شاهزادهای که سودای شاهی داشت
انقلاب مشروطه که به پیروزی رسید به مذاق خیلیها تلخ آمد. کسانی از دربار که تا آن موقع به واسطه وابستگی به خاندان سلطنت، زندگی آسودهای داشتند و در ناز و نعمت بودند با برآمدن ساز و کار جدید خیال کردند دیگر به سان گذشته روزگار، روی خوش به آنان نشان نمیدهد. از این رو، ساز مخالف زدند و چند صباحی کشور را دچار آشوب و ناامنی کردند.
یکی از این نمونههای ناسازگار با تحولات نو، سالارالدوله بود. محمدعلی شاه که زورش به مشروطهخواهان نرسید و جز یکی دو سال برقراری استبداد صغیر، چارهای جز تسلیم در برابر مجاهدان نداشت، استعفا کرد و سلطنت را به دست احمدشاه فرزند دوازده سالهاش سپرد. کودکی که بر تخت نشست البته همچنان هوای بازیهای کودکانه در سر داشت و هرازگاهی هوای پدر میکرد.
از سوی دیگر شاه مخلوع همچنان در آرزوی دستیابی به اقتدار گذشته بود و چند صباحی کشور درگیر آشوب قاجارها بود. محمدعلی میرزا البته هوادار هم داشت. یکی از حامیان مهم او ابوالفتح میرزا سالارالدوله بود که سالهای1331 ـ 1329.ق غرب کشور را در معرض تاخت و تازهای خود درآورد به امید اینکه دوباره محمدعلی شاه بر سر کار بیاید یا اینکه خود به جای برادر بر تخت سلطنت بنشیند.
ابوالفتح میرزا سومین پسر مظفرالدین شاه بود. در تبریز به سال 1298 قمری به دنیا آمد و سالها در این شهر زندگی و تحصیل کرد و مشق و تمرین نظامی دید. سپاهیگری پیشه او بود و زمانی که ناصرالدین شاه برای سفر به فرنگ از آذربایجان میگذشت به او لقب سالارالدوله داد و چندی بعد حکمران کرمانشاه شد و ریاست قشون خوزستان،لرستان،بروجرد و بختیاری به او سپرده شد.
او مانند خیلی از شاهزادگان قجری سری پرنخوت داشت و گمان میکرد چون شازده است حاکم جان و مال و ناموس مردم است و از این رو، بیمحابا به مردم کرمانشاه تعدی داشت. اشتهای خوبی هم برای زمین خواری داشت و به بهانههای واهی ملک مردم را غصب میکرد. او دیگر کارها را از حد گذرانده بود و اعتراضات بالا گرفت. مظفرالدین شاه هم چارهای جز عزل او نداشت. پدر نمیخواست پاسخگوی رفتار غیرعادی پسرتازه به دوران رسیدهاش باشد.
او بعد از مدتی، دوباره دل شاهبابایش را به دست آورد و به حکومت کردستان رسید اما رفتارش، اعتراضات فراوانی را در پی داشت، گزارش که به مرکز رسید سالارالدوله خودش را به تهران رساند. این درست همزمان بود با آغازین روزهای شکلگیری مشروطیت و آغاز مهاجرت علما به حرم حضرت عبدالعظیم. شاهزاده جوان، نهانی با مشروطهخواهان سر و سری پیدا کرد و حتی برای برخی از آنان هم کمکهای مالی فرستاد. این رویکرد البته با توجه به روحیه استبدادزده سالارالدوله باعث شگفتی است اما در این حال باید به این نکته توجه کرد که شاهزاده جوان از انتخاب محمدعلی میرزا به ولیعهدی دلخور بود و هر اقدامی که این روند را تغییر میداد از نظر او مطلوب به نظر میرسید.
محمدعلی میرزا که ولیعهد شد، غمی بزرگ بر دل سالارالدوله نشست. مادر او از طایفه قاجارها نبود و از این رو، در برابر برادرش اقبالی برای دستیابی به سلطنت نداشت. این در حالی بود که او گمان میکرد برای منصب ولیعهدی شایستهتر از برادرش است. فرصت داشت از کف میرفت و سالار باید دست به کار میشد. برای اینکه پشتوانه محکمی از حمایتها را نصیب خود کند با روسای عشایر و ایلات دمخور شد. از هر قبیلهای زنی گرفت و دل آنها را به وصلت با خاندان سلطنتی و وعده و وعید خوش کرد. نظرعلیخان امیراشرف، والی پشتکوه و داوودخان کلهر و دیگر روسای قبایل، خام وعدههای این جوان جویای نام و نشان شدند و با گردآوری سازوبرگ و نیرو امکان دستیابی او را برای رسیدن به آرزوهایش فراهم آوردند.
