اسلام مذهب صلح و آشتی است


932 بازدید


در قرن ششم میلادی هنگامی که ظلمت شرک و بت پرستی جهان را فرا گرفته و تاریکی جهل و فساد اخلاق سرتاسر گیتی مخصوصاً شبه جزیرۀ عربستان را تیره و تار کرده بود، آفتاب درخشانی در افق جزیرة العرب طلوع نمود یعنی نابغه ای از نوابغ عالم بشریت در خاندان جلیل بنی هاشم به دنیا آمد و این مولود مسعود به نام مقدس محمد(ص) نامیده شد. هنوز دیده به این جهان نگشوده و در رحم مادر قرار داشت که پدر بزرگوارش عبدالله بدرود زندگانی گفت. محمد(ص) ابتدا در تحت کفالت جد خود عبدالمطلب و پس از رحلت او در تحت کفالت عم محترم خود ابوطالب نشو و نما کرد و در دوران کودکی به لحاظ صفات پسندیده ای که داشت مورد علاقه مردم بود. آنان که او را می شناختند به دیده عظمت و بزرگی به او می نگریستند و آتیه درخشانی برای او پیش بینی می نمودند. دوران کودکی سپری شد. شخصیت اخلاقی و حقیقت پاک خود را آنچنان به مردم معرفی نمود که او را محمد امین می خواندند و ثروتمندان در اثر اعتماد و اطمینانی که به راستی و درستی آن بزرگوار داشتند ثروت خود را برای تجارت و داد و ستد در اختیارش می گذاشتند و حضرتش با نهایت امانت و صداقت وظائف خویش را انجام و روز به روز به احترام و اعتبار خویش می افزود. روزگاری بدین منوال گذشت. گردش روزگار عمرش را به چهل رسانید. در این هنگام از جانب خدای جهان آفرین مأموریت سنگینی به عهدۀ آن وجود مقدس واگذار شد و به حکم آیه مبارکه (فاصدع بما تؤمر) برای رهنمایی و هدایت بشر پرچم توحید افراشت و صدای دلربای آن مربی آسمانی در فضای تاریک جزیرة العرب طنین انداز و مردم را با کلمۀ (قولوا لا اله الا الله تفلحو) به یکتاپرستی و رستگاری دعوت فرمود. در جامعه ای مبعوث شد که جز قتل و غارت و دزدی و نفاق و کینه توزی و سایر اعمال و اخلاق زشت چیزی نشناخته و از اصول انسانیت و آدمیت و مبانی اخلاقی بی خبر بودند. دختران خود را زنده به گور کرده برای زنان ارزشی قائل نبودند. برای یک دانۀ خرما خون یکدیگر را ریخته، به بهانه ناچیزی مانند تیر زدن به پستان شتر یا زنی که خود را در پناه قبیله یا شخصی قرار داده بود چهل سال جنگ و خونریزی را ادامه می دادند. فساد اخلاق سراسر زندگانی اجتماعی و انفرادی آنان را فرا گرفته، حس اعتماد که اساس بقاء حیات اجتماع است از میان آنان رخت بربسته و هر طایفه از تجاوزات طایفه دیگر در وحشت به سر می بردند. خلاصه نوع دوستی و تعاون اجتماعی و درستی و راستی و احترام به حقوق یکدیگر مفهوم خود را از دست داده و می توان گفت مردم جزیرةالعرب در آن زمان تنها دارای صورت زیبای انسانی بوده ولی روح پاک و صفات برجسته و عواطف عالیۀ انسانیت را نداشتند و چون حیوانات وحشی زیست می کردند. پیغمبر اسلام در میان چنین مردم برانگیخته شد. در اثر تعالیم دینی و وظائف اسلامی آن جمعیت متخاصم که شعار خود را عداوت و دشمنی با یکدیگر قرار داده بودند مؤتلف و متحد شده و خصومت و عداوت جای خود را به محبت و صمیمیت و حس تعاون و همدردی داده. به حکم (واذکروا نعمة الله علیکم اذ کنتم اعداً فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا) چنان روح اخوت و برادری در آن جمعیت قوت گرفت که در جنگ بدر به لحاظ کمی آذوقه با یک دانۀ خرما چند نفر سد جوع می نمودند. یکی از مسلمین مقداری از خرما را می مکید، از دهان بیرون می آورد و به دهان برادر مسلمان دیگر می گذاشت. در اثر تربیت مکتب اسلامی همان مردمی که به انواع رذائل آلوده و از انجام هر گونه کار زشت روی گردان نبودند اعمال و صفات نکوهیده را از خود دور و مردمی خداپرست، وظیفه شناس و درستکار بار آمدند. در مکتب اسلامی طوری پرورش یافتند که فکر تجاوز و تعدی در خاطرۀ آنان خطور نمی کرد و شعار خود را نوع دوستی و ضعیف پروری بلکه ایثار و تقدیم دیگران بر خویشتن قرار دادند. در یکی از جنگ های اسلامی که عده ای از مسلمانان مجروح و دقائق آخر حیات را می پیمودند و ناله های دلخراش آنان هر کس را متأثر می نمود با نهایت تشنگی آب می خواستند. ولی آب نزد هر یک برده می شد، از آشامیدن خودداری نموده و آن را به نزد دیگری می فرستاد و می گفت برادرم از من تشنه تر است. بدین ترتیب سه نفر کالبد تهی نموده با تشنگی جان سپردند و نظر به اینکه پیغمبر اسلام خاتم پیغمبران و آخرین معلم جامعۀ بشریت است مکتب مقدس اسلام مکتب عالی و دروس و تعلیمات اسلامی جامع و کافل سعادت دنیا و آخرت است. دین مقدس اسلام تنها دینی است که هم جنبۀ مادی و هم جنبۀ معنوی را در نظر داشته، در پرورش جسم و جان بشر کوشیده برای هر شأنی از شئون انفرادی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و اخلاق بشر وظیفه مقرر داشته، از طرفی آنان را به تأمین حیات مادی و امور دنیوی توجه داده و از طرفی هم توجه به آخرت و معنویت را بزرگ شمرده. بخشی از وظائف اسلام تنها مربوط است به اعتقاد که اساس و ریشۀ اعمال و اخلاق را تشکیل می دهد. اینگونه وظائف را اصول دین می نامند مانند اعتقاد به خداوند متعال و یگانگی و عدل ذات اقدس او ـ اعتقاد به روز جزا و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب ـ اعتقاد به نبوت و غیر اینها. بخشی دیگر از وظائف اسلام با اعمال اعضاء و جوارح سر و کار دارد. اینگونه وظایف یا برای تکمیل جنبۀ معنوی و به عبارت دیگر منظور اصلی از آنها پاکی جسم و جان و صفای ظاهر و باطن است. این دسته از وظائف را عبادات نامند که در صحت آنها قصد قربت و نظر الهی معتبر است. چه با امور مالی و اقتصادی سروکار نداشته تنها به اعمال اعضاء و جوارح مربوط باشد مانند وضو ـ غسل ـ نماز ـ روزه وچه به اقتصادیات ارتباط داشته باشد مانند زکات ـ خمس یا برای نظم اجتماع و ادارۀ زندگی بشر مقرر گردیده و مقصود اصلی از آنها خوشی و آسایش و نیکبختی افراد اجتماع و جلوگیری از هرج و مرج و تعدیات و تجاوزات بوده و در تحقق به قصد قربت نیازمند نیست. این دسته از وظائف را دانشمندان حقوق اسلامی معاملات (به معنی اعم) خوانند و معاملات به سه بخش تقسیم شده:
1ـ قوانین وظایف مربوط به اموری که بین دو طرف واقع می شود و در تحقق احتیاجی به لفظ و انشاء از دو طرف دارند مانند قوانین داد و ستد و زناشوئی.
2ـ وظائفی که از یک طرف به انشاء و لفظ نیازمندند مانند وصیت و طلاق.
3ـ مقرراتی که نیازمند به انشاء و لفظ نیستند و بدون لفظ تحقق می یابند مانند حدود و دیات (قوانین مجازات عمومی) و مقررات ارث بخشی هم از وظائف اسلام و وظائف اخلاقی است مانند مساوات و برادری و برابری.
آنچه گفته شد اجمالی از وظائف اسلام بود و شرح و بسط وظائف اسلامی از حوصلۀ این مقاله خارج است، لیکن از تذکر این نکته ناگزیرم که مهمترین وظائف اسلامی پس از اعتقادات همان وظائف اخلاقی است یعنی تعاون اجتماعی، نوع دوستی، اخوت و برادری، راستی و درستی، عدم تجاوز به حقوق افراد، اتحاد و یگانگی ، عدالت و احسان، صلۀ رحم، اعتماد و سایر اخلاق نیکو. اسلام با اینکه در امور سیاسی و اقتصادی و اجتماعی قوانین سودمند و تعلیمات کافی دارد جنبه اخلاقی را بیشتر مورد توجه قرار داده. اینست که پیغمبر اسلام هم فرمود: «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» (برانگیخته شده ام برای اینکه بنای کاخ اخلاق کریمه را که پیغمبران دیگر پی ریزی نموده اند به پایان برسانم).
این نکته را نیز باید یادآور شد که تا هنگامی که مسلمانان به وظائف اسلام عمل می کردند، عزت و سیادت و سعادت داشتند. در پرتو تعلیمات اسلامی همان ملتی که عقب افتاده ترین ملت ها به شمار می رفتند و از مراحل تمدن فرسنگ ها دور بودند، در مدت کوتاهی به پیشرفت های شایانی موفق شدند عظمت خدا را به جهانیان ثابت کرده و ممالکی را متصرف و امپراطوری های بزرگی مانند امپراطوری روم و ایران را به زانو درآورده تحت فرمانروائی خویش قرار دادند. هرجا قدم گذاشتند اساس ملوک الطوایفی و حکومت اشرافی و استبدادی را برانداختند. حکومتی متکی به اصول آزادی و برادری و برابری برقرار ساختند. آن روزی که مسلمانان به وظائف خویش عمل می کردند، نام آنان به عظمت و مجد برده می شد. ملل متمدن آن روز در پیشرفت برق آسا و شگفت انگیز اسلام سخت نگران بودند. بی تناسب نیست این اشعار را که حاکی از مجد و عظمت دیرینۀ مسلمانان است یادآور شوم:
مائیم که از پادشهان باج گرفتیم                                      زان پس که از ایشان کمر و تاج گرفتیم
دیهیم و سریر از گهر و عاج گرفتیم                                             اموال و ذخائرشان تاراج گرفتیم
وز پیکرشان دیبه و دیباج گرفتیم                                                  مائیم که از دریا امواج گرفتیم
                                           و اندیشه نکردیم ز طوفان و ز تیار
در چین و ختن و لوله از هیبت ما بود                                در مصر و عدن غلغله از شوکت ما بود
در اندلس و روم عیان قدرت ما بود                                         غرناطه و اشبیله در طاعت ما بود
صقلیه نهان در کنف رایت ما بود                                                 فرمان همایون قضا آیت ما بود
                                       جاری به زمین و فلک و ثابت و سیّار
خاک عرب از مشرق اقصای گذراندیم                                           وز ناحیۀ غرب به افریقه راندیم
دریای شمالی را بر شرق نشاندیم                                     وز بحر جنوبی به فلک گرد نشاندیم
هند از کف هندو، ختن از ترک ستاندیم                                    مائیم که خاک بر افلاک رساندیم
                                            نام هنر و رسم کرم را به سزاوار
آیا آن ترقی و عظمت که توجه جهانیان را به خود جلب و دشمنان اسلام را به وحشت انداخته بود جز به وسیلۀ عمل به وظائف مقدسۀ اسلام ممکن بود؟ آیا آن شوکت و بزرگی را نباید در اثر به کار بستن دستورات اسلام دانست؟ با اطمینان تمام باید بگویم اگر مسلمانان وظائف اسلام را سرمشق زندگی قرار داده و از دستورات دینی خود سرپیچی نمی نمودند، امروز در چاه وحشتناک بدبختی و سیه روزی گرفتار نمی شدند و دنیای اسلام هرگز اینسان در چنگال دیو مهیب اسارت و عفریت استعار رنج نمی برد بلکه مسلمانان روز به روز بر ترقیات خود افزوده و اکنون بی شک تمام جهان یا لااقل قسمت مهمی از آن در زیر پرچم سعادت بخش اسلام اداره می شد. ناگفته نماند که دین مبین اسلام یگانه طرفدار صلح و امنیت جهان است. صلح و آشتی حقیقی که معشوق هر ملتی بوده و ملل متمدن برای ایجاد آن سعی و تلاش می نمایند و خود را حامی و طرفدار آن معرفی می کنند جز در پرتو قوانین درخشان اسلام ممکن نیست. با بمب اتم و بمب ئیدروژن و سایر سلاح های مغرب و تجهیزات جنگی نمی توان صلح جهان را تأمین کرد. اینست با اینکه در دنیای کنونی ملل راقیه در تکمیل وسائل جنگی کوشیده هر روز اختراع و اکتشاف جدیدی در آسمان علم و دانش خودنمائی می کنند، روز به روز اضطراب و نگرانی بشر فزون تر گشته و خطر جنگ خانمان سوز عمومی عالم بشریت را به فنا و نیستی تهدید می کند. اکنون اگر با نظر دقیق بنگرید جهان در آتش نگرانی می سوزد و دول نیرومند در حالیکه دم از صلح و آشتی می زنند با وحشت تمام مراقب اوضاع بوده و با شتاب هرچه تمام تر خود را برای جنگ آماده می سازند. آیا با این وضع «صلح» کلمه ای بی مفهوم نیست؟ آیا با این اعمال می توان انتظار آشتی و اتحاد بین المللی داشت؟ تنها با قوانین اسلام و آئین اخوت و برادری و مساوات و برابری که سرلوحۀ وظائف اسلامی قرار گرفته می توان در راه صلح جهانی قدم های مؤثری برداشت و عالم بشریت را از این ناراحتی و نگرانی رهائی بخشید و در این زمینه آیات و روایات بسیار و شعراء اسلامی نیز در این مقوله اشعاری انشاء نموده اند که فقط به ذکر این دو بیت اکتفا می نمایم:
بنی آدم اعضای یک دیگرند                                                           که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار                                                              دگر عضوها را نماند قرار
اسلام جنگ و خونریزی بیهوده را که از حس خودپرستی و جاه طلبی سرچشمه می گیرد گناهی بس بزرگ و بخشش ناپذیر دانسته و برای حفظ صلح و ایجاد دوستی بین افراد اجتماع دستورات مفید و اکید صادر فرموده است.
در خاتمه توفیق برادران اسلامی و سیادت و سعادت مسلمانان جهان را از پیشگاه خداوند متعال خواستارم .

(به قلم حضرت آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی)


فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر