدانستند و مشروطیت را چارهٔ آن میشمردند در حالی که اسلامگرایان مشروعهخواه با تمرکز قدرت مشکلی نداشتند بلکه خواستار انتقال این مرکزیت به شریعت و شریعتمداران (فقها) بودند.
گرچه با پیروزی مشروطیت به خصوص مشروطهٔ دوم و اعدام شیخ فضلالله نوری به ظاهر این مجادله پایان یافت اما هرگز شکاف سیاسی میان مشروطهخواهی و مشروعهخواهی در میان اسلامگرایان تمام نشد. در نهضت ملی ایران- که از تلاش برای نفی استعمار شروع شد و به نبرد با استبداد انجامید- این شکاف دوباره احیاء شد. در نگاه اول شاید به نظر برسد که دو سر این شکاف مرحوم دکتر محمد مصدق و مرحوم آیتالله ابوالقاسم کاشانی بودهاند اما واقعیت غیر از این است. در نهضت ملی نه دکتر مصدق به عنوان چهرهای لائیک شناخته میشد و نه آیتالله کاشانی بنیادگرا بود. جریان بنیادگرایی در آن زمان چهرههای شاخصی چون نواب صفوی را در رأس خود داشت که همچون شیخ فضلالله نوری خواستار حکومتِ شریعت بود و روشنفکران لائیک هم دایره گستردهای را در بر میگرفت که بزرگترین رقیب و دشمن درون جبههای مصدق یعنی بقایی هم از اوتاد آنان بود. همین افراد به خصوص مظفر بقایی با وجود عدم اعتقاد راسخ به اسلامگرایی شکاف شخصی میان مصدق و کاشانی را به گونهای هدایت کردند که به شکافی عقیدتی میان اسلامگرایی و ملیگرایی بدل شد.
مظفر بقایی؛ فرزند شیخیه و فراماسونری
مظفر بقایی فرزند میرزا شهاب راوری بود زادهٔ کرمان. میرزا شهاب در شهرش کرمان به دو صفت معروف بود. اول تعلق به مذهب «شیخیه» و دوم تمایل به فرقه «فراماسونری». شیخیه مذهب پیروان شیخ احمد احسایی از روحانیون شیعه در قرن سیزدهم است که عقایدی را بر تشیع افزود. از جمله عقاید شیخ احمد احسایی (از مردم منطقه قطیف در پیرامون بحرین) این بود که «در دوران غیبت امام غایب کسی از میان برجستگان شیعی لازم است که میان امام و امت واسطه فیض و از سوی خدا میان مردم حجت باشد... شیخ و پس از او پیروانش این واسطه را شیعی کامل یا رکن رابع و ناطق واحد خواندند و شیخ خودش را رکن رابع شمرد» (یوسف فضایی: تحقیقی در تاریخ و عقاید شیخیگری، ۱۳۸۲، ص ۲۹) از جمله شاگردان شیخ، سید کاظم رشتی و از جمله متأثران از سید، باب و بعداً بها بودند که این سلسله را ادامه دادند و به بابیه و بهائیه رسیدند. شیخیه (که پدر مظفر بقایی از پیروان آن بود) در باب معاد هم نظری متفاوت از شیعه داشت: «شیخ (احمد احسایی) میگفت من معاد را جسم هور قلیایی میدانم. آن در همین بدن است مانند شیشه در سنگ. شیخ گفت جسم هور قلیایی به جز بدنِ عنصری است و از ضروریات اسلام است که در روز قیامت همین بدنِ عنصری بازگشت میکند؛ نه بدن هور قلیایی.» شیخ تکفیر شد اما نظریه فلسفی او به نظریهای سیاسی منتهی شد: «امام غایب در جسم و قالبِ هور قلیایی است و زندگی روحانی دارد... او در هنگام ظهورش در قالب خود ممکن است نباشد بلکه روح و جسم هور قلیایی او در قالب شخص دیگری ظاهر شود» (همان ص ۵۶).
شیخیه البته با بابیه تفاوتهایی دارد اما الهیات شیخیه در مذهب شیعه اثر کرد و فرقه بابیه پدید آمد. مظفر بقایی در چهارم تیرماه ۱۲۹۰ هجری شمسی در خانوادهای با چنین عقایدی به دنیا آمد (بقایی به روایت ساواک: ۱۳۸۲، ص هفت).
به دنیا آمدن بقایی در چنین خانوادهای هرگز سبب تکفیر یا ارتداد او نیست اما از آنجایی که یاران بقایی، مصدق را به سکولاریسم متهم میکنند و از آنجایی که بقایی بیش از شیعی یا شیخی بودن به سکولاریسم نزدیک بود میتوان با تبارشناسی او دریافت که سکولاریسمِ مصدق اگر تنها نوعی سکولاریسم سیاسی بود سکولاریسم بقایی ریشه مذهبی و فلسفی هم داشت و هرگز نمیتوان شعار «نصر من الله و فتح قریب» حزب زحمتکشان را باوری ایدئولوژیک دانست و نزدیکی بقایی را به آیتالله کاشانی از سر اسلامخواهی دانست. نفوذ عقاید شیخیه در خانواده بقایی از این جهت مهم است که فرزند مشهور این خانواده احتمالاً نمیتوانست به نهاد مرجعیت و روحانیت شیعه باوری فقهی داشته باشد. هرچند که نمیتوان اثر این عقاید را در اندیشه سیاسی مظفر بقایی کتمان کرد.
ارثیه دوم میرزا شهاب برای پسرش مظفر علایق ماسونی پدر بود. میرزا شهاب عضو انجمنهای مخفی وابسته به لژ بیداری ایران و رهبر مجمع احیای نفوس (هر دو از نهادهای فراماسونری در ایران) بود. (حسین آبادیان، زندگینامه سیاسی دکتر بقایی: ۱۳۷۷، ص ۴۴) در صدر مشروطه این یک رسم روشنفکری بود که بسیاری از رجال سیاسی حتی مذهبی و ملی به عضویت فراماسونری درآیند چنانکه در مقطعی سید جمالالدین اسدآبادی و بنا به برخی روایتها دکتر محمد مصدق چنین کردند ولی هیچ یک از حامیان بقایی به ارثیه ماسونی خانواده او اشاره نمیکنند.
پایهگذار شکاف ملیگرایی/ اسلامگرایی:
نقش مظفر بقایی
مظفر بقایی با چنین خانوادهای و سابقهای راهی اروپا شد و پس از تحصیل در فلسفه به ایران بازگشت و ابتدا به عضویت حزب دموکرات احمد قوام درآمد و چون ستاره بخت او را ناپایدار دید از این حزب جدا شد و با شروع نهضت ملی ایران به جبهه ملی پیوست و چندی در کنار دکتر محمد مصدق قرار گرفت.
بقایی در این مقطع حزب زحمتکشان ملت ایران را تأسیس میکند. نامی که یادآور احزاب چپگرا بود و در واقع این حزب با یاری خلیل ملکی روشنفکر مستقل چپ و از گروه معروف ۵۳ نفر زندانی سیاسی موسس حزب توده، تأسیس شد. خلیل ملکی از یاران تقی ارانی بود اما وقتی در غیاب و پس از مرگ ارانی حزب توده ایران تأسیس شد، ملکی از شدت شورویگرایی تودهایها تصمیم به انشعاب گرفت و پس از مدتی خود را در کنار راستگرای پیچیدهای چون مظفر بقایی دید. حزب جدید را زحمتکشان نامیدند که کنایهای به تودهایها بود. اما ماه عسل ملکی، بقایی دیری نپاید و بقایی، ملکی را از حزب بیرون کرد و خود رهبر بلامنازع حزب زحمتکشان بود.
بقایی به تدریج در نهضت ملی به یکی از چهرههای مطرح تبدیل شد. او در کنار مصدق، مکی و کاشانی از رجال جبهه ملی به شمار میرفت و متحد اصلی نیروهای ملی بود. با وجود این روابط مشکوک بقایی با قدرتهای خارجی از یکسو و نقش او در برخی ترورهای مشکوک مانند قتل افشار طوس نظامی وفادار به محمد مصدق به تیرگی مناسباتش با مصدق دامن زد و مصدق که به تدریج خوداتکا میشد از تحرکات بقایی غفلت کرد و بقایی به کاشانی نزدیک شد. مورخان معتقدند که بقایی در فاصله گرفتن کاشانی از مصدق نقش اساسی داشت و سرانجام در این کار موفق شد.
ادامه شکاف ملیگرایی/ اسلامگرایی:
نامهٔ حسن آیت
سید حسن آیت حتی قبل از آنکه عضو حزب زحمتکشان شود شیفتهٔ مظفر بقایی بود. خودش میگوید اولین نامه را برای بقایی در اسفند ماه ۱۳۳۱ پس از وقایع ۹ اسفندماه (تلاش مصدق برای خروج شاه از ایران که با مخالفت بقایی و کاشانی مواجه شد و ناکام ماند) نوشته است. پس از رفراندوم مصدق برای انحلال پارلمان هم آیت نامه دیگری برای بقایی مینویسد که همچون نامه اول از ارسال آن خودداری میکند هرچند که «پیشنویس آن نامه را هنوز (در ۳ آذر ۴۲) حفظ کرده بود». بقایی در این زمان دیگر چهرهای ملی و مصدقی به حساب نمیآمد و ضد نهضت ملی شناخته میشد و درست بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و کودتای زاهدی علیه مصدق، عضو تازه سید حسن آیت به زحمتکشان ملت ایران، این حزب غیرمذهبی میپیوندد. آیت در نامهٔ معروف خود به بقایی در سال ۱۳۴۲ از علاقه به بقایی و حزب و فعالیتهای خود میگوید و او را «رهبر ارجمند» مینامد و میکوشد چون شاگردی معتقد خط تضاد اسلامگرایی و ملیگرایی را تداوم ببخشد. از جمله به بقایی مینویسد: «طرفداران دکتر مصدق... تحت عنوان انجمن اسلامی و به رهبری مهندس بازرگان... تحت عنوان دین عدهای را دور خود جمع کرده بود... همین عده بودند که بعدها هسته اولیه جبهه جدید ملی را در دانشگاه تشکیل دادند.» (آبادیان، همان، ص ۴۵۱) در مقابل انجمن اسلامی، آیت کارش را چنین به بقایی گزارش میکند: «فعالیت خود را در کانون تشیع که مدتها پیش به منظور تقویت حزب (زحمتکشان) و مقابله با دار و دسته مهندس بازرگان تشکیل داده بودیم و تا حدودی هم در پیش بردن مقاصد خود موفق شده بودیم متمرکز کردیم» (همان، ص ۴۶۱).
محور انتقاد سید حسن آیت به مظفر بقایی در این نامهٔ تاریخی این است که چرا حزب زحمتکشان چهرهای مذهبی به خود نمیگیرد؟ آیت، بقایی را در حالی «مردی پاک، درست و شجاع» (ص ۵۴۲) میخواند که خود به برقراری «مجلس روزهخواری در منزل» بقایی اشاره میکند. (ص ۵۲۴) اما دربارهٔ نهضت آزادی مینویسد: «ایشان خود را پیرو مصدق کبیر قلمداد میکردند و روحانیت نظر خوبی نسبت به دکتر مصدق نداشت و هنوز هم عدهای مانند آقای فلسفی نه تنها ارادتی نسبت به این عده ندارند بلکه آنان را مضر و خطرناک میدانند. ولی در خصوص جنابعالی جریان کاملاً برعکس بود. زیرا جنابعالی نه تنها سابقه منفی که روحانیت از آن اطلاع داشته باشد (به جز مقالهای که آقای خلیل ملکی و یارانش در شاهد نوشته بودند) و نیز برقرار کردن مجلس روزهخواری در منزل که اولی به علت گذشت زمان و نیز جدا شدن آقای خلیل ملکی فراموش شده بود و از دومی هم به جز عدهای خواص کس دیگر اطلاع نداشت» (همان) و بدین ترتیب آیت پنهانکاری و نهانروشی را به بقایی توصیه میکند و با اشاره به اینکه «جمعیت نهضت آزادی با وجودی که گردانندگان آن در باطن اعتقادی به مذهب ندارند از این نیرو حداکثر استفاده را میبرند و مسجد هدایت (آیتالله طالقانی) را سنگر خود قرار دادهاند» به بقایی توصیه میکند: «در مرامنامه (حزب زحمتکشان) حتماً باید بعضی از اموری که جنبه مذهبی دارد و موجب جلب افراد مذهبی میشود گنجانده میشود و نیز به مذهب اسلام و اجرای قوانین مذهبی اشاره گردد تا ضمن اینکه عدهای بدین وسیله به ما میگروند در آینده هم از حربهٔ دین بر علیه ما استفادهای نتوانند بکنند. همین اصلاحات ارضی را مطابق قوانین اسلامی شدیدتر و بهتر از این میشود انجام داد که صدای کسی هم درنیاید و همین حال را دارد بسیاری از امور دیگر. ما باید از نیروی روحانیون حداکثر استفاده را بکنیم. بیشتر با آنها و مردم متدین مراوده داشته باشیم. یقیناً به موفقیت ما کمک شایانی خواهد کرد» (همان ص ۵۱۲). آیت سالها بعد در نوار معروف خود گفت: «طالقانی را خوب ساختند... او هم که مرد اگر بود خیلی اشکالاتی ممکن بود ایجاد کند.»
