اسرار کودتای 1299 از زبان یک شاهد
حسن علیخان فرمند (ضیاءالملک) سوّم فرزند حسین علیخان امیر تومان (ضیاءالملک) دوّم است تحصیلات خویش را در رشته کشاورزی در سوئیس انجام داد و سپس به ایران بازگشت . فرمند خیلی زود وارد جریانهای سیاسی شد و ظاهرآ در هنگام تحصیل در سوئیس وارد سازمان فراماسونری جهانی شد وی یکی از دوستان نزدیک و از محارم حسن پیرنیا (مشیرالدّوله) بود . فرمند از کسانی بود که از اسرار کودتای 1299 اطلاعات دست اوّل داشت . او در دورههای پنجم و ششم مجلس شورای ملّی یکی از دو نماینده همدان بود . در دوره ششم مجلس شورای ملّی یکی از نمایندگانی بود که به جمهوری قلاّبی رضاخان اظهار تمایل کرد. فرمند یکی از پنج نماینده همدان در مجلس مؤسسان بود که رضاخان را به سلطنت رساند . در دوره ششم مجلس شورای ملّی مدرّس با اعتبارنامه او مخالفت کرد و چون شکایت فراوانی در زمینه دخالت نظامیان درامر انتخابات همدان از سوی مردم همدان واصل شده بود ملکالشعرای بهار پیشنهاد کرد که کمیسیون رسیدگی تشکیل شود ولی این پیشنهاد رد شد و نمایندگی فرمند به تصویب رسید. فرمند در دوران حکومت رضاشاه و محمّدرضاشاه چندبار وزیر کشاورزی شد و پس از شهریور 1320 به نمایندگی دوره چهاردهم مجلس انتخاب شد . در این دوره بود که هنگام طرح اعتبارنامه سیّدضیاءالدّین طباطبایی اسرار پشت پرده کودتای 1299 را افشا کرد و در کنار دکتر مصدّق قرار گرفت . به همین دلیل در نخستین کابینه دکتر مصدّق به وزارت کشاورزی انتخاب شد وی سالها بعد در سوییس درگذشت.
در اواخر پاییز 1299 بنده با «میرزا اسماعیل نوبری» که یکی از انقلابیون دوره مشروطیّت بود و همیشه یک شخص انقلابی بود و آقایان تبریزیها مخصوصآ «آقای دکتر شفق» آن مرحوم را میشناسند. ایشان یک نفر وطنپرست حقیقی ایران بود، مخصوصآ از آن وطنپرستهایی که بنده به ایشان کاملا معتقد بودم. در رشت متجاسرین بهقول مرحوم «مشیرالدّوله» آمده بودند بندر پهلوی و از آنجا هم جادهها را قطع کرده بودند و مساعی کرده بودند و آمده بودند تا به 6 فرسخی قزوین و قشون انگلیس هم در آن وقت در قزوین بود و اجازه مبارزه نداشت به آنها امر به عقبنشینی قشون انگلیس در قزوین شده بود بنده و مرحوم «میرزا اسماعیل نوبری» وارد شدیم به قزوین و تمام مأمورین دولت فرار کرده بودند از ترس متجاسرین که به 6 فرسخی قزوین رسیده بودند و منتظر بودند وارد شهر بشوند. ما وارد تهران شدیم و قزوین به کلّی خلاص شده بود از قشون انگلیس و مأمورین دولت. در ضمن کابینه مشیرالدّوله در تهران تشکیل شده بود و یک عده قزاق فرستاده بود به آن جا که وقتی ما میآمدیم به تهران آنها را دیدیم که میرفتند به قزوین و جلوی متجاسرین را بگیرند. آنها رفتند و جلوی متجاسرین را هم گرفتند و در قزوین و البته یک امر سیاسی که مرحوم مشیرالدّوله اعمال کردند این بود که میانه «میرزاکوچکخان» و متجاسرین را به هم زدند و میرزا کوچکخان را به طرف خودشان کشیدند و متجاسرین را هم نگذاشتند که از قزوین به این طرف بیایند.
