نقدی بر مدخل «خمینی، روحالله» در دایرةالمعارف بزرگ اسلامی - قسمت دوم
نقش بازرگان و نهضت آزادی در قیام 15خرداد 42
در بخش دیگری از مدخل، بعد از مرور حوادث بعد از سخنرانی امام خمینی(ره) در روز 13خرداد 42، از نهضت آزادی به رهبری مهندس بازرگان به عنوان یکی از جریانهای سیاسی حامی قیام 15خرداد نام برده شده و چنین آمده است: «سخنرانی آیتالله خمینی در 13خرداد 1342، مصادف با عاشورای حسینی، به عنوان نقطه عطف مخالفت علنی وی با رژیم پهلوی و سرآغاز قیام 15خرداد است. ... وی در این سخنرانی اثرگذار، مردم را به مقابله با ظلم تهییج نمود. بسیاری از احزاب سیاسی نیز همچون نهضت آزادی، به رهبری مهندس بازرگان، در حمایت از این دعوت، به مردم پیوستند.» (مدخل خمینی، ص 672)
در مورد این ادعا لازم به یادآوری است که اولاً نویسنده ابتدا مدعی میشود که «بسیاری از احزاب سیاسی» به دعوت امام لبیک گفتهاند و به مردم پیوستهاند و در ادامه به نهضت آزادی به عنوان نمونهای از آن بسیار اشاره میکند. این هر دو بخش از مدعای وی قابل خدشه است؛ طبق مستندات موجود، اتفاقاً اکثریت احزاب سیاسی -قریب به اتفاق- این قیام مردمی را حرکتی ارتجاعی و کور معرفی کردند که در مقابله با اصلاحات شاهانه قرار گرفته است! و از این حیث، نه تنها به جمع حامیان آن نپیوستند، که در تقابل با آن قرار گرفتند، بهگونهای که نام احزاب چپ و راست از حزب توده تا جبهه ملی، در جمع مخالفان قیام 15خرداد به چشم میخورد. ثانیاً با توجه به آنکه سران نهضت آزادی در آن مقطع در زندان به سر میبردهاند، اعضای نهضت آزادی به رهبری مهندس بازرگان چگونه به دعوت امام لبیک گفته و به مردم پیوسته است؟ اگر مراد نویسنده اعلامیه مشهور منتسب به نهضت آزادی با عنوان «دیکتاتور خون میریزد» باشد، نیز گفتنیهایی پیرامون آن وجود دارد: نخست آنکه با توجه به زندانی بودن سران نهضت آزادی در هنگام صدور این اعلامیه، متن آن توسط برخی از نیروهای جوانتر فعال در این تشکل سیاسی تهیه شده است. دوم اینکه، این بیانیه توسط برخی از سران نهضت تکذیب شده است و از این نظر، سند دیگری مبنی بر حمایت نهضت آزادی از قیام 15 خرداد در دست نیست که قابل استفاده در اثبات مدعای نویسنده باشد.
از همه مهمتر آنکه به روایت عباس شیبانی، سران نهضت آزادی و رهبران نهضت مقاومت ملی -مجموعه نیروهای ملی و مذهبی- همگام با مخالفان قیام 15خرداد، آن را حرکتی چاله میدانی معرفی میکردهاند! و بدیهی است که چنین افرادی را نمیتوان در شمار حامیان قیام به حساب آورد.[1]
دکتر عباس شیبانی از اعضای جبهه مقاومت ملی، عضو هیئت مؤسس و از اعضای شورای مرکزی نهضت آزادی و همچنین مسئول کمیته دانشجویی نهضت آزادی ایران، در مورد واکنش اعضای جبهه ملی و نهضت آزادی نسبت به واقعه 15خرداد 42، نظرات جالبی را مطرح کرده است. وی که در هنگامه قیام 15خرداد به همراه شماری از اعضای جبهه ملی -مانند اللهیار صالح- و برخی از اعضای نهضت آزادی -مانند بازرگان و...- در زندان بوده است، روایتهای معناداری از مشاهدات خود در این دوره مهم از تاریخ انقلاب را مطرح کرده است. به نظر شیبانی، نهضت آزادی پس از انشعاب از جبهه مقاومت ملی، با هدف مبارزات پارلمانی تأسیس شده و پس از تأسیس با اقبال مردمی مواجه نشده است:
«ما در نهضت مقاومت بارها بحث کردیم که جمع بشیم و حزبی درست کنیم، تا فعالیت مثلا انتخاباتی بکنیم. تصورمان این بود ولی موقعی که آمدیم، نتوانستیم. اقبال مردم هم به ما جلب نشد! یعنی نه مردم جذب ما شدند، نه رژیم اجازه مبارزه پارلمانی را میداد! همه اعضای مرکزی نهضت هم همفکر و محکم نبودند».[2]
روایت خواندنی عباس شیبانی از نوعِ موضعگیری مدعیان مبارزات ملی مردمی، پس از حادثه 15 خرداد، بسیار جالب توجه است. او که به عنوان شخصیتی ملی و مذهبی در قبال این کشتار به اعتراض میپردازد، با واکنش منفی همراهانش مواجه میشود که اتفاقاً تمام حیثیت اجتماعی خود را در مبارزه با رژیم شاه به دست آوردهاند و به عنوان مجرم سیاسی، محبوس هستند. اعضای جبهه ملی به همراه برخی از اعضای نهضت آزادی، در برخورد با این اقلیتِ معترض به 15خرداد با ساواک همراه و همقدم میشوند. عباس شیبانی روزهای پس از قیام 15 خرداد را چنین روایت میکند:
«[در نهضت 15خرداد] من زندان بودم که معلوم شد کشتار کردهاند. ما فردایش در زندان اعلام روزه کردیم. ولی جبهه ملیها و چپیها همراهی نکردند. ملّیّون و بعضی از نهضتیها هم همراهی با ما نکردند. ساواک هم ما را که روزه بودیم به زور چایی خوراند که نگوییم ما روزهایم. جبهه ملی و بعضی اعضای نهضت آزادی، صریحاً مخالف بودن که از 15خرداد حمایت بکنیم! ما آن را یک قیام مردمی میدانستیم ولی آنها میگفتند که یک عده نادان و چاله میدانی و فلان، علیه اصلاحاتِ شاه و آمریکا شورش کردهاند!»[3]
«نوعی همراهی با اصلاحات ارضی شاه و آمریکا، از این اظهار نظر مشاهده میشود؛ وقتی میگویند عدهای نادان و چاله میدانی علیه اصلاحات شاه... نشان میدهد که آن اصلاحات از نظر آنها مورد تأیید «داناها» و «غیر چاله میدانیها» (متمدنها، متجددها، و...) قرار دارد. لذا در هنگام اجرای این اصلاحات شاهانه و رفراندوم، شعار این گروهها «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه» بود، که در واقع به این اصلاحات رأی مثبت دادند و تنها از دیکتاتوری گلهمند بودند».[4]
در تحلیل چرایی نوع موضعگیری منفی نسبت به قیام 15خرداد، حداقل سه دلیل از روایت شیبانی قابل برداشت است؛ عدم آشنایی با اندیشههای مبارزاتی امام و ماهیت قیام 15خرداد. عدم همفکری و همگامی اعضای نهضت آزادی و جبهه ملی در مواجهه با اقدامات انقلابی امام و قیام 15خرداد -که ریشه در اختلاف مبنایی در اندیشه و روش مبارزاتی دارد[5]-، و دیگر پنهانکاری در بیان عقاید واقعی که نشانگر نوعی نفاق طولانی مدت است. وی در این مورد میگوید: «ما در زندان با ایدههای امام به تدریج آشنا شدیم. و عکسالعمل همه ما در برابر ایشان و حرکت 15 خرداد، یکسان نبود. البته اختلافها بیشتر پس از انقلاب اتفاق افتاد یا آشکار شد».[6]
دستگیری آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان پس از قیام 15خرداد
در بخش دیگری از مدخل، ضمن پرداختن به دستگیری آقایان طالقانی و بازرگان، به حمایت امام از ایشان اشاره شده است: «در تیرماه 1343 آیتالله طالقانی و مهندس مهدی بازرگان از مؤسسین نهضت آزادی ایران به جرم حمایت از آیتالله خمینی و قیام 15خرداد محاکمه، و به زندانهای طویلالمدت محکوم شدند. امام خمینی پس از آزادی از حصر در 18فروردین 1343 اعتراض شدید نسبت به رأی دادگاه نظامی رژیم، طی بیانیهای هشدار داد: «رای دهندگان باید منتظر سرنوشت سختی باشند»». (مدخل خمینی، ص673)
پیرامون متن فوق نکاتی قابل ذکر است که در ادامه میآید:
1. تاریخ دستگیری آقایان طالقانی و بازرگان اشتباه درج شده است که این اشتباه نیز ناشی از اشتباه کتاب حدیث بیداری است. اگر این بزرگواران در حمایت از قیام 15خرداد 42 دستگیر شدهاند، و اگر امام در تاریخ 18فرودین 43 به حکم حبس ایشان واکنش نشان دادهاند، تاریخ تیرماه 43 به هیچ وجه درست نخواهد بود؛ زیرا لازمه سخن نویسنده آن خواهد بود که امام حدود سه ماه پیش از دستگیری آقایان طالقانی و بازرگان به محکومیت قضایی ایشان توسط دستگاه قضایی رژیم شاه اعتراض کردهاند! این مسئله حتی بدون مراجعه به منابع تاریخی نیز توسط ویراستاران محترم قابل کشف و جبران بود اما به اشتباه درج شده است.
2. دستگیری سران نهضت آزادی ارتباط مستقیم با قیام 15خرداد نداشته است. ایشان پیشتر در بهمن ماه 1341 دستگیر شده بودند و در جلسات دادگاه، انتشار اعلامیههایی در حمایت از قیام 15خرداد را نفی کرده و گفتهاند این اتهامات به آنها وارد نیست، چراکه آنها در آن زمان در زندان به سر میبردهاند و منطقا نمیتوانستهاند در صدور و نشر اعلامیه به جهت محکومیت 15خرداد نقش داشته باشند. آقایان بازرگان، سحابی و طالقانی از سران نهضت آزادی، در روز 4بهمن 1341، به خاطر اعلامیهای که در روز 3بهمن 1341 در مخالفت با انقلاب سفید صادر کرده بودند، دستگیر شدند و به دنبال آن، سایر سران این حزب را هم دستگیر کردند.[7] جلسات دادگاه مربوط به نهضت آزادی از 30مهر 1342 آغاز شد.[8]
حکم بدوی دادگاه، در روز 16دی 1342 صادر شد و بازرگان و طالقانی به 10 سال زندان، یدالله سحابی، شبیانی و احمد علیبابایی به 6 سال، عزتالله سحابی، ابوالفضل حکیمی و محمدمهدی جعفری به 4 سال، پرویز عدالتمنش به یک سال زندان محکوم شدند.[9] رأی دادگاه تجدیدنظر مورخ 16تیر 1343، رأی همه را تأیید کرده و فقط حکم یدالله سحابی به 4 سال تقلیل یافت.[10]
3. در پرونده محاکمه سران نهضت آزادی، اعلامیههایی که بعد از 15خرداد هم منتشر شده بود، درج شده بود و اینها به تمام این اعلامیهها شکایت کردند که این اعلامیهها هیچ ارتباطی به ما و پرونده ما ندارد، چراکه «تاریخ انتشار آنها مربوط به زمانی است که ما در زندان بودهایم، مسئولیت آنها را به عهده نمیگیریم.»[11] و همچنین در جای دیگر گفتهاند: «اغلب اعلامیههای موجود در پرونده، مربوط به نهضت آزادی نیست و یا در زمانی منتشر شده که ما در زندان بودیم».[12]
نتیجه آنکه، با این اوصاف نه فقط اعلامیه «دیکتاتور خون میریزد» که به تاریخ 19خرداد 42 است بلکه تمام اعلامیههای نهضت آزادی (که از اسفند 1341 و تمام اعلامیههای سال 1342 تا حدود 10 سال بعد) را نمیتوان بر پایه سیاست و موافقت نهضت آزادی با نهضت امام خمینی(ره) ارزیابی کرد. علاوه بر اینکه تمام سران نهضت آزادی در قضایای نهضت امام از سال 1342 تا 1343 در زندان بودند؛ بنابراین، نمیتوانستند که از امام و نهضت حمایت کنند و در حمایت از آن اعلامیه صادر کنند.
4. در این میان تنها آیتالله طالقانی، با آنکه در 4بهمن 41 دستگیر شده بود،[13] ولی در ابتدای محرم آن سال یعنی در خرداد ماه 42 از زندان آزاد شد و دوباره در تیرماه 42 مجددا دستگیر و روانه زندان گردید. آیتالله طالقانی(ره) در تاریخ 6تیرماه 1342 دستگیر و در تاریخ 30مهر 42 محاکمه شدهاند. حکم محکومیت ایشان در اسفند 42 در دادگاه تجدیدنظر، به عنوان ده سال حبس اعلام و تمدید شد.[14] تاریخهای ذکر شده با متن اعلامیه امام کاملاً منطبق است. بنابراین، اساساً دستگیری سایر سران نهضت در تیرماه 42 صحت ندارد و عطف بازرگان به طالقانی در نوشته فوقالذکر، اشتباه است؛ چرا که بازرگان در هنگام قیام 15خرداد در زندان بوده است و دستگیری وی بعد از این قیام معنی ندارد.