ابوالفتح میرزا گمان کرد که با این تعداد نیرو، زمان مناسب برای شورش علیه محمدعلیشاه برادر تاجدار رسیده است. اوضاع و احوال زمانه هم عزم شاهزاده را برای اجرایی کردن این تصمیم جزم کرد. او سال 1325 نافرمانی خود را آغاز کرد اما بشدت سرکوب شد. این اتفاق، شاهزاده جوان را دلشکسته کرد اما باعث نشد که فکر به دست آوردن سلطنت و تاج و تخت را از سرش بیرون کند. برای عرض اندام دوباره منتظر فرصت بود. در بحبوحه غوغای استبداد صغیر، اوضاع و ارکان سلطنت آشفته شد. نارضایتیها از چهارگوشه مملکت سربرآورده بود. شعله مشروطهخواهی دوباره زبانه زد و طومار سلطنت محمدعلیشاه را درهم پیچید و شاه مجبور به کناره گیری از قدرت شد.
بعد از این اتفاق، سالارالدوله که موقعیت خود را در خطر میدید از در آشتی با محمدعلی میرزا درآمد و همراه شعاعالسطنه دیگر برادر خود پیمانی سهجانبه با شاه مخلوع بست. سه برادر سرگردان که در وین میزگردی تشکیل داده بودند، به قرآن قسم خوردند که برای دستیابی به سلطنت دوباره تلاش کنند و در صورتی که محمدعلی بار دیگر به تخت شاهی نشست با دیگر برادران رفتار مناسب داشته باشد و حکومت قسمتی از ایران را به آنان بسپارد.
توافق که صورت گرفت، برای فراهم آوردن مقدمات، سه برادر دست به دامان روسیه شدند و اسلحه و مهمات از آن دولت خریداری کردند و از راه روسیه آمدند تا به گمش تپه رسیدند. از سویی دیگر سالارالدوله با لباس مبدل از راه عثمانی به ایران آمد و خود را به شیخ حسامالدین، پیشوای مذهبی کردستان نزدیک کرد. شیخ در آن دیار احترام تام و تمامی داشت. سالارالدوله موفق شد نظر شیخ را به خود جلب کند. با فراخوان شیخ، خوانین این ایالت هم به سالار پیوستند.
در آن زمان شیخ محمد مردوخ امامجمعه کردستان با ارسال پیامی به میرزا احمدخان قوامالسلطنه وزیر داخله او را در جریان ماوقع گذاشت. جالب اینکه قوام با انکار اصل قضیه پیام فرستاد که این خبر در حد شایعه است و سالارالدوله اکنون در خیابان شانزهلیزه پاریس در حال قدمزنی است.
با همراهی خوانین کردستان در عرض مدت کوتاهی سپاهی به استعداد 20 هزار نفر برای یاری سالارالدوله مهیا شد. در واکنش به این اقدام، مجلس هم قانونی مبنی بر این تصویب کرد که یاریرسانان به خاندان سلطنتی و تهدیدکنندگان مشروطه دستگیر و اعدام میشوند.
با این تهدید در دل سپاهیان سالارالدوله وحشتی افتاد و شاهزاده مغرور از بیم آنکه تهدید مجلس در بین سپاهیان کارگر افتد دست به تسویه زد و گروهی را خلع سلاح کرد؛ کاری که البته دودلی و تردید را در بین یاران او تشدید کرد.
شورشیان در کرمانشاه مستقر شدند و در این حین تلگرافی از محمدعلی میرزا به سالارالدوله رسید مبنی بر اینکه او هر چه زودتر با سپاهیان خود به سمت تهران حرکت کند. در این اثنا، همدان هم توسط شورشیان اشغال شد. با تصرف همدان گویی سالارالدوله عهد و پیمان خود با برادرانش را فراموش کرده بود. او با ارسال نامه به خوانین اطراف ضمن اعلام سلطنت از آنان درخواست کمک و یاری کرد.
