بازخوانی پرونده اسدالله علم
اشاره:
ناکار آمدی دولت امینی و عدم تواناییش در انجام اصلاحات مورد نظر آمریکا در ایران به همراه قول مساعد شاه به این دولت مبنی بر عهده گرفتن اجرای برنامههای اصلاحی مورد نظر آمریکا باعث ایجاد چرخشی در سیاست خارجی آمریکا در قبال ایران گردید، این دولت سیاست جدیدش در قبال ایران را بر مبنای حمایت از دیکتاتور قرار داد. به همین منظور بر روی اسدالله علم به عنوان فردی مطیع، مجرب و در عین حال سختگیر و سرکوبگر در مواقع لازم، برای تصدی نخستوزیری توافق شد.
اهداف و برنامههای دولت علم که قبلاً مشخص شده بود عبارت بود از: انجام اصلاحات موردنظر آمریکا، هموارسازی راه دیکتاتوری محمدرضا شاه و سرکوب مخالفین احتمالی. وی برای انجام اهداف و برنامههای تعیین شده به اقداماتی از قبیل: تمرکز قدرت در وجود شخص شاه و تنزل مقام نخستوزیری تا حد «نوکر و چاکر شاه»، سانسور شدید مطبوعات و رسانهها، تضعیف و حذف مخالفان (در مرحله اول جبهه ملی و بعد روحانیون) و... دست زد. اما بیشک اولین اقدام بسیار مهم دولت علم تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی بود. مصوبهای که آشکارا قانون اساسی مشروطیت را نقض میکرد، و باعث رویارویی جدی روحانیون به رهبری مرجع کمتر شناخته شده در آن دوره یعنی آیتالله خمینی با دولت و حکومت گردید، و نقطه شروعی شد برای تعارضات اساسی بین حکومت و روحانیت، هر چند دولت در پی مخالفتها و فشارهای شدید روحانیون و در رأس آن امام مجبور به لغو مصوبه شد ولی این اقدام عقبنشینی موقت بود. زیرا رژیم مجبور بود برای بقای خود به خواستههای آمریکا جامه عمل بپوشاند. چنانکه اندکی بعد از لغو مصوبه مذکور سعی در اجرای اصلاحات در قالب رفراندوم نمود. علما و روحانیون باز هم به رهبری امام در مقابل این عمل دولت واکنش نشان داده و آن را با دلایل قانونی رد و رفراندوم را تحریم نمودند. اما علیرغم این مخالفتها «رفراندوم قلابی» در ششم بهمن 1341 برگزار و ظاهراً مفاد آن تصویب گردید.
بعد از رفراندوم رویارویی و تعارضات بین روحانیون و حکومت وارد مرحله تازهای گردید. زیرا از یک سو امام به هیچوجه قصد سازش و سکوت نداشت. و از سوی دیگر دولت علم که متوجه کانون و عمق خطری که در مقابل دولت وی و انجام برنامههایش قرار گرفته بود، شده بنابراین سعی در اعمال محدودیت بیشتر و کنترل شدیدتر بر آن بر آمد: اعزام طلاب به خدمت وظیفه سربازی، تبلیغات شدید علیه روحانیت، گماردن نیروهای امنیتی و انتظامی در داخل و اطراف حوزههای علمیه و... اما در پی گسترش مخالفتها سرانجام در دوم فروردین به دستور وی مدرسه فیضیه قم و طالبیه تبریز مورد هجوم قرار گرفت.
بعد از حادثه فیضیه مخصوصاً امام با استفاده از هر فرصتی مفاسد و فجایع رژیم را گوشزد کرده و افشاگری پرداختند. ماه محرم مغتنمترین فرصت بود. خطبا و وعاظ به توصیه امام و علیرغم تمهیدات و تهدیدات دولت از ظلم و مفاسد رژیم پرده برداشته مردم را به واکنش برانگیختند. اما سخنرانی امام در روز عاشورا که با لحنی تند شخص شاه را آماج انتقادات و حملات خود قرار داد، چارهای جز دستگیری و حبس امام برای رژیم باقی نگذاشت. با دستگیری امام، مردم که دیگر قادر به سکوت در مقابل این همه جرم و جنایت رژیم نبودند، در 15 خرداد 1342 به خیابانها ریخته طی تظاهراتی بیسابقه رژیم را در آستانه سقوط قرار دادند.
بیتردید قیام 15 خرداد یکی از مهمترین رخدادها و تحولات تاریخ معاصر ایران است که بهدرستی آن را جرقه و پیش زمینه انقلاب اسلامی سال 1357 لقب دادهاند. برای فهم عمیقتر و بهتر ماهیت و کیفیت این رویداد عظیم تاریخی مطالعه بسترها و زمینههای قیام ضروری میباشد. در این میان مطالعه و بررسی دولتهای بلافصل و همزمان با این قیام از اهمیت ویژهای برخوردار است. در بین دولتهای متصل به این رویداد بررسی و مطالعه دولت اسدالله علم بسیار ضروری و دارای اهمیت فراوان است، زیرا در دوران نخستوزیری وی که از تیر 1341 تا اسفند 1342 به طول انجامید، تحولات و رویدادهایی به وقوع پیوست که به صورت سلسلهای و زنجیروار زمینهساز قیام 15 خرداد 1342 گردید. رخدادها و تحولاتی چون: لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی، رفراندوم ششم بهمن 1341، حمله به مدرسه فیضیه و طالبییه تبریز، تظاهراتهای عظیم مردمی ضد رژیم به رهبری روحانیت در محرم 1382 (خرداد 1342) و... همگی در کنار هم و مرتبط با هم دست به دست هم دادند تا رویاروییها و تعارضات و مخالفتهای دولت و مردم به رهبری روحانیت و به طور مشخص امام خمینی، که مشخصاً از تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی آغاز شده بود، سرانجام در 15 خرداد به صورت قیامی مردمی، فراگیر و عظیم خود را نشان داده و رژیم را تا آستانه سقوط پیش ببرد. در طول پژوهش حاضر به بررسی و تحلیل این رویدادها و تحولات و چگونگی بسترسازی آنها برای وقوع قیام 15 خرداد 1342 میپردازیم.
زمینهها و بسترهای روی کار آمدن دولت علم
در دهة 1330 ش/ 1950 م تحولاتی در عرصه جهانی رخ داد که باعث شد دولت آمریکا سیاستهایش را در مورد کشورهای تحت سلطه و از جمله ایران تغییر دهد تحولاتی نظیر کودتای قاسم در عراق، مبارزات مردم فلسطین، ملی شدن کانال سوئز و... آمریکاییها را نگران ساخت و ترس افتادن کشورهای تحت نفوذ، در دامان کمونیسم همچون شَبحی ترسناک بر سیاست خارجی آمریکا سایه انداخت. با پیروزی جان. اف. کندی رهبر حزب دموکرات امریکا در انتخابات 1339 ش/ 1960 م، این چرخش صورتی جدیتر و عملیتر به خود گرفت...
کندی تحت تأثیر تحولات روی داده و همچنین متأثر از تئوریهای جامعهشناسی توسعه و تئوریهای نوسازی (مخصوصاً تئوری والت ویتمن روستو) که راه پیشگیری از وقوع انقلاب کمونیستی در کشورهای جهان سوم را نوسازی اجتماعی، سیاسی و انجام برخی اصلاحات اجتماعی سیاسی مخصوصاً اصلاحات ارضی میدانستند[1] دولتهای تحت نفوذ و من جمله ایران را تحت فشار قرار داد، تا دست به اصلاحات زده و برخی آزادیهای سیاسی، اجتماعی را در کشورهایشان تحقق بخشند.
نتیجة این سیاست آمریکا در ایران روی کار آمدن دولت امینی بود که سعی داشت اصلاحاتی در ایران اجرا نماید، ولی عملکرد دولت امینی و عدم موفقیت وی در اجرای برنامههای مدّنظر آمریکا و برخی علل و عوامل داخلی و خارجی که جای بحث از آنها در این مقال نمیباشد. باعث شد نهایتاً با قولی که شاه در سفر سال 1341 ش خود به آمریکا، به دولتمردان آن کشور داد مبنی بر اینکه بدون حضور امینی هم اصلاحات پیشنهادی آنها را در ایران انجام خواهد داد. آمریکا پشتیبانی خود را از دولت امینی برداشت و بار دیگر با سیاست انگلستان در قبال ایران که مبتنی بر حمایت از دیکتاتور بود همسو گشت.[2]
بدین ترتیب هنگامی که نظر موافق آمریکاییها درباره تقویت قدرت شاه جلب شد بهانه کوچکی نظیر اختلاف نظر شاه با امینی درباره بودجه ارتش کافی بود تا امینی وادار به استعفا شود. جیمز بیل در این باره مینویسد: «ایالات متحده آمریکا به دو دلیل از امینی پشتیبانی نکرد یکی آن که امینی همانند سایر پشتیبان بلافصل خود نتوانسته بود پشتیبانی و پایة مردمی مهمی به دست آورد. دوم آنکه برنامههای اصلاحی او غیرقابل پیشبینی بود. افزون بر این تصمیم گیرندگان آمریکایی به این نتیجه رسیدند که ناآرامیهای فزاینده در ایران شاید نیاز به واکنش سرکوب کننده و ظالمانهتری داشته باشد که علم میتواند بهتر از امینی آن را درک کرده و به اجرا در آورد. در این برهه از زمان دولت کندی به روش دوم سیاست خارجی که در مورد کشورهای جهان سوم در نظر گرفته بود روی آورد. نخست اصلاحات و اگر کارگر نشد استفاده از تمام ابزارهای سرکوبی.»[3]
تا قبل از نخستوزیری اسدالله علم به نظر میرسید برخلاف انگلیسیها که از همان آغاز زمامداری محمدرضا پهلوی، در پی تحکم دیکتاتوری شاه جدید بودند، آمریکاییها این نگرش را بر حفظ و گسترش نفوذ خود در ایران چندان قابل اعتنا و اعتماد نمیدانستند. آمریکاییها نگران این مسئله بودند که مبادا با پشتیبانی زود هنگام از رژیم دیکتاتوری باعث رویگردانی مردم کشور از حاکمیت و گرایش آنان به سوی قدرت سومی نظیر شوروی بشوند. اما هنگامی که پس از حدود دو دهه کشاکش سیاسی به نتیجه دلخواه دست نیافتند با انگلیسیها در مسئله دیکتاتوری بلاشرط محمدرضا به توافق رسیدند. طبق این توافق جدید آمریکاییها با دیکتاتوری بلاشرط محمدرضا موافقت میکردند و در مقابل انگلیسیها قول مساعد میدادند که از یک سو اصلاحات پیشنهادی آمریکاییها را بدون نیاز به هیچ مرجع دیگری فقط به دست شاه انجام دهند و از نفوذ و گسترش کمونیسم توهمی «خودشان» در ایران جلوگیری به عمل آوردند. بنابراین از «سال 1341 ش به بعد سیاست خارجی، دفاعی و مسایل نفتی را شاه شخصاً سرپرستی میکند و متصدیان امر مستقیم به او گزارش میدهند و از او دستور میگیرند. سران، سیاستمداران و سفیران کشورهای بزرگ و یا مهم از نظر ایران میدانند که مسائل اصلی را باید با شاه در میان نهند و تماس با وزارت خارجه و دستگاههای دیگر سودی ندارد، به این ترتیب شاه کانون اصلی تدوین سیاست کشور در همه زمینهها میشود و قدرتی بیسابقه به دست میآورد. در چنین شرایطی شاه نیازمند دستیاری است که دستورهای او را ابلاغ کند و تا اندازهای بر اجرای آنها نظارت کند. با مقامهای خارجی در تماس باشد و نکاتی را که خود نمیخواهد بر زبان آورد این دستیار به خارجیان بگوید... و بتوانند کارهایی را که شاه به او ارجاع میکند با قاطعیت انجام دهد... و این شخص کسی نیست جز اسدالله علم[4]»
اسدالله علم تمام خصوصیات فرد مورد نظر آمریکاییها و شاه را دارا بود. سلطنت طلب کهنه کاری که خود را «نوکر اعلیحضرت» مینامید، با انگلیسیها و آمریکاییها روابط خوبی داشت و معتقد بود برای «اداره ایران دو چیز لازم است زور زیاد و عقل کم»[5] بنابراین پس از استعفای امینی در تاریخ تیر 1341 اسدالله علم طی حکمی در 28 تیر 1341 از سوی شاه به نخستوزیری منصوب شد.
