آیت الله سیدمحمد طباطبایی


6495 بازدید

آیت الله  سیدمحمد طباطبایی

روز 18 دی 1299 آیتالله سیدمحمد طباطبایی از رهبران روحانی قیام مشروطه در تهران درگذشت.

  آیت الله سیدمحمد طباطبایی شخصیت برجسته و متفکر روحانی نهضت مشروطیت است که غالباً نام‌ او در کنار دیگر هم‌رزم خستگی‌ناپذیر و شجاع وی یعنی سید عبدالله بهبهانی آورده می‌شود. اگر از میان علمای جنبش، بهبهانی بازوی انقلاب مشروطیت نامیده شود، طباطبایی نیز مغز متفکر مشروطه‌خواهی است که به گفته ناظم‌الاسلام کرمانی «مردی بود دانشمند و رهبری با انصاف، سیاسی می‌داند، خطوط خارجه را می‌خواند، به حقوق ملل عارف، به قوانین ممالک و دول واقف، ملت دوست، معارف‌خواه، وطن‌شناس، به مواقف و مقتضیات عصر آگاه...» این مجتهد عالی‌قدر، بی‌تردید تحت‌تأثیر اندیشه‌های سیدجمال‌الدین و شیخ هادی نجم‌آبادی قرار داشت که به گفته کرمانی، نزد شیخ هادی اخلاق خوانده بود. برخورد صادقانه و اخلاق کریمانه‌اش، متأثر از شیخ هادی نجم‌آبادی بود. در تحول اندیشه سیاسی طباطبایی، علاوه بر آشنایی او با شخصیتهایی مانند شیخ هادی و سیدجمال‌ الدین و تسلط بر زبان خارجه، عوامل دیگری نیز دخیل بوده است. سفرهای وی به کشور روسیه و ولایات امپراتوری عثمانی و مرکز آن، ارتباط با سازمان فراماسونری و انجمنهای آزادیخواهی، سبب آگاهی وی به اصول نوگرایی و مفاهیم نوین سیاسی مغرب زمین گردید. هر چند در بدو ورود به ایران با اشتهار به اینکه از جانب میرزای شیرازی به ایران اعزام شده، با عدم استقبال از جانب دولت ناصری مواجه شد اما مردم از او به گرمی استقبال کردند. اشتهار نمایندگی از سوی میرزای شیرازی کافی بود تا مردم تحت فشار دولتمردان، او را به عنوان ملجأ و مأمن خویش بشناسند. طباطبایی در خاطرات خود در این خصوص می‌نویسد: «سنه 1312 (1894م) از سامراء وارد طهران شدم. ناصرالدین شاه گمان کرده بود که غفران مآب میرزای شیرازی اعلی‌‌الله مقامه مرا برای بر هم زدن وضع به طهران فرستاده‌اند. خبر ورود من به کرمانشاه که رسید ناصرالدین شاه خبر شد. به رجال دولت گفت به فلانی هر چه ممکن است بدهید برگردد. اعتنا نکرده رو به تهران کردم. به حضرت عبدالعظیم(ع) که وارد شدم نایب‌السلطنه به شاه گفت فلان کس وارد طهران می‌شود، تشریفاتی از جانب دولت لازم است. جواب داد هیچ لازم نیست. وارد طهران شدم از جانب دولت تشریفاتی نبود ولی مردم زیاد احترام کردند.» ناظم‌الاسلام این ماجرا را به عکس تعریف کرده است. او معتقد است که ناصرالدین شاه برای از میدان به در کردن میرزا حسن آشتیانی، روحانی متنفذ تهران، طرحی ریخت که طباطبایی از سامره به تهران بیاید و او را رقیب آشتیانی قرار دهد چرا که به قول حامد الگار «رهبری میرزا حسن آشتیانی در تهران در قضیه تحریم تنباکو، ناصرالدین شاه را ناگزیر کرد که در برابر خواسته‌های علما تسلیم شود.» لذا انتقام از میرزا حسن از طریق دعوت طباطبایی چندان غیرمنطقی به نظر نمی‌رسد. به هر روی، چه طباطبایی با انگیزه شخصی به ایران آمده باشد و چه به اشاره میرزای شیرازی و چه با طرح حکومت ناصری، عملکرد طباطبایی به خصوص پس از اتحاد با بهبهانی، نشان داد که در زمره علمایی است که در پی حل مشکلات فزاینده جامعه است و تا به آخر نیز بر سر این مقصد و مقصود ایستادگی کرد.

