«شهید سپهبد محمدولی قرنی در قامت یک پدر» درگفت وشنود با زنده یادمهندس محمدرضا قرنی

پدر در تمام عمر دغدغه مردم را داشت


1051 بازدید
محمدولی قرنی

پدر در تمام عمر دغدغه مردم را داشت

سخن از شهید نامداری است که به رغم آوازه بسیار، زندگی پرفراز ونشیب او،کمتر موضوع پژوهشِِ اهل تحقیق گشته و از همین روی، یکی از سرفصلهای مغفول تاریخی به شمار می‌رود. ما در بخش دیگری از پرونده شهید سپهبد محمدولی قرنی،گفت وشنود با زنده یاد مهندس محمدرضا قرنی را به شما تقدیم می‌کنیم که طی آن، به برخی زوایای رفتار فردی و اجتماعی پدر نورتابانده است.امید آنکه مقبول افتد.

□ با توجه به اینکه شهید سپهبد محمدولی قرنی هیچ‌گاه درباره خودشان حرف نمی‌زدند و اصولاً کمتر اهل مصاحبه و گفتگو بودند، از سوابق خانوادگی ایشان کمتر می‌دانیم. بد نیست که در آغاز این گفتگو، اشاره‌ای به سوابق خانوادگی، تحصیلات، فضای خانواده و محیط تربیتی ایشان داشته باشید؟

با تشکر از شما که در سالگرد شهادت پدرم، بار دیگر یاد و خاطره ایشان را زنده می‌کنید، درباره سوابق خانوادگی ایشان باید بگویم که پدربزرگم، مدیر یکی از قسمتهای اداره مخابرات بودند. پدرم در تهران به دنیا آمدند و یکی دو سال پس از تولد ایشان، خانواده به شیراز رفتند. مدتی در آنجا زندگی کردند و می‌خواستند برگردند که پدربزرگم در آباده فوت کردند و مادربزرگم تصمیم گرفتند در اصفهان اقامت کنند. بعد که به تهران آمدند در منطقه پامنار سکونت کردند.

پدر دوره‌ ابتدایی را، در دبستان گل‌بهار اصفهان خواندند و پس از اینکه از دارالفنون دیپلم گرفتند، به دبیرستان نام رفتند و تا مراحل عالی دانشکده‌های ارتش را سپری کردند. ایشان همواره جزو شاگردان ممتاز بودند. مخصوصاً در رسته توپخانه بسیار موفق بودند، طوری که یک بار بین نظامیهای ایرانی و روسی در دوره رضا‌شاه مسابقه‌ای بین توپخانه‌های ایران و روس برگزار شد که یگان پدر بهتر از روس‌ها عمل کرد و مورد تشویق قرار گرفت.

 

 

 

□ به شیوه‌‌های تربیتی پدرتان اشاره‌ای داشته باشید؟ایشان در این باره،معمولا از چه شیوه هایی استفاده می کردند؟

پدر به تحصیل فرزندان خود اهمیت زیادی می‌دادند، مخصوصاً به درس انشاء. همیشه می‌گفتند:«در انشاهایت سعی کن از بی‌عدالتیهایی که در جامعه وجود دارند، حرف بزنی و آنها را طوری بیان کنی که کسانی که اهل دغدغه هستند، متوجه بشوند». آقای آدمیت، معلم ادبیات ما هم، ما را بسیار تشویقم می‌کردند. پدر گاهی از زندگی سختی که در دوران کودکی داشتند، برایمان می‌گفتند. ایشان در ده سالگی، پدرشان را از دست داده بودند و با بیان این داستانها می‌خواستند ما را با دشواری‌های زندگی آشنا کنند.

با اینکه من فرزند آخر خانواده بودم و با پدرم اختلاف سنی زیاد داشتم، اما ایشان با من همراهی و همدلی می‌کردند و اغلب مرا به سینما می‌بردند. فیلمهایی هم که انتخاب می‌کردند، اغلب جنبه‌های سیاسی داشتند. ایشان سعی می‌کردند از این طریق مرا با حقایق و واقعیت‌های جامعه آشنا کنند. یادم هست در سال47 هر بار که به سینما می‌رفتیم و سرود شاهنشاهی می‌زدند، ایشان از جا بلند نمی‌شدند، در حالی که این کار در آن روزها عواقب بدی داشت! هر وقت هم که من با نگرانی نگاهشان می‌کردم، می‌گفتند:« نترس، طوری نمی‌شود، بنشین!».

