افسانه اقبال- زندگی سیاسی دکتر منوچهر اقبال
افسانه اقبال
زندگی سیاسی دکتر منوچهر اقبال
احمد راسخی لنگرودی
انتشارات: کویر
چاپ دوم: 1389
قیمت: 5300 تومان
چهارده سال صدرنشین نفت بودن از سوی منوچهر اقبال و صنعتی را خوب یا بد هدایت کردن زمان کمی نیست. قدمای این قوم که سالها از نزدیک در یک محیط کاری به درکش نشسته بودند، از او خاطرات مختلفی نقل میکردند. از نگاه نگارنده، بیش و کم خاطراتی از او نقل مجالس بود؛ بیشتر به نیکی از او یاد میشد. اما به عکس، آنچه که در لابه لای صفحات کتابهای سیاسی به چشم میخورد، کمابیش با این گفتهها تفاوت داشت. آنچنان که انتظار میرفت از صفات نیک و پسندیده که در زبان محاورهای همکاران اداری نقش میبست، خبری نبود؛ تصویری که در کتابها از شخصیتش در کسوت مسئولیت سیاسی نشان داده میشد، بیشتر به تلخی و تیرگی میزد.
تلاش احمد راسخی لنگرودی (1) در این نوشتار تماماً بر آن است وقایع به نوعی مرتبط با این شخصیت را بازشناسد و نقش و جایگاه وی را در رویدادهای سیاسی، اجتماعی آن روزگار نشان دهد. طی این مسیر با دشوارهایی همراه بود؛ فقدان دست نوشتههایی از اقبال که گویای خاطرات او باشد، فقدان کتابی جامع و مستقل در معرفی شخصیت و زندگی وی و نیز عدم دسترسی به اطرافیان نزدیک که با او مدتها مراوده داشتهاند، از جمله آنها بود. منابع مطالعاتی زیادی در این مسیر به کمک نویسنده کتاب آمد و خاطرات فراوانی از شخصیتهای سیاسی و اجتماعی آن دوران را مرور نموده است. نگارنده داعیه آن را ندارد که کاری تمام و کمال عرضه داشته است و تنها خواسته است در جایی کنجکاوی خود را دنبال کرده باشد.
از دیدگاه نگارنده، حامیان اقبال او را به پارهای اوصاف مثبت میستایند؛ میگویند با مرام بود، مردمدار، خاکی و بیآلایش و درویش بود. از تندی و خشونت دوری میگزید و در نگاه دیگران دوست جلوه میکرد.(2) صبح خیلی زود به اداره میآمد. در اتاقش به روی همه باز بود؛ کارگر و کارمند، رئیس و مرئوس فرقی نمیکرد، همگان میتوانستند در طرح بخشی از مشکلات خود وقتی از او بگیرند و از نزدیک با او دیدار داشته باشند. میگویند کسی ناامید به دفتر کارش نمیرفت و ناخرسند بر نمیگشت. ممکن نبود کسی پس از دیدار با او همچنان مشکلی بردوش خود احساس کند. حیلهگری و تزویر و دورویی و دورنگی که از آیین مردی و مردانگی به دور است، در او وجود نداشت، ساده و بیآلایش بود، اهل صراحت بود، بیپرده سخن میگفت. اهل مشروب قمار و سیگار و هیچ اعتیادی نبود و زندگی سالمی را از این جهات برای خود تجربه کرده بود. در دوران قدرت، از نظر مالی خوش نام بود و به رغم تصدی مشاغل عالی برخلاف دیگر کسان، فساد مالی نداشت.(3)
اما مخالفینش او را شخصیتی سخیف و نامنزه توصیف میکنند و او را نه درخور ستودن که بسیار درخور ملامت و سرزنش به شمار میآورند. میگویند: «بیاندازه جاهطلب و مقام دوست بود. حب و مقام و جاه از سیمای او میدرخشید. از فرط جاهطلبی رشته تخصصی خود را که میتوانست در خدمت درمان بیماران قرار گیرید به کناری نهاد و برسریر قدرت جای گرفت. بسیار میکوشید بر مسندهای بالا و چشم پرکن مملکتی دست یابد و در این راه هیچ ترتیبی و آدابی نمیجست؛ حتی از نوکر صفتی دربرابر مقامات ابایی نداشت. شیدای مدال و نشان شاهنشاهی بود و در این راه حد و مرزی نمیشناخت. به انواع و اقسام مدال و نشان شاهنشاهی میبالید. سلطنتطلبی وفادار و اهل بند و بستهای سیاسی بود. مهره مسلم و بیاختیار دربار بود و به غلامی جان نثار شاه و چاکری خانه زاد اعلیحضرت بسیار افتخار و مباهات میکرد. میگویند هیچ ابتکاری نداشت، ضعف نفس داشت. مطیعترین و متملقترین نخست وزیر دوران سلطنت محمدرضا شاه بود. همواره سرسپرده شاه و در نزد وی بیاراده مطلق بود. در مواضع سیاسی به انگلیس متمایل بود و در خط و ربطهای سیاسی شخصیتی انگلیسی نشان میداد.» (4)
