قتل ماژور ایمبری؛ دسیسه شرکت های انگلیسی برای فرار سرمایه گذاران آمریکایی از ایران


قاسم خرمی
1381 بازدید
ماژور ایمبری

قتل ماژور ایمبری؛ دسیسه شرکت های انگلیسی برای فرار سرمایه گذاران آمریکایی از ایران

 این روزها که بحث  انعقاد قرارداد همکاری های اقتصادی ۲۵ ساله ایران و چین مطرح است، جدای از ورود به محتوا و ماهیت این قرار داد که به گمان من هنوزقطعی نیست و یا حداقل از جزئیات آن، اطلاعات دقیق و قابل تحلیلی در دست نیست، یک ماجرای عجیب تاریخی را مرور می کنیم که می تواند نسبت به عواقب سلطه انحصاری یک کشو، براقتصاد ایران، بسیار درس آموز و هشدار آمیز باشد.

 ماجرا قتل « ماژور ایمبری» را نخستین بار از زبان مرحوم دکتر جواد شیخ الاسلامی، استاد تاریخ سیاسی ایران در دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران شنیدم. داستان از این قرار بود که با وقوع انقلاب کمونیستی در شوروی و بیانیه لنین در ۱۹۲۱ که تمامی قراردادهای استعماری تزار روس با این را ملغی اعلام کرد، نفوذ روس ها در اقتصاد ایران از بین رفت اما دولت انگلیس از طریق کمپانی های نفتی مثل «رویال داچ شل» و «استاندارد اویل»  همچنان بی رقیب بر اقتصاد و البته سیاست ایران سلطه داشت.

در این دوره، برخی دولتمردان وقت ایران مثل احمد قوام به این فکر افتادند که در غیاب روسیه وبرای کنترل قدرت و نفوذ انگلستان،  بهتر است ازشرکت ها و سرمایه گذاران آمریکایی، دعوت شود  تا در صنعت نفت ایران سرمایه گذاری کنند. کشور آمریکا، به تازگی از انزوای دیپلماتیک خود خواسته خارج شده بود و اقتصاد رو به رشدی بود و از همه مهمتر اینکه سابقه استعمارگری نداشت و در قیاس با روس و انگلیس، در میان ملل شرق، خوشنام بود.

از اینرو، در دولت دوم قوام مذاکرات اولیه ای با شرکت نفتی «سینکلر» آمریکایی آغاز شد که حاضر بود در قبال یک قرارداد ۵۰ ساله و دریافت امتیاز نفت شما، نیمی از عواید نفتی را مستقیما به  دولت ایران بدهد و بابت پیش پرداخت این قرارداد نیز  ۱۰ میلیون دلار پرداخت کند. این مذاکرات یکسالی در جریان بود و تقریبا به مرحله نهایی رسیده بود که توطئه ای عجیب از سوی مافیای نفتی انگلیس و برخی مهره های داخلی آنها ترتیب داده شد که نه تنها شرکت سینکلر را از ایران فراری داد بلکه چنان چهره زشت و وحشتناکی از ایرانیان نزد امریکایی ها ترسیم کرد که تا سالهای سال هیچ آمریکایی جرات سرمایه گذاری در ایران و حتی مسافرت به کشور ما را نداشت!

در دوره سلطنت احمدشاه قاجار و حدود یک سال مانده به آغاز سلطنت رضاشاه پهلوی، شایع شد که  آب یک سقانه در میدان حسن آباد تهران، معجزه می‌کند. بر پایه این شایعات، مردی لنگ با نوشیدن آب این سقاخانه معروف به «آشیخ هادی» شفا یافته و یک بهایی نیز به دلیل نپرداختن صدقه به یکی از گدایان آن محل، نابینا شده بود! برخی نیز این سقاخانه را منسوب به آقا شیخ هادی نجم‌ آبادی عالم و مجتهد  معروف تهران می دانند که از سال ۱۳۰۵ هجری قمری در آن محله سکونت داشته است. قدرت این شایعه به حدی بود که تنها بیماران، بلکه افراد کور و کر و فلج مادرزاد هم از سرتاسر ایران برای نوشیدن این آب شفا بخش به تهران مراجعه می کردند.

در همین ایام یک خبرنگار و عکاس شیک پوش به نام «ماژور رابرت ایمبری» به عنوان کنسول یار دفتر نمایندگی دیپلماتیک آمریکا در ایران خدمت می کرد که با تازگی وارد ایران شده بود و برای نشریه «نشنال جئوگرافیک» هم عکاسی می کرد.