درباره دخالت آگاهانه و یا ناآگاهانه طباطبایی در مشروطیت، نظرگاههای متفاوتی ارائه شده است. عده‌ای از محققان چون آدمیت بر این عقیده‌اند که دخالت او همچون سایر علما در مشروطه، دخالتی آگاهانه نبود و برخی دیگر بر این باورند اگر بتوانیم از میان علما چند تن را نام ببریم که معنی و مفهوم نظام مشروطه را می‌دانستند و به اقتضای حال به لزوم آن تن دردادند بی‌شک در رأس آنها، طباطبایی قرار دارد.

طباطبایی در سخنان و نامه‌های خود خطاب به ملت و دولت، بویژه در دوره صدارت عین‌الدوله همواره از گسترش عدالت‌خانه و مجلس و یا انجمنی که در خدمت مردم باشد، دفع کرده از شاه و صدراعظم تقاضای تأسیس چنین مکانهایی می‌نماید. برای مثال در نامه‌ای با شش نسخه از شش طریق تلاش نمود مظفرالدین شاه را در جریان مشکلات کشور بگذارد. او تقاضای انجام اصلاحات فوری از طریق تأسیس مجلس عدالت داشت. در قسمتی از این نامه‌ها چنین آمده است:

حالت حالیه این مملکت اگر اصلاح نشود عن قریب این مملکت جزء ممالک خارجه خواهد شد... اعلی‌حضرت تمام این مفاسد را مجلس عدالت یعنی انجمنی مرکب از تمام اصناف مردم که در آن انجمن به داد عامه مردم برسند شاه و گدا در آن مساوی باشند [رفع می‌کند]. فواید این مجلس را اعلی‌حضرت همایونی بهتر از همه می‌دانند. مجلس اگر باشد این ظلمها رفع خواهد شد. خارجه طمع به مملکت نخواهد کرد. در زوایه حضرت عبدالعظیم(ع) سی روز با کمال سختی گذرانیدیم تا دستخط همایونی در تأسیس مجلس مقصود صادر شد...[تاکنون] اثری ظاهر نشد... صریحاً می‌گویند این کار نخواهد شد و تأسیس مجلس منافی سلطنت است. نمی‌دانند سلطنت صحیح بی‌زوال، با بودن مجلس است. بی‌مجلس سلطنت بی‌معنی و در معرض زوال است.

علی‌رغم کوشش طباطبایی این نامه به دست مظفرالدین شاه بیمار نرسید ولی پاسخ آن را عین‌الدوله به تندی و به اسم مظفرالدین شاه داد به گونه‌ای که «علما دانستند که پاسخ از خود عین‌الدوله است و نامه ایشان به شاه نرسیده...» طباطبایی در نامه‌ای به عین‌الدوله سعی کرد او را قانع سازد. بنابراین لزوم اصلاحات و تأسیس مجلس را یادآور می‌شود. «اصلاح تمام (این خرابیها) منحصر است به تأسیس مجلس و اتحاد دولت و ملت و رجال دولت با علما. عجب در این است که مرض را شناخته و طریق علاج هم معلوم و اقدام نمی‌فرمایید. این اصلاحات عماً قریب واقع خواهد شد. لیکن ما می‌خواهیم به دست پادشاه و اتابک خودمان باشد نه به دست روس و انگلیس و عثمانی... آیا مسامحه رواست و یا علاج را به تأخیر انداختن سزاوار است. به خداوند متعال و به جمیع انبیاء و اولیاء قسم، به اندکی مسامحه و تأخیر ایران می‌رود. من اگر جسارت کرده و بکنم معذورم زیرا که ایران وطن من است. اعتبارات من در این مملکت است. خدمت من به اسلام در این محل است. عزت من تمام بسته به این دولت است. می‌بینم این مملکت به دست اجانب می‌افتد و تمام شئونات و اختیارات من می‌رود. پس تا نفس دارم در نگهداری این مملکت می‌کوشم بلکه هنگام لزوم، جان را در راه این کار خواهم گذاشت... یا انجام مقصود یا مردن، پروا ندارم زیرا اول از جان گذشتم بعد اقدام نمودم... منتها آمالم انجام این کار است یا جان دادن در این راه...»

لفظ مجلس به جای عدالت‌خانه که از خواسته‌های اولیه آزادیخواهان متحصن در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) بود، در نامه‌‌های طباطبایی مبین اندیشه مشروطه‌خواهی او و تلاش وی برای پیش بردن درخواستهای قضایی مردم و تبدیل آن به درخواستهای سیاسی آنان است.

از سخنان طباطبایی پیداست که از ابتدا مشروطه‌خواه بوده است اما به قول کسروی «این دو تن، طباطبایی و بهبهانی از نخست در اندیشه مشروطه‌ و قانون و دارالشوری می‌بوده‌اند ولی بخردانه می‌خواسته‌اند کم کم پیش روند تا به خواستن آنها رسند.» اگر چه در جای دیگر کسروی می‌آورد که طباطبایی و دیگر علمای موافق مشروطه «معنی مشروطه را چنان که سپس دیدند و دانستند، نمی‌دانستند.» اما این سخن مانع از آن نمی‌شود تا خصوصاً طباطبایی را، بی‌اطلاع از مشروطه و نظام آن بدانیم.

طباطبایی نیک می‌دانست که حکومت مشروطه ابزاری لازم دارد که مهم‌ترین آن، آگاهی ملت از حقوق حقه خود می‌باشد. آگاه نمودن مردم به حقوق خویش از طریق علم و دانش و سوادآموزی است اما حاکمیت نظام استبدادی قاجارها مانع رشد و ترقی است. بنابراین اولین گام برای تحقق بیداری ملی چاره‌‌ای جز مبارزه با رژیم قاجار از طریق هواخواهی از نظام مشروطه نبود؛ هر چند تأسیس نظام مشروطه متناسب با وضعیت فرهنگی و اجتماعی جامعه ایران نبوده باشد. به هر روی مشروطه گامی برای تحول اوضاع فرهنگی و اجتماعی جامعه ایران بود. خود او در خاطراتش که به سال 1911م/1329ق می‌نویسد:

«در سنه 1312 [1894م] که به تهران آمدم از اول ورودم به طهران به خیال مشروطه نمودن ایران و تأسیس مجلس شورای ملی بودم. در منبر صحبت از این دو می‌کردم. ناصرالدین شاه غالباً از من شکوه می‌کرد و پیغام می‌داد که ایران هنوز قابل مشروطه شدن نیست، تا زنده بود به او مبتلا بودم تا رفت...»

تردیدی نیست که طباطبایی از مشروطه و نظام آن کاملاً آگاه بود و چون در اندیشه سیاسی اسلام، مفاهیم و واژه‌های متعددی در زمینه حقوق ملت و رعایت عدالت و لزوم مشورت و حق امر به معروف و نهی از منکر و ... وجود داشت و این واژه‌ها نیز کمابیش در مشروطه‌خواهی مطرح می‌شد و از سوی دیگر هنوز نهاد روحانیت با توجه به مقتضای زمان نتوانسته بود مفاهیم سیاسی اسلام را در قالبی نو عرضه بدارد، عاریه گرفتن نظام مشروطه از مغرب زمین از سوی کسانی چون طباطبایی، گام نخست برای پویایی اندیشه سیاسی علمای مذهبی در این عصر از یک طرف و آماده نمودن جامعه برای تحول و دگرگونی از طرف دیگر، اجتناب‌ناپذیر به نظر می‌رسید. بویژه در جامعه‌ای که به نوگرایی و نوخواهی کمتر تمایل داشت، شخصیتی چون طباطبایی می‌دانست که این «اصلاحات عماً قریب واقع خواهد شد.» اصلاحاتی که هم نظام کهن و استبدادی را مورد مخاطره جدی قرار می‌داد و هم دیدگاههای سنتی دینی را به چالشی جدی می‌کشاند. روی همین سبب و برخلاف بسیاری از همکاران روحانی خود از این جریان اجتناب‌ناپذیر ـ گسترش مدرنیزم ـ استقبال کرد و قبل از آنکه این جریان به صورت نظامی سکولار خود را به جامعه ایران عرضه و تحمیل کند، همچون اوایل تمدن اسلامی که مسلمانانی به استقبال فلسفه یونانی رفته، آن را اسلامی کردند، وی و معدود همراهان خود چنین می‌پنداشتند که می‌‌توان دست‌آوردهای نوین تمدن غرب را در عرصه‌های مختلف، با مفاهیم و اندیشه‌ دینی، هماهنگ کرد. همین طرز نگرش موجب حمایت طباطبایی از تأسیس مدارس تازه شد که رقیبی جدی و خطرناک برای مکتب‌‌خانه‌ها و مدارس دینی به شمار می‌رفتند، و با میرزا حسن رشدیه تبعید شده از تبریز به تهران و پیشاهنگ این جریان نو، همکاری نماید. شاید بتوان طباطبایی را از این حیث در میان قشر علمای ایرانی آن دوره، استثناء فرض کرد که از نظامی هواخواهی می‌نمود که در نهایت از نفوذ و اقتدار نمایندگان مذهب، در عرصه‌های مختلف اجتماعی، می‌کاست و بهره دنیوی علما را به شدت کاهش می‌داد. این نکته از سخنان او در ملاقات با عین‌الدوله، کاملاً آشکار است:

«.... این عدالت‌خانه که می‌خواهیم نخست زیانش به خود ماست، چه مردم آسوده باشند و ستم نبینند و دیگر از ما بی‌نیاز گردند و درهای خانه‌های ما بسته شود ولی چون عمر من و تو گذشته کاری کنید که نام نیکی از شما در جهان بماند و در تاریخ بنویسند بنیادگذار مجلس و عدالت‌خانه عین‌الدوله بوده و از تو این یادگار در ایران بماند...»

چنانچه مشاهده می‌گردد طباطبایی به محدودیت حیطه نفوذ علما در نظام مشروطه کاملاً واقف بوده است، اما با این حال مدافع چنین نظامی شد، هر چند در مواجهه با عین‌الدوله جانب احتیاط را رعایت کرد و در ابتدا از عدالت‌خانه سخن گفت، آن‌گاه از مجلس نام به میان آورد تا مبادا بیش از اندازه عین‌الدوله را آزرده خاطر گرداند. بماند که به قول کسروی عین‌الدوله با شنیدن نام مجلس «ابروی در هم کشید» ولی زیرکی طباطبایی با چنین تقاضایی از عین‌الدوله مانع از آن شد که بهانه‌ای به دست عین‌الدوله ـ برای طفره رفتن بیش از حد ـ بیفتد و سخن شاه را در خصوص تأسیس مجلس عدالت کاملاً نشنوده بگیرد. در مجموع نه طباطبایی و نه دیگر علمای طرفدار مشروطه هیچ‌گاه راضی به حاکمیت اندیشه‌های سکولاریستی بر نظام مشروطه نبودند. آنان مشروطه‌ای می‌خواستند که راه رواج قانون شریعت را هموار سازد نه آنکه موجب تحدید قوانین شرعی در نظام مشروطه گردد.