سید حسن آیت مرحوم بازرگان را «ملا مهندس» میخواند (ص ۵۲۳) و به بقایی یادآوری میکند که در «تمام نهضت آزادی شخصیتی که حتی قابل مقایسه با جنابعالی باشد وجود ندارد» و خطاب به رهبر خود توضیح میدهد که: «جنابعالی بهتر از من میدانید که برای چاپ همین نشریه دفاع از آیتالله خمینی چقدر زحمت کشیده شد» (ص ۵۳۶).
آیت از اینکه «هدف حزب زحمتکشان ملت ایران در دست گرفتن رسمی حکومت است» ابراز خرسندی میکند اما به بقایی میگوید: «وضع حزب خودمان را با نهضت آزادی مقایسه کردم. نتیجه گرفتم که آنان با امکانات کمتر نتایج بیشتری گرفتهاند و اکنون از ما قویترند و در حالی که ۹ نفر به اصطلاح از رهبران آنان را دستگیر کردهاند میبینیم که در فعالیت آنان فتوری رخ نداده است» (ص ۵۴۱).
آیت با اذعان به نقش بقایی در سقوط مصدق از اینکه نتوانستهاند به کام دل برسند گله میکند: «حزب زحمتکشان … با آقای دکتر مصدق آن مبارزات سهمگین و شکننده را انجام داد ولی چون فکر بعد از آن مبارزه و نتیجهاش را نکرده بود نتیجه آن شد که مصدقالسلطنه شکست خورد ولی ما هم نه تنها پیروزی به دست نیاوردیم بلکه مدافع اولیه خود را نیز از دست دادیم.» (ص۵۴۲) بدین ترتیب سید حسن آیت به مظفر بقایی پیشنهاد میکند حتی به صورت پراگماتیستی هم که شده به مذهب روی خوش نشان دهد تا به قدرت برسد: «این خیلی مضحک است که حزب ما مثلاً مرجعیت آیتالله خمینی را اعلام کند ولی بعضی اوقات تظاهر به اعمالی شود که آشکارا با مذهب مغایرت داشته باشد البته هر کس در زندگی خصوصی خود آزاد است که هرگونه میخواهد رفتار کند و چه از نظر شرعی و چه از نظر اخلاقی تجسس و دخالت در زندگی خصوصی افراد کاری مذموم و ناپسندیده است ولی تظاهر به بعضی اعمال که با ظواهر مذهب و شعایر مورد قبول اکثریت مردم مغایرت داشته باشد به ویژه از طرف عدهای که سمت رهبری دارند (اشاره به بقایی) مذموم نیز و ناپسندیدهتر است. امیدوارم که به خصوص این پیشنهاد مجمل و سربسته حمل به عدم نزاکت و تجاوز از حد نشود» (ص ۵۶۱).
بدین معنا سید حسن آیت که مهندس بازرگان را «ملا» میخواند به مظفر بقایی شیخیزاده به صورت مجمل و سربسته پیشنهاد میکند به ضدیت با دین تظاهر نکند و «در تکمیل این پیشنهاد باید کوشش شود از پذیرفتن افرادی که معروف به سوءشهرت و فساد اخلاق هستند» خودداری شود.
سید حسن آیت و سلطنت پهلوی:
نفوذ در ارتش
آیت در همان نامه پیشنهاد کرده بود که حزب زحمتکشان یک شاخه مذهبی تأسیس کند: «در تعقیب پیشنهادهای قبلی در خصوص ایجاد یک جمعیت مذهبی در کنار حزب مجدداً پیشنهاد مزبور را تکرار مینمایم و اصولاً میتوانیم هیاتهای متعدد مذهبی و غیره تشکیل دهیم و از آن طریق به مبارزات خود ادامه دهیم.» در پاسخ بقایی به این نامه آیت او به اجمال نوشت: «از جزوهای که نوشتهاید متشکرم… قسمتی از مطالب جزوه با توجه به زاویه دید شما صحیح است. قسمتی دیگر محل تأمل و بحث میباشد ولی در هر حال از تذکرات خالصانه شما ممنونم… در اجرای پیشنهاد شماره ۸ خود (تشکیل کنفرانسی از کلیه اعضای کمیته مرکزی و کمیته شهرستان تهران و مسوولین شهرستانها و دوستان با تجربه و مورد اعتماد ولو اینکه عضو حزب نباشند که منظور مطالعه و مداقه کامل در وضع کشور و بررسی مقتضیات داخلی و بینالمللی تشکیل شود و سپس یک برنامه و نقش کامل تهیه و به مورد اجرا گذاشته شود) اقلاً ده نفر را از اعضای تهران که صلاحیت استشاره داشته باشند معرفی بفرمایید.»
از پاسخ متقابل آیت به بقایی اطلاعی نداریم و برخلاف ادعای حامیان آیت که میگویند او بعد از این نامه از حزب زحمتکشان خارج شده میدانیم که آیت بعداً به اجبار و به صورت موقت از حزب اخراج شد و سعی کرد همان اهداف و برنامههایی که به بقایی پیشنهاد کرده بود را به صورت مستقل انجام دهد و یک حزب زحمتکشان «اسلامی» ایجاد کند.
بقایی دربارهٔ آیت میگوید: «دکتر آیت جوانی بود اهل نجفآباد اصفهان و موقعی که دانشآموز بود جزء تشکیلات ما در اصفهان شده بود. بعداً هم که آمده بود تهران برای ادامه تحصیل عضو حزب بود. یک جوانی بود خیلی زحمتکش امکانات مالیاش هم خیلی محدود بود و خیلی با ایمان و در حزب هم خیلی فعال. بعد از قضایای ۱۳۴۰ او معتقد به مبارزه مسلحانه شد و چون گوینده دو تا از حوزهها(ی حزبی) هم بود در حوزه(ی حزبی) این موضوع را تبلیغ میکرد… او مرتب راجع به این موضوع تبلیغ میکرد و در صورتی که ما شعار مبارزهمان در چارچوب قانون بود… یک بار به او تذکر داده شده بود که تبلیغ نکند اعتنا نمیکرد و سفت معتقد بود… این ممکن بود برای حزب یک نقطه ضعف باشد برای اینکه دستگاه (پهلوی) همیشه درصدد بود که یک بهانهای پیدا کند حزب ما را منحل کنند ما هم نمیگذاشتیم این بهانه را پیدا کند… مطابق مقررات حزب، آیت محکوم شد به اخراج موقت از حزب در موارد مشابه این پیشبینی شده در صورتی که (عضوی) در آن مدتی که این شخص اخراج شد تغییر عقیده داد دوباره میتواند برگردد. اگر (تغییر عقیده) نداد آن وقت اخراج دائم میشود. دکتر آیت محکوم شد به اخراج موقت یک ساله از حزب تا وقتی که تغییر عقیده بدهد. تغییر عقیده هم نداد خوب دیگر به حزب هم نمیآمد، راجع به او هم تصمیمی گرفته شده بود تا حدود سال ۵۰ تقریباً» (خاطرات بقایی به کوشش حبیب لاجوردی، ص ۴۴۷).
در این فاصله و در شرایطی که هنوز حکم اخراج آیت از حزب زحمتکشان نهایی نشده بود او جمع تازهای را گرد خود فراهم آورده بود. فرزندان آیتالله کاشانی، دکتر محمود کاشانی و دکتر سید باقر کاشانی از جمله یاران و نزدیکان سید حسن آیت بودند. آیت در جریان مبارزات روحانیون با قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی به اتفاق سید محمود کاشانی به نزد مظفر بقایی رفته بودند و خواستار همکاری با روحانیون شده بودند که به تعبیر آیت، بقایی آب پاک را روی دست آنها ریخت و از این کار خودداری کرد و سید باقر کاشانی نیز در اردیبهشت ماه ۱۳۴۱ در نامهای به فرزندخوانده بقایی (منصور رفیعزاده که بعداً از او خواهیم گفت) نوشته بود: «آن مرحوم (آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی) همواره از پشتیبانی و تأیید بیدریغ آقای دکتر مظفر بقایی فروگذار نمیفرمودند و تا واپسین دم حیات به طرفداران و شاگردان فداکار خود توصیه میکردند که دکتر مظفر بقایی را تا سر حد جان حمایت کنند و ایشان را تنها امید ملت ایران میدانستند.» (آبادیان، ص ۴۳۳).
سالها بعد سید احمد کاشانی فرزند دیگر آیتالله کاشانی حلقه پیرامون حسن آیت را این گونه معرفی میکند: «ما به همراه عدهای از افسران ارتش از دوستان شهید آیت و شهید نامجو و جناب سرهنگ کتیبه به مناسبتهای گوناگون با هم دیدار داشتیم و گفتوگو میکردیم… سرهنگ فروزان فرمانده وقت ژاندارمری جمهوری اسلامی که از افسران متدین و تحصیلکرده ارتش بودند به همراه دوستانشان از جمله سرهنگ کتیبه، سرهنگ رحیمی و سرهنگ آگاه از وضع ارتش اطلاع داشتند» (ویژهنامه روزنامه ایران، رمز عبور ۲، خرداد ۱۳۸۹، ص ۱۵۰).
دکتر منوچهر محمدی از دیگر نزدیکان آیت و مدیر وزارت خارجه در دوره محمود احمدینژاد هم فعالیتهای سید حسن آیت در دوره اخراج موقت از حزب زحمتکشان را این گونه توضیح میدهد: «نحوه آشنایی من با شهید حسن آیت به سالهای ۹-۱۳۳۸ برمیگردد، زمانی که هم ایشان و هم من عضو دانشجویی حزب زحمتکشان بودیم و شهید آیت جهتدهی حزب زحمتکشان را به سمت اسلامی شدن برعهده داشت… تا سال ۱۳۴۰ هم شهید آیت و هم دیگران کار زیادی انجام دادند تا اینکه امام آمد… در نتیجه تمام افرادی که در تشکیلات حضور داشتند از مجموعه جدا شدند… به طور مثال آقای محمود کاشانی و دیگران بودند… شهید آیت در بیرون از حزب زحمتکشان فعالیت بسیار قویتر داشت به طوری که حزب او را اخراج کرد چرا که میخواست هیچ رابطهای با وی نداشته باشد تا مشکلی برای آنها پیش نیاید. این وضعیت تا نزدیک سالهای ۴۴ و ۴۵ ادامه داشت و در آن زمان هم من و هم آیت دانشجو بودیم و جلسات تفسیر و قرائت قرآن داشتیم. معمولاً در خانههای ما این جلسات برگزار میشد در عین حال این جلسات، جلسات سیاسی هم بود. در آن زمان سازمان مجاهدین خلق شکل گرفت و تعداد قابل توجهی از اعضای گروه مانند حمید بهرامی، محمدی گرگانی و حسین احمدی به سازمان مجاهدین خلق ملحق شدند ولی تعدادی از افراد مانند آیت و خود من و محمود کاشانی این مسأله را نپذیرفتیم.» (ویژهنامه روزنامه ایران، رمز عبور ۲، خرداد ۱۳۸۹، ص ۱۲۸)
در چنین وضعیتی بقایی تصمیم به اخراج کامل آیت میگیرد: «رفقایمان در نظر گرفتند که اگر این کارهایی که دارد میکند برملاء بشود یعنی تحت تعقیب قرار بگیرد و معلوم بشود که این عضو حزب ما بود، این برای حزب ممکن است یک گزکی به دست دستگاه بدهد، این است که پیشنهاد کردند که همان ماده اخراج درباره او اجرا شود. میگویم حدود سال شاید ۱۳۵۲ آن حدود که رسماً اخراج شد از حزب» (خاطرات بقایی به کوشش حبیب لاجوردی ص ۴۴۹).
کسی نمیداند که در فاصله دوره اخراج موقت و اخراج کامل سید حسن آیت از حزب زحمتکشان او با کدام اعضای حزب زحمتکشان به قول مظفر بقایی «تماس دوستی نه تماس حزبی» داشته است اما آنچه مسلم است جدایی آیت از حزب زحمتکشان یک جدایی تاکتیکی و روشی بوده است نه ایدئولوژیک و بینشی. سید حسن آیت معتقد به مبارزه مسلحانه با رژیم پهلوی بود اما مقصود او از مبارزه مسلحانه نه انقلاب چریکی که احتمالاً کودتای نظامی علیه رژیم پهلوی بود. به همین علت سید حسن آیت با نظامیان مذهبی ارتش ارتباط برقرار کرد و این ارتباط را تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داد.
مهرانه معلم در وصف همسرش سید حسن آیت میگوید: «همیشه تشکیلاتی فکر میکرد و به تشکیلات و همچنین به تشکیلات نظامی معتقد بود (که) حتماً باید در ارتش نیرو داشته باشد به همین دلیل هم دنبال ارتشیها بود. یعنی برخلاف بعضی گروهها که ارتش نزدشان مطرود بود و میگفتند ارتش، ارتش شاه است، ارتش شاه نمیتواند عناصر داشته باشد که به درد ما بخورد ولی آیت این اعتقاد را نداشت بچههایی که میآمدند زمان انقلاب همه از آقایانی بود که در ارتش شاه بودند… اعضای این گروه خودشان یک چیزهای مدونی داشتند و اینها یک چیزهایی مینوشتند ولی خودشان چون خیلی ملاحظه امنیتی میکردند که نکند اینها جایی بیفتند مثلاً سعی میکردند هر سطری از هر اصلی که برای خودشان گذاشته بودند این را متفرق در جاهای مختلف یادداشت کنند.»
خانم معلم افرادی مانند نامجو، کلاهدوز، اقاربپرست، رحیمی و کتیبه را عضو این گروه سیاسی- نظامی به رهبری آیت معرفی میکند و «جدیدترهایی هم که سال ۵۱ بیشتر در جلسات ایشان (آیت) میآمدند». مهرانه معلم از عمق نگاه امنیتی آیت خبر میدهد: «به آنها اسم مستعار داده بود به کلاهدوز میگفت آقای کنعانی؛ آقای نامجو را هم گفت محمودی». (ایران، ویژهنامه نوروز ۱۳۹۰، ص ۲۲۷). آیت هر دو هفته یک بار این جلسه نظامی به خصوص با نامجو و کلاهدوز را برگزار میکرد. این حلقه نظامی پس از انقلاب هم وفاداری خود را به سید حسن آیت حفظ کرد.
سید حسن آیت و جمهوری اسلامی:
احیای شکاف مشروطهخواهی، مشروعهخواهی
انقلاب اسلامی پیروز شد بدون آنکه حلقه نظامی آیت بتواند برای انقلاب کاری انجام دهد. ارتش شاه به جز ژنرالهای وفادار به سلطنت تحت نفوذ چند نیروی سیاسی موثر بود. حزب توده که در نهضت ملی، سازمان نظامی قدرتمندی را ساخته بود و با فروپاشی این سازمان و اعدام خسرو روزبه نفوذش از دست رفت و انجمن حجتیه و جریان حسن آیت که تا انقلاب اسلامی نفوذش دست نخورده ماند اما اثری از آن در انقلاب دیده نشد. تضاد این سه نیروی سلطنتطلب، حزب توده و انجمن حجتیه اما همواره در نهاد ارتش باقی ماند.
آیت نیز پس از انقلاب به فعالیت سیاسی روی آورد. او نجفآبادی بود و از گذشته با محمد منتظری و آیتالله منتظری رابطهای صمیمی داشت. «شهید آیت از دوران مبارزه با نظام استکباری با حجتالاسلام شیخ محمد منتظری ارتباط نزدیک و دائمی داشت» (یادنامهٔ مجلس شورای اسلامی، ص ۱۰). بخشی از این علاقه به همشهری بودن آیت و خانواده منتظری بازمیگشت. گفته میشود سید محمدرضا آیت پدر سید حسن آیت هم درسهای حوزوی خوانده بود. با تأسیس حزب جمهوری اسلامی، سید حسن آیت به عضویت در شورای مرکزی این حزب دعوت شد و دبیر سیاسی حزب شد. اما از همان آغاز تفاوت دیدگاههای او با اکثریت حزب روشن بود. تکلیف آیت با همکلاس سابقش ابوالحسن بنیصدر روشن بود. گفتهاند که آیت از اینکه بنیصدر به جای او برای تحصیل به فرانسه بورسیه شد ناراحت بود اما آیت دلیل مهمتری برای مخالفت با بنیصدر داشت: او مصدقی و عضو جبهه ملی بود. از بازرگان هم که روشن بود بدش میآید اما همسرش میگوید: «حتی با اعضای شورای انقلاب هم که آن موقع انتخاب شده بود زیاد موافق نبود. به خصوص از استاد مطهری انتقاد میکرد که فقدان سابقه سیاسی و مبارزه این افراد را به عنوان عضو شورای انقلاب به امام پیشنهاد کرده است.»
سید حسن آیت با حمایت حزب جمهوری اسلامی به عضویت مجلس خبرگان قانون اساسی درآمد. اولین کار او در این مقام جا انداختن نظریه ولایت فقیه در قانون اساسی بود. اکنون زمان آن بود که آن شکاف تاریخی مشروطهخواهی، مشروعهخواهی احیا شود.
در بیستم دی ماه ۱۳۵۸، ۷۰ تا ۱۰۰ تن سرگروههای حزب زحمتکشان در دفتر آب سردار این حزب جمع شدند و مظفر بقایی در این جلسه ۳/۵ ساعت حرف زد. این سخنرانی که به وصیتنامه سیاسی بقایی مشهور شد به این سبب شکل گرفت که جناح مذهبی حزب تحت تأثیر انقلاب اسلامی در حال قبضه امور حزب بود و جناح لائیک حزب زحمتکشان در حال از دست دادن قدرت بود. اولین گروه سیاسی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تأسیس جمهوری اسلامی سخن از ضرورت ولایت فقیه بر زبان راند همین حزب زحمتکشان بود. منوچهر نیرومند یکی از اعضای حزب که از دوستان سید حسن آیت و دوستداران مظفر بقایی است داستان را چنین تعریف میکند: «آنچه موجب شد برخی افراد به این تصور دامن بزنند که دکتر بقایی عامل گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی جمهوری اسلامی بود پیشنویسی بود که از طرف حزب زحمتکشان به مجلس خبرگان قانون اساسی پیشنهاد شد». در این پیشنویس قید شده بود که علما نباید مانند مشروطه سرشان کلاه برود و قدرت را به روشنفکران واگذار کنند بلکه باید فقها بر دیگران ولایت داشته باشند و در واقع حزب زحمتکشان احیاگر شکاف مشروطه و مشروعه شد. منوچهر نیرومند مدعی است که: «در تدوین آن پیشنویس دکتر بقایی هیچ نقشی نداشت. بعد از پیروزی انقلاب در حزب زحمتکشان انشعاب مهمی رخ داد یعنی بخش اعظم اعضای حزب طرفدار جمهوری اسلامی و رهبری امام بودند…عده کمی بودند که به دکتر بقایی همچنان پایبند ماندند… در روزهایی که همه احزاب پیشنهادات خود را به خبرگان قانون اساسی ارائه میکردند در دفتر حزب در خیابان آب سردار حدود ۱۵-۱۰ نفر از نمایندگان حوزههای حزبی تهران و اصفهان جمع شدند تا پیشنویس قانون اساسی را تدوین کنند، فکر میکنم در یکی از آن جلسات دکتر بقایی هم شرکت کرد و پیشنهادی داده شد که در آن ولایت فقیه هم ذکر شده بود و آن را برای مجلس خبرگان و علمای قم هم فرستادند. وقتی این پیشنهاد تدوین و آماده ارسال شد دکتر بقایی در کرمان بود، آقای پارسی متنی را پیش دکتر بقایی برد او هم جداً رد کرد و گفت نه این مجلس به حرف شما گوش میدهد و نه من میخواهم در این مسأله دخالت کنم» (ویژهنامه روزنامه جوان، خرداد ۹۰، ص ۲۰۸). کارگردانان این جلسه حزب زحمتکشان همان افرادی بودند که روز جمعه ۴ اردیبهشت ماه ۱۳۶۰ به دیدار هاشمی رفسنجانی رفتند: «ساعت هشت صبح آقایان دکتر وحید، الشریف و مهندس حاتمی [از اعضای حزب زحمتکشان] به منزل آمدند و از هر دری سخنی داشتند، از اشتباه در عدم تجویز ریاستجمهوری برای روحانیت گفتند که منجر به ریاستجمهوری بنیصدر گردید و فتوکپی نامهای را ارائه دادند که قبل از انتخابات ریاستجمهوری به امام نوشته بودند و در مورد منع انتخاب روحانیت اعلام خطر کرده بودند اسم من و… آقای ربانی شیرازی را برای ریاستجمهوری برده بودند.» هاشمی هم اظهارنظر کرده بود: «نامه جالبی است». این نامه نشان میدهد که حزب زحمتکشان از قبل نه تنها به ولایت فقیه بلکه به ریاستجمهوری روحانیت فکر کرده بود. نظری که بقایی مخالف آن بود اما رهبر معنوی تازه حزب زحمتکشان نظر دیگری داشت.
متعاقب این جلسه بقایی در ۲۰ دی ماه ۱۳۵۸ اعلام بازنشستگی سیاسی کرد به گونهای که «عدهای (از حزبیها) اشک در چشمانشان جمع شده بود» (همان) اما سید حسن آیت ثابت کرد که بقایی اشتباه میکند و این مجلس به حرف آیت گوش میدهد و با دفاع جدی از نظریه ولایت فقیه در مجلس خبرگان قانون اساسی آن را به کرسی مینشاند. آیت این قدرت را در خود میدید چنانکه پس از سخنرانی ظاهراً وداع بقایی «پیغام داد که این هم یکی از اشتباهات سیاسی دکتر بقایی بود» (همان).
سید حسن آیت تلاش کرد که در مجلس خبرگان قانون اساسی پیشنویس دولت موقت که در آن از ولایت فقیه خبری نبود کنار گذارده شود و مجلسی که نام اصلیاش «مجلس بررسی نهایی قانون اساسی» بود خود قانون اساسی تازهای را تدوین کند. از همین رو دوستان آیت او را پایهگذار اصل ولایت فقیه در قانون اساسی میدانند. منوچهر محمدی عضو سابق حزب زحمتکشان میگوید: «آیت اصل ولایت فقیه را جا انداخت (ویژهنامه ایران رمز عبور۲، خرداد ۸۹، ص ۱۲۸) این نظری است که مخالفان آیت مانند مهندس عزتالله سحابی هم به آن معتقدند و حتی باور دارند که با توجه به مناسبات سید حسن آیت با آیتالله منتظری، طرح مسألهٔ ولایت فقیه از جانب آیتالله منتظری تحت تأثیر آیت بوده است چرا که حتماً آیت میدانسته که حرفهای او از طریق مرجعی مبارز مانند آیتالله منتظری اثر بیشتری خواهد داشت. اما آیتالله منتظری در خاطراتش این فرضیه را رد کرده است. در هر صورت مذاکرات مجلس خبرگان نشانگر نقش برجسته سید حسن آیت در دفاع از اصل ولایت فقیه در قانون اساسی است. به گونهای که دکتر بهشتی هم میگوید: «پیشنهاددهنده (اصل ۱۱۰ درباره ولایت فقیه) همین آقای آیت و این دوستان پیشنهادکننده بودند خود آقای منتظری و ... اینها پیشنهادکننده بودند» (محمدجواد مظفر، اولین رئیسجمهور، ص ۱۵۶).