او به همراه یک نفر آمریکایی دیگر به نام «ملوین سیمور»، در روز جمعه ۲۷ تیرماه ۱۳۰۳، از سر کنجکاوی وبه منظور تهیه عکس، به سقانه شیخ هادی در حسن آباد تهران  رفت. او در حال تهیه عکس بود که ناگهان فردی، از میان جمعیت بلند شد و فریاد زد: « بگیرید این بهایی را که از ناموس مسلمین عکس می گیرد و قصد دارد آب سقاخانه را مسموم کند»!

مردم بی خبر، به تحریک او و با شعار «الله اکبر»، به ایمبری  و دوستش حمله کردند و این بخت برگشته ها را بیش از نیم ساعت زیر مشت و لگد گرفتند. ایمبری یک بار توانست فرار کند و به یک قهوه خانه پناهنده شد که مردم خشمکین وارد قهوه خانه شدند و آب جوش را بر سر و روی او خالی کردند.

زمانی مامورین نظمیه متوجه ماجرا شدند که این دو نفر، نیمه جان روی زمین افتاده بودند. درشکه ای برای اعزام آنها به بیمارستان آماده شد اما جمعیت خشمگین ول کن ماجرا نبودند و برای کشتن متهمین به عکسبرداری از زنان وآلوده سازی آب سقاخانه، همچنان در تعقیب درشکه بودند. سرانجام با هر مشقتی بود این دو نفر را به بیمارستان رساندند و در دو اتاق جداگانه بستری کردند. تعدادی از مردم از دیوار بیمارستان بالا رفتند و دوباره به جان ایمبری افتادند و نوجوانی ۱۶ ساله ای با ضربه سنگ به حیات ایمبری خاتمه داد! اما چون اتاق محل بستری ملوین سیمور را پیدا نکردند، او  موفق شد، جان سالم به در برد.

به دنبال این ماجرا که بعدها ثابت شد طراح آن «هارولد اسپنسر» مامور سرویس امنیتی انگلستان و  فرد تحریک کننده از ایادی انگلیس بوده است، روابط ایران و آمریکا مخدوش شد. اتفاقی در حد قتل گریبایدف در دوره فتحعلی شاه افتاده بود.  به شکایت همسر ایمبری، دولت ایران مجبور شد ۸۵ هزار دلار غرامت پرداخت کند. سفیر وقت آمریکا در ایران، یک یهودی و مدرس الهیات بود که سعی داشت این ماجرا را به نحوی مدیریت کند که تضمین کننده جان دیگر اقلیت های دینی در ایران نیز باشد.

او البته اعلام آمادگی کرد که در صورت پرداخت غرامت و جلب رضایت خانواده مقتول به این ماجرا خاتمه دهد اما چون ایمبری مامور رسمی و دیپلماتیک آمریکا بود، به مقامات ایران توصیه کرد کمک کنند تا جسد او به شکل احترام آمیزی به آمریکا حمل شود. دولت ایران به هوای اینکه تابوت ایمبری با به همراه کشتی های در حال تردد حمل خواهد شد و هزینه ای نخواهد داشت این شرط سفیر را هم پذیرفت.

به همین دلیل، با هماهنگی سفیر و رئیس جمهور آمریکا مجهز ترین ناو جنگی آمریکا برای بازگرداندن جسد ایمبری به واشنگتن، به ایران فرستاده شد. هزینهٔ این سفر دریایی بالغ بر ۱۱۰ هزار دلار بود که از سوی دولت ایران پرداخت شد. در مجموع، این دسیسه و اقدام وحشیانه ۲۰۰ هزار دلار برای ایران خسارت تراشید که مثل همه حوادث مشابه بعدی، از جیب ملت پرداخت شد!

خسارت جبران ناپذیر تر ماجرای قتل ماژور ایمبری، خروج شرکت نفتی سینکلر  و پرهیز از سرمایه گذاری آمریکایی ها در اقتصاد ایران و در نتیجه سلطه انحصاری انگلیسی ها بر نفت کشور بود. حتی رضا شاه هم تلاش کرد تا در قراردادهای نفتی شرکت های انگلیسی با ایران تجدید نظری بکند اما موفق نشد و تا زمان ملی شدن نفت در دولت دکتر مصداق، سهم بسیار ناچیزی از استخراج نفت ایران، نصیب خود ایرانیان می شد!