5. علاوه بر موارد پیشگفته، به گفته برخی منابع متقدم و معتبر، سران نهضت آزادی، اعلامیه «دیکتاتور خون میریزد» و چند اعلامیه مشابه -که در حمایت از نهضت امام خمینی صادر شده بود- را تکذیب کرده و ساختگی خواندند؛ «این اعلامیه به نام نهضت آزادی ایران منتشر شد لیکن، سران و رهبران این گروه در آن روز، این اعلامیه و چند اعلامیه مشابه آن را تکذیب کردند و ساختگی خواندند».[15]
امام پس از آزادی از زندان در سال 43
پیرامون تاریخ آزادی امام از حصر خانگی، در مدخل امام خمینی چنین میخوانیم: «رژیم شاه... دوره حصر خانگی امام را پایان داد، و در 16فروردین 1343 ایشان را آزاد، و به قم منتقل ساخت.» (مدخل خمینی،ص 672)
با مراجعه دقیق به اسناد و منابع متقن معلوم میشود که تاریخ آزادی امام به اشتباه درج شده است. به عنوان نمونه در سندی به نقل از سرهنگ مولوی -رئیس ساواک تهران-، تاریخ آزادی امام از حصر خانگی، شنبه 15فروردین بیان شده است[16] و این اشتباه از آنجا ناشی شده است که در کتاب نهضت امام خمینی(ره)، این تاریخ با عنوان شب 16فروردین درج شده است و از اینجا به واسطه عدم دقت در نقل و برداشت اشتباه سایر نویسندگان، در سایر منابع به طور اشتباه انعکاس یافته است. ازاینرو لازم است که در مدخل، این تاریخ اصلاح و 15فروردین جایگزین آن شود و یا به صورت «شب 16فروردین» اصلاح گردد. در حقیقت این اشتباه تاریخی ناشی از عدم دقت نویسنده کتاب «حدیث بیداری» است که «شب 16فرودین» را به صورت «16 فروردین» ذکر کرده است.
یکی دیگر از خلأهای موجود در مقاله، عدم اشاره به جشنهای مفصلی است که در پی آزادی بی سر و صدای امام توسط رژیم انجام میگیرد. رژیم شاه که در ساعت 10 شب 16فروردین امام را در فضایی کاملاً غیر تبلیغاتی و بیخبر آزاد کرد، با جشنهای مفصلی که به مناسبت آزادی امام در قم انجام شد، در حقیقت غافلگیر شد. این جشنها چند روز به طول انجامید و علاوه بر حضور علما، طلاب و مردم قم، بسیاری از مردم را از گوشه و کنار کشور به قم کشاند به گونهای که طبق اسناد ساواک، برای بلیط قم بازار سیاه ایجاد شد و مردم مشتاق با هزینه کردن مبالغی معادل دهها برابر کرایه معمول، خود را به جشن شادمانی آزادی امام رساندند.
در مقاله مورد نقد، هیچ اشارهای به جشنهای مربوط به آزادی امام نداشته است؛ در صورتی که این جشنها خود حرکتی مبارزاتی و تبلیغاتی در مقابل رژیم محسوب میشده است.[17]
تبعید امام به ترکیه
پیرامون ایام حضور امام در ترکیه، به فعالیتهای فرهنگی و علمی امام به طور اجمالی اشاره شده است: «آیتالله با شکیبایی، ... وقت خود را صرف امور فرهنگی در قالب مساعدت به مسلمانان، و تألیف و تدوین برخی از آثار خود نمود». (مدخل خمینی، ص673)
عدم اشاره به نام کتاب ارزشمند تحریرالوسیله که در ایام تبعید در ترکیه به نگارش درآمده است، یکی از نواقص مربوط به این بخش است. با توجه به اهمیت این کتاب فقهی در معرفی شخصیت علمی امام خمینی، بیان نام این اثر شاخص در زمره فعالیتهای علمی امام در تبعید -که عملاً فضای مباحث علمی فراهم نبوده است-، بسیار پر اهمیت است.
تبعید امام ریشه شکلگیری مبارزات مسلحانه
در بخش دیگری از مقاله میخوانیم: «تبعید امام به ترکیه، بازتاب گستردهای در داخل و خارج از ایران داشت. در ایران، علمای طراز اول همچون آیات عظام میلانی، مرعشی، خویی و حکیم با ارسال نامه، انتشار اعلامیه و آگاهیدن مردم و مسئولین، اعتراض خود را بیان داشتند... این حرکتها به آرامی به تظاهرات و اعتراضات مسلحانه بدل شد و گروههایی همچون حزب ملل اسلامی که پیشتر در مسیر تبلیغ و اعتراض خاموش گام مینهاد، آغازگر مبارزهای مسلحانه گشت.» (مدخل خمینی،ص673)
در مورد محوریت دادن به حزب ملل اسلامی در عرصه مبارزات مسلحانه پس از تبعید امام، دو ادعای مهم مطرح شده است؛ نخست پیشینه مبارزات خاموش توسط این تشکیلات مبارزاتی است و دیگری نقش پررنگ آن در عرصه مبارزات مسلحانه. در مورد این حزب گفتنی آن که، حزب ملل اسلامی توسط سیدکاظم موسوی بجنوری ایجاد شد و در زمانی که هنوز وارد هیچ فعالیت مثبت و هیچ عملیات مسلحانهای نشده بود و اعضایش در مرحله آموزش بودند، توسط ساواک در مهر 1344 دستگیر و زندانی شدند و تمام این گروه به راحتی از میان رفت. جالب است که این گروه، هیچ فکری جز فعالیت مسلحانه نداشت و هیچ فعالیت فرهنگی یا اجتماعی از این گروه صادر نشد. گروه مذکور هرگز در مسیر مبارزات خاموش گام بر نداشته بود، بلکه هنوز نتوانسته بود وارد فاز مسلحانه نیز گردد. رئیس این گروه یک طلبه متولد و بزرگ شده عراق بود که به دلیل کمسوادی و ناآشنایی به اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران، باعث شد تا فکر مبارزه را به صورت خام داشته باشد. او و تمام گروهش بدون انجام حتی یک عملیات مسلحانه به راحتی دستگیر شدند و تمام گروهش فروپاشید و همگی در معرض اعدام قرار گرفتند![18] در کتاب سید جلالالدین مدنی که از قضا جزو منابع ارجاعی همین مدخل هم هست، پیرامون حزب ملل اسلامی و رهبری آن چنین آمده است؛ «رهبری این گروه که عنوان جالب و بزرگی را به خود اختصاص داده بود، ظرفیت و کارآیی متناسب را فاقد بود.»[19]
پیشینه نظریه ولایت فقیه امام خمینی
در معرفی پیشینه نظریه ولایت فقیه، به درسهای خارج امام در نجف ارجاع داده شده و آمده است: «وی [=امام]، نخستین مواضع رسمی خود در موضوع ولایت فقیه را در آن کلاسها[ی درس خارج فقه در مسجد شیخ انصاری] بیان داشت». (مدخل خمینی، ص674)
با بررسی آثار و مکتوبات امام خمینی(ره)، نادرستی این سخن روشن میگردد؛ به این صورت که در واقع نخستین مواضع رسمی و اظهارنظرهای علمی امام خمینی(ره) درباره ولایت فقیه، در کتاب «کشف اسرار» در سال 1323شمسی درج شده است. ایشان در کتاب کشف اسرار، ضمن پرداخت تفصیلی به موضوع «ولایت فقیه» و «حکومت اسلامی»، یک فصل کامل از این کتاب را به مقولههای مذکور اختصاص داده و بحث مفصلی درباره حکومت اسلامیدارد.[20]
خود نویسنده با وجود ادعای فوق مبنی بر آنکه نخستین مواضع امام در موضوع ولایت فقیه را به درسهای خارج ایشان در نجف در دهه 40 مربوط دانسته بود، در یک تناقضگویی آشکار، از کتاب کشف اسرار به عنوان نخستین اظهار نظر امام در باب ولایت فقیه نام میبرد که البته مطالب طرح شده در این بخش نیز خالی از اشتباه تاریخی نیست. در صفحه 693 و 694 از مدخل، چنین میخوانیم: «طرح اولیه اندیشه حکومت اسلامی در تفکر امام را باید در نیمه دوم دهه 1320 ش پی گرفت؛ وی در آن زمان با تألیف و تدوین کتاب کشفالاسرار، آراء خود در زمینه حکومت اسلامی را در شکل اولیه، تبیین نمود.»
گذشته از تناقضگویی نویسنده در معرفی پیشینه نظریه ولایت فقیه از منظر امام، متذکر میگردد این کتاب خلاف مدعای نویسنده که تاریخ انتشار آن را «نیمه دوم دهه 1320ش» عنوان کرده، در سال 1323ش یعنی در نیمه نخست از دهه 1320ش، انتشار یافته است.
دستگیری سیداحمد در پی سفر به عراق
در بخشی از مقاله با اشاره به سفر غیر قانونی سیداحمد خمینی به عراق، از دستگیری وی سخن به میان آمده است. تاریخ دستگیری وی به طور مبهم در این مدخل درج شده است به طوری که خواننده را به اشتباه میاندازد. نویسنده در این موضوع مینویسد: «حجتالاسلام سیداحمد خمینی ... در 1345ش مخفیانه به نجف رفت، اما هنگام بازگشت در مرز دستگیر شد و مدتی در زندان قزل قلعه تهران محبوس گردید.» (مدخل خمینی،ص674)
این دستگیری مربوط به 8تیر سال 1346ش است که سیداحمد خمینی توسط ساواک به خاطر خروج غیرقانونی دستگیر شده و در 24مرداد همان سال آزاد شد. خبر این دستگیری در روز 23مرداد 46، در روزنامههای کیهان و اطلاعات درج شد.[21] عدم تصریح به تاریخ دستگیری سیداحمد و عطف آن به سال خروج از کشور (1345ش) این برداشت را به دنبال دارد که دستگیری نیز در همان سال اتفاق افتاده است.
رحلت آیتالله حکیم و انتشار اعلامیه 12 امضایی
از جمله موضوعات مهمی که در مدخل به آن نپرداختهاند، موضوع «مرجعیت» امام خمینی(ره) است. بررسی سیر ورود ایشان در عرصه مرجعیت یکی از کاستیهای جدی مقاله است. به عنوان نمونه سیر انتشار رسالههای فقهی، صدور اجازهنامه برای شاگردان، و مهمتر از همه، اعلامیههای بزرگان و فضلای حوزه علمیه در باب معرفی امام به عنوان مرجع تقلید پس از رحلت آیتالله حکیم، از جمله موضوعات مغفول در مقاله است. نویسنده پس از پرداختن به رحلت آیتالله حکیم (مدخل خمینی،ص674)، هیچ اشارهای به اعلامیه معروف فضلای قم در تأیید مرجعیت امام و برخورد شخص امام با مقوله مرجعیت نکرده است. در ادامه بخشی از مطالب مرتبط مورد اشاره قرار میگیرد.
بعد از فوت آیتالله العظمی سید محسن حکیم، مرجع دینی ساکن نجف، در 12خرداد 1349، عدهای از شاگردان امام و مدرسین مبرز حوزه علمیه قم درصدد برآمدند تا امام را به عنوان مرجع تقلید اعلم معرفی کنند. به همین خاطر دوازده نفر از مدرسین برجسته حوزه علمیه قم اعلامیهای را امضا کردند که به اعلامیه 12 امضایی مشهور شد. اسامی این افراد به این شرح است: آقایان عبدالرحیم ربانی شیرازی، حسینعلی منتظری، حسین نوری همدانی، محمد فاضل لنکرانی، غلامرضا صلواتی، علی مشکینی، ابوالقاسم خزعلی، نعمتالله صالحی نجفآبادی، ابراهیم امینی، یحیی انصاری شیرازی، احمد جنتی و محمد شاهآبادی.
ترویج مرجعیت امام به قدری برای ساواک ناراحت کننده و خطرناک بود که بلافاصله دستور دستگیری و تبعید دو نفر اول از لیست مذکور -که مسببین اصلی بودند- را صادر کردند. ساواک انتشار این اعلامیه را مربوط به 19 خرداد 1349ش دانسته است. این اعلامیه در تثبیت مرجعیت امام بسیار مؤثر بود.[22]
مهندس بازرگان و شورای انقلاب
در بخشی از متن، نویسنده به مرور حوادث منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی میپردازد و در این برهه از نقش پررنگ اعضای نهضت آزادی در مناسبات انقلاب اسلامی سخن به میان میآورد. نکته مهم آنکه در روایت وی از پیشینه شکلگیری شورای انقلاب، به اختلاف نظرهای اساسی اعضای نهضت آزادی با امام خمینی(ره) هیچ اشارهای نشده است، همچنان که به بازگشت قهرآمیز بازرگان از پاریس، در پی مخالفت امام با نظراتش، هیچ اشارهای صورت نگرفته است. در ادامه ابتدا روایت موجود در مدخل را از نظر میگذرانیم و بعد نکاتی در نقد آن خواهد آمد:
«در این زمان، برخی کسان همچون مهندس مهدی بازرگان و دکتر کریم سنجابی، برای دیدار با امام و در صورت توافق، یکسانسازی مواضع، به پاریس رهسپار شدند. همچنین آیتالله مرتضی مطهری، آیتالله دکتر بهشتی و برخی دیگر از چهرههای روحانی و سیاسی به دیدار ایشان رفتند. در همین ملاقاتها بوده است که امام از آیتالله مطهری و مهندس بازرگان خواست تا برای شورای انقلاب نام افراد مورد وثوق را گرد آورند».(مدخل خمینی،ص677)
در بررسی مطالب فوق، نکاتی قابل توجه است:
1. دیدار سران جبهه ملی و نهضت آزادی مانند دکتر سنجابی و مهندس بازرگان که به تصریح نویسنده مدخل، به منظور «توافق و یکسانسازی مواضع» صورت گرفته است، به این معناست که اعضای این دو تشکل سیاسی، حتی تا زمان حضور امام در فرانسه و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی نیز با امام و انقلاب اسلامی توافق نداشته و مواضع یکسانی را اتخاذ نکرده بودند و از این حیث، اختلافات بنیادینی وجود داشته است که اینان برای حل آن راهی فرانسه شدهاند. مراجعه به برخی از مکتوبات و اسناد از ماهیت این اختلافهای بنیادین پرده برمیدارد.
یکی از این اسناد، نامه مهندس بازرگان به امام خمینی در اوایل شهریور 57 درباره ادامه روند مبارزات است. متن نامه -که از کتاب خاطرات ابراهیم یزدی نقل میشود- حاوی نکات مهمی است که سه بند از آن را ذکر میکنیم:
«بند دوم: لبه تیز حمله بهتر است به استبداد باشد نه استعمار. جنگ کردن در دو جبهه مانع پیروزی است و مصلحت در برانگیختن سیاست آمریکا و اروپا که علیه خودمان و به سود و حمایت شاه است، نخواهد بود.