در جلسهٔ هشتم مجلس خبرگان قانون اساسی پس از بحث و بررسی درباره پیشنویس این قانون اساسی دو جریان شکل گرفت. در جریان اول افرادی قرار داشتند همچون آیتالله ناصر مکارم شیرازی که معتقد بودند «فلسفه پیشنویس قانون همین بوده که یک چیزی برای بررسی باشد والا چیزی نمینوشتند و به ما میگفتند بیابید اینجا یک چیزی تهیه کنید» و سخنگوی جریان دوم سید حسن آیت بود که گفت: «بنده پیشنهاد میکنم آن متنی که بتواند دارای ده امضا از نمایندگان باشد مطرح بشود و یکی از آن متنها انتخاب شود. یک متن آقای منتظری دارند… اینجا مطرح شوند و روی آنها رأی بگیریم و یکی را انتخاب کنیم». این پیشنهاد آیت با حمایت آیتالله منتظری روبهرو میشود. دکتر باهنر در توضیح متن میگوید: «متنی بود که روحانیون تهران تهیه کرده بودند و همچنین متن آقای منتظری و متنهای دیگر که چون حقوق ملت را مقید نکرده بودند ما به این متن که بیست و چهار ماده بود قوه مقننه و شورای نگهبان و شورای رهبری و شورای اسلامی و ولایت فقیه را امضا کردیم» (صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسی نهایی قانون اساسی جلد اول ص ۱۷۹) این جلسه در ۳۱ مرداد ۱۳۵۸ برگزار شده بود در همان ایامی که نقد مشهور آیتالله منتظری بر فقدان ولایت فقیه و شورای نگهبان در پیشنویسی قانون اساسی در مطبوعات چاپ شده بود.
در اول تیرماه ۱۳۵۸ جزوهای به نام دو پیام شامل نظرات آیتالله منتظری درباره قانون اساسی منتشر شد. در این جزوه بر ضرورت اصل ولایت فقیه برای شرعیت قانون اساسی تأکید شده بود و بدون ولایت فقیه، حکومت، غیراسلامی اعلام شده بود. (خاطرات آیتالله منتظری ج ۲ ص ۸۸۷) آیتالله منتظری خود نیز در خاطراتش تأکید کرده است که «من و مرحوم آقای بهشتی و آقای ربانی شیرازی و بعضی افراد دیگر از جمله آقای دکتر سید حسن آیت روی این قضیه اصرار داشتیم. البته بعضیها هم مثل آقای طالقانی و آقای بنیصدر با آن مخالف بودند» (همان، ج ۱، ص ۴۵۶).
علاقهٔ سید حسن آیت به آیتالله منتظری البته بیسابقه نبود. هادی جعفری از اعضای حزب زحمتکشان ایران که حتی در دوره اخراج آیت از حزب با او مرادوده داشته میگوید: «او با همه مبارزین خوشنام و مسلح، آشنایی و همکاری نزدیک داشت و خاطرم هست سه روز بعد از انقلاب بود… گفت اگر میخواهم شیخ محمد (منتظری) را ببینی اینجاست… همگی همراهش رفتیم و به ساختمانی رسیدیم که چند اتاق بزرگ با درهای تو در تو داشت و صدای شیخ محمد منتظری میآمد که داشت برای عدهای از جوانها سخنرانی میکرد… بعد از سخنرانی محمد منتظری همراه دکتر آیت رفتیم طبقه دو ساختمانی در چهارراه قصر و آیت رفت پشت تریبون. هفت هشت نفری آنجا بود ولی کمکم حدود ۱۰۰ نفر وارد این سالن شدند، دوست من به من گفت متوجه شدی؟ کوچکترینشان سرگرد بود… پرسوجو که کردیم دیدیم سرهنگ نامجوست. آیت واقعاً تشکیلات حسابشدهای را در ارتش راه انداخته بود» (ویژهنامه روزنامه جوان، خرداد ۱۳۹۰، ص ۲۱۲).
آیت حتی در «نوار آیت» همزمان با آرزو برای عزل بنیصدر از اهمیت آیتالله منتظری گفته بود جایی که مخاطب از او پرسیده بود: «آمد و خدای نکرده امام هر لحظه فوت کرد.» چنین پاسخ داد: «باید آیتالله منتظری را به جایش گذاشت.» مخاطب میگوید: «آیتالله منتظری را ما الان داریم به حد زیاد تلاش میکنیم. دانشگاه که وسیع دارد تلاش میکند. ما هم این تلاش را میکنیم ولی مسأله این است که آیتالله منتظری تا بیاید جا بیافتد به عنوان رهبری…» و آیت جواب میدهد: «خوب ما باید تا آن موقع آن قدر قدرت داشته باشیم که اگر یک وقت خواستند با فوت امام درباره آقای منتظری با توطئه، مسیر را منحرف کنند ما این قدرت را داشته باشیم که جلویش را بگیریم… چون اگر امام در آن مرحله رفت و ما این قدرت را نداشته باشیم خیلی ساده داد و قال و آشوب و شلوغ همه چیز را یک وقت در هم بپاشد و ما اگر قدرت را داشته باشیم در تمام ارگانها حالا چه در مجلس و چه در دولت و چه در ارتش و چه در سپاه… باید قوی باشیم… ما باید خودمان را برای روزی آماده کنیم که این (بنیصدر) ممکن است استعفا کند گرچه بعید میدانم ولی به هر حال ناچار میشوند بگذارندش کنار… این خیلی بعیده اگر تا چهار سال دوام کند.»
سید حسن آیت و ریاستجمهوری:
بازگشت به اختلاف اسلامگرایی- ملیگرایی
سید حسن آیت در نوار مشهور آیت (کاستی که فاش شد و دربرگیرنده برنامههای آیت برای عزل بنیصدر بود) میگوید: «اگر آن پیشنویس را که آنها (سحابی و …) درست کرده بود اگر آن تصویب شده بود اصلاً انقلاب از بین رفته بود. الان بنیصدر رئیسجمهور بود و رئیسجمهور همه کاره. هم میتوانست مجلس را منحل کند، هم دادگستری و قضاتش را این منصوب میکرد و هم ارتش را زیر فرماندهی داشت. همه چیز زیر نظرش بود، ما توی این قانون آمدیم فرمانده کل قوا را دادیم به رهبر… اختیارات کامل را هم که دادیم به مجلس. رئیسجمهور فقط میتواند مدال بدهد و مدال بگیرد و سفرا را به حضور بپذیرد. والسلام هیچ اختیاری ندارد. بنیصدر تلاش میکند ولی چیزی ندارد…هیچ کاری نمیتواند بکند با این قانون اساسی با این شورای انقلاب با این امام مقابلش نگه داشتیم.»
سید حسن آیت به موازات خط تضاد مشروطهخواهی و مشروعهخواهی خط تضاد ملیگرایی و اسلامگرایی را هم پیش میبرد چرا که میدانست بنیصدر، مصدقی است و منتظری سابقه دوستی با آیتالله کاشانی دارد: «الان برنامه آنان باید روی منتظری باشد عکس را ببرند دو حرفش را بزنند توی سخنرانی نامی ازش ببرند تمام اینها باید صحبتی از منتظری باشد. منتظری روز به روز بزرگتر میشود که اگر اتفاقی برای امام پیش آمد ما خیلی کار نداشته باشیم.»
سید حسن آیت از روابط آیتالله منتظری و آیتالله کاشانی خبر داشت: «من با مرحوم آیتالله کاشانی رفیق بودم ایشان به من علاقه داشت» (خاطراتش، آیتالله منتظری ص ۱۵۰). حتی از سوی کاشانی پیشنهاد شده بود که آیتالله منتظری برای یکی از ادوار مجلس شورای ملی از نجفآباد نامزد انتخابات شود که استاد آیتالله منتظری یعنی آیتالله بروجردی مانع از این کار شد و گفت: «نه شما حیف است در این مسائل وارد شوید» و آیت نمیدانست که به همین علت میان آیتالله منتظری و امیال سیاسی او در نهایت امکان جمع وجود نداشت: «آیتالله منتظری از یک دیدار با آیتالله کاشانی میگوید: همان موقع که پهلوی ایشان نشسته بودم دیدم دکتر مظفر بقایی هم آمد و آن طرف آقای کاشانی نشست. من این طرف ایشان نشسته بودم آقای دکتر بقایی هم آن طرف ایشان، بعد یک دفعه دیدم عکاسها آمدند عکس و فیلم بگیرند من پیش خودم گفتم اگر این عکس را بگیرند لابد فردا در همه روزنامهها منعکس میشود و در بیت آیتالله بروجردی مسأله درست میشود که تو اینجا پیش آقای بروجردی هستی آنجا هم هستی! تا دیدم دارند مقدمات فیلم و عکس را فراهم میکنند گفتم آقا من باید بروم» (خاطرات ص ۱۵۱). شاید همین احتیاطهای آیتالله منتظری بود که به تغییر در دیدگاههایش درباره ولایتفقیه منتهی شد و اگر آیت امروز زنده بود با آیتالله منتظری رابطهای نداشت.
اما از نظر آیت این شکاف، اصلی بود. برخلاف باور مرسوم به نظر میرسد آیت میانه خوبی با شهید دکتر بهشتی نداشت. این خطی است که دکتر بقایی ترسیم میکند: «(سید حسن آیت) خیلی زحمت کشیده بود و کتاب خوانده بود، مطلع بود، شجاع بود به این جهت هم در حزب جمهوری اسلامی تقریباً رقیب بهشتی شده بود و معلوم شد که این (آیت) اگر دور دستش بیاید دور از دست همه میگیرد.» (خاطرات بقایی ص ۴۴۹) منوچهر نیرومند آن همحزبی سابق آیت در زحمتکشان هم معتقد است: «اگر در فضای مبارزه آیت با بنیصدر بوده باشید به خاطر دارید که این مبارزه اساساً مبارزه آیت و بنیصدر تلقی میشد تا مبارزه مرحوم بهشتی با بنیصدر» (ویژهنامه روزنامه جوان، خرداد ۹۰ ص ۲۰۸)
سید حسن آیت میدانست که دکتر بهشتی سابقه مبارزه و هواداری از دکتر مصدق در دوران نهضت ملی دارد. بهشتی در ۲۱ فروردین ۱۳۵۹ دربارۀ مصدق و کاشانی گفته بود: «در سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۲ مردم ما به دو نوع رهبری دینی و سیاسی ایمان و اعتقاد داشتند اگر بخواهیم حق مطلب را بگوییم و هیچ حقی را زیر پا نگذاریم باید بگوییم که در آن موقع ملت ما هم با اعتقاد و اعتماد به رهبری روحانیت مبارز که در آن زمان چهره برجسته پیشگاهش مرحوم آیتالله کاشانی بود وارد معرکه شدند و هم با اعتقاد و اعتمادی که به یک چهره سیاسی پر سابقه یعنی مرحوم دکتر مصدق داشتند، واقعیت این است که آن موقع رهبری میان این دو مشترک بود.» بهشتی حتی انگیزه تأسیس حزب جمهوری اسلامی را این گونه توضیح میدهد که «مرحوم دکتر مصدق از همکاری یک مجموعه متشکل سازمان یافته خطدار محروم بود».
آیت از دکتر بهشتی و سران حزب جمهوری اسلامی به علت عدم حمایت از نامزدی خود در انتخابات ریاست جمهوری دورهٔ اول گلهمند بود. آنان با وجود انصراف اجباری جلالالدین فارسی و با وجود باقی ماندن آیت در فهرست نامزدهای دوره اول ریاستجمهوری از عضو رسمی حزب خود حمایت نکردند و آرا را به سوی حسن حبیبی عضو سابق نهضت آزادی هدایت کرده بودند.