البته این مقطعی که عرض می‌کنم مربوط به دوران بعد از زندان دوم ایشان است.

 

□ کدامیک از ویژگیهای اخلاقی پدرتان، برای شما از همه برجسته‌تر است؟

راحت و صمیمی بودن ایشان. پدرم نه تنها با اعضای خانواده و فرزندانشان رابطه صمیمی و راحتی داشتند، بلکه هر کسی که با ایشان سروکار پیدا می‌کرد، همین حس را داشت. کمتر پیش می‌آمد که کسی از دست ایشان ناراحت شود. ایشان حتی در ایامی که از ارتش اخراج شده بودند، همواره دغدغه اجتماع و مشکلات همنوعان خود را داشتند. بسیار به فکر نیازمندان بودند و تا هر جا که دستشان می‌رسید، به آنها کمک می‌کردند. شیوه‌های کمکشان هم جالب بود. مثلاً مسیرهایی را که باید با تاکسی می‌رفتند، یا پیاده می‌رفتند و یا از اتوبوس استفاده می‌کردند و هزینه آن را به نیازمندان می‌دادند. می‌گفتند: « به این ترتیب هم صرفه‌جویی می‌کنم، هم ورزش». همه ایشان را دوست داشتند و از مصاحبتشان لذت می‌بردند. اما متأسفانه بیشتر عمرشان را در زندان بودند.

 

□ علائق ویژه پدر شما چه بود؟

مطالعه و نوشتن. ایشان اغلب کتابهای مذهبی، ادبی و سیاسی را مطالعه می‌کردند و بسیار اهل نوشتن بودند. یادم هست که تفسیر‌المیزان را خوانده و در کنار آن حاشیه‌هایی نوشته بودند. زبان انگلیسی را به صورت علمی و محاوره، به خوبی می‌دانستند و زبان‌های عربی و فرانسه هم آشنا بودند. به شنیدن اخبار علاقه زیادی داشتند. مخصوصاً یک ایستگاه رادیویی را که برای امریکاییهای مقیم ایران برنامه پخش می‌کرد، می‌گرفتند و با دقت به اخبار گوش می‌دادند و گاهی هم اشکال می‌گرفتند.

 

□ در دوره‌هایی که ایشان در زندان بودند، زندگی خانواده چگونه سپری می‌شد؟

من کلاً بیشتر از شش سال، پدرم را بیرون از زندان ندیدم. ایشان همه عمرشان یا در زندان بودند یا تحت‌نظر، اما همان زمانی را هم که کنار ما بودند، وجودشان بسیار مغتنم و لذت‌بخش بود. در این مقاطع، مادرم، کمبود حضور ایشان را به خوبی جبران می‌کردند. هر دوی آنها یک هدف داشتند و خود را برای هر محرومیتی آماده کرده بودند. بعد از زندان اول و اخراج ایشان از ارتش در سال1336، ما تصور می‌کردیم ایشان را اعدام خواهند کرد! همیشه این بیم در دل ما وجود داشت و تمام اعضای خانواده، همواره آماده شنیدن بدترین خبرها درباره ایشان بودیم. شاید به همین دلیل بود که خبر شهادت ایشان هم برای ما چندان مترقبه نبود. ایشان همان طور که دوستان زیادی داشتند، دشمنان قسم خورده‌ای هم داشتند.

 

□ به رغم فضای حاکم بر ارتش شاهنشاهی، ریشه‌های مذهبی در شهید سپهبد قرنی بسیار مستحکم بود. بد نیست به این جنبه از شخصیت ایشان هم اشاره‌ای داشته باشید.

در خانواده ما همه نماز خوان بودند، اما پدر هیچ وقت ما را برای ادای نماز و دیگر عبادات، تحت فشار قرار نمی‌دادند. مهم‌ترین اصل این بود که خود ایشان به نماز سر وقت اهمیت زیادی می‌دادند و الگوی عملی در تقید به احکام اسلامی بودند. به همین دلیل ما بچه‌ها هم، تحت‌تأثیر ویژگیهای ایشان قرار می‌گرفتیم و بی‌آنکه فشاری را احساس کنیم، مقید به رعایت حدود شرعی و نماز خواندن بودیم. یادم هست بچه بودم که از پدرم خواستم نماز خواندن را به من یاد بدهند که بسیار خوشحال شدند.

