جلوههایی از منش دینی و اجتماعی شهید حاج اسماعیل رضایی
خلوص و دینداری حاج اسماعیل، به شهادت او منتهی شد
1100 بازدید
در سحرگاه یازدهم آبان ۱۳۴۲ شهید حاج اسماعیل رضایی در سن 38 سالگی به همراه یار دیرینش طیب حاج رضایی تیرباران شد . برای شناخت شخصیت دینی و اجتماعی آن مبارز والامقام، با محمود فراهتی، داماد وی، گفتوشنودی انجام دادهایم که نتیجه آن در پی میآید.
درباره بسترهای عقاید و اخلاق دینی و مبارزاتی شهید حاج اسماعیل رضایی، روایتهای گوناگونی وجود دارد. شما دراینباره چه دیدگاهی دارید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. شهید بزرگوار حاج اسماعیل رضایی، گذشته از همه علل و اسبابی که بدان اشاره میشود، شاگرد و عاشق آیتالله حاج شیخ جواد فومنی (رحمتالله علیه) بود. ایشان در زمره مبارزان پرآوازه تهران و منطقه میدان خراسان بود. دراینباره خاطرهای نقل کنم. ایشان یک بار بر منبر، درباره قهوهخانهای در میدان خراسان ــ که الان به فروشگاه لوازم خانگی تبدیل شده ــ انتقادی را مطرح می کند. صاحب این قهوهخانه یک تلویزیون ترانزیستوری خریده و روی یک بست چوبی قرار داده و آن را به دیوار زده بود و مردم میآمدند و به هوای خوردن چای، برنامههای نامناسب آن را تماشا میکردند. عملهها و کارگرها هم، پشت شیشه قهوهخانه جمع میشدند! به آقای فومنی خبر دادند: آقا! چه نشستهاید که در محله شما، این وضع پیش آمده است! آشیخ جواد فومنی سر منبر گفت: «ای مردم! غیرت دینی شما کجا رفته؟ چرا باید در محله مومنین چنین کاری انجام بشود و...» آقای حاج حسین صالحی میگوید: پس از این سخنِ آقای فومنی، دیدم که حاج اسماعیل از جا بلند شد! من فهمیدم چه قصدی دارد و من هم بلند شدم و دو سه نفر دیگر هم با من راه افتادند که یک وقت به حاج اسماعیل رضایی صدمهای نرسد؛ چون فهمیدیم آنطور که از جا بلند شد، قصدی دارد! میگوید: رفت داخل قهوهخانه، همه داشتند فیلم میدیدند، رفت تلویزیون را برداشت و محکم زد زمین و تلویزیون خرد شد! آن روزها قیمت تلویزیون 1500 تومان بود. فوری دست کرد توی جیبش و 1500 تومان به قهوهچی داد و 300 تومان هم روی آن گذاشت و گفت: «این هم برای اینکه دهانت را ببندی، جمعیت را متفرق کن بروند!» قهوهچی روی حرف حاجی حرفی نزد و شکایتی هم نکرد، ولی این خبر پیچید و مأموران کلانتری آمدند و حاج اسماعیل را گرفتند! پسر کوچک مرحوم فومنی میگفت: همه نشستیم توی مسجد و ختم چهاردههزار صلوات گرفتیم که حاج اسماعیل را آزاد کنند! خلاصه حاج اسماعیل را تا آخر شب آزاد کردند.
ظاهرا این حساسیت دینی، تنها به امر به معروف و نهی از منکر منحصر نمیشده و شامل خدمت به اماکن دینی و برخورداری مومنین از برخی خدمات هم بوده است. اینطور نیست؟
بله؛ ایشان به بسیاری از مساجد و هیئات کمک میکرد. مرحوم حجتالاسلام والمسلمین شیخ جعفر شجونی میگفت: من حاج اسماعیل رضایی را نمیشناختم. در مسجدی بالای منبر بودم و مسجد خیلی سرد بود. به مخاطبین گفتم: شما چه جماعتی هستید که مسجدتان مثل زمهریر سرد است؛ من که در این شرایط نمیتوانم حرف بزنم!... میگفت: بعد از این صحبت من، حاج اسماعیل رضایی چهارتا بخاری خرید و به مسجد آورد! مسجد انبار غله پیشنمازی داشت به اسم آقای کاتوزیان. برادرش هم سپهبد و البته آدم خیلی مؤمنی بود. آقای کاتوزیان رفته بود بالای منبر و گفته بود: همه این فرشها و بلندگوها و وسایل را حاج اسماعیل رضایی تهیه کرده! علاوه بر همه اینها، آدم بسیار لوتیای بود. یک حاج کریم داشتیم که میرزای حاج اسماعیل بود. شاید باور نکنید که او را از مغازه یک ارمنی عرقفروش برداشته و پیش خودش آورده بود! بعد هم او را فرستاده بود مکه و حاجیاش کرده بود. همه کارهای حاج اسماعیل دست این حاج کریم بود. البته حاج کریم هم فدائی حاج اسماعیل بود.
هیئات مذهبیای که شهید حاج اسماعیل رضایی در آنها فعالیت داشت، کدام هیئات بودند؟
حاج اسماعیل رضایی، شخصا دو تا هیئت داشت: یکی هیئت انصارالعباس که سردستهشان مرحوم آیتالله حاج سیدمهدی لالهزاری بود. میدانید که در آن روزها، همه هم ماشین نداشتند. خانه آسیدمهدی در حضرت عبدالعظیم و مسجدش در لالهزار بود! حاج اسماعیل با ماشین خودش میرفت و او را از حضرت عبدالعظیم میآورد و دوباره برمیگرداند! هیئت دیگری هم بود که خودش، ریاست هیئتمدیرهاش را بر عهده داشت که حاج رضا حداد عادل، حاج حسین صالحی و خیابان خراسانیها در آن بودند، به نام هیئت اتفاقیون. در هیئت اتفاقیون، عمدتا مرحوم حجتالاسلام آقای آسید قاسم شجاعی صحبت میکرد و جلساتش هم در منزل حاج اسماعیل برگزار میشد. من سن و سالی نداشتم، ولی روضههایش را میرفتم. حاج اسماعیل رضایی روضههای جانانهای داشت و غذا هم میداد. خواهرش میگفت: هیئتها که رد میشدند، همهشان به خانه ما میآمدند و شامشان را میداد.