ـ نخستوزیری اسدالله علم
پس از عزل امینی از نخستوزیری، اسدالله علم از تاریخ 28 تیر 1341 تا اسفند 1342 سه بار پیاپی تشکیل کابینه داد:
ـ کابینه اول: اسدالله علم اولین هیئت دولت خود را در غیاب مجلسین در تاریخ 30 تیر 1341 به شاه معرفی کرد. اعضای کابینه اول علم عبارت بودند از: دکتر غلامحسین خوشبین وزیر دادگستری، عباس آرام وزیر امور خارجه، سپهبد صادق امیر عزیزی وزیر کشور، سپهبد علی اصغر نقدی وزیر جنگ، عبدالحسین بهنیا وزیر دارایی، دکتر پرویز ناتل خانلری وزیر فرهنگ، مهندس داود رجبی وزیر راه، دکتر ابراهیم ریاحی وزیر بهداری، مهندس هوشنگ سمیعی وزیر پست و تلگراف و تلفن، دکتر غلامحسین جهانشاهی وزیر بازرگانی، دکتر حسن ارسنجانی وزیر کشاورزی، عطا خسروانی وزیر کار، دکتر طاهر مینایی وزیر صنایع و معادن، نصرالله انتظام و مسعود فروغی به عنوان وزرای مشاور و مهندس صفی اصفیا قائم مقام اسدالله علم در سازمان برنامه و بودجه[6]. کابینه اول علم تا 29 بهمن 1341 ادامه یافت.
ـ کابینه دوم: در روز 29 بهمن 1341 علم ضمن استعفای تشریفاتی خطاب به شاه نوشت:
«پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه، با تقدیم عرض سپاسگزاری از مراحم بیمنتها[ی] شاهانه استعفای دولت را به پیشگاه همایونی تقدیم میدارد. این دولت مفتخر است که در مدت هفت ماه تصدی خود اوامر ملوکانه را در راه تحول اجتماعی عمیقی که کشور در حال رشد و تکوین است به مرحله اجرا در آورده و امیدوار است که خدمات صادقانهای که انجام گرفته مورد توجه ذات شاهانه و قبول ملت ایران واقع شده باشد جان نثار نخستوزیر اسدالله علم»[7]
کابینه دوم علم، که در واقع در حکم ترمیم کابینه اول بود روز سهشنبه 30 بهمن 1341 به شاه معرفی شد و چون هنوز انتخابات دوره بیستویکم مجلس شورای ملی انجام نشده بود، هیئت دولت جدید علم نیز از مجلس رأی اعتماد نگرفت. تغییرات کابینه دوم علم عبارت بودند از: دکتر محمد باهری وزیر دادگستری، به جای غلامحسین خوشبین، دکتر مهدی پیراسته وزیر کشور به جای سپهبد صادق عزیزی، نصرالله معینیان وزیر راه به جای مهندس داود رجبی، در کابینه جدید وزارتهای بازرگانی و صنایع و معادن در هم ادغام شده و دکتر علی نقی علیخانی وزیر آن شد. پست قائممقامی نخستوزیر در سازمان برنامه و بودجه حذف شد. وزرای مشاور نخستوزیر نیز بر کنار شدند و به جای آنها به ترتیب جهانگیر تفضلی، دکتر غلامحسین خوشبین و سپهبد صادق امیر عزیزی به عنوان وزرای سه گانه مشاوران منصوب شدند.[8]
ـ کابینه سوم: گشایش دوره بیستویکم مجلس شورای ملی که نمایندگانش با نفوذ و دخالت مستقیم شاه و علم به مجلس راه یافته بودند. بهانهای به دست علم داد تا در ترکیب هیئت دولت و پستهای وزارت تغییراتی پدید آورد.
تغییرات کابینه سوم و پایانی علم به این ترتیب بود: سپهبد اسدالله صنعیی وزیر جنگ، به جای سپهبد علیاصغر نقدی، غلامرضا برزگر معاون و مسئول وزارت دارایی به جای عبدالحسین بهنیا، مهندس حسن شالچیان وزیر راه به جای نصرالله معینیان، وزارت بازرگانی و صنایع و معادن که در کابینه دوم در یکدیگر ادغام شده بود در کابینه سوم منحل شد و به جای آن وزارت اقتصاد تأسیس شد و دکتر علینقی عالیخانی وزیر وزارتخانه منحل شد پیشین به عنوان وزیر اقتصاد منصوب شد.[9]
از مهمترین تغییرات کابینه سوم عزل دکتر حسن ارسنجانی وزیر کشاورزی بود. دکتر ارسنجانی طراح و مجری اصلی برنامه اصلاحات ارضی از زمان نخستوزیری امینی در پست وزارت کشاورزی انجام وظیفه میکرد، در دو کابینه پیشین علم کماکان در منصب وزارت کشاورزی ابقا شد اما ادامة حضور وی در پست وزارت کشاورزی از سوی شاه و علم به مصلحت تشخیص داده نشد.
آنچه در مورد عزل ارسنجانی اهمیت دارد این است که: علم و شاه از همان آغاز به کار هیئت دولت علم قصد داشتند ارسنجانی را کنار گذارند ولی جایگزین مناسبی برای وی نیافتند. به ویژه اینکه اصلاحات ارضی هنوز در آغاز راه بود و طرحهای در دست اقدام بدون حضور وی محکوم به شکست بود. اما ادامة حضور وی با توجه به سیاستهای دولت که در جهت دیکتاتوری شاه بود و میخواست شاه تنها قهرمان اصلاحات در کشور قلمداد شود محلی از اعراب نداشت. «با بیرون راندن ارسنجانی از گود دیگر حریف سرشناس که بتواند خودی نشان بدهد در میان نبود. اصلاحات اجتماعی یک رهبر داشت و آن هم شاه بود. هر گونه پیروزی افتخاری را در این زمینه میبایست به حساب او گذاشت.»[10]
در مورد دولت علم و اعضای هیئت دولت وی اظهارنظرهای گوناگون و زیادی شده است. غلامرضا نجاتی در این باره مینویسد. «اعضای کابینه او از جناحهای مختلفی بودند شامل: نخبگان قدیمی، افرادی فاقد شهرت و سابقه خدمت در امور سیاسی، یا مظنون به همکاری با سازمان جاسوس MI6 بریتانیا، و یا وابسته به لندن و واشنگتن، عضو ساواک و نیز مردانی که سابقه عضویت در حزب توده داشتند. برخی از آنها نیز در کودتای 28 مرداد 1332 با انگلیسیها و آمریکاییها همکاری کرده بودند.»[11] اعضای نهضت آزادی در نشریه داخلی خود در این باره چنین اظهار نظر میکنند: «ما معتقدیم که بیشخصیتی درجاتی دارد و وزرایی که در این تحول وارد کابینه شدهاند رکود بیشخصیتی را شکستهاند، به طوری که حتی خودشان هم خجالت میکشند که در همین حکومت بیسر و ته خود را وزیر بخوانند.»[12] علی امینی نیز در جواب سؤالی که برای آینده و عکسالعمل علم نسبت به اعمال دولت خودتان چه تصوری دارید؟ با خنده گفت: «اگر به جای من یک رجل استخواندار قدیمی با تجربه آمده بود جای نگرانی بود. این شانس من است که باید علم را به جای من بنشانند. چون در جبین این کشتی نور رستگاری نیست.»[13]
اما برخلاف نظر امینی و همانگونه که سیر تحولات وقایع نشان داد در این برهه خاص که آمریکا قصد داشت اصلاحاتی در ایران انجام پذیرد و آن اصلاحات هم به دست یک نفر باشد و در واقع سیاست آمریکا در ایران بر مبنای حمایت از دیکتاتور قرار گرفته بود به رئیس دولت و وزرایی مطیع و «خانهزاد» نیاز بود که البته بتوانند در مقابل مخالفتها و اعتراضات دست به سرکوب زنند. و به نظر میرسد اظهارنظر جیمز بیل به واقعیت نزدیکتر باشد. جمیز بیل در این باره مینویسد:« شاه، دوست قابل اعتماد و ستمکار و بیباک خود، اسدالله علم را به جانشینی [امینی] انتخاب کرد. در همان حال که شاه میخواست در سکوی هدایت کشتی ایران در آبهای پرمخاطره به پیش راند میتوانست به وفاداری علم در کنار خود تکیه و روی آن حساب کند. همراه علم تعدادی خدمه کشتی وارد کابینه شدند که دوران محافظهکاری پیش از امینی را به یاد میآورند. به استثنای ارسنجانی که هنوز به طور موقت در کابینه بود، بقیه کابینه متشکل از کسانی بود که شاه آنها را برای انجام انقلاب سفید که در نظر داشت لازم میدانست.»[14]
علم و دیکتاتوری شاه: اسدالله علم از همان ابتدای نخستوزیریاش، برای اینکه مسئله گام نهادن محمدرضا شاه را در بستر دیکتاتوری بر همگان تفهیم کند در اولین مرحله، خود پیشقدم شد و اظهار داشت که، «نوکر اعلیحضرت همایونی و فرمانبردار اوست.»[15] این چنین برخورد علم با شاه در واقع بیش از هر چیز معنی تذکر و هشدار به دیگر بلند پایگان کشوری و لشکری را در خود مستتر داشت، تا سیاست جدید کشورداری را به آنان ابلاغ کند. بنابراین «در آن وقت محمدرضا شاه پهلوی حق داشت به مانند لویی چهاردهم پادشاه معروف فرانسه بگوید ما خود صدراعظم خود هستیم.»[16]
دومین اقدام علم در جهت گام نهادن شاه در راه دیکتاتوری کنترل و سانسور نشریات و مطبوعات مخالف بود. علم در صدد بر آمد جلوی انتشار نشریاتی را که موضعگیری خصمانهای نسبت به شاه و دولت داشتند، سد کند و تنها به نشریاتی اجازه فعالیت داد که با برنامههای دولت وی همگانی و همنوایی داشتند. در همین راستا وی دوست نزدیک خود جهانگیر تفضلی را به عنوان سرپرست انتشارات و تبلیغات منصوب کرد.[17] تفضلی نیز با توجه به تجاربی که در این زمینه داشت شدیداً به سانسور و رسانهها مبادرت ورزید. بدین ترتیب «با آمدن علم و رفتن امینی میکرفونهای دستگاههای ضبط صوت خبرنگاران داخلی و خارجی و رادیو ایران چون قلمهای خبرنگاران به استراحت پرداختند.»[18]
از دیگر اقدامات علم در راستای دیکتاتوری شاه اقدامات و سیاستهای وی در قبال جبهه ملی بود، هر چند جبهه ملی در این دوره از نفس افتاده بود و دیگر از آن قدرت و نفوذ و اعتباری که زمانی در دوره دکتر مصدق داشت خبری نبود. ولی از نظر بسیاری و منجمله علم هنوز هم مهمترین گروه اپوزیسیون در کشور بود. اعضای جبهه ملی در دوره امینی و در جدال امینی و شاه طرف شاه را گرفتند و قولهایی نیز بدانها داده شد که در زمان نیز واسط شاه و جبهه ملی اسدالله علم بود. اما علیرغم تمام وعده و وعیدهای که به اعضای جبهه ملی داده شده بود «هنگامی که فرمان نخستوزیری علم صادر شده او که از اهداف و طرحهای جبهه ملی آگاهی کامل داشت در یک روند به اصطلاح یک گام به پس دو گام به پیش آنان را به بازی گرفت تا در این فاصله موقعیت سیاسی خود و شاه را تحکیم بخشد.»[19] علم به آنها اظهار داشت که برخلاف وعدههای پیشین، شاه قصد ندارد از اقتدار خود بکاهد و به اصطلاح حوزه «اختیارات شاه محدود به سلطنت نخواهد بود بلکه شاه واقعاً قصد دارد حکومت کند و در رأس هرم قدرت جای گیرد.»[20] علم به آنان خاطر نشان ساخت که برخلاف میل آنان «اعلیحضرت مشروطهای را که شما میخواهید نخواهند داد، زیرا ایشان دیدند که چگونه پدرشان کفشهای پادشاه مشروطه را جفت کردند با وجود این دولت [او] حاضر است چند نفر از برگزیدگان جبهه ملی را به مقاماتی از قبیل استانداری و سفارت و سناتوری، غیر از وزارت منصوب کند.»[21] اما مذاکرات بین اعضای جبهه ملی و اسدالله علم به دلیل اختلافات اساسی در دیدگاههایشان سرانجام قطع شد.[22] به دنبال قطع روابط و مذاکرات بالاخص تا انجام رفراندوم در شش بهمن 1341، علم سیاستمداران را با سران جبهه ملی و طرفداران آنها حفظ کرد. اما هنگامی که احساس کرد تعارضات داخلی تا حدی فروکش کرده و از سوی دیگر دولت آمریکا حاکمیت سلسله پهلوی با دیکتاتوری شاه را مورد تأیید قرار داده بیش از این در پیش گرفتن سیاست کجدار و مریز با جبهه ملی را لازم ندانست. کریم سنجابی از اعضای جبهه ملی در این باره مینویسد: «بعد از رفراندوم بود که شاه احساس کرد قدرتش تثبیت شده است و در همین اوان بود که علم نخستوزیر وقت با آقای صالح ملاقات کرد و تغییر اوضاع را به ایشان اطلاع داده و جبهه ملی را با قاطعیت مورد تهدید قرار داده بود. از طرف سازمان امنیت هم با برخی از همکاران ما تماسهایی حاصل شده و اخطارها و تهدیدهایی به عمل آمده بود.»[23]
مدتی پس از این اخطارها و تهدیدها بود که علم دستور دستگیری سران جبهه ملی و تعدادی از طرفداران فعال این جبهه را، که عمدتاً از دانشجویان دانشگاه تهران بودند. صادر کرد. بلافاصله این عده دستگیر و در زندانهای قزلقلعه و قصر محبوس شدند. با دستگیری سران جبهه ملی علم احساس میکرد مهمترین گروه اپوزیسیون کشور نابود گشته در حالی که در این دوره مهمترین گروه اپوزیسیون روحانیون بودند که به رهبری آیتالله خمینی شدیدترین مخالفتها و مبارزات را با رژیم پهلوی و دولت علم انجام دادند و آغاز این مبارزات لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی بود.
لایحة انجمنهای ایالتی و ولایتی
روزنامه اطلاعات (و همچنین کیهان) روز دوشنبه 16 مهر 1341، طی یک خبر جنجالی نوشتند: «طبق لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی که در دولت به تصویب رسیده و امروز منتشر شده به زنان حق رأی داده میشود.[24] اما این همة ماجرا نبود، طبق تصویبنامه هیئت دولت علم، که در غیاب مجلسین صورت گرفت و از طریق روزنامههای کیهان و اطلاعات به اطلاع مردم رسید، چند نکته مهم وجود داشت:
اول: برخلاف قانون اساسی مشروطیت قید اسلام از شرایط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان حذف شده بود. دوم: قانون سابق مقرر میداشت مراسم تحلیف فقط باید با قسم خوردن به قرآن مجید صورت گیرد اما در مصوّبه جدید واژه «کتاب آسمانی» جایگزین قرآن مجید شده بود. و بالاخره نکته سوم اینکه برخلاف قانون اساسی که در آن زنان حق انتخاب شدن و انتخاب کردن نداشتند. به زنان هم حق انتخاب کردن و هم حق انتخاب شدن داده شده بود.[25]
در مورد علل و نیّات تصویب این مصوّبه اظهار نظرهای متفاوتی شده است، اما به نظر میرسد با توجه به عملکرد دولت علم و شاه همانگونه که امام به فراست دریافته بودند هدفشان اسلامزدایی و سکولاریزه کردن جامعه و سوق آن به سمت جامعهای لائیک بود. امام خمینی در این زمینه چنین اظهار نظر کردند: «دیدیم که از اولی که این دولت بیسواد بیحیثیت روی کار آمده از اول اسلام را هدف قرار داد در روزنامهها با قلم درشت نوشتند که بانوان را حق دخالت در انتخابات دادهاند. لکن شیطنت بود، برای انعکاس نظر عامّة مردم به آن موضوع بود که نظرشان به الغاء اسلام و الغاء قرآن درست نیفتد...»[26]
به هر حال، قصد و نیت هر چه که بود آنچه که مسلم است این که؛ مصوّبه هیئت دولت تعرضی آشکار به قانون اساسی مشروطیت بود، و شدیداً مورد مخالفت علما و روحانیون قرار گرفت و این آغاز مخالفتها و تعارضات روحانیون با دولت اسدالله علم بود. علمای بزرگ قم نظیر آیتالله خمینی، آیتالله شریعتمداری، آیتالله گلپایگانی و... مدت کوتاهی پس از انتشار مصوبه مذکور تشکیل جلسه داده و در مقام چارچوبی برآمدند، در ابتدا تصمیم گرفته شد هر یک از آقایان عظام طی نامههایی جداگانه خطاب به شاه لغو مصوّبات دولت درباره انجمنهای ایالتی و ولایتی را خواستار شوند.
در نامهای که امام خمینی به شاه نوشت آمده است:
«به طوری که در روزنامهها منتشر است، دولت در انجمنهای ولایتی و ولایتی اسلام را در رأی دهندگان و منتخبین شرط نکرده و این موجب نگرانی علمای اعلام و سایر طبقات مسلمین است. مستدعی است امر فرمایید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است از برنامههای دولتی و حزبی نمایند.[27]»
شاه که گویا قصد نداشت تصویبنامه لغو شود، در پاسخ نوشت:
«پارهای قوانین که از طرف دولت صادر شده و میشود، چیز تازهای نیست و یادآور میشویم ما بیش از هر کس دیگری در حفظ شعایر دینی کوشا هستیم و این تلگراف برای دولت ارسال میشود.[28]»
پس از این پاسخ سرد و طعنآمیز شاه، علما نوک پیکان حمله و انتقاد خود را متوجه اسدالله علم نمودند. آیتالله شریعتمداری و آیتالله گلپایگانی هر یک در تلگرافهای جداگانهای خواستار لغو مصوّبه هیئت دولت شدند. آیتالله گلپایگانی نوشت:
«نظر به علاقهای که جنابعالی به اجرا[ی] منویات ملوکانه دارید دستور فرمایید تطابق تصویبنامه را با قوانین دین مبین که مشخص آن علما[ی] اعلام و مراجع تقلید میباشند مراعات شود و شرط مرد و مسلمان بودن انتخاب کننده و انتخاب شونده را صریحاً در آن قید نمایید.»[29]
اما امام با لحن تندتری علم را خطاب قرار داد. وی نوشت:
«در تعطیل طولانی مجلسین دیده میشود که دولت اقداماتی را در نظر دارد که مخالف شرع اقدس و مباین صریح قانون اساسی است و قوانین موضوعه مجلس شورا برای جنابعالی و دولت ایجاد مسئولیت شدید در پیشگاه خداوند قادر و قاهر و نزد ملت مسلمان و قانون خواهد کرد. الغاء شرط اسلام در انتخاب کننده و انتخاب شونده که در قانون مذکور قید کرده و تبدیل قسم قرآن مجید را به کتاب آسمانی تخلف از قانون مذکور است. خطرهای بزرگی برای اسلام و استقلال مملکت دارد که یا غفلتاً یا خدای نخواسته عمداً اقدام به این امر شده است اکنون که اعلی حضرت درخواست علماء اعلام را به دولت ارجاع فرمودند و مسئولیت به دولت شما متوجه است انتظار میرود به تبعیت از قوانین محکم اسلام و قوانین مملکتی اصلاح این امر را به اسرع وقت نمایید و مراقبت کنید که نظایر آن تکرار نشود و اگر ابهامی در نظر جنابعالی است مشرف به آستان قم شوید تا هر گونه ابهامی حضوراً رفع شود و مطالبی که به صلاح مملکت است و نوشتنی نیست متذکر داده شود در خاتمه یادآور میشوم علماء اعلام ایران و اعتاب مقدسه و سایر مسلمین در امور مخالفه با شرع مطاع ساکت نخواهند نشست و به حول و قوه خداوند تعالی امور مخالف با اسلام رسمیت نخواهد پیدا کرد. 28/7/41 روحالله الموسوی الخمینی»[30]
روحانیون، گروهها، اصناف و جمعیتهای مختلف تهران و سایر شهرها نیز طی اعلامیههایی نسبت به مصوّبه اعتراض کردند، گروههای مختلف مردم نیز با ارسال نامه و تلگراف و غیره خطاب به روحانیون تهران و قم درباره چگونگی برخورد با تصویبنامه جدید دولت کسب تکلیف میکردند. اسدالله علم نیز جهت جلوگیری از گسترش اعتراضات در شهرهای مهم اقدامات امنیتی و پلیس مخفی را به اجرا گذاشت.[31]
این اقدامات مثمر ثمر واقع نگشت و بار دیگر موجی از تلگراف و نامههای تند و انتقادآمیز از سوی علما به شاه و علم ارسال شد. امام در تلگرافی به شاه ضمن انتقاد مجدد و شدید از علم از اینکه به نصایح شاه و علما گوش نداده و «گمان کرده که با تبدیل کردن قسم قرآن مجید به کتاب آسمانی ممکن است قرآن کریم را از رسمیت انداخت و بعض کتب ضالّه را قرین با جای آن قرار داد»[32] گفتند: «انتظار ملت مسلمان آن است که با امر اکید آقای علم را ملزم فرمایند از قانون اسلام و قانون اساسی تبعیت کند و از جسارتی که به ساحت مقدس قرآن کریم نموده، استغفار نماید والاّ ناگزیرم در نامه سرگشاده به اعلیحضرت مطالب دیگری را تذکر دهم.»[33]
حضرات آیات گلپایگانی و شریعتمداری نیز بار دیگر طی تلگرافاتی از شاه و علم خواستند که تصویبنامه را لغو کنند.[34] اما امام خمینی که از تلگراف خود به شاه نتیجه لازم را نگرفته بود بار دیگر اسدالله علم را خطاب قرار داد و تهدید کرد که هر گاه تصویبنامه انجمنهای ایالاتی و ولایتی را ملغی نکند با عکسالعمل شدید روحانیت مواجه خواهد شد. وی نوشت: «علمای اسلام درباره شما [اگر تصویبنامه لغو نشود] از اظهار عقیده خودداری نخواهد کرد».[35] همزمان با این تلگراف علمای دیگر شهرهای مختلف مانند بروجرد، تبریز، قم و چندین شهر دیگر ایران و حتی نجف ـ که فتوای آیتالله حکیم علیه دادن حق رأی به زنان اعلام شد[36] ـ سیل نامهها و تلگرافهای خود را به دفتر نخستوزیری روان ساختند.[37]
تحت فشار شدید روحانیون و مردم علم مجبور به عقبنشینی و انعطاف در مواضع گردید وی ضمن تلگرافی خطاب به روحانیون به تاریخ 5/9/1341 نوشت: «خدمت حضرت آیتالله اطلاعاً به استحضار میرساند که بدون تجدید نظر تصویب مورخه 14/7/1341 موضوع انجمنهای ایالتی و ولایتی قابل اجرا نخواهد بود. نخستوزیر اسدالله علم.»[38]
اما به دلیل آنکه مفاد تلگراف علم نشان دهنده لغو صریح و کامل لایحه نبود امام آن را رد کرد و به دنبال آن اجتماعات توأم با سخنرانیهای افشاگرانه گسترش یافت، جمعی از علمای تهران مردم را به اجتماع در یکی از مساجد دعوت کردند تا درباره تصویبنامه، تصمیمی جدی اتخاذ شود.[39]
علم احساس کرد جوّ سیاسی کشور به مرحله انفجار رسیده است. بنابراین با مشورت با شاه بر آن شد تا حداقل برای مدتی کوتاه هم که شده عقبنشینی کرده و تصویبنامه را ملغی اعلام نماید. در نتیجه به عماد تربتی دستور داد ضمن تماس با رهبران روحانی مسئله لغو تصویبنامه را به اطلاع آنان برساند خود وی نیز شبانه خدمت آیتالله خوانساری رسیده و خبر لغو مصوّبه را به وی ابلاغ کرد.[40] دولت نیز در تاریخ 7/9/1341 تشکیل جلسه داد و پس از گفتگوهای طولانی، تصویبنامة مورخ 14/7/1341 را لغو کرد و آن را به صورت تلگرافی به شرح زیر خطاب به علمای قم، تهران و سایر شهرها مخابره کرد:
«کاخ نخستوزیری ـ خدمت حضرت آیتالله دامت برکاتهالعالی در پاسخ به پیغام حضرت آیتالله راجعبه توضیح بیشتر در خصوص تصویبنامة انجمنهای ایالتی و ولایتی با استحضار عالی میرساند، همان طور که طی تلگرافات شمارة 40946 مورخ 5/9/1341 اطلاع داده شد موضوع در جلسه هیئت دولت مطرح و تصویب شد که تصویبنامه مورخ 14/7/1341 قابل اجرا نخواهد بود. نخستوزیر اسدالله علم.»[41]
لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی از جهت اینکه اولین تبلور عینی رویارویی جدی روحانیت به رهبری امام خمینی با شاه و دولت بود حائز اهمیت بسیاری است هر چند دولت به دلیل اوضاع دشوار و متشنج سیاسی و تحت فشارهای شدید علما و روحانیون مجبور به لغو آن شد. ولی همانگونه که سیر رخدادها و تحولات بعدی نشان داد این عمل، عقبنشینی موقتی بود. زیرا رژیم مجبور بود برای بقای خود اصلاحات موردنظر آمریکا را اجرا کند و سعی داشت آنرا به صورت مرحلهای به اجرا در آورد، چنان که در مرحله اول، اصلاحات ارضی را مطرح کرد و هنگامی که احساس کرد مخالفت قابل اعتنایی با آن صورت نگرفته است، در مرحلة بعدی طرح تغییر قانون اساسی و تجدیدنظر در قانون اساسی را پیش کشید اما در مرحلة اخیر اقدام رژیم منجر به بحران اجتماعی و سیاسی فراگیری در کشور گردید. بنابراین موقتاً عقب نشست، و شروع به زمینه چینی (اقداماتی نظیر تحرک گروهی از زنان برای اعتراض به لغو مصوّبة مربوط به حق رأی زنان و...) کرد تا نهایتاً در شش بهمن 1341 رفراندوم شش مادهای را به اجرا گذارد.
شاه و اسداله علم که از یک سو مخالفت گسترده روحانیون و مردم را در جریان لایحة انجمنهای ایالتی و ولایتی مشاهده کردند و از سوی دیگر تحت فشار آمریکاییها مجبور به اجرای اصلاحات مورد نظر آنها بودند. در صدد بر آمدند تا با به رفراندوم گذاشتن اصلاحات راه هر گونه مخالفت روحانیون و سایر گروهها را مسدود نمایند همچنین با تصویب اصلاحات از طرف مردم به آن ماهیت ملی داده و رنگ قانونی بدان ببخشند این در حالی بود که مهمترین نهاد مشروطیت یعنی مجلس شورای ملی هنوز در تعطیلی به سر میبرد. بنابراین خیال علم و شاه از جانب مخالفتهای مجلس که در سه دوره مشروطیت بین 38% تا 53% نمایندگان آن جزو خانوادههای عمده مالک ایران بودند.[42] و احتمال مخالفت با اصلاحات مورد نظر رژیم از سوی آنها وجود داشت راحت بود اطمینان امریکاییها به شاه نیز جلب شده بود. مرجع پر نفوذ روحانی مخالف اصلاحات ارضی یعنی آیتالله بروجردی نیز فوت کرده بود پس تصور علم و شاه این بود که از هر لحاظ برای اجرای اصلاحات مورد نظر آمریکاییها در ایران فراهم است تنها خلاء قانونی فقدان مجلس بود که آن هم با برگزاری رفراندوم به صورتی ظاهری قابل حل بود.
اصول ششگانهای که قرار بود به رفراندوم گذاشته شود شامل:
تقسیم اراضی، ملی کردن جنگلها، فروش کارخانههای دولتی به سرمایهگذاران خصوصی، فروش سهام کارخانهها به کارگران، اعطای حق رای به زنان و ایجاد سپاه دانش بود.[43] این اصول با تصویب سریع کابینة علم آماده اجرا بود. بنابراین پس از آن که مورد تصویب کنگرة دهقانان قرار گرفت. مقرر شد رفراندوم عمومی نیز در سراسر کشور برای تحکیم آن انجام گیرد.[44]
با اعلام رفراندوم از سوی شاه که با استقبال مطبوعات در رسانههای غربی رو به رو شد، اسدالله علم روز ششم بهمن را روز برگزاری رفراندوم اعلام کرد و گفت: لوایح ششگانه به آراء عمومی در سراسر کشور گذاشته خواهد شد و مبلغ 25 میلیون ریال اعتبار برای اجرای آن تخصص داده شده است. وی هم چنین اعلام کرد که هر کس با یک لایحه از لوایح ششگانه مخالف است. باید به تمام لوایح رأی موافق بدهد.[45]
این بار نیز روحانیون به رهبری امام واکنش نشان دادند و از علم در باب این اصلاحات توضیح خواستند او نیز سلیمان بهبودی را مأمور کرد تا با عزیمت به قم روحانیون را متقاعد سازد.[46] اما وی نتوانست روحانیون را با نظریات جدید دولت همراه کند. در نتیجه علما تصمیم گرفتند تا آیتالله کمالوند را برای ملاقات با شاه به تهران بفرستند. این ملاقات نیز نتیجهای در بر نداشت.
پس از این جریانات امام با صدور اعلامیهای با استناد به قوانین، پنج ایراد اساسی و قانونی بر آن وارد ساخت.[47] علاوه بر این اعلامیه، جلسهای مرکب از 17 نفر از علمای قم در منزل امام تشکیل گردید که امام در این جلسه فرمودند:
«دولت لایحه انجمنهای و ولایتی را جلو فرستاد تا عکسالعمل مردم را امتحان کند و بعد این را پس گرفت تا بفهمد با چه نیرویی باید جلو بیاید و برخورد کند و لذا مواجهه با این قضیه نیروی زیادتری میطلبد.»[48]
در پایان این جلسه اعلامیهای نوشته میشود و همگی آن را امضا میکنند. در این اعلامیه و نیز اعلامیهای که در تهران توسط آیتالله خوانساری و آیتالله بهبهانی صادر شد و شرکت در رفراندوم در حکم محاربه با امام زمان اعلام شده و تحریم گردید.[49]
با انتشار اعلامیههای تحریم، روز دوم بهمن 1341 بازار تهران تعطیل شد و مردم طی تظاهراتی گسترده آیتالله خوانساری نیز همراه آنان بود و آیتالله بهبهانی نیز به آن پیوست به شعار دادن علیه رفراندوم پرداختند طی این تظاهرات، آقای فلسفی ضمن حملات شدید به «رفراندوم قلاّبی» اعلامیههای تحریم علما را برای مردم قرائت کرد و قرار شد بعد از ظهر در مسجد سید عزیزالله اجتماع کنند.[50]
اجتماع بعد از ظهر مردم با حمله نیروی انتظامی و پلیس مواجه گردید در واقع این بار دولت علم مصمم بود به هر ترتیبی که شده رفراندوم را برگزار نماید. علم طی مصاحبه در انجمن مطبوعات اعلام کرد: «دولت قوای مخرب را با شدت سرکوب میکند.[51]» وی محرک اصلی این حرکات را مخالفان اصلاحات ارضی دانسته و از نامهای سخن گفت که از یکی از ولایات برای شخصی در سلک روحانیت ارسال شده، تا با دولت مخالفت نموده و در راه اصلاحات مانع ایجاد کند.[52] وی از نویسنده و گیرنده و همچنین از متن نامه هیچ حرفی نزد. در راستای اجرای رفراندوم که مطمئناً واکنش مردم را در پی داشت به استانداران طی تلگرافی به تاریخ 3/11/1341 دستور شدت عمل داد.
در مقابل شدت عمل دستگاههای دولتی و درگیریهایی که بین مردم و نیروهای امنیتی و پلیس اتفاق افتاد، امام به این رفتار و عملکرد دولت اعتراض کرده و طی اعلامیهای نوشتند:
«مسلمین آگاه باشند که اسلام در خطر کفر است مراجع بعضی محصور و بعضی محبوس و مهتوک هستند. دولت امر داد حوزههای علمیه را هتک کنند و طلاب بیپناه را کتک بزنند و بازار مسلمین را غارت کنند. آقایان طلاب و مبلغین را مانع میشوند که برای تبلیغ اسلام در نواحی ایران بروند و تبلیغ احکام کنند. با ما معاملة بردگان قرون وسطی میکنند به خدای متعال من این زندگی را نمیخواهم کاش بیایند و مرا بگیرند تا تکلیف نداشته باشم. این است حال ما تا آقای علم و ارسنجانی چه بگویند. روحالله الموسوی الخمینی»[53]
با بالا گرفتن دامنه اعتراضات و درگیریها، دولت شاه را تشویق نمود تا به قم عزیمت کرده و تکلیف خود را با روحانیون روشن کند و نیز با ظاهرسازیهایی، استقبال گستردهای از او به عمل آورند تا چنین وانمود شود که مخالفت یکپارچة روحانیون با رفراندوم واقعیت ندارد. ولی علیرغم تمامی تلاشهای دولت و ساواک هیچ یک از علما به استقبال شاه نرفتند و هنگامی که شاه متوجه این مسئله شد از فرط ناراحتی بدون آنکه وارد حرم شود، یکی از شدیداللحنترین نطقهای خود علیه روحانیت را که طی آن از روحانیون به عنوان ارتجاع سیاه یاد کرده ایراد نمود.[54]
علیرغم همه مخالفتهایی که علیه رفراندوم صورت گرفت، شاه و علم مصمم به اجرای آن بودند و سرانجام رفراندوم در جوّی متشنج و آکنده از بدبینی مردم نسبت به آن در ششم بهمن 1341 برگزار گردید. براساس گزارشات رسمی دولت حدود 5598711 نفر مرد و 271199 نفر زن به لوایح ششگانه رأی مثبت دادند، و 4150 نفر نیز بدان رای منفی دادند.[55] بنابراین لوایح ششگانه با «آراء قریب به اتفاق مردم ایران» به تصویب رسید.
همچنان که اشاره شد، شاه قصد داشت تحت فشار آمریکاییها دست به یک رشته اصلاحات اقتصادی اجتماعی بزند و با به رفراندوم گذاشتن آن، جنبه قانونی بدان ببخشد اینک موفق به اجرای رفراندوم گردیده بود و این اصلاحات که به انقلاب سفید شاه و ملت موسوم شده بود از شش مورد به نُه مورد افزایش یافت. علم که در این زمان به تازگی کابینه خود را ترمیم کرده بود، اعلام کرد:
«سیاست داخلی ما اجرای سریع و دقیق لوایح پیشنهادی اعلیحضرت همایونی شاهنشاهی که به تصویب ملت رسیده است، [میباشد]».[56]
در مقابل روحانیون به رهبری امام رفراندوم را به شدت مورد انتقاد قرار داده و از آن به عنوان تجاوزی آشکار به حقوق مسلمین و مردم یاد کرده، خواستار برکناری دولت علم شدند و با برنامههای انقلاب سفید به مخالفت برخاستند.[57] روحانیون که با موضع سرسختانة دولت علم مواجه شده بودند به پیشنهاد امام تصمیم گرفتند تا ماه رمضان آن سال را که از روز بعد از رفراندوم شروع میشد (رمضان 1382 ق) به عنوان اعتراض به دولت از رفتن به مساجد خودداری نمایند. به همین جهت به یک باره در سر تا سر کشور وضع فوقالعاده پیش آمد. اما این اعتصاب با ترفندها و تمهیدات دولت دوام نیاورد.[58]
با این وجود امام دست از مبارزه بر نداشت و به تلاشهای خود برای مقابله با انقلاب سفید با جدیت ادامه دادند. خصوصاً آن که به پیشنهاد مهدی پیراسته وزیر کشور (پس از نطق شاه در مورد اعطای حق رأی به زنان) با استناد به این اصل از قانون اساسی که «مجلس شورای ملی نماینده قاطبه اهالی مملکت است» در روز 9/12/1341 با تشکیل جلسهای فوقالعاده رسماً حق مشارکت زنان را در انتخابات آینده مجلس شورای ملی تصویب نمود.[59]
به دنبال مصوبة دولت علم و عزم راسخ او را اعطای حق رأی به زنان، گروهی از روحانیون که در میان آنان نام امام نیز به چشم میخورد با صدور اعلامیهای که به اعلامیه «نُه امضایی» معروف شد. با استناد به پنج دلیل مستند و قانونی به غیرقانونی بودن مصوبه دولت علم اعتراض کردند.[60]
اسدالله علم در مقابل این گونه مخالفتها علیه لوایح انقلاب سفید طی مصاحبههای مطبوعاتی و رادیویی خود عزم دولتش را بر اجرای بیکم و کاست مفاد انقلاب سفید اعلام کرد و اضافه نمود هر گونه مخالفت با اجرای انقلاب سفید را با قاطعیت سرکوب خواهد کرد. وی همچنین در تاریخ 11/12/1341 لوایح انقلاب سفید را به تمام استانداران و فرمانداران سراسر کشور ابلاغ کرد و از آن به عنوان قانون اساسی جدید کشور نام برده آن را لازمالاجرا شمرد. همچنین وی در کنفرانس اقتصادی تهران (11/12/1341) اصلاحات ارضی را پایه و اساس انقلاب سفید معرفی کرد.[61]
هر چه به پایان سال 1341 و آغاز سال 1342 نزدیکتر میشویم بر شدت تعارضات میان علما و در رأس آنها امام با دولت علم نیز افزوده میشود. از یک سو چنان که ذکر شد تهدیدات دولت علم نسبت به روحانیون افزایش یافت و از سوی دیگر به سرسختی و ایستادگی امام به عنوان رهبر پیشرو در مبارزات افزوده گشت. ایشان در اوایل اسفند (1341) به مبارزات پیگیر خود با دولت علم ابعاد تازهای بخشید و از مردم خواست در برابر مصوبات این دولت ساکت ننشینند.[62] سرانجام در آستانه عید نوروز (22/12/1341) با توجه به اقدامات دولت علم و موضعگیری شاه و اتفاقات روی داده در سال 1341، طی پیامی به روحانیون از عید سال جدید (1342) به عزای عمومی تعبیر کرده و از آنان خواست تا در این باره از وی پیروی کنند و مردم را به مخالفت با دولت علم فرا بخوانند.[63] به دنبال صدور اعلامیة امام عدهای از علمای تهران، قم و مشهد نیز به تأسّی از امام دست به اقدام مشابهی زدند و هر یک به طور جداگانه عید نوروز را عزا اعلام کردند.[64]
در مقابل هر چه از آغاز زمامداری اسدالله علم جلوتر میرویم، مواضع او نسبت به روحانیت و امام سرسختتر میشود. به خصوص پس از لغو تصویبنامه لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی، این سیاست بیشتر خود را نمایان میسازد. چنان که طبق اعتراف خود وی او محرک واقعی شاه در مبارزه با روحانیت بوده و شاه را به مقاومت در برابر آنان تشجیع میکرده است. به هر حال پس از صدور اعلامیه امام مبنی بر عزا اعلام کردن عید نوروز 1342، علم در صدد بر آمد تا بر سختگیریهای خود بر ضد روحانیون و مراکز تجمع و تجمیع آنها نظیر حوزههای علمیه و... بیفزاید و نیروهای نظامی و امنیتی خود را در نقاط حساس کشور مستقر گرداند.
واقعه مدرسه فیضیه قم و طالبیة تبریز
با حلول سال 1342 از یک سو رویارویی دولت با روحانیون وارد مرحلة تازهای گردید و از سوی دیگر روحانیون و طلاب شهر قم بر ضد اقدامات دولت علم برای نخستین بار به تظاهرات پرداخته و اقدام به پخش اعلامیههایی بر ضد رژیم کردند. به جای سنت قدیمی شادی و تبریک، عزا بر پا کرده، سخنگویان و وعاظ خطر هیئت حاکمه را برای اسلام بازگو میکردند.
در چنین شرایطی علم که احساس خطر کرده بود، از قبل، اقدامات پیشگیرانهای به عمل آورده نیروهای انتظامی و نظامی را در شهر قم مستقر کرد. آنها در دومین روز عید که مصادف با 25 شوال 1382 ق سالگرد شهادت حضرت امام جعفر صادق (ع) بود، مجالس سوگواری را بر هم زدند، کماندوهایی که از تهران برای گرفتن زهر چشم از علما به قم اعزام شده بودند، اقدام به بر هم زدن تظاهرات و مجالس سوگواری کردند. کانون اصلی درگیری، مدرسه فیضیه قم بود. در مدرسة قیضیة مراسم سوگواری بر پا بود. در میان جمعیت شرکت کننده عدهای از افراد ساواک و کماندوها با لباس مبدل شرکت کرده بودند. اینها مراسم را به هم زده و با سلاحهای سرد به طلاب و شرکتکنندگان در مراسم حملهور شدند. چون طلاب به مقابله برخاستند. در نتیجه به سلاح گرم متوسل شده و عدهی زیادی از طلاب علوم دینیه کشته شدند.[65] هم زمان با هجوم به مدرسه فیضیه، مدرسه طالبیه تبریز نیز مورد هجوم قرار گرفت.
علم که مسئول اصلی این واقعه بود برای گمراه کردن افکار عمومی و مبرّا ساختن دولت خود از این ماجرا طی یک مصاحبه مطبوعاتی اعلام کرد: «میان روحانیونی که با اصلاحات ارضی مخالفند و دهقانانی که به قصد زیارت به قم رفته بودند، نزاعی در گرفته که منجر به قتل یک دهقان گردیده».[66]
امام نیز بلافاصله پس از حملة کماندوها به مدرسه فیضیه با صدور اعلامیهای شدیداللحن ضمن فرا خواندن مردم به آرامش، این حمله را بالاتر از حمله مغول خواندند. در بخشی از این اعلامیه آمده است:
«ناراحت و نگران نشوید، مضطرب نگردید، ترس و هراس را از خود دور کنید... دستگاه حاکمه با ارتکاب این جنایت خود را رسوا و مفتضح ساخت و ماهیت چنگیزی خود را به خوبی نشان داد. دستگاه جبار با دست زدن به این فاجعه، شکست و نابودی خود را حتمی ساخت. ما پیروز شدیم. ما از خدا خواستیم که این دستگاه ماهیت خود را بروز دهد و خود را رسوا کند.»[67]
علاوه بر این امام به دنبال حادثة فیضیه، اعلامیة معروف «شاه دوستی، یعنی غارتگری» را صادر کردند و علم را به خاطر اجمالی که در دوره نخستوزیریاش مرتکب شده بود مورد استیضاح قرار دادند.[68] به کار بردن دو اصطلاح «استیضاح» و «تقیه» در این اعلامیه در فضای سیاسی ـ اجتماعی آن دوره تنها از مرجعی شجاع مانند امام بر میآمد زیرا کلمه «استیضاح» بار سیاسی داشت و عنوان کردن آن از سوی یک مرجع تقلید سابقه نداشت. این امر از یک سو حکومت را در تنگنا قرار میداد و از سوی دیگر میتوانست حوزههای علمیه و به طور کلی روحانیت و مرجعیت را وارد فضای جدیدی از مباحث سیاسی ـ مذهبی گرداند. همچنین به کار بردن کلمه «تقیه» که یک حکم فقهی سابقهدار در اسلام است، فضای سنگینی را بر جامعه روحانیت حاکم ساخت. زیرا دو گروه از روحانیت را به حاشیه راند. نخست کسانی که کم و بیش با دربار ارتباط داشتند. گروه دوم هم کسانی بودند که با استناد به این حکم فقهی [«تقیه»]، شرکت در مبارزات سیاسی را جایز نمیدانستند.
امام قصد سکوت و از پا نشستن نداشت و تصمیم خود را مبنی بر مبارزه با دولت فاسد گرفته بود چنان که در همین ایام طی نامهای به علمای یزد مواضع خود را در مبارزه با دولت علم چنین بیان مینماید:
«من مصمم هستم که از پا ننشینم تا دستگاه فاسد را به جای خود بنشانم، و یا در پیشگاه مقدس حق تعالی با عذر خود [را وارد] کنم. شما هم ای علمای اسلام مصمم شوید و بدانید پیروزی با شماست... روحاللهالموسوی خمینی».[69]
حالا رژیم در برابر امام دو راه بیشتر نداشت، یا باید در برابر مواضع محکم امام عقبنشینی میکرد و خواستههایش را میپذیرفت و یا با روشهای قهرآمیز او و طرفدارنش را سرکوب میکرد. چنین به نظر میرسد که با توجه به تعهداتی که رژیم در قبال آمریکا داشت و آن چه که در رفراندوم شش بهمن 1341، بر عهده گرفته بود، نمیتوانست راه اول را در پیش گیرد لذا راه دوم را برگزید و نمونه عینی آن وقایع سال 1342 و به طور مشخص سرکوبی قیام 15 خرداد بود.
قیام 15 خرداد 1342
اسدالله علم، از سرسختی بیش از حد روحانیون و طرفداران آنها به تنگ آمده بود. بنابراین بر آن شد تا محدودیتهای بیشتری برای آنان قایل شود، از جملة این محدودیتها اعزام طلاب و روحانیون به خدمت سربازی بود. در صورتی که تا قبل از سال 1342 طلاب حوزههای دینی از خدمت سربازی معاف بودند. هنگامی که امام از اقدام دولت آگاهی یافت ضمن سخنانی خطاب به طلاب اظهار داشتند.
«نگران نباشید و تزلزل به خود راه ندهید و با کمال رشادت و سربلندی باشید. شما هر کجا باشید سربازان امام زمان (عج) میباشید و باید به وظیفه سربازی خود عمل کنید...»[70]
با تمام این احوال هر چه زمان میگذشت اسدالله علم از اقدامات خود در مبارزه با روحانیون نتیجة معکوس بدست میآورد و در مقابل آنان در مخالفت با وی و دولت سرسختتر میشوند. چنانکه کشتار طلاب در مدرسة فیضیه در اوایل فروردین 1342 فرصت مغتنمی بدست روحانیون داد تا در مراسم چهلم آنان بار دیگر نوک تیز پیکان حمله خود را متوجه اسدالله علم نمایند و آتش مبارزه علیه او را مشتعل نگه دارند. هنگامی که چهلم کشته شدگان فرا رسید و روحانیون سراسر کشور با صدور اعلامیههایی اقدام دولت علم را محکوم کرده و به نوعی خواستار تداوم مخالفت بادولت وی شدند.[71]
به رغم تمام مشکلات و مخالفتهای روحانیون، علم هنوز احساس میکرد که بر اوضاع سیاسی، اجتماعی کشور تسلط دارد و قادر است بر اغتشاشات و اعتراضات داخلی فایق آید. اما مشکل اساسی از هنگامی بروز کرد که ماه محرم فرا رسید و فرصتی مغتنم برای روحانیون و دیگر مخالفان رژیم بدست آمد تا با استفاده از تریبونهای مساجد و محلهای سوگواری عامّه مردم را با خود همراه کنند و آنان را بر ضد رژیم و دولت بشورانند. علم که بر این امر واقف بود. تدابیر شدیدی را برای جلوگیری وعاظ و روحانیون از به زبان آوردن مسائل سیاسی و ضد حکومتی اعمال کرد و به اهل منبر و دیگر وعاظ دستور داد از گفتن مسائل و موضوعات تحریکآمیز و سیاسی خودداری کنند. اما این تدابیر سودی نبخشید و روحانیون ضمن صدور اعلامیههای وعاظ اهل منبر و هیئتهای مذهبی و... را به مبارزه فراگیر با دولت علم دعوت کردند.[72] در پیام امام است:
«... به عموم حضرات مبلغین محترم و خطباء معظم ـ کثرالله امثالهم و عموم هیئات محترم، عزاداران سید مظلومان ـ علیهالصلوة والسلام ـ محترماً معروض میدارد: در این ایام که دستگاه جبار از خوف آن که مبادا در منابر و مجامع مسلمین شرح مظالم و اعمال خلاف انسانی و ضد دینی و وطنی آنها داده شود، دست به رسوایی دیگری زده و در صدد گرفتن التزام و تعهد از مبلغین محترم و سران هیئات عزادار است که از مظالم دم نزنند و دستگاه جبار را به خود سری وا گذارند. لازم است تذکر دهم که این التزامات علاوه بر آنکه ارزش قانونی نداشته و مخالفت با آن هیچ اثری ندارد، التزام گیرندگان مجرم و تحت تعقیب هستند... آقایان بدانند که خطر امروز بر اسلام کمتر از خطر بنیامیه نیست. دستگاه جبار با تمام قوا با اسرائیل و عمّال آنها همراهی میکند... در نوحههای سینهزنی از مصیبتهای وارده بر اسلام و مراکز فقه و دیانت و انصار شریعت یادآور شوید... سکوت در این ایام تأیید دستگاه جبابر و کمک به دشمنان اسلام است، از عواقب این امر بترسید... روحالله الموسوی الخمینی.»[73]
به هر حال محرم آغاز میشود و تقابل روحانیون و دولت به اوج خود میرسد. خطبا و وعاظ مسایل سیاسی را بالای منابر برای مردم بیان میکردند. امام نیز با افزایش تلاشهای خود مبنی بر تماس با علمای برجسته مثل آیتالله خوانساری، از آنها دعوت میکند که متحداً علیه دولت اعلامیه بدهند.[74] اخطارهای دولت نیز جهت احضار ایشان نتیجهی عکس داد. زیرا مردم شروع به اعتراض و انتشار اعلامیههایی به حمایت از امام کردند.[75] دولت نیز از طریق ساواک دستور اکید داد تا مراقب اوضاع باشند.[76]
اسدالله علم که طی سالیان متمادی نفوذ فراوانی در بدنة ساختار قدرت سلسله پهلوی بدست آورده بود، در صدد بر آمد از این نفود خود استفاده کند. بنابراین به دستور او روزنامههای دولتی و رادیو سعی میکنند که آرامش را حفظ کنند و مردم کمتر در جریان مسائل تنشزا قرار گیرند. در نتیجه تمام تلاش خود را به خرج دادند تا فوائد و نتایج انقلاب سفید را بیان کنند و اگر اشارهای به دین و مذهب و روحانیت میشد از باب توجه به خطر ارتجاع و موانعی بود که مدعی بودند، انقلاب سفید را تهدید میکند.[77]
با این وجود تظاهرات وسیعی در روز عاشورا (13/3/1342) و روز بعد از آن تهران را فرا گرفت که با شعارهای ضد رژیم و حمایت از امام خمینی همراه بود. در برخی از شهرهای دیگر ایران نیز تظاهراتهایی صورت گرفت، که علم به نیروهای انتظامی دستور داده بود به تظاهر کنندگان حمله کنند.[78] در این میان تظاهرات شهر قم با توجه به موقعیت خاص آن که رهبری اعتراضات در آن قرار داشت، از شکوه خاصی برخوردار بود. به ویژه آن که قرار بود عصر همان روز امام در مدرسة فیضیه برای مردم سخنرانی نماید. این سخنرانی نقطة اوج تنشهای ایجاد شده بین علما و مردم از یک سو و دولت و دربار از سوی دیگر میباشد. پیش از این سخنرانی، امام دولت علم را تهدید کرده بودند که در روز عاشورا، قم را تبدیل به صحرای کربلای ثانی خواهیم نمود.[79] در این سخنرانی امام مستقیماً شاه را مورد خطاب و عتاب قرار داد و با لحن تند، اهانتهایی را که دستگاه حکومتی در طول یکسال گذشته به ساحت روحانیت روا داشته بود محکوم کرده و ضمن نصایحی شاه را متوجه عاقبت امور مینمایند و برای او و آیندهاش اظهار نگرانی میکنند.[80]
علم از طریق گزارشهای ساواک در جریان کامل این سخنرانی قرار میگیرد.[81] و صبح روز بعد (14/3/1342) آن را به اطلاع شاه میرساند. وی ضمن گزارش به شاه گفت که به نظر او صبر و تحمل در برابر این اعمال دیگر مصلحت نیست و بهتر است آیتالله خمینی، جهت زهر چشم گرفتن از دیگر روحانیون دستگیر شود. شاه با وجود این که از سخنرانی امام در روز عاشورا سخت عصبانی بود اما در صدور حکم دستگیری امام مردّد بود. با این حال اصرار علم باعث شد تا عصر روز 14 خرداد دستور دستگیری امام صادر شود. پیرو همین دستور نیروهای انتظامی و امنیتی حدود ساعت 4 بامداد، پانزدهم خرداد 1342، با محاصرة خانة امام، ایشان را دستگیر و با انتقال به تهران در پادگان قصر زندانی کردند.[82] هم زمان تعداد دیگری از علما مانند آیتالله قمی در مشهد و آیت الله محلاتی در شیراز نیز دستگیر شدند.
با دستگیری امام و انتشار خبر آن، تظاهرات بزرگی، قم، تهران و چند شهر دیگر را فرا گرفت. که طی آن علاوه بر شعارهایی علیه دولت، و حمایت از امام، برخی از مراکز دولتی نیز مورد حمله قرار گرفت. شاه به وحشت افتاد، اما علم که انتظار چنین حوادثی را داشت، دستورات لازم را مبنی بر سرکوب قهرآمیز تظاهرکنندگان صادر کرد. به ویژه آنکه این قیام به حدی گسترش یافته بود که احساس میکرد هر گاه به سرعت به آن مقابله نشود، هر آن، خطر سقوط رژیم وجود دارد. این در حالی بود که شاه وحشتزده و مردّد به سرکوب و مقابله با مردم بود.[83]
سرانجام قیام مردمی 15 خرداد 1342 که به حمایت و با رهبری روحانیت و به طور مشخص امام خمینی بر پا شده بود توسط مأموران نظامی و انتظامی رژیم بهشدت سرکوب شد. در مورد تلفات و تعداد کشته شدگان در جریان قیام 15 خرداد آمار دقیقی وجود ندارد. در حالی که آمار رسمی حکایت از 200 کشته دارد.[84] آمارهای غیررسمی تعداد آن را تا 15000 نفر گزارش میکنند. به هر حال آنچه مهم است این که قیام 15 خرداد یک قیام مردمی ضد رژیم و حامی اسلام و دین و روحانیت بود، و روحانیون رهبران اصلی قیام بودند بهویژه امام خمینی که قیام در واقع در اعتراض به دستگیری وی صورت گرفته بود. و هر چند قیام بهشدت سرکوب شد ولی آثار و نتایج آن چنان که تحولات بعدی نشان داد محرک جامعه و مردمی تحت ستم برای براندازی رژیمی فاسد و ظالم و دست نشانده در بهمن 1357 گردید. با توجه به این موضوع و هدف پژوهش اخیر بررسی زمینهها و بسترهای قیام 15 خرداد بود و ضمناً آثار و نتایج قیام بسیار گسترده و حائز اهمیت فراوانی است، لازم است که در پژوهشی دیگر مبسوطاً به این موضوع پرداخته شود.
پینوشتها:
[1].آلوین سو، تغییر اجتماعی و توسعه، مروری بر نظریات نوسازی، وابستگی و نظام جهانی، ترجمه محمود حبیبی مظاهری (تهران، انتشارات پژوهشکده مطالعات راهبردی، 1378 ش)، صص 43 ـ 45.
[2].مظفر شاهدی، علم مردی برای تمام فصول اسدالله علم و سلطنت محمدرضا پهلوی (تهران به مدت مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ اول، 1379 ش) ص 366.
[3].جیمزبیل، شیر و عقاب، ترجمه فرزنده برلیان، ویراستاران: عبدالرضا هوشنگ مهدوی و حسین ابوترانیان، (تهران، نشر فاخته، چاپ اول، 1371 ش)
[4]. محمد علی سفری، قلم و سیاست، (تهران ـ نشر نامک، چاپ اول، 1371 ش)، جلد دوم، ص 476.
[5].مجله پیام امروز، «پشت پرده و تاریخ، شماره 14، مهر 1375، ص 92.
[6].شاهدی، همان، ص 372.
[7].مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، شماره پرونده 514 ـ ام، نقل از مظفر شاهدی، همان، ص 372.
[8].شاهدی، همان، ص 373.
[9].پیشین، ص 375.
[10].اسدالله علم، یادداشتهای اسدالله علم، به کوشش علینقی عالیخانی (تهران، کتابسرا، چاپ اول، 1371 ش)، جلد اول، ص 46.
[11].غلامرضا نجاتی؛ تاریخ سیاسی 25 ساله ایران، (تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول، 1371 ش) جلد اول، ص 199.
[12].نهضت آزادی ایران «نشریه داخلی»، شماره 4، 905 و 116، اسفند 1341، نقل از شاهدی، همان، ص 376.
[13].محمد علی سفری، همان، ص 465.
[14].جمیز بیل، همان، ص 206.
[15].اسدالله علم، همان، جلد اول، ص 44.
[16].ناصر نجمی، از سیدضیا تا بازرگان، (تهران، انتشارات نویسنده، 1370 ش) جلد دوم، ص 1569.
[17].شاهدی، همان، ص 379.
[18].سفری، همان، ص 469.
[19].شاهدی، همان، ص 391.
[20].مارگارت لاینگ، مصاحبه با شاه،ترجمه اردشیر روشنگری، (تهران، البرز، چاپ اول، 1367 ش) ص 235.
[21].غلامرضا نجاتی، مصدق، سالهای مبارزه و مقاومت، (تهران، رسا، 1376 ش) جلد دوم، ص 378.
[22].مهدی بازرگانی، خاطرات بازرگان، شصت سال خدمت و مقاومت، به کوشش غلامرضا نجاتی (تهران، رسا، چاپ اول، 1375 ش) ص 366.
[23].کریم سنجابی، امیدها و ناامیدیها، خاطرات سیاسی کریم سنجابی (لندن، جبهه ملیون ایران، بی تا) ص 232.
[24]. روزنامه اطلاعات، دوشنبه 16 مهر 1341.
[25]. برای آگاهی بیشتر از مفاد قانون اساسی مشروطیت ر. ک: مذاکرات مجلس شورای ملی دوره اول روز یکشنبه سلخ صفرالمظفر.
[26]. امام خمینی، صحیفه امام (تهران، مرکز تنظیم و نشر آثار امام، چاپ اول، 1378 ش) جلد اول، ص 209.
[27]. علی دوانی، نهضت روحانیون (بی جا، بنیاد فرهنگی امام رضا، بیتا) جلد سوم، صص 32 ـ 34.
[28]. پیشین، ص 36.
