ارتباط جریان چپ با شوروی چگونه و در چه سطحی بود ؟
حزب توده و شوروی: جاسوسی یا دلسپردگی؟
نویسنده کتابهای خانه دایی یوسف، در ماگادان کسی پیر نمیشود و اجاق سرد همسایه
اشاره:
گرچه نقدهای جدی بر دیدگاه نویسنده درباره بی اطلاعی آقایان رادمنش و اسکندری از ارتباط جاسوسی بین کادرهای حزب توده و کا.گ.ب شوروی در زمان دبیراولی شان وارد است؛ زیرا آنها در مقام رهبری حزب توده نمی توانستند از ارتباط های موجود بین کادرهای زیر نظر خود با شوروی بی خبر باشند. ولی با اینحال مقاله پیش رو جزئیات مستندی را از ارتباط های جاسوسی افرادی چون کیانوری و خاوری ارائه می کند که به دلیل مفصل بودن مطلب ماجرای جاسوسی کادرهای حزب توده برای شوروی را از ماجرای جاسوسی فرخ نگهدار از سازمان فدائیان خلق و نیز غلام یحیی پیشه وری را جدا کردیم که در دو بخش مجزا دیگر در اینجا باز نشر می شود . آنچه نقل شده است بی کم و کاست عینا از سایت تاریخ ایرانی آوریده ایم .
*********
پس از انتشار اسناد محرمانه و از رده خارج شده سازمان امآی۶ انگلیس در رابطه با افسر اطلاعاتی و امنیتی شوروی «ولادیمیر کوزیچکین» و در پی آن سرکوب حزب توده ایران و افزون بر این مصاحبه علی خاوری واکنشهای متفاوتی در خانوادههای سیاسی و روشنفکری ایرانی برانگیخت.
شاید یکی از سؤالهای اساسی این باشد که حزب توده ایران افزون بر وابستگی ایدئولوژیک تا چه حد آلوده به کارهای جاسوسی با اتحاد جماهیر شوروی بوده است؟ چگونه میتوان در درستی و یا نادرستی پدیده جاسوسی ایران منصفانه داوری کرد؟ به نظر میرسد هنوز هم بر سر این موضوع در نشریات داخل و خارج کشور به سبب رد و بدل شدن آتش توپخانهها، گرد و غبار به زمین ننشسته است. البته من منکر آن نیستم که دولتها احزاب و سازمانها و شخصیتهای سیاسی در برههای از تاریخ معاصر ایران دچار خطاهای اینچنینی شدهاند و خط مشی سیاسی آنان بر خلاف منافع ملی ایران بوده است.
درست است که سازمان امآی۶ انگلیس و سازمان سیای آمریکا با همکاری همدیگر، برای منافع خود متمایل به سرکوب حزب توده بودند. آنان کار خود را میکردند. ما ایرانیها نیز باید کار خود را کنیم و همواره از مکانهای کور و به درد نخور تکانخورده و با ژرفنگری منافع ملی ایران، پدیده جاسوسی و همکاری با کشورهای بیگانه را بازبینی کنیم. حال این چه حزب توده باشد و چه احزاب و سازمانها و بالاتر از این دولتها.
پدیده جاسوسی در حزب توده ایران
برای درک موضوع جاسوسی برای شوروی ابتدا باید به زمینهها و فراهم شدن بستر خطایهای معرفتی و نظری این مساله گذرا اشاره کرد.
در پی وقوع انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و تشکیل انترناسیونال سوم به رهبری لنین، معروف به کمینترن، نگاه کمونیستها در شیوه کشورداری به سوی تمرکزگرایی بود. اصولاً اهمیت مرزهای ملی برای کمونیستها به نوعی در سایه قرار میگرفت. لنین گرچه حق جدایی ملل تحت ستم در ترکیب دولت تزاری را طرح کرد اما پس از کسب قدرت به این شعار وفادار نماند و با سرکوب خونین، همان خلقها را در درون انقلاب سوسیالیستی مندرآوردی خود جا داد.
شعار لنین در گرماگرم جنگ جهانی اول برای کارگران کشورهای درگیر جنگ این بود: «لوله تفنگها را علیه دولتهای بورژوازی خود برگردانید.» در آن سالها روح و آرزوی نظریه انقلاب پی در پی «لئون تروتسکی» حتی پس از صلح برست در دل کمونیستهای جهان همچنان پابرجا بود.