ظاهرا شهید حاج اسماعیل رضایی در ساخت مسجد هم دستی داشتهاند. ایشان چند مسجد ساختهاند و در کجا؟
حاج اسماعیل دو تا مسجد ساخته است: یکی مسجد نبوی در خیابان بیسیم نجفآباد، یکی هم مسجد صاحبالزمان(عج) در خیابان آزادی، سر خیابان بهبودی، روبهروی کارخانه پپسیکولا و برای مبارزه با بهائیها. با مسجد نبوی، یک مغازه و دو تا خانه میسازد: یک خانه برای پیشنماز مسجد و یکی هم برای خادم مسجد. این مسجد سرقفلی داشت! حاج آقا خلیلی پیشنماز این مسجد بود. در جریان 15 خرداد، حاج اسماعیل میبیند در همه مسجدها دارند اسم امام خمینی را بالای منبر میبرند، غیر از مسجد خودش! به حاج آقا خلیلی میگوید: این چه وضعی است؟ ایشان میفهمد که حاج اسماعیل خیال دارد او را عوض کند؛ به همین دلیل به حاج اسماعیل میگوید: «من قلبم ضعیف است، میترسم بالای منبر این حرفها را بزنم، وگرنه آقای خمینی مرا میشناسند و تأیید میکنند، میخواهی بروم قم و تأییدیه بیاورم؟» حاج اسماعیل میگوید: «خودم تو را به قم میبرم!» حاج اسماعیل عجله داشت، میخواست بداند که اگر امام خمینی تأییدش میکنند، دیگر او را عوض نکند! بلافاصله به حاج آقا خلیلی میگوید: «سوارشو برویم!» آن موقعها حمام که میخواستند بروند، رختهایشان را در بقچه میگذاشتند. حاج آقا خلیلی فرصت نمیکند به خانه برود و بقچه رخت چرکهایش را بگذارد و بعد از بیرون آمدن از حمام، همراه حاج اسماعیل حرکت میکند و به قم میروند و امام خمینی او را تأیید میکنند. ساواک مخفیانه عکس آن بقچه را میگیرد و بعدها میگوید: این هم پولی بوده که برای راه انداختن دسته گرفتهاید!
طبعا شهید حاج اسماعیل رضایی، روابط اجتماعی گستردهای نیز داشته است. لطفا دراینباره هم به نکاتی اشاره کنید.
بله؛ حاج اسماعیل رضایی دوستان زیادی داشت. در سرچشمه یکی از یاران دکتر مصدق به اسم حاج حسن ملی، چلوکبابی داشت. ایشان هم یکی مثل مرحوم شمشیری بود یا امثال مرحوم تختی. تختی هم از دوستان نزدیک حاج اسماعیل رضایی بود. خودش میگفت: تختی هم میآمد همین چلوکبابی حاج حسن ملی و در آنجا با هم رفیق شده بودند. پسرحاج اسماعیل تعریف میکند: در المپیک 1954، ما خیلی علاقه داشتیم برویم و مسابقه را از نزدیک ببینیم و حاج اسماعیل برای خانواده بلیت گرفت. میگفت: من خیلی دوست داشتم تختی را از نزدیک ببینم. مسابقه که تمام شد، حاج اسماعیل مرا برد پشت صحنه. تختی داشت وضو میگرفت که نماز بخواند. سلام و علیک کردند و مرا به او معرفی کرد.
قاعدتا شخصی با این همه توفیق و جایگاه اجتماعی، باید به زندگی بسیار وابسته باشد. با این همه چه چیز او را از این دنیا و جذابیتهایش منقطع کرد؟
خلوص و دینداری! جواد رفیقدوست و مجدالدین مدنی برای اینکه به شکل دوستانه حاج اسماعیل رضایی را تطمیع کنند که از زندان بیرون بیاید، رفتند و به او گفتند: «زمینهای شما در منطقه بیسیم نجفآباد، چهارمیلیون تومان سود کرده، از شاه یک درخواست عفو بکن و بیا بیرون، بگذار کار تمام بشود و برود!». چهارمیلیون تومان آن موقع خیلی پول بود. حاج اسماعیل در جواب آنها گفت: «بیشتر از چهارتا چلو و پلو و آشِ آن، چیزی به من نمیرسد، من دیگر چنین مرگی را از کجا پیدا کنم؟» مدنی فوت کرد، ولی جواد رفیقدوست هنوز زنده است و میتواند به این داستان شهادت بدهد.
ملاقات آخر شهید حاج اسماعیل رضایی با خانوادهاش، در چه دورهای انجام شد؟ در آن دیدار چه مسائلی مطرح شده بود؟
ملاقات آخرشان بعد از این بود که به اعدام محکوم شد. پسر آخرش سهماهه بود. حاج اسماعیل به خاطر مشغلههای زیادی که داشت، خیلی نمیتوانست به بچههایش برسد. حضار نقل میکردند: بچه را بغل کرد و محکم زد روی دست خودش و گفت: «ای زندگی!» بعد هم گفته بود: اسمش را بگذارید علیاصغر! بههرحال این هم حسرتی بود که به دلش ماند.
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
نظرات