در رثای مرحوم علی اکبر رنجبر کرمانی
آزاداندیشی وفادار به اصول
1748 بازدید
«سلام. تب ۵/ ۳۹، سرفه شدید، عطسه شدید، لرز بسیار شدید؛ عمر البته دست خداست و ۶۴ سال خودش یک عمره. وصیتنامه را نوشتم و الان دارم روی نشست تخصصی کار میکنم و در صفحه ۶۰ هستم.»
وقتی این پیام مهندس کرمانی را در جواب احوالپرسی خواندم، دلم ریخت؛ برایش نوشتم امیدوارم هرچه زودتر بلا از شما دور شود و خواستم که به جای کار کردن، استراحت کند. جواب داد که کار را ذره ذره جلو میبرد و در این فاصله، به صفحه ۶۵ رسیده است.
اما افسوس که این آخرین صفحهای بود که برایمان ارسال کرد.
علی اکبر رنجبر کرمانی؛ از جمله نامهایی است که بسیار پرکار بود اما کمتر شناخته شده است. خود میگفت بخشی از عمر کاری خود را سه شیفت کار کرده است. از تألیف و ترجمه گرفته تا ویراستاری؛ به گمانم خودش این آخری را بیشتر دوست داشت. معتقد بود جایگاه ویراستار در جامعه ما کمتر شناخته شده است. منظور او از ویراستار، صرف اصلاح علائم سجاوندی و رفع اشتباهات املایی نبود. او در کارهایش یک اثر را از سه منظر بررسی میکرد. نخست از منظر محتوا؛ با توجه به اشرافی که به حوزه تخصصی خود، یعنی تاریخ معاصر داشت، کتب پرشماری که خوانده بود، آثاری که پیشتر ترجمه یا ویرایش کرده بود و ... محتوای اثر را ارزیابی میکرد. اشتباهها را حذف و نکات تکمیلی پیشنهادی بر آن میافزود. دومین رویکرد او در ویراستاری از منظر درست نویسی و روان نویسی بود. از اطاله و اطنابها میکاست و بر مختصر نویسی اصرار داشت؛ که البته این موضوع گاه برای نویسندگان چندان مطلوب نبود. در آخر هم از بعد املایی و سجاوندی متن را ارزیابی میکرد.
از نسل مردان انقلابی «خسته نشو» بود که حجم کارهایش بسیاری را به حیرت وا میداشت. یک روز زمستانی که قبل از ۷ صبح که هنوز هوا تاریک بود، به محل کار رفتم و ایشان را مشغول کار دیدم؛ در جواب تعجبم گفت در مقاطعی گاه ۲۰ ساعت در شبانه روز کار کرده است. بهمن ماه گذشته بود که پس از اشاره به آغاز علاقهام به ایشان از سال ۷۹ ، یک نقد نوشته بود. ساعت ۴ بامداد در پایان جواب مفصل و با حوصله ای که فرستاده بود، برای تلطیف مباحث و با طنزی ناظر به یک مکاتبه قبلی، برایم نوشت: «ضمناً پاسخ دادن در این ساعات نشان میدهد که سر «کار» هستم و «آن معاونت » محترم این را ملحوظ خواهند کرد!» بعد تصویری از شرایط کار فرستاد و نوشت: «در یک آپارتمان کوچک نمیشود چراغ روشن کرد! و ببینید ما با چه سختی هایی کار می کنیم!» در آخر هم نوشت: «دست آخر اینکه عجب شغل منحوسی است این ویراستاری که دوست و دشمن از دست آدم دلخور هستند. آدم برود یک بازجوی خشن بشود بهتر است.» آن روز سحر وقتی جوابش را خواندم؛ بیش از همه پاسخ از سر حوصلهای که به نقدم داده بود، این سختکوشی و همت بالایش در هفتمین دهه عمر مرا تحت تأثیر قرار داد.
اصلا این طنزپردازی در هنگام مباحث عادت دیرینهاش بود؛ اما با چنان لحن جدیای بیان میشد که اگر او را نشناخته بودی، متوجه لطافت پاسخ نمیشدی. نمونه این موارد؛ در حاشیه کتبی که ویراستاری کرده است، بسیار است. گاه با شعر گرفته یا نقل قولهایی از کتب نویسندگان بزرگ دنیا که نظرش را به کنایه منتقل میکرد و گاه با صراحتی بدون اغماض با ادبیاتی مخصوص که خودش لبخند بر لب مینشاند.
این صراحت ویژگی بارز ایشان بود. به عنوان مثال وقتی یکبار خبر فوت یکی از چهرههای فعال فرهنگی که رنگی از فتنه داشت را به او دادم، نوشت: «خداوند ایشان را غریق رحمت فرماید و به خانواده اش صبر بدهد. ازش خوشم نمی اومد نرم ترین چیزی است که در موردش میتوانم بگویم و البته این احساس شخصی یک آدم نسبت به دیگری است و ربطی به این ندارد که باز هم بگویم رحمت الله علیه رحمةواسعه»
آزاد اندیش بود و بارها پیش آمد که مطالبی برایم فرستاد که میدانستم به شدت از نویسنده آن نفرت دارد اما سخن صحیح آنها را به دیده قبول مینگریست.
در عین حال به شدت به ریشه خود وفادار بود. پدرش را مایه افتخار خود میدانست و با آنکه خود کارنامهای درخشان داشت؛ به پدرش افتخار میکرد و هر گاه از پدرش چیزی میفرستاد، بلافاصله تأکید میکرد که «از فضل پدر تو را چه حاصل»
از جمله در همان روزهای آغازین همکاری، گفت: پس از وقایع ۱۵ خرداد، ساواک در مغازه پدر من و مغازه آقای محتشمیپور را تیغه کرد. اشاره او به مغازهای در مولوی، راسته بازار حضرتی بود که پاتوق شهید محمد بخارایی بود. میگفت: «کتابهای درسیاش هنوز در خانه ما هست؛ چقدر مرا که کوچک بودم با دوچرخه اش میگرداند.»
گاه الطاف خاص خود را با یادآوری آنکه پدرش و شهید اسلامی دوستان قدیمی بودند، چاشنی میکرد و از اینکه در نود سالگی هوش و حواس پدر کاملاً بر جاست شکر گذار بود. با آنکه تحصیلکرده در دانشگاه شریف بود، اما از تحصیلکردگانی که با ژست روشنفکری ریشهها را میزنند، متنفر بود. میگفت: «از جنایات تاریخی چپ اسلامی تضعیف بازار پاک سنتی و تقویت بازار کثیف غیر سنتی (جوانک های وابسته به خودشان بود که دفتر و شرکت زده بودند و از مواهب و رانت دولت مستضعفین [اشارهاش به دولت میرحسین بود] برخوردار بودند.»
اساسا با این گروه مشکل بنیادین داشت؛ اما واپسگرا نبود و از تعامل اندیشه استقبال میکرد. یکبار بحث به ضرورت کادرسازی برای جوانگرایی شد و اینکه جوانگرایی بدون طی مقدمات رشد و بالندگی چه آثار شومی خواهد داشت. با افسوس گفت: « از سال ۵۹ متوجه این موضوع بودم و در حد خودم گوش زد میکردم ولی کسی یک جوانک ببست ساله را که من باشم، جدی نمیگرفت. بزرگترین جنایت میرحسین همین جدی نگرفتن کادرسازی بود.»
شاید به همین جهت بود که هر گاه گروهی از جوانان علاقهمند به تاریخ را در جایی جمع میدید، به آن اشتیاق نشان میداد. از گروه تلگرامی گرفته تا مستند سازان جوانی که از مراجعه کنندگان اصلی او بودند. به شرط آنکه آسوده خاطر بود که به دنبال کارهای شتابزده و بدون تحقیق نیستند. در این موضوع بسیار سختگیرانه رفتار میکرد و روحیه برجای مانده در او از دوره مشارکتش در دانشنامه نویسی، تا آخرین روز با او بود.
نظرات