در تحلیل ماجرای قتل ایمبری و نقل آن در چنین شرایطی، چند نکته را باید تفکیک کنیم:

۱-در بسیاری از منابع این اتفاق را زمینه ساز جابجایی سلطنت قاجار با پهلوی ذکر کرده اند که نشانه و اطلاعات دقیقی در این خصوص در دست نیست. بر عکس، وقوع این اتفاق می توانست به ضرر شکل گیری حکومت سکولار رضاشاه هم باشد.  حتی اینکه تعدادی از رجال ایرانی در این ماجرا دخیل بودند هم جای تردید دارد. آنچه شکی در آن نیست اینکه انگلیسی ها در شناخت پیچیدگی های جامعه ایران و نحوه استفاده از از ابزارهای مختلف حتی باورهای مردم ساده دل، در پیشبرد منافع خود بسیار استاد بودند. با همه اینها همه گرفتاری ایرانیان از انگلیسی ها و بیگانگان نبود و نیست و باید مسئولیت های تاریخی خودمان را در هر دوره ای بپذیریم

۲- با توجه به مقدمه این نوشته و یاد آوری آن در هنگامه توافق ایران و چین، فراموش نکنیم که پرداختن  به ماجرای توافق ایران و چین، نباید منجر به دامن زدن به حس بدبینی نسبت به سرمایه گذاری خارجی در کشور شود. حضور سرمایه خارجی  در اقتصاد ایران، جدای از پیامدهای مثبت اقتصادی آن، دارای بار سیاسی هم هست و می تواند نشانه ای از ثبات سیاسی و حتی  زمینه ساز حضور ورود سرمایه و استعداد ایرانیان خارج از کشور نیز بشود. ضمن اینکه، در کشوری که سرمایه خارجی جریان دارد احتمال اجماع برای حمله نظامی و سایر اقدامات تخریبی و غافلگیر کننده دیگر، به حداقل ممکن می رسد. شاید اگر در ایام بعد از توافق برجام، چند شرکت آمریکایی در اقتصاد ایران سرمایه گذاری کرده بودند، ترامپ به این راحتی موفق به خروج از این توافق نمی شد.

زنی که از ایران ۶۰ هزار دلار غرامت گرفت +تصاویر

همسر ایمبری

 

در باره این ماجرا اشاراتی در کتب و مقالات مختلف صورت گرفته است که نقل آن در کتاب « تاریخ ۲۰ ساله ایران» نوشته حسین مکی را نقل می کنیم:

 

ماجرای قتل ماژور ایمبری در کتاب  تاریخ ۲۰ ساله ایران

« موضوع قتل ماژور ایمبری کنسول ممالک متحده آمریکای شمالی در تهران یکی از مسائل و قضایای تاریک و مهم تاریخ معاصر ایران است، زیرا در اطراف این فاجعه اقوال و روایات مختلفی ذکر کرده‌اند که در هر حال فهم و تشخیص چگونگی این قضیه را تاریک و بغرنج و پیچیده نموده است.

یکی دو هفته به جمعه پانزدهم. ذیحجه هزار و سیصدوچهل و دو (برابر بیست‌وهفتم سرطان ۱۳۰۳) که واقعه ناگوار قتل ماژور ایمبری اتفاق می‌افتد مانده بود که در اطراف معجزات سقاخانه آقاشیخ هادی در شهر انتشاراتی داده شد، این انتشارات که معلوم نبود منشاء و موجد آن کجاست با سرعت فوق‌العاده‌ای در شهر منتشر می‌شد و مردم عوام خرافاتی هم هریک به نوعی در اطراف آن به تعبیر و تفسیر پرداخته شاخ و برگ‌هایی بر آنچه شنیده بودند اضافه کرده برای دیگری بیان می‌کردند. مثلا می‌گفتند پریشب فلان کور شفا یافته و چشمش بینا شده است یا فلان افلیج شفا یافته و با پای خود به حرکت درآمده یا فلان بیماریکشب پای سقاخانه خوابیده و شفا گرفته است.