اما کدام از این توصیفات دوگانه راه به حقیقت دارد؟ اقبال واقعی که بود و چه کرد؟ او بالاخره جاهطلب و غلام خانهزاد بود یا مردمدار و دستگیر نیازمندان؟ آزادمرد بود یا مستبد و سرکوبگر؟ خوش نام بود یا بدنام؟ نگارنده کتاب منوچهر اقبال را چنین توصیف نموده است: «وی تا سال 1356، به مدت 14 سال رئیس شرکت نفت بود، اما پیش از آن با قوامالسلطنه در زمان نخستوزیریاش ارتباطی قوی گرفت و در کابینهاش به وزارت رسید و پس از آن نیز به دلیل آشنایی با اشرف پهلوی به دربار راه یافت و چند بار دیگر به وزارت رسید. از آن پس ارتباطش با شاه قوی شد و از سالهای 1336 تا 1339 به مقام نخستوزیری رسید. او با رقبایی نظیر «علم» درگیر شد که اتفاقاتی را برایش به دنبال آورد. اقبال به دنبال این اتفاقات به فرانسه که زمانی محل تحصیل وی بود، رفت و پس از مدتی به ایران آمد و به ریاست شرکت نفت رسید. او حاضر میشد برای رسیدن به خواستهایش هر هزینهای را پرداخت کند و حتی از ارزش شخصیتیاش بکاهد. او نخستین فردی بود که در نامههایش خودش را «جاننثار» شاه قلمداد کرد و به این طریق این نوع از ادبیات را در خطاب قراردادن شاه رایج کرد. البته این موضوع سبب آزردگی برخی از درباریان نیز شد.(5)
نزدیکی اقبال به مقام سلطنت و احراز کرسی صدارت، حسادت و دشمنی رقیب بلامنازع او اسدالله علم یار و محرم اسرار شاه را برانگیخت؛ کسی که شاه را سایه خداوندی و مأمور انجام خواستههای یزدان میدانست. اسدالله علم در نقش یک رقیب، خود شخصاً و یا از طریق عواملش نقاط ضعف از جمله موضوعی بیکفایتی اقبال را به انحاء مختلف به سفارتهای آمریکا و انگلیس القاء میکرد. علم از یاران نزدیک و تملقگوی شاه هرجا که موقعیتی مییافت موجبات ناامنی اقبال را فراهم میآورد. دشمنی وی با اقبال آن چنان با توطئه و دسیسه چینی ماهرانه درآمیخته بود که نهایتاً اقبال را پس از طی فراز و نشیبهای بسیار، از میدان سیاست به در کرد و از چشم شاه انداخت. البته اقبال نیز متقابلاً دشمنی علم را در دل داشت و با استفاده از قدرت خود مانع از ترکتازیهای رقیب خود میشد.
نگارنده در بخش پایانی کتاب با عنوان «عتاب شاهانه» مرگ اقبال را مورد توجه قرار داده و از قول آنتونی پارسونز (6) نتیجهگیری نموده است: «برای شاه مرگ دو تن از نزدیکترین و برجستهترین دوستان و مشاورانش در آستانه طوفانی که نزدیک میشد. فاجعه بزرگی بود. اگر علم و اقبال در سال بحرانی که در پیش بود زنده میماندند، شاید میتوانستند شاه را در رهایی از گردابی که در آن گرفتار شده بود نجات دهند چون شاه از میان رجال ایرانی به این دو تن بیش از همه اعتماد داشت و به نظرات و پیشنهادهای آنان بیش از دیگران ترتیب اثر میداد».(7)
این کتاب 352 صفحهای در 6 فصل زندگی سیاسی دکتر منوچهر اقبال را از کودکی تا واپسین دم حیات مورد کنکاش قرار داده است. عناوین فصلهای کتاب عبارتند از: «توصیفات دوگانه»، «خاندان»، «در کسوت وزارت»، «بر سریر صدارت»، «صدرنشین نفت»، «واپسین دم». بخش انتهایی کتاب نیز به گاهشمار مدالها و نشانهای اقبال، عضویت در سازمانها، منابع و مآخذ، اسناد و بیست و هشت تصویر اقبال اختصاص دارد.
پانوشت:
1- احمد راسخی لنگرودی دارای تألیفات زیادی است که مهمترین آنها عبارت است: «از نفت و قلم، افقهای ناکجاآباد: سیری انتقادی در مدینههای فاضله، کتاب طنزهای نفتی، غرب و قومیت: درآمدی بر سیطره قومیت و نژادگرایی بر اندیشههای مغرب زمین، موج نفت: تاریخ نفت ایران از امتیاز تا قرارداد، مردان نفت: زندگینامه نخستین شخصیت های تاریخ جهان نفت، اندیشه و سیاست، عبارات در ادارات، در شعاع انس: سفرنامه حج و شریعتی از شک تا یقین (مجموعه مقالات).
2- خاطرات ابوالحسن ابتهاج، انتشارات علمی، 1371 جلد اول، ص 431.
3- ص 17-19.
4- ص 21-23.
5- در جستوجوی شخصیتی دوگانه، خبرگزاری کتاب 24 آذر 1388.
6- آنتونی پارسونز (Anthony Parsons) دیپلمات انگلیسی از سال 1974 الی 1979 سفیر انگلیس در ایران بود. وی پنج روز پس از خروج محمدرضا پهلوی از ایران به لندن بازگشت و تا سال 1982 ریاست هیئت نمایندگی انگلستان در سازمان ملل متحد را بر عهده گرفت. وی در این سمت با موضوعات مرتبط با ایران از جمله تسخیر سفارت آمریکا در تهران و جنگ عراق علیه ایران سر و کار داشت. آخرین سمت اجرایی وی مشاور مخصوص خانم مارگارت تاچر نخست وزیر اسبق در امور خارجی بود . وی در سال 1982 بازنشسته شد.
7-خاطرات دو سفیر، ویلیام سولیوان و سرآنتونی پارسونز، ترجمه محمود طلوعی، انتشارات علم، چاپ اول، ص 331.
نظرات