چند تصویر بهشتی از نگاه یک دانشجو
29 بازدید
گله از بچه حزبالهیها
زمانیکه سازمان چریکهای فدایی خلق دچار انشعاب شده بود، بخش منشعب آن به نام چریکهای فدایی (اکثریت) مانند حزب توده به ظاهر موضعی موافق با جمهوری اسلامی گرفت و همچنان به چاپ روزنامه خود ادامه می داد. در آن ایام و اول صبح در حین مراجعه به کاخ دادگستری (با جمع عده ای از دوستان و همکاران) در خیابان مجاور پارک شهر نوجوانی به گمان اینکه من کادر نظامی در نیروی هوایی هستم (شکل و رنگ لباسم وی را به اشتباه انداخت)، آرام به من نزدیک شد و پرسید: جناب سروان روزنامه میخوانی؟ من هم، سریعاً پاسخ مثبت دادم، یک شماره روزنامه به من داد، که متوجه شدم روزنامه منشعبین فدائیان خلق (اکثریت) است.
پرسیدم بازهم داری؟ جواب داد: بله دارم به شرطی که در میان همقطارانت پخش کنی. بعد هم رفت و از جایی که پنهان کرده بود، حدود 30 نسخه آورد و به من داد. بعد هم طلب پولش را کرد. که به شکلی از پرداخت آن امتناع کردم.
لازم به ذکر است، آن ایام حزب توده و این منشعبین به مانند سالهای قبل از کودتای سیاه 28 مرداد 1332 بسیار بر روی نظامیان تمرکز کرده بودند وسعی داشتند که در میان آنان نفوذ کنند. به این خاطر تمامی عوامل را در این جهت فعال کرده بودند و این توزیع روزنامه هم به همین دلیل بود.
بعدازظهر همان روز کلاس درس با شهید مظلوم داشتیم. هنگام تشکیل کلاس و قبل از شروع درس یکی از همکاران طی سوالی از ایشان، اتفاق صبح را بدون نام بردن از اینجانب مطرح کرد، و در آخر سوال کرد: آیا این رفتار صحیح است؟
ایشان پاسخی دادند که محور اصلی آن این بود: ضدانقلاب به شدت مشغول کار است، لذا باید به شکلهای مقتضی جلوی آنها را گرفت ولی با دقت بر اینکه جو جامعه به هم نخورد و تشنج ایجاد نشود.
ایشان در انتها پس از مکثی ادامه دادند: اما بعضی از شماها می خواهید «بچه حزب اللهی مامانی باشید»، اینکه نمیشود، بچه حزباللهی که نمیشود فحش نشنود، کتک نخورد و از کناری برود و بیاید تا کسی کار به کار او نداشته باشد.
از آبرو گذشتن برای انقلاب و امام
مواضع حضرت امام در اختلافات بنیصدر و شهید مظلوم، آقای هاشمی رفسنجانی، شهید رجایی و آیتالله خامنه ای، تنبه آمیز بود. جمله معروف حضرت امام این بود که: آقای بنی صدر باید فکر کند که مردم ایشان را از پاریس آوردند و رییس جمهور کردند و آقای رجایی هم فکر کنند که مردم ایشان از گوشه زندانها درآوردند و نخست وزیر کردند.
به هرحال در آن شدت اختلافات خبر آمد که همه امروز خدمت امام در جماران رسیده اند. در اخبار ساعت چهارده این خبر همراه با فیلمی از مصاحبه بنیصدر در حالیکه مرحوم حاج احمدآقا در کنار او کمی عقب تر ایستاده بود، پخش شد. خبرنگار راجع به موضوع جلسه از بنیصدر سوال کرد، او هم در کمال آرامش و لبی خندان، گفت: مسایلی در حضور ایشان مطرح شد که می توانید از فرزند ایشان حاج احمدآقا بپرسید. این خبر را که در سیما دیدیم و شنیدیم، خیلی نگران شدیم از آن جهت که شاید، حضرت امام جانب بنی صدر را گرفته باشند. اتفاقاً همان روز بعدازظهر با شهید مظلوم کلاس داشتیم. در همان بدو تشکیل کلاس من دستم را به حالت کسب اجازه برای سوال بالا بردم، ولی قبل از آن که من سوالم را به پرسم، شهید مظلوم فرمودند: بفرمایید، میدانم چه میخواهید بپرسید، خودم توضیح میدهم. آنگاه ایشان با حالتی بسیار غمآلود شروع کردند به بیان توضیحاتی در مورد خود و دوستان و همراهان و همفکرهایشان که: «من بارها خدمت امام عرض کردهام بگذارید ما همان طلبه ساده باشیم تا بتوانیم، حرفمان را راحت بزنیم و به امور مردم و انقلاب برسیم» و در انتهای صحبت فرمودند: «اینها مشغول تهمت و افترا و توطئه هستند، ولی چون امام فرموده اند ما سکوت کنیم، ما سکوت می کنیم.» در این لحظه اشکهای ایشان بر روی گونه هایشان غلطید.
اتفاقاً دو روز بعد با مرحوم آقای موسوی اردبیلی کلاس داشتیم، همین سوال خدمت ایشان عرض شد، ایشان هم از جو تهمت و افترا گله کردند و در انتها فرمودند: «چون امام فرمودهاند ما سکوت کنیم، سکوت میکنیم.» برای ما، حزن انگیز و از طرفی جالب بود که مردی در سن و سال حدود 55 سالگی، مانند یار دیگر امام یعنی شهید مظلوم، اشک بر صورتشان دیدیم، ناشی از سنگینی و سختی تکلیف در آن دوران تهمت و افترا.
جلوگیری از تهمت و افترا در غالب تحلیل سیاسی
یکی اختلافات عمده بنیصدر با سران حزب جمهوری اسلامی بر سر انتخاب و تعیین نخست وزیر بود که شهید رجایی را معرفی کرده بودند و مجلس هم تقریباً یک پارچه از آن حمایت میکرد و بنی صدر آنرا نمی خواست. بالاخره بنیصدر مجبور به پذیرش شهید رجایی بعنوان نخست و زیر و معرفی وی به مجلس شد. ولی باز بر سر تعیین وزرا و معرفی به مجلس، بنیصدر به شدت مخالفت میکرد تا اینکه بالاخره وزرا به مجلس معرفی شدند، اما بنی صدر با معرفی سه وزیر برای وزارتخارجه، وزارت اقتصاد و دارایی و بانک مرکزی مخالفت کرد و خود تا رسیدن به نتیجه، کفالت آنها دستگاهها را به عهده گرفت.
در همان ایام، روزی در کلاس درس با شهید مظلوم، تحلیلی به صورت سوال در مورد این کار بنیصدر خدمت شهید مظلوم عرضه کردم، و در انتهای سوال عرض کردم، شما فکر نمیکنید که این کار آقای بنی صدر خواست صهیونیستهاست؟
شهید مظلوم به محض پایان سوال و بدون هیچ وقفه ای، در حالیکه به شدت متأثر و ناراحت شده بودند، چند بار فرمودند: «بنشینید آقا دامنه تحلیل را نگهدارید، بنشینید، این چه حرفهایی است که میزنید؟» (ناراحتی شهید مظلوم چنان بود که به گمان خودم و چند تن دیگر از دوستان، این احتمال را می رفت که حتی از کلاس اخراجم کنند.)
سپس در پاسخ، توضیحاتی پیرامون نحوه تحلیل و اینکه در تحلیل باید مراقب بود که خارج از خبر نباشد و تهمت و افترا در آن نباشد و بی مبنی حرفی و تهمتی به کسی زده نشود. البته در انتهای توضیحاتشان فرمودند: من نمیگویم که ایشان وابسته است ولی اگر سندی پیدا کنم، افشا می کنم.
دفاع از حریم اسلام و جلوگیری از تندروی
من چنانکه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی پیراهن آستین کوتاه میپوشیدم، پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم تغییری در نوع لباس پوشیدنم ندادم، مثل بسیاری از جوانان و مردان آن دوره و حتی حزب الهیهای آن دوره، حتی نیروهای انتظامی (شهربانی) و ارتشیان در تابستان پیراهن آستین کوتاه داشتند. به عبارتی تا تیر ماه سال 1360 بسیاری از مردم هم اینچنین بودند و زیاد سعی نمیکردند که تغییری در لباس پوشیدن خود بدهند.
یک روز در پایان درس با شهید مظلوم، یکی از رفقای همکلاسی، در جمع چند تن دیگر از رفقای مشترک رو کردند به من و گفت: چرا هنوز پیراهن آستین کوتاه می پوشی؟ در پاسخ گفتم: شما آقا را (با اشاره به شهید مظلوم) قبول دارید؟ اگر قبول دارید، بیایید از ایشان سوال کنیم که این آستین کوتاه اشکال دارد؟
جمع چهار، پنج نفری رفتیم خدمت ایشان جلوی میزشان (هنوز کلاس را ترک نکرده بودند و مشغول پاسخگویی به چند تن دیگر از همکاران بودند). پس از پایان فرمایشات ایشان، سوال کردم: آقا این آستین اشکال دارد؟ ایشان در پاسخ ضمن بیان خاطرهای، چند دقیقه پیرامون حیا و حجاب توضیحاتی فرمودند و در انتها فرمودند «کاری نکنید به نام اسلام که اگر روزی متوجه شدید اشتباه است و خواستید آنرا اصلاح کنید بگویند عقب نشینی کرده اید».
وارد شدن به کار اجرایی بدون شعار
تقریباً در روزهای پایانی سال 1359، پیشنهاد اشتغال به منصب دادیاری در یکی از استانهای پرمسأله کشور به من شد. به همین لحاظ از شهید مظلوم درخواست اجازه وقتی برای ملاقات با ایشان را کردم (معمولاً ایشان حسب سنت حسنهای که داشتند، به جوانان اهمیت میدادند و این سنت و روش ایشان در عمل بود، لذا در بسیاری از اوقات که تقاضای ملاقات با ایشان میشد، با رویی باز و در نهایت احترام و به مانند برخورد با یک رجل سیاسی در ملاقات برخورد می کردند). در آنجا خدمت ایشان پیشنهادی که شده بود را عرض کردم، ایشان با همان تبسم همیشگی و مهربانانه فرمودند: خوب است، خیلی خوب است، بروید و داخل کار اجرا شوید تا سختی کار را بفهمید و دست از شعار دادن بردارید.
هرچند درک این فرمایش ایشان در آن موقع برایم سخت بود ولی دیر زمانی نگذشت که در مواجهه با امور اجرایی حتی در کار قضا که ظاهراً زیاد اجرایی نیست، متوجه فرمایش حکیمانه ایشان شدم.
نظرات