 این خرافات که به سرعت برق در بین مردم به انواع و اقسام انتشار یافته بود کار خود را کرد و حتی دو سه شب در بازار و تمام محلات چراغانی نمودند. از تمام محلات شهر دسته‌جاتی حرکت کرده با یک هیات و تشکیلات مخصوصی به طرف چهارراه آقاشیخ هادی حرکت می‌کردند، گفته می‌شد که سقاخانه در یکی دو شب قبل چشم یک نفر بهایی را که می‌خواسته در سقاخانه سم بریزد کور کرده است و دسته‌جاتی که از این به بعد به طرف چهارراه آقاشیخ هادی حرکت می‌کردند این آهنگ را می‌خواندند «چهارراه آقا شیخ هادی از معجزه ابوالفضل کور شده چشم بابی»

تظاهرات علیه بابی ها

بر اثر انتشار این خبر تظاهراتی بر علیه بهایی‌ها شروع شد و حتی دسته‌جاتی‌که از محلات به طرف چهارراه آقاشیخ هادی حرکت می‌کرد هیکلی از کهنه و پنبه و غیره درست کرده و وارونه سوار خر کرده عده‌ای در پشت سر آن دم می‌گرفتند که «این بابی بی‌غیرت یاغی شده با ملت» و منظورشان از این بابی بی … رییس دولت بود و به این وسیله می‌خواستند برعلیه او تظاهراتی بنمایند.

هنگامه غریبی در شهر برپا بود و اتفاقا سردار سپه که مردی فوق‌العاده باهوش و زیرک بود، خیلی به سادگی تظاهر می‌نمود، با کمال خونسردی قضایا را تلقی و حتی دسته جاتی که در موقع مراجعت از چهارراه آقا شیخ هادی از جلوی منزل او عبور می‌نمودند، سردار سپه جلوی منزل خود ایستاده به تماشا می‌پرداخت، گاهی هم چند قدمی به مشایعت این دسته‌جات می‌رفت و ابدا به روی خود نمی‌آورد که غالب این تظاهرات بر علیه او و یا هیکلی که از پنبه و کهنه و غیره ساخته شده شبیه او می‌باشد.

 

علاقه غربی ها به خرافات شرقی ها

برای اروپاییان هیچ موضوعی به اندازه خرافات و فناتیزم و پاره‌ای از آداب و رسوم ملل مشرق قابل ملاحظه نیست، موضوع سقاخانه چهارراه آقا شیخ هادی و انتشاراتی که در اطراف آن داده می‌شد هیاهوی عجیبی برپا کرده بود. در تمام محافل و مجامع و میهمانی‌هایی که اروپاییان در آن شرکت می‌جستند صحبت از سقاخانه نامبرده بود و موضوع معجزات آن حاکی از روح مذهبی و خرافاتی ایرانی بود.

 ماژور ایمبری علاوه بر ماموریت سیاسی که در ایران داشت از طرف مجله جغرافیایی ملی ممالک متحده آمریکای شمالی نیز ماموریت داشت که از نقاط جالب توجه و تاریخی و مذهبی ایران عکس‌هایی برداشته و به آمریکا بفرستد.

 در همین اوان «بالوین سیمور» از اتباع دولت آمریکا و از مدت‌ها قبل در کمپانی نفت جنوب ایران استخدام و مشغول کار بوده است.

 به واسطه محکومیتی که پیدا کرده بود دوره محکومیت خود را در اداره قنسولگری آمریکا در تهران که محل آن در خیابان نادری و همین عمارت فعلا مریضخانه رضانور بوده به سر می‌برد و با ماژور ایمبری از نزدیک دوستی و آشنایی کامل داشت، همین که موضوع معجزات سقاخانه زبانزد خاص و عام شده بود شاید سیمور به رفیقش گفته بود که موضوع سقاخانه و عکس‌های آن برای مجله جغرافیایی ملی آمریکا خالی از اهمیت نخواهد بود، خوب است دوربین خود را برداشته عکس‌هایی از آنجا گرفته شود.

بعد از ظهر روز جمعه ۲۷ سرطان ۱۳۰۳ برابر ۱۹ ژوئیه ۱۹۲۴ ماژور ایمبری به اتفاق رفیق خود با لوین سیمور به طرف سقاخانه چهارراه آقا شیخ هادی با دوربین عکاسی و سه پایه آن حرکت می‌نمایند. جمعیت فوق‌العاده زیادی اطراف سقاخانه را گرفته بود. ماژور ایمبری مجبور می‌شود یک مسافتی را به سقاخانه مانده از درشکه پایین آمده پیاده به طرف سقاخانه برود، در نزدیکی سقاخانه سه پایه دوربین را روی زمین می‌گذارد مردم به او می‌گویند، اینجا زنها نشسته‌اند نمی‌شود عکس گرفت.