پدرم با روحانیت، مخصوصاً آیت‌الله مکارم‌شیرازی ارتباط داشتند و دیدارهای پدرم با حضرت امام هم از طریق ایشان صورت می‌گرفت. پدرم در مسجد حضرت علی(ع) با آیت‌الله مکارم در ارتباط بودند و همیشه کتابهای ایشان و مجله‌های مکتب اسلام را می‌آوردند و می‌خواندند. گاهی هم به قم و خدمت ایشان می‌رفتند. پدرم در تهیه پول برای مرمت ابنیه و اماکن تبرکه، مخصوصاً جمکران هم تلاش زیادی می‌کردند.

 

□ دشوارترین مقطع زندگی پدرتان از نظر شما کدام مقطع است؟

به نظر من سخت‌ترین دوران زندگی پدرم، بعد از زندان دوم ایشان بود. در آن دوران تنها مّمر درآمد خانواده، امکانات مادی مادرم بود که از پدرشان به ارث برده بودند. اما پدر و مادرم با همه وجود همه کمبودها، باز هم به مبارزه ادامه می‌دادند. هر وقت پدر دیر به منزل می‌آمدند، ما تصور می‌کردیم ایشان را دستگیر کرده‌اند، ولی خود ایشان از هیچ چیزی نمی‌ترسیدند و همواره آماده کشته شدن در راه هدفشان بودند.می‌گفتند که: یک بار یکی از بازرسان سازمان ملل یا بانک جهانی به ایران می‌آید و پدرم او را شبانه به جنوب شهر تهران می‌برند تا از نزدیک فقر و بدبختی مردم را ببیند و بدانند پولهایی که می‌دهند به جای اینکه صرف مردم بشود، صرف هزینه‌های غیرضروری شاه و دربار می‌شود. شاه موقعی که این خبر را می‌شنود، به شدت عصبانی می‌شود و پدرم را مؤاخذه می‌کند که: چرا این کار را کردی؟ پدر می‌گوید: من واقعیت را گفتم، هر پرونده اختلاسی که زیر دست من می‌آید، ریشه‌اش به یکی از وابستگان به دربار می‌رسد! پدرم از امریکاییها بدشان می‌آمد و می‌گفتند که: همه بدبختیهای ما، حاصل سیاستهای استعماری آنهاست. در سال41 بسیاری از مسئولین رده بالای ارتش از پدر خواستند اظهار پشیمانی کنند و به ارتش برگردند، ولی پدر قبول نکردند. بعد از زندان دوم، ظاهراً اردشیر زاهدی و علم هم به ایشان پول فراوان و زمین و املاک در گرگان و استانداری آنجا را پیشنهاد می‌کنند که باز پدر قبول نمی‌کنند.

 

□ شاه در روزهای آخر سلطنت برای حفظ رژیم خود، تلاشهای زیادی کرد. از جمله از شخصیتهایی که قبلاً با آنها مشکل داشت خواست که زمام امور را در دست بگیرند. آیا از پدر شما هم چنین درخواستی را کرد؟

بله، قبل از انتخاب بختیار به نخست‌وزیر و زمانی که هنوز آقای سنجابی هم مطرح نبودند، شاه خواسته بود که پدرم به ملاقاتش بروند. پدرم چنان شرایط سختی را برای ملاقات با شاه مطرح کردند که او از خیر این ملاقات گذشت!

 

□ از خاطره شهادت پدرتان برایمان بگویید.

همان طور که اشاره کردم، شهادت ایشان برای ما غیرمترقبه نبود و زندگی ما همواره در این نگرانی و بیم می‌گذشت که خبر شهادت ایشان را بشنویم. چیزی که بیشتر از شهادت پدر آزارمان داد، نامه‌های بود که برای ما می نوشتند و در آن نسبت به پدرم، جسارت و اهانت زیادی کردند.

 

□ با حضرت امام هم ملاقاتی داشتید؟

بله، پس از شهادت پدرم خدمت امام رفتیم. مادرم بیقرار می‌کردند و امام سعی داشتند ما را تسلی بدهند. ایشان از من پرسیدند: چه می‌کنم؟ عرض کردم که: در امریکا دو تا لیسانس گرفته‌ام و می‌خواهم ادامه تحصیل بدهم. امام فرمودند: بمانید، مادرتان به شما نیاز دارند. من هم سخن ایشان را اطاعات کردم و ماندم.

 

□ و سخن آخر؟

پدرم در تمام عمر دغدغه مردم را داشتند و طبیعی است که دشمنان انقلاب می‌خواستند ایشان را که مانع بزرگی بر سر راه مطامع آنان بود از میان بردارند. شهادت مظلومانه ایشان حقایق بی‌شماری را آشکار کرد.

 

 


موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران