شهید آیت الله مدنی، حجتی برای اسلام
9010 بازدید
گاه شرایط دوران به قدری ملتهب و عالمان دین چنان درگیر مسائل سیاسی و اجتماعی میشوند که قدر و منزلت علمی آنان پنهان میماند. اینان کسانی هستند که از عناوین علمی بالا چشم پوشی میکنند و هدایت مبارات مردمیرا به عهده میگیرند. در این گفتگوبه گوشه هائی از مقام علمی شهید اشاره شده است.
درچه زمانی و چگونه با شهید مدنی آشنا شدید؟
اولین آشنائی ما با ایشان این بود که آقای مدنی از زندان آزاد شد و قرار شد که جای دیگری نرود و به شهر خودشان دهخوارقان(آذرشهر)برود. من آن موقع جوان بودم، اما پیران قبول میکردند که در کنار آنها بنشینم در جلسهای قرار شد آقای مدنی را به تبریز بیاوریم تا در آنجا به عنوان پیشنماز رده اول باشند. چند تن از معتمدان بازار و دو سه نفر از علمای نسبتاً پیر و من که جوان بودم، به آذرشهر رفتیم و موفق شدیم آقا را بیاوریم. ایشان تشریف آوردند و اینجا ماندند و پیشنماز طراز اول شهر شدند. واقعاً آیت الله بود. در اینجا ما خیلی مطلب داریم. من گاهی روی منبر میگویم به من آیت الله نگوئید، حتی حجت الاسلام هم نگوئید. حالا دیگر رسم شده که به روضه خوان هم حجت الاسلام میگویند، در حالی که یکی از علما، مرحوم سلماسی در حرم حضرت امیر(ع) گفته بود حضار محترم: صلوات بفرستید که حجت الاسلام انصاری تشریف آوردهاند. شیخ مرتضی انصاری در سال 1281 قمری فوت کردند. ایشان به آقای سلماسی اعتراض کرده بود که چرا به من گفتی حجت الاسلام؟ آیا من برای اسلام، معیار و حجت هستم؟ من یک روحانی ساده هستم. به کسی حجت الاسلام میگویند که معیار باشد برای اسلام، چه رسد به آیت الله. حالا متأسفانه رسم شده که بی معیار از این القاب میدهند. مرحوم آقای مدنی واقعاً حجت الاسلام بود و خدای تبارک و تعالی، او را معیار قرار داده و روز قیامت احتجاج خواهد کرد با ما معممین که چرا مثل مدنی نشدید؟
انقلاب که شد، یک روز صبحانه میخوردم که آقای محلاتی زنگ زد که فلانی! امام میخواهد حکم بنویسد که به عنوان امام جمعه بروی جلفا. گفتم وقتی قرار است امام حکم بنویسند، اجازه خواستن از من معنا ندارد. چشم! به جلفا رفتم، ولی در آنجا خیلی اذیتم کردند. یک روز آمدم تبریز حضور مرحوم آقای مدنی و گفتم:«آقا! آمدهام استعفا بدهم. اینها مرا خیلی اذیت میکنند.» ایشان گفتند:«قبول نمیکنم. آن تلویزیون را میبینی؟ میروم و در آن چنان از شما دفاع میکنم که همه لال بشوند.» این حال را داشت و با من هم این جور بود.
از ویژگی های اخلاقی شهید شمهای را بیان کنید.
و اما در خصوصیات آقای مدنی! الله اکبر! آقای مدنی اصول دینش 5 تا بود و فروع دینش 10 تا. ممکن است بگوئید همه همین طور هستند، ولی بنده عرض میکنم حرفاً بله، ولی عملاً این جور نیست. ما واقعاً در برخوردهایمان خدا را عادل و معدل میدانیم؟ این نکته واقعاً یاد گرفتنی و آموزنده است. یک گرفتاری پیش میآید. میپرسی آقا چطور شده؟ میگوید: نمیدانم چرا خدا این سنگ را به سرما زده. بنابر این معلوم میشود اصول دینت پنج تا نیست، چون خدا را عادل نمیدانی، والاآن حرف را نمی زدی.