در جریان نوار سید حسن آیت علیه بنیصدر هم سران روحانی حزب جمهوری اسلامی از آیت دفاع نکردند و بهشتی بارها گفته بود آیت باید پاسخگوی سخنان خود باشد. دکتر بهشتی در کنفرانسی گفته بود: «از برادرمان آقای آیت در نوع برخوردشان با مسائل و با اشخاص و با جریانها انتقاد شده و این که کیفیت برخورد ایشان همیشه برای این تشکیلات مسألهآفرینی میکند و باید مراقبت کنند گفته شده است» (حزب جمهوری اسلامی: ۱۳۹۰، ص ۲۰۵).
سید حسن آیت در عین حال از برکشیدهٔ دکتر بهشتی در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی یعنی میرحسین موسوی هم ناراضی بود. موسوی سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی بود و در شورای سیاسی حزب مسوولیت داشت. موسوی در گذشته با نیروهای ملی- مذهبی به خصوص حبیبالله پیمان رابطهای نزدیک داشت و از چاپ مقاله علیه مصدق در روزنامه حزب جمهوری اسلامی خودداری میکرد و هنگامی که ناگزیر به چاپ مقالهٔ آیت علیه مصدق و در تجلیل از کاشانی و تلاش برای خروج واقعه ۲۸ مرداد از عنوان کودتا شد در صدر مقالهٔ آیت نوشت این گفتار بیانگر نظرات تحریریه و شورای نویسندگان روزنامه جمهوری اسلامی نیست. این در حالی بود که به گفته دکتر بهشتی «با آقای خامنهای و آقای موسویخوئینیها و آقای دکتر پیمان بیش از همه روی تهیه مرامنامه و اساسنامه و تشکیلات و نقطه نظرات (حزب جمهوری اسلامی) کار کردهایم» (همان، ص ۳۱۵). سید حسن آیت با وزارت خارجه موسوی هم مخالف بود و او را مصدقی میدانست و این اختلاف درون حزبی به مذاق رهبران حزب به خصوص بهشتی و هاشمی خوش نمیآمد. با وجود این موسوی وزیر امور خارجه شد. ابراهیم اسرافیلیان از یاران آیت میگوید: «مرحوم آیت مدعی بود اولاً موسوی شایستگی این کار (وزارت خارجه) را ندارد و دوم اینکه یک سری اسناد از وابستگی ایشان دارد.» (مجله پنجره ۲۲ مرداد ۹۰، ش ۱۰۲، ص ۶۹) امروزه نشریات حامی آیت (مانند ویژهنامههایی که یک گروه مطبوعاتی در قالب ضمیمه روزنامههای ایران و جوان چاپ کردند) مدعیاند سید حسن آیت اسناد فراماسونر بودن میرحسین موسوی را در اختیار داشته که در اثر ترور او مفقود شده است. و این همان پرونده و حلقهٔ مفقودهای است که اصولگرایان عصبانی از موسوی را امروز به احیای آیت واداشته است.
یاران آیت در مجلس: این تذهبون
سید حسن آیت در ۱۴ مرداد ۱۳۶۰ ترور شد، با ترور آیت سکوت عجیبی همه را در برگرفت. در صحیفه نور به عنوان متن موثق پیامهای امام هیچ پیام یا جملهای درباره مرحوم سید حسن آیت وجود ندارد و مطبوعات آن زمان هم در این باره خبری مخابره نکردند، اما آیتالله منتظری و آیتالله هاشمی رفسنجانی پیامهای ستایشآمیزی دربارهٔ او منتشر کردند. عکسی هم از سید حسن آیت وجود دارد که امام خمینی آن را امضا کردهاند. در حزب جمهوری اسلامی افرادی مانند سید محمود کاشانی و سید رضا زوارهای و به نظر برخی مورخان عبدالله جاسبی فراکسیون حامیان آیت را تشکیل میدادند. از نفوذ حزب جمهوری اسلامی به تدریج کاسته شد و یاران آیت در چند حلقه سیاسی و نظامی گرد هم میآمدند تا جای خالی حزب زحمتکشان را پر کنند. در مجلس شورای اسلامی اقلیتی از یاران آیت هنوز وجود داشت. این اقلیت در منتهای الیه جناح راست مجلس مینشستند و گاه به تشدید اختلافات پارلمانی دست میزدند.
ماجرای سفر مک فارلین به ایران فرصت خوبی برای تشدید این اختلافات بود. هشت نماینده مجلس: سید احمد حسینی سیرجانی، جلالالدین فارسی، نیکروش، سید محمد خامنهای، موسویانی، حسنعلی نجفی، رهنانی، فهیم کرمانی و اسرافیلیان در نامهای به هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس به طرح سوالی از علیاکبر ولایتی وزیر خارجه دست زدند و از او خواستند درباره روابط پنهانی ایران و آمریکا توضیح دهد: «۱- با توجه اینکه وزارت امور خارجه عهدهدار اجرای سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران و تعیین خط مشی با مقام معظم رهبری و مجلس شورای اسلامی است در رابطه با جنجال تبلیغاتی اخیر از داخل و خارج کشور در خصوص ارتباط با دولت آمریکا اعلام دارند که این ارتباط در چه سطحی صورت پذیرفته است؟ ۲- نظر به اینکه مجلس هیچگونه اطلاعی از این فعل و انفعالات نداشته است اعلام دارند چه مقامی یا مقاماتی تصمیم به این تماس و ارتباط گرفتهاند؟ ۳- به طوری که شنیده میشود افرادی خارج از کادر وزارت امور خارجه با هیات آمریکایی تماس گرفته و مذاکره نمودهاند. لطفاً اعلام دارید که این افراد مأموریتی از جانب وزارت امور خارجه داشتهاند یا خیر و در صورتی که پاسخ منفی باشد مجوز قانونی تماس و ارتباط افراد مذکور کدام است؟ ۴- جریان سفر هیات آمریکایی به ایران به چه صورتی و با چه کیفیتی صورت پذیرفته و چه کسانی در ایران با آنها مذاکره نمودهاند و محور مذاکرات چه بوده و مذاکرات به چه تصمیماتی منجر گردیده است؟»
هاشمی رفسنجانی نوشته است: «امام راحل که متوجه سیاسی و باندی بودن سوال شده بودند با نهیبی رهبرانه جلوی حرکت انحرافی آنها را گرفتند.» (اوج دفاع ص ۱۴) سخنان امام خمینی از این جمله بود: «چرا شماها میخواهید تفرقه ایجاد کنید؟ چرا میخواهید بین سران کشور تفرقه ایجاد کنید؟ چرا میخواهید دودستگی ایجاد کنید؟ چه شده شما را؟ کجا دارید میروید؟ این تذهبون؟ … لحن شما در آن چیزی که به مجلس دادید از لحن اسرائیل تندتر است. از لحن خود کاخنشینان آنجا تندتر است» (همان ص ۶۹۶).
هشت نماینده که به تعبیر هاشمی «خیلی ترسیده بودند» سوالشان را پس گرفتند: «با سلام پیرو فرمایشات اخیر حضرت امام… و اظهار پیروی کامل از رهنمودهای حکیمانه مقام رهبری… پس از اطلاع از نظر امام و مصلحت ملت نیازی به سوال مزبور نمیبینیم» (همان ص ۶۷۵).
این گروه پارلمانی در آن زمان مجلهای به نام «مسائل جمهوری اسلامی» به امتیاز سید محمد خامنهای چاپ میکردند که پس از مدتی از انتشار بازماند. سید محمد خامنهای پس از مجلس دوم دیگر نماینده مجلس نشد و ترجیح داد از حوزه عمومی فاصله بگیرد و به فلسفه اسلامی بپردازد اما در اردیبهشت ماه ۱۳۹۰ در مصاحبه با مجلهٔ همشهری ماه اطلاعات جالبی را بیان کرد. او از آیت میگوید و بهشتی و منتظری: «مرحوم آیت بسیار آدم هوشیاری بود اصل ولایت فقیه را ایشان باعث شد… (دربارهٔ اصل ولایت فقیه) مرحوم طالقانی موافق بود اما به شدت ملایم هم بود. موضع مرحوم بهشتی تقریباً هم معلوم بود و هم نبود و در کل (برای ولایت فقیه) سینه چاک نمیکرد. مرحوم آیت ریشش را اما برای این مسأله میتراشید. مرحوم آیتالله منتظری هر چند کارهای اخیرش را قبول ندارم اما به صراحت دفاع کرد ولی مرحوم بهشتی هیچ وقت به صراحت (نظرش درباره ولایت فقیه را) نگفت» (همشهری ماه اردیبهشت ۹۰، ص ۴۵-۴۴).
سید محمد خامنهای هنوز پس از سالها داستان «این تذهبون» امام را به یاد دارد: «به مرور زمان به صحت کار خود هم در موضوع ۹۹ نفر (مخالفان تمدید نخستوزیری میرحسین موسوی) و هم در واقعه خائنانه پذیرایی و پالودهخوری افراد غیرمسوول ایران با مک فارلین- معاون رئیسجمهور آمریکا(؟!) - و سوالی که هشت نفر از نمایندگان از دولت کردیم یقین و اطمینان پیدا کردم.» (همان) اسرافیلیان دوست آیت و نماینده مجلس هم داستان نامهنگاری را این گونه شرح میدهد: «هر روز صبح در مسیر مجلس جملهای را روی یک دیوار نزدیک پل سید خندان میدیدم که از قول امام نوشته بود بار دیگر خطر آمریکا را گوشزد میکنم… ما هم دکتر ولایتی را درباره ماجرای مک فارلین به مجلس خواستیم ایشان گفت که من اطلاعی ندارم… اینجا بود که قرار شد چند نفر بروند و از آقای منتظری در این باره سوال کنند و نظر امام را جویا شوند. من و آقای بادامچیان و زوارهای و سعید امانی به نمایندگی انتخاب شدیم تا برای گفتوگو و مذاکره برویم. آن دیدارها نتیجه نداشت… تا اینکه یک روز برای دریافت نامههایم به مجلس رفته بودم که یکی از دوستان را دیدم و او نامهای آورد تا من امضا کنم… من از مجلس درآمدم و به دانشگاه امام صادق رفتم که عضو هیات امنای آنجا بودم و در آنجا آقای مهدوی کنی و رسولی محلاتی گفتند که این کار شما نمایندگان مورد رضایت امام نبوده است و ایشان ناراحت شدهاند. من هم که نظر امام را فهمیدم بلافاصله به خانه رفتم تا آقای محمد خامنهای را که یکی از امضاکنندگان بود پیدا کنم و امضاها را پس بگیرم اما امام ناراحت شده بودند و سخنرانی ایشان هم از رادیو پخش شد. شنبه رفتیم و امضاها را پس گرفتیم ولی به هر حال این ماجرا با پایان فعالیت سیاسی من همراه شد».
اسرافیلیان پس از آن ماجرا آن قدر به مجلس نرفت تا مستعفی شناخته شد و پرونده همراهان و فراکسیون پارلمانی آیت در مجلس هم بسته شد.