سالارالدوله هنگام ورود به کرمانشاه از خرابی ایران و اوضاع مغشوش و پریشان مملکت انتقاد کرد و خواستار پایان دادن به این اوضاع بود. در این دوره بود که سالارالدوله خود را شاه خوانده و اقدام به ضرب سکه به نام خود کرد. او مناطق کردستان، کرمانشاه، لرستان، خوزستان و گروس را از آن خود دانسته و مقر خود را در کرمانشاه قرار داد. او علاوه بر پاکتها و سربرگهایی که در آنها خود را پادشاه قسمتی از خاک ایران معرفی کرده بود، دستور داد برای ثبت پادشاهی خود مقادیر زیادی مسکوکات طلا و نقره ضرب کردند که روی آنها این عبارات حک شده؛ در یک روی سکه شعر:
سکه به زر میزند سالار دین
باورش باشد امیرالمؤمنین
و روی دیگر سکه عبارت « السلطان ابوالفتح شاه قاجار» را حک کرده بود. او همچنین در محاورات و نامههای خود عبارات و الفاظ شاه دستوری از قبیل فرمان میدهیم، امر میکنیم و ... به کار میبرد. عبارت روی پاکتها و دستخطهای او چنین بود: «سالارالدوله شاهنشاه کل ممالک خوزستان، لرستان و عراق عجم.»
زیاده رویهای سالار در همدان البته بدون واکنش هم نبود. شیخ محمدباقر بهاری مجتهد بلندپایه این شهر در پاسخ به دعوت سالارالدوله، تلگرافی با پاسخی تند نوشت که با این بیت آغاز میشد:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه تست
عِرض خود میبری و زحمت ما میداری
با مخالفت مجتهد مقتدر همدان، تصمیم گروهی از مردم این شهر برای پیوستن به اردوی سالارالدوله متزلزل شد و البته رفتار خشونتآمیز او را در پی داشت. او و سپاهیانش شهر را غارت کردند. حرکت بعدی این شاهزاده مدعی سلطنت تصرف ایلام بود که براحتی این اقدام صورت گرفت.
مقدمات برای حرکت شاهزاده شورشی فراهم شد و او از مسیر اراک و ملایر به سوی تهران حرکت کرد. در مسیر حرکت، ملایر، زرند و دهات اطراف را به تصرف خود درآورد.
اولین مقاومت جدی در مقابل شورشیان، رویارویی 200 سوار بختیاری، مجاهد و ژاندارم به ریاست یفرم خان ارمنی و سردار محتشم بود. در این نبرد سواران عشایری سالارالدوله بشدت شکست خوردند و شاهزاده شورشی تا کرمانشاه عقبنشینی کرد.
دولت برای رفع فتنه سالار، عبدالحسین میرزا فرمانفرما را به سمت والیگری غرب منصوب کرد. فرمانفرما در اولین برخورد با سپاه شورشی کارنامه خوبی از خود به جای نگذاشت. در روستای شورجه از شورشیان شکست خورد. والی غرب با این ناکامی به همدان عقبنشینی کرد و از مرکز کمک خواست. این بار هم یفرم خان ارمنی رئیس نظمیه تهران به یاری مشروطهخواهان برخاست و همراه مجاهدان به فرمانفرما محلق شد. در نبرد دوم شورجه (سولچه) این بار بخت با مشروطهخواهان یار بود و نیروهای شورشی به فرماندهی عبدالباقیخان از نیروهای دولتی شکست خوردند. از این پس بود که سالارالدوله شهر به شهر مجبور به عقبنشینی شد و این تعقیب و گریز ادامه داشت تا اینکه شاهزاده شورشی با وساطت روسها به روسیه رفت. او مدتی بعد به سوئیس رفت و سال 1338 قمری در اسکندریه درگذشت.
منابع:
1 ـ حسن عنایت، سالارالدوله، یغما، شماره7، سال چهاردهم، مهر1340
2 ـ غلامحسین افضل الملک، افضل التواریخ، به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، نشر تاریخ ایران، تهران.
3 ـ باقر عاقلی، خاندانهای حکومتگر ایران، تهران، نشر نامک، چاپ اول، 1384.
4 ـ مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، جلد دوم، انتشارات علمی، چاپ سوم، بهار1371.
5 ـ میرزا ابراهیم شیبانی (صدیق الممالک)، منتخب التواریخ، انتشارات علمی، چاپ اول، تابستان1366.
6 ـ مرآت الوقایع مظفری و یادداشتهای ملک المورخین، نوشته عبدالحسینخان سپهر، تصحیح عبدالحسین نوایی، تهران، انتشارات زرین، 1368، چاپ اول.
گروه تاریخ روزنامه جام جم
نظرات