تمام هم و غم کمونیستهای جهان در وهله اول حفظ کشور پیروزمند جهان و سپس برقراری نظام کمونیستی در کشور خود و جهان بود. در آن سالها رهبران حزب کمونیست ایران و دیگر کمونیستهای جهان منافع مردم خود و شوروی را یک کاسه میپنداشتند و به معنای دیگر با قیف لنین کشور خود را رصد میکردند. باور آنان این بود در صورت لزوم، احزاب برادر باید منافع کشور خود را فدای دژ پیروزمند پرولتاری جهان بکنند. در این سالها رهبران حزب کمونیست ایران (سلطانزادهها، کامرانها و دیگران) توسط کمینترن با پوشش دیپلماتیک به عنوان رسولان کمینترن به ایران مسافرت کردند و آنان نتیجه سفر خود را به کمینترن گزارش میدادند.
سرانجام بنا به ملاحظات جنگ جهانی دوم استالین کمینترن را منحل کرد. پس از اشغال ایران توسط ارتش سرخ، حزب توده ایران تشکیل یافت. سپس شیوههای امنیتی و متد کار شوروی به ریل دیگر افتاد.
از آن زمانی که تودهایها با شیفتگی و با اعتماد مطلق، لنینیسم را همچون ادیان ابراهیمی پذیرفتند، به سبب تعلقات ایدئولوژیک، مبارزه علیه نظام سرمایهداری را جز رسالت تاریخی خود میشمردند. آنان اولین کشور سوسیالیستی را از آن خود دانسته و همچون مسلمانها خود را جزئی از امت واحده به حساب میآوردند. باری با توجه به ساختمان فکری و بر پایه دیدگاههای نظری و سیاسی، به مرور زمان خواهینخواهی بستر مناسبی برای همکاری و روابط ناسالم فراهم میشد. کشور شوروی برای کمونیستهای جهان و ایران قطبنمای عدالت و آزادی قلمداد میشد.
پس از اشغال ایران توسط ارتش سرخ، دست مأموران امنیتی شوروی برای کارهای جاسوسی در ایران گشوده و گسترده شد. آنان با لباس دیپلماتیک و با نام شهروند شوروی نه تنها با اعضای حزب توده ایران بلکه با گستاخی آشکار و نهان برای اهداف خود بدون دردسرهای امنیتی به شخصیتهای سیاسی، نظامی و روشنفکران ایرانی مراجعه میکردند. در آن زمان نه تنها از نگاه آرمانگرایان چپ، بلکه تا حدی برای نیروهای ملی و آزادیخواهان نیز این مأموران شوروی به چشم سفیران فرهنگی و سیاسی کشور سوسیالیستی و مدافع کشورهای ستمدیده و دوستدار کشور ایران به حساب میآمدند. با همین نگاه و باور بود که بسیاری از آرمانگرایان و ایراندوستان با رغبت تن به گفتوگو میدادند و در ادامه آن با سادهلوحی به دام مأموران شوروی میافتادند.در مهاجرت اولیه در قزاقستان با یک آقای قزوینی آشنا شدم. او با دوستش در انجمن ایران و شوروی «وکس» به دام مأموران شوروی افتاده بود. به مرور زمان گاهی با احتیاط از سرگذشت خود حرف میزد. او شرح میداد: با گذشت زمان دانستم غیر از ما، چند ایرانی هم در این انجمن «وکس» شکار شدند. سرانجام من و دوستم که هر دو طرفدار حزب توده ایران بودیم را با کامیونهای ارتش سرخ عازم باکو کردند. به ما آموزش جاسوسی داده شد. چندین بار به ایران فرستاده شدیم. ما حق نداشتیم به خانه پدری سر بزنیم و یا با دوستان خود در ایران دیدار کنیم. گرچه سخت بود ولی ما بر پایه اعتقادات خود این دستورات مأموران شوروی را همچون آیههای آسمانی با جان و دل اجرا میکردیم. پس از سالها دانستم هر وقت برای مأموریت به ایران فرستاده میشدم بدون اینکه من اطلاعی داشته باشم پشت سر من دوست جان جانی مرا هم روانه ایران میکردند. پدر و مادرم این دوستم را میشناختند. باری این دوست در ظاهر امر برای احوالپرسی سری به خانه ما میزد که بداند آیا من به خانه پدری سری زدم یا نه. من در این مأموریتها هرگز به خانه پدری سر نزدم. عاقبت پدر و مادرم چشم به در فوت کردند. من از سر گذشت دوستانش پرسیدم او جواب داد دو نفر از آنان در سیبری فوت کردند. یکی از آنان پس از بازگشت از سیبری در باکو با الکل خود را نابود کرد. چند نفری هم در روستاها و شهرهای کوچک آسیای میانه با حسرت و بدبختی به زندگی خود ادامه میدهند.