[29].همان، صص 38 ـ 39.
[30].امام خمینی، همان، صص 80 و 81.
[31].شاهدی، همان، ص 408.
[32].دوانی، همان، ص 91.
[33]. پیشین، ص 92.
[34]. پیشین، ص 94 ـ 95.
[35]. امام خمینی، همان، ص 90.
[36]. مرکز بررسی وزارت اطلاعات، قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، (تهران، وزارت اطلاعات، چاپ اول، شهریور 1378 ش) ص 448.
[37]. دوانی، همان، صص 125 ـ 142.
[38]. پیشین، جلد 3، ص 130.
[39]. روحانی، همان، ص 174.
[40]. باقر عاقلی، روز شمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی، (تهران گفتار، چاپ اول، 1370 ش) جلد دوم، ص 147.
[41].روزنامه اطلاعات، شماره 963، شنبه، 10 آذر 1341، ص 17.
[42].زهرا شجیعی، نخبگان سیاسی ایران (نمایندگان مجلس شورای ملی) (تهران سخن، 1372 ش) ص 307.
[43]. یرواند آبراهاهیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی ابراهیم فتاحی (تهران، نشرنی، چاپ یازدهم، 1384 ش) ص 522.
[44]. روزنامه اطلاعات شماره 10969، پنجشنبه 20/10/1341، ص 1.
[45]. همان، شماره 10971، یکشنبه 23/10/1341، ص 14.
[46]. امام خمینی، همان، صص 133 و 134.
[47]. برای آگاهی از متن اعلامیه ر. ک: امام خمینی، همان، صص 135 الی 137.
[48]. مهدی عراقی، ناگفتهها (خاطرات شهید حاج مهدی عراقی)، به کوشش محمود مقدسی، مسعود دهشور و حمیدرضا شیرازی، (تهران، رسا، 1370 ش)، ص 155.
[49]. پیشین، ص 156.
[50]. باقر عاقلی، همان، ج 2، ص 148.
[51]. روزنامه اطلاعات، شماره 1006، چهارشنبه، سوم بهمن 1341، ص 15.
[52]. همانجا.
[53]. امام خمینی، همان، ص 141.
[54]. روزنامه اطلاعات، شماره 1007، پنجشنبه 4 بهمن 1341، ص 2.
[55]. همان، شماره 1009، یکشنبه 7 بهمن 1341، ص 1.
[56]. روزنامه اطلاعات، شمارة 11028، چهارشنبه اول اسفند 1341، ص 13.
[57]. امام خمینی، همان، صص 153 و 154.
[58]. حمید روحانی، نهضت امام خمینی، {تهران مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1374 ش} جلد اول، ص، 284.
[59]. روزنامه کیهان، شمارة 5888، یکشنبه 12 اسفند 1341، ص 11.
[60]. ر.ک امام خمینی، همان. صص 145 ـ 150.
[61]. روزنامه کیهان، شماره 5887، شنبه 11 اسفند 1341.
[62]. برای آگاهی از متن اعلامیه امام. ر، ک، امام خمینی؛ همان، ص 151 ـ 152.
[63]. برای آگاهی از متن اعلامیه امام. ر، ک، امام خمینی؛ همان، ص 156.
[64]. دوانی، همان، صص 246 ـ 254.
[65]. عراقی، همان، ص 158.
[66]. روحانی، همان، جلد اول، ص 351.
[67]. امام خمینی، همان، ص 166.
[68]. برای آگاهی از متن اعلامیه امام ر. ک، پیشین، صص 180و181.
[69]. امام خمینی، همان، ص 187.
[70]. بهرام افراسیابی، ایران و تاریخ، (تهران، نشر علم، چاپ دوم، 1376 ش)، ص 382.
[71]. دوانی، همان، صص 257 ـ 260.
[72].همانجا.
[73].امام خمینی، همان، صص 229 و 230.
[74].محمدحسین رجبی، زندگینامه سیاسی امام خمینی، (تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1377 ش)، سند شمارة 55.
[75].پیشین، سند شمارة 59.
[76]. پیشین، سند شمارة 63.
[77].عبدالرحیم ذاکر، حسین، مطبوعات سیاسی در ایران در عصر مشروطیت، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1368 ش)، صص 307 ـ310.
[78].مرکز بررسی اسناد وزارت اطلاعات، همان، جلد دوم، صص 410 و 464.
[79].امام خمینی، همان، صص 240 و 241.
[80].پیشین، صص 243 ـ 248.
[81].رجبی، همان، اسناد شمارة 70 و 74.
[82].مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، امام در آیینه اسناد: سیر مبارزات امام خمینی به روایت اسناد شهربانی، (تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام،چاپ اول، 1383 ش)، ص 1.
[83].اسدالله علم؛ خاطرات محرمانه اسدالله علم، همان، جلد اول، ص 49.
[84].اسدالله علم؛ آمار کشته شدگان را در جایی 90 تا 92 و در جایی دیگر 200 نفر ذکر میکند، ر. ک: اسدالله علم، یادداشتهای علم، همان، جلد اول، ص 49 و همان ص 200.
فهرست منابع و مآخذ
1ـ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، چاپ یازدهم، 1383 ش.
2ـ امام خمینی، صحیفه امام، مجموعه آثار امام خمینی (بیانات، پیامها، مصاحبهها، احکام، اجازات شرعی و نامهها) جلد اول، تهران، انتشارات مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، چاپ اول، پائیز 1378.
3ـ افراسیابی، بهرام، ایران و تاریخ، تهران، نشر علم، چاپ دوم، 1367 ش.
4ـ الموتی، مصطفی، ایران در عصر پهلوی، لندن، پکا، بهمن 1368.
5ـ. بازیگران سیاسی از مشروطیت تا سال 1357، لندن، پکا، اردیبهشت 1374.
6ـ بازرگان، مهدی، خاطرات بازرگان: شصت سال خدمت و مقاومت، به کوشش غلامرضا نجاتی، تهران مؤسسه فرهنگی رسا، چاپ اول، 1375 ش.
7ـ بیل، جیمز، شیر و عقاب، ترجمه فروزنده، برلیان، ویراستاران: حسین ابوترابیان و عبدالرضا، هوشنگ مهدوی، تهران، نشر فاخته، چاپ اول، 1371 ش.
8ـ دوانی، علی، نهضت روحانیون ایران، جلد سوم، بنیاد فرهنگی امام رضا (ع) بیجا، بیتا.
9ـ نهضت روحانیون ایران، جلد چهارم، بنیاد فرهنگی امام رضا (س) بیجا، بیتا.
10ـ ذاکر حسین، عبدالرحیم، مطبوعات سیاسی در عصر مشروطیت (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1368 ش.
11ـ رجبی، محمد حسن، زندگینامه سیاسی امام خمینی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1377 ش.
12ـ روحانی، حمید، نهضت امام خمینی، جلد دوم، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1374 ش.
13ـ سفری، محمد علی، قلم و سیاست، جلد دوم، تهران، نشر نامک، چاپ اول، 1371 ش.
14ـ سنجابی، کریم، امیدها و ناامیدیها: خاطرات سیاسی کریم سنجابی، لندن، جبهه ملیون ایرانی، بیتا.
15ـ سو، آلوین، تغییر اجتماعی و توسعه: مروری بر نظریات نوسازی، وابستگی و نظام جهانی، ترجمه محمود حبیبی مظاهری، تهران، انتشارات پژوهشکده مطالعات راهبردی، 1378 ش.
16ـ شاهدی، مظفر، مردی برای تمام فصول، اسدالله علم و سلطنت محمدرضا پهلوی، تهران، انتشارات مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی چاپ اول، 1379 ش.
17ـ شجیعی، زهرا، نخبگان سیاسی ایران (نمایندگان مجلس شورای ملی) تهران، سخن، 1372 ش.
18ـ عاقلی، باقر، روز شمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی، جلد دوم، تهران، نشر گفتار، چاپ اول، 1370 ش.
19ـ عراقی، مهدی، ناگفتهها (خاطرات شهید حاج مهدی عراقی)، به کوشش: محمود مقدسی، مسعود دهشور و حمید شیرازی، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1370 ش.
20ـ علم، اسدالله، گفتگوهای من با شاه: خاطرات محرمانه امیر اسدالله علم، جلد اول، ترجمه گروه مترجمان، تهران، انتشارات طرح نو، چاپ اول، 1371 ش.
21ـ گفتگوهای من با شاه: خاطرات محرمانه امیر اسدالله علم، جلد دوم، ترجمه گروه مترجمان، تهران، انتشارات طرح نو، چاپ اول، 1371 ش.
22ـ یادداشتهای علم، جلد اول، به کوشش علینقی عالیخانی، تهران، انتشارات کتاب سرا، چاپ اول، 1371 ش.
23ـ لاینگ، مارگارت، مصاحبه با شاه، ترجمه اردشیر روشنگر، تهران، نشر البرز، چاپ اول، 1371 ش.
24ـ مرکز بررسی وزارت اطلاعات، قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، تهران، وزارت اطلاعات چاپ اول، 1378 ش.
25ـ مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، امام در آینه اسناد: سیر مبارزات امام خمینی به روایت شهربانی (تهران مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام) چاپ اول، 1383 ش.
26ـ نجاتی، غلامرضا، تاریخ سیاسی 25 ساله ایران، جلد اول، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول، 1371 ش.
27ـ مصدق: سالهای مبارزه و مقاومت، جلد دوم، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول، 1376 ش.
28ـ نجمی، ناصر، از سیدضیاء تا بازرگان، جلد اول، تهران، انتشارات گلشایی، 1370 ش.
مجلات و نشریات و روزنامهها:
1ـ مجله پیام امروز، شماره 14، مهر 1375.
2ـ روزنامه اطلاعات، دوشنبه 16مهر 1341.
3ـ شماره 963، شنبه 10 آذر 1341.
4ـ شماره 1007، پنجشنبه 4 بهمن 1341.
5ـ شماره 1009، یکشنبه 7 بهمن 1341.
6ـ شماره 10969، پنجشنبه 20 بهمن 1341.
7ـ شماره 11028، چهارشنبه اول اسفند 1341.
8ـ روزنامه کیهان، شماره 5888، یکشنبه 12 اسفند 1341.
9ـ شماره 5887، شنبه 11 اسفند 1341.
www.15khordad42.com
نظرات