یاران آیت در ارتش: بعد از انقلاب
اما در میان نمایندگان مجلس یک هوادار دیگر آیت وجود داشت که سرنوشتی سختتر از دیگران پیدا کرد. سید احمد کاشانی فرزند آیتالله کاشانی و نماینده نطنز در مجلس دوم در سال ۱۳۶۵ بازداشت شد. ریشهری اتهام او را به هاشمی چنین گزارش داده بود: «شرکت در گروه زیرزمینی از نظامیان که اعلامیه در جهت تفرقه ارتش و سپاه میدادند.» کاشانی در ۱۴ آبان ماه ۱۳۶۵ دستگیر شد. اما در ۳۱ خرداد ماه همان سال اعلامیههایی – که میگویند به هنگام بازداشت هشتمین شمارهاش در خانۀ او آماده توزیع بود- مورد بحث هاشمی رفسنجانی و سید احمد خمینی قرار گرفته بود. همچنین در همان روزهایی که سید مهدی هاشمی هم بازداشت شده بود در ۲۹ شهریور ۱۳۶۵ ریشهری یک نوار از آقای احمد کاشانی نماینده نطنز برای هاشمی رفسنجانی آورده بود که «در مقابل اظهارات اخیر امام در حمایت از دولت و ملامت روزنامه رسالت اظهاراتی کرده بود و قرار شد در جلسه سران قوا موضوع طرح شود» (اوج دفاع ص ۲۶۸). با وجود این احمد کاشانی بازداشت شد و تلاش نمایندگان جناح راست از جمله محمدرضا باهنر برای نجات او نتیجهای نداد و بیش از یک سال در زندان ماند. روابط عمومی وزارت اطلاعات محتوای شبنامههایی که کاشانی متهم به تنظیم آن بود را چنین معرفی کرده بود: «این شبنامهها با الهام از ضدانقلاب در حساسترین مقطع دفاع مقدس ملت مسلمان ایران منتشر شد تا توجه نیروهای مسلح را در جبهههای جنگ به مسائل غیرواقعی بکشاند.» نشریه دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم هم خبر را این گونه اعلام کرد که: «به دنبال مسائلی که حول و حوش تغییر در فرماندهی نیروی زمینی ارتش اتفاق افتاد نیروهایی از جناح راست با استفاده از اطلاعاتی که از این جریان داشتند اقدام به برخورد با مسائل جنگ کرده و با امضاهای مجعول اطلاعیهها و شبنامههایی صادر کردند. در این رابطه احمد کاشانی نماینده نطنز در مجلس و نیز چند تن از سران ارتش که سابقه فعالیت در انجمن حجتیه داشتهاند از جمله سرهنگ کتیبه ریاست رکن ۲ ارتش و سرهنگ آگاه به اتهام شرکت در انتشار مسائل تفرقهافکنانه بین ارتش و سپاه توسط وزارت اطلاعات دستگیر شدند.»
۲۴ سال بعد سید احمد کاشانی در گفتوگو با روزنامه ایران ناگفتههایی از این بازداشت را بازگو و از خود دفاع کرد. کاشانی گفت: «اینکه گفته شد من در تهیه این اعلامیهها دست داشتم یک دروغ بسیار بزرگ است و گروه زیرزمینی وجود خارجی نداشت و ما به همراه عدهای از افسران ارتش از دوستان شهید آیت و شهید نامجو و سرهنگ کتیبه به مناسبتهای گوناگون با هم دیدار داشتیم و گفتوگو میکردیم.» به گفته کاشانی آنها در جلسات «پیرامون اخبار جبهه و جنگ» صحبت میکردند و در توضیح محتوای جلسات میگوید: «جناب سرهنگ فروزان فرمانده وقت ژاندارمری جمهوری اسلامی که از افسران متدین و تحصیلکرده ارتش بودند به همراه دوستانشان از جمله سرهنگ کتیبه، سرهنگ رحیمی و سرهنگ آگاه از وضع ارتش اطلاع داشتند. همچنین سرهنگ فروزان و سرهنگ فلاح از اولین افرادی بودند که در سال ۱۳۵۸ از فروپاشی ارتش جلوگیری کردند» (ویژهنامه ایران، رمز عبور ۲، خرداد ۸۹، ص ۱۵۰). جالب است که این وقایع در اعتراض به استعفای شهید صیاد شیرازی از فرماندهی نیروی زمینی ارتش رخ داد که هاشمی رفسنجانی گفته است که بازتابی از افزایش قدرت سپاه پاسداران در جبهههای جنگ بود. البته سید احمد کاشانی این اتهام را که ۱۴-۱۵ فرمانده ارتش بازداشت شده وابسته به انجمن حجتیه بودهاند و در اعتراض به برکناری فرماندهی از نوع خودشان به این کارها اقدام کردهاند را رد میکند. در عین حال کاشانی انجمن حجتیه را نفی نمیکند و «بحث اینکه انجمن حجتیه چه بود و چه کارهایی انجام میدادند و چرا برچسب این گروه به برخی افراد خورده میشود» را به بعد واگذار میکند. سید احمد کاشانی معتقد است میرحسین موسوی در مرکز تصمیمگیری این برنامه برخورد با برخی فرماندهان ارتش قرار داشته است «پرونده بنده پر است از بازجوییهایی راجع به میرحسین موسوی و بهزاد نبوی». کاشانی در دوم اسفند ماه ۱۳۶۷ آزاد شد و همچنان در دفاع از آیت انگشت اتهام را به سوی میرحسین موسوی میگیرد. همچنان که دیگر همپروندهای او سرهنگ کتیبه سخن میگوید. سرهنگ کتیبه پس از سالها سکوت در گفتوگو با روزنامه ایران میگوید: «ما واقعاً در گزینش افراد و در اعتماد به افراد باید دقت بیشتری کنیم تا چنین صحنههایی (۸ شهریور ۶۰) به وجود نیاید و الحمدالله الان وزارت اطلاعات هوشیار شده و به این وقایع پرداخته و بعد از اتفاق انتخابات سال ۸۸ و تقریباً حرکات این افراد به ظاهر انقلابی و خوب دیدیم که چه برنامههای خاصی پنهان بوده است.»
کتیبه از حلقه نظامی آیت بود و رئیس اداره دوم ارتش شد و قبل از تأسیس وزارت اطلاعات برخی از کارهای ساواک را برعهده گرفت. او در تکمیل پرونده علیه حزب توده و گروه رجوی نقش محوری داشت و در ماجرای ۸ شهریور ۱۳۶۰ از جمله حاضرین در جلسه بود.
بدین ترتیب در پایان دهه ۶۰ از ارثیهٔ سیاسی و نظامی سید حسن آیت چه در مجلس و چه در ارتش چیز زیادی باقی نمانده بود. آنها با ایستادن مقابل جناح چپ به انتحار سیاسی دست زدند. در این میان یک حلقه مفقود وجود داشت. حلقه مهمتری که علت انتحار سیاسی یاران آیت در مجلس و ارتش را روشن میکند.
بقایی هنوز زنده بود
ماجرای مک فارلین و شاهد؛ منصور رفیعزاده
در همهٔ این سالها مظفر بقایی زنده بود. دربارهٔ روابط آیت و بقایی بعد از انقلاب اسلامی روایتهای مختلفی وجود دارد. برخی معتقدند بعد از حوادث سال ۱۳۴۲ آیت از بقایی برید و با او دیدار نکرد اما اسنادی که از صورت جلسات حزب زحمتکشان در این سالها منتشر شده حاکی از آن است که رابطهٔ مستقیم و غیرمستقیم این دو هرگز ترک نشده است. منوچهر نیرومند همان یار بقایی و آیت که روزنامه جوان با او مصاحبه کرده است میگوید: «تا آنجا که من اطلاع دارم دکتر آیت و دکتر بقایی بعد از انقلاب جز یک بار همدیگر را ندیدند و در آن دیدار هم مسائل سیاسی مطرح نشد» (روزنامه جوان خرداد ۹۰ ویژهنامه ص ۲۰۸).
دکتر بقایی اما این روایت را قبول ندارد. بقایی پس از شرح اخراج موقت و اخراج دائم او میگوید: «حدود سال شاید ۵۲ آن حدود که رسماً (آیت از حزب زحمتکشان) اخراج شد و با من دیگر تماسی نداشت. ولی بعدآً شرافت خیلی زیادی از خودش نشان داد چون یک کسی که عضو حزب بوده با امضای من اخراج شده حقاً باید از دست من عصبانی باشد و علیه من صحبت کند. خیلی آدم با انصافی باید باشد حق بدهد به طرف من و راجع به من سکوت بکند ولی بالاتر از همه اینها دکتر آیت وقتی اعتبارنامهاش در مجلس مطرح شده بود و خلخالی و دیگران این را متهم به عضویت حزب زحمتکشان و طرفداری از من کردند مردانه از من دفاع کرد، در صورتی که اگر فقط سکوت میکرد یا چهار تا فحش میداد از لحاظ سیاسی به نفعش بود. اگر سکوت میکرد. خیلی آدم منصفی بود ولی او خیلی شجاعانه و مردانه از من دفاع کرد در مجلس که این خیلی با ارزش است از لحاظ شخصیت او» (ص ۴۴۹). اوج خاطرهگویی بقایی اما در جایی است که از اختلافات امام خمینی و مهندس بازرگان گزارش دقیقی میدهد. «آقای خمینی به بازرگان میگوید که این (یکی از فرماندهان ارتش) را عوضش کنید. بازرگان عمل نمیکند، چند هفته بعد در یک ملاقات ایشان (امام) میگویند که این چطور شد؟ (بازرگان) میگوید بله در جریان است و فلان و اینها. باز هم عمل نمیکند شاید این موضوع را مثلاً مرحوم آیت به من گفته باشد چون آیت را بعد از این قضایا دو دفعه من دیدمش.» (خاطرات بقایی، ص ۴۹۶) این روایت نشان میدهد که آیت و بقایی بعد از انقلاب نه تنها دیدار میکردند بلکه دربارهٔ جزئیترین موضوعات سیاسی با هم صحبت میکنند. موضوعی که بقایی از آن حرف میزند دربارهٔ یکی از فراماسونرهای ایرانی است که قرار بوده به فرماندهی یکی از نهادهای نظامی کشور برسد: بقایی دوست و به قولی همکار اسماعیل رائین کارمند ساواک در نگارش کتاب درباره فراماسونری ایران بود. این رابطه در انقلاب هم ادامه داشت: «رائین به من گفت یکی از خانههایی را که مصادره کرده بودند که اسمش خاطرم نیست یک تشکیلات مخفیتر فراماسونری. یک کسی که جزء همین مصادرهکنندگان بوده او اسناد و اینها را میآورد میدهد به رائین. به من گفت که دویست تا اسم توی این بود منجمله یکی که فرمانده ارتش شد یا رئیس ستاد کل ارتش (بعد از انقلاب)… اسمش یادم نمیآید. رائین گفت که من این جریان را گزارش کردم به قم به آقای خمینی. این همین نفر آخر بود که بعد مرحوم شد. من از کرمان که برگشتم باز رائین را دیدم و گفتم راجع به آن موضوع چطور شده؟» (ص ۴۹۶)
این گزارش گویای این واقعیت است که بقایی همچنین پیگیر منویات خود در درون حکومت بوده است و شاید به همین علت بوده که امام خمینی حداقلِ دیدارها را با سید حسن آیت داشته است. همسر آیت میگوید: «با حضرت امام ایشان فکر میکنم دو بار ملاقات کردند غیر از ملاقاتهای جمعی که با اعضای حزب یا نمایندههای مجلس میرفتند که خوب آن جلسات عمومی بود ولی ملاقات خصوصی فکر میکنم دو بار با امام داشت، یک بار آن اوایل بود و ملاقات زمانی بود که میخواستند تیمسار مقدم یک سمتی بگیرد که او آن موقع گفت من احساس خطر میکنم خوب است این مطلب را به امام بگویم. بالاخره ملاقاتی با آقای فارسی گذاشته بودند با هم رفتند به دیدن امام البته فکر میکنم که خیلی هم نتوانسته بود آنجا صحبت کند چون امام گرفتار بودند و سر امام شلوغ بود و صحبت خیلی مختصر کرده بود.»
این داستان ثابت میکند که آن نقل قول بقایی دربارهٔ دو بار دیدار با آیت پس از انقلاب نمیتوانست بیمبنا باشد و شاید این دیدار همان چیزی باشد که آیت به بقایی گفته بود. روابط مظفر بقایی با ساواک روابط پیچیده و چندوجهیای است که میتواند قطعات پازل ما را هر چه کاملتر کند.