مرحوم «میرزا اسماعیل نوبری» و بنده وارد تهران شده بودیم و در تمام جریانات این شهر تهران وارد شدیم سه جریان کودتا در تهران بود که آقایان شاید اطلاع داشته باشند. یک جریان همان مرحوم مدرّس است در تهران و یک جریان دیگر مربوط به «نوبری» بود که یک شخصی بود . در آن موقع که او را «مرحوم میرزا اسماعیل نوبری» خلعش کرد و آن شخص «استراتویسکی» است یک روز در بنده منزل که آقای «میرزا اسماعیل نوبری» تشریف داشتند یک کسی آمد و با ایشان صحبت کرد، بعد رنگ و رویشان پرید و فرمودند دو ساعت دیگر میآیم ولی وقتی که برگشتند خیلی گرفته و پکر به نظر میرسیدند و بعد اشخاصی که آن جا بودند آنها و مرحوم میرزا اسماعیل نوبری فرمودند که «استراتویسکی» به من میگفت، یعنی در جای مناسبی رفتیم که استراتویسکی به من میگفت که راجع به سیاست خارجی انگلیسها مشغول و در فکر یک کودتایی هستند شما بیایید، من قزاقخانه را تحت نظر شما قرار میدهم و شما یک فرد انقلابی هستید، بیایید و کودتا بکنید میرزا اسماعیل نوبری جواب داده بود که من به دست خارجی مخصوصآ به دست نظامی انقلاب نمیکنم و اگر بخواهم انقلاب کنم، به دست یک افرادی انقلاب میکنم که وطنپرست و انقلابی باشند.
چون خودش وطنپرست بود به وطنپرستها اهمیت میداد و میگفت با کارد و طپانچه انقلاب نمیکنند تا پیش ببریم من به دست یک نفر خارجی و یک قشونی که بعدآ معلوم نیست در تحت اختیار من هست یا نه و مطیع من خواهد بود یا نخواهد بود انقلاب نمیکنم و قبول هم نکرده بود بعد آمده بودند صحبت کرده بودند که این ممکن است برود یک نفر دیگر را پیدا کند یک شخص دیگری که به مقام ریاست علاقه داشته باشد، او این کار را میکند و گفت که من باید بروم، مرحوم «مشیرالدّوله» را از این امر آگاه کنم.
مرحوم «مشیرالدّوله» در این وقت نخستوزیر بود وقت گرفت و رفت منزل مشیرالدّوله، آقای نوبری که خدا رحمتشان کند به مرحوم «مشیرالدّوله» گفت. مرحوم «مشیرالدّوله» فرمود که ما با انگلیسها در مذاکره هستیم که یک مادّه از قرارداد را لغو کنیم و آن مادّهای است که مربوط به صاحبمنصبان قشونی و نظمیه است و از یک مملکت خارجی برای ایران مستشار بیاوریم ولی هنوز مذاکرات ما تمام نشده است دیدیم قضایا این جوری است و ایشان خیال کودتا کردهاند.
اطلاع داریم و ایشان فرمودند که من خیلی خوشوقت هستم که شما مرا مستحضر کردید این بود که فورآ اقدام کردند و گویا «سردار همایون» را در قزاقخانه گذاشتند و دست آنها را از آن جا کوتاه کردند و یک عده زیادی را هم به جاهای دیگر گذاردند و از آن خیالی که استراتویسکی در سرش پخته بود جلوگیری کرد.
مرحوم مدرّس را هم که البته شنیدید که وارد بودند و یک کمیتهای بود در ایران به اسم کمیته آهن که آنها هم مشغول بودند و در صدد کودتا بودند و البته آقایانی که آن زمان بودند اطلاع دارند که کودتا به دست کمیته آهن اجرا شد و مکرّر این لقب را شنیدهاند. آنهایی که سنشان اقتضا دارد و آن موقع در سیاست بودند حالا موضوع میرسد به کودتای سوّم حوت از نقطهنظر سیاست خارجی میتوان گفت مداخلهای بوده است و در روزنامههای خارجی هم نوشته شده است که «جنرال آیرن ساید» در این کار مداخله داشته است و این را روزنامههای اروپا البته میدانید که بی ربط نمینویسند در آن موقع نوشته و خود ما ایرانیها هم در آن زمان شنیدیم و به حد شیاع رسید که «ژنرال دیکسن» که مستشار وزارت جنگ بود و «کلنل اسمیت» که برای ژاندارمری استخدام شده بود این شخص و آقای «سیّد ضیاءالدّین» را گفتهاند (البته ممکن است تهمت باشد) که 5 یا 6 مرتبه مسافرت کردهاند به قزوین و البته مقدمه کودتا از قزوین فراهم شد و قزاقها در میدان جنگ بودند یک مقداری، و یک مقداری در قزوین بودند و بیشترش میدان جنگ مبارزه با متجاسرین در رشت بوده و سردار سپه «رضاخان» هم در همان موقع در فرونت بود.