بند پنجم: هدف نهایی البته سرنگونی رژیم است. اما در مرحله اول رفتن شاه، در مرحله دوم نظارت و محدودیت جانشینان او، در چهارچوب قوانین موجود و آزادیها، سوم کارکردن روی افکار و تشکیل و تربیت و تجهیزات و در مرحله چهارم تبدیل به جمهوری اسلامی.
بند هفتم: حکومت اسلامی یگانه هدف و منظور نهایی هر مسلمان باید باشد. عنوان کردن آن در جواب سؤال خبرنگار لوموند کاملا به جا بوده است اما هنوز مشخص و شناخته نشده و تعریف واحدی پیدا نکرده، روی کیفیت حکومت اسلامی از جهات عدیده ایدئولوژیک اقتصادی-سیاسی، اداری، و... به قدر کافی و مقبول کار نشده است. لذا نمیتواند در حال حاضر به عنوان جانشین قانون اساسی و مشروطیت عرضه شود. در افکار روشنفکران، حتی متدینین مبارز با سابقه و در محافل بینالمللی عکسالعمل مطلوب ندارد. همچنین رهبری اعضای روحانیت، که امتحان خوبی در گذشته نداده، سابقه و تجربه و صلاحیت فنی لازم را ندارد، کنار زدن و خارج از حق و وظیفه کردن گروههای ملی غیرمذهبی با حسن نیت و با صلاحیت به خلاف مصلحت است.»[23]
آنگونه که پیداست، الگوی مطلوب مهندس بازرگان، مبارزه گامبهگام در چهارچوب قانون اساسی مشروطیت است که لازمه آن عدم براندازی رژیم سلطنت بوده است. موضوع مورد اختلاف دیگر، پرهیز از استعمارستیزی و به طور خاص مبارزه با آمریکاست که امام در صدر شعارهای انقلاب اسلامی در تمام دوران مبارزات مطرح میکردند. مسئله سوم، اختلاف بر سر کارآمدی یا ناکارآمدی حکومت دینی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی است که در بند هفتم مورد اشاره قرار گرفته است. به روایت ابراهیم یزدی، پس از سفر بازرگان به پاریس، محتوای همین نامه بیجواب بازرگان به امام، دوباره از طرف بازرگان مطرح شده است که واکنش منفی امام را در پی داشت. ابوالفضل توکلی بینا -یکی از همراهان امام در پاریس- در خاطراتش چنین نقل کرده است:
«مهندس بازرگان وقتی از ایران به پاریس آمد، در اولین ملاقات با حضرت امام میگوید که راه بنبست است. مردم خسته شدهاند. امام میفرمایند: حوصلهام را تنگ نکنید. بنبستی وجود ندارد. میزنیم، میبریم، و جلو میرویم. وقتی هم که برای بار دوم از امام وقت ملاقات خواست، امام فرمودند: باید موضعش را اعلام کند، بعد بیاید. مهندس بازرگان هم اظهار کرده بود که میخواهم با دوستانم مشورت کنم. امام فرمودند: با دوستانش مشورت کند و موضعش را اعلام کند. مهندس بازرگان هم آمد ایران و پس از مشورت اعلامیه کمرنگی دادند.»[24]
روایت دیدار بازرگان با امام و حواشی مربوط به آن، در کتاب خاطرات دکتر فاطمه طباطبایی -همسر مرحوم سیداحمد خمینی- نیز انعکاس یافته و از این اختلافهای بنیادین بین امام و اعضای نهضت آزادی حکایت دارد.[25] خانم طباطبایی ضمن بیان تفصیلی اختلاف دو گفتمان موجود، به اظهارنظر مرحوم سیداحمد خمینی(ره) در مکالمه با خود، اینگونه اشاره کرده است: «تلفنی با احمد صحبت کردم و تحلیلهایی را که شنیده بودم برایش گفتم. او گفت امام همچنان بر این باورند که شاه باید برود. رژیم شاهنشاهی باید ساقط شود و به جای رژیم سلطنتی، جمهوری اسلامی محقق شود و متذکر شدهاند این مطالب باید به طور مکرر و پیدرپی، به مردم گفته شود تا نهضت مردم منحرف نشود و به سردی نگراید. احمد گفت: البته آقای بازرگان بر موضع خود اصرار و امام هم به موضع خود اعتقاد دارد».[26]
شخص امام خمینی(ره) نیز علاوه بر مخالفت با سیاستهای ناصحیح نهضت آزادی در جلسات خصوصی، خطر انحراف انقلاب اسلامی از جانب ایشان را بارها در جلسات عمومی -و البته به دلیل ملاحظات مبارزاتی، بدون ذکر نام- مطرح کردهاند که بازخوانی نمونهای از این اظهار نظرها که در پاسخ به طرح بازرگان ایراد شده است، راهگشاست. امام در سخنرانی خود در تاریخ 29آبان 57 -تنها چند روز پس از ملاقات بازرگان با ایشان-، خطاب به دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج، چنین میفرمایند:
«من به ... بعضى از این آقایان که آمده بودند و مىگفتند که «سیاست قدمبهقدم»، خوب حالا یک قدم برداریم و بعدش صبر کنیم یک مدتى بگذرد بعد قدم دوم را برداریم، گفتم آقا اگر شما این قدم را سست کنید، [در] قدم دوم قدمهاى شما را مىشکنند! این طور نیست که یک قدر صبر کنند که شما حالا قدم اول را برداشتید حالا ایشان سلطنت کند نه حکومت! ... بعد از این همه جنایات حالا دیگر بیایند آقا سلطنت کنند نه حکومت! این اگر پایش مستقر بشود، دنبال این هستند که این نهضت را بخوابانند با هر طور که مىتوانند. اینها دنبال این هستند. و اگر این نهضت بخوابد، این آتشى که در دل مردم روشن شده است و خدا روشنترش کند اگر این بخوابد و این آتش خاموش بشود، دیگر امکان ندارد که این نهضت پیدا بشود، یا شبیه آن پیدا بشود. رفت از بین که تمام بشود. و اگر این طور بشود، قبل از اینکه شما به نتیجه برسید یک همچو مصیبتى پیدا بشود، تا آخر گرفتار هستید. آن هم نه این جور گرفتارى که تا حالا بودید؛ حالا تازه نفَس شده است و خواهد شما را، همه شما را قطع نسل خواهد کرد. بیدار باشید! ایرانىها بیدار باشند، ملتفت باشند که در چه مقام حساسى واقع شدهاند، الآن چه موقعیتى از براى ایران الآن هست. مثل سابق نیست که خوب حالا امروز نشد فردا؛ خیر دیگر امکان ندارد. بین موت و حیاتید شماها! بین زندگى و موت هستید.»[27]
عدم اشاره به اختلافهای راهبردی امام با اعضای نهضت آزادی، یکی از اشکالات عمده در مدخل امام خمینی است که با در نظر گرفتن ذکر خیرهای بیوجه متعدد از اعضای این تشکل سیاسی در مدخل اختصاصی امام خمینی، این ذهنیت متبادر میشود که نویسندگان مقاله در پی تطهیر کارنامه سیاسی نهضت آزادی و محوریت بخشیدن به فعالیتهای سیاسی ایشان در کوران انقلاب اسلامی بودهاند.
2. با توجه به روایت شهید بهشتی از روند شکلگیری شورای انقلاب، مشخص میگردد که نه تنها مهندس بازرگان تأیید کننده افراد دیگر برای حضور در شورای انقلاب نبودهاند، بلکه خود ایشان و افرادی مانند کریم سنجابی نیز بعد از تأیید توسط هسته اولیه شورای انقلاب، صلاحیت حضور در این شورا به عنوان یک عضو عادی را یافتهاند. آیتالله بهشتی در پاسخ به این سؤال که اولین جلسه شورای انقلاب در کجا و با حضور چه کسانی تشکیل شد، و اعضای شورا از طرف چه کسی انتخاب شدند، چنین پاسخ داده است:
«همانطور که گفتم افراد را امام تعیین میکردند. به این معنی که، اول امام به یک گروه پنج نفری از روحانیت، مسئولیت دادند که برای شناسایی افراد لازم برای اداره آینده مملکت تلاش کنند، این عده عبارت بودند از: آیتالله مطهری، هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی، دکتر باهنر، و خود بنده. بعد ما با آقای مهدوی کنی نیز صحبت کردیم و به امام اطلاع دادیم و ایشان هم شرکت نمودند. یعنی بدین ترتیب هسته اولیه شورای انقلاب یک گروه شش نفره شدند. بعدها از روحانیون آیتالله طالقانی و خامنهای نیز اضافه شد. به هر حال آن شش نفر اولیه یعنی آقایان: مطهری، رفسنجانی، باهنر، موسوی اردبیلی، مهدوی کنی و خود من شروع به مطالعه روی افراد کردیم. به تدریج آقای مهندس بازرگان، دکتر سحابی و عدهای دیگر از شخصیتها را که امام میشناختند و با آنها در پاریس دیدار داشتند، قرار بود ما روی آنها مطالعه کنیم و نظر نهاییمان را بدهیم. آنها را با نظر نهاییمان به امام در پاریس معرفی کردیم و امام نیز تأیید نمودند. به هر حال شورای انقلاب با ترکیبی از چند روحانی از روحانیت مبارز و چند نفر از چهرههای دارای سابقه مبارزات سیاسی بر اساس اسلام، در ایران و در منزل افراد تشکیل شد.»[28]
در بخش دیگری از مدخل امام خمینی، نویسنده به اشتباه از بازرگان به عنوان کسی که «طرح تنظیم و گزینش افراد مورد وثوق در شورای انقلاب، در فرانسه از او خواسته شده بود» نام میبرد و چنین مینویسد: «شورای انقلاب اسلامی که طرح تنظیم و گزینش افراد مورد وثوق در آن، پیشتر در فرانسه از مهندس بازرگان خواسته شده بود، در ایران متشکل از آیتالله مرتضی مطهری، آیتالله محمدحسین بهشتی،[29] حجتالاسلام محمدرضا باهنر، و حضرات آیات اکبر هاشمی رفسنجانی، و موسوی اردبیلی تشکیل شد. سپس با عضویت مبارزانی مانند آیتالله سید محمود طالقانی، آیتالله سید علی خامنهای، آیتالله مهدوی کنی، مهدی بازرگان و کریم سنجابی، کار خود را آغاز کرد». (مدخل خمینی،ص678)
با توجه به روایت آیتالله بهشتی، با وجود دیدار مهندس بازرگان و سحابی با امام، ایشان باز هم اسامی این دو نفر را در هسته اولیه شورای انقلاب قرار ندادند و حضور آنها را منوط به مطالعه و نظردهی هسته مرکزی شورای انقلاب دانستند. با وجود این حقایق، مدعای مندرج در مدخل، که «امام از آیتالله مطهری و مهندس بازرگان خواست تا برای شورای انقلاب نام افراد مورد وثوق را گرد آورند»، با واقعیتهای تاریخی همخوانی ندارد؛ زیرا اولاً عطف نام بازرگان به مطهری در این مورد بیوجه و نادرست است. ثانیاً وقتی که حضور شخص مهندس بازرگان به عنوان عضو عادی شورای انقلاب نیز منوط به تأیید هسته اولیه این شورا بوده است، چگونه ایشان از طرف امام مأمور به «شناسایی افراد مورد وثوق برای شورای انقلاب» شدهاند؟!
از این گذشته، اگر «طرح تنظیم و گزینش افراد مورد وثوق در شورای انقلاب، پیشتر در فرانسه» از مهندس بازرگان خواسته شده بود، چرا امام مسئولیت تشکیل شورای انقلاب را به ایشان واگذار نکردند و شهید مطهری را به این سمت برگزیدند؟ از چه رو هسته اولیه این شورا همه از روحانیون مبارز هستند و اسامی آقایان بازرگان و سنجابی در میان گروه اولیه شورای انقلاب دیده نمیشود؟ چرا در مرحله بعدی نام آقایان طالقانی، بازرگان و سنجابی به جمع شورای انقلاب اضافه میگردد؟ آیا جز این است که حضرت امام با در نظر گرفتن اختلافهای فکری بنیادین نهضت آزادی و انقلابیون، نخواستهاند، آنها را در جمع شورای انقلاب قرار دهند؟
هاشمی رفسنجانی در کتاب خاطرات خود با عنوان «دوران مبارزه»، بر عدم حضور مهندس بازرگان و سنجابی در هسته اولیه شورای انقلاب صحه میگذارد و در این زمینه مینویسد:
«در آن روزها که امام امت در پاریس اقامت داشتند، استاد شهید مطهری در مراجعت از سفر پاریس، دستور رهبر عظیمالشأن انقلاب را مبنی بر تشکیل شورای انقلاب آوردند. حضرت امام آقایان شهید مطهری و شهید بهشتی و موسوی اردبیلی و شهید باهنر و اینجانب هاشمی رفسنجانی را به عنوان هسته اولی شورای انقلاب تعیین و اجازه داده بودند که افراد دیگر با اتفاق نظر این پنج نفر اضافه شوند و در جلسات ابتدایی تصمیم بر این شد که حتیالامکان ترکیب شورا از اعضای روحانی و غیر روحانی به نسبت مساوی و نزدیک به هم باشد».[30]
تصریح امام به عدم رضایت از نخستوزیری بازرگان،[31] و همچنین ذکر قید «در نظر نگرفتن روابط حزبی» در حکم نخستوزیری دولت موقت بازرگان، نشان از توجه ایشان به افکار غیرانقلابی نهضت آزادی و عدم اعتماد امام به اعضای این نهضت دارد. آنگونه که در حکم بازرگان آمده است، امام میفرماید: «جنابعالى را بدون در نظر گرفتن روابط حزبى و بستگى به گروهى خاص، مأمور تشکیل دولت موقت مىنمایم.»[32]
این بیاعتمادی و فاصله فکری، تنها منحصر به انقلابیون نبوده بلکه افراد دیگری نیز بر آن اذعان دارند.[33] از جمله این شخصیتها میتوان به اظهار نظر جالب شهید سیدمحمدباقر صدر در این موضوع اشاره کرد. آیتالله سید محمود شاهرودی رئیس پیشین قوه قضاییه، نقلِ قول جالبی از شهید صدر در مورد منهدس بازرگان ارائه کرده است که بازگو کننده عیان بودن اختلاف فکری نهضت آزادی با اندیشه سیاسی امام خمینی در منظر علمای عراق و خصوصا شهید صدر است. آیتالله شاهرودی در این زمینه میفرمایند:
«یادم هست در شروع نهضت و حرکت امام، آقای [آیتالله سید محمدباقر] صدر بسیار نگران بود. در عراق حزب و تشکیلات اسلامی تأسیس شده بود، اما در ایران چنین تشکیلاتی وجود نداشت و لذا ایشان نگران بود که نکند دیگران سررشته کار را در دست بگیرند و نهضت شکست بخورد. قبل از انقلاب برخی شبهاتی را هم مطرح میکردند که این حرکت خوبی است، ولی مثل حرکت آیتالله کاشانی آخرش به نفع دیگران نشود و این بار هم دیگران حاصل کار را ببرند یا مثل عصر مشروطه بشود [که دیگران موجسواری کردند]، بله، ایشان همیشه این دغدغه را داشت. یک بار که من هم حضور داشتم، ایشان از آسیداحمد پرسید: «اگر این حرکت به نتیجه رسید، امام کسی را دارند که بخواهد اوضاع را در دست بگیرد؟ چه کسی در نظرشان است؟ آسیداحمد پاسخ داد که کسانی هستند و اسم برد. مثلاً اسم بازرگان را برد و گفت که از اینها میشود استفاده کرد. آقای صدر پرسید: «آیا اینها واقعاً صددرصد به نظر و تئوری امام معتقدند؟ اینها برای خودشان نظری، ساختاری، فکری، حزبی و تشکیلاتی دارند.»[34]
مدعای نویسنده مبنی بر درخواست امام از مهندس بازرگان برای گزینش افراد مورد وثوق برای حضور در شورای انقلاب، در هیچ منبع معتبری ذکر نشده است و گذشته از این، مسئله عدم اعتماد به نهضت آزادی و اختلاف فکری بنیادین با امام و انقلاب اسلامی نیز در منابع مختلف ذکر شده است. از این حیث، شواهد و مستندات طرح شده، بطلان این مدعای بیمستند را آشکار میسازد.