آقای مدنی اصول دینش 5 تا بود. معاد از اصول دین آقای مدنی بود، برای همین وقتی حرفی را میخواست بزند، میدید که آیا خدا راضی هست که او این حرف را بزند یا نه. آقا! فردا نماز را آنجا بخوانیم. میگفت: صبر کن ببینم رضایت امام زمان(عج) در آنجا هست یا نیست؟ یا این روزها که بیانیه و فحش میدهند، این چیزها را در نظر میگیرند؟ یا در روز عاشورا که آن کارها را میکنند و این چیزهائی که در چند ماه اخیر اتفاق افتاد، آیا معاد را در نظر گرفتهاند؟ اما شهید مدنی در همه کاری رضای خدا را در نظر میگرفت، چه در حب و چه در بغض. آقای مدنی عارف تسبیح و ذکر نبود و علی الظاهر عارف به نظر نمیرسید، اما عارف به تمام معنا بود. خیلی ها هستند که در طول عمرشان امر به معروف و نهی از منکر نکردهاند و به خودشان گفتهاند چرا خودم را ناراحت کنم؟ آقای مدنی به ما میفرمود:« امام باقر میفرمایند: وای به آن عالمی که دینش بر اساس امر به معروف و نهی از منکر نیست.» آقای مدنی میگفت روحانی باید امر به معروف و نهی از منکر کند. ایشان مثلاً ساعت ده، ده و نیم یا بعد از ظهر ساعت چهار، چهار ونیم که همه سرکلاس بودند، به دانشگاه میرفت و میگفت:«دختر خانم! چرا روسری ات عقب است؟ آقای استاد چرا به او تذکر ندادی؟» آقای مدنی در تمام قسمت ها این جور ناهی از منکر بود. میرفت بازار و در مغازه کسی مینشست و از او میپرسید این چیز را که نسیه میدهی، چقدر روی آن میکشی؟ و اگر پاسخ او غیر معمول بود، میگفت وای بر تو. اینها همه آتش میشود و به جان و مالت میافتد. سوار ماشین که بود و در خیابان خانمی را میدید که حجاب را درست رعایت نکرده، به راننده میگفت بایستد. آن روزها حجاب این وضع را که نداشت. حالا کشف حجاب شده است! از ماشین پیاده میشد و به آن خانم تذکر میداد که چرا 13 آیه حجاب را زیرپا میگذارید؟ اگر کسی دیگری بود؟ احتمالاً آن خانم جواب میداد که به شما چه ربطی دارد، ولی به آیت الله مدنی کسی چیزی نمیگفت.
در زمینه امر به معروف و نهی از منکر، برخورد ایشان با مسئولین چگونه بود؟
اگر میدید که مثلاً استاندار فلان کار را کرده، تماس میگرفت و تذکر میداد. اتاق بازرگانی فلان کالا را کوپنی کرده که نباید میکرد، تذکر میداد. به اساتید و رؤسای دانشگاه، به مسئولین بیمارستان ها همین طور. چندین بار به بیمارستان رفته و تذکر داده. رئیس بیمارستان را صدا میزد و میگفت چرا پرستارها حجاب را رعایت نمیکنند؟ من این حرف را میزنم، چون خودم هم عمل میکنم و فروع دین من هم 10 تاست. البته خطرناک است و انسان اذیت میشود و حتی ممکن است صدمه ببیند. امام باقر میفرماید: زمانی میآید که امر کننده به معروف و ناهی از منکر در جامعه، از لاشه الاغ هم کم ارزش تر میشود. به این ترتیب کسی جرئت نمیکند این کار را نمیکند.
قبل از پیروزی انقلاب، شهید مدنی به تبریز آمدند، ولی بعد بناچار به همدان رفتند. علت چه بود؟
چه جور میشود این چیزها را گفت؟ نام نمیبرم و میگویم. پیغمبراسلام فرمود:« خداوند شش طایفه را به شش صفت عذاب خواهد کرد: جاهلان را به جهلشان، کدخداها را به خاطر کبرشان، مسئولین را به خاطر ظلمشان، علما را به خاطر حسدشان و... منظورم همین چهار میبود. آقای مدنی در اینجا چنان مورد حسد قرار گرفت که اینجا را ترک کرد و چه خوب کرد که چنین کرد، و گرنه از «مدنی بودنش» کاسته میشود. من آقای مدنی را چنین شناختم که در یک جمله عرض میکنم. نمیدانم باورتان میشود یا نه، یا اگر در نشریه تان بنویسید، کسی باور کند یا نه. من تاریخ خیلی خوانده ام و به این قضیه معروف هستم. در تاریخ یکی سیدبن طاووس بود که درسال 664 فوت کردند، یکی مقدس اردبیلی بود که در سال 993 فوت کردند، یکی سید مهدی بحرالعلوم بود که در سال 1212 فوت کردند و امثالهم. مرحوم آقای مدنی در طول عمرشان گناه نکردند و از این بابت مشابه آن بزرگان بودند. من این جور فهمیده ام، شاید هم اشتباه میکنم. حالا سراغ کراهت ها نمیروم. آقای مدنی این طور بود. الله اکبر!
بعد از پیروزی انقلاب که شرایط تبریز فرق نکرد. چه شد که ایشان بر گشتند؟
علی الظاهر برای اینکه رفتیم و ایشان را آوردیم: یکی هم من بودم. از امام رضا(ع) میپرسند: آقا! چرا حی علی خیرالعمل را چرا برداشتند؟ حضرت فرمودند: علی الظاهر بگویم که چرا یا واقعاً بگویم؟ خیلی سربسته گفتم.
عدهای میگویند کسانی که رفتند و آقای مدنی را آوردند، دو گروه بودند. یک گروه واقعاً دغدغه این را داشتند که جناح امام را در تبریز تقویت کنند و یک عده به دنبال تضعیف آقای قاضی و ایجاد شکاف بین طرفداران نظام بودند. تحلیل شما چیست؟
در یک کلمه پاسخ میدهم. جمع هردو. خودتان تفسیر کنید. انسان واقعاً هراس دارد که بعضی حرف ها را بزند. درست است که من در تبریز به نترس بودن معروف هستم.
شما کدام گروه بودید؟
ما گروه امام بودیم و معیار ما خمینی رضوان الله علیه بود، علتش هم این بود که من از مرحوم امام کشف و کرامات بسیار دیده بودم. بماند.
آیا شهید مدنی در تبریز تدریس داشتند؟
نه، محضر آیت الله حکیم و اصول را در محضر آیت الله خوئی خوانده بودند.
جایگاه علمی شهید مدنی چگونه بود؟
در علم اصول است که مطلب دو جور ادا میشود: حقیقتاً و مجاراً. حقیقتاً اینکه مرحوم آقای مدنی در حد افتاء نبود که بیاید فتوا بدهد که این حلال است و آن حرام، اما اگر طبق معمول، مجازی صحبت کنیم، از آیت الله های فعلی بسیارآیت الله تربود، یعنی اگرآقای مدنی امروز در تبریز بود، در مقابل سایرآیت الله ها، باید به آقای مدنی آیت الله العظمی میگفتیم.
برخی میگویند که ایشان باید رساله عملیه مینوشتند و ننوشتند.
خیر، ایشان در حد افتاء نبود و این کار راهم نمیکرد. اهل دنیا نبود که این جور کارها را بکند: این روزها این کار مد شده. آقائی میگفت: در این ده سال اخیر وقتی به قم میروید، میبینید که در هر کوچهای، تابلو زده و نوشتهاند دفتر آیت الله العظمی فلانی. یک روز رفتم قم دیدم خودش هم همین کار را کرده. گفتم: چرا این را نوشتی؟ گفت: بالاخره به یک جائی رسیدهایم. گفتم: بینک و بین الله. اگر به شما بگویند آیت الله العظمی، باید به من بگویند السلام علیک یا رسول الله! آخر این چه کاری است که میکنید؟ دوسه نفر بزرگان و اکابر هستند و همان بس است.
خاطراتی را که به شکل مستقیم از شهید مدنی دارید، بیان کنید.
شهید مدنی اشک چشم عجیبی داشتند. وقتی میگفتیم درب سوخته، به کلی به هم میریخت، گلوی علی اصغر، به هم میریخت. از خصوصیات آقای مدنی این اشک چشم بود. خصوصیت دومش این بود که آقای مدنی ابراهیم خلیل صفت بود، شجاعت داشت، غیور بود، نسبت به دینش، منکرات، جا افتادن معروف غیرت داشت.
خطبه های جمعه شهید مدنی چه ویژگی های بارزی داشت؟
در خطبه های نماز جمعه باید از تقوا صحبت شود و این علاوه است بر مطالب سیاسی و مسائل روز. ما خدمت امام عرض کردیم که بین ائمه جمعه رسم شده که در مورد تقوا به این جمله قناعت میکنند که خودم و شما را به تقوای الهی دعوت میکنم.آیا این کفایت میکند؟ اما در پائین عریضه ما نوشتند: خیر! این کفایت نمیکند. باید در یکی از خطبه ها مفصل درباره تقوا، مفهوم آن و شرح حال افراد متقی گفته شود و در آخر نتیجه گیری شود.
مرحوم آقای مدنی در خطبه های نماز جمعه، این موضوع را رعایت میکرد و از تقوا و ورع خیلی صحبت میکرد. در خطبه دوم هم از مسائل روز کشور صحبت میکردند. صراحت لهجه عجیبی داشتند و مخصوصاً در رابطه باخلق مسلمان به تمام معنا صریح اللهجه بودند.
ظاهراً در خطبه های نماز جمعه، زیاد به مسئله شهادت اشاره میکردند. شما نکته خاصی را به خاطر دارید؟ خودشان یک بار به طور خصوصی فرمودند: دلم به زیارت جناب عزرائیل میتپد. خیلی دلم میخواهد ایشان را ببینم. این صحبت نزدیک به شهادتشان بود.
به نظر شما علت شهادت ایشان چه بود؟
ابتدا روایتی را بگویم. امام باقر(ع) و امام صادق(ع) فرمودند: والله ان اعدائکم اعرف باموالکم و اعدائکم و احبائکم منک: به خداقسم دشمنان شما، دوستان شما را از خود شما بهتر میشناسد. با یک واسطه نقل میکنم انقلاب که شد، رجوی گفت: اولین کسی که باید بکشیم، مطهری است. به مقتضای آن روایت، دشمنان از ما بهتر میدانند که چه کسانی مؤثرند و باید آنها را ازمیان بردارند. مطهری استاد فلسفه من بود و او را از نزدیک میشناختم. دشمنان، شهدای محراب را تنها به عنوان اینکه ائمه جمعه بودند، نشان نکردند. خیلی از ائمه جمعه ها بودند که کسی به فکرکشتن آنها نیفتاد. من رجوی را نمیشناختم، ولی با موسی خیابانی دبیرستان رفیق بودم.
مواضع علنی شهید مدنی نسبت به سازمان مجاهدین چه بود؟ چون اینها تا سال 60 که به حکومت خروج کردند، ظاهر را حفظ کردند. آیا اینها متعلقاتی هم با شهید مدنی داشتند؟
شهید مدنی به طور عادی درباره شان صحبت میکردند وحساسیت نشان نمیدادند. درباره ملاقات نه دیدیم نه شنیدیم.
درسفری که بنی صدر به تبریز آمد چطور؟
بله، در جلسهای با هم بودیم. اتفاقاً من درباره امور کشور چند تا سئوال هم از بنی صدر داشتم. از آنچه که در جلسه خصوصی شان گذشت، چیزی نمیدانم، ولی در جلسه عمومی علی الظاهر قضایا عادی بود.
آیا در قبال افرادی که برای انتخابات مجلس کاندید شده بودند، موضع گیری خاصی داشتند؟
خیر، به این کارها اعتنائی نداشتند. گویا خبر داشتند که قرار است بعدها چه شود.
از ارتباط امام با شهید مدنی خاطرهای دارید؟
هنوز امام را تبعید نکرده بودند. شب بود و در جمکران از میان انارستان ها با شهید مدنی پیاده میرفتیم. یکی از طلاب خوب و اهل تقوا آنجا بود. انگار پولش تمام شده و شام نخورده بود. رفتیم و در ساختمان قدیمی جمکران، نماز امام زمان خواندیم و نمیدانستیم که امام هم آنجا هستند. امام نماز را خواندند و میآیند ده تومان به آن طلبه میدهند و میگویند شام نخوردی، برو بخور. آن طلبه چنان تعجب کرده بود که آقای خمینی(آن موقع امام نمیگفتیم) مگر عالم الغیب است؟ شهید مدنی نسبت به امام فدوی اندر فدوی و قربان خمینی بود. آن اندازه که من میدانم که اگر فرض کنیم امام به او میگفت بیا قربان من بشو و سرت را ببرند، مدنی لا نمیگفت. این جور به امام ارادت داشت.
ماهنامه شاهد یاران، شماره 57، مرداد 1389.
نظرات