باری در آن سالهای اولیه، همکاری با ارگانهای امنیتی شوروی برای آرمانگرایان ایرانی غرورآفرین و به نوعی مبارزه انقلابی محسوب میشد. آنان هرگز فکر نمیکردند که علیه کشور خود جاسوسی میکنند و در فکر آنان هرگز نمیگنجید که رفقای پرچمدار انترناسیونالیسم از آنان سوءاستفاده میکنند. این بدبختها به قول رفقای شوروی خود را رازوه دچیک (razvedchik) یعنی نیروی اکتشافی برای حکومت شوراها و از خودیهای شوروی به حساب میآوردند. در فرهنگ شوروی نیروی اکتشافی جاسوس به حساب نمیآمدند. جاسوسیها فقط از آن کشور آمریکا و غرب و کشورهای سرمایهداری بودند که علیه شوروی کار میکردند. باری این واژههای مندرآوردی در فرهنگ سوسیالیسم روسی بار مثبت و معنوی برای کمونیستها داشت. بلشویکها همواره با فرهنگ انقلابی منطبق با ایدئولوژی مخصوص خود، مفاهیم و واژههای جدید تولید و صادر میکردند. این واژهها در فرهنگ گفتاری نیروهای دولتی و سپس با گذشت زمان در زبان گفتاری مردم به کار برده میشد.
زندهیاد یوسف حمزهلو میگفت: هنگامی که به شوروی پناه آوردیم مأموران شوروی برای تکمیل کسب اطلاعات خود از ارتش ایران در عشقآباد ترکمنستان، همگی ما افسران تودهای را که تعدادمان به ۱۵ نفر میرسید، تخلیه اطلاعاتی کردند. در نگرش آن زمانی ما، شورویدوستی ما، در واقع تکمیل ایراندوستی ما شمرده میشد. ما با کمال میل به پرسشها و خواست آنان پاسخ مثبت دادیم. با اطمینان میگویم تک به تک دوستانم، ایراندوست و وطنپرست بودند. ما خالصانه فکر میکردیم که حکومت شوروی منادی آزادی عدالت اجتماعی و برای زحمتکشان دنیا و از جمله برای ایران میباشد.
آنچه که به عیان دیده میشود این است که ارگانهای امنیتی شوروی از احساسات پاک کمونیستهای ایرانی نسبت به اتحاد جماهیر شوروی سوءاستفاده میکردند. معتقدان این مکتب به مقولههایی همچون همبستگی بینالمللی و انترناسیونالیسم همچون آیههای آسمانی سجده میکردند. خطر و ماهیت امپریالیسم و افزون بر این حمایت انگلیس و آمریکا از مستبدین داخلی، چپهای عدالتخواه ایرانی را بدون اینکه از خمیرمایه و سرشت شوروی خبری داشته باشند، به سمت شوروی میکشاند. بر اساس این پایه تفکرات بود که این افراد، سادهلوحانه به دام مأموران شوروی میافتادند. نباید همه چیز را چارچوب نوکری و جاسوسی تجزیه و تحلیل کرد. اتفاقاً بسیاری از این به دامافتادگان انسانهای بسیار وطنپرست و ایراندوست بودند.باید گفت این تراژدی تنها از آن تودهایها نبود.در آن دوران این یک پدیده جهانی بود.
با گذشت زمان، واکنش آنان در قبال خبررسانی و جاسوسی متفاوت بود. بسیاری از رفتارهای ناجوانمردانه دولت شوروی برآشفته میشدند. محسنی نامی یکی از افسران جوان با گزارش یکی از افسران به زندان مخوف عشقآباد افتاد. گرچه او با نامهنویسیها و وساطت شاندرمنی از زندان آزاد شد و به جمع دوستان پیوست اما او هرگز نتوانست با کا.گ.ب کنار آید و عاقبت در شهر تاشکند از طبقه پنجم ساختمان، خود را به زمین پرتاب کرد. و یا جوانانی که قبل کودتای ۲۸ مرداد از شوروی به ایران فرستاده شده بودند، عاقبت به کا.گ.ب پشت کردند و در مطبوعات آن روزی دست به افشاگری زدند که البته هیچ گوش تودهای حاضر به شنیدنش نبود. اما کسانی هم بودند که تا آخر عمر همچنان در لجنزار به زندگی خود ادامه دادند.
با همه این حال و احوالات اگر بر سر موضوع خبررسانی و جاسوسی رهبری حزب توده ایران از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ نظری بیندازیم، تا زمان کنونی هیچ داده و یا سند و یا روایت قابل اعتمادی نیست که نشان دهد کمیته مرکزی و یا هیأت اجرائیه حزب توده ایران به طور سازمانیافته و یا شبکهای به کار جاسوسی برای شوروی مشغول بوده باشد. البته این بدین معنا نیست که افرادی از تربیتیافتگان دوران کمینترنی، از جمله شبکه عبدالصمد کامبخش و یا اشخاصی خارج از تشکیلات رسمی حزب توده ایران که ملغمهای از اعتقاد و جاسوسی بود به کار جاسوسی مشغول نبودند. اما این همکاریها را نمیتوان به کلیت حزب توده ایران عمومیت داد.
پس از مهاجرت حزب توده ایران به شوروی و طولانی شدن زمان مهاجرت، حزب توده ایران و اعضای آن در شرایط نوینی قرار گرفتند. هر چه زمان مهاجرت طولانیتر میشد به همان نسبت حزب توده ایران به عنوان ابزاری در دست اهداف سیاست خارجی شوروی بود. در آن سالها زندگی اعضای حزب توده ایران تمام و کمال در دست حکومت شوروی بود. دستگاه سیاسی و امنیتی شوروی به شیوههای تطمیع، قدرتدهی، ایجاد ترس، انواع تهدیدها را به کار میبست و همزمان از باورهای صادقانه آنان برای خبرگیری و جاسوسی سوءاستفاده میکرد.
طولانی شدن زمان مهاجرت و فضای خشن نظام توتالیتر شوروی به مرور نفس همه را بریده بود. یکی از کارهای قابل توجه کا.گ.ب این بود که بخشی از تودهایها را وادار میکرد که علیه دوستان مستقل و اندک منتقد خبرکشی و جاسوسی کنند. اعضای سالم در حزب توده و فرقه دمکرات آذربایجان کم و بیش میدانستند چه کسانی به اصطلاح برای رفقای شوروی کار میکنند. این اقدامات کا.گ.ب در واقع به نوعی مقابله با استقلال حزب توده ایران نیز بود. بنا به روایت شاهدان عینی بارها افراد دستچین شده کا.گ.ب در پلنومها و جلسات وسیع کمیته مرکزی و یا در مقاطع حساس در مقابل استقلال رای حزب توده ایران حرف خود را به کرسی مینشاندند و با پشتگرمی دولت شوروی به ریش شخصیتهای مستقل میخندیدند.
البته درست است بخش قابل توجهی از اعضای کمیته مرکزی با یک اشاره شوروی بنا به ملاحظات و تفکرات مسموم شده سکوت و یا تمکین میکردند اما نیمه دیگر آن، فشار پنهان ارگانهای امنیتی به دست عناصر شناخته شده بود. یکی از این عناصر شناخته شده غلام یحیی ناقابل بود. او یک سوویت به تمام معنا و شخصاً از فرهنگ نازلی برخوردار بود اما چون پشتیبان او شوروی بود هر سه دبیر اول حزب توده ایران یعنی رادمنش، اسکندری و کیانوری از او حساب میبردند.
فرقه دمکرات آذربایجان در تمام دوران مهاجرت فقط و فقط بخشی از دستگاه دولتی و امنیتی شوروی بود. این فرقه در واقع تعلقی به ایران نداشت. آن بلایی که در دوران زمامداری غلام یحیی و طی ۵۰ سال مهاجرت بر سر اعضای فرقه دمکرات در شوروی آمد دست کمی از سرکوب فرقهچیها توسط حکومت پهلوی نداشت. با این همه نباید فراموش کرد بسیاری از کادرها و اعضای فرقه دمکرات آذربایجان وقتی فهمیدند که چه کلاه گشادی بر سرشان گذاشته شده است آنان با همگامی شخصیتهای مستقل حزب توده ایران شرافتمندانه از شخصیت و استقلال رای و اندیشه خود دفاع کردند و بسیاری از آنان بهای گزافی پرداختند.
باری، از زمان تشکیل حزب توده ایران تا فروپاشی شوروی تاکنون هیچ رد و نشانی نیست که ارگانهای امنیتی شوروی با صلاحدید و تحت نظر رضا رادمنش و ایرج اسکندری به همکاری اطلاعاتی و جاسوسی برای کا.گ.ب تن داده باشند، برخلاف کیانوری و فرخ نگهدار که بدون اطلاع کمیته مرکزی، خودسرانه شبکه مخفی تشکیل داده بودند. رادمنش و ایرج اسکندری هر ایرادی داشتند در بدترین شرایط طی ۴۰ سال در مهاجرت به چنین همکاریهایی تن ندادند. البته آن دو و کسان دیگر به تجربه میدانستند که ارگانهای امنیتی شوروی، افرادی از تودهایهای دستچین شده را به خبرچینی و کارهای جاسوسی وا میدارند. آنان در «مهاجرت سوسیالیستی» از سر ناچاری تمکین و سکوت میکردند.
برای نمونه وقتی انقلاب ایران در سال ۵۷ به وقوع پیوست، بخشی از کادرهای حزب توده بنا به درخواست رهبری حزب توده ایران از مقامات دولت شوروی روانه ایران شدند. اما حدود ۳۰ نفری از ایرانیانی که ارتباطات آنچنانی با کا.گ.ب داشتند از باکو، دوشنبه و از دیگر شهرهای شوروی روانه ایران شدند. زندهیاد شاندرمنی و اشخاص دیگر میگفتند: این افراد در لیست کادرهای ارسالی حزب توده به ایران نبودند و توسط رفقا (شوروی) روانه ایران شدند.
پس از سالها یکی از آنان به سمت حزب دمکراتیک آمد و دو بار از اروپا به باکو رفت و برگشت. حداقل بخشی از این افراد خبرکش و آموزشدیده کا.گ.ب بودند. آنان پیش از انقلاب بارها برای ماموریت به ایران و عراق رفته بودند. اما تودهایها و فرقهچیهای مستقل و آزاده همچون دکتر صفویها و صدها اردوگاهدیده دوران استالینی و دیگر ایرانیان هر چه خود را برای رفتن به ایران به آب و آتش زدند فقط و فقط در آتش حسرت سوختند.
باری آن کاری که رادمنش و اسکندری در دوران مهاجرت انجام نداده بودند، این بار نورالدین کیانوری پس از انقلاب در ایران با تشکیل شبکه مخفی، بخشی از تشکیلات حزب توده را به طور خودسرانه برای دادن اطلاعات در اختیار کا.گ.ب گذاشت. بنا به روایت شاهدان آگاه از جمله شاندرمنی، بابک امیرخسروی، ناصر زربخت، یوسف حمزهلو، آذر نور و بسیاری از بازیگران فداکار حزب توده شهادت میدهند که نه تنها اکثریت کمیته مرکزی و هیات اجرائیه حزب توده از اعمال مخفیانه کیانوری بیخبر بودند بلکه ۹۹ درصد اعضای حزب توده حتی روحشان هم از جاسوسبازیهای کیانوری خبر نداشتند. با این حساب چگونه میتوان تاریخ پر از فرازونشیب حزب توده ایران را در کلیت و تمامیت به جاسوسی متهم کرد؟
سایت تاریخ ایرانی
نظرات