این مقدّمات که ما میشنیدیم همگی انتظار یک انقلاب کودتایی در تهران را داشتیم و آن شبی که قزاقها وارد شدند البته آقا «سیّد ضیاءالدّین» میدانید و ما شنیدیم که آقای سیّد ضیاءالدّین در شاهآباد عمامهشان را به کلاه تبدیل کرده بودند و با قزاقها وارد تهران شدند در این جا به یک نقطه حقوقی و قضایی بر میخوریم که در آن شب ایشان در قزاقخانه بودند و همه ایرانیها ایشان را در قزاقخانه دیده بودند که مشغول کار هستند و تا روزی که میفرمایند رییسالوزرا شدند... چون میفرمایند که «احمدشاه» از روی استیصال میخواست فرار کند برود اصفهان برای این که متجاسرین نیایند ایشان را رییسالوزرا کردند، در آن زمان اینها را ما نشنیدیم که چنین باشد، جور دیگری شنیدیم که احمدشاه معتقد شده بود که یک حکومت مقتدری باید باشد و صحبت روی این بود، صحبت اصفهان رفتن و تغییر پایتخت دادن نبود.
ما شب خوابیده بودیم که صدای توپ بلند شد و آقای «سیّد ضیاءالدّین و «رضاخان» مشغول شدند به گرفتن مردم و توی خانههای مردم فرستادن و اسلحه بیرون آوردن، بسیاری از اشیاء را قزاقها به جیب زدند و در آن موقع بود که سه روز تهران بیحکومت بود و یک عده در این شهر در این مدّت دو سه روز «آقای سیّد ضیاءالدّین» با قزاقها هر کار که میخواستند میکردند و از خانه مردم اسباب میکشیدند، اسلحه میکشیدند، و آن سه روز ایشان رییسالوزرا نبودند و «رضاخان» هم سمتی نداشته و یک صاحبمنصبی بود. این موضوع حالا از نظر حقوقی برای ما اهمیت دارد، زیرا این موضوع که برخلاف شئون ملّی و حکومت ملّی عمل شده است در آن دو سه روز بوده است.
بعد هم ما نمیدانیم که آیا «احمدشاه» به میل و رغبت و با آزادی تمام این فرمان ریاست وزرایی ایشان را داد یا اینکه مجبورش کردند، و ترساندند.
ایشان فرمودند که من وقتی رییسالوزرا بودم یک عده را توقیف کردم یک عده از دولهها و سلطنهها را توقیف کردم ولی آنها را توقیف نکرده بودند بلکه حبس کرده بودند، البته در زنجیر و کند نگذاشته بودند ولی در حبس بودند و علّت این امر هم به واسطه گرفتن پول بوده است چون خود ایشان نوشته بودند که این زالوها را باید رویشان نمک پاشید تا خونهایی را که خوردهاند پس بدهند از طرف دیگر یک عده از آزادیخواهان، روزنامهنویسها را هم که اینطور دفاع از روزنامهنویسها میکنند گرفته بودند و حبس کرده بودند. از آن جمله آقای «دشتی» در حبس ایشان بودند و روزنامهنویس هم بودند و «مدرّس» هم در حبس ایشان بود خلاصه یک عده در حدود 100 یا 150 نفر در حبس ایشان ماندند و عجیب این است که یک نفر روزنامهنویس و آزادیخواه را گرفته بود و حبس کرده بود و این چیزی نبود جز برای این که این آزادیخواهان بر ضد ایشان بودند و ایشان را کابینه سیاه میدانستند و شخص ایشان را مرتبط با مقامات خارجی میدانستند و ایشان میخواستند به این وسایل که اعمال کرده بودند قدرت خودشان را به این مملکت تحمیل کنند. سید ضیاء مدعی است که عهدنامه دولت شوروی و ایران در دوره ریاست وزرایی ایشان امضاء شده و ایشان فرمودند که من تلگراف کردم، در حالی که این کار را مرحوم «مشیرالدّوله» در زمان کابینه خودش تلگراف کرده و تلگراف را هم فرستاده است به تلگرافخانه آستارا و اکنون هم دوسیه این کار در وزارت خارجه ما هست، در وزارت خارجه ما هم اگر نباشد، در وزارت خارجه مسکو هست که «مشیرالدّوله» تلگراف کرد به «مشاورالممالک» که شما مطابق 23 مادّه براونینگ که آمده بود اینجا و پیشنهاد کرده بودند، بدون مراجعه دوباره به تهران این قرارداد را ببندید و «مشاورالممالک» بواسطه این تلگراف قرارداد را بعد از چند روز منعقد ساخت و روی اصول 23گانه براونینگ بود.
این قرارداد را مرحوم «مشیرالدّوله» که حکم امضایش را داد یک ماه بعد مرحوم «لرد کرزن» یک اعتراضی کرده بود به «مشیرالدّوله» و در روزنامههای آن زمان هم نوشته شد که مشیرالدّوله در تأسیس و انعقاد این قرارداد سیاست ابلهانه به کار برده است «رافولیش پولیتکس آف مشیرالدّوله» یعنی سیاست ابلهانه مشیرالدّوله و این را دیروز مخصوصآ «آقای نقابت» خواستند بگویند که این روابطی که بین ایران و روسیه برقرار شده بود، این کار را آقای «سیّد ضیاءالدّین» کرده است ولی البته ایشان نکردند بعدآ کابینه «مشیرالدّوله» سقوط کرد، کابینه «سپهدار» که کابینه محلّل بود به وجود آمد و سپهدار یک جلسه در دربار کرد، از آن ملکها از آن دولهها، از آن سلطنهها و از آن ممالکها در آنجا دعوت شدند تبلیغاتی کردند که چون آن وقت مجلس نبود آنها در آن جا بگویند که این قرارداد نباید بشود ولی آنها گفتند که این قرارداد باید بشود، مخصوصآ مرحوم «مشیرالدّوله» نطق کرد که صلاح مملکت در این است که این قرارداد تصویب شود. مرحوم «حاج میرزا یحیی دولتآبادی» و چند نفر دیگر، پس این قرارداد عملا بسته شده بود، فقط جریان امضاء که در وزارت خارجه بود و تشریفات آن باقی مانده بود.
در سیاست خارجی این جنگ که تمام میشود و بعد از جنگ افکار نوینی میآید، باید اصول سیاست ما با خارجه روی اصول نوینی ایجاد بشود و با اشخاص نوینی تماس داشته باشیم و سیاست خارجی را طرح کنیم برای این که هر زمان یک مقتضیاتی دارد. اگر ما بگوییم که هر زمان ملکها و سلطنهها برقرار باشند غلط است و اگر بخواهیم بگوییم همان رجال سیاسی که مورد نارضایتی مردم است هی بیایند هی بروند، این جز این که سوءتفاهماتی تولید میکند چیز دیگری نیست.
مابین ما و متّفقین باید یک رویه روشنی، اشخاص خوبی، اشخاص روشنفکری، و اشخاص غیر مشکوکی مابین ملّت ایران و متّفقین رابط باشند، عامل باشند در کارهای دولتی ما، «آقای سیّد ضیاءالدّین» این را دیروز فرمودند که من فرارم را نمیدانم چطور شد مگر خدا میداند. توضیح نفرمودند که چطور شد رفتند برای اطلاع آقایان عرض میکنم که بنده یک چیزی شنیدم و به عرض میرسانم و آن این است که وقتی که این جا کودتا شده است «آرمیتاژ اسمیت» موافق بوده است که با کودتا و «ژنرال دیکسن» که مستشار وزارت جنگ ما در آن زمان بوده است مخالف بوده با کودتا و وقتی کودتا میشود ژنرال دیکسن به قدری عصبانی میشود از این پیشامد، که به بغداد مسافرت میکند و در بغداد با «سر پرسی کاکس» ملاقات میکند. در بغداد یا در جای دیگر به وزارت خارجه انگلستان از این پیشامدی که در ایران شده است شکایتها میکند و بعد آقای «سیّد ضیاءالدّین» فرمودند من کودتا کردم و به واسطه کارهای من یک گوشه زدند پرسش آن است که مستر نرمان سفیر انگلیس درآن زمان تغییر یافتند با ایشان موافق بودند یا مخالف بنده آقای مستر نرمان چرا آمده بود و چرا احضار شد؟ برای این که این کودتا در اینجا پخته شده بود، بدون این که وزارت خارجه انگلستان از آن اطلاع داشته باشد. خبری داشتند ولی جزییات آن را نمیدانستند و مستر نرمان وقتی که خبر میدهد در وزارت خارجه انگلستان مورد تعجّب شده است که این چه اوضاعی است، در صورتی که نقشه دیگری در کار بوده است و آن نقشه مربوط بوده است به شخص «نصرتالدّوله» این قضیه یک بند و بست محلی بوده است به این واسطه مستر نرمان مورد ایراد واقع میشود و بعد احضار به وزارت خارجه انگلستان میشود و از ایران خارج میگردد.
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
نظرات