 ماژور ایمبری سه پایه دوربین خود را برداشته در خیابان مخصوص از طرف چپ سقاخانه سه پایه را زمین می‌گذارد مردم با ملایمت جلو رفته و کلاه و عبا و غیره جلوی دوربین نگاه می‌دارند تا عکس گرفته نشود، ماژور ایمبری از این حرکت کمی عصبانی می‌شود و باز دوربین را بلند کرده در وسط چهارراه آقا شیخ هادی می‌گذارد

حضور موتور سوار تحریک کننده جمعیت

 یک نفر موتورسیکلت سوار از دور پیدا می‌شود وچون جار و جنجال بین ماژور ایمبری و مردم را مشاهده می‌کند یکی فریاد می‌زند که همین‌ها که می‌خواهند عکس بردارند آنهایی هستند که می‌خواستند در سقاخانه زهر بریزند و حالا هم می‌خواهند به هر طوری که مسیرشان باشد در سقاخانه زهر بریزند باید ممانعت کرد و نگذارد که آنها چنین عملی بنمایند، یک نفر دیگر هم که نزدیک آن موتورسیکلت سوار ایستاده بود فریاد کرد این بابی‌‌ها می‌خواهند مسلمانان را مسموم نمایند بزنید….

مردم هجوم آوردند، قونسول آمریکا با اتفاق رفیقش به طرف درشکه رفته سوار می‌شوند، درشکه به طرف خیابان استخر حرکت کرده مردم با چوب و سنگ درشکه را تعقیب نمودند.

بالاخره مردم در خیابان استخر درشکه‌چی را با سنگ مجروح کرد و از محل نشیمن خود پرت می‌نمایند و بیهوش می‌شود، فورا یک نفر نظامی به جای سورچی نشسته درشکه را می‌راند، در چهارراه حسن آباد عابرین و تعقیب‌کنندگان سورچی ثانوی را می‌زنند و به طوری مجروح می‌گردد که روز بعد فوت می‌نماید، در اثناء این جریانات متوالیا پلیس و نیروی نظامی در اطراف ازدحام زیاد می‌شود، ولی هیچگونه ممانعت جدی از طرف آنها برای جلوگیری به عمل نمی‌آید.

بالاخره از چهارراه حسن آباد به بعد چون قنسول حالش خوب نبوده با اتومبیل او را حمل می‌نمایند و به بیمارستان شهربانی می‌بردند و در بیمارستان شهربانی مردم همچنان ازدحام می‌کنند و در و پنجره را شکسته به قنسول حمله می‌نمایند و کار او را یکسره می‌سازند.

در بیمارستان دکتر ویلهم و دکتر سفارت آمریکا و چند نفر طبیب دیگر حاضر می‌شوند و با دکتر علیم‌الدوله طبیب شهربانی کمک می‌کنند و مشغول پانسمان و مداوا می‌شوند تا آنکه قنسول به هوش آمده و چند کلمه با خانم خود که از طرف شهربانی احضار شده بود تکلم می‌کنند.ولی بالاخره در ساعت ۵ عصر فوت می‌نماید. در این هنگامه یکی دو نفر پاسبان مجروح می‌شوند که تحت معالجه قرار می‌گیرند.

 

حکومت نظامی در تهران

پس از قتل ماژور ایمبری فورا در شهر تهران حکومت نظامی اعلام کردند و اعلان زیر از طرف حاکم نظامی تهران منتشر گردید:

«چون بر حسب تصویب هیات محترم دولت حکومت نظامی در شهر تهران و توابع برقرار و از طرف وزارت جلیله جنگ اجرای قانون حکومت نظامی با اینجانب محول شده است، لهذا از تاریخ نشر این اعلان تا صدور حکم ثانوی حکومت نظامی را به عموم اهالی اعلان نموده و مواد ذیل را از قانون حکومت نظامی که در ۲۲ رجب مطابق ۲۷ سرطان ۱۳۲۹ از تصویب مجلس شورای ملی گذشته است خاطرنشان عموم اهالی نموده و اکیدا متذکر می‌شود هر کس برخلاف مواد مزبور رفتار نماید به محاکمه نظامی جلب شده به مجازات قانونی خواهد رسید. ماده ۴-۵-۷-۸-۹-۱۰-۱۱ و ماده الحاقیه اول»

(رییس تیپ گارد پیاده- سرتیپ مرتضی خان)