به رسمیت شناخته شدن رهبری امام
در بخشی از این مقاله، به رهبری امام اشاره شده و چنین آورده است: «پس از راهپیماییهای محرم، و ایراد قطعنامه 17 مادهای در تاسوعا و عاشورای آن سال، که در آن نیروهای اسلامی و ملی، آیتالله خمینی را به عنوان رهبر انقلاب به رسمیت شناختند، عملا مسیر تثبیت شده بود و...» (مدخل خمینی،ص677)
در این بخش از مدخل، ادعا میشود که رهبری امام خمینی(ره) توسط نیروهای اسلامی و ملی، پس از راهپیماییهای محرم سال 57 به رسمیت شناخته شده است! لازمه این مدعای سنگین و غیرواقعی آن است که امام در کوران مبارزات 15 سالهشان از دستگیری و زندان و پیدایش قیام سراسری 15خرداد به واسطه این دستگیری، تا تبعید و راهبری مبارزات از تبعیدگاه و... هنوز به عنوان رهبر رسمی نهضت شناخته نمیشدهاند! منبع این ادعای واهی و دور از واقعیت، نیز به نویسندهای برمیگردد که از پیشگامان مخالفت با نهضت امام خمینی در محافل دانشگاهی خارج از کشور است و از این حیث، نویسنده مدخل، هیچ شاهدی بر چنین مدعای ناصحیح، نتوانسته بیابد غیر از کتابِ میلانی که بارها مورد نقد علمی محققین و تاریخپژوهان قرار گرفته است.
این نوع نگرش نسبت به رهبری امام در حالی صورت پذیرفته که در بیانی متناقضنما، نویسنده در جای دیگر از مدخل، بر رهبری 14 ساله امام از دوردستها، اذعان و تصریح دارد و مینویسد:
«سرانجام امام خمینی به رغم خطرات و تهدیدهای دشمنان، و برخلاف نگرانیها و توصیه دوستان، پس از 4 ماه (118 روز) اقامت در فرانسه، و رهبری انقلاب به مدت 14 سال از دور دست، در 12بهمن، به همراه یاران به ایران بازگشت». (مدخل خمینی،ص678)
بدیهی است ذهن مخاطب با این پرسش مواجه میگردد که اگر تا راهپیماییهای محرم 57 هنوز رهبری امام توسط نیروهای اسلامی و ملی به رسمیت شناخته نشده بود، چطور ایشان به مدت 14 سال، انقلاب را از دوردست رهبری کردهاند؟
نخستوزیران شاه
در صفحات 677 و 678 از مدخل، به مقوله جایگزینی نیروهای دولتی توسط شاه و انتخاب نخستوزیری بختیار اشاره میکند، ولی از سایر کاندیداهای شاه برای تصدی این پست ذکری به میان نمیآورد. حال آنکه این موضوع، در بازخوانی کارنامه جریانها و شخصیتهای سیاسی بسیار مورد اهمیت است. چه اینکه اعتماد دربار به برخی از افراد، نشان از فاصله ایشان با نهضت امام خمینی و طمع مخالفان نهضت اسلامی به آنها دارد. در میان احزاب و شخصیتهای سیاسی مختلف، جریانها و شخصیتهای به اصطلاح ملیگرا، در برهههای مختلف، همواره مورد اعتماد دربار و محمدرضاشاه بودهاند.
گرایش محمدرضا پهلوی به اعضای جبهه ملی، منحصر به روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی نیست، بلکه وی در بحبوحه تحولات سیاسی سال 1331ش، اللهیار صالح -رهبر جبهه ملی- را به عنوان ناجی سلطنت و دربار برای نخستوزیری در نظر میگیرد. او در این مورد میگوید: «من شخصا اللهیار صالح را که یکی از سران جبهه ملی و مردی منطقی و معتدل بود، برای تصدی نخستوزیری مناسبتر میدانستم اما اکثریت مجلس به احمد قوام ابراز تمایل کرد».[35]
در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی نیز، شاه دوباره به جبهه ملی روی میآورد و از جمله نخستین گزینههای وی برای تصدی پست نخستوزیری، کسی نیست جز «غلامحسین صدیقی». شاه پهلوی در این زمینه میگوید: «به دکتر غلامحسین صدیقی، عضو جبهه ملی مأموریت دادم برای تشکیل کابینه اقدام کند. دکتر صدیقی را مردی وطنخواه میدانستم و او هیچ شرطی برای قبول این مأموریت قائل نشد».[36]
«عبدالله انتظام»، شخصیت ملیگرای دیگری است که توسط محمدرضا پهلوی برای نخستوزیری دعوت شده است. محمدرضا شاه در این باره میگوید: «در مقابل بنبست سعی کردم یک دولت اتحاد ملی تشکیل شود. آقای عبدالله انتظام شخصی کهنسال و خوشنام قبول کرد که با وجود بیماری، ریاست این دولت را به عهده گیرد و بکوشد که اعضای باصطلاح جبهه ملی به عضویت آن درآیند».[37]
از جمله دیگر کاندیداهای نخستوزیری محمدرضا پهلوی، «کریم سنجابی» از رهبران جبهه ملی و از یاران نزدیک مهندس بازرگان بوده است. محمدرضا پهلوی در مورد کریم سنجابی در کتاب پاسخ به تاریخ چنین میآورد:
«دکتر سنجابی از زندان بهوسیله رئیس ساواک سپهبد مقدم تقاضای ملاقات مرا کرد. برای تسهیل مذاکرات و آمادهسازی محیط، از دولت خواستم سنجابی و بازرگان را آزاد کند. پس از چند روز تقاضای ملاقات سنجابی را پذیرفتم. او با احترام بسیار دست مرا بوسید و نسبت به مقام سلطنت و شخص من، ابراز وفاداری بسیار کرد و گفت که حاضر است مقام نخستوزیری را قبول کند، به شرطی که من به بهانه استفاده از تعطیلات، راهی خارج شوم. او نه میخواست شورای نیابت سلطنت تشکیل شود، که تشکیل آن قانونا الزامی بود، و نه میخواست از مجلسین رأی اعتماد بخواهد. من از قبول توقعات سنجابی سر باز زدم».[38]
پس از عدم توافق با گزینههای پیشگفته، نوبت به شاپور بختیار -از سران جبهه ملی- میرسد که از شاه درخواست ملاقات میکند و در نتیجه توافق او با شاه، به عنوان نخستوزیر ایران در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب انتخاب میشود. شاهِ پهلوی در این زمینه میگوید:
«شاپور بختیار، یکی از اعضای جبهه ملی، بهوسیله سپهبد مقدم رئیس ساواک، از من تقاضای ملاقات کرد. من قبلاً بهوسیله جمشید آموزگار، نخستوزیر سابق، تماسی با بختیار داشتم و همچنان به کوشش خود برای تشکیل یک دولت ائتلافی ادامه میدادم».[39]
آخرین گزارشی که محمدرضا شاه در مورد چهرههای ملی ارائه میکند، پیرامون مهندس بازرگان است. وی در کتاب پاسخ به تاریخ، در مورد مأموریت ژنرال هایزر سخن به میان میآورد و مدعی میشود او که برای کودتا به ایران آمده بود، درخواست ملاقات با مهندس بازرگان را داشته است و تیمسار قرهباغی، گزارش این ماجرا را برای شاه برده است. محمدرضا پهلوی مدعی است: «ژنرال هایزر، از ارتشبد قرهباغی، رئیس ستاد ارتش خواست که ملاقاتی بین او و مهدی بازرگان ترتیب دهد. ارتشبد قرهباغی این تقاضا را به من گزارش داد. نمیدانم در این ملاقات چه گذشت، میدانم که ارتشبد قرهباغی از تمام قدرت خود استفاده کرد تا فرماندهان ارتش ایران را از هرگونه اقدام و تصمیمی بازدارد... او اکنون تنها کسی است که از جریان این مطلب اطلاع دارد؛ زیرا فرماندهان و امرای ارشد ارتش ایران یکی پس از دیگری به قتل رسیدند و تنها ارتشبد قرهباغی بهوسیله مهندس بازرگان از قتل نجات یافت».[40]
مدعاهای محمدرضا پهلوی گرچه آمیخته با ناراستی و دروغ است، ولی فقرات پیشگفته از کتاب او، اذهان خوانندگان را با سؤالاتی درگیر میکند که نیازمند بررسی تحلیلی و تحقیقی است. دلیل مانعتراشی اعضای دولت موقت در مورد محاکمه سران پهلوی چیست؟ آیا ژنرال هایزر به دیدار بازرگان رفته است؟ در این دیدار چه توافقاتی صورت پذیرفته است؟ چرا اعضای نهضت آزادی از توافقات پنهانی با آمریکاییها به وضوح سخنی به زبان نیاوردهاند. از چه رو اسم ابراهیم یزدی به عنوان سخنگو و بعد وزیرخارجه دولت موقت در اسناد وزارت خارجه آمریکا به کرات برده شده است؟ چه ظرفیتی در جبهه ملی و نهضت آزادی وجود داشته است که در واپسین روزهای سقوط پهلوی، بارها بین سران آنها و دربار بر سر بقای سلطنت و پذیرش نخستوزیری توافق پنهانی صورت پذیرفته است؟
ورود امام به ایران
در شرح وقایع 12بهمن 57 نیز نکات ناگفته بسیار مهمی وجود دارد که نشان از حذف جهتدار برخی وقایع توسط نویسنده مدخل دارد. در مورد حوادث این روز میخوانیم:
«سرانجام امام خمینی به رغم خطرات و تهدیدهای دشمنان، و برخلاف نگرانیها و توصیه دوستان، پس از 4 ماه (118روز) اقامت در فرانسه، و رهبری انقلاب به مدت 14 سال از دور دست، در 12بهمن، به همراه یاران به ایران بازگشت. سیل عظیم جمعیت مشتاق، در فرودگاه مهرآباد تهران، در انتظار امام بودند؛ با رسیدن امام و ایراد سخنرانی کوتاه توسط ایشان، مردم به دنبال اتومبیل آیتالله به طور مستقیم راهی مزار شهیدان انقلاب در گورستان بهشت زهرا(س) شدند». (مدخل خمینی،ص678)
نکات قابل ذکر:
1. از جمله موضوعات مهمی که در بحث ورود امام به ایران در مدخل به آن اشارهای نشده و قابل طرح است، تشریح فعالیتهای ستاد استقبال از امام به ریاست شهید آیتالله مطهری است.[41] کمیته استقبال از امام خمینی در روز شنبه30دی ماه 1357 تشکیل و اولین اطلاعیه خود را درباره چگونگی برگزاری مراسم در تاریخ 3بهمن در روزنامههای کثیرالانتشار منتشر کرد.[42]
2. یکی دیگر از موضوعات مغفول، عدم ذکر اعتراض تاریخی شهید مطهری به فعالیت سازمان مجاهدین خلق در آستانه ورود امام به ایران است. واکنش اعتراضی شهید مطهری از آن جهتدارای اهمیت ویژه است که ساعاتی قبل از پرواز امام از پاریس به ایشان منتقل میگردد و در نتیجه آن، امام پس از ورود به ایران از حضور در مراسم منتسب به مجاهدین خلق خودداری میورزد.[43]
این نوع برخورد و حساسیت ویژه شهید مطهری در بدو ورود امام به ایران، و برخورد حکیمانه و دقیق امام با موضوع، مسئلهای مهم و تاریخی است که در جهت معرفی سیره سیاسی امام بسیار اهمیت دارد، و حذف آن در مدخل امام خمینی، در حقیقت حذف بخشی از سیره سیاسی امام خمینی(ره) است.
3. یکی دیگر از موضوعاتی که عمدا یا سهوا حذف شده است، موضوع حساسیت ویژه امام نسبت به نیروهای نهضت آزادی است که در ماجرای پیاده کردن هاشم صباغیان از ماشین امام، مشاهده میشود.
به روایت شاهدان عینی، وقتی که صباغیان در ماشین امام سوار میشود، امام بدون فوت وقت و به صراحت از او میخواهد که از ماشین پیاده شود. مقاومت صباغیان برای باقی ماندن در ماشین امام نیز نتیجه نمیدهد و سرانجام، تنها امام و سیداحمد در ماشین باقی میمانند و محسن رفیقدوست که به عنوان راننده، خدمت میکرده است. در ادامه روایت محسن رفیقدوست از این ماجرا، را بازگو میکنیم:
«آقای صباغیان رفت عقب بلیزر نشست. امام تا چشمشان به آقای صباغیان افتاد، گفتند: ایشان چرا اینجا هستند؟
هاشم صباغیان گفت: من برای اداره استقبال از شما مسئولیت دارم. امام فرمودند: خودش اداره میشود، بیایید پایین.
ایشان اصرار کرد. امام فرمودند: بیایید پایین، مسئله میشود. آقای صباغیان پیاده شد».[44]
نپرداختن به موضوعی به این درجه از اهمیت، به مثابه حذف بخشی از تاریخ سیاسی انقلاب اسلامی است و در عین حال، به تطهیر نیروهای نهضت آزادی ختم میشود. در صورتی که موارد حذف شده از این قبیل، اگر به عمد و با طراحی قبلی صورت گرفته باشد، نمونهای از جهتدارنویسی و تطهیر یک جریان سیاسی خاص، در مدخل امام خمینی(ره) است.
4. از دیگر مسائل ناگفته، عدم اشاره به محل استقرار امام در مدارس رفاه و علوی است که همراه با چالشهای فراوانی در میان طیفهایی از مبارزین نیز همراه بوده است.
نواب و فداییان اسلام، زمینهساز فعالیت سیاسی امام
در بخشی از مقاله، نویسنده دستگیری و اعدام شهید نواب صفوی را به عنوان یکی از عوامل زمینهساز مبارزات سیاسی امام یاد کرده، چنین مینویسد:
«دستگیری و اعدام نواب صفوی، تصویب لایحه اصلاحات در دوره نخستوزیری امینی، تصویب طرح لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی از طرف دولت، و در نهایت یورش ساواک به مدرسه فیضیه، موضوعات و رخدادهایی بود که امام خمینی را از درس و بحث، به سمت مبارزه سیاسی سوق داد». (مدخل خمینی،ص725)
معرفی امام به عنوان شخصیتی علمی که تحت تأثیر برخی عوامل پیرامونی وارد مباحث سیاسی شده است، با سیره زندگی ایشان سازگار نیست. چه اینکه گذشته از اعتراض صریح امام به عملکرد سیاسی برخی از بزرگان از جمله شیخ عبدالکریم حائری، شهید مدرس، آیتالله کاشانی، حضور ایشان در جلسات مجلس شورای ملی به عنوان تماشاچی، و نمایندگی آیتالله بروجردی برای مذاکره با شاه و پیگیری منویات آیتالله بروجردی، همه و همه نشان از آن دارد که امام خمینی(ره) از ابتدا در بطن امور سیاسی کشور حضور داشته و به فعالیت سیاسی مقتضی، مشغول بوده است. گرچه به واسطه حفظ احترام زعمای شیعه -حضرات آیات حائری و بروجردی- از اقدام شخصی خودداری میورزیده است.
ایجاد پیوند میان نهضت امام خمینی با جنبش انقلابیِ شهید نواب صفوی و فداییان اسلام، اما سخن دیگری است که در برخی منابع تاریخی، تلاش میشود حرکت فداییان اسلام به عنوان پیشینه نهضت امام خمینی معرفی گردد.[45] در مدخل امام خمینی نیز چنین رویهای قابل مشاهده است و لذا ادعا میشود که «دستگیری و اعدام نواب صفوی... [از] موضوعات و رخدادهایی بود که امام خمینی را از درس و بحث، به سمت مبارزه سیاسی سوق داد». (مدخل خمینی،ص725)
این تحلیل در حالی مطرح شده است که به شهادت اسناد تاریخی، هیچ ارتباط ویژهای میان حرکت فداییان اسلام با نهضت امام خمینی وجود ندارد. افزون بر آن، امام خمینی در اوایل نهضت خود ذکری از شهادت نواب صفوی نکرده است تا کسی بتواند این موضوع را یکی از دلایل آغاز فعالیت سیاسی امام برشمارد. علاوه بر اینکه شهادت نواب صفوی در سال 1334 اتفاق افتاده و نهضت امام خمینی در سال 1341 واقع شده است و در این بین حدود 7 سال فاصله وجود دارد و در تمام این سالها، امام خمینی هیچ موضع علنی دال بر حمایت از نواب نگرفته است. بنابراین، هیچ ارتباط علّی-معلولی (ولو در حد علت ناقصه) میان نهضت امام و جنبش فداییان اسلام به رهبری نواب صفوی، قابل اثبات نیست. اگر قرار بود این مسئله از عوامل نهضت امام خمینی باشد، منطقا میبایست نهضت امام به دنبال شهادت نواب (سال 1334) شروع میشد، نه پس از رحلت آیتالله بروجردی و در سال 1341.
عملکرد دولت موقت در تدوین قانون اساسی
در بخشهایی از مدخل مورد نقد، ادعا شده است که از جمله مهمترین اقدامات دولت موقت، تدوین قانون اساسی بوده است. در این زمینه چنین میخوانیم: «دولت موقت با رهبری و رهنمودهای آیتالله خمینی، برگزاری انتخابات مجلس خبرگان، تدوین قانون اساسی، برگزاری همهپرسی قانون اساسی، و در نهایت تثبیت نظام جمهوری اسلامی برای کشور ایران، در 12فروردین 1358، را صورت داد». (مدخل خمینی،ص679)
در نتیجه آنچه از متن فوق به ذهن متبادر میگردد، تقریبا همه اقدامات بنیادین انقلاب اسلامی برای استقرار نظام جمهوری اسلامی توسط دولت موقت انجام شده است! در صورتی که اولاً این اقدامات در دوران دولت موقت انجام پذیرفته، نه اینکه این مجموعه در تحقق همه آنها نقش محوری داشته باشد. دوم آنکه به طور خاص در مورد تدوین قانون اساسی، دولت موقت تنها نقش تجمیع کننده آرای کارشناسان را برعهده داشت که در اجرای این نقش هم چالشهای زیادی را ایجاد کرد. در حقیقت، قانون اساسی جمهوری اسلامی ابتدا به صورت پیشنویسهای متعددی در جامعه فکری-رسانهای ایران مطرح گشت و در ادامه، در مجلس خبرگان قانون اساسی به بحث گذاشته شد و به دست اعضای همین مجلس تدوین شده و در آذر 1358 با همهپرسی مردمی، به تصویب عمومی رسید. البته قبل از آن، عدهای از حقوقدانها به ریاست دکتر حسن حبیبی از طرف امام مأموریت یافتند تا پیشنویس قانون اساسی را بنویسند و آن را به مجلس خبرگان قانون اساسی بدهند. البته اعضای دولت موقت در جریان پیشنویس قانون اساسی کارشکنی کردند و زمانی که آن را در اختیار دولت موقت گذاشتند، تا نظرات اصلاحی امام و مراجع را اضافه کنند، از درج نظرات امام و برخی از مراجع تقلید از جمله آیتاللهالعظمی گلپایگانی اجتناب کردند و همین باعث اعتراض مراجع و امام به دولت موقت گردید.[46]
در نگارش این بخش، عطف اقدامات انجام گرفته بر اساس ترتیب تاریخی نیامده است. به عنوان مثال، برگزاری انتخابات مجلس خبرگان که در 12مرداد 58 برگزار شد، پیش از برگزاری همهپرسی قانون اساسی ذکر شده است.
موضوع دیگری که به اشتباه در زمره خدمات دولت موقت ذکر شده است، «برگزاری همهپرسی قانون اساسی» است. این مسئله در حالی به دولت موقت نسبت داده شده است که در متن مربوط به «قبول استعفاى نخستوزیر و بیان مأموریتهاى شوراى انقلاب»، امام خمینی یکی از مسئولیتهای شورای انقلاب را، «تهیه مقدمات همهپرسى قانون اساسى» برمیشمارند. در ادامه عین نوشتار حضرت امام(ره) را ذکر میکنیم:
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
شوراى انقلاب جمهورى اسلامى
چون جناب آقاى مهندس مهدى بازرگان، با ذکر دلایلى براى معذور بودن از ادامه خدمت، در تاریخ 14/8/58 از مقام نخستوزیرى استعفا نمودند، ضمن قدردانى از زحمات و خدمات طاقتفرساى ایشان در دوره انتقال، و با اعتماد به دیانت و امانت و حسن نیت مشارٌ الیه، استعفا را قبول نمودم. شوراى انقلاب را مأمور نمودم براى رسیدگى و اداره امور کشور در حال انتقال. و نیز شورا در اجراى امور زیر بدون مجال، مأموریت دارد:
1. تهیه مقدمات همهپرسى قانون اساسى؛
2. تهیه مقدمات انتخابات مجلس شوراى ملى؛
3. تهیه مقدمات تعیین رییسجمهور.
لازم به ذکر است که با اتکال به خداوند متعال و اعتماد به قدرت ملت عظیمالشأن، باید امور محوله را، خصوصاً آنچه مربوط است به پاکسازى دستگاههاى ادارى و رفاه حال طبقات مستضعف بىخانمان، به طور انقلابى و قاطع عمل نمایند. 15/8/58 - روحالله الموسوی الخمینى»[47]
با توجه به متن فوق، معلوم میگردد که اساسا برگزاری همهپرسی قانون اساسی هیچ ربطی به دولت موقت نداشته، نه تنها از جمله خدمات این دولت نیست، بلکه حتی از نظر زمانی در دوره تصدی ایشان نیز واقع نشده است.
تاریخ آغاز جنگ تحمیلی
در بخشی از مقاله، روز آغاز جنگ تحمیلی به اشتباه، چنین درج شده است: «سرانجام صدام حسین در 30شهریور 1359 رسماً به ایران حمله کرد و آغازگر جنگی بود که 8 سال به طول انجامید. وی در همان ماههای ابتدایی با استفاده از آماده نبودن ایران برای مواجهه با چنین رویدادی، توانست بخشهای زیادی از خوزستان را اشغال نماید». (مدخل خمینی،ص679)
مطلب مطرح شده در مورد تاریخ آغاز جنگ تحمیلی، صحیح نیست و روز 31شهریور 1359، روز آغاز رسمی جنگ ایران و عراق است.[48]
علاوه بر اینکه در مورد اشغال خاک ایران و نیز تجاوز هوایی دشمن که در ماههای ابتدایی جنگ، از سوی مناطق غربی ایران صورت گرفت، اشارهای نشده است و تنها از خوزستان نام برده است.
روابط آمریکا و انقلاب اسلامی
1. ادعای تلاش برای ارتباط مستقیم آمریکاییها با امام
بخشی از مدخل به موضوع رابطه آمریکا با ایرانِ انقلابی اختصاص یافته که اکثر این مطالب به آثار محسن میلانی -ساکن آمریکا و از نویسندگان دایرةالمعارف ایرانیکا- ارجاع داده شده است. ارجاعات انحصاری در موضوعی راهبردی و پیچیده مثل رابطه ایران و آمریکا، باوجود نقدهای علمی پرتعداد به آثار محسن میلانی، اعتبار این بخش از مدخل را با تردید مواجه کرده است. به این معنا که بر فرض صحت همه مدعاهای طرح شده، باز هم بهواسطه استفاده انحصاری از روایت یکطرفه نویسندهای که در تقابل با انقلاب اسلامی قلم میزند، به جهتدارنویسی متهم خواهد شد. در ادامه بخشهایی از مدخل امام خمینی که به موضوع ارتباط ایران و آمریکا اختصاص یافته را نقد خواهیم کرد.
در بخشی از مدخل میخوانیم: «حتی آمریکا آن زمان که برای تماس با سران انقلاب تلاش میکرد، کاملاً متقاعد شده بود که برای عادیسازی روابط تنها گریز از تماس یا دیدار با آیتالله خمینی است؛ لذا باید در همین مسیر گام نهاد؛ اگرچه به برخی دلایل این دیدار حاصل نشد، اما این امر، نشان دهنده دیدگاه جهانی نسبت به نوع رابطه و جایگاه امام و انقلاب، نسبت به یکدیگر است». (مدخل خمینی،ص 679)
نویسنده از سویی هیچ مستندی دال بر ارتباطگیری مستقیم آمریکاییها با امام ارائه نمیکند و از یک سو اصل این ارتباط را القا مینماید و از دیگر سو، تلاش میکند در مسائل مربوط به سیاست خارجی همه مسائل را به شخص امام ختم کند تا اگر کسانی در رابطه با آمریکا، اقداماتی کرده باشند، در حقیقت عملکرد مشکوک آنها به پای امام نوشته شود. این است که در بخشی از مقاله اینچنین میخوانیم که: «جایگاه ایشان سبب میشد تا در بسیاری از موارد از جمله در مباحث مربوط به سیاست داخلی و سیاست خارجی، تمامی راهها به ایشان ختم گردد». (مدخل خمینی،ص 679)
در نوشته فوق ادعا شده که سران آمریکا در پی تماس مستقیم با امام بودهاند که این امر نیاز به دلیل دارد و کتابی مانند «شکلگیری انقلاب اسلامی» نوشته محسن میلانی، نمیتواند منبع خوبی برای این امر باشد. از این گذشته، دلایل عدم برقراری این ارتباط نیز به طور مبهم بیان شده و در هیچ جا از نوشته، موضع امام نسبت به ارتباط با آمریکا و یا دیدار مخفیانه سران و نمایندگان آمریکا با ایشان بیان نشده است. این در حالی است که در سیره امام در تمام دوران مبارزه، نمونههای فراوانی از عدم مذاکره پنهانی با سران استعمار، استکبار و استبداد وجود دارد. از نخستوزیر پهلوی در ابتدای دهه 40 گرفته تا سران ساواک، و فرستادگان رژیم بعث عراق، و یا نمایندگان دولتهای استعماری در پاریس، هرگز هیچکدام نتوانستند به مذاکره و بندوبست پنهانی با امام موفق شوند. این رویه در سیره سیاسی جایگاهی ندارد. جا داشت نویسنده با مرور نمونههای پیشگفته از رد مذاکرات پنهانی و برخی برخوردهای مشابه مثل ماجرای مک فارلین، در پی کشف و معرفی محکمات اندیشه سیاسی امام خمینی -مبنی بر نفی استکبار و استبداد- برمیآمدند.
به عنوان نمونه، پس از تسخیر لانه جاسوسى آمریکا توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، جیمى کارتر رییسجمهورى آمریکا (احتمالًا با هماهنگى عوامل داخلى، بهخصوص چند عضو کابینه دولت موقت)،[49] «رمزى کلارک» و «ویلیام میلر» را براى ملاقات با امام خمینى به ایران اعزام داشت. در حالى که نمایندگان اعزامى به ترکیه رسیده بودند و خود را براى سفر به ایران آماده مىکردند، پیام فوقالذکر حضرت امام صادر شد و آنان بدون اخذ نتیجه به آمریکا بازگشتند. پیام کوتاه و مختصر حضرت امام بلافاصله در جهان و رسانههاى گروهى بینالمللى انعکاس گسترده و کم نظیرى یافت. یادگار حضرت امام آقاى سید احمد خمینى در این باره تصریح مىکنند: «حضرت امام به محض اطلاع، اعلامیهاى صادر فرمودند و در آن اطلاعیه هیأت آمریکایى را نپذیرفتند و به همه اعضاى شوراى انقلاب، هیأت دولت موقت و سایر مسئولین تذکر دادند که هیچکس حق ملاقات با این هیأت آمریکایى را ندارد. نکته قابل توجه در این اعلامیه آن است که این تنها اعلامیه حضرت امام است که بدون «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» است همانند سوره برائت در قرآن کریم».[50]
پیام امام به شوراى انقلاب و مسئولان دولتى مبنی بر «عدم ملاقات با نمایندگان آمریکا»، در تاریخ 16آبان 1358، صادر شد. متن این پیام تاریخی به قرار زیر است:
«از قرار اطلاع نمایندگان ویژه کارتر در راه ایران هستند و تصمیم دارند به قم آمده و با اینجانب ملاقات نمایند. لهذا لازم مىدانم متذکر شوم دولت آمریکا که با نگهدارى شاه، اعلام مخالفت آشکار با ایران را نموده است و از طرفى دیگر آن طور که گفته شده است سفارت آمریکا در ایران محل جاسوسى دشمنان ما علیه نهضت مقدس اسلامى است، لذا ملاقات با من به هیچ وجه براى نمایندگان ویژه ممکن نیست و علاوه بر این:
1. اعضاى شوراى انقلاب اسلامى به هیچ وجه نباید با آنان ملاقات نمایند.
2. هیچ یک از مقامات مسئول حق ملاقات با آنان را ندارند.
3. اگر چنانچه آمریکا، شاه مخلوع -این دشمن شماره یک ملت عزیز ما- را به ایران تحویل دهد و دست از جاسوسى بر ضد نهضت ما بردارد، راه مذاکره در موضوع بعضى از روابطى که به نفع ملت است باز مىباشد. روحالله الموسوی الخمینى».[51]
در جای دیگر امام خمینی، ضمن یادآوری سازشناپذیری خود با رژیم شاه در ابتدای نهضت، با رد هر نوع مذاکره با آمریکاییها، پیششرط هر مذاکرهای را تحویل شاه، و دست برداشتن از توطئه علیه ایران و همچنین انسانی شدن روابط خصمانه دولت آمریکا با مردم ایران برمیشمارند و چنین میفرمایند:
«روابط اینها با همه جا داشتند، مرکز جاسوسىِ شاید شرق بوده اینجا. اینجا را جاى امنى براى خودشان درست کرده بودند. آقاى «آریامهر»[52] اینجا را تقدیم کرده بود به اینها هر کارى بخواهند بکنند. مرکز جاسوسى همه جا بوده، مىگویند نه مخصوص به ایران بوده است، براى همه جا، اینجا مرکزیت براى همه جا داشته است، و مرکز توطئه براى همه جا بوده است. این مرکز را از اینجا کلکش را بکنند، و آن خائن را هم دست ما بدهند تا [براى] ما جاى این پیدا بشود که حالا ما بنشینیم یک صحبتى بکنیم. در زمان محمدرضا -آن اوایل نهضت- دست و پا مىکردند که یک تفاهمى بشود. یک دفعه که آمدند پیش ما که مىخواهیم که مثلا ملاقاتى، چیزى طرح بشود، من به ایشان گفتم که «علَم»[53] هستش؛ ما وارد مذاکره نمىشویم. شما اوّل «عَلَم» را کنار بگذارید، بعد وارد مذاکره بشویم، ببینیم چه بگوییم. حالا هم تا این مرکز جاسوسى در اینجا بپاست، و تا آن خائن را که آنجا بردند و آنجا هم یک مرکز جاسوسى دیگر مىخواهند درست بکنند و یک مرکز توطئه دیگر مىخواهند درست بکنند. تا آن آنجاست و این اینجاست، جاى صحبت نیست. نه من صحبت مىکنم نه کس دیگر. وقتى این دو تا از بین رفت، آن وقت بنشینیم ببینیم باید چه بگوییم. ببینیم که آیا رابطه ما، رابطه یک مظلوم با یک ظالم، یا قُلْدُر با یک مستضعف است. نه، ما دیگر رابطهاى نداریم، و اگر رابطه انسانى است، روابط انسانى با هیچ جا مانعى ندارد، و ما با ملتها خوب هستیم».[54]
2. روایت وارونه از تسخیر لانه جاسوسی آمریکا
در صفحه 679 از دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، در روایت پرداختن به اقدام دانشجویان پیرو خط امام، در تسخیر لانه جاسوسی، از ادبیاتی جهتدار استفاده میکند که نوعاً توسط محافل علمی و رسانهای بیگانه به کار میرود. این ادبیات نوشتاری از آن حیث اهمیت دارد که روایت را با قضاوت و جهتگیری همراه کرده است. به عنوان نمونه وقتی نویسنده به جای واژه تسخیر، از واژه اشغال استفاده میکند و به جای «لانه جاسوسی» از واژه «سفارتخانه آمریکا» استفاده میکند، در حقیقت این ایران و دانشجویان پیرو خط امام هستند که اقدام به اشغالگری کردهاند! و از این نظر، نوعی قضاوت و جهتگیری در نوشته دیده میشود. در ادامه پس از مرور عبارات مدخل، به نقد آن میپردازیم. در این بخش چنین میخوانیم:
«اشغال سفارت آمریکا توسط گروهی از جوانان انقلابی معروف به دانشجویان پیرو خط امام، حمله نافرجام تفنگداران آمریکایی به قصد براندازی رژیم، و کوتای نافرجام نوژه، برخی از مسائل و مشکلات صدر انقلاب بود که به رهبری هوشمندانه امام خمینی پشت سر نهاده شد». (مدخل خمینی،ص679)
در ادامه ضمن اشاره مبهم و کلی به استفعای دولت موقت، از همان ادبیات در بیان ماجرای تسخیر لانه جاسوسی، اینچنین استفاده کرده است:
«پس از اشغال سفارتخانه آمریکا در تهران، و استعفای دولت موقت، به دستور امام خمینی، انتخابات مردمی برای تعیین رییسجمهور صورت گرفت». (مدخل خمینی،ص679)
آنگونه که مشاهده میشود، در این صفحه دو بار از تسخیر لانه جاسوسی با عنوان «اشغال سفارت آمریکا» استفاده کرده است. این ادبیات، ویژه دشمنان انقلاب همچون انگلیس و آمریکا است و از این ادبیات برای ماجرای تسخیر لانه جاسوسی استفاده میکنند و جالب است که در دایرةالمعارف بزرگ اسلامی نیز از همان ادبیات استفاده شده است. از آنجا که مطالب طرح شده در این دایرةالمعارف به مثابه روایت رسمی جمهوری اسلامی تلقی میشود، در اثر بیدقتی در استخدام واژگان، مطالب آن میتواند در آینده علیه نظام اسلامی به کار گرفته شود و یا روایت رسمی بیگانه بلکه دشمنان را در موضوعات مختلف، تأیید و تقویت کند.
در بخش دیگری از نوشته، از اقدام نیروهای آمریکایی در براندازی نظام جمهوری اسلامی، تعبیر به «براندازی رژیم» شده است! استفاده از کلمه «رژیم» به جای نظام اسلامی، بار منفی مشخص و روشن دارد و نوعاً در مورد حکومتهای متخاصم و یا نامشروع از این تعبیر استفاده میگردد که رژیم اشغالگر قدس و رژیم پهلوی از این قبیل هستند.
اقدام نویسندگان مدخل امام خمینی در استخدام واژگانی از این دست، مانند آن است که کسانی بخواهند برای رژیم اشغالگر قدس، تعبیر «کشور اسرائیل» یا «اسرائیل» را به کار ببرند که این بیدقتی در حقیقت به معنای به رسمیت شناختن این رژیم جعلی است. متأسفانه این ادبیات توسط دستگاه خارجی جمهوری اسلامی در دولت یازدهم تا کنون چندین بار مورد استفاده قرار گرفته است، که نمیتوان آن را اقدامی از سر بیاطلاعی دانست چنانکه نمیشود تلازم معنایی استخدام این واژگان را به بهانه استفاده از ادبیات رسمی، نادیده گرفت و با تساهل تحلیل کرد.
بازخوانی این بخش از مدخل امام خمینی، ذهن را با این سؤال مواجه میکند که آیا جوانان انقلابی ایران، بدون دلیل منطقی اقدام به تسخیر این مرکز کردند؟ آیا حرکت دانشجویان پیرو خط امام «اشغال سفارتخانه آمریکا» بوده است یا تعبیر «تسخیر لانه جاسوسی» و تعابیر مشابه باید برای آن به کار رود که از یک سو دلیل این اقدام را در خود مستتر دارد و از طرف دیگر، ادبیات رسمی نظام اسلامی در تمام سالهای پیشین بوده است. آیا به نظر نویسنده، سفارت آمریکا لانه جاسوسی نبوده است؟ آیا نویسنده محترم فرق بین این اصطلاحات -اشغال و تسخیر و...- را نمیداند؟ آیا استفاده از این ادبیات در دایرةالمعارفی که منسوب به اسلام و نظام جمهوری اسلامی است، صحیح است؟ البته به نظر میرسد، کاربرد اصطلاحاتی از این دست، آنهم در مدخل بنیانگذار جمهوری اسلامی، کاملاً حساب شده و دقیق صورت پذیرفته و در حقیقت از سیاست پشت پرده گردانندگان دایرةالمعارف حکایت میکند که هرچند یک ظاهر اسلامی را به عنوان پوشش حفظ میکنند، ولی درصدد بسط ایدئولوژی غربی و تأیید روایت رسمی بیگانه در متون بنیادین بومی در ایران هستند.
نکته مهمی که خود نشانه دیگری از جهتدار نویسی است، عدم اشاره به دلیل تسخیر لانه جاسوسی است که در نتیجه آن، چنین القا شده است که دانشجویان انقلابی بدون دلیل منطقی به این اقدام دست زدهاند. بهتر بود به دلیل تسخیر که پناه دادن آمریکا به شاه و امتناع از تحویل او به ایران بود و نیز نقش موسوی خویینیها[55] و عدم اطلاع اولیه امام از ماجرای این تسخیر نیز اشاره میشد.[56]
حمایت تمام عیار امام از اقدام دانشجویان خط امام نیز در هیچ جای این مدخل انعکاس نیافته است. خصوصا که امام این حرکت را «انقلابی زیادتر از انقلاب اول» نامیدند[57] و طی یک سخنرانی در 14آبان 1358در قم چنین فرمودند: «آن مرکزى هم که جوانهاى ما رفتند گرفتند -آن طور که اطلاع دادند- مرکز جاسوسى و مرکز توطئه بوده است. آمریکا توقع دارد که شاه را ببرد به آنجا مشغول توطئه، پایگاهى هم اینجا براى توطئه درست کنند، و جوانهاى ما بنشینند و تماشا کنند. باز ریشههاى فاسد به فعالیت افتاده بودند که ما هم دخالتى بکنیم و جوانها را بگوییم که شما بیرون بیایید از آنجایى که رفتند. جوانها یک کارى کردند براى اینکه دیدند، آخر ناراحت کردند این جوانها را. یک شاهى که در طول پنجاه سال این مملکت را به غارت کشیده است و به چپاول برده است و داده است و داده خوردند و خودش خورده است، و بالاتر از این، این قدر قتل نفس کرده است، کشتار عمومى کرده است ... توقع دارند که یک کسى که پنجاه سال به این ملت آن طور کرده است و حالا آمریکا با یک بهانه بیخود او را برده است نگه داشته در پناه خودش، و برایش وسائل آرامش تهیه کرده است، و به اسم مریض بودن یا به واقع مریض بودن -فرقى نمىکند- او را برده در آنجا و نگه داشته، و جوانهاى ما که آنجا اظهار مخالفت مىکنند، آنها را یا متفرق مىکنند یا حبس مىکنند. به همین دو، سه روز که در آن مجسمه آزادى -که یک دروغ شاخدارى است در آمریکا، آزادى- جوانهاى ما رفتند به آنجا متوسل شدند و یک پارچه بستند به آنجا که شاه را باید بدهید. پلیس رفته و آنها را متفرق کرده و چند نفر از آنها را گرفته است. توقع این هست که جانىِ دستِ اول ما را ببرند آنجا نگه دارند و حمایت از او بکنند، و اینجا هم مرکز توطئه درست کنند، و مرکز پخش چیزهایى که توطئهگرى است درست بکنند، نمىدانم، همه چیزهایى که مىخواهند بکنند، بکنند و ملت ما و جوانهاى ما و جوانهاى دانشگاهى ما و جوانهاى روحانى ما بنشینند تماشا کنند تا خون این صد هزار نفر تقریباً -یا کمتر و بیشتر- هدر برود، براى اینکه احترامى قائل بشوند به آقاى کارتر و امثال اینها. توطئهها نباید باشد. البته اگر توطئه نبود، اگر این خرابکاریها نبود، اگر آن کار فاسد نبود، همه مردم آزادند در اینجا موجود باشند. اما وقتى توطئه هست در کار، وقتى که آن طور کارهاى فاسد انجام مىگیرد، ناراحت مىکند جوانهاى ما را. جوانها توقع دارند در این دنیا که مملکتشان -که این قدر برایش زحمت کشیدند- دستشان باشد. وقتى مىبینند توطئه است که مىخواهند که دوباره برگردد به حال سابق و دوباره همه چیزشان به باد برود، نمىتوانند بنشینند».[58]
3. عملکرد دولت موقت در ماجرای تسخیر لانه جاسوسی
در صفحه 679، ضمن پرداختن مبهم به ماجرای استعفای دولت موقت، در فردای تسخیر لانه جاسوسی، هیچ اشارهای به دلیل این استعفا و ارتباط آن با ماجرای تسخیر لانه جاسوسی آمریکا نشده است. بهتر بود دلیل استعفای دولت موقت که مخالفت با تسخیر لانه جاسوسی بود، مورد اشاره قرار میگرفت. مقارنت استعفای دولت موقت با تسخیر لانه جاسوسی، حرکتی معنادار تلقی میشود که ناظر به پیوند فکری اعضای نهضت آزادی با دولت آمریکا و نشانه اختلاف بنیادین با اندیشههای سیاسی امام و جامعه انقلابی ایران است. در متن استعفای مهندس بازرگان، از « دخالتها، مزاحمتها، مخالفتها و اختلاف نظرها» به عنوان عواملی که «انجام وظایف محوله و ادامه مسئولیت را برای بازرگان و همکارانش غیرممکن ساخته» یاد شده است.[59]
اعتراض پردامنه فعالان سیاسی-اجتماعی و تودههای انقلابی به دیدار برخی از اعضای دولت موقت با برژینسکی -معاون امنیتی کارتر-، یکی از زمینههای تسخیر لانه جاسوسی است که در بیانیهها و گفتوگوهای مطبوعاتی نیز نمود یافته است. مسعود بهنود از فعالان مطبوعاتی اصلاحطلب، در کتاب «275 روزِ بازرگان»، ضمن اشاره به این دیدار، بخشی از اعلامیه اعتراضی طلاب حوزه علمیه قم در اعتراض به ملاقات الجزیره را انعکاس داده است. این اعلامیه در 13آبان 58، و به امضای حوزه علمیه قم، انتشار یافت و در آن، ضمن حمایت از تسخیر سفارت آمریکا، برای نخستین بار از آن به عنوان «لانه جاسوسی» تعبیر شد. این اعلامیه، ضمن اشاره به موضع قاطع امام، به تقابل دو خط موازی در ایران میپردازد، و دولت موقت به عنوان نماد خط آمریکا و در مقابل خط دشمنی با آمریکا معرفی میشود. در بخشی از این بیانیه آمده است: «در این هنگامه ناگهان جرس فریاد برمیدارد که ملاقاتی با برژینسکی معاون امنیتی کارتر صورت گرفته و تازه متوجه میشویم که بدون اجازه امام بوده است و دو خط به وجود میآید؛ خط آمریکا و خط دشمنی با آمریکا».[60]
در کتاب «275 روز بازرگان»، از گفتوگوی مطبوعاتی دانشجویان تسخیر کننده سفارت آمریکا نیز گزارشی انعکاس یافته که حاوی مطالب مهمی است. بر اساس مطالب طرح شده در این گفتوگوی مطبوعاتی، دانشجویان تسخیر کننده لانه جاسوسی میگویند که فکر تسخیر مربوط به مدتها قبل بوده است ولی «مذاکرات دولت با هیئت آمریکا و پیام امام»، کار آنها را تسریع کرده است.[61]
معصومه ابتکار به دیدار بازرگان و برژینسکی اشاره میکند و از واکنش منفی مردمی نسبت به ارتباط سران دولت موقت با نمایندگان دولت آمریکا در الجزایر، میپردازد و مینویسد: «ملاقات الجزیره در 4آبانماه 1358 میان زبیگینیف برژینسکی مشاور امنیت ملی جیمی کارتر و مهدی بازرگان، ابراهیم یزدی برگزار شد[62] بلافاصله پس از پخش خبر این ملاقات در تهران، دو میلیون تظاهرات کننده خشمگین با شعار مرگ بر آمریکا به خیابانها ریختند».[63]
آنگونه که میخوانید، مذاکرات اعضای دولت موقت با هیئت آمریکایی به سرپرستی برژینسکی، یکی از دلایل تسخیر لانه جاسوسی عنوان شده است. اقدام مشکوک دولت موقت در لغو یکطرفه قراردادهای اقتصادی-تسلیحاتی ایران با آمریکا، یکی دیگر از نشانههای پیوند فکری اعضای دولت موقت با دولت آمریکاست. این اقدام نسنجیده، بهانهای برای استنکاف دولت آمریکا از بازپس دادن مبالغ پیشپرداخت قراردادهای ایران گشت و تا کنون منشا خسارتهای مالی فراوان شده است. در این زمینه، تا کنون موضعگیری روشنی از سوی وزیر امورخارجه وقت دولت موقت -ابراهیم یزدی- صورت نگرفته است. در روز 14آبان 58 که استعفای دولت موقت در همین روز اتفاق افتاده است، دولت موقت در آخرین اقدام مهم خود، «به پیشنهاد وزارت امور خارجه، همکاری با ایالات متحده آمریکا را که در 14اسفند 1337 منعقد شده بود، لغو کرد».[64]
در روز 14آبان و تنها یک روز پس از تسخیر لانه جاسوسی، هیئت دولت ضمن تشکیل جلسهای طولانی، تصمیم به استعفا گرفت.[65]
خانم معصومه ابتکار از دانشجویان تسخیرکننده لانه جاسوسی، در روایت مکتوبش از ماجرای تسخیر، به رابطه علنی کابینه دولت موقت با آمریکا میپردازد و میگوید: «مهدی بازرگان که دولت خود را به چاقویی بیدسته تشبیه کرد، رابطه علنی با آمریکا برقرار نموده بود، آنها به خاطر سادگی بر باد رفتند.»[66] وی در ادامه به نقل از جیمز بیل، مینویسد: «برخی از میانهروها عقیده داشتند در شرایطی که دشمنان کشور را محاصره کردهاند، حمایت آمریکا بسیار مهم است».[67]
تقارن استعفای دولت موقت با تسخیر لانه جاسوسی، مشخصترین نشانه در جهت پیوند و ارتباط فکری و سیاسی اعضای دولت موقت با دولت آمریکا بود. گرچه بعدا به واسطه انتشار اسناد لانه جاسوسی، ابعاد گستردهتری از ارتباطات پیچیده و پنهانی برخی اعضای دولت موقت از جمله ابراهیم یزدی -وزیر خارجه این دولت- با سفارت آمریکا روشن گشت. معصومه ابتکار پس از تحلیل مشی سیاسی اعضای دولت موقت و اشاره به رابطه آنان با دولت آمریکا، از اسناد این ارتباط سخن به میان میآورد و مینویسد:
«اکنون که به گذشته مینگریم، دولت موقت را آمیزهای از محافظهکاران مییابیم. این دولت ناگزیر نمیتوانست در برابر فشارها مقاومت کند و وظایف خود را به انجام برساند. آنها برخلاف روح انقلاب، زودتر از آنچه پیشبینی میشد به تماس با آمریکا و سایر عناصر خارجی پرداختند. از جمله میتوان به ملاقات ابراهیم یزدی، وزیر امورخارجه دولت موقت با مشاور امنیت ملی آمریکا زبیگینیف بریژینسکی در الجزیره اشاره کرد. بر اساس اسنادی که بعدها در سفارت به دست آمد، مشخص شد افرادی مستقیماً در تماسهای خارجی و حتی توطئه علیه نهادهای جوان انقلاب، شرکت داشتند».[68]
ابتکار با انتقاد از رویه غیرانقلابی دولت موقت، به اتکای فزاینده اعضای آن به دولت آمریکا و بیاعتناییشان به قدرتهای مردمی میپردازد. وی معتقد است که: «دولت موقت به جای اتکا به مردم و منابع بیپایان آن، سعی کرد با دشمنی که بیش از همه از انقلاب ضرر و از بیثباتی و تضعیف جمهوری جوان سود میکرد، به توافق برسد».[69]
4. شرایط چهارگانه امام برای مذاکره با آمریکا
در بخشی از مدخل، به بازتاب تسخیر لانه جاسوسی اشاره میکند و آن را وسیلهای برای تصفیه انقلاب از نیروهای غربگرا معرفی کند. در ادامه نیز به مذاکرات برای آزادسازی گروگانهای آمریکایی اشاره مینماید و در پایان، ادعا میشود نخستوزیر وقت -مرحوم شهید رجایی- در آزادی گروگانها، نقش مستقیم داشته است. این بخش از مدخل را از نظر میگذرانیم:
«مهمترین بهرهای که امام خمینی از این کار [= تسخیر لانه جاسوسی] گرفت، تصفیه انقلاب از عناصر طرفدار غرب بود. وی با ارائه طرح شرایط چهارگانه، موافقت خود را با مذاکره اعلام نمود. پس از آن امام مسئولیت طراحی مذاکره را به مجلس داد. نخستوزیر وقت، محمدعلی رجایی، بدون موافقت ابوالحسن بنیصدر، رییسجمهور وقت، آخرین مراحل مذاکره برای آزادسازی را کلید زد و در 30دی 1359ش،20ژانویه 1981م با پذیرش قرارداد الجزایر، گروگانهای آمریکایی آزاد شدند». (مدخل خمینی،ص 680)
در این متن ادعاهای زیادی مطرح شده است که نویسنده برای استناد و اثبات آنها، به منابع قابل اعتنایی ارجاع نداده است. از این نظر جا داشت نویسنده به منابع داخلی و دسته اول برای این ادعاهای بزرگی که مطرح کرده، ارجاع دهد. همچنین ادعای اینکه شهید رجایی بدون موافقت بنیصدر با آمریکاییها وارد مذاکره شد، به گونهای القا میکند که نخستوزیر وقت طرفدار مذاکره با آمریکاییها بوده است! و در عین حال، بنیصدر شخصیتی ملی و مستقل بوده که با این مذاکرات مخالف بوده است!
با وجود مدعای مطرح شده در این مدخل، در برخی منابع معتبر میخوانیم که بنیصدر عملکرد دانشجویان را زیر سؤال میبرد و تلاش میکرد با همکاری قطبزاده، به هر قیمت ممکن، گروگانها را تحت نظارت دولت قرار دهد و سپس زمینه آزادی آنان را فراهم کند.[70] معصومه ابتکار نیز در زمینه عملکرد بنیصدر در زمینه آزادی گروگانها میگوید: «ما متقاعد شده بودیم بنیصدر فعالانه سعی میکند با اطرافیان کارتر معامله کند».[71] وی در جای دیگر با اشاره به روابط پنهانی بنیصدر با آمریکاییها میگوید: «احتمالاً تماسهای مخفیانه بنیصدر با سازمان سیا در ماههای بعد نیز ادامه یافت. همانطور که اسناد سفارت نشان میداد، سازمان سیا در دراز مدت نزدیکی به بنیصدر را مثبت ارزیابی کرده بود».[72]
با توجه به این بخش از سخنان معصومه ابتکار، دقیقا در جهت عکس مدعای طرح شده در مدخل قابل ارزیابی است، خصوصاً آنجا که چنین آمده است: «نخستوزیر وقت، محمدعلی رجایی، بدون موافقت ابوالحسن بنیصدر، رییسجمهور وقت، آخرین مراحل مذاکره برای آزادسازی را کلید زد». (مدخل خمینی،ص 680)
مطالب پیشگفته ثابت میکند که مدعای فوقالذکر تناسبی با حقیقت ندارد و نمیتوان در ماجرای آزادی گروگانها، فعالیت پنهان و پیدای بنیصدر را به یکباره نادیده گرفت و رجایی را مسئول آزادی آنان برشمرد. این بخش از مدخل، به پیروی از گفتمان نهضت آزادی و روزنامه انقلاب اسلامی -روزنامه متعلق به بنیصدر- نوشته شده است که پس از امضای بیانیه الجزایر، از آن به عنوان «خیانتی جبران ناپذیر» نام بردند.[73] پس از امضای بیانیه الجزایر، برخی گروهها برخلاف ماههای قبل از مذاکرات، و حتی لحظات قبل از امضای بیانیه، که اغلب جناحها سکوت اختیار کرده بودند، «زبان به انتقاد از بیانیه گشودند و به دولت شهید رجایی اتهام خیانت زدند. در رأس این عده، بنیصدر بود. بنیصدر علاوه بر طرح مسئله در مصاحبهها و مقالات متعدد، ... رسماً اعلام جرمی را علیه رجایی، ... تسلیم قوه قضاییه کرد».[74]
در حقیقت، مدعای مطرح شده در مدخل، به دنبال همین گفتمان انتقادی-رسانه ای بنیصدر نسبت به دولت و شخص شهید رجایی، قابل بررسی و ارزیابی است. گرچه بنیصدر در دوره حضور در شورای انقلاب از مسئله تسخیر حمایت میکرد، ولی در پی کشف اسناد لانه جاسوسی و احتمال افشای ارتباطات وی با آمریکاییها، او مواضع و عملکرد پیچیدهای را طراحی کرد. در آخرین پرده از نمایش سیاسی بنیصدر، دولت رجایی در اقدامی خودسرانه، به آزادی گروگانها در قالب بیانیه الجزایر دست زده بود که از نظر او، نه تنها ناصحیح که خیانتی جبران ناپذیر بوده است! به نظر میرسد نویسندگان مدخل بدون اطلاع از همه جوانب رخدادهای مربوط به آزادی گروگانها، به نگارش این بخش دست زدهاند.
ماجرای طبس
در بخشی از مدخل به ماجرای حمله تفنگداران آمریکایی در ماجرای طبس اشاره میکند و مینویسد:
«اشغال سفارت آمریکا توسط گروهی از جوانان انقلابی معروف به دانشجویان پیرو خط امام، حمله نافرجام تفنگداران آمریکایی به قصد براندازی رژیم، و کوتای نافرجام نوژه، برخی از مسائل و مشکلات صدر انقلاب بود که به رهبری هوشمندانه امام خمینی پشت سر نهاده شد». (مدخل خمینی،ص 679)
در مورد مدعای فوق، گفتنی است، هدف حمله آمریکا به طبس برای آزادی گروگانها بوده است نه برای براندازی رژیم. علاوه بر اینکه نویسنده اینجا برای نظام جمهوری اسلامی از واژه «رژیم» استفاده کرده است! یعنی همان واژهای که تلویزیون بیبیسی و صدای آمریکا و سایت منافقین و سایر دشمنان انقلاب اسلامی، استفاده میکنند را مورد استفاده قرار داده است. با آنکه ادبیات مورد استفاده در مداخل دانشنامهای باید بیطرف و غیر جهتدار باشد، اما نویسنده در اینجا از ادبیات رسمی دشمنان انقلاب اسلامی استفاده کرده است و بر استفاده از این ادبیات، متعصبانه پای میفشارد.
در مورد ماجرای طبس، به نقش ابوالحسن بنیصدر در محو اسناد برجای مانده از عاملان کودتا، بمباران منطقه طبس به دستور بنیصدر و شهادت شهید محمد منتظرقائم فرمانده سپاه یزد[75] هیچ اشارهای نشده است. مهمتر از همه، جمله معروف امام خمینی پس از کشف توطئه آمریکایی و شکست در صحرای طبس است که به آن نیز هیچ اشارهای صورت نگرفته است. امام در این مورد فرمودند؛ «کى این هلیکوپترهاى آقاى کارتر را که مىخواستند به ایران بیایند ساقط کرد؟ ما ساقط کردیم؟ شنها ساقط کردند، شنها مأمور خدا بودند، باد مأمور خداست، قوم عاد را باد از بین برد. این باد مأمور خداست، این شنها همه مأمورند».[76]
منابع:
[1]. برای اطلاع تفصیلی پیرامون عملکرد و مواضع احزاب سیاسی ایران پیرامون قیام خونین 15 خرداد، بنگرید به؛ «قیام 15 خرداد؛ تبلور اجتماعی ظرفیتهای مردمی روحانیت و افول تحلیلهای حزبی»، سهراب مقدمی شهیدانی، فصلنامه 15 خرداد، دوره سوم، سال سیزدهم، شماره 47؛ بهار 1395؛ صفحات 463-488.
[2]. «مبارزات ملی مذهبی نیم قرن اخیر در گفتوگو با دکتر عباس شیبانی»؛ فصلنامه کتاب نقد، سال چهارم، ش13، ص62.
[3]. همان، ص 64.
[4]. بخشی از توشیح استاد سیدحمید روحانی که عینا متن آن درج شده است.
[5]. شیبانی در همین مصاحبه به طور تفصیلی از آرمان مشروطهخواهی و اعتقاد به مبارزات پارلمانی که لازمهاش موافقت با بقای شاه است، در میان اعضای جبهه ملی و نهضت آزادی سخن به میان آورده است.
[6]. همان، ص 65.
[7] . مدافعات (مجموعه آثار، جلد 6)، مهدی بازرگان، بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان، ص14.
[8] . همان، ص 15.
[9] . همان، ص127-129.
[10] . همان، ص402-405.
[11] . همان، ص116.
[12] . همان، ص128.
[13]. بازوی توانای اسلام؛ آیتالله سید محمود طالقانی، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، تهران، اول، شهریور 1381، ص348.
[14]. خاطرات مستند سیدهادی خسروشاهی درباره آیتالله طالقانی، سیدهادی خسروشاهی، کلبه شروق، قم، اول، 1391، ص163؛ برای مشاهده این موارد و اطلاعات بیشتر، بنگرید به: بازوی توانای اسلام؛ آیتالله سید محمود طالقانی.
[15]. نهضت امام خمینی، ج1، ص649.
[16]. نهضت امام خمینی، ج1، ص 834.
[17]. در کتاب نهضت امام خمینی، ضمن اشاره مفصل به اسناد مرتبط با این جشنها، از تشکیل ستاد بحران توسط رژیم برای کنترل تبعات اقدامات مردمی پس از آزادی امام خبر داده شده است. جشنهای شادمانی مردمی علاوه بر قم، در سایر شهرها از جمله تهران نیز برگزار شده است. ر.ک. نهضت امام خمینی، ج1، ص839-851.
[18]. نهضت امام خمینی، ج1، ص1176-1186.
[19]. تاریخ سیاسی معاصر ایران، سید جلال الدین مدنی، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1362، ج2، ص105.
[20]. ر.ک کشف اسرار، روحالله خمینی، کتابفروشی اسلامیه، تهران، سوم، 1327، ص185ـ186 و نیز گفتار چهارم: حکومت، ص221-288.
[21]. نمونهای از اسناد مرتبط با قضیه سفر غیرقانونی سیداحمد خمینی به عراق و دستگیریاش توسط رژیم شاه، برای نخستین بار در این مقاله نشر یافته است. ر.ک: «معمای میلانی»، سهراب مقدمی شهیدانی، فصلنامه پانزده خرداد، ش39، بهار1393، ص224-230.
[22]. آیتاللهالعظمی محمد فاضل لنکرانی؛ یاران امام به روایت اسناد ساواک 48، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، تهران، اول، تابستان 1393، ص85-96.
[23]. شصت سال صبوری و شکوری: خاطرات دکتر ابراهیم یزدی، ابراهیم یزدی، پاییز 1390، ج3، ص491-492.
[24]. دیدار در نوفل لوشاتو: خاطرات سیاسی- اجتماعی ابوالفضل توکلی بینا، به کوشش: فرامرز شعاع حسینی، عروج، تهران، اول، 1389، ص229-230.
[25]. اقلیم خاطرات، فاطمه طباطبایی، به کوشش: معاونت فرهنگی ستاد مرکزی بزرگداشت حضرت امام خمینی(ره)، عروج، تهران، سوم، 1391، ص446-447.
[26]. همان، ص446.
[27]. صحیفه امام، ج5، ص58-59.
[28]. روزنامه اطلاعات، ش16196، سهشنبه 31تیر 1359، ص5؛ هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه؛ خاطرات، تصویرها، اسناد، گاهشمار؛ زیر نظر: محسن هاشمی، دفتر نشر معارف انقلاب، تهران، 1376، ج1، ص323-324.
[29].اسم شهیدان بهشتی و باهنر در اینجا به اشتباه درج شده است. شهید آیت الله سیدمحمد حسینی بهشتی و شهید حجةالاسلام محمدجواد باهنر صحیح است.
[30]. دوران مبارزه، ج1، ص361.
[31]. این عدم رضایت با قسم جلاله توسط امام در نامه به آقای منتظری انعکاس یافت. ر.ک. صحیفه امام، ج21، ص331.
[32]. صحیفه امام، ج6، ص54.
[33]. در این میان، روایت ابراهیم یزدی دبیر کل فعلی نهضت آزادی در نوع خود جالب و مؤید مدعای فوق است. یزدی در کتاب خاطراتش میگوید: «احمدآقا خیلی بیشتر از مرحوم اشراقی نظر مساعد نسبت به مهندس داشت و میگفت مهندس از سرمایه های ایران است. برخورد من با مسئله، توأم با احتیاط بود.» (شصت سال صبوری و شکوری، ج3، ص157.)
[34]. «آیتالله خامنهای انصافا ذخیره الهی است؛ همه باید قدر این نعمت را بدانند؛ گفتوگو با آیتالله سیدمحمود هاشمی شاهرودی»، مجله پاسدار اسلام، سال سی و چهارم، ش405-406، آبان و آذر1394، ص12-22.
[35]. پاسخ به تاریخ، محمدرضا پهلوی، به کوشش: شهریار ماکیان، البرز، ، تهران، دهم، 1388، ص94.
[36]. همان، ص407-408.
[37]. همان، ص399.
[38]. همان، ص409.
[39]. همان، ص 410.
[40]. همان، ص419-424.
[41]. برای اطلاع از گستره فعالیت این ستاد و اعضای تشکیل دهنده آن بنگرید به؛ تاریخ شفاهی کمیته استقبال از امام خمینی(ره)، اکبر قاسملو و معصومه آقاجانپور، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، اول، 1393.
[42]. همان، ص35-36.
[43]. برای اطلاع از جزییات این موضوع، بنگرید به؛ خاطرات حجتالاسلام والمسلمین علیاکبر ناطق نوری، تدوین: مرتضی میردار، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، سوم، 1392، ج1، ص164-170؛ تاریخ شفاهی کمیته استقبال از امام خمینی(ره)، ص132-134؛ خاطرات محسن رفیقدوست، تدوین: داود قاسمپور، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1383، ص141-142.
[44]. برای تاریخ میگویم: خاطرات محسن رفیقدوست (1357-1368)، ج1، به کوشش: سعید علامیان، سوره مهر، تهران، اول، 1392، ص27.
[45]. در کتاب معمای هویدا، نوشته عباس میلانی، تلاش زیادی به منظور ایجاد ارتباط سیاسی میان حرکت فداییان اسلام و نهضت امام خمینی صورت گرفته است.
[46]. برای اطلاع از جزییات و روند تدوین قانون اساسی بنگرید به کتاب مبانی و مستندات قانون اساسی جمهوری اسلامی به روایت قانونگذار، سیدجواد ورعی، دبیرخانه مجلس خبرگان رهبری، قم، اول، 1385.
[47]. صحیفه امام، ج10، ص501.
[48]. روزنامه اطلاعات، سهشنبه 1مهر1359، ش16245، ص1.
[49]. صحیفه امام، ج10، ص504.
[50]. مجموعه آثار یادگار امام حجتالاسلام و المسلمین حاج سیداحمد خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، عروج، تهران، دوم، 1385، ج2، ص41.
[51]. صحیفه امام، ج10، ص504.
[52]. محمدرضا پهلوى.
[53]. اسداللَّه عَلَم، که یک دوره نخستوزیر و سالها وزیر دربار محمد رضا پهلوى بود.
[54]. صحیفه امام، ج11، ص16.
[55]. برای اطلاع بیشتر از ماجرای تسخیر لانه جاسوسی و نقش موسوی خویینیها، بنگرید به؛ سراب سیاست، محمدرضا امینی، اشراق حکمت، قم، اول، 1390.
[56]. امام خمینی در مورد عدم اطلاع از قصد اولیه دانشجویان تسخیرکننده لانه جاسوسی، میفرماید: «من احتمال نمىدادم که آقاى کارتر برخلاف همه موازین بینالمللى عمل بکند و اینجا را مرکز جاسوسى و مرکز توطئه و مرکز حکومت بر ملت قرار بدهد. ما حالا بعد از اینکه جوانهاى ما رفتند و شاید آنها روى این احتمالات رفته باشند که من نمىدانم که آنها روى چه احتمال رفتند و مورد تأیید همه ملت ما شده است». (صحیفه امام، ج11، ص82.)
[57]. صحیفه امام، ج10، ص493.
[58]. صحیفه امام، ج10، ص492.
[59]. متن این استعفا که مندرج در روزنامههای کثیرالانتشار روز 15آبان 58 بوده است، در پی میآید: «بسماللهالرحمنالرحیم. حضور محترم حضرت آیتاللهالعظمی روحالله الموسوی الخمینی! با کمال احترام معروض میدارد پیرو توضیحات مکرر و نظر به اینکه دخالتها، مزاحمتها، مخالفتها و اختلاف نظرها، انجام وظایف محوله و ادامه مسئولیت را برای همکاران و اینجانب مدتی است غیرممکن ساخته و در شرایط تاریخی حساس حاضر نجات مملکت و به ثمر رساندن انقلاب بدون وحدت کلمه و وحدت مدیریت میسر نمیباشد، بدین وسیله استعفای خود را تقدیم میدارد تا به نحوی که مقتضی میدانند کلیه امور را در فرمان رهبری بگیرند یا داوطلبانی را که با آنها هماهنگی وجود داشته باشد مامور تشکیل دولت فرمایند. با عرض سلام و دعای توفیق. مهدی بازرگان، 14/8/58»؛ 275روزِ بازرگان، مسعود بهنود، علم، تهران، ششم، 1388، ص804-805.
[60]. همان، ص800.
[61]. همان، ص803.
[62]. به نقل از شیر و عقاب: روابط بدفرجام ایران و آمریکا، جیمز.ا.بیل، مترجمان: فروزنده برلیان، حسین ابوترابیان و عبدالرضا هوشنگ مهدوی، فاخته، تهران، اول، 1371، ص294.
[63]. تسخیر: اولین روایت مکتوب از درون سفارت تسخیر شده آمریکا در تهران، معصومه ابتکار، مترجم: فریبا ابتهاج شیرازی، اطلاعات، تهران، 1379، ص100.
[64]. همان.
[65]. 275روزِ بازرگان، ص804.
[66]. تسخیر، ص98.
[67]. همان.
[68]. همان، ص100-101.
[69]. همان، ص 100.
[70]. انقلاب دوم: تسخیر لانه جاسوسی آمریکا، آثار و پیامدها، احمدرضا شاهعلی، تهران، مرکز اسنادانقلاب اسلامی، 1385، ص108 به نقل از بنیصدر از ظهور تا سقوط، فاطمه نظری کهره، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، اول،1391، ص225.
[71]. تسخیر، ص317.
[72]. همان، ص318.
[73]. روزنامه انقلاب اسلامی و روزنامه میزان، 23دی ماه 1359 الی 17 خرداد 1360. به نقل از بنیصدر از ظهور تا سقوط، ص231.
[74]. بنیصدر از ظهور تا سقوط، ص231.
[75]. روزنامه اطلاعات، 16126، 6اردیبهشت 1359، ص1.
[76]. صحیفه امام، ج12، ص380.
نظرات