مظفر بقایی یاری داشت به نام منصور رفیعزاده که چون فرزندخوانده گرامیاش میداشت. رفیعزاده در سال ۱۳۰۹ در کرمان به دنیا آمد و در سال ۱۳۳۰ به عضویت تشکیلات مظفر بقایی درآمد و به مسوولیتهایی مانند ریاست سازمان جوانان رسید. عضو تحریریه روزنامه شاهد ارگان حزب شد و از طریق بقایی با تیمسار پاکروان و سرهنگ فضلالله مقدم روسای ساواک آشنا شد. رفیعزاده از اول آبان ماه ۱۳۳۸ به استخدام رسمی ساواک درآمد در حالی که توصیه و اطلاع و پیگیری و آموزههای بقایی همواره همراه او بود. رفیعزاده در این زمان چهار سال بود که در آمریکا تحصیل میکرد و به عضویت هیات رئیسه سازمان دانشجویان مقیم آمریکا درآمده بود. رفیعزاده سالها نماینده ساواک در آمریکا بود و بعد از انقلاب به همکاری مستقیم با سیا پرداخت. در گزارش اسناد به دست آمده از تسخیر سفارت آمریکا در سال ۱۳۵۸ این سوابق رفیعزاده تأیید شده و کتاب او با نام «شاهد» هم به نحو رازآلودی در آمریکا چاپ شده و سپس در تابستان ۱۳۷۶ در ایران هم ترجمه و نشر شده است. این کتاب اصولا دربرگیرنده اتهاماتی علیه نظام جمهوری اسلامی است و انتشار آن در ایران از سوی یک ناشر اصولگرا عجیبتر است. رفیعزاده در خاطراتش نوشته است: «من پیرو صدیق و منضبط دکتر بقایی بودم… برای من دکتر بقایی چیزی فراتر از یک الگو و رهبر و یا معلم بود.» (شاهد ص ۹۵) رفیعزاده مدعی است که همزمان با حضور در ساواک علیه شاه عمل میکرده و به این توجیه به افشای همکاری خود با سیا میپردازد: «حقیقتاً میپنداشتم که اگر رهبران آمریکا از واقع قضا در ایران مطلع شدند دست از حمایت شاه برمیدارند پس من خدماتی که از دستم برمیآید به سیا ارائه میدادم و آنها را در جریان مسائل قرار میدادم.» (همان ص ۱۳۶) رفیعزاده به صراحت مینویسد که: «تبدیل به یک مأمور دوجانبه شدم و به میل خودم به عنوان مخبر سیا فعالیت کرده و با جدیت برای به زیر کشیدن شاه تلاش نمودم.» (ص همان ص ۴۰)
رفیعزاده به عنوان مأمور مشترک ساواک، سیا و بقایی شناخته میشد و حتی سیا از روابط او با بقایی اطلاع دقیق داشت و در مقطع انقلاب از رفیعزاده میخواهد موافقت بقایی با تصدی نخستوزیری را جلب کند (ص ۳۷۲) با وجود این باز هم انقلاب پیروز شد و مقامی به بقایی نرسید. نه تنها در رژیم سلطنتی که در حکومت انقلابی جایی برای بقایی نبود. هرچند که بقایی ادعا میکند: «در ابتدای حکومت اسلامی توی بعضی از روحانیون و یک عده از دوستان خود من میخواستند تلاش کنند برای اینکه من نخستوزیر بشوم و زمینههایی هم آماده بود.» (خاطرات ص ۴۴۶) و هرچند که اخیراً منوچهر محمدی در گفتوگو با روزنامهٔ ایران گفته است که «در ابتدای انقلاب بقایی یکی از گزینههای مطرح برای نخستوزیری بود» (ویژهنامه ایران، رمز عبور ۲، خرداد ۸۹، ص ۱۲۸).
شانس بقایی برای این مقام اندک بود حتی اگر علمایی مانند «ربانی شیرازی» یا «دوستان اصفهانی» بقایی (که احتمالاً منظور همان جناح آیت و جناح مذهبی زحمتکشان است) از او دعوت به کار کرده باشند. بقایی گفته بود: «من با بودن پاسدار و کمیته نمیتوانم قبول کنم. در صورتی که کمیته را منحل کنند، پاسدارها را مرخص کنند ممکن است قبول مسوولیت بکنم ولی آنها به من میگفتند که ما اجازه انحلال آنها را میگیریم تو که آمدی منحل کن. گفتم نه من وقتی بیایم سرکار نمیتوانم اینها را کاریشان بکنم.» (خاطرات ص ۴۴۶).
باری بقایی پیشنهاد طرفین را قبول نکرد بدون آنکه روشن شود کدام سلطنتطلب یا کدام انقلابی به او پیشنهاد را داده است. از این مرحله بقایی از نظام جدید قهر میکند و با نطق سال ۵۸ ظاهراً از سیاست خداحافظی میکند اما منصور رفیعزاده کارش را ادامه میدهد. در حالی که همچنان روابط خود را با بقایی حفظ میکند. رفیعزاده در این زمان در کنار تیمسار اویسی قرار گرفته بود و سعی میکرد برای او از سیا پول بگیرد تا علیه جمهوری اسلامی کودتا کند: «در سال ۱۹۸۳ (۱۳۶۱) تیمسار اویسی از دولت آمریکا تقاضای ۸۰۰ میلیون دلار کرد تا [آیتالله] خمینی را سرنگون سازد در آن موقع من به طور خصوصی با یک مأمور عالیرتبه در واشنگتن در این مورد صحبت کردم… من به او یادآوری کردم که تیمسار اویسی قول داده هنگامی که به قدرت برسد این پول را پس دهد.» (شاهد صص ۳۸۸-۳۸۷) اما سیا به او توصیه میکند این پول را از خاندان پهلوی بگیرد.
پس از ناکامی اویسی در جذب کمک از آمریکاییها به راهنمایی سیا رفیعزاده سراغ شاه میرود. و به او در تبعید میگوید: «من قبلاً در مورد این موضوع با دکتر بقایی صحبت کردهام اما به اعتقاد او این تیمسارها نمیتوانند [آیتالله] خمینی را سرنگون نمایند… شاه به آرامی گفت سی سال دکتر بقایی نظرات خوبی به من ارائه داد و من هرگز به آنها گوش ندادم…اگر به دکتر بقایی تلفن کردی سلام مرا هم به او برسان» (ص ۴۰۰).
رفیعزاده در همهٔ این ایام با بقایی رابطهای نزدیک داشت. در سال ۱۹۸۶ مینویسد: «به معلم خودم دکتر بقایی که خوشبختانه در آن زمان به آمریکا سفر نموده بود تلفن و وی را به خانهام دعوت کردم» (ص ۴۳۸).
در چنین شرایطی رفیعزاده در کنار اویسی قرار گرفت: «تیمسار اویسی که همچنان از آنچه که بهزعم خود خیانت سیا بود ناراحت بود»، به عقیده رفیعزاده سیا سر اویسی کلاه گذاشت و فهرست ارتشیان حامی اویسی را در اختیار جمهوری اسلامی گذاشته بود که به تصفیه ارتش منتهی شد. این بهای آزادی گروگانهای آمریکایی بود. «چرا دولت ریگان خود را درگیر چنین کاری کرد؟ زیرا معتقد بود که... بهترین راه رسیدن به هدف بلند مدتشان یعنی جلوگیری از گسترش کمونیسم همین بود. دولت ریگان به هر قیمت... مایل به ایجاد یک دولت اصولگرا در ایران بود و این اقدام با هدف نهایی آمریکا یعنی حفظ اصولگرایی در قدرت و ایجاد یک کمربند سبز… در جنوب اتحاد شوروی برای ممانعت از دستیابی آنها به آبهای گرم اقیانوس هند جور میآمد» (ص ۴۵۱).
ماجرای مک فارلین و ارسال اسلحه به ایران برای جنگ با عراق هم از نظر منصور رفیعزاده در همین جهت قابل تحلیل است: «در سال ۱۹۸۲ تیمسار اویسی… با رابط سیا ملاقات نمود. در این ملاقات اویسی به وی گفت شما میگویید که دارید به ما کمک میکنید اما از آن طرف به آیتالله خمینی پیشنهاد فروش اسلحه میدهید! من از ترفند شما خبر دارم شما دارید از ما به عنوان طعمه استفاده میکنید تا [آیتالله] خمینی را پشت میز مذاکره و معامله بکشید. اگر مردم آمریکا از این جریان خبردار شوند خیلی عصبانی میشوند. بعد از اینکه آیتالله خمینی این همه کشور آنها را تحقیر کرده آنها هرگز این مسأله را تحمل نخواهند کرد من به آنها میگویم» (ص ۴۵۵). منصور رفیعزاده این تهدید اویسی را کارساز میداند و مینویسد: «این طولانیترین تماس سیا با اویسی بود، دو سال بعد در هفتم فوریه ۱۹۸۴ او و برادرش در حالی که در یکی از خیابانهای نزدیک آپارتمان اویسی قدم میزدند ترور شدند. از آن هنگام از خودم میپرسم که آیا اویسی هدف… بود یا سیا؟» (ص ۴۵۹) آیا اویسی قربانی افشای روابط ایران و آمریکا شد؟
رفیعزاده ادامه میدهد که ماجرای گروگانگیری در لبنان بر سطح روابط ایران و آمریکا افزود و دلالانی چون منوچهر قربانیفر وارد ماجرا شدند: «در سال ۱۹۸۰ منوچهر قربانیفر از دلالان ایرانی اسلحه به سیا خبر داد که میتواند آزادی چهل و دو گروگان را بخرد. سیا برای پی بردن به صداقت و اعتبار وی با من تماس گرفت. من قربانیفر را میشناختم و او را آدم درستی نمیدانستم… به آنها توصیه کردم… او همه چیز را فدای پول خواهد کرد از او بر حذر باشید» (ص ۴۷۴). با وجود این سیا به توصیه رفیعزاده توجهی نکرد و نه تنها قربانیفر مسوول رابطهٔ نظامی با ایران شد بلکه مأموریت بالاتری برای او تعریف شد: «یک هدف فرعی این تماسها که بعداً بیشتر علنی شد ایجاد روابط بهتر بین واشنگتن و عناصر میانهرو در تهران و تسهیل روابط دوستانه بین دو کشور در صورت درگذشت آیتالله خمینی بود» (ص ۴۸۱). منصور رفیعزاده البته معتقد بود که هیچ یک از این جناحها میانهرو نبودند اما مدعی است «تا سال ۱۹۸۴ آمریکاییها کانال مستقیمی به میرحسین موسوی نخستوزیر وقت ایران زدند و دیگر درگیر مذاکرات مستقیم با دولت ایران بودند. آنها فکر میکردند با گفتن اینکه آمریکا آماده شناسایی جمهوری اسلامی میشود و اینکه نمیخواهند در امور داخلی دولت ایران دخالت نمایند دارند در دل رژیم نفوذ میکنند» (ص ۴۸۱). به نظر رفیعزاده «کادر رئیسجمهور (ریگان) تصور میکرد که میرحسین موسوی همواره به آیتالله خمینی وفادار است و او را در جریان وقایعی که بین دو کشور در حال واقع شدن است میگذارد» (جریان استعفای موسوی).
اما رفیعزاده ادعا کرده است که آمریکاییها دو کانال دیگر هم داشتند: «قربانیفر مسوول ارتباط با جناح آیتالله منتظری که یک میانهرو تصور میشد بود. در چندین ملاقات در داخل و خارج ایران نمایندگان دولت آمریکا به نزدیکان منتظری اطمینان دارند که به جهت محبوبیت و جایگاه منتظری آنها با حق جانشینی وی موافقند» (ص ۴۸۱). همچنین به ادعای رفیعزاده «سیا به رفسنجانی اطمینان داد که دولت آمریکا وی را بهترین جانشین آیتالله خمینی میداند. آنها همچنین به وی اعلام نمودند که رفسنجانی را نزد مردم ایران تبدیل به قهرمان جنگ ایران با عراق خواهند نمود. آنها این کار را از طریق دادن سلاحهای آمریکایی به ایران جهت پیروزی در جنگ انجام میدادند. پسر رفسنجانی به واشنگتن دعوت شود و در آنجا وعده ارسال ۵۰۰ موشک تاو دیگر به وی داده شد». رفیعزاده در ادامه داستانپردازی خود مینویسد: «آمریکایی نزاعی میان حامیان آیتالله منتظری و آیتالله هاشمی رفسنجانی راه انداختند که بازنده آن بودند. اعضای کادر رئیسجمهور ریگان هنگامی که به منتظری گفتند که تماسهایشان را با خود محرمانه نگاه دارد اشتباه کردند. منتظری که جانشین مسلم آیتالله خمینی بود نمیخواست موقعیت خود را به خطر بیاندازد و با آتش بازی کند. او با علم به اینکه اسرائیلیها در حال کمک به آمریکا جهت آزادی گروگانها هستند به یکی از مشاوران خود گفت آشی را که آمریکا بپزد و اسرائیل آن را تزئین کند من نمیخورم! منتظری بیدرنگ همه قرار و مدارها را با گروه مخفی رئیسجمهور آمریکا به آیتالله خمینی گزارش داد.» (ص ۴۸۲)
در کتاب رفیعزاده آمده است: آمریکاییها از اینجا به فکر هاشمی رفسنجانی افتادند: «آمریکاییها بر روی این ایده خود که رفسنجانی میخواهد جایگاه منتظری را غصب نماید سرمایهگذاری کردند. آنها به وی اطمینان دادند که برای کنار زدن منتظری هر چه در توان دارند انجام خواهند داد.» (ص ۴۸۳)
اما رفسنجانی هم «به کادر سیا اعتماد نکرد و از روی وظیفه آیتالله خمینی را در جریان همه ملاقاتها قرار داد» و جالب اینجاست که رفیعزاده مدعی است «آیتالله خمینی به رفسنجانی نگفت که منتظری نیز با آمریکاییها در تماس است و از آن طرف به منتظری نگفت که رفسنجانی هم با آمریکاییها در ارتباط است.» (همان)
به ادعای رفیعزاده در این شرایط روابط میرحسین موسوی با منوچهر قربانی هم رو به وخامت گذاشت و آمریکاییها ناچار شدند سفری به تهران را تدارک ببینند. روز سهشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۵ اکبر هاشمی رفسنجانی در خاطراتش نوشت: «با آقای کنگرلو (مشاور نخستوزیر و رابط خرید اسلحه) گفتم که با آقای وحیدی (وزیر فعلی دفاع) در مورد امنیت آمریکاییهایی که بناست بیایند هماهنگ کنند.» (اوج دفاع ص ۹۵). سفر مکفارلین به تهران سفر مهمی بود اما یک اطلاعرسانی نابهنگام روابط ایران و آمریکا را بار دیگر تیره و تار کرد. این اطلاعرسانی کار چه کسی بود؟
منصور رفیعزاده ادعا کرده است: «گروه قربانیفر (که با سفر مکفارلین در آستانه حذف از معاملات اسلحه بودند) با سوزاندن پوشش کادر ریگان تلافی کردند. آنها ابتدا با مشاورین منتظری تماس گرفتند و به آنها گفتند که آمریکاییها از ابتدا با رفسنجانی در ارتباط بودهاند و مخالف او (منتظری) و آیتالله خمینی هستند. آنها به مشاوران توصیه نمودند که به سرعت دست به کار شوند و مسأله را علنی کنند. مشاوران منتظری با انتشار یک بیانیه مطبوعاتی مذاکرات آمریکاییها و رفسنجانی را به تفصیل تشریح کرده و به دنیا اعلام کردند که آمریکا در حال مبادله سلاح با گروگانها میباشد. این خبر ابتدا به دست هفتهنامه بیروتی الشراع و نهایت به تمامی بنگاههای خبری جهان رسید.» (ص ۴۹۳)
همزمان در مجلس ایران هشت نماینده هم با طرح سوال از وزیر امور خارجه به صورت قانونی و علنی دست به افشاگری زدند و همزمان با سید مهدی هاشمی، سید احمد کاشانی هم بازداشت شد. حلقهها به هم وصل میشدند. «شاهد» یا خاطرات منصور رفیعزاده سال ۱۳۷۶ از سوی انتشارات اصولگرای اهل قلم در ایران ترجمه و چاپ شد کتابی که در برگیرنده اطلاعات و بعضاً اتهامات صریحی علیه کلیت نظام، رهبری انقلاب و نیز جناحهای چپ و میانۀ ایران را آماج حمله خود قرار میداد. ناشر کتاب گروهی از اصولگرایان بودند که بعداً در دولت نهم وارد وزارت ارشاد شدند اما کتاب دیگر تجدید چاپ نشد.
این کتاب همانطور که رفیعزاده نوشته است به دقت توسط مظفر بقایی خوانده شده و به توصیه او و ظاهراً علیرغم میل سیا به چاپ رسیده است. در ۲۷ دی ماه ۱۳۶۴ مظفر بقایی به دعوت منصور رفیعزاده به آمریکا رفت و در هاوایی با استقبال او مواجه شد. همزمان دکتر علی امینی در مصاحبهای در یک روزنامه سوئدی گفته بود در ماههای مارس و آوریل حوادث مهمی در ایران روی خواهد داد و افزوده بود فعلاً بیشتر از این نمیتوانم چیزی بگویم و «جالب آنکه در سال ۱۳۶۵ اتفاقات مهمی در ایران رخ داد.» ماجرای مک فارلین در سیاست خارجی و تبعات آن در سیاست داخلی. از دیگر رخدادهای آن سال اعتصاب پزشکان بود که نویسنده زندگینامه سیاسی بقایی معتقد است: «بقایی از خارج از کشور دوستانش را به ادامه اعتصاب تشویق میکرد.» این همان اعتصابی است که دامن زدن به آن از اتهامات سید احمد کاشانی بود. «آخرین اعتراض سید احمد کاشانی به دولت در رابطه با بدرفتاری با پزشکان بود. او اعتراض خود را در قالب سوالی به وزیر کار مطرح کرد.» کاشانی هم خود میگوید: «روز قبل از درگیری یعنی روز ۱۳ آبان سال ۶۵ یک پرسش و پاسخ بسیار مهمی با وزیر کشور آقای موسوی در مجلس داشتم… این پرسش و پاسخ خیلی از موارد را روشن میکند. من از آقای محتشمیپور ۲ سال پرسیدم که یکی از آنها در مورد انحلال غیرقانونی انتخابات نظام پزشکی بود… سوال دیگر من از آقای محتشمیپور وزیر کار وقت در مورد ضرب و جرح پزشکان در اصفهان بود… ایشان به بنده فحاشی کردند و گفتند که تو… طرفدار مظفر بقایی هستی.» (ویژهنامه ایران، رمز عبور (۲)، ص ۱۵۱)
در ۱۲ شهریورماه ۱۳۶۵ روزنامه کیهان نوشت مظفر بقایی از ایران گریخت اما بقایی اعلام کرد که آبان ماه سال ۱۳۶۵ به ایران برمیگردد و واقعاً هم برگشت. بقایی در اول فروردین ۱۳۶۶ به جرم ارتباط با سازمانهای جاسوسی غرب (احتمالاً منظور منصور رفیعزاده مأمور سیا است) بازداشت و در ۲۶ آبان ماه ۱۳۶۶ در بیمارستان مهر تهران به علت ابتلا به سفلیس درجه ۳ درگذشت.
سال ۱۳۸۵ شایعه شد که وصیتنامه سیاسی دکتر مظفر بقایی که در کتابخانه مجلس شورای اسلامی نگهداری میشد مفقود شده است. گرچه بعداً این خبر تکذیب شد اما هنوز وصیتنامه بقایی در اختیار مورخان قرار نگرفته است و با گذشت ۱۰ سال از انتشار جلد اول کتاب «مظفر بقایی به روایت اسناد ساواک» جلد دوم این کتاب که سالهای پس از ۱۳۴۰ را در برمیگیرد چاپ نشده است.
از سال ۱۳۸۸ در همه ویژهنامههای تاریخی اصولگرایان فصل مهمی به سید حسن آیت اختصاص یافته است و از او شهید راه افشاگری ساخته شده است. ظاهراً اصولگرایان نیاز به چهرهای دارند که تاریخ را برای آنان از نو بنویسد. در این میان تنها یک اصولگرا بود که شجاعانه به نقد این رویکرد نشست. عباس سلیمینمین در این باره نوشت: «طرح ترور آقای آیت یکی از بهانههای مناسب برای برخی عناصر سطحی شده که میخواهند به گونهای وانمود کنند که آیت اسنادی از فراماسون بودن آقای میرحسین موسوی در اختیار داشته و دسترسی او به این مدارک موجب حذف فیزیکی وی شده… بحث آقای آیت یک بحث تاریخی است. بعد از ترور ایشان برخی صلاح را در این دیدند یا این را درست دانستند که روی مسأله آیت از نظر تاریخی خیلی کنکاش نکنند، او شهید شده رفته انشاءالله که عاقبت به خیر هم شده باشد. نه فقط درباره ایشان درباره برخی دیگر افراد هم ترجیح دادیم که وارد زوایای حزبی جزئیشان نشویم اما این به آن معنی نیست که اجازه دهیم از این طرف تاریخ را جعل کنند و حتی فراتر از آیت سراغ مظفر بقایی بروند و او را هم تطهیر کنند، این یک انحراف اساسی در تاریخ انقلاب است… تیزهوشی امام موجب شد پس از انقلاب دستور دهند مظفر بقایی دستگیر شود و متأسفانه چون مظفر بقایی بسیار عنصر پیچیدهای بود هیچ اطلاعاتی از خودش در دوران زندان باقی نگذاشت و به نوعی در زندان خودکشی کرد… وی ارتباط تنگاتنگی با روسای ساواک داشته است… حتی اگر بپذیریم که ارتباطهای آقای آیت با مظفر بقایی منقطع شده باشد اما شباهتهای شیوههایی که آیت بعد از انقلاب دنبال کرد با شیوههای مظفر بقایی کاملاً مشهود است… آیت برخوردهای شدیدی با شخصیت مصدق کرد که غیرمنصفانه و غیرمنطقی است… امام نمیخواستند این تکرار تاریخی به وقوع بپیوندد که بگویند یکسری روحانیون این طرف، یکسری ملیون هم آن طرف… کسی که با جسارت حرف امام را زمین گذاشت آقای آیت بود، بعد امروز ما میخواهیم کسی را آنجا به امام متعهد نبوده را بزرگنمایی کنیم… اگر ما بخواهیم برای اینکه امام از آقای موسوی دفاع میکنند آقای آیت را از امام تیزهوشتر و بسیار با فهمتر تعریف کنیم مسلماً به اشتباه رفتهایم.» (پنجره، ش ۱۰۴، ص ۱۴)
احیای سید حسن آیت در ایران امروز تنها احترام گذاشتن اصولگرایان به یک «شهید» نیست، اصلاحطلبان هم از ترور ناجوانمردانهٔ یک سیاستمدار حرفهای دفاع نمیکنند و بدان رضایت نمیدهند. احیای سید حسن آیت عملاً به تداوم پروژه اختلافافکنی میان اسلامگرایان بدل شده است. اختلاف میان مشروعهخواهان و مشروطهخواهان، اختلاف میان اسلامگرایان و ملیگرایان، اختلاف میان اصولگرایان و اصلاحطلبان. اختلاف میان دو جناح اصلی سیاسی و فکری در جامعهٔ ایران، اما سید حسن آیت نه اصلاحطلب بود نه اصولگرا. همچنان که مظفر بقایی نه ملیگرا بود نه اسلامگرا.
همانگونه که اصلاحطلبان در نقد آیت نباید اسیر توهم شوند اصولگرایان هم نباید اسیر افسانه شوند. باید برای سید حسن آیت طلب رحمت اما تاریخ را نباید تغییر داد. اصولگرایان و اصلاحطلبان نباید اسیر اختلافانگیزان شوند. آیت و بقایی از یک حزب بودند و این شجره هنوز شاخههایی دارد که با بدنه جریان اصلی اسلامگرایی و ملیگرایی و اصلاحطلبی و اصولگرایی ایرانی تفاوت دارد. روح بقایی و روح آیت هنوز زنده است، تا زمانی که امکان اختلافافکنی وجود دارد زنده خواهد ماند. هزار دستان هنوز هزار داستان دارد.
ماهنامه مهرنامه، مرداد ۹۱
نظرات